شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۲ -


نفس به اعتبار عقل علمى ، نظرى است و در اين شاءن ، از مبادى عاليه متاءثر مى شود و با استفاضه از مافوق به تعقلات دست مى يازد و او را در اين مسير چهار مرتبه است . و به اعتبار ديگر قوه عملى است كه در بدن تاءثير مى نمايد كه آن را نيز چهار مرتبه است . مراتب عقل نظرى عبارت است از عقل هيولانى و عقل بالملكة و عقل بالفعل و عقل بالمستفاد. و مراتب عقل عملى عبارت است از تجليه ، تحليه ، فناء. كه فنا را مراتب ثلات محو و طمس و محق است .
7- عقل هيولانى ، بالملكة ، بالفعل ، بالمستفاد:
انسان را در بين موجودات شاءنيتى است كه تواند از قوت به فعليتى رسد كه صاحب مقام عقل بالمستفاد گردد كه اين طريق استكمال نفس ناطقه است . نفس در ابتداى فطرت خويش از همه علوم خالى است و فقط قابليت استكمال دارد كه در اين مقام او را عقل هيولانى گويند كه مى تواند همه صور علوم را بپذيرد لذا او را به هيولاى اولاى مادى تشبيه كرده اند؛ يعنى همانگونه كه هيولى قابل پذيرفتن صور طبيعى از بسائط و مركبات مطلقا مى باشد و با هر يك آنها تركيب اتحادى در وجود پيدا مى كند، هكذا نفس انسانى قابل پذيرفتن صور علوم و معانى است كه با آنها اتحاد وجودى يابد.
پس از عقل هيولانى ، با آشنايى به اوليات و بديهيات عقل بالملكه مى گردد و اين علوم اوليه ، كه آنها را معقولات اولى نيز گويند، آلت اكتساب نظريات كه معقولات ثانيه و علوم مكتسبه اند، مى باشند كه نفس به واسطه و اعداد آنها اينها را كسب مى كند و بدآنها قدرت اكتساب و ملكه انتقال به نشاءه معقولات ثانيه پيدا مى كند كه ((ملكه )) همان ملك و قدرت است .
سپس عقل بالفعل مى شود، و آن گاهى است كه نفس ملكه و اقتدار بر استحضار علوم نظرى را تحصيل كرده است و به منت و ملكت حاصل در خويش هر وقت بخواهد تواند نظريات را به دست آورد كه او را عقل بالفعل تعبير مى كنند كه از قوت به فعل رسيده است .
و چون خود معقولات ثانيه ، كه كمالات علمى و معارف نورى عقلى اند، در نزد گوهر نفس حضور بالفعل يافته اند، حضور اين معقولات را عقل بالمستفاد گويند، از اين جهت كه آن حقائق علمى از مخرج نفوس ‍ از نقص به كمال - كه او را به زبان فلاسفه و حكما عقل فعال و به زبان مذهبيون روح القدس و جبرئيل مى گويند - استفاده شده است .
هر يك از عقل هيولانى و بالملكه و بالفعل قوه اى از قواى نفس اند ولى عقل بالمستفاد قوه نيست بلكه نفس حضور معقولات ثانيه بالفعل در نزد نفس است .
و اين مراتب عقل را به اختلاف انسانها تجليات گوناگون است .
نفس در مرحله عقل هيولانى اگر قدسى باشد استعداد آن را دارد كه به مرتبه عقل قدسى و روح قدسى برسد. و كسى را كه رتبت روح القدس است انسان كامل است . و عقل هيولانى را به عقل منفعل نيز تعبير آورند، چه نسبت صورت علميه با عقل هيولانى فوق انفعال است كه نسبت فعل به فاعل است كه اشتداد وجودى آن است به انوار علوم و معارف كه به او افاضه مى گردد.
و در مقام عقل بالفعل نفس را استعدادى تام است كه با موجود مجرد مفارق پيوند مى يابد. و او را امكان استعدادى نيست و هيچ نحوه قوه در او راه ندارد.
و با حصول عقل مستفاد، اتصال به عقل فعال مى باشد و در اين مقام او را سزاوار وحى مى دانند.
8- عقل از ديدگاه روايات :
حديث سوم از كتاب عقل و جهل كافى از امام صادق (عليه السلام ) است كه بعضى از اصحاب عرض مى كنند: قال : قلت له : ما العقل ؟ قال : ((ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان )) قال : قلت : فالذى كان فى معاوية ؟ فقال : تلك النكراء تلك الشيطنة و هى شبيهة و ليست بالعقل .
در شرح مولى صالح بر كافى بر شرح قول حضرت كه فرمود: العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان آمده : هذا التعريف اشارة الى القوة النظرية المسماة بالعقل النظرى ، و الى القوة العملية المسماة بالعقل العملى ، اذ بالاولى يعلم المعارف الالهية و الاحكام الشرعية و الاخلاق الحسنة النفسانية ، و بالثانى يعمل بها و يهذب الظاهر و الباطن . و بالعلم و العمل يتم نظام عبادة الرحمن و اكتساب الجنان كه يشهد به الذوق السليم .
گويد: اين تعريف حضرت براى عقل اشاره به عقل نظرى و عملى است كه با اولى معارف الهى و احكام شرعى و اخلاق حسنه را مى فهمد و با عقل عملى بدان عمل مى كند و ظاهر و باطن را تهذيب مى نمايد. و با علم و عمل نظام عبادت رحمن و اكتساب جنان تمام مى شود.
تعريف عقل به كنه آن چون براى سائل متعسر بود؛ لذا حضرت به بعضى از خصوصيات آن اشاره فرمود كه در حقيقت عقل در بخش علمى و عملى به منزله دو بال پرواز انسان به معارج كمالات است .
در انسان سلطان قواى انسانى عقل است و عقل مظهر اسم شريف الهادى است كه در طريق صراط مستقيم الهى است . در مقام وهم كه مظهر اسم شريف مضل است .
از اين عقل ، به عقل ناقص تعبير شده است و او از سنخ خود، حقايق نوريه را طلب مى كند كه بدنبال عبادت رحمن و كسب جنان است .
بهشتى كه به حقيقت آراسته باشد به انواع نعم و زنجبيل و سلسبيل ادراك معقول است . دوزخ با عقاب و اغلال ، متابعت اشغال جسمانى است .
اگر مدارك سبعه در ادراك آيات الله صرف شود و به تمكين رسند و عقل هم كه باب هشتم است بالفعل شود، چون ابواب ثمانيه هشت بهشت شوند.
حقيقت انسان را به جهت تعلقش به ماوراى ماده ، يعنى موجودات مجرد عقلى ، عقل و روح گويند كه شاءنى از شئون انسان است كه انسان را با ديار كلى و مرسلات آنسويى ، آشنا مى نمايد يعنى روى به طرف حق دارد. لذا با بسم الله الرحمن الرحيم در طريق مستقيم حق تعالى قرار دارد كه صراط عقل بسم الله است .
صراط مستقيم چيست ؟
خط مستقيم كوتاه ترين مسافت ميان دو نقطه است كه راه راست ميان مبداء و منتهى است . و قرآن صورت كتبيه انسان كامل است و به راست ترين راه هدايت كننده است . ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم (اسراء /10)
و قرآن عين صراط مستقيم است . و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله (انعام /156) هر كس كه حقيقت قرآن را در خود پياده كند راه مستقيم به سوى هر خير را پيموده است . و هر كس به هر اندازه كه واجد آن است به همان مقدار قرآن و انسان است و به انسان كامل تقرب جسته است .
قرآن ماءدبه و ادبستان انسان كه نگاهدار حد او است و براى تقويم انسان نازل شده است كه تا انسان به صورت اصلى انسانى اش محشور شود. و اين صراط همان جسر و پل كشيده شده بين جنت و نار است كه از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است .
اين پل به لحاظ عقل عملى ، عدالت متوسط بين افراط و تفريط است كه از شمشير تيزتر است ؛ و به لحاظ عقل نظرى در علم توحيد و فروع آن از مو باريكتر است . و در حقيقت اين صراط بين جنت و نار همان انسان كامل است . فتدبر.
اطلاقات صراط مستقيم
1- يكى از اطلاقات آن دين الهى است ؛ كه دين عبارت از جعل و تنظيم اسرار تكوينى و طبيعى مسير تكاملى انسانى است كه بر طبق ناموس آفرينش و متن حقيقت و واقعيت خارج به لسان سفراى الهى كه اهل طهارت و عصمت و امام قافله انسانيت اند بيان شده است و همان صراط مستقيم و صراط الى الله و صراط الله است . ((ان ربى على صراط مستقيم )) كه چون صراط مستقيم بازگو شود به صورت دين در مى آيد و چون دين را در خارج پياده كنيم متن صراط مستقيم و مسير الى الله و صراط الله است .
و اين صراط يك راه و يك حقيقت بيش نيست . پس دين يكى بيش نخواهد بود. ((ان الدين عند الله الاسلام )). و دين و ديندار كه راه و راه پيما است هر دو يك حقيقتند كه دين دار خود متن صراط تكامل انسانى است و انسان كامل كه واسطه فيض الهى و امام قافله انسانى است متن همين دين و صراط است . (نصوص الحكم ص 448).
2- يكى از بطون اطلاقات صراط مستقيم صورت انسانى است . در حديثى از حضرت وصى (عليه السلام ) و نيز از امام باقر (عليه السلام ) منقول است كه فرمودند:
الصورة الانسانية هى اكبر حجج الله على خلقه ... و هى الطريق المستقيم الى كل خير. صورت انسانى بزرگترين حجتهاى خداوند بر خلقتش است و او راه راست به سوى هر خير است .
نفس ناطقه انسانى به لحاظ تعلقش به ماوراء طبيعت ، صراط مستقيم الهى است كه همه انبياء و اولياء الله در مسير تكاملى اين صراط كه جدول وجودى آنها است به طرف حق در قوس صعود ارتقاء وجودى و روحى يافته اند. در دروس معرف نفس بهترين راه براى وصول به عالم مجردات عقلى را نفس ناطقه انسانى يافته اند كه كوتاهترين راه است و آن جدول وجودى هر شخص است كه با من كيستم و خروج از عادت باز مى شود كه يكى از بطون معانى ((اهدنا الصراط المستقيم )) نيز بشمار مى آيد.
3- در حديثى صراط به پيامبر و آل حضرتش معنى شده است . ابن بابويه در كتاب معانى الاخبار و توحيد از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرد كه از حضرت در معنى صراط مستقيم سوال شد حضرت فرمود: ((هو امير المومنين (عليه السلام ))).
و از امام سيد الساجدين على ابن الحسين عليهماالسلام روايت شد كه فرمود: نحن ابواب و نحن الصراط المستقيم .
و عن جعفر بن محمد عليهماالسلام قال : قول الله عزوجل صراط الذين انعمت عليهم ، يعنى محمدا و ذريته .
4- صراط مستقيم انسان كامل است .
5- صراط مستقيم قرآن كريم است . الركتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد (ابراهيم 2-3).
همانگونه كه در بحث عقل عرض شد كه در روايات عقل به آنچه كه حضرت حق به او مورد عبادت قرار مى گيرد و بدان اكتساب جنان مى شود معرفى گرديد و اين همين معناى شريف را مى رساند كه عقل در صراط مستقيم الهى است و به منزله بال پرواز انسان به ملكوت عالم است .
 
2- نزاعى در ميان نفس و عقلست   كه ميدانى و چه حاجت به نقلست
حقيقت انسان به جهت تعلقش به ديار مرسلات و مفارقات عقل نام دارد كه از آن به روح نيز تعبير مى گردد. و به جهت تعلقش به بدن و قواى حيوانى آن به نفس نام نهاده مى شود.
و اين نزاع بين نفس و عقل همان است كه به جهاد اكبر نام گرفته است و در حديث يازدهم اربعين علامه شيخ بهايى به اسنادش از امير المؤ منين (عليه السلام ) است كه : ان رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) بعث سرية فلما رجعوا قال : مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر. قيل : يا رسول الله و ما الجهاد الاكبر؟ قال جهاد النفس . ثم قال (عليه السلام ): افضل الجهاد من جاهد نفسه التى بين جنبيه .
جناب شيخ علامه شيخ بهايى در مقام تعليقه دارند و گويند: و يمكن ان يراد بالنفس هيهنا القوى الحيوانية من الشهوة و الغضب و امثالها و اطلاق النفس على هذه القوى شائع ، و قال الغزالى فى كتاب ((مدارج القدس )) يطلق النفس على الجامع الصفات المذمومة و هى القوى الحيوانية المضادة للقوى العقلية و هى المفهوم عند اطلاق الصوفية و اليه الاشارة بقوله (عليه السلام ): اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك .
فرمود: شايد مراد از نفس در جهاد اكبر همان قواى حيوانى از شهوت و غضب و مثل آنها باشد كه اطلاق نفس بر اين قوى شايع است و غزالى در كتابش گويد: نفس بر جامع صفات مذمومه كه همان قواى حيوانى مضاده با قواى عقلى است اطلاق مى شود كه در نزد صوفيه همين مفهوم مطرح است .
حضرت استاد علامه روحى فداه در اتحاد عاقل به معقول درس دوم گويد: جهاد با نفس به لحاظ تعلق آن با بدن است كه اوصاف سَبُعى و بهيمى و شيطانى از اين تعلّق پديد مى آيد، وگرنه نفس با قطع نظر از اين تعلق ، عقل است و صفات عقلى ملكى است و به اقتضاى سرشت خود ناظر به كمال و ديار مناسب خود است كه : العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان . و چون جهاد با نفس به اين عنايت تعلق با بدن است فرمود: افضل الجهاد من جاهد نفسه التى بين جنبيه .
بايد با آن دشمنان همخانه كه قواى حيوانى اند جهاد كرد تا نفس مطمئنه و آرميده و آسوده خاطر به تكامل و اعتلاى خود روى آورد، وگرنه در خانه او از تهاجم و تنازع اين قواى متضاده حيوانى غوغا و ضوضائى است كه هميشه گرفتار آنها است و با آن مشغله هرگز مشعله اى بدست نياورد. سعدى گويد:
 
تو با دشمن نفس همخانه اى   چه در بدن پيكار بيگانه اى
نفس ناطقه برزخ جامع بين مقارن و مفارق ، و حد فاصل متوسط بين مادى و مجرد است لذا داراى دو جهت است و با هر يك از دو جهت با عالم متناسب به آن تشبه پيدا مى كند و به جهت مجرد بودنش و تشبه او به مجرد مفارق قابليت آن دارد كه عالمى مضاهى با عالم عينى شود و به تمام حقايق اسماء وجودى عالم گردد. و به جهت تعلق به ماده و بدن مى تواند هبوط كند و به ((ثم رددناه اسفل سافلين )) سقوط نمايد.
تعلق به جسمانيات موجب بُعد نفس از معقولات و شدت تعلقش و انغماس او در عالم طبيعت مى گردد و اين دورى موجب حرمان او از وصول به كمال مى شود. در كافى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شد كه فرمود: ما من شى ء افسد للقلب من خطيئة ان القلب ليواقع الخطيئة ، فما تزال به حتى تغلب عليه فيصير اعلاه اسفله . اگر گناهى در قلب واقع گردد قلب را فاسد مى كند تا جايى كه قلب را از توجه به حق باز مى دارد و سقوط مى دهد. در خطبه 235 نهج حضرت فرمود:
((امرؤ الجم نفسه )) مردى كه نفس خويش را لجام زند كه نفس را تشبيه به دابه حرون فرمود كه در جاى خود متوقف است . اگر او را لجام زدى و وى را از معاصى حق باز داشتى او را به طاعت الهى سوق مى دهى وگرنه او ترا به هر جايى كه خواهد مى برد جناب ملاى رومى در مثنوى روح را به عيسى روح الله (عليه السلام ) و نفس را به حمار حرون تشبيه كرد و گفت :
 
ترك عيسى كرده خر پرورده اى   لاجرم چون خر برون پرده اى
طالع عيسى است علم و معرفت   طالع خر نيست اى تو خر صفت
ناله خر بشنوى رحم آيدت   پس ندانى خر خرى فرمايدت
رحم بر عيسى كن و بر خر مكن   طبع را بر عقل خود سرور مكن
طبع را هل تا بگريد زار زار   تو از و بستان و وام جان گذار
سالها خر بنده بودى بس بود   زانكه خر بنده ز خروار پس بود
هم مزاج خر شدت اين عقل پست   فكرش اينكه چون علف آرد بدست
گردن خرگير و سوى راه كش   سوى رهبانان و رهدانان خوش
دشمن را هست خر مست علف   اى بسا خر بنده كز وى شد تلف
گر ندانى ره هر آنچه خر بخواست   عكس آن را كن كه هست آن راه راست
در ديوان حضرت مولايم به صنعت تعريب در مورد نكوهش نفس آمده است :
 
من كرد نفسه پيرويّا   فليقعدن فى الدوزخ جثيا
من افكند بدستها زمامه   فماله الخوشى والسلامة
لانها لحية لدغاء   ان بگزد فعمرك فناء
ان جاوزت عن حدها بموئى   فانها امارة بالسوء
رب پنهت بك من هواها   بدبخت من لا يترس عقباها
3- ترا اعدى عدو نفس پليد است   جهنم هست و در هل من مزيد است
اشاره است به حديث شريف كه فرمود: اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك . اين نفس همان لحاظ تعلق وى به بدن و تعلقات آن از زخارف اين نشاءه است كه اءعدى عدو مى گردد، وگرنه با لحاظ مرتبه عقلى خود عبادت رحمن و كسب جنان مى كند، و آن مجرد بى رنگ چون اسير اين گونه رنگها گردد جنگها پيش آيد. سعدى در باب هفتم گلستان گويد: ((بزرگى را پرسيدم از معنى اين حديث كه : اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك ؟ گفت : به حكم آنكه هر آن دشمنى را كه بر وى احسان كنى دوست گردد مگر نفس را كه هر چند مدارا بيشتر كنى مخالفت زياده كند)).
دنيا انموذجى از جهنم است ؛ چه اينكه اخلاق ذميمه و اوصاف رديّه نيز نمونه اى از جحيم اند. و مشتهيات نفس و الام و اسقام از فوران جحيم است .
در فصل چهاردهم آغاز و انجام حضرت خواجه اشاره هاى به درهاى بهشت و دوزخ شد كه فرمود: مشاعر حيوانى كه به آن اجزاى عالم ملك ادراك كنند هفت است : پنج ظاهر و آن حواس خمسه است . و دو باطن و آن خيال و وهم است كه يكى مدرك صور و يكى مدرك معانى است ... و هر نفس كه متابعت هوى كند و عقل را در متابعت هوى مسخر گرداند، ((اءفرايت من اتخذ الهه هويه )) (فرقان /43) هر يكى ازين مشاعر سببى باشند از اسباب هلاك او، ((و اضله الله على علم )) تا حالش آن بود كه فاما من طغى و آثر الحيوة الدنيا فان الجحيم هى الماءوى پس هر يكى ازين مشاعر بمثابت درى اند از درهاى دوزخ ، لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم و... الخ .
در تعليقات حضرت مولى بر آغاز و انجام آمده است : ((انسان از درهاى دوزخ دوزخى مى شود. چون قوى و عمال نفس در تحت فرمان عقل نباشند هر يك از آنچه را كه در انسان مى آورند همه شاخه هاى دوزخ ‌اند، و دانستى كه انسان به علم و عمل سازنده خود است .
هر يك از اخلاق فاسده شاخه اى از درختهاى دوزخ است و هر كس متصل به شاخه اى از شاخه ها باشد او را به دوزخ مى كشاند از اين جهت كه آن خُلق ، ملكه و رنگ ثابت او شده است بلكه در ذاتش فرو رفته بلكه با وى يكى گرديده است پس ذاتش فرعى و شاخه اى از دوزخ است كه منتهى به آن خواهد شد.
 
4- صراط عقل بسم الله باشد   كه انسان را همين يك راه باشد
5- دگر راهى كه پيش آيد بناگاه   نباشد غير راه نفس گمراه
عقل مدرك عالم ملكوت است و تنها صراط او بسم الله است كه رابطه او را با حق تعالى و ملكوت برقرار مى كند.
 
6- نمى بينى كه لفظ نور مفرد   به قرآن آمده است اى مرد بخرد
در بيش از چهل آيه لفظ نور به صورت مفرد در قرآن آمده است و لفظ انوار به صورت جمع و يا تثنيه در قرآن نيامده است . ولى لفظ ظلمت به نحو جمع در قرآن فراوان آمده است لذا در بيت بعدى فرمود:
 
7- و ليكن لفظ ظلمت هر كجا هست   به جمع آمد كه كثرت را روا هست
در بيست و سه آيه از قرآن لفظ ظلمت به صورت جمع آمده كه به نحو ظلمات است . و لفظ مفرد ظلمت در قرآن نيامده است . سرّش آن است كه حضرتش در بيت بعدى فرمود:
 
8- كه تا دانى ره حق جز يكى نيست   همان نور است و اندر آن شكى نيست
حق تعالى واحد است و در او اختلاف نيست ، چه اينكه باطل و ظلمت متشتت و مختلف است و در او وحدت راه ندارد. قال تعالى : و ان هذا صراطى مستقيما فاءتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم (انعام /153) لذا نور در قرآن به نحو مفرد و ظلمات به صورت جمع آمده است .
نور همان وجود است و وجود در نزد قرآن و عارف كامل و موحد حقيقى بيش از يكى نيست كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و ظلمات همان ماهيات و حدود و نقائص اند كه راهى براى انتصاب به حق تعالى ندارند مگر اينكه از كثرت به وحدت و از ماهيت به وجود بالعرض متصل باشند تا از او استضائه نمايند. چون ماهيت مثار كثرتند لذا مختلف و متشتت اند و آنكه در مسير وجود است چون يك راه دارد لذا سبيل الله به صورت نور مفرد تجلى مى كند و آنكه در مسير كثرت است او را راههاى گوناگون بن بست است كه سبيل غير حق را به سُبل نام مى برد. لذا در روايت آمده كه در نماز راه خدا يك راه بيش نيست ولى راههايى كه شيطان به روى نمازگزار باز مى كند هزار است . لذا نفس را با كثرت و تعلق به كثرات انس است ولى عقل با وحدت ماءنوس است كه صراط عقلى يكى بيش نيست . چه اينكه كثرت در نزد خيال معروف است و وحدت در نزد عقل مكشوف . لذا نفس به لحاظ تعلق به بدن و كثرات ، بى بدن نمى شود زيرا گرچه ذاتا مجرد است ولى در مقام فعل محتاج به بدن است . اعم از اينكه بدن مادى باشد يا مثالى و يا فوق آن كه نفس را بدنهايى است كه همه در طول هم اند. ولى انسان را در مرتبه عقلى به لحاظ تعلقش به مفارقات نوريه نيازى به بدن نيست ؛ چه اينكه او را در مرحله تعقل نيازمندى به بدن نباشد.
 
9- بلى اين حكم چون آب زلال است   كه بعد از حق فقط راه ضلال است
ناظر است به آيه /32 سوره يونس كه فرمود:
فذلكم الله ربكم الحق فماذا بعد الحق الا الضلال فاءنى تصرفون .
آنكه آسمان و زمين از رزق وجودى اش بهره منداند و سمع و ابصار در تملك او است و از زنده مرده و از مرده زنده بيرون آورد و تدبير امر مى كند آن خداى قادر يكتاى شماست كه براستى پروردگار شماست و بعد از بيان اين راه حق و خداشناسى چه باشد غير گمراهى پس به كجا مى رويد.
 
10- صراط الله تويى ميباش بيدار   خودت را بر صراط حق نگهدار
جدول وجودى هر انسانى صراط الهى اوست كه از اين صراط و جدول به حصه وجودى ، و سر و كانال وجودى ، و قلب و عين ثابت ، و حصه مخفيه ، و لطيفه ، و اسم خاص ، و رب تعبير مى كنند كه انسان بزرگترين جدول بحر وجود و كاملترين مظهر واجب الوجود است . و اين جدول را با بحر بيكران الهى پيوستگى خاص عينى است كه هر شخصى اين رب خود را صدا مى زند و يا رب يا رب مى گويد:
 
ما جدولى از بحر وجوديم همه   ما دفترى از غيب و شهوديم همه
ما مظهر واجب الوجوديم همه   افسوس كه در جهل غنوديم همه
اگر اين صراط الهى را درست نگهدارى كنند و بر صراط حق نگهدار باشند مجلاى ذات و صفات الله مى گردد.
اينكه انسان بر صراط الله است يعنى انسان عقل است و عقل خود صراط مستقيم و صراط است و آنكه صراط الله نيست انسان نيست ؛ و لذا همه كارهاى انسان عاقل نيز بر صراط مستقيم است كه در او هيچ نقص و عيب ديده نمى شود مثل انسان كامل كه همانند مستخلف خويش در طريق راست است .
و اين بيت در مصراع اولش ناظر است به حديث امام صادق (عليه السلام ) كه فرمود: صورت انسانى همان طريق مستقيم الهى است كه به سوى هر خيرى رهسپار است كه اين حديث از امام امير المؤ منين (عليه السلام ) نيز نقل شد كه در شماره دوم اطلاقات صراط مستقيم در شرح بيت اول همين باب گذشت . (فراجع )
 
11- خدا هم بر صراط مستقيم است   صراط رب در او سرى عظيم است
بر صراط مستقيم بودن خدا بدين معنى است كه همه كارهاى او زيبا و بدون نقص است ، و لذا عالم عينى او را يونان قديم ((قوسموس )) يعنى زينت دانسته اند؛ چه اينكه حضرت مولى در ديوانش ، عشق آباد ناميده است .
مصراع اول اين بيت ناظر به آيه 57 سوره هود: انى توكلت على الله ربى و ربكم ما من دابة الا هو اءخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم .
اين همان تقواى الهى پيشه نمودن و سپر بدست گرفتن است كه عبد همه كمالات را به حق نسبت مى دهد و نقائص را به خويشتن . رب خود را بر صراط ديدن يعنى او را در ذات و صفات و افعال از نقائص ‍ منزه دانستن و همه كارهاى او را بدون عيب و نقص يافتن است . او خوب آفريده است ولى ما بد پيوند مى زنيم .
در آيه فوق قرآن از زبان حضرت هود سخن مى گويد: كه ان ربى على صراط مستقيم .
مصراع دوم اشاره است به آيه مباركه ((ان الى ربك المنتهى )) ((ان الى ربك الرجعى )). كه مراد رب مطلق حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
هر شخصى را جدولى خاص است كه اسم خاص و رب جزئى او گويند و همه اين ارباب جزئى به آن رب مطلق كه رود نيل است متصل اند. و هر كسى به رب خاص خود حق مطلق را مى شناسد.
جناب صدر المتاءلهين در تعقيب آخر فصل سى و سوم مرحله ششم اسفار ج 2 ص 461 طبع جديد فرمود: اينكه مى بينيد مردم در مذاهب مختلف اند و در معرفت حق متعالى اختلاف دارند در حقيقت اين اختلاف برگشت به اختلاف انحاء مشاهداتشان نسبت به تجليات حق تعالى دارد تا اينكه مى گويد به جز انسان كامل هر يكى از افراد مردم يك نحوه شرك خفى يا جلى را دارايند چون هر يك ، اسمى از اسماء الله را عبادت مى كند و فقط انسان كامل است كه همه اسماء الله را عبادت مى نمايد: و لكل واحد من اشخاص الناس ما سوى الانسان الكامل حصة من الشرك الخفى او الجلى لكونه يعبد اسما من اسماء الله و لا يعبد الله بجميع الاءسماء كما اشار اليه فى قوله تعالى سبحانه : و من الناس من يعبد الله على حرف فان اصابه خير اطماءن به و ان اصابته فتنة انقلب على وجهه و اما الانسان الكامل فهو الذى يقبل الحق و يهتدى بنوره فى جميع تجلياته و يعبده بحسب جميع اسمائه ، فهو عبدالله فى الحقيقة الخ .