شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۲۲ -


زهره ستاره رقصان و مطربان است كه رقص او زَهره انسان را مى برد.
رامح اسم ستاره اى است كه از چند ستاره تشكيل شده است و مثل شخصى را مى ماند كه در دست او نيزه اى باشد.
دست غَوّا بدسته شلاق   يا چو حوا بدست او مارى
عوا چند ستاره است و مثل شخصى را مى ماند كه در دست وى شلاقى است . حوا هم چند ستاره اند كه مار در دست دارند.
ارژنى برگرفت جبارى   چوبدستى بدست نقارى
ارژنى ، چوب دستى را گويند. جبارى ستاره هاى جبارند كه چوبدستى را به دست گرفته و مثل نقار بر طبل مى كوبند.
عين ثورش بفن جاسوسى   در كمين همه به عيارى
ستاره هاى برج ثور به صورت گاو مى مانند كه سرش يك ستاره روشن است كه آن را عين ثور يعنى چشم ستاره هاى برج ثور مى گويند و آن را جاسوس نيز مى نامند.
همه چالشگرى و چالاكى   همه خونريز روز پيكارى
چالشگرى يعنى همه چنگاور و با چالاكى آماده رزم اند كه امر خدا برسد.
همه با نظم خاص و ترتيبى   همه در حد خاص و معيارى
همه صف بسته و كمر بسته   همه در حالات خبردارى
متحد رو به جانب واحد   متفق هر يكى پى كارى
چون حركت ستارگان ثوابت و سيار از مغرب به سوى مشرق است كه در علم شريف هيئت آن را ((حركت به توالى )) يعنى حركت از مغرب به سوى مشرق دانند.
من درويش ره نشين گدا   بنظاره ستاده بسيارى
تا كه شد ديدگانم از ديدن   ديده نا اميد بيمارى
تا اينكه در ترجيع بندش فرمود:
همه يار است و نيست غير از يار   واحدى جلوه كرد و شد بسيار
76- بسويم صورت هر يك ستان بود   ستان بود و چه نيكو دلستان بود
77- مرا صورت بدانها هم ستان بود   تفاوت از زمين تا آسمان بود
78- به رمز عاشقى چشمك به چشمك   شدم تا آشناى با يكايك
داستانى شنيدنى از حضرت مولى
در درس هفتاد دروس هيئت بود كه در خدمت حضرتش در مسجد حضرت معصومه سلام الله عليها تشرف داشتيم كه سخن از كهكشان و راه شيرى به ميان آمده بود و حضرتش به نقل خاطره اى شيرين و شنيدنى پرداخته بودند كه در درس 70 دروس هيئت ج 2 ص 524 و ص 525 آمده است . اينك بشنو:
((اكنون بحث را بدين داستان كه برايم پيش آمد پايان مى دهيم و آن اينكه : در زمان جوانى كه بهار زندگانى است از پريشان روزگارى و بى سر و سامانى ، چند روز تابستانى در ديهى كوهستانى يگانه و بيگانه بسر مى بردم ، پير مردى كهنسال و دراز اندام كه گويى از پشت و نژاد ((عوج عناق )) بود بزرگ و داناى آن ديه بود. پيرى از پيرايه دانش تهى ، ولى به زيور پارسايى پيراسته و آراسته و بسيار ساده و پاك نهاد بود. از سر ميهمان نوازى بديدارم آمد و تازگيها نمود و گشاده رويى و خوش خويى از خويشتن نشان داد.
برنامه ام اين بود كه چون پاسى از شب مى گذشت و همه به خواب مى شدند پوشيده از مردم از سرابدر مى آمدم و به تماشاى چهره دلگشاى آسمان سرگرم مى بودم ، و با پريرويان آسمانى چشمك به چشمك روبارو، همدم و همسخن مى شدم . من ناآگاه كه آن پير از كار اين جوان آگاه شد و هر شب در كمين من است و بدين پندار نپخته كه در آن ديه گنجى نهفته است و اين تهيدست پابست آن شده است و در انديشه بدست آوردن آن است .
تا شبى در پيرامون كارم كه من در گوشه اى نشسته بودم و او در كنارى ايستاده بود، ناگاه نگاهم به پيكرى هنگفت و شگفت افتاد، گفتم : جن است ، بسم الله الرحمن الرحيم به زبان آوردم و ديدم پنهان نشد. از جاى برخاستم و با دودلى آهسته و آرام گام به گام گاهى گامى فراپيش و گاهى گامى فراپس ، بسويش روانه شدم چنانى كه او را راه چاره و گزير و گريز از من نبود، تا نزديك شدم و ديدم آن پير بى پير است ؛ ناچار از اين روى داد، نخست اندكى سخن به چون و چرا آغاز شد و سپس به سازش و پرسش و پاسخ انجاميد، تا اين كه از من پريد اين خط سپيد آسمان چيست ؟ گفتم از بسيارى ستاره هاى نزديك هم و پرتو آنان خطى چنين شيرين و دلكش در سيماى زيبا و جانفزاى آسمان پديد آمده است كه آن را ((راه شيرى )) و ((كهكشان )) مى خوانيم .
پس از شنيدن اين پاسخ چند بار سرش را از پيش به پس جنبانيد و گفت اين كه تو گويى سخنى سخت سست است و از بيخ نااستوار و نادرست .
گفتم اى پير جوان بخت جهان ديده و سخن شنيده تو كه از درستش آگاهى و بدان دانايى چه خوش است كه آن را در اين دل شب از تو بياموزم و بر دل نشانم و در روزگار به يادگار داشته باشم و سپاسگزار شما باشم ، اميدوارم كه از خداى يكتاى بى همتا پاداش بسزا بستانى . پس از اندكى درنگ گفت : هنگامى كه حضرت ابراهيم خليل بفرمان رب خليل خواست فرزندش ذبيح را قربانى كند، همين كه او را به زمين نهاد تا كارد را بر گردنش نهد، پروردگار مهربان به جبرئيل دستور داد كه هر چه زودتر قوچى را از بهشت مشك سرشت براى ابراهيم ببر، و از او بخواه كه بجاى فرزندش اين قوچ را ذبح كند؛ چون جبرئيل خواست قوچ را از آسمان به زمين آورد آن زبان بسته بسى سركشى و بى تابى كرد كه بر اثر آن ناآرامى شاخش سخت به آسمان كشيده شده كه اين خراش بر رخسار آسمان پديد آمده است )).
عوج بن عنق : در داستانهاى قديم نام مردى بوده كه قامتى بسيار بلند داشته ، گويند حضرت موسى با عصا بر ساق پاى او زد و او را هلاك كرد، اكنون كسى را كه بسيار بلند قد باشد به او تشبيه مى كنند.
در مورد ((هلال ماه )) حضرتش مى فرمود: در هنگام استخراج تقاويم نجومى در طى نه سال و موارد ديگر از بس كه با هلال ماه سر و كار پيدا كردم كه چشم من هلال شناس است و هر لحظه ماه را ببينم مى دانم كه چه شبى است و حكايت از چه شب دارد. و نيز با ستاره ها خيلى حشر داشتم كه همه را شناسايى مى كردم . تابستان گاهى به ده ((گَرنا)) مى رفتم و گاهى هم در همين ايراى لاريجان بالاى قله ها شبها به صبح مى آوردم و با آنها كار مى كردم .
در قله هاى مجاور روستاى ((ايرا)) خيلى از شبها كه هنوز در ((رينه )) و ((ايرا)) برق وجود نداشت ((دم گرگ )) كه علامت صبح كاذب است و نيز صبح صادق كه آن دم گرگ پهن مى شد را مشاهده مى كردم و با خود نقشه هاى مختلف آسمانى داشتم و صورتهاى ستارگان را شناسايى مى كردم و از اسرار آنها آگاه مى شدم . و لذا خودم اينك همه آن نقشه ها هستم .
79- زمينى آسمانى شد چنانه   نبينى فاصلى اندر ميانه
80- كه اينك نقشه اى از آسمانم   چو بينى اطلس بى نقش ، جانم
((اطلس بى نقش )) اشاره به تجرد نفس ناطقه است كه هيچگونه نقائص ماده در آن راه ندارد. لفظ اطلس هم بى نقطه است . و اين لفظ را به فلك نهم يعنى فلك معدل النهار نيز اطلاق مى كنند كه همانند لفظ اطلس ، بى ستاره و نقطه است . و در اين بيت نيز نفس مجرد خويش را به اطلس بى نقطه تشبيه فرموده است .
81- چنان دل بر سر افلاك بستم   كه عمرى با مجسطى مى نشستم (*)
82- چنان در فن اسطرلاب ماهر   كه هم بر صنعتش استاد قادر
(*) مجسطى همچو مومى شد بدستم - خ ل .
حضرتش فرمود: خودم يك اسطرلابى ساخته ام كه الان هم دارم كه آن و ربع مجيب و شرح علامه خضرى ، و شرح اسطرلاب بيرجندى ، و زيج بهادرى و ديگر كتب و رسائل هيوى و نجومى را در نزد علامه شعرانى خوانديم . به شرح زندگانى حضرت علامه به كيهان فرهنگى شماره 5 سال 63 و در آسمان معرفت و ديگر مجلات و جرايد و مصاحبه ها مراجعه بفرماييد.
83- چنان در پيشه ام ستوار بودم   كه روز و شب همى در كار بودم
84- بدست خويشتن چندى رسائل   نوشتم از بزرگان اوائل
85- به عمرى در پى جمع كتابم   كتاب من فزوده بر حجابم
86- چو با خود آمدم زان گير و دارم   بگفتم اى يگانه كردگارم
87- دلى كو با جنابت نيست ماءنوس   بيفتد سرنگون چون ظل معكوس
((ظل معكوس )) اصطلاح هيوى است كه در درس 81 دروس هيئت مطرح شده است ، در بيت مذكور، قلب غير ماءنوس با خداوند را به ظل منكوس و معكوس تشبيه فرموده است .
88- اگر دنيا نكردى از تو دورم   اگر از من نه بگرفتى حضورم
89- نبودى مر مرا تدريس و تصنيف   بُدم فارغ ز هر تكذيب و تعريف
اين دو بيت را با بيت 62 مقايسه بفرماييد و در آن دقت و تدبر بسزا نماييد تا به رفع تناقض ظاهرى دست يابيد.
90- درين دو روزه گيتى مرد عاقل   كجا دل مى نهد بر جيب و بر ظل
91- مرا از لطف تو اميدوارى   وگرنه خاك بر فرق حمارى
((حمارى )) شكل هندسى است .
92- زيادت گرنه اين دل كام گيرد   ز ماءمونى كجا آرام گيرد
((مامونى )) يكى از اشكال هندسى است .
93- اگر نام تو نبود در ميانه   متمم با علم باشد بهانه
((مُتمّم و عَلَم )) اصطلاحات هندسه اى است .
94- ز تثليت وز تربيع وز تسديس   بود بى ياد تو تزوير و تلبيس
تثليث و تربيع و تسديس اصطلاحات هيوى و نجومى است كه در فواصل بين كواكب بكار گرفته مى شود.
95- اگر وجه دلاراى عروس است   بوجه تو فسوس اندر فسوس است
اگر سخن در مورد وجه و صورت شكل عروس هندسى بدون نام حق باشد، قسم به وجه خداوند كه افسانه در افسانه است .
96- ز جفر و زيج و اسطرلاب و اعداد   بر آيد از نهادم داد و فرياد
جفر از علوم غريبه است . زيج جدول تقويم كواكب است ، اسطرلاب از آلات نجومى است . و اعداد همان علم شريف اعداد از علوم غريبه است .
97- رُخام و لبنه و كره زرقاله   نداده حاصلى جز آه و ناله
رخام و لبنه و زرقاله از آلات رصدى اند كه در جلد اول مآثر شرح آنها از هزار و يك نكته حضرت مولى نقل شده است . مراد كره همان علم به كره است .
98- يكايك اين هنرها و فنونم   جنونى را فزوده بر جنونم
99- به وفق اقتضاى وقت و حالم   حكايت از دلم كرده مقالم
100- سخن خاكستر است و حال آتش   چه آتش عين نار الله ذاتش
101- ز خاكستر ازو باشد نمودى   نمود سايه دورى زدودى
شرح حال را كه آتش است به مقال دادن ، مثل آن است كه دودى را از دور سايه آن حكايت كند. الفاظ چون از اين نشئه برخاسته اند آن قدرت را ندارند كه بتوانند چهره حقيقى معنى ، آن هم حال شخص كه آتشى است كه ذات آن عين نار الهى است ، نشان دهند.
((آه )) اسمى از اسماء الله است و حضرت مولى با تحصيل همه رشته هاى علمى و تدريس و تاءليف در آنها به اين اسم الهى راه يافته اند كه طوبى له و حسن مآب ، و اين بحث در شرح بيت دوازدهم از باب هفتم گذشت كه :
در رساله رموز كنوز فرمودند: ((و در الهى نامه گفته ام : ((الهى ولى تو صادق آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((ان آه اسم من اسماء الله )) و نبى تو خاتم الانبياء فرمود: ((كل اسم من اسماء الله اعظم )) حسن را از همه اسم اعظم بى شمارت فقط يك اسم اعظم آه است كه جز آه در بساط ندارد.))
به ترجيع بند ديوان از اول تا آخر مراجعه كن كه چگونه اين علوم رسمى حضرتش را به طرف حق و حقيقت برده است كه جان توحيد در روح حضرت مولى پياده شده است . مراد از اين جنونى كه از اين فنون تحقق يافت همان است كه در الهى نامه اش فرمود: ((الهى مست تو را حد نيست ، ولى ديوانه ات سنگ بسيار خورد. حسن مست و ديوانه توست )).
((الهى گويند كه بُعد، سوز و گداز آورد؛ حسن را به قرب سوز و گداز ده )).
((الهى شكرت كه پريشانى به مقام يقين رسيده است )).
در سير تحصيلى و انسانى هم به آه رسيده اند كه اسم اعظم الهى است و هم به يقين و علم راه يافته اند كه هر دو از اسماى اعظم اند كه در شرح باب ششم گذشت .
((الهى دل خوش بودم كه گاهى گريه سوزناك داشتم و دانه هاى اشك آتشين مى ريختم ، ولى اين فيض هم امن بريده شد كه بيم زوال بصر است و امر و مهمى كه در آنها امتثال فرمان تو است در نظر. ولى بارالها، عاشق نگريد چه كند و بنده فرمان نبرد چه كند.))
در يك تشرف يابى به محضر ملكوتى اش فرمود: من بعد از پيروزى انقلاب هيچ مسئوليت كارهاى كشورى را نپذيرفتم زيرا براى آن امور آقايان تشرف دارند و نيازى به وجود من نيست . لذا من بايد به حسب وظيفه الهى ام كه خداوند توفيق فهم اين علوم و معارف را به من عطا فرمود، به كار تدريس و تاءليف مشغول باشم كه از دست ديگران اين امور ساخته نيست لذا براى من شب نشينى و مهمانى رفتن ها حرام است . و اگر كسى شب به خانه من آيد بر من عذاب است و اگر خودم هم به خانه ديگران بروم جهنم است زيرا كار مهمترى دارم كه اين تكليف فقط بر روى دوش من نهاده شده است . فتدبر.
و فرمايشاتى كه در ابيات مذكور آمده است حاكى از سوز و گداز حضرت مولى است كه از حال مباركشان ، اندكى را به مقال و قلم آورده و سروده اند. لذا در ابيات بعدى به نحو عذرخواهى گويند:
102- نگويى زين سخنهاى اساسى   كه نعمتهاى حق را ناسپاسى
103- نه كفرانست بلكه عزم و همت   نمودم جزم در تحديث نعمت
اشاره است به آيه پايانى سوره مباركه ((ضحى )) كه خداوند به رسول گرامى اش بعد از تذكار نعمت ها فرمود كه تو يتيم بودى و ما تو را در پناه خود جا داده ايم و از شر دشمنانت نجات بخشيده ايم و تو در بيابان مكه ره گم كرده بودى و حيران شده بودى و ما به تو راه را نمايانديم كه تو در راه مكه گم شده بودى و حليمه و عبدالمطلب سخت پريشان بودند و خداوند تو را به آنها راهنمايى نمود. و نيز تو را فقير به خود يافتيم و به دولت نبوت و رسالت توانگرت گردانيديم . لذا به شكرانه آن نعمت ها، يتيم را آزار مده و دست رد به سينه فقير سائلى نزن ، و به شكرانه مقام نبوت و تقرب كامل بحق براى امت خويش اظهار اين نعمت ها بنما كه حق شكر منعم است كه فاما اليتيم فلا تقهر و اما السائل فلا تنهر و اما بنعمة ربك فحدث .
آنچه كه تا حال از بيت 26 همين باب تا بيت 107 اين باب ذكر فرمود، بر اساس آن است كه مولايم ((محمدى مشرب )) شده است . در قصيده شقشقيه ديوان خويش را صاحب نشانى از امير المؤ منين دانسته است كه ((حسن از بوالحسن دارد نشانى )). و در الهى نامه اش خود را بر مشرف سليمان ، لقمان ، يعقوب و عيسى عليهم السلام دانسته است . و در اين ابيات همانند مشرب رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از دوران يتيمى خويش كه والدين گرامى را از دست داد و دچار حوادث تلخ و ناگوارى شد كه همه آن حوادث وى را شيرينى بود و حضرتش را در مسير تحصيل موفق داشته است و ياد كرده است و همين يتيم آملى را كه يتيم روزگار و عصر حاضر است كه روزگار پدر و مادرى ندارد تا فعلا مثل او را متولد سازد كه در ابيات 37 الى 47 باب اول سخن آن گذشت . خداوند مورد تفضل و عنايات خاصه خويش قرار داد كه در مطلق علوم عقلى و نقلى مجتهد گردد. و صاحب تاءليفاتى بشود كه هر يك از آنها در نوع و رشته خاص خود منحصر به فردند و بسيارى از اين مولفات تفاسير انفسى قرآن كريم است .
لذا به حسب وظيفه تحديث و اظهار نعمت هاى الهى كه ((و اما بنعمة ربك فحدث )) عزم خويش را جزم نموده و در اين باب و باب اول از خود خبر داده اند كه خداوند اگر بنده اى را مشاهده كند كه يكسر تارك نفس و هوى شود و به حقيقت بسوى حق برود، او را چنان مى گرداند كه جناب رسول خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را بدانجا راه داده است . و اين نكته جاى تاءمل است كه سرگذشت حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فقط يك قصه تاريخى نيست بلكه بايد هر كسى بكوشد تا بر مشرب خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد و خود را در مسير تكامل انسانى همانند او بسازد اگر چه در زندگى اش ‍ دچار حوادث بسيار نيز بشود و لذا نبايد ظهور حوادث را بهانه قرار داد و از تكامل انسانى باز ايستاد. اين گونه سخن گفتن در حقيقت نفوس مشتاقان را به سوى كمال تحريص كردن است و ساز اميد را به دلهاى سالكان نوازش دادن است كه از سختى راه نهراسند و از دورى راه واپس نروند. نبايد در اين گونه سخنها، زبان به ژاژخواهى باز نمود و العياذ بالله آن را به خودنمايى و ريا تفسير كرد كه حكايت از چشم رنگ گرفته و زبان نفهميده گويند آن مى كند، وگرنه حريم اولياى الهى از اين ژاژ خوائيدن دور است . لذا در ابيات بعدى فرمود:
104- سپاس حضرت پروردگار است   نه روى افتخار و اغترار است
105- مقام شكر احسان فوق اين است   كجا در طاقت اين مستكين است
106- اگر خود صاحب حالى كه دانى   وگرنه هر چه ام خواهى بخوانى
اگر درد دارى مى دانى كه اين سخنان بر اساس آه و ناله و سوز و گداز است كه در پيشگاه الهى اظهار مى گردد وگرنه هر طورى كه خودت هستى از خودت خبر مى دهى .
در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه يكى از صحابه به محضر حضرتش بار يافت و عرض كرد كه فلانى نسبت به حضرت عالى خيلى بدگويى مى كند حضرت فرمود درست است . و نيز در يك وقت ديگرى عرض كرد فلانى خيلى به شما احترام مى گذارد حضرت فرمود درست مى گويد. وقتى از سر مطلب سوال شد حضرت فرمود آن دو را در آئينه صاف ما آنطورى كه بودند ديدند لذا هر كسى از نهاد خويش خبر داده است .
آنان كه در وادى مقدس عرفان علمى و عملى قدم ننهاده اند و در چند كلمه دروغ حرام است ، غيبت حرام است ، ريا حرام است توقف كرده اند، حرف اين اولياء الله را به حساب ريا مى گذارند و حال آن كه از عروج ملكوتى اين بزرگان خبر ندارند كه از آنچه كه از هزار هزار بيش است چيزكى را اظهار مى دارند تا به مشتاقان كمال و نفوس شايق ، اميد بخشند و به سالكان كوى طريقت كه در طريق پرمخاطره عشق به كتلها و حوادث ناگوارى برمى خورند، نويد دهند كه همين حوادث براى اين اولياء الله هم به مراتب قوى تر از آن بوده ولى در عين حال اين مسير را رفته اند و به مقصد رسيده اند و جاى نگرانى نيست كه اگر راه سخت است قهرا رفتنى است .
اين بزرگان بر مشرب خاتم اند كه اين راه را به نحو اكمل و اتم طى كرده اند و در فقه اعلاى انسانى به سالكان راه و ره پويان حق ، نداى ((تعالوا)) مى دهد كه بالا بياييد. ابيات مذكور اگر چه بظاهر طورى است ، ولى در حقيقت مقام ((تعالوا)) گفتن مولايم هست كه به همه دلها اميد مى بخشد كه مبادا بخاطر يتيمى و حوادث روزگار از رفتن بسوى حق خويش را باز بداريد. لذا اساس تحديث نعمت هاى الهى كه به پيامبرش امر فرموده است براى دستگيرى امت است كه مردم هم اين راه را بروند و از سختى راه نهراسند. فتدبر.
107- علوم اصطلاحى نعمت اوست   ولى بى سوز عشقش نقمت اوست
چون در قوس صعود، از دو راه مى توان ارتزاق نمود يكى از فوق كه علم اصلى بود و ديگرى از تحت ارجل كه علوم رسمى بود. و از اينجا بحث به ميان آمد كه غذاى اصلى انسان همان علوم و معارفى است كه از آسمان (يعنى از فوق ) آيد و علوم رسمى بايد به عنوان معد باشند تا انسان را آماده ارتزاق از آن غذاى نورانى آسمانى كنند. و در اين بين به بيان علوم رسمى خودشان پرداخته اند و در پايان فرمودند كه اين علوم رسمى بر آه و ناله و سوز و گداز من افزوده است . حال مى فرمايند كه اگر علوم رسمى براى انسان سوز عشق به حق متعال آورند و مقدمه براى وصول به حق تعالى باشند نعمت هاى الهى محسوب مى شوند و چون علوم رسمى براى حضرت مولى اينچنين بود لذا به تحديث نعمت هاى حق پرداخت و سير تحصيلات و تاءليفات علوم رسمى خويش را بازگو نمودند. آرى اگر علوم رسمى انسان را به سوز و گداز عشق نرسانند نقمت و بلا هستند. لذا انباشتن عبارات و الفاظى است كه سودى به جز خسارت نمى بخشد.
108- ترا انبار الفاظ و عبارات   چه حاصل مى دهد غر خسارات
109- چو نبود نور علم يقذف الله   چه انبارى ز الفاظ و چه از كاه
اشاره است به علمى كه نور است و خداى او را در دل هر كسى كه بخواهد قذف مى كند العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء و در متن روايتى آمده است : ليس العلم بالتعلم و انما هو نور يقع على قلب من يريد الله تبارك و تعالى . در الهى نامه فرمود: ((الهى اصطلاحات انباشته را دانش پنداشته ايم . ((يا نور السموات والارض ))، قلب را مورد مشيت العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء قرار ده ! و نيز فرمود: ((الهى آكنده از عبارت اصطلاحاتيم ، كه حجاب معرفت شهودى شده اند، خوشا مطايايى كه با قلب بى رنگ ، حامل عطايايت شده اند!)).
110- نه بلكه نزد مردان دل آگاه   بقدر و قيمت افزونى است با كاه
111- يكى را گفته اند در علم مُنْحط   گرفتار به اءقوى بود و احوط
112- چو عارى بود از حليت تقوى   همى بر دين حق مى داد فتوى
حِلْيَت زيور و زينت را گويند.
113- نه اهل دين و نه مرد عمل بود   اسير نفسش آن ديو دغل بود
114- كلام حضرت پروردگار است   مثله كمثل الحمار است
اشارت به آيه ششم سوره جمعه است : مثل الذين حملوا التوراة كمثل الحمار يحمل اسفارا يئس مثل القوم الذين كذبوا بآيات الله و الله يهدى القوم الظالمين .
جناب صدر المتاءلهين در شرح كتاب العلم اصول كافى در شرح حديث اول از باب اول گويد: فالعلم الذى به يكمل النفس الانسانية لا يحصل الا بعد رياضة شاقة و تذلل و تخضع لله و لرسوله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و الائمة من بعده عليهم السلام و لسائر المعلمين و المشايخ ، الذين هم ايضا من الوسائط بين المبدا الفياض للعلوم و بين النفس القابلة المستعدة لها، فاذا كان الامر كما بينا فمن للعبد سيما العالم ، التجبر و التكبر...
در ابواب جوامع روايى همانند كافى و بحار، بابى تحت عنوان ((المستاءكل بعلمه و المباهى به )) عنوان شده است . از حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايتى نقل شده است كه اگر كسى به تحصيل علم ، دنيا را اراده نمايد، حظ و نصيب وى همان دنيا است . در حديث پنجم از باب ((المستاءكل لعلمه )) اصول كافى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: من طلب العلم ليباهى به العلماء، اءو يمارى به السفهاء اءو يصرف به وجوه الناس اليه فليتبوء مقعده من النار، ان الرئاسة لا تصلح الا لاءهلها.
مباهات تفاخر نمودن است و مراء جدال كردن است . كسى كه علم را براى اغراض نفسانى و منافع دنيوى ، كسب نمايد، از اهل آتش است . و عالمى كه كسب علم او براى خداى تعالى نباشد، قهرا براى يكى از اغراض سه گانه است كه در متن روايت آمده است : 1- يا براى تفاخر و مباهات با علماء و امثال آنها است . 2- يا به جهت مجادله با سفيهان است تا از خود اظهار قدرت و غلبه بر آنها نمايد كه براى وى اين گونه جدال بين عوام ، لذت نفسانى مى آورد. 3- و يا براى طلب رياست و جلب وجوه مردم از لذتهاى دنيوى همانند: جاه و عزت و مال و ثروت است . و لذا حضرت بر خطر رياست تنبّه فرمود كه براى رياست ، آنهايى لياقت دارند كه اهل باشند، و آنان كسانى اند كه در علم و عمل ، كامل باشند، و در بين مردم حق و خلق جمع مى نمايند و داراى نفوس قدسيه اند كه شاءنى آنها را از شاءن ديگر باز نمى دارد. چه اينكه در قرآن آمده است : رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله (النور - 36). (شرح اصول كافى صدر المتاءلهين .)
115- ز گفتارم مباش اى خواجه دلريش   برو در خلوتى در خود بينديش
116- ترا تا وسوسه اندر نهاد است   هر آنچه كشته اى در دست باد است
117- قياسات تو هم يكسر عقيم است   چرا كه اهرمن با تو نديم است
عقيم بودن قياس بى نتيجه بودن آن است ، مراد از اهرمن ، شيطان است .
118- به حرمان درونى و برونى   زندمان برونى و درونى