شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۳ -


و در مورد سائر ناس گويد: لان كل احد لا يشاهد الحق الا بتوسط وجوده الخاص و لا يعرفه الا بوسيلة هويته الخاص ، و لا تظهر له من الحق الا ما يتجلى فى مرآة ذاته المخصوصة ... الخ .
پس هر شخصى حق تعالى را از كانال وجودى خاص خود مى شناسد و به مقدار رب جزئى او حق بر او متجلى مى شود و وى حق را مشاهده مى كند مگر انسان كامل كه به مشاهده جمال حق مطلق و رب غير متناهى متنعم است .
شيخ اكبر در فص اسماعيلى گويد: فلكل شخص اسم هو ربه و ذلك الشخص جسم و هو قلبه .
ولى انسان كامل عبدالله است و كون جامعى است كه همه به دور او در طواف اند.
كعبه است كامل و همه طائف به گرد وى   بنگر مقام مظهر اسم جلاله چيست
حالا كه يافتى هر شخصى را اسمى است كه رب اوست ، و انسان كامل بويژه حضرت ختمى (صلى الله عليه و آله و سلم ) مظهر اسم شريف الله كه جامع همه اسماء است هست پس رويه ات را نيكو كن و سريرتت را تطهير بنما در فهم خطاب محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه فرمود: ((و ان الى ربك المنتهى )) (نجم /42) تا تدبر كنى و هدايت شوى ان شاء الله .
از بيان مذكور يكى از بطون معانى من عرف نفسه فقد عرف ربه برايت متجلى مى گردد كه خويشتن را نيكو بشناس تا رب حاكم بر خودت را درست بشناسى كه اين رب مقيد است نه رب مطلق ، هر چند شاءنى از شئون رب مطلق است كه اسمى از اسماى ((هو)) است .
برو اى خواجه خود را نيك بشناس   كه نبود فربهى مانند آماس
از از اينجا فهم كن كه اسم عين مسمى است به وجهى به چه معنا است . كما سياءتى ان شاء الله .
رب مطلق رب انسان كامل است لذا هم انسان كامل عين صراط الله است و نيز رب مطلق او عين صراط مستقيم است و اين انسان كامل مقتداى همه است كه ((ان الى رب المنتهى )) خطاب به حضرت ختمى (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . يعنى مخاطب او انسان خاتم است و در رب او سرى است كه مضاف به او است چون رب مضاف به هر كلمه وجودى ، اما آن رب مضاف به خاتم منتهاى ديگر ارباب است كه در سير تكاملى و ارتقاء و اعتلاى وجودى خود مى كوشند تا بدان رب منتهى ، برسند.
غير از اين طريق منتهى به رب منتهى ، طرق ديگر راههاى گمراهى است .
انسان كه خواهد از قوه به فعليت رسد، و قرب پيدا كند تا از نقص به كمال راه يابد جز پيمودن صراط مستقيم انسان كامل كه قرآن فرقان است راه ديگر ندارد. و در عرفان علمى همان است كه ابن مسعود گفت : من اءراد علم الاولين و الاخرين فليثور القرآن .
و در مقام عرفان عملى هم ان هذا القرآن يهدى للتى هى اءقوم . چنانكه تربيت يافته بدين دستور و متاءدب بدين آداب مخاطب به ((انك لعلى خلق عظيم )) است كه رب او رب منتهاى همه است لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة .
اين ارباب كلمات جزئيه در راه استكمال اند كه به رب كامل مكمل خود برسند كه آن ارباب نهرهايند و اين رب رود نيل است . اينكه در مصراع دوم فرمود صراط رب در او سرى عظيم است اشاره به همين بحث شريف عرفانى است .
12- چه حق سبحانه عين صراط است   كلامى نه خِلاط و نه وراط است
خلاط آميختگى و وراط پراكنده گى را گويند. ((الا الى الله تصير الامور.))
13- من و تو جدول بحر وجوديم   من و تو دفتر غيب و شهوديم
چون هيچ موجودى از حق سبحانه به تمام حقيقت صادر نشده است بلكه همه كلمات وجودى انزالى اند و با حقيقت شان كه جدول و سر الهى شان است به بحر بيكران صادر اول و رب خاتم اتصال دارند؛ آنهم :
ارتباطى بى تكيف بى قياس   هست رب ناس را با جان ناس
لذا هر كلمه وجودى را به لحاظ مرتبه نازله اش ، شهود و به جهت مرتبه عاليه و حقيقت اش غيب مى نامند. مرتبه شهودش را وجود مادى نامند و مرتبه مثالى و عقلى و الهى اش را مراتب غيب مضاف و غيب مطلق و فوق طور عقل گويند. لذا هر يك از افراد انسان را مراتب است كه يك شخص ممتد از فرش تا فوق عرش است .
14- ازين جدول بيابى هر چه يابى   چو اين دفتر نمى يابى كتابى
جدول هر شخصى كانال فيض يابى اوست كه با آن از درياى رب خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بهره مى گيرد. آنچه كه عائد هر فردى مى شود از اين خصه وجودى او است .
صاحب عوارف از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرد كه حضرت فرمود: حق تعالى مرا از ذات خود آفريده است و حال اينكه من از او جدا نيستم زيرا كه نور خورشيد از او جدا نيست . سپس مرا به من (به جدول وجودى من ) ندا فرمود و از من (از جدول وجوى من ) خطاب كرد و پس گفت : من از تو كيستم ؟ پس به لطافتم (لطيفه روحانيم ) جواب داده ام كه تو، كل من و اصل منى . از تو من ظاهر شده ام و در من اشراق كرده اى .
حضرت مولى در شرح آن فرمود: ما سوى الله همگى از ذات حق مخترع اند، و از او منتشى اند. هيچ موجودى از عدم صرف به وجود نيامده است ... به صورت تمثى و تنظير دقت شود كه اختراع موج از دريا چگونه است ؟ در الهى نامه گفته ام : الهى موج از دريا خيزد و با وى آميزد و در وى گريزد و از وى ناگزير است انا لله و انا اليه راجعون .
هيچ موجودى از حق انفصال يعنى ارسال به تمام حقيقت ندارد كه همه قائم به اويند و حق قيوم همه است .
لذا همه القاءات آن سويى از نداها و خطابات و تعليمات و الهامات و منامات و تجليات و مكاشفات و مراتب وحى ، و همچنين نداها و دعاهاى اين سويى همه از اين جدول و حصه وجودى انسان صورت مى گيرد.
منتهى در بين اين جداول متصل به حق ، انسان بزرگترين جدول بحر وجودست و همين جدول او كتاب انفسى است كه اگر درست لايروبى شود و نوشته شود مجراى آب حيات و محل تجلى حقايق ملكوتى مى گردد و خداوند خويش را در او مى نماياند تا شخص را بربايد.
سر تو جدول درياى وجود صمديست   دفتر غيب و شهود كلمات احديست
دل صافيست كه مرآت جمال است و جلال   جلوه گاه ملكوت ازلى و ابديست
در قيام قيامت انسانى به هر شخص گويند كه اقراء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا. كه هر كسى با علم و عمل دارد كتاب وجودى خود را مى نويسد. و كلمات وجودى ، ظهورات الهى اند كه حق در اين مجالى ، صفات و اسماء خويش را اشراق مى نمايد زيرا كه رب مطلق بى مظاهر نشايد. شمس مغربى گويد:
ظهور تو به من است و وجود من از تو   فلست تظهر لولاى لم اءك لولاك
15- يكايك ما سوى از عقل اول   گرفته تا به آخر هست جدول
اين بيت و ابيات بعدى به منزله تفصيل بعد از اجمال است . يعنى حالا كه همه جداول اند به عنوان ذكر مصاديق از عقل تا هيولاى اولاى عالم ماده مطرح مى شود كه به آن رود نيل وصل اند. منتهى در عقل و اعتبارات آن به اسامى مختلف از آنها ياد مى شود. لذا در بيت بعدى آمده :
16- بلى يك جدول او جبرئيل است   ولى كامل بسان رود نيل است
جبرئيل موجود مجرد عقلى است كه عقل فعال و سروش غيبى است كه واسطه در افاضه علم است قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله ؛ و ملكى است واسطه هادى در هدايت .
در كلمه 211 هزار و يك كلمه در وسعت قلب انسان كامل كه بسان رود نيل است آمده است :
قلبى كه جامع همه اسماء حسنى و مظهر جميع صفات علياست آن قلب انسان كامل است كه به اقتضاى ذاتى و تكوينى هر اسمى باذن الله تعالى اسمى و رسمى و حكمى فراترى دارد و زبان دانان وى را به اسامى مختلف خوانند:
من جمله جبرئيلش مى گويند كه از عالم حقايق و دقايق خبر مى دهد.
ميكائيلش مى گويند كه از معارف و مكارم به طالبان رزق بخش است .
اسرافيلش مى گويند كه از معاد و بازگشت مريدان را آگاه مى فرمايد.
عزرائيلش مى گويند كه قتل نفس اماره مريدان مى نمايد.
آدمش مى گويند زيرا كه معلم طالبان راه هدايت است .
نوحش مى گويند براى آنكه نجات دهنده از طوفان بلاست .
ابراهيمش مى گويند زيرا كه از نار هستى گذشته و نمرود خواهش را كشته و خليل حضرت حق جل شاءنه گشته است ... در ادامه دارد كه به لحاظ گوناگون او را موسى ، خضر، الياس ، لقمان ، افلاطون ، سليمان ، عيسى ، مهدى و هادى ، اسكندر، سيمرغ ، سواد اعظم و بحر محيط، يوسف ، آفتاب ، ابر و سحاب ، ترسا، مرآت و آينه ، نامند. كه هر يك از حقايق جدولى از جداول آن درياى انسان كامل اند كه همانند رود نيل است و همه از اين بحر عظيم آب حيات و كمال طلب مى كنند.
17- گر از قيد خودى وارسته باشى   ازين جدول به حق وابسته باشى
مراد از وارستگى از قيد خوديت يعنى لايروبى نمودن اين جدول است كه مجراى حق مى شود و باعث تجلى اسماء و صفات در اين جدول تطهير شده مى گردد. و لازمه وارستگى از قيد خودى ، قطع تعلقات نفس به بدن و نشئه مادون است تا حقيقت انسانى روى بدانسويى عالم نمايد و از ملكوت اش با ملكوت عالم مرتبط گردد و انقطاع الى الله حاصل گردد، كه : الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و اءن ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك .
وابستگى به حق از كانال جدول وجودى است كه او را طالب هستيم وگرنه طلب مجهول مطلق محال است . لذا در بيت بعدى آمده :
18- چنانكه عقل را باشد محقق   نشايد طالب مجهول مطلق
حيث اينكه در متن وجودى هر كلمه اى طلب حق تعالى تعبيه شده است معلوم است كه وى را يك نحوه ارتباط عينى است كه بر اساس آن بدنبال حق در حركت است و حركت او همان مقام رجعت به سوى حق است كه ((و انا اليه راجعون )).
در بحث انزالى بودن موجودات مستدل است كه چون موجودات از حقيقت خود تنزل يافته اند و انزال نيز به نحو تجلى است نه به نحو تجافى ، لذا در قوس صعود هر فرعى به اصل خود عشق مى ورزد و همه خواهان رسيدن به كمال مطلق اند لذا جناب صدر المتاءلهين را در فصل نهم مرحله چهارم اسفار در تحت عنوان ((تلويح استنارى )) لطيفه اى است كه گويد: شايد اگر تو از اهل تلقى اسرار الهيه و معارف حقه باشى به يقين و تحقق خواهى يافت كه هر قوه و كمال و هياءت و جمالى كه در اين عالم ادنى يافت مى شود در حقيقت ظلال و تمثالات آنچه كه در عالم اعلى است مى باشند كه از آنجا تنزل و تكدر و تجرم يافته اند بعد از آنكه پاك و صاف و مقدس از نقص و شين و رين بوده اند و در آن عالم اعلى از آفت و قصور و خلل و فتور و هلاك و دثور متعالى بوده اند. بلكه همه صور كائنات و ذوات مبدعات آثار و انوار وجود حقيقى و نور قيومى اند كه او منبع جمال مطلق و جلال اتم اليق است كه صور معاشيق است . و اگر انوار و اضواء او در صور موجودات ظاهرى نبود وصول به نورالانوار كه وجود مطلق الهى است ممكن نبود. و اين محبوب حقيقى مطلق صمد هر شى ء است و ملجاء هر موجود زنده و با نشاط است . لذا نفس به اين معدن آثار و منبع انوار روى مى آورد (و با جدول وجودى مرتبط به او) او را طلب مى كند تا وصول به حضرت الهى برايش متحقق مى گردد.
هر موجودى از نقص و عجز گريزان است لذا چون در قوس نزول از اصل دور شده اند و دچار نقص و دثور شده اند و از طرفى با جدول وجوديشان از اصل خود بريده و ارسال نشده اند لذا در قوس صعود او را طلب مى كنند نه از باب طلب محهول مطلق ، بلكه از حيث طلب آن مجهولى كه در قوس نزول از آن حقيقت مطلق تنزل يافته اند و به نحو انزال و اجمال او را دارايند.
طالب هر پيشه و هر مطلبى   حق بيالود اول كارش لبى
(مثنوى )
انسان به دنبال چيزى كه به كلى و از هر جهت برايش نامعلوم است نمى تواند برود و طلب مجهول مطلق نمودن آب در غربال ريختن است . و البته كسى كه به دنبال چيزى مى رود ناچار يك راه آشنايى با او بدست آورده است كه از اين راه به سوى او مى رود تا بتواند به واقعيت و هويت او برسد و به كنه ذات او دست يابد و چيزى را كه خواهد بجويد.
مرادى را ز اول تا ندانى   كجا در آخرش جستن توانى
بلى اين حرف نقش هر خيال است   كه نادانسته را جستن محال است
اسكندر از استادش ارسطو پرسيد: معدن ما از كجاست ؟ گفت از آنجا كه آمده ايم . گفت از كجا آمده ايم ؟ گفت از آنجا كه اول كار بود. گفتم به چه دانيم كه از كجا آمده ايم ؟ گفت زيرا كه چون علم مى آموزيم پيشتر مى رويم .
پس در طلب مجهول ، علم اجمالى بدان دارد و به دنبال بدست آوردن علم تفصيلى به او است .
همانگونه كه طلب مجهول مطلق معقول نيست ، نداى مجهول نيز محال است پس هر شخصى كه يا رب يا رب مى گويد چيزكى از حق يافته است كه به سوى او دست نياز دراز مى كند. لذا در بيت بعدى فرمود:
19- همين حكم محقق در خطابست   كه با مجهول مطلق ناصوابست
قهرا خطاب به حق متعال دلالت دارد كه او مجهول مطلق نيست بلكه معلوم بالا جمال و مجهول نسبى است يعنى تفصيلى است . لذا انسان او را ندا مى دهد. منتهى اين نكته مطرح است كه هر شخصى ، به چه چيزى او را صدا مى كند و به او مرتبط مى شود؟ بيت بعدى بمنزله جواب از اين سوال مذكور است كه فرمود:
20- خطاب ما بود با حق تعالى   ازين جدول كه بخشيده است ما را
هر موجودى از جدول وجودى خويش رب خود را خطاب مى كند و سخن از الهى و يا رب دارد. شيطان نيز سخن از ((رب بما اغويتنى )) دارد كه اسم شريف مضل رب او و كانال وجودى او است . چه اينكه آدم و حوا نيز رب خود را خطاب مى كنند و ((ربنا ظلمنا انفسنا)) مى گويند. همانگونه جناب خاتم نيز گويند ((خصصت بفاتحة الكتاب )) كه شارح محقق قيصرى گويد، به لحاظ صدر اين سوره است كه گويد ((الحمد لله رب العالمين )) كه اين رب عالمين رب حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
آنچه در خواب ، بيدارى ، كشف ها به ما داده مى شود ميوه هايى است كه از شجره وجود ما ظهور و بروز مى كند و از اين جدول از حق تعالى به ما افاضه مى گردد.
21- از اينجا فهم كن معنى مشتق   كه مشتقيم ما از حق مطلق
در حديث شريفى از امير المؤ منين آمده كه : ظهرت الموجودات عن بسم الله الرحمن الرحيم اين ((الموجودات )) جمع محلى به الف و لام است كه مفادش اين است ، هيچ موجودى در جميع عوالم ، از ذره تا بيضاء، از قطره تا دريا از كران تا كران دار هستى همه و همه از بسم الله الرحمن الرحيم ظاهر شده است كه همه مظاهر بسمله اند بدون اينكه از اين حكم يك نقطه تكوينى يا تدوينى خارج باشد. و اين همانند اشتقاق كلمات از مصدرشان است .
عزيزى نيكو گفته است :
مصدر به مثل هستى مطلق باشد   عالم همه اسم و فعل مشتق باشد
چون هيچ مثالى خالى از مصدر نيست   پس هر چه در او نظر كنى حق باشد
22- حديث اشتقاق اى يار آگاه   در اين معنى بود نور فرا راه
23- بيانش را نمودم در رسائل   بجو از نهج و از انسان كامل
مراد از نهج ، رساله نهج الولاية . و از انسان كامل ، رساله انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه است .
در شرح بيت بعدى در مورد اسم و مسمى عرايضى تقديم مى گردد كه بحث اشتقاق مترتب بر آن مى باشد.
در هر دو موضع ياد شده فرمود: حديث اشتقاق و بعضى اشارات و لطائف مستفاد از آن : در باب دوم انسان كامل فرمود: از مطالبى كه در بحث اسم تقديم داشته ايم معنى اشتقاق اسماء از ذات واجب تعالى ، و حديث ((نحن الاسماء الحسنى )) و نظاير آن كه در جوامع روايى كه از وسائط بين قديم و حادث (عليهم السلام ) روايت شده است دانسته مى شود.
اشتقاق صرفى ادبى نمودارى از اين اشتقاق است چه سلسله طوليه عوالم در جميع احكام وجوديه شان بطور حقيقت و رقيقت از يكديگر حكايت مى كنند كه مرتبت عالى حقيقت دانى ، و منزلت دانى رقيقت عالى است .
حديث اشتقاق
در تفسير صافى مرحوم فيض ضمن آيه كريمه ((انى جاعل فى الارض خليفة )) اين حديث شريف آمده است :
قال على بن الحسين (عليه السلام ): حدثنى ابى عن ابيه عن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) قال : يا عباد الله ان آدم لما راءى النور ساطعا من صلبه اذ كان الله قد نقل اءشباحنا من ذروة العرش الى ظهره ، راءى النور و لم يتبين الاشباح فقال يا رب ما هذه الانوار؟ فقال عزوجل : انوار اءشباح نقلتهم من اشرف بقاع عرشى الى ظهرك ، و لذلك اءمرت الملائكة بالسجود لك اذكنت وعاء لتلك الاشباح . فقال آدم : يا رب لو بينتهالى ، فقال الله عزوجل : انظر يا آدم الى ذروة العرش . فنظر آدم (عليه السلام ) و وقع نور اءشباحنا من ظهر آدم على ذروة العرش فانطبع فيه صور اءنوار اءشباحنا التى فى ظهره كما ينطبع وجه الانسان فى المرآة الصافية فراءى اءشباحنا فقال : ما هذه الاشباح يا رب ؟ قال الله : يا آدم هذه اءشباح اءفضل خلائقى و بريّاتى هذا محمد و اءنا الحميد المحمود فى فعالى شققت له اسما من اسمى . و هذا على و اءنا العلى العظيم شققت له اسما من اسمى . و هذه فاطمة و اءنا فاطر السموات والارض فاطم اعدائى من رحمتى يوم فصل قضائى و فاطم اوليائى عما يعيرهم و يشينهم فشققت لها اسما من اسمى . و هذا الحسن و الحسين و اءنا المحسن المجمل شققت اسميهما من اسمى هولاء خيار خليقتى و كرام بريّتى بهم آخذ و بهم اءعطى و بهم اءعاقب و بهم اءثيب ، فتوسل بهم الى . يا آدم اذا دهتك داعية فاجعلهم الى شفعاؤ ك فانى آليت على نفسى قسما حقا الا اءخيب بهم آملا و لا اءرد بهم سائلا. فلذلك حين زلت منه الخطيئة دعا الله عزوجل بهم فتيب عليه و غفرت له .
در اين روايت سخن از ((شققت له اسما من اسمى )) است كه فرمود: ((شققت )) نه ((جعلت )) يا تعبيرات ديگر مشابه آن . اين اشتقاق ، انشقاق و انفطار اسمى از ذات بيچون سبحان است ، بخصوص اسمى اءسمى و كلمتى عليا كه به حسب ذات و صفات و افعالش مظهر اتم و ناطق به ((اءوتيت جوامع الكلم )) است كه چون مصدر و مصدر خود در افعال خود حميد و محمود است .
در اشتقاق ادبى كه ظل اين اشتقاق است چه ، ((صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى ))، هر صيغه مشتق ، مصدر متعين به تعين خاصى است و صيغه فعله است كه بيان هياءت و چگونگى فعل مى كند كه ريخته شده خاصى است و زرگر را چون كارش ريخته گرى است و زر را به صيغه ها و هياءتهاى گوناگون در مى آورد صائغ مى گويند و نيكو گفته شد:
مصدر به مَثل هستى مطلق باشد   عالم همه اسم و فعل مشتق باشد
چون هيچ مثال خالى از مصدر نيست   پس هر چه در او نظر كنى حق باشد
پس هيچ ذره اى و هيچ دمى و حرفى و قولى و نقطه اى از هستى مطلق بدر نيست كه او صمد حق است و همه كلمات وجودى از او منفطرند كه شرح انفطار در ذيل بيت 84 به بعد از باب چهارم گذشت .
چون هر شخصى در خطاب به حق و طلب آن حقيقت ، از جدول وجوديش او را مى خواهد و مى خواند، لذا معلوم مى گردد كه از او مشتق است .
چه اينكه از اين نكته شريف مى فهمد كه اسم عين مسمى است و نيز غير مسمى است لذا در دو بيت بعدى آمده است :
24- از اينجا فهم كن اسم و مسمى   كه ره يابى به حل اين معمّى
25- كه اسم عين مسمى هست و لا غير   و هم غير مسمى هست و لا ضير
گفته آمد كه جدول وجودى هر شيئى را رب او، و حصه وجودى ، و اسم او نيز مى نامند كه رب هر چيز آن اسمى است كه در او متجلى است و وى را پرورش مى دهد.
بيان اسم و مسمى بلسان اهل الله
بر مبناى قويم وحدت شخصى وجود، محض وجود بحت به حيثى كه از ممازجت غير و از مخالطت سوى ، مبرى باشد از آن به غيب هويت و لا تعين تعبير مى كنند؛ و حضرت اطلاق ذاتى نيز گويند كه مجال هيچ وجه اعتبارات حتى همين اعتبار عدم اعتبار نيز در آن نيست و اصلا كثرت و تركيب در آن راه ندارد حتى اعتبار عدم كثرت و عدم تركيب . و اين مقام لا اسم و لا رسم است . و غيب الغيوبى نيز اطلاق كنند.
اما اسم در نزد اهل تحقيق ، ذات ماءخوذ با صفتى و نعتى است يعنى متن ذات و عين آن به اعتبار معنايى از معانى - خواه آن معانى وجوديه باشند و خواه عدميه - اخذ شود. آن معنى را صفت و نعت گويند.
و به عبارت ديگر:
ذات با اعتبار تجلى اى از تجلياتش اسم است چون رحمن و رحيم و راحم و عليم و عالم و قاهر و قهار كه عين ذات ماءخوذ به صفت رحمت و علم و قهر است . به مثل چنين است كه امواج دريا تطورات شئون و شكنهاى آب دريايند.
هر موجى ، آب متشاءن به شكن و حدى است و اين امواج را استقلال وجودى نيست اگر چه هيچ يك دريا نيستند ليكن جداى از دريا هم نيستند. ذات آب با شكن خاص موجى است و اين موج يكى از اسماء است ، و موجى ديگر اسمى ديگر است .
اسم ذاتى ، ذات وجود ماءخوذ به تعينى از تعينات صفات كماليه او است . و اسم فعلى ، ذات به اعتبار تجلى خاصى از تجليات الهيه اخذ مى شود.
جناب محقق قيصرى در فصل دوم مقدمات شرحش بر فصوص الحكم گويد:
و الذات مع صفة معينة و اعتبار تجل من تجلياته تسمى بالاسم فان الرحمن ذات لها الرحمة و القهار ذات لها القهر، و هذه الاسماء الملفوظة هى اسماء الاسماء. جناب حاجى در شرح بند پنجاه و ششم شرح اسماء در معنى اسم گويد:
الاسم عند العرفا هو حقيقة الوجود ماءخوذة بتعين من التعينات الصفاتية من كمالاته تعالى او باعتبار تجل خاص من التجليات الالهية ؛ فالوجود الحقيقى ماءخوذا بتعين الظاهرية بالذات و المظهرية للغير اسم ((النور)) و بتعين كونه ما به الانكشاف لذاته و لغيره اسم ((العليم )) و بتعين كونه خيرا محضا و عشقا صرفا اسم ((المريد)) و بتعين الفياضية الذاتية للنورية عن علم و مشية اسم ((القدير)) و بتعين الدراكية و الفعالية اسم ((الحى )) و بتعين الاعراب عما فى الضمير المخفى و المكنون الغيبى اسم ((المتكلم )) و هكذا.
اسم عين مسمى و غير آن است به وجهين
شيخ بهايى در كشكول ص 542 ط نجم الدولة گويد: اعلم ان ارباب القلوب على ان الاسم هو الذات مع صفة معينة و تجل خاص و هذا الاسم هو الذى وقع فيه التشاجر من انه هو عين المسمى او غيره .
جناب عارف مويد الدين جندى در رساله اش گويد: مقتضى الكشف و الشهود ان الاسم الله ليس عين المسمى من جميع الوجوده بل من وجه كسائر الاسماء.
قيصرى در شرح فص آدمى فرمايد: ان جميع الحقائق الاسمائيه فى الحضرة الاءحدية عين الذات و ليست غيرها. و فى الواحدية عينها من وجه و غيرها من آخر يعنى عينها من وجه المصداق و الوجود، و غيرها من وجه المفهوم و الحدود.
صدر الحكماء المتاءلهين در ادامه فصل 26 مرحله ششم اسفار در تحت عنوان : اشارة الى بعض مصطلاحات اهل الله فى المراتب الكليه در تطابق اسم و صفت گويد: ((و اعلم ان الاسم عندهم ...)) بعد از بيان معنى اسم و صفت و اسماء ملفوظه و اينكه صفات حق تعالى عين ذات اند و عارفان بالله نيز بدان معتقدند مى فرمايد: شكى نيست كه مفاهيم صفات و معانى كليه شان كه در عقل انتزاع مى شود به حسب مفهوم و معنى متخالف اند نه به حسب هويت و وجود و در اين مطلب نزاعى براى احدى نيست و سپس فرمود: و من هاهنا يعلم ان كون الاسم عين المسمى او غيره يرجع الى هذين الاعتبارين اى اعتبار الهوية و الوجود، و اعتبار المفهوم و المعنى .
پس اسماء الله دو نحوه لحاظ مى شوند يكى اسماء عينى تكوينى است كه در خارج وجود دارند كه حقيقت اسماء الله در نظر قرآن و روايات و عرفا همين قسم است كه موجب ارتقاى انسان به كمالات اند و اين اسماء عينى تكوينى عين مسمى كه وجود است مى باشند.
و ديگرى اسماء ملفوظه اند كه در حقيقت اسماء اسمايند كه به صورت لفظ و صوت و كتبى اند كه اين ها غير مسمى اند.
اسماء، حقايق عينيه اند كه ظهورات و بروزات تجليات هويت مطلقه اند، و اين هويت مطلقه وجود و وجود مطلق به اطلاق سعى كلى است كه صمد است ؛ يعنى جوف و جاى خالى ندارد. و از اين ظهور و بروز تعبير به اسم مى شود و به حسب (چون هر جا كه وجود قدم نهد همه عساكر اسماء با او هستند) غلبه يكى از اسماء در مظهرى آن مظهر به اسم آن غالب ناميده مى شود.