شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۴۹ -


اينك مرغ لاهوتى حسنى را بنگر كه چگونه در چمن ماهتاب نظام هستى به ذكر حق در آمده است كه اين انس ذكر را بدنبال آورده است !
 
17- شنيدم ناگهانم اين مقال است   هلال است و هلال است و هلال است
18- چگونه مرغ حق نايد به حق حق   چو مى بيند جمال حسن مطلق
سالك اگر در يك حال خود با ديدن چهره هلال به ذكر هلال ، هلال ، هلال ... مى افتد و غرق در جمال او مى شود كه براى وصف آن عبارتى پيدا نمى كند جز اينكه هلال هلال گويد؛ چگونه وقتى در مقام انس به زيارت چهره دلاراى دلدار و دلبر نائل مى گردد ساكت باشد و به ذكر ((حق حق )) و ((يا حق يا حق )) مترنم نباشد؟!
در غزل ((ناله شبگير)) ديوان مى يابيد كه :
 
مرغ سحر كه ناله شبگير مى كند   مرغ حق است و ناله او ذكر ((يا حق )) است
اينگونه از حالات حاكى از تجليات اسمى از اسماء الله مثل اسم شريف ((الحق )) است كه هرگز در اينگونه تجليات سالك را نهاد آرام نيست بلكه به حرف در مى آيد و در گلزار حق خواندنها دارد.
 
19- تجليات اسماء و صفاتى   كشاند تا تجليات ذاتى
فصل هفتم از فصول مقدمه قيصرى را در كشف و انواع آن و تجليات الهيه شاءنى بسزا است . و در ابتداى فصل دوم آن نيز گويد: الفصل الثانى فى اسمائه و صفاته تعالى ، اعلم ان للحق سبحانه و تاعلى بحسب كل يوم هو فى شاءن شئونا و تجليات فى مراتب الالهية و ان له بحسب شئونه و مراتبه صفات و اسماء... هر جا سلطان وجود قدم نهاد عساكر اسماء و صفات در پاى ركاب اويند، ولى دولت اسماء و صفات اقتضى مى كند كه براى سالك هر يك از اسماء و صفات علياى الهى را ظهورى خاص باشد و مطابق با حال وى با مناسبت خاص آن پياده شود، و در اين صورت تجلى مقام و احديت اسماء است و سالك مطابق با حدوث حالش با اسمى از اسماء الله حشر مى يابد و دولت آن اسم در او تجلى مى كند چه اينكه در باب اول دفتر دل اسم شريف ((كن )) و در باب دوم اسم شريف ((محيى )) و ديگر اسماء متجلى گشت .
البته تجليات اسماء و صفات را براى هر شخصى مطابق با قابليت او شاءنى خاص است مثلا چه بسا اسمى براى شخصى جمالى جلوه گرى كند ولى همين اسم براى شخص ديگر بنحو جلال متبلور گردد و هكذا در شئون ديگر. و اسماء الله دائما در تجلى اند زيرا كه اسماء الله تعطيلى ندارند، لذا وجودات تعينات خلقيه ته تجليات الهيه در مراتب كثرت است ، چه اينكه زوال آنها به تجليات الهيه در مراتب وحدت است .
در چشم اهل توحيد تحقق جميع عوالم غير متناهية و حقايق جميع اشياء من البدو الى الختم اعتبارات و لحاظات آن وحدت حقه حقيقيه اند كه همه مرايا و مظاهر بلكه تجليات و ظهورات و تطورات و تشئنات او سبحانه اند، كل يوم هو فى شاءن ، هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن .
تجليات كه همان ظهورات است در لسان قرآن مجيد و روايات اهل عصمت و وحى كه در حقيقت مرتبه نازله قرآن و به مثابت بدن آن و قرآن اصل و روح آنها است ، تعبير به ((يوم )) شده است . ((كل يوم اى تجليات و ظهورات ، انفطار موجودات از ذات واجب تعالى و اشتقاق اين كلمات وجوديه از مصدرشان كه وجود واجب است مى باشد و همگى قائم به اويند به نحو قيام فعل به فاعل . (نهج الولاية از يازده رساله ص 193) لذا عارف بالله و سالك كوى حق به هر چه مى نگرد حق را متجلى مى بيند و همه اين تجليات را تجليات اسمايى و صفاتى او مى داند و اين تجليات اسمائى و صفاتى انسان را به تجليات ذاتى مى كشاند كه تجليات اسمايى و صفاتى نسيم الهى است ، و لذا در كثرات حق به صورت مثالى ظهور مى يابد.
بيان تجليات ذاتى و تمثلات بى مثال
 
20- تجليات ذاتى اى برادر   كه فوق آن نمى باشد مصور
21- تجليات اسماء و صفاتى   خفيف است و تجليات ذاتى
22- نمايد سينه ات را جرحه جرحه   چو همام شريحت شرحه شرحه
23- تجلى گاه همچون باد صرصر   فرود آيد به دل الله اكبر
24- بسان گرد باد و برگ كاهى   نمايد با تو ار خواهى نخواهى
25- تجلى چونكه اينسانت ربودت   بلرزه آرد آندم تار و پودت
26- ز جايت خيزى و افتى و خيزى   همى افتان و خيزان اشك ريزى
27- بود اين جذبه هاى بى مثالى   ندارد هيچ تصوير خيالى
جرحه يعنى مجروح شدن و شرحه شرحه يعنى پاره پاره و قطعه قطعه ؛ و مراد از ((همام شُريحت )) همان جناب همام بن شريح است كه در خطبه متقين نهج البلاغه آمده است . ايشان به محضر عرشى حضرت امير المؤ منين (عليه السلام ) مشرف شد: روى اءن صاحبا لاءميرالمومنين (عليه السلام ) يقال له همام كان رجلا عابدا، فقال له يا امير المؤ منين ، صف لى المتقين حتى كانى اءنظر اليهم فتثاقل (عليه السلام ) عن جوابه ثم قال : يا همام ، اتق الله و احسن ف‍((ان الله مع الذين اتقوا و اللذين هم محسنون )) فلم يقنع همام بهذا القول حتى عزم عليه فحمد الله و اءثنى عليه و صلى على النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) ثم قال (عليه السلام )... قال : فصعق همان صعقة كانت نفسه فيها، فقال (عليه السلام ) اما و الله لقد كنت اخافها ليعه ثم قال : اهكذا تصنع المواعظ البالغة باءهلها؟.
عرض كرد متقين را برايم وصف بنما، حضرت ديد او خيلى آشفته حال است چند جمله اى در مورد متقين فرمايش فرمود كه همام آرام نشد و بالاخره جناب همام حضرت را به حرف در آورد تا صيحه اى كشيد و جانش با همان صيحه مفارقت كرد و حضرت فرمود موعظه بالغه با دلها اينچنين مى كند و من هم از همين واقعه هراسناك بودم .
تجليات ذاتى نيز دل عارف را اينچنين پاره پاره مى كند يعنى به همين صورت كه سخنان موعظه اى جناب مولى الموالى على وصى با جان همام كرد.
 
پر دلى بايد كه بار غم كشد   رخش مى بايد تن رستم كشد
در تجليات ذاتى هيچ عارف از خود اختيارى ندارد لذا در يك اضطراب و دگرگونى ذاتى است كه چه بسا حالات گوناگون داشته باشد مثلا از جايش با سرعت بر مى خيزد و مى افتد و گاهى ناخود آگاه به اطراف پرت مى شود و به در و ديوار مى خورد و دردها و رنجها مى بيند و شايد اعضا و جوارح او تا ماهها درد داشته باشند؛ و چه بسا شخص در آن هنگام در كنار آتش باشد و يا در لبه چاه و يا نوك قله و اين حال روى آورد و در آتش بسوزد و يا در چاه و دره سقوط كند و هيچ توجهى به خود نداشته باشد. در اين لحظات مثل يك برگ كاهى را مى ماند كه گردبادى تند و شديد و سرد او را بردارد و بى اختيار وى را به هر سو كه بخواهد ببرد.
ابيات مذكور همانند ديگر ابيات دفتر دل و ديوان بيان شرح حال صاحب دفتر دل است كه از باب ((فاما بنعمة ربك فحدث )) آمده است .
در اين گونه تمثلات ، مثال و صور مطرح نيست لذا تعبير به تجليات ذاتى مى شود. چه اينكه براى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز وحى هاى بى مثال سنگين بود.
در نكته 530 هزار و يك نكته آمده است ((بحار (چاپ كمپانى ص 362) از امالى شيخ به اسنادش روايت كرده است ، عن هشام بن سالم عن ابى عبدالله (عليه السلام ) قال قال بعض اصحابنا اصلحك الله كان رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) يقول قال جبرئيل و هذا جبرئيل ياءمرنى ثم يكون فى حال اءخرى يغمى عليه ؟ قال فقال ابو عبدالله (عليه السلام ) انه اذا كان الوحى من الله ليس بينهما جبرئيل ، اءصابه ذل لثقل الوحى من الله ؛ و اذا كان بينهما جبرئيل لم يصبه ذلك فقال قال لى جبرئيل و هذا جبرئيل .
از اين حديث گرانقدر و از ديگر روايات حاكى از اختلاف حال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) هنگام نزول وحى استفاده مى شود كه حال حضرتش در هنگام وحى بى تمثل سنگين تر از حال او در هنگام وحى با تمثل بود. و اين معنى را اهل سلوك بخوبى لمس مى كنند و ادراك مى نمايند كه چون جذبه هاى بى تمثل صورت دست دهد سخت در قلق و اضطراب افتد بلكه گاهى شدت جذبه با مجذوب چنان كند كه گردباد با برگ كاه ، بخلاف حالتى كه با حصول تمثل صورت است .
شايد علتش اين باشد كه در حال تمثل صورت با مثال ماءلوف و ماءنوس عالم شهادت محشور است بخلاف خلاف آن كه با مجرد بحت و حقيقت عارى از صورت است .
و يا علتش اين باشد كه عالم شهادت نشاءه افتراق است و غيب عالم انفراد؛ لاجرم وحدت و سلطه با اين است كه جمع است ؛ و آن چون متكثر است ضعيف است از اين روى هر چه توجه روح انسان به عالم جمع بيشتر شود دهشت او بيشتر است كه با قوى تر روبرو مى گردد.)) انتهى .
تمثلات بى مثال و تجليات ذاتى براى حضرت مولى روحى فداه :
به ابياتى از قصيده شقشقيه ديوان در مقام گوش دل بسپار:
 
شب ديگر بخلوتخانه عشق   خيال وصل او گرديد حايل
كه يا رب هر دو دستم از چپ و راست   بگرد گردنش بادا حمايل
همى از آسمان ديدگانم   فرو مى ريختم باران هاطل
زمين دامنم از سيل اشكم   بسان ملك دابو گشت و هشتل
گهى در صحن خانه پيچ و تابم   چو ماهى اى كه در خشكى ساحل
گهى بر درب و ديوار افتادم   كه گويى مرغكى شد نيم بسمل
بقرآن ملتجى گشتم در آن حال   كه چون قرآن نباشد هيچ معقِل
فتادم باز بر خاك و در آنگاه   چه گويم زانچه وارد گشت بر دل
همه او شد همه او شد همه او   همه دل شد همه دل شد همه دل
ندانستم كه رو بنمود معشوق   من از آن طلعت فرخنده غافل
چه خوش كانحال تا صور سرافيل   نمى شد از من دل داده زايل
در رساله گرانسنگ مولايم ، مسمى به ((انسان در عرف عرفان )) كه در چهار فصل و يك خاتمه ترتيب يافته است در فصل سوم وقايعى از حالات حضرتش كه در سير و سلوك عملى برايش رخ داده است را نقل فرمود و اين فصل را چنين آغاز فرموده است كه : ((فصل سوم : غرض مادر اين فصل ، توجهى به سير و سلوك عرفانى و حكايت طايفه اى از تمثلات و القاءات سبوحى و رويدادهاى حالات روحانى متفرع بر آنها است تا در فصل پس از آن به اصولى كه هر يك مفتاح كارگشا براى اهل معنى در فهم اسرار و رموز بسيارى از آيات و روايات است اشارتى شود. والله سبحانه فتاح القلوب و مناح الغيوب .
در واقعه هفتم آن در مورد تمثلات بى مثال كه برايش رخ مى داد چنين فرمود:
((واقعه 7: وقتى حضرت استادم علامه آقا سيد محمد حسين طباطبايى - رضوان الله عليه - از من پرسيدند كه آيا تمثل بى صورت يعنى كشف بى مثال هم به شما دست مى دهد و روى مى آورد؟
عرض كردم آنچه را كه مشاهده مى كنم همه با مثال اند. و گاهى عظمت نظام هستى آنچنان مرا مى گيرد و مضطربم مى نمايد كه اگر خودم را از آن حال انصراف ندهم ، جانم از بدنم مفارقت مى كند.
آن جناب فرمود: همين معنى كشف بلا صورت و مثال است ، و از اين كه خودت را انصراف مى دهى كارى خوب و محبوب و مطلوب است تا كم كم به عالم ماوراى ماده و فوق آن انس بگيرى .
راقم گويد: آنگاه كه سالك مجذوب عظموت و جلال و جبروت وجود مطلق و كبريايى نظام احسن آن مى شود، از آن حالت تعبير به كشف بى صورت و بى مثال مى شود. بند نوزدهم دفتر دل در اين مقام كه بيان تجليات مى كند شيرين تر از قند است )).
در ادامه اين واقعه فرمود:
((غزل بيدل )) از ديوان اين كمترين (ص 36 - ط 2)، و همچنين برخى از ابيات اوائل قصيده لاميه شقشقيه از ديوانم (ص 93 - ط 2) هر يك ناظر به يك كشف بى مثال است كه برايم روى آورده است .
اما ((غزل بيدل )) اين كه :
 
بيدلى اندر دل شب ديده بيدار داشت   آرزوى ديدن رخساره دلدار داشت
گاه از پندار فصلش ميخراشيدى رخش   گاه در اميد وصلش گونه گلنار داشت
گاه از برق تجلى ميخروشيدى چو رعد   گاه از شوق تدلى شورش بسيار داشت
گاه ورقاى فؤ ادش گرم در تعزيد عشق   زمزمه موسيچه سان و نغمه موسيقار داشت
گاه در تكبير و در تهليل حى لا يموت   گاه در تسبيح سبحان سبحه اذكار داشت
گاه از فيض شهودى محو استرجاع بود   گاه از قبض شروق جلوه استغفار داشت
گاه آه آتشين از كوره دل مى كشيد   گاه بر سندان سينه مشت چكش وار داشت
گردباد جذبه اش پيچيد همچون برگ كاه   گر چه در اطوار خود طومارها اسرار داشت
تا بخود آمد كه دلدار است آنسلطان حسن   با جمالش در ميان آينه بازار داشت
يا ربا او عشق مى ورزيد و او دنبال يار   يار اندر ديده اش او انتظار يار داشت
بيدل بيچاره بودى بيخبر از ماجرا   كوست عشق و عاشق و معشوق را يكبار داشت
واقف آمد بر وقوف اهل دل در اين مقام   آن كه فرق و نفض و ترك و رفض را در كار داشت
نجم اندر احتراق جذبه اى بى چند و چون   پرتوى از جلوه جانانه را اظهار داشت
در مورد اين غزل در يك تشرف يابى ام ، حضورى مى فرمود كه در اين تمثل بى مثال در وضع عجيبى بودم و اين حال مثل اين مى ماند كه يك چيزى از لجه دريا حركت كند كه تا به ساحل برسد طول مى كشد و انسان الان در ساحل دريا منتظر آن بماند چقدر بايد انتظار بكشد و مى داند كه تحفه اى در حال آمدن از لجه دريا است ، اين حال كه پيش مى آمد آنچنان از خود بى خود مى شدم كه به در و ديوار مى افتادم . و اين برايم ملكه شده بود كه هر موقع به اين حال مى افتادم معلوم بود كه در انتظار مقدم دوست بسر مى برم .
در رساله انسان در عرف عرفان در واقعه هفدهم باب سوم فرمودند ((در بعد از ظهر جمعه 25 ج 1 سنه 1396 ه‍ ق = 6/1/1355 ه‍ ش در منزل قم تنها بودم ، جذبه اى بى مثال روى آورده ، و حقيقت يوم تبدل الارض غيرالارض و السموات و برزو الله الواحد القهار (قرآن كريم سوره ابراهيم /49) برايم تجلى كرده است ، و اضطرابى كه سلطان اسم اعظم قهار در آن اقتضاء مى كرد بر من مستولى شد كه افتان و خيزان با گريه و زارى در و ديوار را مى بوسيدم و زمين و آسمان را و به خصوص خورشيد را ناز مى كردم ، در هر حال حالى بود كه بقول عارف شبسترى در ((گلشن راز)):
 
كه وصف آن به گفتگو محال است   كه صاحب حال داند كان چه حال است
تمثلات با مثال و صورت و تجليات اسمايى و صفاتى براى حضرت مولى :
در كلمه شصت و نه صد كلمه فرمود: ((آن كه به نعمت مراقبت متنعم است مى داند، كه هر چه مراقبت قوى تر باشد تمثلات و واردات و ادراكات و منامات زلالتر و عبارات كه اخبار برزخى اند، رساتر و شيواترند. گاهى اى بى ذوق چيزكى چشيده است كه : التوحيد ان تنسى غير الله ، معرفة الحكمة متن المعارف ، يا حسن خذ الكتاب بقوة . اما تمثلات چه بسيار.
آن كه در ذيل اين كلمه عرشى فرمود: ((اما تمثلات چه بسيار)) حدود بيست و سه واقعه از وقايع بى شمار تمثلات و تجليات با مثال و بى صورت را در فصل سوم از رساله قيمه ((انسان در عرف عرفان )) خودش نقل فرموده اند كه در ابتدا بنابر آن بود كه اين وقايع با اصول متفرع بر آن به عنوان كلمه اى از هزار و يك كلمه قرار گيرد كه خداوند رازق روزى مشتاقان سير انسانى كرده است كه به صورت رساله اى مستقل با نام مذكور در آمده است كه داراى چهار فصل و يك خاتمه است و تا اين تاريخ كه 27/11/76 برابر 19/ شوال 1418 هجرى قمرى است اصل 45 از فصل چهارم اين رساله به رشته تحرير در آمده است كه خداوند توفيق زيارت چهره دلاراى دستخط اصلى اين رساله از محضر مقدس مولايم را عطا كرده است كه به داشتن زيراكس آن مترنم شده ام و از آن به جهت شرح دفتر دل رزق بر مى دارم خداوند متعال بر طول عمر شريف مولاى مكرمم بيافزايد تا حقايق جبروتيه از بطنان عرش تحقيق جان الهى اش تنزل يافته و در مشهد كتابت و تكلم به جانهاى مشتاقان كوى حقيقت وصول يابد.
اما نقل بعضى از وقايع
در ابتداى آن فرمود: ((اينك برخى رويدادهاى سلوك عرفان عملى را معروض مى داريم تا اصول مستنبط از آنها و متفرع بر آنها در فصل بعد گفته آيد، تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد. بسم الله مجريها و مرسيها:
واقعه 2: اين كمترين حسن حسن زاده طبرى آملى گويد: در صبح روز شنبه نهم ذى الحجه 1387 ه‍ ق ، روز عرفه به امتثال دستورى كه از استادم علامه طباطبايى - روحى فداه - اشتغال داشتم و در مراقبت و توجه تام نشسته بودم ، واقعه اى بر من روى آورد كه صدايى شديدتر از رعدهاى قوى سهمگين به گوشم خورده ، فهميدم كه حالتى به من دست داد، بحمد الله هيچ ترس و هراسى به من روى نيآورده بود، ولى همه بدنم مثل كسى كه سرماى سخت بر او مستولى شده مى لرزيد، جهان را روشن و به رنگ بنفش مى ديدم ، در اين حال سوره مباركه انبياء را به من نمودند و به روى من گشودند و من آن را تلاوت مى كردم ، پس از براهه اى از زمان از آن حال باز آمدم ، و از كثرت وجد و سرور و ذوق ، بسيار گريستم و تا چندين روز بى تابى شگفتى داشتم .
واقعه 3: و در شب جمعه يازدهم رجب 1388 ه‍ ق مطابق با 12/7/1347 ه‍ ش ، بر اثر مراقبت و حضور، التهاب و اضطراب شديدى داشتم ؛ و با برنامه عملى جناب استاد علامه طباطبايى - رضوان الله عليه - روزگار مى گذراندم تا قريب يك ساعت به اذان صبح كه به ذكر كلمه طيبه ((لا اله الا الله )) اشتغال داشتم ، ديدم سرتاسر حقيقت و همه ذات مملكت وجودم با من در اين ذكر شريف همراهند و سرگرم به گفتن لا اله الا الله اند؛ ناگهان به فضل الهى جذبه اى دست داد كه بسيار ابتهاج به من روى آورد.
مثل اين كه تندبادى سخت وزيدن گيرد آنچنان صدايى پى در پى بدون هيچ مكث و تراخى بر من احاطه كرد، و سيرى سريع پيش آمد كه هزار بار از سرعت سير جت سريع السير در فضا فزونتر بود، و رنگ عالم را بدان گونه كه ديده ام از تعبير آن ناتوانم ، عجب اينكه در آن اثناء گفتم : چه خوش است كه به دنيا برنگردم ؛ وقتى اين معنى در دلم خطور كرده به ياد عائله افتادم كه آنها سرپرست مى خواهند، باز گفتم : آنها خودشان صاحب دارند، به من چه ؛ تا چيزى نگذشت كه از آن حال شيرين باز آمدم و خودم را در آنجا كه نشسته بودم ديدم . ان الله سبحانه فتاح القلوب و مناح الغيوب .
از روى داد اين حالت گفته ام .
 
از مردم ديو و دد بردن چه خوش است   در گوشه خلوت آرميدن چه خوش است
بى ديدن چشم و راه پيمودن با   سير دو جهان كردن و ديدن چه خوش است
واقعه 4: صورت واقعه اى را از تلاوت سوره مباركه واقعه در شرح عين شصت و سوم كتاب ما ((سرح العيون فى شرح العيون )) به عربى نقل كرده ام خلاصه آن به فارسى اين كه :
در شب سوم ماه شعبان سنه يك هزار و چهارصد و نه هجرى قمرى ، در منزلم در قم سوره مباركه واقعه را تلاوت مى كردم ، تا به كريمه و اءما ان كان من المكذبين الضالين فنزل من حميم و تصلية جحيم رسيدم ناگهان ديدم كه جحيم برايم متمثل شده است و زبانيه آن بالا گرفت كه فرموده حق سبحانه ((و برزت الجحيم لمن يرى )) را به شهود عيان مشاهده كرده ام بدون اين كه جحيم مرا مس كند و آزار نمايد با اين كه تمثل در صقع ذات مدرك متحقق است زيرا كه تمثل نحوى از ادراك است .
در آن حال به دو امر مهم ملهم شده ام :
يكى اين كه براى انسان پاك از دنس رجس و رين ، و حافظ مراقبت و عنديت و اخلاص ، و عامل به اعمال و افعال صالح صحيح است يعنى امكان دارد كه به هر آيه اى از آيات قرآنى ، و به هر واقعه خبرى آن خواه در خارج تحقق يافته است و يا هنوز تحقق نيافته است روى آورد يكايك آنها برايش تمثل يابد، به خصوص اگر داراى توجه تام و همت و جمعيت در تمثل و مشاهدت آنها بوده باشد.
امر دوم اين كه تمثل جحيم در صقع نفس مدرك مطلبى است ، و بروز آن براى نفسى جحيمى مطلبى ديگر است به گونه اى كه مطلب نخستين سبب اذيت و آزار مدركش نباشد بلكه موجب علم ابتهاجى و شهود انبساطى او گردد، بخلاف مطلب دومين كه سبب عذاب اليم است فتبصر.
در ديوانم آمده است :
 
وارداتى كه بدل مى رسد از مكمن غيب   ار بود همنفسى بو كه كنم اظهارش
واقعه 9: بعد از نماز صبح جمع 15 ج 2 سنه 1389 ه‍ ق = 7 شهريور 1348 ه‍ ش ، در حال توجه نشسته بودم ، پس از برهه اى بدنم به ارتعاش آمد ولى خفيف بود. بعد از چند لحظه اى شنيدم شخصى با زبان بسيار شيوا و شيرين اين آيه كريمه را قرائت مى كند: ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما ولى من آن شخص را نمى ديدم ، و من هم از شنيدن آن آيه صلوات مى فرستادم . در آن حال يكى به من گفت : بگو يا رسول الله ، و من در پى در پى مى گفتم يا رسول الله .
و پس از آن با جمعى از مخلوقى خاص محشور شدم كه گفت و شنود بسيارى با هم داشته ايم . بعد از آن كه از آن حال باز آمدم متنبه شدم كه تلاوت آيه فوق براى اين جهت بود كه روز جمعه بود، و ذكر صلوات در اين روز بسيار تاءكيد شده است .
واقعه 10: در بعد از ظهر جمعه هشتم ذوالحجه 1387 ه‍ ق كه روز ترويه بود، در حالتى بودم كه ديدم صداى اذان بگوشم مى آيد و تنم مى لرزد، و مؤ ذن در پهلوى راست من ايستاده است ، ولكن من به كلى چشم بسوى او نگشودم و جمال مباركش را به نحو كامل زيارت نكردم ، فقط شبح حضرتش گاه گاهى جلوه مى كرد و پنهان مى شد؛ از يكى ديگر كه شخص او را مى ديدم ولى او را نشناختم پرسيدم اين موذن كيست كه بدين شيوايى و دلبريايى اذان مى گويد؟ گفت اين جناب پيغمبر خاتم محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، از شنيدن اين بشارت چنان گريه بر من مستولى شده است كه از آن حال باز آمده ام .
در قصيده تائيه عائره ((ينبوع الحياة )) (ديوان ط 2 ص 458) در اشاره بدين واقعه گفته ام :
 
تنورت من نور الجمال المحمدى   بتطهير ذاتى من صبوع بشربة
سمعت بآذانى فصول اءذانه   فيالذة قد اءقبلت صوب مهجتى
بكيت بكاء عاليا حينما قضى   حبيب اله العالمين لصحبتى
و يا حسن صوت لست اءقدر وصفه   على صوت داود باءحسن لهجة
و كم نلت من اءمثال هذا التمثل   تمثل عذب يا لها من عذوبة
واقعه 12: در مبارك سحر ليله چهارشنبه هفدهم ربيع المولود 1402 ه‍ ق ، مطابق 23 ديماه 1360 ه‍ ش ، شب فرخنده ميلاد خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) و وصى او صادق آل محمد - صلوات الله عليهم - كه مصادف با شب شصتم از ارتحال حضرت استادم علامه طباطبايى صاحب تفسير ((الميزان )) بود، به ترقيم رساله ((اءنه الحق )) به عنوان يادنامه آنجناب اشتغال داشتم ، ناگهان مثال مباركش با سيماى نورانى حاكى از سيماهم فى وجوههم من اثر السجود برايم متمثل شد - فتمثل لها بشرا سويا - و با لهجه اى شيرين و دلنشين از طيب طويّت و حُسن سيرت و سريرتم بدين عبارت بشارتم داد: ((تو نيكو صورت و نيكو سيرت و نيكو سريرتى )) تا چند لحظه اى در حضور انورش مشرف بودم - رضوان الله تعالى عليه ، و اءفاض علينا من بركات انفاسه النفيسة
اى عزيز مهمترين ذكر مراقبت است كه مقام عنديت است و مصاحبت با حق تعالى . همنشين از همنشين خو مى گيرد و بدان شناخته مى شود، و بقول فصيح لبيد بن ربيعه صحابى : و المرء يصلحه القرين الصالح .
اى عزيز بعد از آن فرعون هلاك شد حق تعالى با كليمش (عليه السلام ) بناى مواعده گذاشت ، قوله سبحانه : و اذ فرقنا بكم البحر فانجيناكم و اغرقنا آل فرعون و انتم تنظرون . و اذا واعدنا موسى اربعين ليلة ... (قرآن كريم - سوره بقره - آيه 50 و 51)؛ تا فرعون نفس را نكشى از اربعين كليمى لوحى بر موسى روح لائح نخواهد شد.