سيرى در تربيت اسلامى

مصطفى دلشاد تهرانى

- ۵ -


محيط جغرافيايى و طبيعى
انسان از نظر تربيتى متاءثر از محيط جغرافيايى و طبيعى خويش ‍ است . آب و هوا، نور و حرارت ، گرما و برودت ، خشكى و بارندگى ، مكان زندگى ، مسكن و نوع خوراك و مانند اينها در ساختار جسمى و روحى انسان در خلق و خوى و رفتار آدمى تاءثير دارند. بخشى از تفاوتهاى فردى و جمعى به محيط زندگى بازگشت مى كند. محيط كوهستانى ، محيط ساحلى ، محيط كويرى ، محيط جنگلى ، محيط روستايى ، محيط شهرى ، آرامش محيط، ازدحام محيط و جز اينها هر يك تاءثيرى خاص بر روحيات و اخلاقيات انسان دارد.
امير مؤ منان (ع ) درباره تاءثير محيط جغرافيايى و طبيعى بر خلق و خوى و رفتار آدمى تعبيرى زيبا و لطيف دارد، آنجا كه از زندگى ساده و سخت خود سخن مى گويد و اينكه گوينده اى اشكال كند كه اگر خوراك پسر ابوطالب اين گونه (ساده و ناگوار) است ، بى گمان ناتوانى بر او چيره گردد و نتواند با همآوردان خود مقابله كند و از نبرد با دلاور مردان بازماند:
((الا و ان الشجرة البرية اصلب عودا، و الرواتع الخضرة ارق جلودا، و النباتات البدوية اقوى وقودا و ابطا خمودا.))(295)
بدانيد درختى كه در بيابان خشك رويد چوبش سخت تر بود، و سبزه هاى خوشنما پوستش نازكتر، و رستنيهاى صحرايى را آتش ‍ افروخته تر بود و خاموشى آن ديرتر.
زندگى در فضاى آزاد و هواى پاك و همراه با مشكلات طبيعت در صحت و سلامت تاءثير مى گذارد، چنانكه رسم اشراف مكه در عصر بعثت پيامبر اكرم (ص ) چنين بود كه كودكان خويش را در دوران شيرخوارى در صحرا نزد زنانى كه كارشان نگهدارى از كودكان بود مى فرستادند تا كودكانشان در محيط سالم و پاك صحرا به دور از مسائل شهر رشد كنند و پيامبر اكرم (ص ) نيز چند سال آغازين حيات خود را در صحرا گذراند.(296)
البته استمرار زندگى در بيابان روحيه را سخت و فرد را به سوى خشونت و جمود و خودمحورى مى كشاند،(297) همان طور كه عرب جاهلى اين تاءثيرات را از محيط خود گرفته بود. امير مؤ منان على (ع ) در سخنى صريح و گويا در اين باره فرموده است :
((ان الله بعث محمدا صلى الله عليه و آله و سلم نذيرا للعالمين و امينا على التنزيل ، و انتم معشر العرب على شر دين ، و فى شر دار، منيخون بين حجارة خشن ، و حيات صم ، تشربون الكدر، و تاءكلون الجشب ، و تسفكون دماءكم ، و تقطعون ارحامكم ، الاصنام فيكم منصوبة ، و الآثام بكم معصوبة .))(298)
همانا خداوند محمد(ص ) را برانگيخت ، تا مردمان را انذار كند و فرمان خدا را چنانكه بايد برساند. آن هنگام شما اى مردم عرب ! بدترين آيين را برگزيده بوديد و در بدترين سراى خزيده بوديد. منزلگاهتان سنگستانهاى ناهموار، همنشينتان گرزه مارهاى زهردار، آبتان تيره و ناگوار، خوراكتان گلوآزار، خون يكديگر را ريزان ، از خويشاوند بريده و گريزان ، بتهايتان همه جا برپا و پاى تا به سر آلوده به خطا.
بنابراين عوامل طبيعى و جغرافيايى نيز مانند ساير عوامل به نحو اقتضا در تربيت انسان مؤ ثر است و اين تاءثيرات بخوبى قابل مشاهده و مقايسه است . معمولا صحرانشينان اهل سخاوت و شجاعت مى شوند و كوه نشينان اهل بزرگوارى و استقلال طلبى و كشاورزان اهل رضا و قناعت و ساحل نشينان اهل بردبارى و ملايمت ؛ محيطهاى گرم كسالت و سستى مى آورد و محيطهاى سرد علاقه به كار و كوشش .(299)
البته محيطهاى ديگر نيز كه به نحوى انسانها را در بر مى گيرند، به نحو اقتضا بر خلق و خوى و رفتار و كردار انسانها تاءثير مى گذارند؛ مانند حكومت و حاكميت ، و قوانين و مقررات كه بسيارى از ويژگيهاى اخلاقى و رفتارى مردمان را شكل مى دهند.(300)
همچنين رسانه ها و وسائل ارتباط جمعى اعم از كتاب ، روزنامه ، مجله ، راديو، تلويزيون ، سينما، ويدئو و جز اينها هم به وجود آورنده محيطهاى خاص و فضاهايى ويژه در شكل دادن ساختار تربيتى انسانهايند و از عوامل مهم محيطى به شمار مى آيند.(301)
سختيها و شدايد
يكى از امورى كه در تربيت انسان نقشى كارساز و جدى دارد سختيها و شدايد است كه سبب ظهور صفات باطنى و تكميل و تهذيب نفس ‍ و تصفيه اخلاق و تهييج قوا و نيروهاى نهفته وجود انسان مى شود.(302) در دل سختيها و شدايد است كه فطرت آدمى بيدار مى شود و حجابهاى فطرت به كنار مى رود و انسان به حقيقت خود روى مى كند و مى تواند بر اين حال باقى بماند.
((و اذا غشيهم موج كالظلل دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر فمنهم مقتصد و ما يجحد بآياتنا الا كل ختار كفور.))(303)
و چون موجى كوه آسا آنان را فراگيرد، خدا را بخوانند و اعتقاد (خود) را براى او خالص گردانند، و چون نجاتشان دهد و به خشكى رسان برخى از ايشان ميانه رو بر راه راست توحيد باشند؛ و نشانه هاى ما را جز فريبكاران و پيمان شكنان ناسپاس انكار نكنند.
در پرتو سختيها و شدايد است كه بسيارى از استعدادهاى انسان شكوفا مى شود و آدمى شايسته مراتب بالاتر كمال مى گردد. به بيان امير مؤ منان على (ع ):
((فى تقلب الاحوال علم جواهر الرجال .))(304)
گوهر انسانها در آزمايشگاه دگرگونى احوال معلوم مى شود.
به حكم قانون و ناموس خلقت ، بسيارى از كمالات جز در مواجهه با سختيها و شدايد، جز در نتيجه تصادمها و اصطكاكهاى سخت ، جز در ميدان مبارزه و پنجه نرم كردم با حوادث ، جر در روبرو شدن با بلاها و مصائب حاصل نمى شود.(305)
سختيها و مشكلات وجود آدمى را از ضعف و سستى بيرون مى برد و سبب تكميل و تهذيب نفس و خالص شدن گوهر وجود انسان مى شود و خداى مهربان آنان را كه دوست مى دارد در سختى و بلا مى افكند تا پولاد وجودشان آبديده شود و به كمالات الهى دست يابند. از امام باقر(ع ) روايت شده است كه فرمود:
((ان الله تبارك و تعالى اذا احب عبدا غته بالبلاء غتا و نجه بالبلاء نجا.))(306)
هرگاه خداى تبارك و تعالى بنده اى را دوست بدارد، او را در بلا غوطه ور سازد و باران بلا بر سر او ريزد.
پس والاترين انسانها در بيشترين سختيها و شدايد فرو مى روند و بدين ترتيب گوهر وجودشان صيقل مى خورد. امام باقر(ع ) فرموده است :
((اشد الناس بلاء الانبياء ثم الاوصياء، ثم الاماثل فالاماثل .))(307)
سخت ترين مردم از نظر شدت گرفتارى و ميزان بلا، پيامبرانند، آن گاه اوصياى ايشان ، و سپس كسانى كه از ديگران بهترند به همين ترتيب .
هيچ چيز مانند تنعم و نازپروردگى ، روحيه انسان را ضعيف و ناتوان و اخلاق را پست و تباه نمى سازد و راه سير به سوى كمال را بر آدمى نمى بندد.(308)
نازپرود تنعم نبرد را به دوست
عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد(309)
تنعم و نازپروردگى انسان را شكننده و آسيب پذير مى سازد، مقاومت آدمى را در برابر تندباد حوادث مى كاهد و توفيق بارور شدن بسيارى از استعدادهاى كمالى را مى گيرد. آن كه در اين عالم سختى نديده و با شدايد رو به رو نشده است چگونه مى تواند در برابر سختيها و شدايد آن عالم تحمل آرد؟ انسانى كه سختى نديده تا تعينهاى وجودى اش در هم شكند و به لطافتهاى حقيقى دست يابد چگونه مى خواهد پا به عوالم لطيف وجود بگذارد؟
سختيها و مشكلات ، روح را ورزش مى دهد و نيرومند مى سازد، فلز وجود انسان را خالص و محكم مى كند. رشد و نمو و بارور شدن استعدادهاى آدمى جز در صحنه گرفتاريها و مقابله با شدايد و رويارويى با مشكلات فراهم نمى شود، زيرا تا تعين وجود خرد نشود، تكامل حاصل نمى شود. به قول ((ملاى رومى )) گندم زير خاك مى رود و در زندان خاك گرفتار مى شود و در همان زندان است كه شكافته مى شود و تعين خود را از دست مى دهد و به مرحله اى كاملتر قدم مى نهد. نخست ريشه هايى نازك بيرون مى دهد و طولى نمى كشد كه به صورت بوته گندم ، به صورت ساقه و خوشه و دانه هايى زيادتر ظاهر مى شود. زير خاك قرار گرفتن مقدمه تكامل آن است . باز همين گندم در زير سنگ آسيا نرم و آرد مى شود و سپس ‍ نان مى گردد و نان بار ديگر در زير دندان آسيا مى شود و جذب بدن مى گردد تا بالاخره به عالى ترين مراحل كمال ممكن خود مى رسد و به صورت عقل و فهم تجلى مى كند.(310)
گندمى را زير خاك انداختند
پس ز خاكش خوشه ها برخاستند
بار ديگر كوفتندش ز آسيا
قيمتش افزود و نان شد جانفزا
باز نان را زير دندان كوفتند
گشت عقل و جان و فهم سودمند(311)
بدين ترتيب سختيها و شدايد انسان را از خامى به پختگى ، از ضعف به قوت ، از نقص به كمال سير مى دهد. در نظام تربيتى اسلام نازپرورى و ضعيف پرورى جايى ندارد و در عين حال كه شريعت اسلام سهل و ساده است اما تعاليمش به گونه اى است كه افراد را به سختى و مشكل خو دهد و از ضعف و سستى بيرون برد و استعدادهاى والاى آنان را تحت عبادتها و تمرينهاى مكرر كه با نوعى سختى تواءم است ، شكوفا سازد. به بيان امير مؤ منان على (ع ):
((ولكن الله يختبر عباده بانواع الشدائد، و يتعبدهم بانواع المجاهد، و يبتليهم بضروب المكاره ، اخراجا للتكبر من قلوبهم ، و اسكانا للتذلل فى نفوسهم ، و ليجعل ذلك ابوابا فتحا الى فضله ، و اسبابا ذللا لعفوه .))(312)
ليكن خداوند بندگانش را با سختيهاى گوناگون مى آزمايد، و با مجاهدتها به بندگى وادارشان مى نمايد، و به ناخوشايندها آزمونشان مى كند تا خودپسندى را از دلهايشان بزدايد، و خوارى و فروتنى را در جانهايشان جايگزين سازد، و آن را درهايى براى بخشش او و وسيله هايى براى آمرزش او قرار دهد.
سختيها و شدايد فقط نقش ظاهر كردن و نمايان ساختن گوهر واقعى وجود آدمى را ندارد، بلكه سختيها و شدايد نقش تبديل كردن و دگرگون كردن و تكميل كردن دارد، نقش تصفيه و تخليص دارد؛(313) و انسان را از مراتب پست وجود به مراتب عالى وجود متحول مى سازد.
كار
از جمله عوامل مؤ ثر در تربيت كه در ساختن شخصيت انسان نقش ‍ اساسى دارد، كار است . انسان در عين حال كه خالق و آفريننده و مدبر كار است ، بشدت متاءثر از آن است ، به نحوى كه كار بر روح و جان انسان رنگ مى زند و در خلق خوى و رفتار انسان تاءثير مى گذارد. كار در رشد ابعاد مختلف وجود آدمى نقش دارد و جسم و عقل و احساس و عاطفه را تحت تربيت خود قرار مى دهد. وقتى انسان كارى مطابق استعداد و ذوق و سليقه اش انجام مى دهد، با آن همه وجود خود را تمرين و رشد مى دهد. آدمى در كارى كه انجام مى دهد، خود را مى يابد، مى آزمايد و استعدادهاى خود را كشف و شكوفا مى كند. انسان با كار كردن كرامت ، شخصيت و حيثيت خود را حفظ مى كند و اين امر بر روحيه و رفتارش تاءثير مى گذارد.
از اين منظر، كار كردن هر چند پايين ترين نوع آن حركتى تربيتى و سازنده و با ارزش شريف به شمار مى آيد. خداى سبحان در ضرورت و جدى گرفتن كار فرمان اكيد داده و فرموده است :
((فاذا قضيت الصلاة فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون .))(314)
پس چون نماز گزارده شد، در (روى ) زمين پراكنده گرديد و فضل خدا را جويا شويد و خدا را بسيار ياد كنيد، باشد كه رستگار شويد.
خداوند اهل ايمان را فرمان مى دهد كه با كسب و كار روزى بجويند كه كار كردن و روزى جستن و روى پاى خود ايستادن و استقلال خود را حفظ كردن ، زمينه اى مناسب براى كسب كمالات الهى و عين آخرت است ، نه بازدارنده از آخرت و امرى دنيايى . امام خمينى (ره ) در اين باره مى نويسد:
((جناب محقق خبير و محدث بى نظير مولانا مجلسى عليه الرحمة مى فرمايد: بدان ، آنچه از مجموع آيات و اخبار ظاهر مى شود، به حسب فهم ما، اين است كه دنياى مذمومه مركب است از يك امورى كه انسان را باز دارد از طاعت خدا و دوستى او و تحصيل آخرت . پس دنيا و آخرت با هم متقابلند. هر چه باعث رضاى خداى سبحان و قرب او شود، از آخرت است ، اگرچه به حسب ظاهر از دنيا باشد؛ مثل تجارات و زراعات و صناعاتى كه مقصود از آنها معيشت عيال باشد براى اطاعت امر خدا، و صرف كردن آنها در مصارف خيريه ، و اعانت كردن به محتاجان ، و صدقات و باز ايستادن سؤ ال از مردم ، و غير آن ؛ و اينها همه از آخرت است ، گرچه مردم آن را از دنيا دانند. و رياضات مبتدعه و اعمال ريائيه . گرچه با تزهد و انواع مشقت باشد، از دنياست ، زيرا كه باعث دورى از خدا شود و قرب به سوى او نياورد...))(315)
قرآن كريم مردمان را به كار و كوشش در راهى درست فراخوانده است و آن را با ارزش و آخرتى معرفى نموده است كه اين راهى نيكو در تربيت آدمى است .
((و ابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة و لاتنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله اليك و لاتبغ الفساد فى الارض ان الله لايحب المفسدين .))(316)
و با آنچه خدايت داده است سراى آخرت را بجوى و بهره خود را از دنيا فراموش مكن و همچنان كه خدا به تو نيكى كرده است و در زمين تباهكارى مجوى كه خدا تباهكاران را دوست ندارد.
خداوند زمين را براى آدميان آفريده است و آن را سراسر نعمت قرار داده است تا انسانها در آن تلاش كنند و تربيت شوند و به سوى او خود را كامل نمايند.
((هو الذى جعل لكم الارض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه و اليه النشور.))(317)
اوست كه زمين را براى شما رام كرد، پس در فراخناى آن رهسپار شويد و از روزى او بخوريد و (بدانيد كه ) برانگيختن به سوى اوست .
خداوند كار كردن آدميان را كه سبب تحقق تاءثيرات كمالى و نتايج مثبت اجتماعى و اقتصادى است ، دوست دارد. از رسول خدا(ص ) چنين روايت شده است :
((ان الله تعالى يحب العبد المؤ من المحترف .))(318)
خداى متعال بنده مؤ من اهل حرفه و پيشه را دوست دارد.
اين بيان ارزشى گوياى جايگاه كار و تلاش است ، كار و تلاشى كه خود نوعى عبادت و بندگى است و همچون ساير عبادات تربيت كننده و كمال بخش .
در حديثى قدسى آمده است كه خداى متعال در شب معراج به پيامبر گرامى اش فرمود:
((يا احمد! ان العبادة عشرة اجزاء، تسعة منها طلب الحلال .))(319)
اى احمد! همانا عبادت ده قسمت است كه نه قسمت از آن (كار كردن در) طلب حلال است .
كار كردن در طلب حلال و تلاش كردن با قصد و نيت درست چنان بر انسان و جامعه تاءثير تربيتى مى گذارد كه از والاترين عبادتها شمرده مى شود. در حديثى از پيامبر اكرم (ص ) آمده است :
((العبادة سبعون جزء افضلها جزء طلب الحلال .))(320)
عبادت هفتاد قسمت است كه برترين قسمت آن (كار كردن در) طلب حلال است .
سلامت زندگى فرد و جامعه در گرو كار كردن است و كار شرافتمندانه و متعهدانه درى از درهاى بهشت تربيت الهى و راهى به سوى كمال است . بدين سبب است كه كار كردن نوعى جهاد است و همچون جهاد در راه خدا تربيت كننده و عزت بخش ، امير مؤ منان (ع ) فرموده است :
((الشاخص فى طلب الرزق الحلال كالمجاهد فى سبيل الله .))(321)
جوينده روزى حلال همانند مجاهد راه خداست .
پيشوايان دين برترين نمونه هاى تربيتى كار را اين چنين مى ديدند و بدان توصيه مى كردند: ((محمد بن منكدر))(322) گويد: در روزى بسيار گرم از مدينه بيرون رفتم . در يكى از نواحى مدينه ((ابوجعفر محمد بن على بن الحسين )) را ديدم (كه از سركشى به مرزعه خودش بازمى گشت ). با خود گفتم : سبحان الله ، مردى از بزرگان قريش در چنين وقتى و با اين حالى كه دارد در پى مال دنياست ! بايد او را پند دهم . پيش رفتم و سلام كردم . با كمال خستگى در حالى كه عرق از سر و رويش مى ريخت پاسخ مرا داد. گفتم : ((خدا كارت را اصلاح كند، آيا شخصيتى چون شما بزرگى از بزرگان قريش در اين هنگام و با اين حال در پى مال دنيا مى رود؟
اگر در اين حال مرگ تو در رسد چه مى كنى ؟ فرمود:
((لو جاءنى الموت و انا على هذه الحال جاءنى و انا فى طاعة من طاعة الله عز و جل اكف بها نفسى و عيالى عنك و عن الناس ، و انما كنت اخاف لو ان لو جاءنى الموت و انا على معصية من معاصى الله .))(323)
اگر در همين حال مرگ من فرارسد (هيچ بيمى ندارم زيرا) در حال طاعتى از طاعات خدا خواهم بود كه بدين وسيله خود و خانواده ام را از تو و ديگر مردم بى نياز مى كنم . همانا از مرگ در آن حال بيمناكم كه سرگرم گناهى از گناهان باشم .
گفتم : ((رحمت خدا بر تو باد، گمان مى كردم كه بايد شما را پند دهم ولى شما مرا پند دادى .))(324)
بدين ترتيب كار يكى از بهترين عوامل تربيتى و بسترى مناسب براى سازندگى شخصيت آدمى است .
عوامل ماوراى طبيعت
مراد از عوامل ماوراى طبيعت مجموعه عواملى است كه فراتر از امور طبيعى اند و براى انسان ملموس و محسوس نيستند ولى پيوسته در تعامل با انسانند و در تربيت انسان به نحو اقتضا مؤ ثرند. در اين ميان مهمترين عوامل فرشتگان و شياطينند. آنان در سعادت و شقاوت انسان و جامعه نقش دارند و رابطه اش با انسان رابطه اى طولى است ، بدين معنا كه چون انسان اراده خير كند، فرشتگان در آن امتداد او را يارى مى كنند و چون انسان اراده شر كند، شياطين در آن امتداد يارى اش مى كنند، ولى هيچ يك بر انسان مسلط نيستند و تا انسان خود راه نفوذ آنان را باز نكند، آنان نمى توانند آدمى را به سوى خير و شر ببرند.
فرشتگان ماءمور سجده بر انسان شدند و اين به سبب خصوصيات نوعى انسان بود و آنان همگى سجده كردند. و ابليس كه از جن بود و به سبب طاعت خويش در رديف فرشتگان قرار گرفته بود، گرفتار تكبر شد و از سجده كردن سرپيچى كرد.(325)
((و لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس لم يكن من الساجدين .))(326)
و هر آينه شما را بيافريديم ، آن گاه صورتگرى كرديم ، آن گاه به فرشتگان گفتيم : آدم را سجده كنيد؛ پس سجده كردند مگر ابليس كه از سجده آورندگان نبود.
((و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربه .))(327)
و آن گاه كه به فرشتگان گفتيم : آدم را سجده كنيد، پس سجده كردند مگر ابليس كه از جن بود و از فرمان پروردگارش بيرون شد.
همان طور كه در بحث شناخت انسان اشاره شد، انسان واجد مرتبه ((خليفة اللهى )) است و خداوند اين حقيقت را اعلام كرد و او را جانشين خود در زمين معرفى نمود. آن گاه خبر داد كه اين خليفه ((معلم به همه اسما)) است و از اين رو شايستگى خلافت دارد و فرشتگان را متوجه ساخت كه آنان فاقد چنين مرتبه جامعى اند. پس ‍ از روشن شدن اين حقيقت كه آدم (ع ) كون جامع و واجد همه اسما است و به همين سبب بر تمام موجودات شرافت و برترى دارد، فرمان داد كه او را سجده كنند:
((و اذا قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى و استكبر و كان من الكافرين .))(328)
و چون به فرشتگان گفتيم : آدم را سجده كنيد، پس سجده كردند مگر ابليس ، سرپيچى و گردنكشى كرد و از كافران بود.
در اين آيات ، نه تنها مرتبه انسان مشخص مى شود، بلكه مرتبه وجودى فرشتگان و شيطان نيز روشن مى گردد و جايگاه هر يك در عالم وجود تبيين مى شود.
انسان : ((خليفة الله )) است و ((مسجود)).
فرشتگان : ((مطيع امر الله ))اند و ((ساجد)).
شيطان : ((مستكبر)) است و ((مضل )).
فرشتگان در مرتبه كمالى خضوع و اطاعت فرمان خدايند و در خدمت و يارى انسان .
((بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون .))(329)
بلكه (آن فرشتگان ) بندگانى گرامى اند كه به گفتار بر خدا پيشى نمى گيرند و آنان به فرمان او كار مى كنند.
سجود همگى فرشتگان بر آدم بدين معناست كه همه آنان مسخر در راه به كمال رساندن و سعادتمند ساختن انسانند و براى موفقيت و رستگارى او كار مى كنند. گروهى از ايشان ماءمور حيات بخشى ، و گروهى ديگر ماءمور مرگ ، و گروهى دست اندر كار روزى رسانى ، و گروهى ماءمور وحى اند؛ و همچنين بقيه فرشتگان هر كدام مشغول يكى از كارهاى بشرند. بنابراين فرشتگان اسباب الهى و ياورانى براى انسانند كه او در راه رسيدنش به سعادت و كمال يارى مى كنند. خداى سبحان از زبان فرشتگان فرموده است :
((نحن اولياؤ كم فى الحياة الدنيا و فى الآخرة .))(330)
ما در زندگى اين جهان و در آن جهان متولى امور شماييم .
فرشتگان واسطه گان رحمت و كرامت خداوند بر انسانند يعنى فرشتگان مؤ يد و راهنما و ياور آنانند كه خود را تحت ولايت الهى قرار مى دهند و خواستار هدايت و رستگارى اند.
در مقابل يارى و راهنمايى فرشتگان ، يارى و گمراهى شياطين قرار دارد، آنها نيز انسانهايى را كه خود را تحت ولايت شيطان قرار مى دهند، در جهت گمراهى و تباهى يارى و راهنمايى مى كنند و به هلاكت و خسران مى رسانند، ولى در اين امر هيچ سلطه اى بر انسان ندارند مگر اينكه انسان خود راه نفوذ و سلطه را براى آنها بگشايد. مهمترين بحث در تاءثير شيطان بر انسان ، دريافت نسبت شيطان با انسان و حيطه و ميدان تصرف او در انسان است . اين حقيقت در قرآن كريم چنين آمده است :
((قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين . قال : هذا صراط على مستقيم . ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين .))(331)
(ابليس ) گفت : پروردگارا، به سبب آنكه مرا گمراه ساختى ، من نيز (گمراهى شان را) در زمين برايشان مى آرايم و همه را گمراه خواهم ساخت جز بندگان مخلص تو را. فرمود: اين راهى است راست (كه ) به سوى من (منتهى مى شود). در حقيقت ، تو را بر بندگان من تسلطى نيست ، مگر كسانى از گمراهان كه تو را پيروى كنند.
خداوند به شيطان فرمان داد كه به مرتبه اى از وجود كه فوق مرتبه اوست سجده كند، ولى چون شيطان به مرتبه خود قانع نبود و براى خود نحوه اى استقلال قائل بود، خود را مطرح ساخت و از سجده بر آدم سرپيچى كرد و گردنكشى نمود و همين امر سبب دورى اش از رحمت خدا و سقوطش شد؛(332) و اينك غفلت و گمراهى خود را به خدا نسبت مى دهد و گناه خويش را از او مى بيند. در حالى كه او در اين گمراهى قاصر نبود، بلكه مقصر بود. او از مرتبه آدم (ع ) آگاه بود و مى دانست كه او ((معلم به همه اسما)) است و بايد او را سجده كند.
شيطان اعلام كرد كه به واسطه آراستن امور (دنيا) همه انسانها را گمراه مى سازد جز ((مخلصين )) را، يعنى آنان را كه جز خدا نمى بينند و جز خدا نمى خواهند. مخلصين آنانند كه خدا ايشان را براى خود خالص كرده است ، پس از آنكه آنان خود را براى خدا خالص كردند، يعنى غير خدا كسى در ايشان سهمى و نصيبى ندارد و در دلهايشان جايى وجود ندارد كه غير خدا در آن منزل كند و آنان جز به ياد خدا نيستند، و شيطان هم هر چند از كيد و وسوسه هاى خود در دل آنان بيفكند، همان وساوس برمى گردد و ياد خدا مى شود و همان چيزهايى كه ديگران را از خدا دور مى سازد، ايشان را به خدا نزديك مى كند،(333) كسى كه به غير خدا توجه ندارد، جاى نفوذ ندارد. راه نفوذ شيطان ، خودبينى و خودخواهى و ظاهربينى و دنيادوستى است . پس شيطان هيچ راه نفوذى به مخلصين ندارد. اما خداوند خلاف ادعاى ابليس كه گفت : همه را گمراه مى كنم جز بندگان مخلص تو را؛ فرمود: تو هيچ يك از بندگان مرا نمى توانى گمراه سازى ، تو راهى بر بندگان من ندارى ، جز آنان كه خود از تو پيروى كنند، خود بخواهند كه تو در ايشان نفوذ كنى : ((ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين .))
سياق آيه كه در پاسخ و رد ادعاى ابليس است مى رساند كه منظور از ((عبادى )) فقط بندگان مخلص هستند، بلكه همه انسانهايند، مگر آنان كه خود گمراهى را اختيار كرده اند و اهل گمراهى اند. پس ‍ شيطان راههاى گمراهى را به ايشان نشان مى دهد و موارد و مصاديق تباهى را به انسانى كه گمراهى اختيار كرده است مى نماياند. شياطين بر انسانى سلطه دارند كه خودبين و خودخواه است و بنده و اسير نفس اماره خويش است و خداوند بر او ((اذن سلطه )) داده است و اين نيز فقط جزاى اوست ، يعنى آن كه خود ((غوايب اولى )) را بر خود خواست ، شيطان بر او راه مى يابد و او را همراه خود به تباهى مى كشاند و اين ((غوايب ثانوى )) است و جزاى آن ((غوايب اولى )) است . به ديگر سخن : چون انسانى گمراهى را انتخاب كرد، در آن مسير يارى مى شود و اگر نكرد هيچ سلطه اى در اين زمينه بر او نمى رود. حكومت شيطان فقط بر اهل گمراهى است ، نه بر همه مردمان ؛ و نه اين است كه او بر بندگان خدا سلطه دارد و مخلصين را استثنا كرده است . آدم و فرزنداش همگى بندگان خدايند و چنان نيست كه ابليس پنداشت كه فقط مخلصين بنده اويند و چون بنده اويند به شيطان اجازه تسلط بر ايشان داده نشده است ، بلكه همه افراد بشر بنده خدايند و او مالك و مدبر همه است ، اما قضاى الهى چنين است كه خداوند شيطان را بر افرادى كه خودشان ميل به پيروى از او دارند و سرنوشت خود را به دست او مى سپارند، مسلط كرده است و اينهايند كه شيطان برشان حكمفرمايى مى كند.(334) اين حقيقت در آيات قرآن كريم مكرر آمده است .
((انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون .))(335)
تسلط او فقط بر كسانى است كه وى را به سرپرستى برمى گيرند، و بر كسانى كه آنها به خاك شرك مى ورزند.
((كتب عليه انه من تولاه فانه يضله و يهديه الى عذاب السعير.))(336)
بر شيطان مقرر شده است كه هر كس او را به دوستى گيرد، قطعا او وى را گمراه مى سازد و به عذاب آتشش مى كشاند.
((و استقزز من استطعت منهم بصوتك و اجلب عليهم بخيلك و رجلك و شاركهم فى الاموال و الاولاد وعدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا، ان عبادى ليس لك عليهم سلطان و كفى بربك وكيلا.))(337)
و از ايشان هر كه را توانستى با آواى خود تحريك كن و با سواران و پيادگانت بر آنها بتاز و با آنان در اموال و اولاد شركت كن و به ايشان وعده بده و شيطان جز فريب به آنان وعده اى نمى دهد. در حقيقت ، تو را بر بندگان من تسلطى نيست ، و حمايتگرى (چون ) پروردگارت بس است .
ميدان تاخت و تاز شيطان ادراكات و تخيلات و اوهام آدمى است . وى نخست در عواطف نفسانى انسان يعنى در بيم و اميد و در آمال و آرزوهاى آدمى و در شهوت و غضب بشر تصرف مى كند، و سپس در افكار و اراده اى كه از اين عواطف برمى خيزد. شيطان امور باطل و زشتيها و پليديها را از راه ميل و رغبتى كه عواطف بشرى به آن دارد، در نظر آدميان مى آرايد و بدين وسيله گمراهشان مى كند. مثلا زنا را كه يكى از گناهان است از آنجا كه مطابق ميل شهوانى انسان است ، آن قدر در نظرش مى آرايد تا بتدريج پليدى و زشتى آن كاسته مى شود و بزرگى گناه كوچك جلوه مى نمايد و توجه به عواقب آن زايل مى شود؛ و به جايى مى رسد كه تصديق به خوبى آن مى كند و مرتكبش مى شود.(338)
((يعدهم و يمنيهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا.))(339)
(آرى ،) شيطان به آنان وعده مى دهد، و ايشان را در آرزوها مى افكند، و جز فريب به آنان وعده نمى دهد.
البته تصرفات شيطان در ادراك انسان تصرف طولى است ، نه تصرف عرضى ، تا با استقلال انسان در كارهايش منافات داشته باشد. او فقط مى تواند در ادراك انسان به واسطه امور دنيايى از راه فريب و آراستن امور تصرف نمايد و باطل را به جاى حق نشاند و باطل را به لباسى حق جلوه دهد و كارى كند كه انسان با هر چيز كه ارتباط برقرار مى كند، به وجه باطل آن چيز نظر داشته باشد تا او را بفريبد و از حق بگرداند كه در نتيجه از هيچ چيز بهره اى درست و در جهت كمال خود نمى برد. چنين انسانى خود را در هستى مستقل مى بيند و همين فكر او را بكلى از حق و زندگى حقيقى غافل مى سازد. وقتى انسان كارش به جايى رسيد كه از هر چيز وجهه باطل آن را درك كرد، و از وجهه حق آن غافل شد، رفته رفته دچار غفلتى ديگر مى گردد كه ريشه همه گناهان است و آن غفلت از مقام حق تبارك و تعالى است .
بنابراين خود را مستقل ديدن ، و از پروردگار خود غافل شدن ، و جميع اوهام و افكار باطل و هر شرك و ستمى كه مترتب و متفرع بر آن است ، همه اينها از تصرفات شيطان است ، گرچه چنين شخصى از آنجا كه خود را مستقل مى داند، اين اوهام و افكار را نيز از خود مى پندارد، زيرا معنى فريب شيطان خوردن و در تحت ولايت او درآمدن همين است كه انسان گمراه بشود و نداند چه كسى او را گمراه كرده است .(340)
((انه يراكم هو و قبيله من حيث لاترونهم انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لايؤ منون .))(341)
در حقيقت ، او و قبيله اش ، شما را از آنجا كه آنها را نمى بينيد، مى بينند. ما شياطين را سرپرستان كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند.
بنابراين مشيت الهى بر اين است كه فرشتگان و شياطين بتوانند انسان را در جهات درست و نادرستى يارى كنند و در تربيت انسان نقشى مؤ ثر و فعال داشته باشند؛ و نيز گمراهى انسان به دست شيطان ، جزاى انتخاب و خواست تباه بشر است ، و اينكه شيطان اهل گمراهى را گمراه مى كند نيز در چارچون اذن خدا و مشيت او و به عنوان مجازات خداوند در مورد اهل گمراهى است . اين سنت همه جانبه و هميشگى اوست .
اراده انسان
از مهمترين عوامل مؤ ثر در تربيت اراده خود آدميان به نحو اقتضاست ، انسان موجودى است كه در ابتداى آفرينشش پاك از هر اقتضايى است ، نه اقتضاى سعادت دارد و نه اقتضاى شقاوت و نسبتش به اين دو امر يكسان است ، هم مى تواند راه خير و اطاعت را كه راه فرشتگان است كه جز فرمانبردارى از آنان ساخته نيست اختيار كند و هم راه شر و معصيت را كه راه ابليس و لشكريان اوست كه جز مخالفت و نافرمانى چيزى ندارند. انسان به هر راه در زندگى اش ميل كند، به همان راه مى افتد و اهل آن راه كمكش مى كنند و آنچه را دارند در نظرش جلوه مى دهند و او را به سرمنزلى كه راهشان بدان منتهى مى گردد راهنمايى مى كنند، و آن سرمنزل يا بهشت است يا دوزخ ، يا سعادت است يا شقاوت .(342)
سعادت عبارت است از رسيدن هر شخصى با حركت ارادى خود به كمالى كه در خلقت او نهاده شده است .(343) و شقاوت دور شدن انسان است از مسير كمال با حركت ارادى خود و تباه ساختن استعدادهاى الهى خويش .
((انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا.))(344)
ما راه را به انسان نشان داديم ، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد)، يا ناسپاس .
خداى متعال انسان را به مسيرى كه او را به غايت مطلوب يعنى حق مى رساند، راه نموده و ارائه طريق كرده است ؛ مسيرى كه بر انسان واجب است كه در زندگى دنيايى اش آن را بپيمايد تا با پيمودن آن به سعادت دنيا و آخرت برسد. و البته راهى كه خداى سبحان انسان را بدان هدايت كرده راهى است اختيارى و شكر و كفرى كه بر هدايت مذكور مترتب است ، در اختيار انسان قرار داده شده است و هر انسانى به هر يك از آن دو كه بخواهد مى تواند متصف شود و اكراه و اجبارى در كار نيست .(345)
سعادت و شقاوت آدمى به دست خود اوست و انسان خود نقشى مهم و مؤ ثر در سرنوشت خويش دارد. امام خمينى (ره ) در اين باره مى فرمايد:
((آنچه كه بر سر انسان مى آيد از خير و شر، از خود آدم است . آنچه كه انسان را به مراتب عالى انسانيت مى رساند، كوشش خود انسان (است ) و آنچه كه انسان را به تباهى در دنيا و آخرت مى كشد خود انسان و اعمال خود انسان است . اين انسان است كه خداى تبارك و تعالى به طورى خلق فرموده است كه راه راست و كج را مى تواند انتخاب كند...))(346)
مقدرات انسان قبل از هر چيز و هر كس در دست خود انسان است و هر گونه تغيير و دگرگونى در خوشبختى و بدبختى مردمان در درجه نخست به خود ايشان بازگشت مى كند.(347) قضاى الهى چنين است كه آنچه به انسان مى رسد بازگشت به خود انسان مى كند و نتيجه و محصول ميل و اراده و عملكرد خود اوست .
((ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم .))(348)
در حقيقت ، خداوند حال قومى را تغيير نمى دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند.
انسان مى تواند در نفسانيات خود دگرگونى ايجاد كند و حال خود را تغيير دهد و سعادت و شقاوت خود را ترسيم نمايد. امام خمينى (ره ) در اين باره مى نويسد:
((انسان هر انسانى كه باشد مادام كه در عالم طبيعت است و با ماده اولى قابل تطور و دگرگونى و اختلاف دمساز است ، قابليت تطور و دگرگونى و تغيير دارد، يا به سوى سعادت و كمالات شايسته آن ، و يا به سوى شقاوت و امور مخالف با اصل فطرتش ؛ و همه اين امور به سبب كسب و عمل انسان است .
بنابراين انسان شقى و فاسدالعقيده ، و بداخلاق و زشت كردار مى تواند به سبب كسب و عمل خود و رياضت و مشقتى كه تحمل مى كند شخصى كاملا سعادتمند و مؤ من شود و تمام عقايد و اخلاق و اعمال خود را به سمت ديگر متحول سازد، و همين گونه است حال انسان سعادتمند كه مى تواند به سبب كسب و عمل خود شقى و بدبخت شود. و اين از آن روست كه ماده اولى قابليت تحول و دگرگونى دارد، و آنچه به وى افاضه شده است بعد از تطوراتش در مراتب طبيعت از نطفه تا آنجا كه قابليت افاضه روح بر آن مى شود همان نفس اوليه و اصلى است كه شايسته كمالات و اضداد آن است ، و چون كمالات نفسانى را كسب كرد، آن ماده اولى و اصلى باطل نمى شود و آن كمالات ذات و ذاتيات آن نمى شود و ممكن است دچار دگرگونى شود و تغيير كند، همان طور كه در طول تاريخ در موارد متعدد مشاهده شده كه كافر و بداخلاق و زشت كردار، مؤ من و خوش اخلاش و نيك كردار شده است و بالعكس .
بنابراين ، انسان در تغيير اخلاق و عقايد فاعل مختار است و اين امكان براى او هست كه با اختيار خود عقايد حقه و اخلاق فاضله و ملكات حسنه را تحصيل كند. البته گاهى اين امر به رياضت نفس و تحمل مشقتهاى علمى و عملى نياز دارد. و دليل بر امكان اين تغيير، دعوت پيامبران و بنيانگذاران دين عليهم الصلاة و السلام و ارائه راه درمان (انسانها) به وسيله ايشان است ، زيرا اينان اطباى جانها و روحها بوده اند. پس اينكه معروف شده است كه فلان اخلاق از ذاتيات و فطريات است و تغيير در آن و تخلف از آن ناممكن است ، سخنى نادرست است ، زيرا هيچ يك از عقايد و اخلاق و ملكات ذاتى انسان نيست ، بلكه همه آنها از عوارض وجود و غير ذاتى و جعلى است ، چنانكه مشاهده مى كنيم كه عقايد و اخلاق و ملكات بتدريج در انسان حاصل مى شود و با تكرار تدريجى رو به كمال مى رود؛ و اينها امورى است كه كامل و ناقص مى شود، و هيچ چيز از ذات و ذاتيات اين چنين نيست .))(349)
بدين ترتيب اراده عاملى بسيار مهم در شكل گيرى عقايد و اخلاق و ملكات انسان است و راه رسيدن انسان به خواسته هايش بر او باز است . امير مؤ منان على (ع ) فرموده است :
((من طلب شيئا ناله او بعضه .))(350)
آن كه چيزى را جويد، بدان يا به برخى از آن رسد.
سايه حق بر سر بنده بود
عاقبت جوينده يابنده بود
گفت پيغمبر كه چون كوبى درى
عاقبت زان در برون آيد سرى (351)
چون نشينى بر سر كوى كسى
عاقبت بينى تو هم روى كسى
چون ز چاهى مى كنى هر روز خاك
عاقبت اندر رسى در آب پاك (352)
البته اراده انسان در دوران جوانى و قوت وجود براى تربيت انسان مؤ ثرتر است و هر چه وجود آدمى رو به ضعف و سستى مى رود، اراده نيز كاستى مى گيرد و كار اصلاح دشوارتر مى شود؛(353) هر چند كه انسان بايد پيوسته و تحت هر اوضاع و احوالى اراده اصلاح داشته باشد و تلاش كند و نااميد نگردد. از امير مؤ منان على (ع ) وارد شده است :
((عليك بالجد و ان لم يساعد الجسد.))(354)
بر تو باد به كوشش و جديت ، اگرچه پيكر همراهى نكند.
از امام صادق (ع ) نيز خبرى وارد شده است كه پرده از اين حقيقت برمى دارد كه اراده انسان تا چه اندازه مؤ ثر در تربيت و كارساز است . آن حضرت فرموده است :
((ما ضعف بدن عما قويت عليه النية .))(355)
هيچ پيكرى در برابر اراده قوى ضعيف نيست .
بنابراين سعادت و شقاوت انسان تحت تاءثير اراده اوست و آدمى نمى تواند بار تباهى خود را بر دوش عوامل ديگر بگذارد و هر كس ‍ در گرو كسب و عمل خويش است .
((و لاتزر وازرة وزر اخرى و ان تدع مثقلة الى حملها لايحمل منه شى ء و لو كان ذاقربى انما تنذر الذين يخشون ربهم بالغيب و اقاموا الصلاة و من تزكى فانما يتزكى لنفسه و الى الله المصير.))(356)
هيچ كس بار گناه ديگرى را برندارد، و اگر گرانبارى كسى را به برداشتن بار خويش بخواند، چيزى از آن برداشته نمى شود، هر چند از نزديكان (وى ) باشد. جز اين نيست كه تو كسانى را بيم مى دهى (بيم دادن تو تنها در كسانى تاءثير مى كند) كه از پروردگارشان در نهان مى ترسند و نماز برپا مى دارند؛ و هر كه پاكيزگى جويد تنها براى خود پاكيزگى مى جويد، و فرجام (كارها) به سوى خداست .
تا انسان اراده اصلاح نداشته باشد و تا در دلى خدا ترسى بيدار نشود، عوامل بيرونى تاءثيرى نخواهد كرد. خوشبختى و بدبختى انسان به خود او باز مى گردد. امير مؤ منان على (ع ) فرموده است :
((السعيد من وعظ بغيره و الشقى من انخدع لهواه و غروره .))(357)
خوشبخت كسى است كه از ديگران پند پذيرد (و خود را به پاكى پرورش دهد) و بدبخت كسى است كه فريب هواى نفس خويش ‍ خورد (و به ناپاكى گرايد).
بدين ترتيب مجموعه عوامل ياد شده به نحو اقتضا بر انسان تاءثير مى گذارد و شاكله انسان را به وجود مى آورد و آنچه از انسان ظهور و بروز مى كند بر اساس اين شاكله است .(358)
براى اينكه ساختار تربيتى انسان سامانى درست بيابد و بتوان به اهداف كلى تربيت دست يافت و به سوى غايت تربيت سير كرد، بايد هر حركت و فعل تربيتى مبتنى بر اصولى علمى استوار باشد كه در بحث بعد به مهمترين آنها مى پردازيم .

next page

fehrest page

back page