شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۲۳ -


حرمان درونى اين گونه عالمان آن است كه علوم و معارف حقه الهى را كسب نكرده است و لذا از علم نورى كه خداوند در دلهاى مورد نظر خويش قذف مى كند تهى است و حرمان برونى وى نيز همان است كه از بركات علم نورى در ظاهر محروم است . اين حرمان به جهت نديمان و رفيقانى است كه از شيطان ، در درون و بيرون دارد و با آنها هم جهت است . ندمان جمع نديم به معنى رفيق و دوست است . و حرمان مصدر است يعنى محروميت .
 
119- نديمان تو باشد رهزنانت   كه بسته ره ز آب و ره ز نانت
120- بسى فعل تو در محراب و منبر   براى قرب جهال است يكسر
121- عوامت كرده بيچاره ز بخ بخ   ازين بخ بخ ترا گرم است مطبخ
122- ترا از مطبخ گرمت چه عارى   كه در باطن خود آكل نارى
123- گُل اندامى و جانت گند نازار   ز بوى گند نا خلقى در آزار
عالمى آنچنان ، ظاهرش آراسته مثل گل است ولى باطنش مثل ((گندنا)) بدبو است . ((گندنا)) شبيه تره و بدبو است .
 
124- بكَن از بيخ و از بن گند نارا   مرنجان اينهمه خلق خدا را
125- ز نفس شومت از حراف كُربز   به لمز و همز و غمزى و تنابز
((كُربز)) انسان دغل و شوم و ديو را گويند كه در لهجه محلى گاهى به ((كُرِّبز)) استعمال مى كنند و مى پندارند كه به معنى بچه بز باشد. بلكه يك لفظى است سَرِه و به معنى دغلى و ديو مى باشد. لمز. با گوشه چشم عيب ديگران گرفتن ، و همز عيب جويى كردن و غمز، لب و لوشه زدن ((ويل لكل همزة لمزة )). تنابز القاب ناروا به ديگران دادن است .
 
126- گمانت اينكه با خرج عبارات   به كر و فر و ايماء و اشارات
127- سوار رفرفستى و براقى   ورم كردى و پندارى كه چاقى
يك بيت بعد از اين بيت مذكور افتاده دارد كه در چاپ ديوان نيامده و آن اين است :
 
تو اى شوم پليد زشت ميمون   چه سودى بر تنت ديبا و اكسون
128- مر اين نخوت ترا داء عُضال است   علاجش جز به مرگ تو محال است
((داء عُضال )) درد سخت و دردناكى كه در آن به مرگ علاج شود.
 
129- بدر آ خواجه از كبر و ريايى   گدايى كن كه يابى كبريايى
130- در اين درگه دل بشكسته بايد   تن خسته دهان بسته بايد
131- دل بشكسته مرآة الهى است   ز آيات و ز اخبارم گواهى است
((اءنا عند المنكسرة قلوبهم )). در الهى نامه فرمود:
((الهى دل چگونه كالايى است كه شكست آن را خريدارى و فرموده اى : ((پيش دل شكسته ام )).
 
132- شنيدى آنچه را جام جهان بين   همين بشكسته دل باشد همين اين
كلمه ((همين اين )) در پايان مصراع دوم براى تاءكيد است . در ابيات تبرى حضرت مولى آمده است :
 
بشنو سمّه جام جم جهون نمائه   جام طلسمى هَسّ و گرون بهائه
نَونُسّمه كه و رمزى از امائه   همين هسّه كه خدا مره هدائه
يعنى شنيده بودم كه جام جم جهان نما است و جام طلسمى است و گران بها است ولى نمى دانستم كه اين جام جم رمزى از خودمان هست و اين رمز همين است كه خداوند تعالى به من داده است . و اين رمز همين دل شكسته است كه خداوند تعالى به حضرتش عطا فرمود. در الهى نامه فرمود: ((الهى ستاره شناس شدم و خودشناس نشدم ؛ از رموز زيج و ربع مجيب و اسطرلاب باخبرم و از اسرار جام جم خويش بى خبر.))
 
133- ازو بينى عيان و هم نهان را   جهان و هم خداوند جهان را
در ديوان حضرت مولى آمده است :
 
سرّ تو جدول درياى وجود صمديست   دفتر غيب و شهود كلمات احديست
بر مبناى رصين تطابق عالم و آدم ، آنچه از حق و خلق مى يابى در خود انسان به عنوان نسخه اى كه از حقيقت عين نظام هستى و كلمات وجودى دار وجود استنساخ شده است وجود دارد. يعنى بايد اين توجه وجود پيدا كند كه آنچه در شناختن و شناسايى كتاب عظيم وجود و شئون آن گويى همه را در خودت مى يابى ، و از مبداء گرفته تا معاد حتى از اسماء مستاءثره ، از خودت خبر مى دهى . قرائت صحيفه نفس ناطقه را چون مصحف كريم مراتب است ، اقراء وارق ، زيرا كه براى نفس هم بطنى است و براى بطن آن بطنى تا هفت بطن ، بلكه تا هفتاد بطن همانند بطون غير متناهى قرآن ، فتدبر.
نفس ناطقه انسانى را ظاهرى است و باطنى كه داراى مراتب از فرش تا فوق عرش است و وى را در هر عالمى ، مطابق با همان عالم قوايى است كه با آن قوا شئون وجودى خود را كه مطابق با همه مراتب وجودى عوالم است ، اداره مى كند و بدانها در تمام حقايق عوالم به گشت و گذار مى پردازد. هم به عنوان مظهر اتم حق متعال ، آئينه اسماء و صفات الهى است و هم به عنوان متن عوالم وجودى در سر، و شرح و تفصيل آن در ظاهرش ، نمودار كاملى است كه مى تواند همه را نشان دهد. تنها چيزى كه لازم است آن است كه بايد، جدول وجودى نفس لايروبى شود تا در آئينه صاف وى همه عالم متجلى گردد.
در هر جنسى سالم آن را بها و قيمت است ولى در دل ، شكسته آن را بها است ، كه حقايق و حق در دل شكسته نمايان مى گردد. هر آئينه اى كه سالم باشد و صافتر، بهتر مى نماياند به جز آئينه دل كه شكسته آن حق را نشان مى دهد.
لذتى كه در نماياندن دل شكسته است در هيچ ديگر نيست لذا در بيت بعدى آمده
 
134- كه از اين لذت ديدار هستى   ربايد آنچنانت وجد و مستى
لذت ديدار چهره دلاراى نظام هستى لذتى عقلانى و فوق آن است كه از هر لذت ديگرى بالاتر است و اين لذت را براى صاحبان دل شكسته نصيب و حظى است .
 
135- دگر لذات حيوانى دانى   نه لذاتش بخوانى و نه دانى
دانى در مصرع اول به معنى پست و ناچيز است ، و دانى در مصراع دوم به معنى دانستن است .
 
136- وليكن ديو نفست چيره گشته است   كه جان نازنينت تيره گشته است
137- چه ديوى بدتر از ديو زُلار است   كه اندر كار خود بس نابكار است
((ديو زلار)) نوعى از ديو سفيد است كه كارهاى بسيار ناشايست از او سر مى زند و لذا نفس را در بخش اعمال نادرست به او تشبيه مى كنند. به كتاب عجائب المخلوقات قزوينى مراجعه شود.
 
138- ز وسواس هريمنهاى رهزن   ز خرمنها به يك دو دانه ارزن
139- فتادى دور و نزديكى به مردن   همى در مطبخ گرمى به خوردن
ابيات پايانى اين باب واسطه ارتباط آن با باب دوازدهم است و لذا آن چه را كه در اين باب به عنوان ديو نفس عنوان شد كه مانع صعود انسان براى وصول به كمالات انسانى است در باب بعدى راه درمان آن را تبيين مى فرمايد.
خلاصه : با بسم الله الرحمن الرحيم مى شود نطفه اى صورتگرى شود و در قوس صعود با استماع نداى تعالوا بدان لبيك گويد و از دو راه ، كام دل خويش را برآورد يكى از راه علم رسمى و ديگرى از طريق علم لدنى نورى كه حقيقت اغتذاى انسان از راه دومى است و راه اولى مقدمه و معد براى آن است . سپس طريق اغتذاى حضرت مولى از هر دو طريق مورد توجه گرفت و بطور مبسوط طريق علم رسمى خويش را از باب تحديث نعمت حق ، بازگو نمودند. آنگاه بدين نكته پرداخته شد كه اگر چه راه وصول نفس به كمالات انسانى از دو راه ميسر است و علم رسمى نيز معد براى علم لدنى و حضورى است ، ولى اگر علم رسمى بدون سوز عشق باشد رهزنى خواهد بود كه نفس را از طريق وصول به باطن عالم ، به ديو رجيمى تبديل خواهد نمود كه با اين علم منحط، از ندمان درونى و برونى اش به حرمان درونى و بيرونى مى رسد و ره آورد اين علم همان كبر و ريا خواهد بود كه راه درمانش آن است كه دل شكسته شود و جام جم جهانماى خويش را صيقلى بخشد و به لذات ديدار هستى و وجد و مستى راه يابد. اما راه درمان اصلى ديو زلار نفس همان است كه در باب بعدى فرمود: از راه بسم الله الرحمن الرحيم است .
باب دوازدهم : شرح باب دوازدهم دفتر دل
باب مذكور داراى هشتاد بيت شعر حكمى و اخلاقى است .
 
1- به بسم الله الرحمن الرحيم است   كه آدم ايمن از ديو رجيم است
2- به از اين سنگر اءمن الهى   نباشد در همه عالم پناهى
مراد از سنگر، سنگر بسم الله الرحمن الرحيم است .
 
3- ز وسواس است علتهاى روحى   كه نبود روح را هرگز فتوحى
با بسم الله مى شود به مقام يقين رسيد. و انسان به يقين رسيده را وسوسه نيست ، و همه مريضيها از وسوسه است كه نفس در حال وسوسه خناس نام دارد. و اگر فتحى و گشايشى بخواهد حاصل كند بايد به يقين برسد.
 
4- همه وسواس از ديو رجيم است   عدوى آدم از عهد قديم است
اشارت است به آيه 21 - اعراف : فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ما ورى عنهما من سوء اتهما و قال ما نها كما ربكما عن هذه الشجرة الا اءن تكونا ملكين اءو تكونا من الخالدين تا آيه بعدى كه فرموده است :
و ناديهما ربكما الم اءنهكما عن تلكما الشجرة و اءقل لكما ان الشيطان لكما عدو مبين .
 
5- تو هم او را عدوى خويش مى گير   خلاف راه او را پيش مى گيرد
نظامى گويد:
 
آنچه خلاف آمد عادت بود   قافله سالار سعادت بود
بهترين راه رسيدن به سعادت انسانى آن است كه خروج از عادت پيدا شود و انسان از شكم باره گى و خورد و خواب متعارف درآيد تا نفس را با گرسنگى دادن رياضت دهد. حضرت مولى مى فرمود: نفس به گونه اى است كه اگر صد و بيست و چهار هزار پيامبر را در پيش پاى او قربانى كنند و بگويند كه تو دست از انسان بردار، وى نمى پذيرد مگر آنكه او را گرسنه نگه دارى كه گرسنگى او را خاكمال مى كند.
در الهى نامه فرمود: ((الهى آزمودم تا شكم داير است دل باير است . ((يا من يحيى الارض الميتة )) دل بايرم ده )).
 
6- كه نسناس است و وسواس است و خناس   چه جويى لَخلخَه از دست كَنّاس
نسناس ميمون آدم نما است . وسواس مصدر وسوسه حديث نفس را گويند. خناس صيغه مبالغه از خنوس به معنى اختفاء بعد از ظهور است . لخلخه تركيبى از چيزهاى خوشبو مانند مشك و عنبر و كافور. در برهان قاطع آمده است : لخلخه با خاى نقطه دار، بر وزن دغدغه ، تركيبى باشد كه آن را به جهت تقويت دماغ ترتيب دهند، و گوى عنبر باشد كه از عود قمارى و لادن و مشك و كافور سازند. كناس رفتگر و زباله كش را گويند كه چاه پاك مى كند.
در مجمع البيان ذيل تفسير ناس آمده است : و قوله : من شر الوسواس فيه اقوال : احدها ان معناه الى قوله : و ثانيها ان معناه من شر ذى الوسواس و هو الشيطان كما جاء فى الحديث انه يوسوس فاذا ذكر العبد ربه خنس .
در نورالثقلين از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است : مومنى نيست مگر آن كه براى قلب وى دو گوش است ، پس در قلب او وسواس خناس نفث مى نمايد، چه اينكه ملك هم در او نفث مى نمايد پس ‍ خداوند مومن را به ملك تاءييد مى كند و همين است معناى قول حق تعالى كه فرمود: ((و ايدهم بروح منه )).
خناس مخفى شدن بعد از ظاهر شدن است و شيطان را به اين جهت خناس گويند كه وى در انسان وسوسه مى نمايد وقتى انسان به حق متذكر شود او بر مى گردد و عقب مى افتد، پس وقتى غافل شود او دوباره برمى گردد
و به وسوسه اش ادامه مى دهد، حضرت مولى فرمود: همانگونه كه مار مثلا حيوانى را دهن مى كشد، براى آنان كه چشم برزخى شان باز شده است مى بينند كه خناس قلب را دهن مى كشد و به محض آن كه نام خدا آمد خود را كنار مى كشد. مثل لاك پشت كه سرش را از لاك در مى آورد و يا فرو مى برد كه وسواس خناس نسبت به قلب اينچنين است . و لذا در روايت فوق آمد كه در صورت فراموشى ، خناس قلب را دهن مى كشد.
البته وسوسه خود نيز نعمتى است كه در الهى نامه فرمود: الهى لولا الشيطان لبطل التكليف ، سبحانك ما احسن صنعك .
 
7- ترا با عزم جزم و هم واحد   كشاند روح قدسى در مشاهد
وسواس بودن دودلى است و براى خروج از اين مهلكه بايد عزم خود را جزم نمايد و هم خود را واحد گرداند كه به مقام يقين راه يابد آنگاه روح قدسى او را به ملكوت عالم سفر دهد وگرنه همان است كه در بيت بعدى فرمود:
 
8- وگرنه با همه چندين دلى تو   ز كشت خود نيابى حاصلى تو
در آيه چهل و ششم سوره مباركه توبه در مورد منافقانى كه از جناب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) معافى از جهاد مى خواستند مى فرمايد: انما يستاءذنك الذين لا يومنون بالله و اليوم الاخر و ارتابت قلوبهم فهم فى ريبهم يترددون كه اين منافقان پيوسته در تيرگى شك و ترديد در تردداند. و تا قلب در تردد و شك باشد و از اطمينان برخوردار نگردد از حقايق ملكوتيه بهره نمى برد لذا در بيت بعدى فرمود:
 
9- نشد تا جان تو بى عيب و بى ريب   درى روى تو نگشايند از غيب
چون عالم غيب ، طيب و طاهر محض است و به جز طيب را نمى پذيرد لذا در آيه 32 - نحل فرمود: المتقين الذى تتوفيهم الملائكة طيبين يقولون سلم عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون . زيرا كه بهشت طيب است و جاى طيبين است كه ناپاكان را بدان راهى نيست .
 
10- بيا اى خواجه خود را نيك بشناس   كه انسانى به سيرت يا كه نسناس
11- به سيرت ار پليدى چون يزيدى   چه سودى گر به صورت ((بايزيدى ))
مراد از ((بايزيد)) در مصراع دوم ، عارف بسطامى است .
 
12- ترا تبلى السرائر هست در پيش   نگر جوانى و برانى خويش
مصراع اول اشارت است به آيه دهم سوره طارق كه فرمود: ((يوم تبلى السرائر)).
و مصراع دوم اشارت به حديث است كه جناب شيخ بهايى در ص 251 كشكول چاپ نجم الدولة نقل كرده است .
عن امير المؤ منين (عليه السلام ) قال قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) ما من عبد الا و له جوانى و برانى يعنى سريرته و علانيته فمن اصلح جوانيه اصلح الله برانيه و من اءفسد جوانيه اءفسد الله برانيه الحديث . براى هر بنده اى باطنى است و ظاهرى ، پس كسى كه باطنش را اصلاح كند خداوند ظاهرش را نيز آراسته مى سازد، و آن كه باطنش را تباه كند خداى ظاهرش را تباه سازد.
 
13- نمى دانى كه در تبلى السرائر   شود هر باطن آنجا عين ظاهر
در نشئه طبيعت و دنيا، سلطان اسم شريف ((الظاهر)) حكومت مى كند چه اينكه در عالم آخرت دولت كريمه اسم شريف ((الباطن )) حكم فرما است و بر همين مبناى رصين ، در آن عالم سرائر وجودى شخص برايش ظهور مى كند زيرا يوم ظرف ظهور اشيا را گويند و آنجا را به يوم تبلى السرائر نام مى برند يعنى روزى كه در آن ظرف ، بواطن به منصه ظهور مى رسد.
 
14- حجابت شد در اينجا حكم ظاهر   در آنجا حكم باطن هست قاهر
15- اگر از خود در آيى اى برادر   شود اينجا و آنجايت برابر
16- اگر كشف عطا گردد عطايت   دو جايت مى شود يكجا برايت
براى عده اى ظاهرنگر آنچنان اين نشئه حجاب شده است كه آن را اصل قرار داده اند و تمام حقايق نظام هستى را مى خواهند با اينجا قياس كنند و آنچه را كه مطابق نبود بر آن زبان اعتراض مى گشايند. و حال آنكه حق آن است كه عالم باطن اصل است و بايد اينجا را با آنجا مقايسه نمود و در صورت عدم مطابقت بايد در ظاهر تصرف كرد زيرا كه ماوراء طبيعت را قهر و غلبه بر اين عالم است چونكه به منزلت علت اين نشئه مى باشند و مخرج اين عالم از نقص به كمال اند.
علاوه اينكه عالم ظاهر حجابى است كه افراد در اين عالم در حجاب قرار مى گيرند و براى آن اولى و آخرى ترسيم مى كنند ولى به محض اينكه از حجاب اين نشئه نجات يافته اند و چشم دل باز شده باشد مى بينند كه اينجا و آنجا يك حقيقت بود و ازل و ابد يكى بود نه اينكه الان يكى شده باشد چون عالم مادون مثال و آيت عالم مافوق بود. و در روايت معروف نيز از امام ملك و ملكوت ، صادق آل محمد (عليه السلام ) آمده است كه خداوند عالم را به سه مرحله ماده و ملكوت و جبروت آفريده است كه عالم ماده آن مثال و آيت عالم ملكوت است و عالم ملكوت مثال عالم جبروت است . و اين عوالم از هم گسيخته نيستند كه يك حقيقت ذات مراتب اند كه همه از هم حكايت مى كنند و حمل بين آنها حمل حقيقت و رقيقت است .
و بر اساس مبناى رصين تطابق عالم و آدم ، آدم را حقيقتى ذات مراتب آفريد كه تا با ماده اش و بدن خود با بدن و ماده عالم مرتبط باشد و با چشم ظاهرى مادى عالم ماده را مشاهده نمايد، و با خيال و مثالش عالم ملكوت را كسب كند و با چشم خيال آن عالم را ديدار كند، و با عقلش به عقل و جبروت عالم منفصل اتصال يابد و با چشم عقلى آن عالم را مشاهده نمايد. و همانگونه كه بدن مادى او حجاب است ، رويت ظاهر وى نيز حجاب رويت باطن است كه اگر كشف غطايش گردد، كه در آيه مباركه 23 سوزه ق فرمود: فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد، چشمان دل وى بينا و تيزبين مى گردند و مى نگرند كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن .
در قصيده لقائيه ديوان آمده است :
 
دردا كه ما را آگهى از خويش نبود   ورنه به ما كردى عطا كشف غطا را
در مرحله ابتدايى ظاهرى مى ديد و باطنى ، و در مرحله نهايى مى نگرد كه ظاهر عين باطن و باطن عين ظاهر بوده است منتهى بايد پرده برداشته شود. اما همه مشكل در همين يك كلمه است كه پرده بايد برداشته شود!.
 
17- كه بينى اسم و آيين خودى تو   همانا مالك دين خودى تو
يكى از بطون معانى ((مالك يوم الدين )) همين است كه هر كسى در ظرف ظهور حقايق درونى اش مى يابد كه آنچه در خويش كشته بود خودش بود. اگر چه ((والله من ورائهم محيط)) كه خداوند مالك اصلى و بالذات است . ولى شخص ملاحظه مى كند كه و كل انسان اءلزمناه طائره فى عنقه (اسراء - 13). مراد از اسم يعنى علامت و نمودار كه هر كسى آيت و نمودار دين و جزاى خويش است . يك وجه از معانى ((طائره )) آن است كه شخص مى پنداشت آنچه كه كرده ، و هر حرفى كه زده است پر زده و رفته است و معلوم نيست كه كجا رفته باشد. ولى حال مى بيند آنكه را طائر و پرنده اى مى پنداشت الان گردن گير او شده است و ملازم وجودى وى شده است .
 
18- ز دين خود بهشت و دوزخى تو   سزاوار سزاى برزخى تو
ملكات نفس در اين نشئه مواد صور برزخى نفس اند.
 
19- تو هم كشت خودى هم كشتزارت   هر آنچه كشته اى آيد بكارت
20- چو تو زرع خودى و زارع خود   ترا حاصل ز بذر تو است لابد
هر كسى زرع و زارع و مزرعه و بذر خود است .
 
21- جزا نفس عمل باشد به قرآن   به عرفان و به وجدان و به برهان
در كتاب قيمه ((اتحاد به عاقل معقول )) حضرت مولى آمده است : (درس 23 ص 450 ط 1) يط - تبصره : آيات قرآنيه و روايات صادره از اهل بيت وحى و عصمت ناطق اند كه جزا در طول عمل بلكه نفس ‍ عمل است و انسان با عمل خود محشور است ، و علوم و معارف طعام انسان است ، و قيامت با انسان است نه در آخر طول زمان .
عالم جليل محمد دهدار رحمة الله عليه در ((رساله قضا و قدر)) فرموده است : ((از جمله ضروريات دانستن اين است كه هر فعلى و عملى صورتى دارد در عالم برزخ كه آن فعل بر آن صورت بر فاعلش ‍ ظاهر مى شود بعد از انتقال او به عالم برزخ و جزا همين است كه : انما هى اءعمالكم ترد عليكم و جزاء بما كانوا يعملون و الناس مجزيون باءعمالهم . و نيز بايد دانست كه علم انسان مشخص روح او است و عملش مشخص بدن او در نشاءه اءخروى ؛ پس هر كه به صورت علم و عمل در نشاءه اءخروى برانگيخته مى شود...))
روايتى از جناب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) به طرق خاصه و عامه نقل شده است كه حضرت به قيس بن عاصم فرمود: ان مع الدنيا آخرة ، و انه لابد لك يا قيس من قرين يدفن معك و هو حى و تدفن معه و اءنت ميت ، فان كان كريما اكرمك و ان كان لئيما اءسلمك (و ان كان لئيما اساءك - خ ل ) حتى لا يحشر الا معك و لا تبعث الا معه و لا تساءل الا عنه ، فلا تجعله الا صالحا فان صلح انست به و ان فسد لا تستوحش الا منه و هو فعلك .
در بيان حديث مذكور جناب ملاى رومى در دفتر پنجم مثنوى گويد:
 
پس پيمبر گفت بهر اين طريق   با وفاتر از عمل نبود رفيق
گر بود نيكو ابد يارت شود   ور بود بد در لحد مارت شود
اين عمل وين كسب در راه سداد   كى توان كرد اى پدر بى اوستاد
دون ترين كسبى كه در عالم رود   هيچ بى ارشاد استادى بود
اولش علمست آن گاهى عمل   تا دهد بر بعد مهلت تا اجل الخ
در حديث مذكور فرمود: ((قرين تو فعل تو است )).
در ((مجموعه ورام )) آمده است كه ((امير (عليه السلام ) به خياطى فرمود: ثكلتك الثوا كل صلب الخيوط و رقق الدروز و قارب الغرز فانى سمعت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) يقول : يحشر الخياط الخائن و عليه قميص ورداء مما خاط و خان فيه .
پس از اين گونه آيات و روايات استفاده مى شود كه علم و عمل بذر سعادت و يا شقاوت اند و انسان زرع و مزرعه خودش است . المعرفة بذر المشاهدة و العمل الصالح غرس النعيم (وافى ج 3 ص ‍ 37).
در باب ذم دنيا از ((مجموعه ورام )) است كه : روى ان سليمان بين دود مرفى موكبه و الطير تظله و الجن و الانس عن يمينه و شماله ، فمر بعابد من عباد بنى اسرائيل فقال : والله لقد آتاك الله ملكا عظيما قال : فسمعه سليمان (عليه السلام ) فقال : لتسبيحة فى صحيفة مومن خير مما اءعطى ابن داود، و ان ما اعطى ابن داود يذهب و التسبيحة تبقى .
ببين شاءن و مجد اين حديث را كه مى فرمايد: ((عمل جوهر مى سازد نه عرض باشد، و عمل عين گوهر ذات انسان مى شود و نفس داراى او خواهد بود. صورت هر انسان در آخرت نتيجه عمل و غايت فعل او در دنيا است كه ، ((الدنيا مزرعة الاخرة )). پس ريشه اشجار مثمره آخرت در نفس غرس شده است . و لذات والام او همه انحاى ادراكات او است . و همنشينهاى او از زشت و زيبا همگى غايات افعال و صور اءعمال و آثار ملكات اوست كه ملكات نفس مواد صور برزخى اند لذا انسان كه در اينجا نوع است و در تحت او اشخاص است ، در آن نشاءه جنس است و در تحت او انواع است و آن انواع صور جوهريه اند كه از ملكات نفس تحقق مى يابند و از صقع ذات نفس بدر نيستند.
حال در معنى و مراد از جهنم تاءمل شود تا معلوم گردد كه دوزخى ، دوزخ را از دنيا با خود مى برد، و بهشتى نيز. و بدانى كه بهشت و دوزخ در انسانند به اين معنى كه هر كسى زرع و زارع و مزرعه خود است اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (فاطر 11).
 
22- بلى علم است كه انسان ساز باشد   مر او را هم عمل دمساز باشد
23- چو علم اند و عمل بانى انسان   هر آن كس هر چه خود را ساخت هست آن
24- لذا باشد قيامت با تو هشدار   قيامت را برون از خود مپندار
بدان كه انسان جز علم و عمل خود نيست و اين دو با نفس اتحاد وجودى مى يابند و وزان علم و عمل با نفس وزان ديوار مثلا با سنگها و آجرها و گل ها است كه ديوار به جز آنها نيست .
انسان در واقع همان ادراك است كه ((اى برادر تو همان انديشه اى ))، و به علم اليقين بلكه به عين اليقين بلكه به حق اليقين و برداليقين خواهى يافت كه انسان آنچه كسب كرده است همان است و احوال و اطوار او در هر مرحله و منزل و در هر عالم ، همه انحاء ادراكات اوست و خود زرع و مزرعه خود است و همه اين امور از اتحاد نفس با مدركات اوست ، خواه از علم باشند و خواه از عمل ؛ و علم و عمل هر دو جوهرند اگر چه علم جوهر اشرف است و امام عمل است كه العلم امام العمل و العمل تابعه . و انسان و ارزش او به همان جوهر ذات اوست كه عين مدركات اوست .
انسان خزائن سعى اعمال خود و مجموع نيات و كردار، و مهمان سفره خود است .
علم آب حيات است و وعاى قلب را حد محدود نيست و هر چه مظروف او كه آب حيات است در او ريخته شود وسعت او بيشتر مى شود.
و طعام انسان من حيث هو انسان آنى است كه انسان ساز است و لذا امام فرمود كه طعام علم است ، و علم و عمل بهشت اند اگر ملكوتى باشند، و اگر ريشه آنها از دنيا باشد دوزخ ‌اند.