سرنوشت کارخانه ریسندگی نجف آباد

بیشتر کارگران، اهل و ساکن نجف‌آباد بودند و تعدادی محدودی کارگر، کارشناس یا مدیر از شهرهای اطراف در کارخانه کار می‌کردند. برای ایاب و ذهاب کارگران بومی، وسیله‌ای گذاشته بودند که در زمان خودش خاص و متفاوت محسوب می‌شد. حالتِ اتاقک یا کانتینری متصل به یک کشنده را داشت که داخلش میله‌هایی برای دست‌گرفتن کارگرها تعبیه کرده بودند. راننده‌اش «دادا جعفر»، هر روز صبح کارگرها را در ایستگاه‌های مشخصی سوار کرده و عصرها به مقصد می‌رساند. یک نانوایی هم در کارخانه راه انداخته بودند که موقع خروج کارگران، بین‌شان نان داغ و تازه توزیع می‌کرد.

این کارخانه که روزگاری چندین هزار کارگر داشت، بعد از اعدام قدوشی مصادره و برای مدتی به حوزۀ علمیه واگذار شد و مدتی بعد هم در اختیار بنیاد مستضعفان قرار گرفت. هم‌زمان با این تغییرات، کارخانۀ میهن‌باف هم شاهد خانه‌تکانی در ترکیب هیات مدیرۀ خود بود و مدیر جدید، خط تولید کارخانه را با دستگاه‌های ژاپنی به روز‌رسانی کرد و این اقدامات توانست کارخانه را تا امروز سرپا نگه دارد.

در نقطۀ مقابل، کارخانۀ ریسندگی و بافندگی نجف‌آباد توفیق چندانی در به روز کردن تجهیزاتش نداشت و آرام‌آرام به سمت کاهش تولید و تعطیلی کامل پیش رفت. در سال‌های اخیر پیشنهادهای مختلف و متعددی برای تغییر کاربری این کارخانه مطرح شده ولی هیچ‌کدام به نتیجه نرسیده و زیرساخت‌ها، زمین وسیع و فضای سبز بسیار زیبای آن بدون استفاده باقی مانده است.

یکی از خاطرات مشترک نجف‌آبادی‌ها در دهۀ۶۰ و قبل از آن، صدای بوق این کارخانه بود که هر روز ساعت شش صبح و دو عصر زده می‌شد و خیلی‌ها برنامه‌هایشان را با همین صدا تنظیم می‌کردند. نحوۀ فعال شدن بوق نیز جالب بود؛ یک دمنده، هوا را با سرعت زیاد وارد میله‌ای توخالی و مرتفع می‌کرد و خروج هوا از سمت دیگر، صدایی بوق مانند ایجاد می‌کرد.

بخشی از کتاب «ناگفته ها» به روایت «محمد رضا پزشکی» خبرنگار دهه ۴۰ و ۵۰ موسسه اطلاعات در نجف آباد؛ کاری از انتشارات مهر زهرا (س)

کتاب ناگفته ها اثر محمد رضا پزشکی

کتاب ناگفته ها اثر محمد رضا پزشکی

سرنوشت کارخانه ریسندگی نجف آباد