مصدومیت «خرکی» در حمام زنانه نجف آباد
مادر خدا بیامرزم نقل کرد که «یکی از روزهای پائیز رفته بودم حمام، پس از شستشو، دلاک و کیسه صابون، عازم خزینه شدم تا خودم را شستشوی نهائی بدهم و خارج شوم. وارد خزینه شدم، چند تا زن دیگه هم داخل خزینه بودند از سقف خزینه نور مختصری محیط را روشن می کرد. پنجره هرمی شکل با قاعده شش ضلعی، درست وسط سقف گنبدی شکل خزینه حمام برای این روشنائی طراحی شده بود، در حالی که مشغول گفت و گو با زنها بودیم ناگهان صدای ناهنجار شکستن شیشه به گوشمان رسید و تا آمدیم بفهمیم که صدا از کجا بود خرده های شیشه روی سر و شانه هامان ریخت.
به سقف نگاه کردیم با کمال تعجب دست خون آلود الاغی را دیدیم که تا بازو از پنجره خرد شده سقف پائین آمده بود. شور و داد زنها بلند شد و خون از سر، کتف و بازوهای آنها جاری بود و همگی با شنیدن صدای مردها بر روی پشت بام حمام، با بدن خون آلود خزینه را ترک کردیم. ولوله عجیبی در حمام پیچیده بود، صدای شور و شیون بلند بود.
آنهائی که بیرون خزینه بودند نمی دانستند چه خبرشده، اوضاع حمام به هم ریخته بود که ناگهان صدای نازک و بلند یک زن ترکه ای و تیرمالی( استاد حمامی) آبجی… خدا بیامرز بلند شد و در حالیکه روی سکو جلوی درب ورودی ایستاده بود فریاد زد:
«آروم باشید، آروم باشید. زنا، میگم آروم باشید، یه حیوون داشته بُته می برده برای سوخت تون حمام، دستش تاپیده تو نورگیر خزینه، همی. چه خبره؟ اینقدر شیون می کنید.»
بعد هم پارچه و «مِرکُرکُرم» آوردند و روی زخمهای چهار پنج تایی از زنهای آسیب دیده گذاشتند. ضمناً همگی از رفتن توی خزینه منع شدند تا حمامی و چهار پادار دست خر زبان بسته خون آلود را از روزنه بیرون کشیدند و موقتاً یک لُنگ چارتا کردند انداختند روی روزنه تا بعداً سر فرصت پنجره را شیشه بندازند.
زنهای زخمی که یکی از آنها هم خودم بودم پس از شستشو خارج از خزینه و خشکاندن بدن و بندآمدن خون، نالون و ناراحت آمدم سر بینه و لباس پوشیدم، واقعه هولناکی بود هرگز همچین چیزی ندیده بودم.
بخشی از کتاب «مقدمه ای بر تاریخ و فرهنگ مردم نجف آباد» به قلم «فضل الله خلیلی»؛ کاری از انتشارات مهر زهرا (س)