شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۵۲ -


و اسم الله سر آل محمد و مبداء ظهور ايشان است كه با عقل نمى توان به آن رسيد و نمى توان به آن رسيد مگر اين كه به آنچه دوست دارد، انفاق كند و لذا فرمود: لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون (1435) از آنچه از عالم اجسام و غير آن دوست داريد بايد انفاق كنيد تا به عالم فنا برسيد و همين است كه وقتى بنده بدان رسيد خداوند بزرگى و جلالت و عظمت موقعيت و شاءن شما را به همه خلق شناسانيد. چنان كه در همين زيارت جامعه فرمود: لا يبقى ملك مقرب ... الا عرفهم جلالة امركم ... و او الله است كه ولى مومنان و عروة الوثقى است كه پاره نمى شود. چنان كه بيان هر كدام از اين معانى تا اينجا گذشت و گفتيم محمد و آل محمد (عليهم السلام ) مظاهر كليه آن و انبياء و پيروان و دوستان ايشان و مومنان امت هاى گذشته مظاهر جزئيه ايشان هستند. و ستمگران كه مظاهر طاغوتند تا بيست هزار سال او را ميرانده اند و زمانى كه ابتداى دولت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) شود، يعنى ظهور حضرت قائم (عليه السلام) گردد خداوند الله (اله الالهه ) را با مظاهرش كه محمد و آل او هستند حيات مى بخشد و الله سر ايشان است و مراد از موت الله در دولت طاغوت از بين بردن آثار اوست . يعنى مراتب و شؤ ون او را ممانعت كردند و نگذاشتند تا به واسطه سلطنت و قدرت مظاهرش ظاهر شود و طاعت ها و خيرات فراوان گردد. و مظاهر جزيى او به حقايق خويش برسند، چه اين كه طاغوت ها بر ايشان چيره شد و پيامبران و ائمه در دولت ايشان مغلوب گرديدند و مراد از احياى آن غلبه و قدرت شان در زمين و پاكى از طاغوت ها و شاخه هاى آن از قبيل فحشا و منكر و ستم و ديگر زشتى ها و مغلوب شدن طاغوتها مى باشد كه ريشه همه قبايح و فحشاها و فجور است .
در اين كه ائمه (عليهم السلام ) ايام الله هستند
فرمود:
و يردكم فى اءيامه
يعنى در دوران دولت اسماء حسنى كه مظاهر اسم الله هستند يعنى آل محمد (عليهم السلام ) شما را باز گرداند، پس مراد از اين كه ايشان را به همان گونه كه در حيات دنيا بودند باز گرداند و به عالم اجسام تنزيل دهد.
در خصال (1436) به اسنادش به صقر بن ابى دلف كرخى روايت شده كه گفت : آن زمان كه متوكل آقا امام ابوالحسن عسكرى (عليه السلام) را آورد، رفتم تا از حال آن حضرت مطلع گردم ...
آنگاه پرسيدم : آقاى من ! حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه معناى آن را نمى دانم ، فرمود: آن حديث چيست ؟
گفت : لا تعادوا الاءيام فتعاديكم (1437) معنايش چيست ؟
فرمود: بله ، ايام تا آسمان و زمين بر پا است ما هستيم .
شنبه : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)؛ يكشنبه : كنايه از اميرالمومنين (عليه السلام)، دوشنبه : امام حسن و امام حسين (عليهما السلام )؛ سه شنبه : على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد (عليهم السلام )؛ چهارشنبه : موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على (عليهم السلام )؛ پنج شنبه : من و فرزندم حسن (عليه السلام) و جمعه : فرزند فرزندم كه پيروان حق به دور وى جمع مى شوند و زمين را بعد از ظلم و ستم پر از عدل و داد مى كند مى باشد، پس معناى ايام اين است ، بنابراين در دنيا با ايشان دشمنى نكنيد. چه اين كه ايشان در آخرت با شما دشمنى مى كنند. پس فرمود: خدا حافظى نما و بيرون رو چه اين كه بر تو ايمن نيستم )).
فرمود:
و يظهركم لعدله
دولت مومنين بر كافران و منافقان و انتقام از ايشان و نيز انتشار طاعت خدا و محو همه منكرات اظهار عدالت شماست ، و در اين صورت خداوند به طور آشكار عبادت مى گردد و هيچ يك از اسماء طاغوتى شريك خدا نمى شود.
فرمود:
و يمكنكم فى اءرضه
((يمكن )) از باب تفعيل از مكانت و يا از ((مكّنتك )) يعنى ((ملكتك )) يعنى تو را قدرت و ملكيت دادم )).
مراد اين است كه خداوند شما را به منزلت بزرگى برساند كه بر همه امور توانا باشيد، و شما را پادشاهى و ملك كريم بدهد به طورى كه بر همه سلطنت ها فايق آيد، و يا شما را در مكانى خداوند براى شما قرار داده متمكن و ثابت كند، مكان بلندى كه حتى آرزوى آن براى ديگران ممكن نباشد و گذشتگان به آن نرسيده و آيندگان نتوانند برسند چنان كه در قرآن به آن وعده داده است : وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الاءرض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم اءمنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا و من كفر بعد ذلك فاءولئك هم الفاسقون (1438)
فرمود:
فمعكم معكم لا مع غيركم آمنت بكم و توليت آخركم بما توليت به اءولكم
فاء براى تفريع است ، يعنى بعد از ايمان قلبى و زبانى در سر و علانيه و انتظار فرج شما و آمادگى ام براى يارى شما در زندگى با شما هستم چه اين كه از اوامر و نواهى شما پيروى مى كنم و نيز در رجعت با شما هستم و شما را يارى مى كنم و از دشمنان شما انتقام مى كشم . نه با دشمنان شما باشم ، چرا كه ايشان با شما مخالفت مى كنند و من با ايشان دشمنم . ((و توليت آخركم )) يعنى آخرين فرد شما را ولى خود گرفتم ((بما)) به ولايتى كه ((توليت به اولكم )) با اولين فرد شما داشتم ، يعنى همان طور كه اميرالمومنين را ولى خود گرفتم ، آخرين فرد شما را ولى گرفتم . ولايت اميرالمومنين (عليه السلام) همان است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) او را به آن ولايت رسانيد و فرمود: الست اولى بكم من انفسكم فقالو: بلى فقال من كنت مولاه فهذا على مولاه و اى جمله تاكيد فقرات قبلى و مقدمه شرط ديگرى براى ايمان است كه فرمود: و برئت ...
در مراد از جبت و طاغوت آيات متشابه و محكم
فرمود:
و برئت الى الله عزوجل من اءعدائكم
و من الجبت و الطاغوت و الشياطين و حزبهم
الظالمين لكم الجاحدين لحقكم و المارقين
من ولايتكم والغاصبين لارثكم الشاكين
فيكم المنحرفين عنكم و من كل وليجة دونكم
و كل مطاع سواكم

اين فقره اشاره به آيه شريفه : هو الذى اءنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن اءم الكتاب و اءخر متشابهات فاءما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاءويله و ما يعلم تاءويله الا الله و الراسخون فى العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا و ما يذكر الا اءولوا الاءلباب (1439) يعنى : ((اوست كه كتاب را بر تو نازل فرمود: برخى از آيات محكم هستند، اين دسته ام الكتاب مى باشند، برخى ديگر از آيات متشابهند، كسانى كه در دلهاى خود انحرافى دارند از آيات متشابه پيروى مى كنند تا فتنه انگيزى كرده و آن را تاءويل نمايند، در حالى كه تاءويل آنها را جز خدا و راسخين در علم نمى دانند، ايشان مى گويند: ما ايمان آورده ايم ، همه اين آيات از پروردگار ماست و اين مطلب را جز خردمندان در نظر نمى گيرند)).
محكمات به اميرالمومنين و ائمه (عليهم السلام ) تفسير مى شود و متشابهات به فلان و فلان چنان كه در كافى (1440) و تفسير عياشى (1441) روايت شده و خداوند راسخين در علم را ستوده به اين كه ايشان هر دو دسته از آيات را از ناحيه خدا مى دانند، و از محكمات پيروى مى نمايند، نه از متشابهات .
و عياشى (1442) از ابى بصير روايت كرده كه گفت : ((از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: در قرآن محكم و متشابه موجود است ، به محكم ايمان مى آوريم و به آن عمل كرده و اطاعت مى نماييم و به متشابه ايمان مى آوريم ولى بدان عمل نمى كنيم )). در خود آيه دلالت روشن بر اين وجود دارد كه اين آيات اسماء طاغوتيه اى هستند كه مظاهر آن فلان و فلان هستند، نه اين كه معناى آيات متشابه آياتى باشد كه دلالتى مبهم و ناروشن دارند، چه اين كه خداوند كسانى را كه متابعت و پيروى از آيات متشابه كرده اند مذمت كرده به اين كه در دلهاى ايشان انحراف از حق است ، يعنى بعد از جدايى حق از باطل براى انگيزش فتنه از آيات متشابه پيروى مى كنند، مراد از فتنه كفر است ((و ابتغاء تاءويله )) يعنى اسماء طاغوتيه را بعد از اين كه فهميدند كه نمى توان از آن پيروى كرد، پيروى مى كنند چه اين كه مى خواهند اين اسماء را تاءويل نمايند.
اگر متشابه عبارت از آيات ناروشن باشد، پس كسانى كه در دلهاى ايشان انحرافى باشد از آن پيروى نمى كنند، علاوه اين كه روايت عياشى در مطلوب صراحت دارد، چه اين كه قرآن براى امام دلالتى ناروشن ندارد تا اين كه بفرمايد: ما به متشابه ايمان مى آوريم ولى به آن عمل نمى كنيم ، بلكه همه قرآن از ظاهر و باطن براى امام روشن است و همه آيات قرآنى در نزد امام محكم است .
پس مراد از محكم آياتى است كه ظاهر و روشن كننده اسم خداست و مراد از متشابه آياتى است كه ظاهر و روشن كننده مراتب طاغوت است ، پس ‍ روايتى كه در كافى و تفسير عياشى در معناى محكم آمده است كه مراد از محكم اميرالمومنين و ائمه (عليهم السلام ) هستند و در معناى متشابه آمده كه مراد فلان و فلان هستند، تاءويل آيه نيست بلكه موافق با ظاهر آيه مى باشد و ما در اين باره در كتاب ((التحفة الرضوية )) در مبحث كتاب مفصلا بحث كرديم .
پس ايمان داراى دو ركن است . ايمان به اين كه محكمات و متشابهات از خداى - تعالى - هستند و بعد از جدا كردن آن دو از محكمات پيروى نمايد و بعد از آن ولايت مظاهر محكمات يعنى آل محمد (عليهم السلام ) را بپذيرد و از فروع آن يعنى طاعات و ملكات حسنه پيروى كند و از مظاهر متشابهات يعنى دشمنان آل محمد (عليهم السلام ) تبرى جويد و شاخه هاى ايشان يعنى رذايل و منكرات را ترك كند. چه اين كه نازل كردن اين دو دسته براى خالص كردن و امتحان بشر است چنان كه فرمود: لا اكراه فى الدين ...
و اخبار(1443) در اين كه آل محمد (عليهم السلام ) عروة الوثقى و نور آل محمد (عليهم السلام ) و ظلمات دشمنان ايشان هستند فراوان است و در بحار بابى بر آن باز شده است .
و دانستيد كه مراد از الله در آيه اسم الله است كه سر آل محمد (عليهم السلام ) مى باشد و نمى تواند مراد از الله مسماى الله باشد، چه اين كه طاغوت اولياء كافران است و در عرض اين اسم قرار گرفته و لذا مانع از چنين حملى است . پس ((من اعدائكم )) يعنى در سر كه اسم طاغوت است و در نفس من مكنون بوده و در عرض اسم الله مى باشد كه مكنون در نفس من است . چه اين كه اين دو اسم براى تحقق حقيقت اختيار ضرورت دارد.
((و اعوانه )) مراد شؤ ون اسم طاغوت مكنون در نفس است .
و من الجبت و الطاغوت فلان و فلانى اند. چه اين كه آن دو ((جبب )) و ((طاغوت )) اين امتند در دعا آمده است : اللهم العن صنمى قريش و طاغوتيها يعنى : ((خداوندا دو بت و طاغوت قريش را لعنت كن )).
و امام رضا (عليه السلام)(1444) در نوشته اى به مامون نوشت : ((بدون برائت از جبت و طاغوت كه به حق آل محمد (عليهم السلام ) تجاوز كرده و ميراث ايشان را ربودند و خمس ايشان را گرفتند و فدك را از فاطمه غصب كردند ايمان ممكن نيست )).
گويم : اين دو، اسم دو بت هستند كه كنايه از همه كسانى است كه به جاى خدا عبادت شده اند، جبت و طاغوت هم به صورت مفرد و هم به صورت جمع استعمال مى شود: فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله (1445) و نيز آيه : والذين كفروا اءولياؤ هم الطاغوت (1446) در جمع استعمال شده است و جمع آن دو بر جوابيت و طواغيت است ، پس مراد مطلق كسانى اند كه حقوق آل محمد (عليهم السلام ) را غصب نموده گرچه استعمال آن دو در فلان و فلان بيشتر است و مراد از ((و الشياطين )) وزراى ايشان و كسانى كه سياست به كار آورده و مردم را از دور آل محمد (عليهم السلام ) پراكنده ساخته اند مى باشد.
و حزبهم الظالمين لكم ياران و همكاران ايشان .
((و الجاحدين لحقكم )) كسانى كه استخلاف شما را از زبان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدند ولى به نفع شما شهادت نداده اند.
المارقين من ولايتكم كسانى كه با ائمه (عليهم السلام ) بوده اند ولى از پيش ايشان رفتند و با ترك ولايت از دين خدا بيرون رفتند.
((و المنحرفين عنكم )) كسانى كه مى دانند كه ايشان اولياء خدا و خلفاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هستند ولى با اين حال منحرف از ولايت بوده و داخل آن نشده و خارج نيز نشده اند. و من كل وليجة دونكم ((وليجه )) به معناى بطانة (پيراهن چسبيده به بدن ) است يعنى كسى كه راز خود را با او مى گويى و او را در امور پنهان خود وارد مى كنى و بر او اعتماد مى نمايى .
((و كل مطاع سواكم )) تعميم داده و نتيجه و خلاصه اى است از آنچه گذشته ، يعنى كسانى كه بايد از ايشان تبرى جست .
فرمود:
و من الاءئمة الذين يدعون الى النار
عطف تفسيرى ((كل مطاع سواكم )) است ، چه اين كه ((مطاع )) كه به ولايت ايشان دعوت مى كند بايد ولايت او را بر عهده گرفت و از ولايت ديگران برائت جست ، چنان كه در اخبار ياد شده است .
در كافى (1447) به اسناد خود به جابر از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه گفت : ((امام باقر (عليه السلام) فرمود: هنگامى كه اين آيه : يوم ندعو كل اءناس بامامهم (1448) نازل شد، مسلمانان گفتند: اى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آيا تو امام همه مردم نيستى ؟ حضرت فرمود: من پيامبر خدا بر همه هستم ، وليكن بعد از من اهل بيتم ائمه مردمند و قيام مى كنند، مردم ايشان را تكذيب مى كنند و امامان كفر و گمراهى و پيروانشان بر ايشان ستم مى كنند، هر كس با ايشان موالات و دوستى و پيروى نمايد و آنها را تصديق نمايد از من است و با من محشور مى گردد و به زودى مرا ملاقات مى نمايد، آگاه باشيد هر كس بر ايشان ستم كند و آنها را تكذيب نمايد، از من نيست و با من محشور نمى شود و من از او بيزارم )).
و در همان كتاب (1449) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: ((ائمه در كتاب خدا دو دسته اند، خداوند در قرآن فرمود: و جعلناهم اءئمة يهدون باءمرنا(1450) يعنى : ((ما امامانى قرار داديم كه مردم را به دستورات ما راهنمايى مى كنند)). و نه به امر مردم ، ايشان دستورات خدا را قبل از امر خويش قرار مى دهند و حكم خدا را بر حكم خود مقدم مى دارند، (و درباره دسته دوم ) فرمود: و جعلناهم اءئمة يدعون الى النار(1451) يعنى : ((ايشان را امامانى قرار داديم كه مردم را به سوى آتش مى كشانند)) يعنى امر مردم را به امر خدا مقدم مى دارند و حكم ايشان را بر حكم خدا رجحان مى دهند، و از هواهاى خود بر خلاف كتاب خدا پيروى مى كنند)).
در ايمان مستقر و مستودع
فرمود:
فثبتنى الله اءبدا ما حييت على موالاتكم
و محبتكم و دينكم و وفقنى لطاعتكم

جمله فثبتنى الله ... موالاتكم اشاره به آيه شريفه : و هو الذى اءنشاءكم من نفس واحدة فمستقر و مستودع (1452) يعنى : ((اوست كه شما را از يك تن آفريده است ، عده اى مستقر و عده اى مستودعند)).
عياشى (1453) از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه ((ابو بصير از آن حضرت درباره اين آيه پرسيد. حضرت پاسخ داد اهل شهر شما درباره اين آيه چه مى گويند؟ ابو بصير پاسخ داد: عده اى در رحم مستقر و ثابت مى مانند و عده اى در صلب مستودند.
حضرت فرمود: نادرست گفتند. مستقر يعنى كسى كه ايمان در دل وى ثابت و مستقر شده و هرگز از وى جدا نمى شود و مستودع كسى است كه ايمان در وى قرار مى گيرد ولى بعد از آن از او گرفته مى شود و زبير از اين دسته بود)).
و از امام صادق (عليه السلام)(1454) روايت شده كه ((از اين آيه از آن حضرت پرسيدند، فرمود: مستقر در رحم و مستودع در صلب ، و گاه مستودع در ايمان است كه از شخص گرفته مى شود، و زبير در روشنايى و نور ايمان در زمان رحلت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) حركت كرد به طورى كه با شمشير در مقابل ايشان ايستاد و مى گفت ما جز با على بيعت نمى كنيم )). و در روايت آمده (1455) ((مستقر به معناى ثابت و مستودع به معناى عاريه است )).
و در كافى (1456) از آن حضرت روايت شده كه فرمود: ((خداوند پيامبران را بر نبوت آفريده لذا حتما انبياء خواهند بود. و مومنان را بر ايمان آفريده و حتما مومن خواهند ماند. و به عده اى ايمان عاريتى داده اگر خواست كامل مى كند و اگر خواست از ايشان ايمان را سلب مى كند. فرمود: درباره ايشان آيه : فمستقر و مستودع پياده شده است . و فرمود: ايمان فلانى مستودع بود. هنگامى كه تكذيب كرد خداوند ايمانش را از وى سلب كرده )) و لذا در كافى (1457) به اسنادش به فضل بن يسار (و در برخى نسخ ابن يونس ) از امام ابوالحسن (عليه السلام) روايت شده است كه گفت : امام (عليه السلام) فرمود: بسيار بگو اللهم لا تجعلنى من المعارين و لا تخرجنى من التقصير يعنى : ((خدايا ايمان مرا ايمان عاريه اى قرار مده و مرا از تقصير بيرون نياور)) پرسيدم معناى لا تخرجنى من التقصير چيست ؟ فرمود: هر عملى كه از آن خدا را خواهى خود را در آن مقصر شمار، چرا كه مردم در اعمال بين خود و خدا مقصرند، مگر اين كه خداوند ايشان را حفظ كند)).
و علامت ايمان عاريه اى آن است كه در روايتى در كافى آمده است ، وى به اسنادش (1458) از مفضل جعفى روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام) فرمود: حسرت و ندامت و پشيمانى از آن كسى است كه از آنچه ديده سود نبرده و نفهميده كه آن امرى كه بر آن قرار دارد سودى به حال او دارد و يا مضر به حال اوست . گفتند: فدايت شويم ، از كجا نجاست يافته از اين گروه شناخته مى شوند. فرمود: هر كس سخن وى با فعلش موافقت داشته باشد، مى توان براى او شهادت به نجات دهى و هر كس فعل او موافق با آن نباشد ايمانى مستودع دارد)).
در شرح صدر براى ايمان
و فرمود:
و وفقنى لطاعتكم
حقيقت توفيق عبارت از فهم و بيدارى بنده براى سلوك به سوى پروردگار جهانيان از راه اسم الله و مراد از آيه فمن يرد الله اءن يهديه يشرح صدره للاسلام (1459) همين است .
در توحيد(1460) و تفسير عياشى (1461) از امام صادق (عليه السلام) روايت شد كه اذا اءراد بعبد خيرا نكت فى قلبه نكتة بيضاء و فتح مسامع قلبه ، و وكل به ملكا يسدده ، و اذا اءراد الله بعبد سوءا نكت فى قلبه نكتة سوداء و سدد مسامع قلبه و وكل به شيطانا يضله ، ثم تلا هذه الاية ؛ يعنى : هرگاه خداوند خير بنده اى را بخواهد در دل بنده نقطه اى نورانى ايجاد مى كند و گوش هاى دلش را باز مى كند و فرشته اى بر او موكل مى كند كه او را محكم و تسديد كند.
و هرگاه خداوند از بنده اى خوشش نيايد در دلش نقطه اى سياه ايجاد مى كند كه گوش هاى دلش را مى بندد و شيطانى بر او مى گمارد كه او را گمراه نمايد، آنگاه آيه مزبور را قرائت فرمود.
و در كافى (1462) از آن حضرت (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: ((بدانيد كه اگر خداوند براى بنده اى خير بخواهد، دلش را براى اسلام منشرح مى كند، هنگامى كه به او شرح صدر داد، زبانش به حق گويا مى شود و اعتقاد قلبى اش با آن گره مى خورد و لذا به آن عمل مى نمايد، پس ‍ هنگامى كه خداوند آنها را در وى جمع كرد، اسلام او كامل مى شود و اگر بر همين حال بميرد از مسلمانان حقيقى خواهد بود.
و اگر خداوند خير بنده اى را نخواهد او را به خود وا مى گذارد و دلش تنگ و ضيق مى گردد، اگر هم از زبانش حقى جارى شود دلش معتقد با آن نمى شود و با آن گره نمى خورد و هنگامى كه با دل گره نخورد عمل به آن نمى كند و اگر تا هنگام مردن چنين حالى داشته باشد در نزد خداى - تعالى - از منافقان خواهد بود، سخنان حقى كه بر زبانش جارى شده و او بدان دل نبست و بدان عمل نكرد در روز قيامت حجت بر ضد او مى شود، پس از خداوند پروا كنيد و از او بخواهيد كه دلهاى شما را منشرح نمايد و زبان هاى شما را به حكمت گويا نمايد تا شما در آن حال از دنيا رويد)).
و در مجمع البيان روايات صحيحه اى (1463) روايت شده كه با نزول اين آيه فمن يرد الله اءن يهديه بشرح صدره للاسلام از آن حضرت پرسيدند: مراد از شرح صدر چيست ؟ فرمود: نورى است كه خداوند در دل مومن مى اندازد و دلش منشرح مى شود و وسعت مى يابد، پرسيدند: آيا نشانه اى هست كه بتوان آن را شناخت ؟ فرمود: آرى ! گرايش به دارالخلود و دل كندن از دارالغرور و آمادگى براى مرگ قبل از مردن )).
گويم : هنگامى كه اين نور در دل قرار گرفت ، لازمه آن به كار گرفتن همه اعضا و جوارح در مسير طاعت خدا و بيزارى از معاصى است . و به همين خاطر توفيق را به همراه كردن همه اسباب به طرف مطلوب خير معنا كرده اند. چه اين كه ملزوم را به لازم تفسير نموده اند.
هنگامى كه حقيقت توفيق را شناختيد، حقيقت خذلان براى شما روشن مى گردد و خذلان نديدن بنده راه پروردگار را از راه اسم الله و نيز پيدايش ‍ نقطه سياه دل دلش به گونه اى كه چشم هاى دلش بسته گردد، چنان كه روايت چنين اقتضايى دارند.
در شفاعت
فرمود:
و رزقنى شفاعتكم
حقيقت شفاعت وساطت در افاضه است ، چه اين كه خداى - تعالى - فرمود: من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه (1464) و نيز فرمود: لا تنفع الشفاعة الا من اءذن له الرحمن و رضى له قولا(1465) و قبلا در فقره ((مستشفع بكم )) اين آيا و آيات ديگر بيان شد، پس شفيع نور اسم خداست كه در هر نفسى مكنون است ، اين نور از سر آل محمد (عليهم السلام ) است و هنگامى كه بنده از اى راه به سوى پروردگار رود، لازمه آن التماس عفو و مغفرت از مظاهر آن يعنى آل محمد (عليهم السلام ) است ، خداوند شفاعت اولين و آخرين حتى پيامبران و رسولان را در روز قيامت به ايشان واگذار كرده ، اين افراد كسانى بوده اند كه در دنيا از راه ايشان به طرف خداوند رفته بودند و لذا فرمود: لا يملكون الشفاعة الا من اتخذ عند الرحمن عهدا(1466) يعنى : ((شفاعت ندارند مگر كسانى كه در نزد پروردگار عهدى داشته باشند)). در كافى (1467) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: الا من دان الله بولاية اميرالمومنين و الاءئمة من بعده ؛ يعنى ((مگر كسانى كه خداوند را به ولايت اميرالمومنين و ائمه (عليهم السلام ) پرستش كرده باشد.))
و در همان كتاب (1468) و نيز در فقيه (1469) و تهذيب (1470) و تفسير قمى (1471) از آن حضرت از پدرش از اجدادش (عليهم السلام ) روايت شده كه فرمود: ((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كس در هنگام مرگ خود به خوبى وصيت نكند در مروت او نقصانى هست ، پرسيدند: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چگونه در هنگام مرگ وصيت كند؟
آن حضرت فرمود: هنگامى كه هنگام وفات او رسيد و مردم جمع شده اند، بگويد:
اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ الرَّحْمَنَ الرَّحِيمَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَعْهَدُ إِلَيْكَ فِي دَارِ الدُّنْيَا أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْبَعْثَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْحِسَابَ حَقٌّ وَ الْقَدَرَ وَ الْمِيزَانَ حَقٌّ وَ أَنَّ الدِّينَ كَمَا وَصَفْتَ وَ أَنَّ الْإِسْلَامَ كَمَا شَرَعْتَ وَ أَنَّ الْقَوْلَ كَمَا حَدَّثْتَ وَ أَنَّ الْقُرْآنَ كَمَا أَنْزَلْتَ وَ أَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ الْحَقُّ الْمُبِينُ جَزَى اللَّهُ مُحَمَّداً ص خَيْرَ الْجَزَاءِ وَ حَيَّا اللَّهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ بِالسَّلَامِ اللَّهُمَّ يَا عُدَّتِي عِنْدَ كُرْبَتِي وَ يَا صَاحِبِي عِنْدَ شِدَّتِي وَ يَا وَلِيَّ نِعْمَتِي إِلَهِي وَ إِلَهَ آبَائِي لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً فَإِنَّكَ إِنْ تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَقْرُبْ مِنَ الشَّرِّ وَ أَبْعُدْ مِنَ الْخَيْرِ فَآنِسْ فِي الْقَبْرِ وَحْشَتِي وَ اجْعَلْ لِي عَهْداً يَوْمَ أَلْقَاكَ مَنْشُوراً
يعنى : ((خداى تو آفريننده آسمان ها و زمينى ، دانا و پنهان و آشكار و رحمن و رحيمى ، من با تو در دار دنيا عهد مى بندم كه خدا تنها تويى و شريكى ندارى ، و محمد بنده و پيامبر توست و بهشت و دوزخ حق است و بعثت حق و حساب حق و قبر حق و ميزان حق است و اين همانگونه است كه تو وصف كرده اى و اسلام همان طور است كه تو تشريع نموده اى و قول همان طور است كه تو فرمودى و قرآن همان طور است كه تو نازل كرده اى و تو خداى حق و آشكارى خداوند از جانب ما به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بهترين پاداش ها را دهد، تحيت و سلام به او عنايت فرمايد. خدايا! اى ذخيره ام به هنگام سختى و اى ياورم به هنگام شدت و اى ولى من در نعمت ، خداى من و خداى پدرانم ، مرا لحظه اى به خود وا مگذار، چه اين كه اگر مرا به خويشتن واگذارى من به بدى ها بيش از خوبى ها نزديك مى شوم ، پس در وحشت گور انيس من باش و روزى كه تو را ملاقات مى كنم عهدى نوشته شده به من بده .
آنگاه مطالب و خواسته هاى خود را وصيت نمايد، و اين وصيت در سوره مريم آيه لا يملكون الشفاعة الا من اتخذ عند الرحمن عهدا تصديق شده است . اين عهد ميت است و وصيت حق هر مسلمانى است و بر او لازم است كه اين وصيت را حفظ نمايد، و آن را بياموزد.