شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۴۸ -


نكته : تا دهن بسته نشد دل باز نمى شود. از سيد كائنات (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت است كه چون فرزندان و نبيره هاى آدم (عليه السلام ) بسيار شدند در نزد وى سخن مى گفتند و وى ساكت بود گفتند اى پدر چه شد شما را كه سخن نمى گويى ؟ گفت اى فرزندان من چون خدا جل جلاله مرا از جوارش به بيرون فرستاد با من عهد كرد و گفت : گفتارت را كم كن تا به جوار من برگردى . (كلمه 246 هزار و يك كلمه ج 2 ص 144.)
 
85- خوشا آن جذبه هاى آتشينى   كه رهرو يابد اندر اربعينى
جذبه ها بر دو قسم است ، جذبه هاى بى مثال كه همانند بار صرصر است و جذبه هاى با مثال كه همانند نسيم است و در باب نوزدهم گفته آيد.
 
86- خوشا شوريده اى منزل به منزل   كشد بار غمش را با سَر دل
87- خوشا شور و خوشا سوز و خوشا آه   كه سالك را ربايد گاه و بيگاه
88- خوشا حال سجود ساجدينش   مناجات و قنوت عابدينش
89- خوشا آن ذاكر فرخنده خاطر   كه دارد خاطرى از ذكر عاطر
خاطر ذاكر از ذكر، عاطر و عطر آگين است .
 
90- خوشا آنگاهى كه با ماه و ستاره   دو چشم سالك آيد در نظاره
اشارت است به روايتى كه در مجمع البيان ذيل آيه 191 و 192 آل عمران : ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولى اللباب الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار از جناب مولى امير المؤ منين (عليه السلام ) در مورد جناب خاتم انبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است . در تفسير نور الثقلين ج 1 ص 422 فرمود:
فى مجمع البيان روى الثعلبى فى تفسيره باسناده عن محمد بن الحنفية عن اءبيه على بن اءبيطالب (عليه السلام ) ان رسوله الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) كان اذا قام من الليل يسوك ثم ينظر الى السماء ثم يقول فى خلق السموات و الارض الى قوله فقنا عذاب النار.
و روى محمد بن على بن محبوب عن العباس بن معروف بن عبدالله بن المغيره عن معوية بن وهب قال سمعت اءبا عبدالله (عليه السلام ) و ذكر اءن النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) قال كان يوتى بطهور فيخمر عنه راءسه و يوضع سواكه تحت فراشه ثم ينام ما شاء الله فاذا استيقظ جلس ثم قلب بصره الى السماء و تلا الايات من آل عمران ان فى خلق السموات و الارض الايات ثم يستن (يستاك ) و يتطهر ثم يقوم الى المسجد فيركع اربع ركعات على قدر قراءته ركوعه (و سجوده على قدر ركوعه ثم ) يركع حتى يقال متى يرفع راءسه و يسجد حتى يقال متى يرفع راءسه ثم يعود الى فراشه فينام ما شاء الله ثم يسيتقظ فيجلس فيتلو الايات من آل عمران و يقلب بصره فى السماء ثم يستن و يتطهر و يقوم الى المسجد فيصلى اربع ركعات كما ركع قبل ذلك ثم يعود الى فراشه فينام ما شاء الله ثم يستيقظ فيجلس فيتلو الايات من آل عمران و يقلب بصره فى السماء ثم يستيقظ فيجلس فيتلو الايات من آل عمران و يقلب بصره فى السماء ثم يستن و يتطهر و يقوم الى المسجد فيوتر و يصلى ركعتين ثم يخرج الى الصلاة .

(مجمع البيان ج 2 ص 554 ص 555) ذيل آيه 191 و 192 آل عمران ).
در اين روايت ، هم نحوه تهجد جناب خاتم الانبياء صلوات الله عليه و آله تبيين شده است و هم تلاوت آيات مذكور آل عمران در نگاه شبانه به آسمانها و ستارگان مطرح شد. براى نماز شب حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) سه مرتبه از خواب بيدار مى شدند و در هر مرتبه اى كه چهار ركعت نماز مى گذاردند آيات مذكور را تلاوت مى فرمودند. ترجيع بند ديوان مولايم را نيز در اين مشهد شاءنى بسزاست فتاءمل .
 
91- خوشا وقتى كه دل اندر خروش است   كه نظم دفتر دل با سروش است
مراد از سروش جبرئيل امين (عليه السلام ) است . و اين ابيات حكايت از حال خاص جناب مولى حسن زاده روحى فداه در هنگام سرودن دفتر دل دارد؛ چه اينكه سراسر ديوان حضرتش در اربعين ها و سوز و گدازها و ذكر و دعا و فكر و تعقل بود و لذا مى فرمودند كه در حال عادى به نحو تخيل با در نظر گرفتن موضوعى نمى توانم حتى كى بيت هم شعر بگويم . در اين بيت هم مى فرمايند كه سرودن دفتر دل با جناب جبرئيل و سروش غيبى بود لذا وقتى دفتر دل به اتمام رسيد و بار ديگر به سروده ها رجوع كردم ديدم اين من نبودم كه سرودم بلكه گوينده و سراينده ديگرى بود كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن . و لذا راقم بر اين باور است كه دفتر دل در مقام و مرتبه قرب فرائض گفته شده است كه اول به صورت انزال دفعى و بارقه اى الهى بر قلب حضرتش بود و سپس به صورت تنزيل بنحو نظم و ابيات آن در نوزده باب و وصيت و خاتمه متحقق شده است ، ذلك فضفل الله يؤ تيه من يشاء لذا سخن از جبرئيل مطرح شده است .
 
92- خوشا آنگاهى كه در سر فؤ اد است   فزون از اوج عقل مستفاد است
مقام فؤ اد فوق قلب است ، يعنى نقطه اوج قلب را فؤ اد گويند كه از عقل مستفاد نيز بالاتر است و بحث آن در ابواب سابق گفته آمد.
 
93- خوشا وقتى كه اندر صحو معلوم   مر او را حاصل آيد محو موهوم
در مقام صحو معلوم و هواى صاف و زلال حقيقت توحيد صمدى قرآنى همه موهومات از هذا، ذاك ، ذلك ، محو مى شود و حقيقت هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ظهور مى نمايد.
 
همه از دست شد و او شده است   اءنا و اءنت و هو، هو شده است
در سفر اول ذات سالك فانى مى شود و سلطان فاينما تولوا فثم وجه الله بر او متجلى مى گردد و در اين صورت بر او ((محو)) عارض مى گردد و شطحيات دارد و ديگران در حق او ناپسند گويند.
تا چون عنايت الهيه دريابدش محوش زائل گردد و صحو شاملش شود كه اقرار به ذنبش و عبوديتش مى كند پس از آنكه اظهار به ربوبيت كرد، عارف بسطامى گفته است : الهى ان قلت يوما سبحانى ما اءعظم شاءنى فاءنا اليوم كافر مجوسى فاءقطع زنارى و اءقول اءشهد اءن لا اله الا الله و اءشهد ان محمد رسول الله .
نكته 914 هزار و يك نكته : ((در تتميم آخر فصل ثالث شرح قيصرى بر فصوص الحكم آمده است كه : كما قال امير المؤ منين (عليه السلام ) فى حديث كميل رضى الله عنه : صحوا المعلوم مع محو الموهوم الخ .
و اين صحو بعد از سفر ثالث تام مى شود و به بقاء الهى باقى مى ماند و آنگاه سالك در عوالم جبروت و ملكوت و ناسوت مسافرت مى كند و اعيان و لوازم اعيان اين عوالم را مشاهده مى نمايد. جناب صدر المتاءلهين در پايان فصل هفتم موقف هفتم الهيات اسفار گويد:
و اعلم اءن من صفى وجه قلبه عن نقوش الاغيار و نفض عن ذاته غبار التعلقات و صقل مرآة عين عقله عن غشاوة الوساوس و العادات و ماتت نفسه عن نفسه و استغرق سره فى بحر جلال الله و عظمته و حشر الى مولاه باقيا ببقائه ((من كان لله كان الله له )) فاذا رجع الى الصحو بعد المحو و خرج الى التفصيل بعد الاجمال و التكميل و الى الفصل بعد الوصل و التحصيل لتمكنه فى حضرة الاحدية و استقراره فى الحد المشترك الجامع بين الحق و الخلق بل بين الامرية و الخلقية نفذ حكمه و امره و استجيب دعوته و تكرم بكرامة التكوين و تكلم بكلام رب العالمين ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم . مى بيند كه خداست و دارد خدايى مى كند.

 
94- خوشا آنگاهى كه خاموش است و گويا   حجاب ديده هِشت و هست بينا
هِشْت فارسى فهلوى قديم است به معنى گذاشت است . و بهشت هم به معناى گذاشتن است و حرف باء براى زينت است .
حال خاموشى همان حال توجه عرفانى خاص است كه در حضور تام و مراقبت كامل است كه شخص در آن حالش خاموش است ولى در عين حال گوياست و چونكه حجاب ديده را فرو گذاشته است و چشم دل او باز شده ، لذا حقايقى را مشاهده مى كند و به اسرارى ناطق است كه اهل معرفت بدين اشارت مى دانند كه واقع امر چگونه است . هر آن كس ز حكمت برد توشه اى ، جهانى است بنشسته در گوشه اى .
در غزل طلعت دوست ديوان آمده است :
 
درس حيرت حسن از پير طريق آموخت   لب فرو بست و بدل شورش و غوفا دارد
در حال توجه تام طورى است كه در بيت بعدى آمده :
 
95- شده يكجايى هر جايى آندم   نه در عالم نه در بيرون عالم
تمثلات و حالاتى پيش مى آيد كه به ظاهر در گوشه اى از اتاق نشسته است ولى در اطوار وجودى خود در حال سير است كه مربوط به باطن عالم است . چنانكه از عارفى بشنوى كه بگويد در حال خلوت و سكوت نشسته بودم و در حالت خاص خود اينچنين در عالم سفر كرده ام و اين حقايق را ديده ام با ديده استبعاد ننگرى كه حق است و آن حال وى نه در عالم ظاهر است كه مربوط به جان او و اطوار وجودى و شئون حالات اوست و نه در بيرون عالم است كه در ذات اوست و ذاتش هم جزئى از اين عالم است . البته هر چه مراقبت قوى تر باشد، اثر حال توجه بيشتر و لذيذتر و اوضاع و احوالى كه پيش مى آيد مكرمم آمده است :
 
مرا زين گونه حالاتست بسيار   نيارم گفتنش از بيم جاهل
به كتمانى نهانتر از نهانى   به سر آورده ام طى منازل
ولى تا دم بر آوردم ز دردم   دهنها باز شد چون عرق نازل
به يكسو شعله ور شد شر حاسد   به يكسو حمله ور شد طعن عاذل
و نيز در همين رابطه در رساله ((انسان در عرف عرفان )) فرمودند:
((بسيارى از آنچه كه در ماوراى نشاءه طبيعت به انسان روى مى آورند بروز و ظهور ملكاتى اند كه انسان به كسب يا اكتساب در مزرعه ذات خويش كاشته است چه هر كس زرع و زارع و مزرعه خود است ؛ و به عبارت ديگر مهمان سفره خود است كه ((الدنيا مزرعة الاخرة ))؛ پس بدان كه ملكات مواد صور برزخيه اند، و به بيان گرانقدر شيخ اجل سعدى :
 
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر   كاى نور چشم من بجز از كشته ندروى
چند واقعه اى كه نقل كرده ايم همه از خود من برخاسته اند و بيرون از من نبودند، در كريمه لهم ما يشاءون فيها و لدينا مزيد (سوره ق /35) و در همين معنى جناب متاءله سبزوارى در شرح مثنوى معنوى چه نيكو فرموده است : ((وسايط در حشر همه ذاتيه و داخله اند، نه خارجه از ذات و باطن ذات نفوس مثل اين عالم دنيا)) انتهى .
 
96- زهى قرب تدنى و تدلى   ز اشراقات انوار تجلى
((زهى )) كلمه تحسين به معنى خوشا، به به ، چه خوب ، چه خوش ، آفرين است . و به كلمه ((خهى )) هم گفته مى شود كه به ((به به و خَه خَه )) تعبير مى گردد.
تدنّى از دَنا، دُنّوّا و دَناوَة يعنى كم كم نزديك شد. و تدلّى از دلو به معنى آويخته شدن است مثل تَدَلّى من الشجر آويخته شد از درخت .
اشارت به حديث شريفى است كه در ذيل فصل اول مقدمه محقق قيصرى بر فصوص الحكم آمده است كه قوله (عليه السلام ): لو دليتم بحبل لهبط على الله . و در ص 389 شرح فصوص قيصرى در متن فص ايوبى فصوص نيز به همين عبارت است كه : و هو قوله (عليه السلام ) لو دليتم بحبل لهبط على الله .
ولى در جلد اول اسفار به تصحيح مولى حسن زاده آملى روحى فداه ص 200 بدين صورت نقل شده است : و فى الرواية عن النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): لو انكم دليتم رجلا بحبل الى الارض السفلى لهبط على الله تعالى .
در تعليقات معظم له بر عبارت فوق آمده كه : و قوله : ((و اليه اشير فى الرواية ...)) رواها الترمذى فى تفسير سورة الحديد من جامعة (ج 3 ص 193 ط هند. ج 12 ط مصر - ص 183)، و الحديث طويل و فى ذيله : ثم قال (صلى الله عليه و آله و سلم ) و الذى نفس محمد بيده لوانكم دليتم بحبل الى الارض السفلى لهبط على الله ، ثم قراء هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم . و هكذا فى مسند ابن حنبل (ط بيروت ج 2 ص 370) مع اختلاف يسير فى صورة العبارة هكذا: ثم قال (صلى الله عليه و آله و سلم ): و اءيم الله لو دليتم احدكم بحبل الى الارض السفلى السابعة لهبط على الله ، ثم قراء هو الاول و الاخر الاية . تقول دليت الدلو بالتشديد، و اءدليتها اذا اءرسلتها. انتهى .
جناب ابا بصير از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه از حضرت شنيدم كه فرمود: ان روح المومن لاءشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها. بينونت عزلى بين خلق و حق نخواهد بود كه بينونت وصفى است مثل بينونت شى ء و فى ء نه شى ء و شى ء.
امام الموحدين امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمايد: مع كل شى ء لا بمقارنة و غير كل شى ء لا بمزايلة (نهج خطبه 1.)
((در حديث آمده است كه حق تعالى به حضرت موسى پيغمبر (عليه السلام ) خطاب فرموده است :
((اءنا بدك اللازم يا موسى ))، كه اين خطاب را حق سبحانه با هر كلمه وجودى از صادر اول تا هيولاى اولى ، آن فآن على الدوام دارد. در الهى نامه آمده است : ((الهى حلقه گوش من آن در ثمين : ((اءنا بدك اللازم يا موسى )). (كلمه 98 هزار و يك كلمه ص 111.)
چه به آسمانها بروى و يا به قعر ارض هفتم هبوط كنى با او هستى كه در صورت اول تدنى است و در صورت دوم تدلى . در هر دو صورت از اشراقات او هستى . عال فى دنوه ودان فى علوه ، ((و هو معكم اينما كنتم ،)) ((و ما من نجوى ثلثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم )) و قوله تعالى : ((و نحن اقرب اليه من حبل الوريد)) و قول النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): انه فوق كل شى ء و تحت كل شى ء قد ملاء كل شى ء عظمته فلم تخل منه ارض و لا سماء و لا بر و لا بحر و لا هواء
و نيز روايت شده است كه حق تعالى فرمود: موسى اءقريب اءنت فاءناجيك ام بعيد اءنت فاءناديك ؟ فانى اءحس حسن صوتك و لا ادريك فاين اءنت ؟ فقال الله : انا خلفك و امامك و عن يمينك و شمالك اءنا جليس من يذكرنى ، و آمعه اذ دعانى .
و اين معيّت او با همه معيت قيوميه است . و قرب تدنى و تدلى عارف مر حق تعالى نيز از اشراقات انوار تجلى است كه شامل شاهد و اصل مى گردد و او را به حق به قرب نوافل بلكه فرائض مى رساند.
ابيات پايانى باب هيجدهم نيز همانند ابواب گذشته به منزله ربط بين باب مذكور با باب نوزدهم است كه محور آن را تجليات الهى براى عارف حول بسم الله تشكيل مى دهد.
باب نوزدهم : شرح باب نوزدهم دفتر دل
باب نوزدهم حاوى نود و يك بيع شعر عرفانى است كه حول تجليات اليه بر قلب عارف بالله و تجدد امثال بر محور بسم الله الرحمن الرحيم بحث مى كند و از مشهودات شاهدان و اصل و عارفان مخلص خبر مى دهد. فى ذلك فليتنافس المتنافسون .
 
1- بسم الله الرحمن الرحيم است   تجلى ها چو صرصر تا نسيم است
صرصر، باد تند و باد سخت و شديد و سرد را گويند و نسيم ، باد ملايم و هواى خنك است .
بسم الله الرحمن الرحيم را در اين باب تجلى خاص است كه در تجليات تجلى كرده است ، و خود را بصورت تجليات حق متعال بر قلب عارف نشان مى دهد. و قلب عارف و اصل را نيز در اين مشهد انقلابى خاص است كه محل ظهور نزل الهيه است . همانگونه كه عالم وجود در تجدد است ، عالم انفسى عارف را تجدد بى نهايت است .
تجلى را جناب عبدالرزاق قاسانى در اصطلاحات صوفيه چنين معنى كرد كه : التجلى : ما يظهر للقلوب من انوار الغيوب آنچه كه براى دلها از روشنيهاى غيب ظهور مى كند است . يعنى نور مكاشفه كه از بارى تعالى بر دل عارف ظاهر مى شود. چه اينكه به خلقت جهان نيز گفته مى شود از باب اينكه عالم تجلى اوست و همه چيز را او آفريد.
يا مراد از تجلى ، انكشاف شمس حقيقت حق است تعالى و تقدس از غيوم صفات بشرى به غيبت آن . و تجلى را نيز همانند ترتيب در نظام هستى ، انواعى است كه بحث آن مى آيد.
مراد از ((تجلى ها)) در مصراع دوم ، همان حقايق ملكوتيه الهيه است كه بر قلب عارف روى مى آورد؛ و همان نسائم قدسى است كه شميم جان او مى گردد. چنانكه بعضى گفته اند: التجلى رفع حجبة البشريه لا اءن يتلون ذات الحق عزوجل ، و الاستتار ان يكون البشرية حائلة بينك و بين شهود الغيب .
تجلى هايى كه در قلب عارف رخ مى دهد يا بى مثالند و يا با مثال ، كه قسم اول بسيار سنگين است و موجب اضطراب و انقلاب عجيب او مى گردد ولى قسم دوم آرامبخش و ملايم است . در اولى او را همانند باد صرصرى در مى نوردد و مثل پر كاهى او را در فضاى غير متناهى مى گرداند. ولى دومى او را مثل باد بهارى و نسيم شبانگاه نوازش مى دهد. بيان قسم اول از بيت بيست و سوم به بعد همين باب بيايد. ولى در مورد قسم دوم كه تجليات با مثال كه نسيم گونه است از بيت دوم به بعد آمده است :
 
2- تجلى ، گاه مانند نسيم است   كه زو نه جسم و جان را لرز و بيم است
3- نسيمى كان وزد بر غنچه گل   شكوفايش نمايد بهر بلبل
4- بسالك مى فزايد انبساطش   كه دنيا را كند سم الخياطش
سَمّ الخياط سوراخ سوزن را گويند. تجلى نسيمى در جسم و جان لرزه و بيم بوجود نمى آورد بلكه جان را شكوفا مى كند و انسان را به حرف در مى آورد و او را منبسط مى كند و به ذكر در مى آورد.
آنچنان به سالك بسط و سعه وجودى دهد كه دنياى پهناور ظاهرى در نزد سالك مكاشف بمنزله يك سوراخ سوزنى مى گردد كه دل وى مى خواهد از اين نشاءه بدر رود و آنسويى گردد و به جهان پهناور غير متناهى آنجا سفر كند به نحوى كه :
 
5- دو عالم را كند يكجا فراموش   بگيرد شاهد خود را در آغوش
عارف در اين حال زبان حالى دارد كه در ابيات تبرى حضرت مولى روحى فداه آمده است :
 
مُن نه مرد اين ور و نه مرد آن ور هسمه   من گرفتار دل و شه جانه دلبر هسمه
6- سفر بنمايد از هر چه نمود است   بسوى آنكه او عين وجود است
مراد از ((نمود)) كل ما سوى الله است كه همه نمود و آيات آن وجود واحد غير متناهى حق تعالى اند.
تجليات با مثال
در تمثل با صورت ماءلوف و ماءنوس با عالم شهادت محشور است ، بخلاف آن كه با مجرد بحت است . و يكى از دلايلى كه در نسيم بودن تمثلات با مثال مطرح است اين است كه عالم شهادت نشاءه افتراق است و عالم غيب انفراد، و آن چون متكثر است ضعيف است از اين روى هر چه توجه روح انسان به عالم كثرت بيشتر شود دهشت او كمتر است چه اينكه هر چه توجه او به عالم جمع و انفراد بيشتر گردد دهشت او بيشتر است كه با قوى تر روبرو مى گردد.
در تجليات نسيمى حق با چهره جمالى ظهور مى يابد و لذا رباينده است و آن مستلزم لطف و رحمت و قرب باشد. جناب محقق لاهيجى در شرح گلشن راز در بيان تجلى جمالى اين را فرموده است و با تمثلات با مثال نيز قابل تطبيق است چنانكه ملاحظه گرديد. وقايعى از تمثلات با مثال براى مولايم در ذيل بيت بيستم به بعد مى آيد.
 
7- مر او را زمزمه است و سوز و آه است   چه آهى خود نسيم صبحگاه است
اين زمزمه ها و سوز و آه از اثرات آن تجلى هاى مانند نسيم و بى مثال است كه سالك را در اين مقام توجه بحق مى دهد كه به سوز و آه مى افتد و لذا داراى ذكر مى گردد زيرا به آه افتاد كه اين آه نشاط آور است و همين سوز و آه او را به ذكر مى كشاند منتهى در بيت بعدى فرمود:
 
8- در اول ذكر آرد انس با يار   در آخر ذكر از انس است و ديدار
معنى ذكر يعنى به ياد خدا بودن است و قلب سالك صادق هم بر اثر مداومت در حضور و انصراف فكر به قدس جبروت و دوام ذكر حق ، به نطق مى آيد و اين ذكر موجب انس با حق مى گردد، كه اين قسم ذكر يعنى به ياد حق بودن انس آور است . وقتى انس با حق پيدا شد سالك بر اساس اين انسش او را ناز مى كند همانند اينكه شما اگر با فردى ماءنوس مى شويد بدين نحو كه اول ديگران او را به شما معرفى مى كنند و شما به ياد او مى افتيد تا او را مى يابيد و با او ماءنوس مى شويد؛ بعد از اينكه با او انس يافتيد، از آن به بعد هر وقت به ياد او مى افتيد و آثار او را مى بينيد او را ياد مى كنيد و حرف او را مى زنيد و آن انس موجب مى شود كه آثار وجودى او را ناز كنيد و دائما به ياد او باشيد قهرا چون با او ماءنوس شديد او را دوست داريد و نازش مى كنيد، در اين اينجا هم اول به ياد او ذاكر مى شويد و هى پرس پرسان كه آب كجاست . سپس با او آشنا مى شويد و انس مى گيريد و دوباره آن انس باعث مى شود كه دائما به ياد باشيد و وى و آثار وجودى او را ناز كنيد. لذا هر كسى كه با حق انس دارد آثار او را هم دوست دارد و به همين جهت همه كلمات نظام هستى كه آثار حق اند را نيز دوست دارد، و با آثار او هم زمزمه و سوز و آه دارد.
هر سالكى بايد به نظام هستى و همه كلمات وجودى آن به ديد محبت و دلسوزى بنگرد كه همه مخلوق حق و مظاهر ظهورى هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن اند لذا معنى ندارد كه كسى بگويد دوستدار حق است ولى مخلوق او را دوست نداشته باشد. فتدبر.
در بيت 81 قصيده تائيه آمده است :
 
و فى الذكر انسى ثم فى الانس ذكره   تسلسل ذاك الدور يومى و ليلتى
در بيت بعدى فرمود:
 
9- چنانكه مرغ تا بيند چمن را   نيارد بستنش آنگه دهن را
به منزله تنظير براى بيت قبلى است . به مرغى كه به چمن زار رسيده است كسى زمزمه و آواز را به او ياد نمى دهد زيرا
 
بلبل از فيض گل آموخت سخن ور نه نبود   اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
در وهله اول مرغ به ياد چمن مى افتد سپس اين ذكر او را به چمن انس مى دهد و بعد از آنكه اين مرغ و آن بلبل به چمن رسيدند خودشان به سخن در آيند و او را ناز كنند. قهرا در اين ذكر هرگز غفلت راه ندارد زيرا كه آن انس مقام عنديت تامه است ، و اينها همه از بركات وجودى تجليات نسيمى است .
حافظ گويد:
 
مرا مگوى كه خاموش باش و دم در كش   كه مرغ را نتوان گفت در چمن خاموش
10- شو مرغ حق آن فرزانه سالك   كه با ذكر حق است اندر مسالك
مسالك جمع مسلك به معنى راه و روش و طريقه است . ذكر حق را نيز در نزد اهل حق شاءنيت خاص است .
 
11- هلال اينك بود با من مقابل   كه هوش از سر برد آرامش از دل
12- ز تقدير عزيز است و عليم است   كه شكلش همچو عرجون قديم است
اشارت است به آيات 39 و 40 سوره يس : و الشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم و القمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم . هلال كه جمع آن اهله و اهاليل است ماه نو شب اول الى شب سوم يا الى شب هفتم - هلال دو شب آخر ماه يعنى بيست و ششم و بيست و هفتم و ديگر شبهاى قمر خوانند. عرجون - عراجين ج خوشه خرما يا خشك و كج و يا بن و آن گياهيست شبيه سماروغ - درخت كج شده شاخهاى بريده از وى و منه قوله تعالى حتى عاد كالعرجون القديم . (فرهنگ جامع )
 
13- هوا از بس كه صاف است و زلال است   فضا از بس كه آرام است و لال است
در مورد ابيات مذكور حضرت مولى فرموده است : ((وقتى به بيت دهم در مورد سالك فرزانه و ذكر حق رسيدم كه در حال سرودن آن بودم ، در روستاى ييلاقى ايراء لاريجان بودم و هواى آن روز بسيار صاف و زلال بود و داشت غروب مى شد كه هلال ماه كه همان اوائل ماه بود پيدا شد و من به مشاهده جمال دلرباى هلال و آن هواى صاف آن غروب بودم كه سرودن بيت دهم پيش آمد؛ در همان حال ، مرغ حق را كه همان سالك فرزانه و ذكر ((يا حق )) او است و مرغ چمن را و به حرف در آمدن آن در حال ديدار چمن را به خودم و ديدن هلال و آن زيبايى و هواى صاف و زلال تنظير كردم . چون همينطور بطور مداوم زبان باز شده بود كه هلال و آن هواى زلال را ناز مى كردم و مى گفتم هلال هلال ، چه زيبا است و هوا هم چقدر صاف و زلال ...)) لذا در ابيات بعدى مرغ حسنى حق را در چمن زار طبيعت در حال مشاهده چه مى نگريد كه به هلال عالم گويد:
 
14- هلالم را جمالى در كمال است   كه وصف آن به گفتگو محال است
15- فزون از آنكه گفت آبروى يا راست   و يا همچون كمان شهريار است
16- و يا نعلى كه از زر عيار است   و يا گوش فلك را گوشوار است
آنكه فرمود: ((كه وصف آن به گفتگو محال است )) را با دو بيت بعد بيان فرمود و دو بيت اخير اشارت به دو بيتى از چهار مقاله عروضى است كه در وصف ماه آمده است :
 
اى ماه چو ابروان يارى گويى   يا نى چو كمال شهريارى گويى
نعلى زده از زر عيارى گويى   در گوش سپهر گوشوارى گويى
سخن در وصف ماه فوق اينگونه تشبيهات و تعبيرات است .