شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۵۱ -


آخذ بقولكم
من گفتار شما را گوش مى دهم چه اين كه حقيقت تنها از شما اهل بيت صادر مى شود، چنان كه در كافى (1399) به اسنادش از محمد بن مسلم روايت شده كه گفت : ((از امام باقر (عليه السلام) شنيدم كه مى گفت : در نزد هيچكس حقيقت و درستى وجود ندارد و هيچكس حكمى نمى كند مگر اين كه از ما صادر شده باشد، اگر در امرى اختلاف پيدا شود اشتباه از مردم و درستى از آن على (عليه السلام) است )). و در آن به اسنادش (1400) از زراره روايت شده كه گفت : ((من در نزد امام باقر (عليه السلام) بودم ، مردى از اهل كوفه از وى درباره سخن اميرالمومنين (عليه السلام) سلونى عما شئتم فلا تساءلونى عن شى ء الا نباءتكم يعنى : ((از من هر چه خواهيد بپرسيد، چه اين كه از هيچ چيز نمى پرسيد مگر اين كه از آن شما را خبر مى دهم )) فرمود: در نزد هيچكس علمى نيست مگر اين كه آن علم از اميرالمومنين (عليه السلام) به ايشان رسيده باشد. مردم هر كجا خواهند بروند، دانش جز از اين خانه از جايى بر نخواهد خاست )).
و در آن كتاب (1401) از امام باقر (عليه السلام) روايت شد كه ((آن حضرت به سلمة بن كهيل و حكم بن عتيبه فرمود: به شرق و غرب برويد. دانش ‍ صحيحى را جز آنچه از ما صادر شده باشد پيدا نمى كنيد و نيز درباره آن بايد فرمان خدا را برد كه فرمود: فلينظر الانسان الى طعامه (1402) يعنى : ((انسان بايد به غذاى خويش بنگرد)). در كافى (1403) از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه ((مراد از آيه فلينظر الانسان ...)) چيست ؟ فرمود: بنگرد دانشى را كه مى گيرد از چه كسى مى گيرد)).
فرمود:
عامل باءمركم
بعد از اين كه سخنانى كه ايشان از خدا و رسول گرفتند را گرفتم پس پيوسته معتقد و عامل به آن هستم و از اوامر شما اطاعت و از نواهى شما اجتناب مى نمايم .
فرمود:
مستجير بكم
((استجاره )) طلب حفظ است . يعنى هر كس به شما پناه ببرد از اين كه به او بدى برسد ايمن است و هرگز نااميد نمى شود، چه اين كه خداى - تعالى - شما را به پناه دادن مشركان فرمان داده و فرمود: و ان اءحد من المشركين استجارك فاءجره (1404) يعنى : ((اگر مشركى از شما پناه خواست به او پناه دهيد)). چه رسد به دوستان شما كه از شما پناه خواهند.
فرمود:
زائر لكم
حقيقت زيارت را در ابتداى كتاب خوانديد، و اين كه زيارت بدون رفع حجاب هاى صدگانه اى كه بر انسان هستند ممكن نيست ، اين حجاب ها حقيقت انسانى را كه از زياده طينت شما آفريده شده پوشانده اند و بعد از رفع اين حجاب ها و رسيدن به آن حقيقت انسانى ، اين حقيقت را آينه و راه رسيدن به امام قرار داده و به واسطه آن حقيقت به امام توجه مى كنيد، در اين حال بايد طهارت معنوى و صورى داشت و آن را در شرح حكمت غسل و شهادتين و تكبيرها بيان كرديم و معناى ياد شده نسبت به دور و نزديك تفاوتى ندارد.
اما مسافرت به سوى مشاهد مشرفه و نيز دستور به مسافرت براى اين است كه زائر با عالم خاكى خود با جهان خاكى ايشان نيز متصل مى شود و لذا زائر با همه عوالم وجود در تحت ولايت ايشان قرار گيرد.
فرمود:
عائذ بكم
عوذ التجاء و پناه بردن براى دفع امورى است كه از آن بيمناك كند. لواذ اعم است . پس مراد از اين كه من عائذ و پناهنده به شما هستم يعنى به سر شما كه خداوند در زمان فطرتم در من به وديعت گذاشته پناهنده ام ، تا اين كه شيطان طمع در پيروى ام نكند.
و خداوند فرمود: فاذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم # انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون # انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون (1405) يعنى : ((هنگامى كه قرآن مى خوانى از شيطان رانده شده به خدا پناه ببر زيرا كه شيطان بر كسانى كه ايمان آورده و بر خدا توكل مى كنند قدرتى ندارد و شيطان بر كسانى كه او را ولى خود گرفته و نيز كسانى كه به خدا مشركند قدرت دارد)).
زيرا سرّ شما در ماست و اين همان سر اسم الله است كه شما مظاهر كامله آن هستيد.
فرمود:
عائذ بقبوركم
يعنى با بدن خود به قبور شما پناه بردم تا فطرت و جبلت و جسم خويش را به سوى شما روانه كنم و سر من موافق با ظاهر و ظاهرم موافق با سرّم گردد.
شفاعت
فرمود:
مستشفع الى الله عزوجل بكم
حقيقت شفاعت بارت از ميانجى شدن در افاضه است نه اين كه التماس ‍ عفو و مغفرت كند، زيرا خداوند فرمود: من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه يعلم ما بين اءيديهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء(1406) يعنى : ((چه كسى مى تواند در نزد خدا وساطت نمايد، مگر وساطت با اذن خدا باشد، خداوند پيش رو و پشت سر آنها را مى داند و ايشان بر هيچ علمى از علوم خدا احاطه پيدا نمى كنند مگر آنچه را خدا بخواهد)).
خداوند شفاعت و وساطت شفاعت كنندگان را نفى كرده و علت آن را بيان كرده به اين كه خداوند پيش رو و پشت سر شفاعت كنندگان را مى داند و ايشان مگر علمى را كه خداوند بخواهد و اين معنا با شفاعت به معناى التماس عفو نمى سازد. مگر اين كه شفاعت را به معناى ميانجى شدن و وساطت در افاضه و گرفتن فيض بگيريم ، در اين صورت معنا چنين مى شود: شفيعان در فيض هاى مربوط به آنچه در پيش و يا پشت سر آنهاست نيازمند به خدا هستند، پس چگونه توانايى دارند بر اين كه چيزى را بر ديگران كه پايين تر از ايشان است برسانند، بدون اين كه خداوند اجازه دهد. يعنى بدون اين كه خداوند به ايشان افاضه كند.
همانند اين آيه ، آيه هاى ديگرند مثل آيه شريفه : يومئذ لا تنفع الشفاعة الا من اءذن له الرحمن و رضى له قولا # يعلم ما بين اءيديهم و ما خلفهم و لا يحيطو به علما(1407) و نيز فرمود: ان ربكم الله الذى خلق السموات والاءرض فى ستة اءيام ثم استوى على العرش يدبر الاءمر ما من شفيع الا من بعد اذنه ذلكم الله ربكم فاعبدوه اءفلا تذكرون (1408) يعنى : ((پروردگارتان خدايى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد. آنگاه بر عرش قرار گرفت ، به تدبير امور مى پردازد، هيچ شفيعى نيست مگر بعد از اذن خدا، اين خدايى است كه پروردگارتان است ، او را عبادت نماييد، آيا يادآور نمى گرديد)).
بلكه آيه شريفه : اءم اتخذوا من دون الله شفعاء قل اءولو كانوا لا يملكون شيئا و لا يعقلون # قل لله الشفاعة جميعا له ملك السموات والاءرض ثم اليه ترجعون (1409) يعنى : ((يا از غير خدا شفيعانى گرفته اند، بگو اگر هم ايشان چيزى را مالك نباشند و نفهمند، بگو شفاعت تنها از خداست ، او داراى ملكيت آسمان ها و زمين است ، آنگاه به سوى او باز مى گرديد)). اين آيه شاهدى كافى براى مطلوب ماست . چه اين كه در ابتدا و انتهاى آيه در مطلوب صراحت دارد، يعنى او مالك آسمان ها و زمين است و لذا هيچكس غير از او در آنها تصرفى ندارد.
و فرمود: يتساءلون # عن المجرمين # ما سلككم فى سقر # قالوا لم نك من المصلين # و لم نك نطعم المسكين # و كنا نخوض مع الخائضين # و كنا نكذب بيوم الدين # حتى اءتانا اليقين # فما تنفعهم شفاعة الشافعين (1410) يعنى : ((از گناهكاران مى پرسند چه چيز باعث شد كه در آتش بيفتيد؟ گفتند: ما از نمازگزاران نبوديم ، و به مسكين طعام و غذا نمى داديم و با اهل باطل در گفتگوها فرو مى رفتيم و... پس ايشان را شفاعت شفاعت كنندگان سودى ندارد)).
در كافى (1411) از امام صادق (عليه السلام) در آيه لم نك من المصلين وارد شده كه فرمود: مراد اين است كه ما از پيروان ائمه (عليهم السلام ) نبوده ايم )).
و از امام كاظم (عليه السلام)(1412) روايت شده كه فرمود: ((ما وصى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و اوصياء بعدى را به ولايت نگرفتيم و بر ايشان درود نفرستاديم )). پس اين فرموده فما تنفعهم شفاعة الشافعين مراد اين نيست كه شفاعت كنندگان يعنى آل محمد (عليهم السلام ) از ايشان شفاعت مى كنند ولى شفاعت ايشان پذيرفته نيست ، چه اين كه شفاعت ايشان رد نمى شود. بلكه مراد اين است كه نورى از سر آل محمد (عليهم السلام ) كه خداوند در ايشان قرار داده را خاموش كرده اند. چه اين كه از آن اعراض نموده و از طاغوت ها پيروى كرده اند. بنابراين شفاعت آن نور سودى به حال ايشان ندارد، كه بر خلاف كسانى كه به سر ايشان رسيده ، و به شناخت آن نور دست پيدا كرده و از مظاهر آن يعنى آل محمد (عليهم السلام ) پيروى كرده اند، اين شفاعت به حال ايشان منفعت دارد، آيه شريفه اى كه بعد از اين آيه است بر آن دلالت دارد: فما لهم عن التذكرة معرضين (1413) يعنى : ((چه شده كه ايشان از يادآورى روى گردانند)). يعنى : چرا ايشان از ولايت روى گردانند چنان كه در كافى (1414) به آن تفسير شده است و قمى (1415) روايت كرده است كه : ((چرا از موالات اميرالمومنين كه براى ايشان گفته مى شود روى گردانند)). و اين مطلب در آيه شريفه فما تنفعهم شفاعة الشافعين و امثال آن جارى است .
هنگامى كه حقيقت شفاعت را فهميديد بدان كه در انسان همان طور كه دانستيد، نور و ظلمت مكنون است ، و لذا حقيقت اختيار در انسان به واسطه آن دو پياده مى شود. اين دو همان اسم الله و طاغوت است كه فرمود: الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اءولياؤ هم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اءولئك اءصحاب النار هم فيها خالدون (1416) و فرمود: و جعل الظلمات و النور و ديگر آيات كه در فقره ((و اعلام التقى )) تحقيق شده و نيز بارها بيان كرديم كه سر آل محمد (عليهم السلام ) همان اسم الله است . پس مراد از مستشفع الى الله عزوجل بكم يعنى من به وساطت شما كه همان سر شما در عالم وجود من است و نه از طاغوت كه سر دشمنان شماست خواهان فيض از خدا هستم . و در اين كه اين دو جمله را آورده خواسته بفهماند كه خداوند ذاتا برتر از اين است كه امر خلق خود را خود مباشرت كند، بلكه با اسماء خود به همه موجودات فيض مى رساند، چنان كه دانستيد.
فرمود:
و متقرب بكم اليه
يعنى خداوند چون به همه موجودات از همه نزديك تر است و از هيچكس ‍ دور نيست تا كسى به او نزديك شود، و همه به او نزديك اند، لذا براى تقرب به خود نشانه و براى توجه به خود وجهه و رويى قرار داد و براى تقرب به خود تقرب به آن وجهه و توجه به آن را به منزلت تقرب به خويش قرار داد. فرمود: قل ادعوا الله اءو ادعوا الرحمن اءيا ما تدعوا فله الاءسماء الحسنى (1417) يعنى مرا به اين اسماء بخوانيد. و شما دانستيد كه ايشان اسماء حسنى و وجه الله هستند كه اولياء به آن توجه مى كنند و ايشان باب خدا هستند كه به واسطه آن مردم به سوى خدا مى روند و مردم به آن امتحان شده اند، پس به تقرب و توجه به خداى - تعالى - در سرّ و آشكار جز از طريق ايشان ممكن نيست .
فرمود:
و مقدمكم اءمام طلبتى و حوائجى و ارادتى فى كل اءحوالى و اءمورى
گويا اين فقره بيانگر دو فقره قبلى است ، يعنى هنگامى كه خداوند بر همه موجودات احاطه دارد و در همه جهات از بالا و پايين و روبرو و پشت سر و چپ و راست موجود است و در همه مكان ها وجود دارد و هيچ جا از او خالى نيست ، چنان كه روايات در اين باره به استفاضه رسيده است . چنانكه در كافى (1418) از امام كاظم (عليه السلام) در جواب فتح بن عبدالله مولاى بنى هاشم نوشت : ((و هر كس گفت خداوند در كجاست جايى را از خداوند خالى گذاشت )).
و در آن كتاب در خطبه اى (1419) اميرالمومنين (عليه السلام) فرمود: ((و لا يوصف باءين )) يعنى : ((خداوند به مكان وصف نمى شود)).
و نيز در خطبه اى (1420) فرمود: ما فى الاشياء كلها غير ممازج بها و لا بائن منها و اى مضمون در بسيارى از اخبار به ويژه در خطبه هاى اميرالمومنين (عليه السلام) آمده است . لذا ما وقتى مى خواهيم چيزى را از خدا بخواهيم و يا به او توجه كنم به سوى شما توجه مى كنم و توجه به سوى شما را نشانه توجه خودم به شما قرار مى دهم ، پس گويى به واسطه شما خدا را مى خوانم ، همانند اين كه زيد را با نام زيد مى خوانم و غرض از نام بردن لفظ زيد جز اين نيست كه من كلمه زيد را بدون توجه استقلالى به لفظ آن براى توجه به شخص خارجى زيد مى گويم ، پس كلمه زيد آلت لحاظ شخص زيد است نه توجه استقلالى به آن بنمايم . به خواست خدا در فقره من اراد الله بدء بكم و من وحده قبل عنكم توضيحات بيشترى خواهيم داد.
فرمود:
مومن بسركم و علانيتكم و شاهدكم و غائبكم و اءولكم و آخركم
معناى سر و علانيه قبلا بيان شد. و مراد از شاهد امامى است كه مردم او را مشاهده كرده و او مردم را مشاهده نموده است . و مراد از امام غايب حضرت قائم (عليه السلام) است و مراد از اول ايشان مطالبى است كه قبلا بيان كرديم به اين كه ارواح ايشان از نور آفريده شده و در آن تاركى نبوده خداوند از نور ذاتش كه نورالانوار است آفريده و نيز از نورى كه انوار از آن نور گرفتند، آفريده است . و مراد از ((آخرهم )) اين است كه ايشان سرور و آقاى اهل بهشتند و هيچكس در بهشت وارد نمى شود مگر اين كه ايشان از او شفاعت مى كنند و نيز مراد ديگر مقاماتى است كه آنها در آخرت دارند، چنانكه در خلال فقرات سابق بيان كرديم .
و اين تعميم اشاره به وجوب اقرار به امامت تك تك ايشان است ، چه اين كه هر كس يك نفر از ايشان را انكار كند همه را انكار كرده است .
در اكمال الدين (1421) به اسناد خود به ابن مسكان از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه گفت : ((هر كس يك تن از امامان زنده را انكار كند همانند انكار امامان در گذشته است )).
و در همان از ابن مسكان (1422) به اسناد ديگرى شبيه به اين روايت نقل شده است .
و در همان (1423) به اسنادش به ابان بن تغلب روايت شده كه گفت : ((از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم : آيا كسى ائمه (عليهم السلام ) را بشناسد و امامى كه در زمان اوست نشناسد آيا مومن است و يا خير؟ فرمود: خير. پرسيدم : آيا مسلمان است ؟ فرمود: آرى )).
و از غيبت نعمانى به اسنادش به صفوان از امام صادق (عليه السلام) همانند اين روايت نقل شده است . و نيز در همين كتاب به اسنادش به حمران همانند اين روايت نقل شده است . سر آن اين است كه ائمه (عليهم السلام ) بلكه پيامبران (عليهم السلام ) هر يك ديگران را معرفى كرده اند.
هر كس امام اخير را تكذيب كند گذشتگان را تكذيب كرده است چه اين كه منصوب او را انكار نموده است ، لذا تكذيب آخرين امام تكذيب امامت اولين امام است .
در تفويض جان و مال به ائمه (عليهم السلام )
فرمود:
و مفوض فى ذلك كله اليكم
دانستيد كه حقيقت ايمان واگذار كردن بنده همه مايملك خويش از عالم ذات تا عالم افعال و همه ويژگى هاى خود از اهل و اولاد و اموال به مولى است كه خداوند او را نصب نموده . علاوه بر اين كه اعتقاد داشته باشد كه همه تصرفات چنين امامى به صلاح و مصلحت اوست و هيچ چيزى را براى خويش اختيار نكند مگر اين كه آن را براى او اختيار كند، اگر هم او را بكشد و همه اموال او را بگيرد و بسوزاند، لازمه آن تفويض و واگذارى سر و علانيه و اول و آخر به مولى است و او را سزاوارتر نسبت به جان و مال خود از خودش بداند. زيرا كه خداى - تعالى - فرمود: و ما كان لمومن و لا مومنة اذا قضى الله و رسوله اءمرا اءن يكون لهم الخيرة من اءمرهم و من يعص ‍ الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا(1424) يعنى : ((هيچ مومن و مومنى نيست كه وقتى خدا و پيامبرش در امرى حكم كنند اختيار امر خويش را داشته باشند، هر كس خدا و پيامبرش را نافرمانى كند به گمراهى آشكار دچار شده است )).
و نيز به دليل اين كه خداى - تعالى - فرمود: فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى اءنفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما(1425) ((نه به پروردگارت قسم ، ايشان ايمان نمى آورند مگر اين كه در مشاجرات خود تو را حكم قرار دهند و پس از حكم تو در خود احساس ناخوشايندى ننمايند، و كاملا بپذيرند)).
و فرمود: انما كان قول المومنين اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم اءن يقولوا سمعنا و اءطعنا و اءولئك هم المفلحون (1426) يعنى : ((مومنين هنگامى كه به سوى خدا و رسولش دعوت شدند تا بر ايشان قضاوت كند، مى گويند: شنيديم و پيروى كرديم ، ايشان رستگارند)).
و در كافى (1427) به اسنادش به امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه گفت : راءس طاعة الله الصبر و الرضا عن الله فيما اءحب العبد اءو كره و لا يرضى عبد عن الله فيما اءحب اءو كره الا كان خيرا له فيما اءحب اءو كره ؛ يعنى : ((سر فرمانبردارى از خدا شكيبايى و خوشنودى از خدا - در آنجايى كه بنده دوست داشته و يا ناخوش داشته باشد - مى باشد هيچگاه بنده اى از خداوند در امور دلخواه و يا ناپسند خشنود نمى شود مگر اين كه آنچه را خدا پسنديده بهتر از محبوب و يا مبغوض خودش بداند)).
و در همان كتاب (1428) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: اءن فيما اءوحى الله عزوجل الى موسى بن عمران (عليه السلام) يا موسى بن عمران ما خلقت خلقا اءحب الى من عبدى المومن فانى انما ابتليه لما هو خير له و ازدى عنه ما هو تشتر له لما هو خير له و انا اعلم بما يصلح عليه عبدى ، فليصبر على بلائى و ليشكر على نعمائى و ليرض بقضائى اءكتبه فى الصديقين غدى ، اذا عمل برضائى و اطاع امرى ؛ از زمره مطالبى كه خداوند به موسى بن عمران وحى كرده اين است كه : اى موسى بن عمران ! هيچ آفريده اى را محبوب تر از بنده مومنم نيافريده ام كه من او را دچار چيزى مى كنم كه براى او بهتر است و او را از آنچه كه براى او بهتر است صحت و عافيت مى دهم ، و از او آنچه را كه براى او بهتر است دور مى كنم و من بهتر مى دانم كه چه چيزى براى بنده ام بهتر است . بنه بر بلاى من شكيبايى كند و از نعمت هاى من سپاسگزار باشد و به قضاى من خشنود باشد در اين صورت او را از جمله صديقان محسوب مى دارم . هنگامى كه به رضايت من عمل كند و دستور مرا اطاعت نمايد)).
و در همان كتاب (1429) از آن حضرت (عليه السلام) روايت شده است كه فرمود: عجبت للمرء المسلم لا يقضى الله عزوجل له قضاء الا كان خيرا له و ان قرض بالمقاريض كان خيرا له و ان ملك مشارق الاءرض و مغربها كان خيرا له ؛ يعنى از بنده مسلما در شگفتم كه هيچ حكمى خداوند براى او نمى نمايد مگر اين كه آن حكم براى او بهتر است ، اگر با مقراض ها تكه تكه شود براى او بهتر است و اگر سلطنت سرزمين هاى مشرق و مغرب را بگيرد براى او بهتر است )). بدون شك حكم رسول و اوليايش حكم خداست ، پس بايد همه امور را به ايشان سپرد، خداوند ما را توفيق دهد.
فرمود:
و مسلم فيه معكم و قلبى لكم مسلم و راءيى لكم تبع و نصرتى لكم معدة
اين جمله انشاء وجوب واگذارى رعيت و سپردن همه مايملك به امام است ، چه اين كه ايشان سروران و آقاى مردمند، پس مراد اين است كه دلم عقد عبوديت شما را با خود بسته و نظرى بر خلاف نظر شما اختيار نمى كند و هيچ اختيارى جز اختيار شما ندارد. مراد از ((نصرت )) كمك كردن است ، و آن عبارت از روى نگردانيدن به جان و مال و اولاد از امام است ، چنان كه مقتضاى ولايت ايشان است ، پس اين سه فقره به مراتب سه گانه اى كه ايمان دارد يعنى به سپردن جان و ملكات و افعال و ميراندن نفس ‍ در مسير اراده مولى اشاره دارد.
مراد از مرگ و حيات دين
فرمود:
حتى يحيى الله تعالى دينه بكم
((دين )) اسمى از فعل ((دادن يدين )) به معناى عزت در اينجاست . مثل ((ستر)) به پرده اى كه با آن مى پوشانند و غسل به كسر به آبى كه با آن مى شويند. مراد از ((دين )) آن است كه به آن عزت مى يابند و يا ذليل مى شوند. و لذا گفتند: دين ، اسلام و شهادت لا اله الا الله و محمد رسول الله است چه اين كه هر كس شهادت بدان دهد، عزت مى يابد و هر كس ‍ كفر بورزد ذليل مى شود.
و حقيقت اسلام رسيدن به مرتبه اسم الله و شناختن و چنگ زدن به آن است . و شهادت به لا اله الا الله و محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) در عالم لفظ آن است .
اگر اقرار به اين دو شهادت از شناخت آن اسم مبارك سرچشمه گرفته باشد وگرنه سودى جز حفظ خون و احكام ظاهرى اسلام كه فقها بيان كرده اند ندارد.
و دانستيد كه ((الله )) اسم براى مرتبه حيرت و حقيقت عبوديت است . چه اين كه ((الله )) مشتق از ((اله )) بالفتح ((الهة )) يعنى عبادت كردن است و يا از ((اله )) مثل ((فرح )) به معناى تحير و واله شدن مى آيد و بنابر هر دو تقدير لازمه آن اسلام و مرگ بين دو انگشت رحمن و فنا در دست كسى كه خداوند براى خلافت خويش اختيار كرده مى باشد.
و لذا در كافى (1430) به اسنادش به عبدالعظيم بن حسنى از امام باقر از پدرش از جدش (عليهم السلام ) روايت شده كه گفت : ((اميرالمومنين (عليه السلام) فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خداوند اسلام را آفريده و براى آن محيط و نور و قلعه و ناصرى قرار دارد.
محيط و عرصه آن قرآن و نور آن حكمت و قلعه آن معروف (و خوبى ها) و ناصر و ياران آن من و اهل بيتم و شيعيان ما هستند. پس اهل و شيعه و انصار ايشان را دوست بداريد، زيرا كه به هنگام معراج وقتى به آسمان دنيا رسيدم جبرئيل به اهل آسمان معرفى كرد. من دوستى خود و دوستى اهل بيت و شيعيان ايشان را در دلهاى ملائكه گذاشته و اين حب در دل آنها تا روز قيامت وديعه است ، آن گاه مرا به سوى زمين فرود آورد و جبرئيل را به اهل زمين معرفى كرد. من دوستى خود و اهل بيت و شيعه ايشان را در دلهاى مومنين امت خويش گذاشتم ، بنابراين مومنين امت اين وديعه را تا روز قيامت حفظ مى كنند آگاه باشيد اگر احدى از امتان من خداوند را تا روز قيامت عبادت كند ولى خداوند را با بغض اهل بيت و شيعه ام ملاقات كند، خداوند سينه اش را فقط از نفاق پر كرده است )).
و نيز در همان كتاب (1431) از اميرالمومنين (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: ((من اسلام را به گونه اى انتساب دهم و نسبت آن را بيان كنم كه احدى قبل از من و بعد از من نكرده است ، مگر اين كه همانند من نسبت دهد، اسلام به معناى تسليم است و تسليم يعنى يقين و يقين تصديق و تصديق اقرار عمل و عمل ادا كردن است . مومن دين خود را از فكر و راءى خود نمى گيرد بلكه دين او از پروردگارش به او مى رسد و او مى گيرد. مومن يقين خود را در عمل خود مى بيند و كافر انكار خود را در عمل خود مى بيند، به آن كس كه جانم در دست اوست كار خود را نفهميدند، انكار منكران و منافقان را از كارهاى زشت آنها بفهميد.))(1432)
و در همان كتاب (1433) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه ((اسلام عريان و برهنه است ، لباس اسلام حياء، زينت آن حياء (و در نسخه اى زينت آن وقار) و مروت اسلام عمل صالح و تكيه گاه و ستون آن ورع است . هر چيزى اساس و پايه اى دارد، پايه اسلام دوستى اهل بيت است )).
و در همان كتاب (1434) از امام صادق (عليه السلام) همانند اين حديث نقل شده است .