شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۴۷ -


جناب شارح محقق قيصرى در شرح فص شعيبى فرمايند: و الالوهية اسم المرتبة الالهية اى هذه المرتبة تطلب وجود العالم و هو الماءلوه لان كل واحد من اسماء الصفات و الافعال يقتضى محل ولايته ليظهر به كالقادر للمقدور و الخالق للمخلوق و الرازق للمرزوق و هكذا غيرها. و الفرق بين الالوهية و الربوبية ان الالوهية حضره الاسماء كلها اسم الذات و الصفات و الافعال و الربوبية حضرة اسماء الصفات و الافعال فقط لذلك تاءخرت عن المرتبة الالهية قال تعالى الحمد لله رب العالمين .
در تعريف اسم و توقيفيت و اشتقاق در رساله ((انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه )) آمده است : ((بر مبناى قويم وحدت شخصى وجود، محض وجود، بحت به حيثى كه از ممازجت غير و از مخالطت سوى ، مبرى باشد از آن به غيب هويت و لا تعين تعبير مى كنند و حضرت اطلاق ذاتى نيز گويند كه مجال هيچ وجه اعتبارات حتى همين اعتبار عدم اعتبار نيز در آن نيست ، و مشوب به هيچ گونه لواحق اعتبارى نمى باشد و اصلا تركيب و كثرت در آن راه ندارد و اين مقام لا اسم و لا رسم است ، زيرا كه اسم ذات ماءخود با صفتى و نعتى است يعنى متن ذات و عين آن به اعتبار معنايى از معانى - خواه آن معانى وجوديه باشند و خواه عدميه - اخذ شود آن معنى را صفت و نعت گويند.
و ان شئت قلت :
ذات با اعتبار تجلى اى از تجلياتش اسم است چون رحمن و رحيم و راحم و عليم و عالم و قاهر و قهار كه عين ذات ماءخوذ به صفت رحمت و علم و قهر است ، و اسماى ملفوظه متداوله ، اسماى اين اسماى عينى اند)).
و در باب 6 كلمه عليا آمده است : ((ذات يكتاى عين واقع و متن اعيان - اءعنى وجود صمدى جلت عظمته - را همواره شئون تجليات و نسب و اضافات اشراقيه است كه از آنها تعبير به مظاهر و اسماى الهى مى شود. پس بدان كه محض وجود صمدى بحت به حيثى كه از ممازجت غير و از مخالطت سوى مبرى باشد از آن به غيب هويت و لا تعين و مقام اءحديت تعبير مى كنند، و حضرت اطلاق ذاتى نيز گويند كه مجال هيچ وجه اعتبارات حتى همين اعتبار عدم اعتبار نيز در آن نيست و مشوب به هيچ گونه لواحق اعتبارى نمى باشد، و اصلا تركيب و كثرت در آن راه ندارد، و اين مقام لا اسم و لا رسم است ؛ زيرا كه اسم ذات ماءخوذ با صفتى و نعتى است . يعنى متن ذات و عين آن به اعتبار معنايى از معانى ...))
چون ذات را با تجليات و شئون لحاظش كنى اسم و صفت محقق مى گردد. لذا در ابيات بعدى به بعضى از اسماى حسنى اشارت شده است كه :
 
56- گهى گويى كه رافع هست و خافض   گهى گويى كه باسط هست و قابض
رافع است از اينكه همه موجودات را از پستى به درجه علياى وجودى مى رساند. يا اينكه طائفه اى را به جنت سربلند مى كند. و خافض است نسبت به زمين در برابر آسمان ، يا بدان جهت كه طائفه اى را به دوزخ خوار و ذليل مى كند. و باسط و قابض است نسبت به حالات بندگان خويش كه گهى بدانها بسط مى دهد و گاهى در قبض مى گذارد. يا بدان جهت كه حيات مطلق يعنى وجود منبسط را از همه موجودات قبض مى كند و يا اين حيات سارى و روح سارى را بر همه بسط مى دهد كه همگان از رزق وجود او مرزوق باشند. بسط آن در هنگام ظهورش به لباس كثرت است ، و قبض آن تجلى او به طور وحدت و صفت قهر است .
در اصطلاحات صوفيه عبدالرزاق كاشانى آمده است : حقيقة القبض : ورود شى ء فى قلب العارف من الله تعالى ، فيه اشارة الى تقصير و استحقاق تاءديب على التقصير؛ و البسط ورود شى ء فى قلبه فيه بشارة بلطف و ترحيب .
جناب حاجى در شرح بند 29 دعاى جوشن كبير گويد: و قد يكون القبض و البسط لا يدرى صاحبهما سيهما. و نسبتهما الى ((الهيبة )) و ((الانس )) نسبة النقص الى التمام لكون الوارد من الله فى الهيبة اءشد تهديدا من القبض و الوارد منه فى الانس ، اكثر ترحيبا من البسط. و نسبتهما الى ((الخوف )) و ((الرجاء)) بعكس ذلك فانهما فى ((مقام القلب )) و ما فوقه ، و الخوف و الرجاء فى ((المقام النفس )) و درجتهما فى النهايات : قبض الحق رسم العبد، و بسط العبد ببهجة الجمال المطلق و شهوده فى الكل .
از الهى نامه بشنو:
الهى ((يا قابض و يا باسط)) جزر بحر، مد را در پى دارد، و محاق قمر، بدر را، و ادبار فلك و عقل ، اقبال را؛ و قوس نزول ، صعود را؛ قلب حسن در قبض است و اميدوار بسط است .))
((الهى از قبض شاكى نيستم ، كه در مصحف عزيزت قبض را بر بسط مقدم داشته اى : و الله يقبض و بيصط و اليه ترجعون فرموده اى ، و نمايندگانت در مناجاتها به تاءسى كلامت ((يا قابض و يا باسط)) گفته اند)).
((الهى حسن در قبض ، صابر است ، كه قبض و قضا و جمع و قرآن باهم اند، و بسط و قدر و فصل و فرقان باهم . اگر يوم الجمع نباشد يوم الفصل كدام است ؛ و اگر قضا نباشد قدر كدام ؛ و اگر قرآن نباشد فرقان كدام ؛ و اگر قبض نباشد بسط كدام .))
 
57- معاذ الله ز پندار فضولى   بخوانى اهل وحدت را حلولى
مراد از ((اهل وحدت )) همان قائلين به وحدت شخصى وجود است كه حق تعالى را واحد به وحدت حقه حقيقيه صمديه ذاتيه مى دانند، كه از آن به وحدت شخصيه صمديه ، وحدت قدسيه ازليه ، وحدت جمعيه اوليه ، وحدت او در حضرت باطنيه ، وحدت او در كونيه مظهريه ؛ نيز تعبير مى كنند.
در قصيده ينبوع الحياة ديوان آمده است :
 
فتوحيده الحق الحقيقى ناطق   بوحدته الشخصية الصمدية
بوحدته القدسية الازلية   بوحدته الجمعيد الاولية
بوحدته فى حضرة باطنية   بوحدته الكونية المظهرية
تجلى على الافاق و الانفس معا   فليست سوى آياته المستنيرة
و توحيده اءفنى الذوات براءسها   و فى المحق طمس ثم محو برتبة
اذا لم يكن غير الوجود فمن سواه   فليس سواى نور الوجود ببقعة
اوست و آيا و شئونات او، و غيرى در كار نيست تا لازم آيد كه حق در او حلول كند يا با او متحد گردد. لذا در بيت بعدى فرمود:
 
58- چه يك ذاتست و در حد كمال است   مر او را قد و خد و خط و خال است
قد اندام ، خد چهره و روى ، خط صادر نخستين و خال مقام احديت را گويند. لاهيجى در شرح گلشن راز گويد: ((قد و قامت معشوق عبارت از امتداد حضرت الهيت يعنى برزخ وجوب و امكان است . و مراد از خط تعينات عالم ارواح است كه اقرب مراتب وجود مى باشد و نيز گفته اند كه مراد از خط، عالم كبريايى يعنى عالم ارواح مجرد است . شبسترى گويد:
 
رخ اينجا مظهر حسن خدايى است   مراد از خطا جناب كبريايى است
و نيز گفته اند كه مراد از خط عبارت از ظهور تعلق ارواح به اجساد است . و خال كنايه از وحدت مطلقه است . هر يك را معانى است كه در نزد عارفان مطرح است .
 
59- كه يارد وصف قد دلربايش   نظر بگشا به خد جانفزايش
يارد به معنى توانستن است ، و قد دلربا مقام ذات اوست كه احدى را قدرت وصف ذات نيست كه يحذركم الله نفسه و الله رؤ وف بالعباد.
لذا ذات حق نه مدلول دليل حكيم است و نه مشهود عارف .
مراد از خد جانفزا همان ((وجه الله )) است كه صادر اول است . ((فاينما تولوا فثم وجه الله )).
 
اين همه عكس مى و نقش مخالف كه نمود   يك فروغ رخ ساقيست كه بر جام افتاد
خال مقام وحدت مطلقه و احديت و جمع جمع است ، و خط امتداد وجودى صادر نخستين است كه سريان وجه الله در كثرات است كه رق منشور همه است و همه كثرات بر آن پرده آويخته منقوش اند كه يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه است .
 
61- كه اينك همچو مرغ نيم بسمل   همى در اضطرابست و در افكِل
بيان مصراع دوم بيت قبلى است كه شرح و بيان حال است .
بِسْمِل يعنى بسم الله الرحمن الرحيم گفتن است . مرغ نيم بسمل مرغى را گويند كه به تمامه ذبح نشده باشد و در ذبح ناتمام رهايش كنند كه مقدارى از رگهاى گردن او را ببرند و مقدارى ديگر باقى باشد. يعنى نيم كشته ، مرغى كه گردن او ناتمام بريده شد و در حال جان دادن باشد كه بزودى جان نمى دهد و خيلى در اضطراب است . و اين مثال در سر زبانها به نظم و نثر فراوان است و دل عارف در مقابل تجليات ذاتى و سنگين الهى است كه در اضطراب و لرزش است .
اَفْكَل لغت عربى است و به معنى لرزه است كه به ضرورت شعرى ((افكل )) خوانده مى شود.
 
62- در آتش همچو اسفنجى ز خالش   چه پندارى ز خط بى مثالش
همانگونه كه اسفنج در آتش مى جهد و آرام ندارد تا مى سوزد، دل نيز در مقابل مقام احديت و در مقابل امتداد وجودى صادر اول كه بى مثال باشد اينچنين است .
در مورد اين ابيات فرمود:
((يادش به خير كه در چه حال عجيبى بودم و در اربعين و روزه و ذكر و حضور تام بودم كه بركاتى داشت ، و دفتر دل يك بارقه اى بود يكبارگى كه خيلى در وضع عجيبى بودم و همينطور مثل يك دستگاه چاپ از طبعم شعر مى آمد و خواب و خوراك و استراحت و همه چيز را از من گرفته بود. تا مى رفتم مثلا سر سفره غذا بنشينم مى ديدم كه شعر مى آمد. يا مى خواستم به استراحت بسر ببرم شعر رهايم نمى كرد. امان را از من گرفته بود تا اينكه چقدر آه و ناله كردم تا اين حال از من گرفته شد، و چه عجب كه وقتى عرضه بدارى كه حال را بگيرند چه زود مى گيرند ولى مى خواهند حال به انسان بدهند چقدر دير مى دهند...
در هنگام سرودن اين ابيات نيز در اضطراب و بى تابى عجيبى بودم كه بدين صورت حالم را تنظير كردم )).
چنانچه كه مشهود است حال هر كسى براى او و مافوق او معلوم است و ديگران از آن بى اطلاع اند و وصف آن نيز به گفتگو محال است ، زيرا صاحب حال مى داند كه آن حالش چگونه بوده است .
 
63- اگر حرفى ز خط او بخوانى   اگر يك نقطه از خالش بدانى
64- شود آن حرف و آن نقطه دليلت   فرو بندى دهن از قال و قيلت
همه ((ان قلت )) گفتن ها از جهل بود.
 
65- شود خال و خطش ورد زبانت   نخايى ژاژ و بر بندى دهانت
به اين حقيقت مى رسد و مى يابد كه لا اله الا الله وحده وحده وحده
 
همه يار است و نيست غير از يار   واحدى جلوه كرد و شد بسيار
همه از دست شد و او شده است   انا و انت و هو، هو شده است
66- مجره بين و بيضا كز برايت   ز خط و خال او دارد حكايت
مجره و كهكشان از خط او و صادر اول حكايت مى كند و بيضا و خورشيد از خال و احديت آن ، كه اينها به عنوان مظاهر وجودى او از باب تنظير ذكر شده است . خط به يك معنى همان سلسله ترتبى موجودات در قوس است .
 
67- بيا با ياد او مى باش دمساز   بيا خود را براى او بپرداز
68- بيا در بندگى مى باش صادق   كه ما خلقيم و او ماراست خالق
69- همى اندر اطاعت باش كوشا   كه ما عبديم و او ما راست مولى
70- زمين و آسمان و ماه و خورشيد   همه تسبيح او گويند و توحيد
يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض . ((و له اسلم من فى السموات و الارض )). (آل عمران ).
فيض الهى فعل الهى است كه همه ما سوى را فرا رسيده است و همين كلام اوست كه ما سوى همه گويااند و به تسبيح و ثناء اويند.
حكماء متاءله حكم به سريان نور عشق و شوق در جميع موجودات با تفاوت طبقاتشان كرده اند، پس كائنات از درياى بى نهايت شوق حق به مقدار سعه وجوديش اغتراف كرده اند و به وحدانيت حق قديم معترفند كه ((فلكل وجهة هو موليها)) و به حق ميل دارند و آتش شوق را از او اقتباس مى كنند و به نور وصول دست مى يازند كه ((و ان من شى ء الا يسبح بحمده ؛)) چون همه از آن منبع لا يزال تنزل كرده اند و لذا طوق شوق و عشق او را بر گردن خود افكنده اند. فصل 24 مرحله سادس از سفر اول اسفار ج 2 را در اين شاءنى بسزا است .
هر كلمه وجودى با جدول و حصه وجودى خود كه منشعب از درياى بيكران وجود صمدى حق است او را تسبيح مى كند و به ذكر او مشغول است كه ((كل فى فلك يسبحون )). اءلم تر اءن الله يسبح له من فى السموات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و كثير من الناس .
 
گر تو را از غيب چشمى باز شد   با تو ذرات جهان همراز شد
نطق خاك و نطق آب و نطق گِل   هست محسوس حواس اهل دل
هر جمادى با تو مى گويد سخن   كو ترا آن گوش و چشم اى بوالحسن
گر نبودى واقف از حق جان باد   فرق كى كردى ميان قوم عاد
سنگ احمد را سلامى مى كند   كوه يحيى را پيامى مى كند
جمله ذرات در عالم نهان   با تو مى گويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصير و هشيم   با شما نامحرمان ما خامشيم
از جمادى سوى جان جان شويد   غلغل اجزاى عالم بشنويد
فاش تسبيح جمادات آيدت   وسوسه تاءويلها بزدايدت
چون ندارد جان تو قنديلها   بهر بينش كرده اى تاءويلها.
مولوى
ما سوى الله آيات اويند و از او مشتق و منفطرند و لذا حاكى از اويند و همه صورت اويند كه ((و لله المثل الاعلى )) و هرگز وجود از آثار نوريه خود جدا نمى شود.
جناب صدر المتاءلهين در پايان موقف اول الهيات اسفار فرمايد:
و كما اءن الوجود حقيقة واحدة سارية فى جميع الموجودات على التفاوت و التشكيك بالكمال و النقص فكذا صفاته الحقيقية التى هى العلم و القدرة و الارادة و الحيوة سارية فى الكل سريان الوجود على وجه يعلمه الراسخون فجميع الموجودات حتى الجمادات حية عالمة ناطقة بالتسبيح ، شاهدة لوجود ربها، عارفة بخالقها و مبدعها، كما مر تحقيقه فى اوائل السفر و اليه الاشارة بقوله : ((و ان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم )) لان هذا الفقه هو العلم بالعلم لا يمكن حصوله الا للمجردين عن غواشى الجسمية و الوضع و المكان .
 
71- سخن از عارفى آزاده دارم   كه هر چه دارم از سجاده دارم
حضرت مولى روحى فداه در اين مشهد فرموده اند كه جناب استادم در رشته هاى ارثماطيقى آسيد مهدى قاضى فرزند جناب مرحوم آسيد على قاضى از والد ارجمندش نقل كرد كه آن جناب فرمود: جناب ابن عربى رضوان الله تعالى عليه مى فرمود كه من هر چه دارم از سجاده دارم . اين فرمايش جناب شيخ اكبر صاحب فتوحات مكيه است . حال تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل .
 
72- چرا در بندگى دارى تو زفتى   نيابى مثل خود خلق شگفتى
73- چگونه قطره ماء مهينى   بيابد صورتى را اينچنينى
يعنى تو كه چنين موجود شگفت و حيرت آورى چرا سخت مشتى ، و بخل در بندگى دارى و عبادت حق نمى كنى . راستى در شگفتى انسان همين بس كه قطره آبى آنچنان پست و خوار به نام نطفه تا بدين عظمت رسيده است كه صورتى حيرت آور شده است .
در درس هفتم دروس معرفت نفس مى خوانيم :
((وقتى چنين حالت اءعنى خروج از عادت برايم پيش آمد، مدتى در وضعى عجيب بودم كه نمى توانم آن را به بيان قلم در آورم و به قول شيخ شبسترى در گلشن راز:
 
كه وصف آن به گفتگو محال است   كه صاحب حال داند كان چه حال است
تا آنكه فرمود: اكنون كه دارم مى نويسم به فكر فرو رفتم كه من كيستم اين كيست كه اينجا نشسته و مى نويسد نطفه بود و رشد كرد و بدين صورت در آمد. آن نطفه از كجا بود چرا به اين صورت در آمد صورتى حيرت آور.
در آن نطفه چه بود تا بدينجا رسيد در چه كارخانه اى صورتگرى شد و صورتگر چه كسى بود آيا موزونتر از اين اندام و صورت مى شد يا بهتر از اين و زيباتر از اين نمى شد. اين نقشه از كيست و خود آن نقاش ‍ چيره دست كيست و چگونه بر آبى نام نطفه اينچنين صورتگرى كرد، آن هم صورت و نقشه اى كه اگر بنا و ساختمان آن ، و غرفه ها و طبقات اتاقهاى او، و قوا و عمال وى ، و ساكنان در اتاقها و غرفه هايش ، و دستگاه گوارش و بينش ، و طرح نقشه و پياده شدن آن ، و عروض احوال و اطوار و شؤ ون گوناگون آن را شرح داده شود هزاران هزار و يك شب مى شود ولى آن افسانه است و اين حقيقت ؟!
آيا با داشتن اين همه استعدادهاى غير متناهى نبايد بيدار شد و به فكر خويشتن افتاد و راه غير متناهى انسانى را در پيش گرفت ؟. اگر بپرسى كه راه بيدارى چيست در بيت بعدى جواب آن آمده است كه :
 
74- بخلوت ساعتى را در تفكر   بسر آور برون از خواب و از خور
75- كه تا از حرفهاى دفتر دل   مراد تو شود يكباره حاصل
بهترين راهى كه مى شود براى همگان در طريق انسانى مفيد باشد عالم خوانى و آدم خوانى است يعنى كتاب تكوينى آفاقى و كتاب تكوينى انفسى را ورق زدن است و خواندن كلمات وجودى عالم و آدم است .
داءب قرآن كريم و روايات و حكمت و عرفان آن است كه انسان را عالم خوان و آدم خوان بار آورند زيرا هر كسى در همه حالات خود با اين دو كتاب تكوينى در ارتباط است . زيرا كتاب تدوينى آن قدرت را ندارد كه انسان دائما در حال قرائت آن باشد حتى قرآن تدوينى نيز كمتر مورد قرائت قرار مى گيرد چه بسا افراد اندكى به قرائت ظاهرى آن دست مى يازند ولى كتاب وجودى خويش و عالم را دائما در پيش ‍ روى دارند و لذا قرآن تدوينى نيز انسان را به مطالعه و تفكر در عالم و آدم دعوت مى كند كه به بعضى از آيات اشارت مى گردد.
اين كمترين بر اساس فرمايش عرشى مولايم در دروس حوزوى مبنى بر اينكه هر دوره ختم قرآن در قرائت روزانه را به موضوعى اختصاص دهيد و پيرامون آن آيات مربوط به آن را از قرآن استخراج كنيد، يك دوره تلاوت قرآن را به بخش تفكر در نظام هستى و آيات بودن عوالم وجودى و كلمات وجودى آن از آفاقى و انفسى اختصاص داده است كه آيات فراوانى از قرآن را در مورد موضوع مذكور استخراج نموده است كه به تناسب بحث به برخى از آيات اشارت مى شود:
1- آيه 164 سوره بقره : ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس و ما اءنزل الله و من السماء من ماء فاءحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الارض لايات لقوم يعقلون .
2- آيه 191 سوره آل عمران : الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار.
3- آيه 57 اعراف : و هو الذى يرسل الرياح بشرا بين يدى رحمته حتى اذا اقلت سحابا ثقالا سقناه لبلد ميت فاءنزلنا به الماء فاءخرجنا به من كل الثمرات كذلك نخرج الموتى لعلكم تذكرون .
4- آيات 5 و 6 سوره يونس : هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب ما خلق الله ذلك الا بالحق يفصل الايات لقوم يعلمون ، ان فى اختلاف الليل و النهار و ما خلق الله فى السموات و الارض لايات لقوم يتقون .
و آيات سوم تا هفدهم و شصت و پنجم تا شصت و نهم سوره نحل و آيات دوازدهم تا سى ام سوره مؤ منون و بسيارى از آيات ديگر كه هر يك از موارد ذكر شده در آيات مذكور و غير آنها مى توانند موضوع تفكر در شب قرار گيرند.
و اگر بخواهى اهل تفكر باشى ولى نحوه تفكر را بخواهى بدانى از درس ششم تا درس سى و هفتم دروس معرفت نفس را در نزد استاد ورزيده و حرف شنيده با دقت طى كن و به دستور العمل پايان درس ‍ سيزدهم جان بسپارد كه فرمود:
((خواهش من از دوستانم اين است كه اين گفته ها را سرسرى نگيرند و در پيرامون آنها انديشه بفرمايند، بخصوص در تنهايى ، بويژه در پاره اى از شب كه حواس آرميده و قال و قيل و سر و صدا خفته و نهفته ، در بود خود و بود ديگر هستيها و بدو و ختم آنها و تدبير و تعيش و آمد و شد و حركت و جنب و جوش آنها، تا مقدارى به فكر بنشينيد كه اين نشستن سفرها مى آورد و اين فكرها بهره ها مى دهد.))
در نهانخانه غيب با دل به خلوت نشستن ، انسان را به راز خود و راز ديگر موجودات آشنايى مى دهد كه اگر نتيجه اين دستور العمل انسان ساز را بخواهى مشاهده كنى حداقل به ترجيع بند ديوان استاد علامه مراجعه كن تا بيابى كه خلوت و سكوت و تفكر در نظام هستى چه نتيجه مى دهد و چگونه انسان را به عبوديت تام وا مى دارد.
 
76- اگر آرى براى من بهانه   سخن بسيار آيد در ميانه
77- اگر خواهى كه يابى پايه دل   بكار بندگى مى باش كامل
78- اگر خواهى كه يابى قرب درگاه   حضورى مى طلب درگاه و بيگاه
79- اگر خواهى مراد خويش حاصل   ز ياد حق مشو يك لحظه غافل
مراد همان حضور و مراقبت است كه تخم سعادت است . مراقبت كشيك نفس كشيدن است ، از خويشتن غافل نشدن است . و مراقبت مفتاح است و هر چه مراقبت كاملتر باشد تمثل حقايق صافى تر است . كليد همه مشكلات مراقبت است و تخم هر گونه سعادت مراقبت است و مراقبت وظيفه هر فرد مسلمان است و هر چه مراقبت كاملتر باشد عوائد نفس كه نزل و موائد الهيه اند زلالتر و صافى تراند، و از اغبار و استتار دورترند تا اينكه حقيقت و واقع اشياء كما هى بر مراقب آشكار گردد كه صدق محض و حق طلق است و عين مكيال و معيار است و ديگران را ميزان قسط.
ولى الله اعظم امير المؤ منين در مناجات خود خواسته است كه :
اللهم نور ظاهرى بطاعتك ، و باطنى بمحبتك ، و قلبى بمعرفتك ، و ر.حى بمشاهدتك ، و سرى باستقلال اتصال حضرتك يا ذاالجلال و الاكرام .
و اهم اين فقره هاى مناجات ، فقره ((و سرى باستقلال اتصال حضرتك )) است و سر انسان در اتصال به حضرت حق استقرار داشته باشد و ادب مع الله را مراعات و مراقبت كند و اين حضور است كه نور است و عارف بالله بدان مرزوق است . ان لربكم فى ايام دهركم نفحات الا فتعرضوا لها و لا تعرضوا عنها. در ابيات بعدى به علت ابيات قبلى پرداخته شد كه :
 
80- چو قلب آدمى گرديد ساهى   ز ساهى مى نبينى جز سياهى
ساهى غافل و فراموشكار را گويند.
 
81- دل ساهى دل قاسى عاصى است   دل عاصى است كو از فيض قاصى است
قاسى سخت دل و سنگدل و بى رحم ، عاصى نافرمان و سركش ، و قاصى دور شونده را گويند. سوره زمر 23: اءفمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه ، فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله اولئك فى ضلال مبين ان الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون (آخر اعراف ) در اين كريمه در مقام بسيار شامخ عنديت نيز تدبر داشته باش كه كسانى در نزد او هستند چگونه اند؟ آرى آنكه با جمال و جلال مطلق محشور است سخنى جز او ندارد. (رساله نور على نور) ص 38.
در كلمه شصت رساله صد كلمه آمده است : ((آن كه نفس آگاه دارد روى دل را با الله دارد، و فرموده كشاف حقايق ، امام به حق ناطق جعفر صادق (عليه السلام ) را كه : القلب حرم الله فلا تسكن فى حرم الله غير الله حلقه گوش خود كند.))
حيات قلب انسانى همان حضور و مراقبت است .
 
82- تهى دستى در اين بازار هستى   نمى دانم چرا از خود نرستى
83- برون آيكسر از وسواس و پندار   كه تا بينى حقيقت را پديدار
عالم شكارگاه آفريده شده و انسان نيز شكارچى ؛ و تور شكار هم به انسان داده شده است از تو حركت و از خدا بركت ، با حواس خمسه ظاهرى عالم طبيعت به شكار وى در آيد و به دام او افتد، و با قوه خيال عالم مثال منفصل به تور او در آيد، و با قوه عقل عالم عقول و مفارقات را شكار كند و با دل دلدار را و سپس خود به شكار حق در مى آيد كه حق دلبر او مى گردد و با اسماى جلالى خود بساط دل را جمع مى كند كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن .
بايد تن به عرفان عملى داد تا به مراد دل رسيد. اما راههايى كه براى رسيدن به حقيقت است را در ابيات بعدى بيان مى كند.
 
84- خوشا صوم و خوشا صمت و خوشا فكر   خوشا اندر سحرها خلوت ذكر
بدين وزان نيز شاعرى سروده است كه :
 
صمت و جوع و سَهَر و خلوت و ذكر به دوام   ناتمامان جان را كند اين پنج تمام
جوع ، صوم است و صوم نفس را مظاهر اسم شريف ((يا من يطعم و لا يطعم )) بار مى آورد؛ و سكوت و صمت او را به خودش دعوت مى كند و ارتباط نفس را از بيرون قطع مى كند و ((من كيستم )) را بر مى انگيزاند؛ و بيدارى در شب او را با وحدت انس مى دهد و از كثرت مى رهاند؛ و خلوت او را از هر چه كه غير است و منافى با دل و دلدار اوست مبرى مى كند؛ و ذكر به دوام او را با معشوقش كه جمال و كمال مطلق است مجانس مى سازد.