اولین تجربه شکستن شیشه های بانک در نجف آباد
عید غدیر سال۵۶ قرار شد به مناسبت عید غدیر، جشنی با سخنرانی شخصی مشهور به «سیاهپوش» در مسجد جامع نجف آباد برگزار کنند. ما جوانترها پشت پرده تصمیم گرفتیم در مقابل واکنش احتمالی ساواک و شهربانی، برنامهای داشته باشیم.
احتمال داشت رژیم مسجد را بسته و مانع از برگزاری برنامه شود. قرار شد در چهار گوشۀ میدان، گروههایی تشکیل داده و با دادن شعارهای انقلابی ماموران را بکشیم به سمت خودمان تا نتوانند روی مسجدجامع و برنامۀ سخنرانی متمرکز شوند.
پیشبینیمان درست از آب درآمد و ما هم بلافاصله و همزمان از نقاط مختلف به صورت گروههای هشت تا ده نفره شروع کردیم به شعار دادن. از دیگر شهرها شنیده بودیم که در تظاهراتها شیشۀ بانکها را هم شکستهاند ولی چنین تجربهای برای شهرمان جدید بود.
با شروع شعارها، پاسبانها از جلوی مسجد جامع متفرق شدند و انداختند دنبال ما. چند شیشه از نزدیکترین بانک شکستیم و دویدیم داخل کوچۀ تنگ پشتِ مسجد جامع که الآن کمیتۀ امداد در آن مستقر شده. نقشه داشتیم پاسبانها را گیر بیاندازیم و گوشمالی حسابی بدیم.
دو تا از مامورها که مسنتر بودند، قضیه را فهمیده و از وسط کوچه برگشتند ولی نفر سوم که کوتاه قد و غریبه بود، با غروری خاص همانجا ایستاد و تکان نخورد. اول همه با هم ریختیم سرش ولی دیدیم انصاف نیست و کار را دادیم دست مهدی. مهدی هم باتوم پاسبان بخت برگشته را گرفت و حسابی کتکاش زد.
آنموقع شرایط آنقدر حساس و پلیسی نشده بود که از ترس شناساییشدن، صورتمان را ببندیم و پاسبان کتکخورده هم مثل خیلی دیگه از همکارانش اسلحهای نداشت که بترسیم. آنروز چند گوشۀ دیگر از باغملی هم تظاهرات نصفه و نیمهای شکل گرفت، چند شیشۀ بانک شکستند و تعدادی از بچهها را هم دستگیر و در شهربانی کتک مفصلی زدند. این حرکت، جرقۀ خوبی شد برای کارهای انقلابی جدیتر در نجفآباد و شهرهای اطراف و خیلی از مردم به شکلی ترسشان ریخت.
چند سال بعد، مهدی در جبهه شهید شد و من هم قضیه را فراموش کرده بودم تا روزی که خانمم سوال کرد: «قضیۀ دادا مهدی و پاسبانه چیه؟» وقتی یکی از خواهرهای مهدی خوابش را دیده و از وضع آنجا میپرسد، خندان و خوشحال گفته بود: «همه چیز خوبه ولی فقط سوال میکنند این پاسبانه چه گناهی کرده بود؟!»
*به روایت یکی از مبارزان انقلابی نجف آباد؛ کاری از انتشارات مهر زهرا(س)