اجرای حکم شلاق در نجف آباد
اجرای حکم شلاق در نجف آباد
یکی از کارهای کمیته که بعدها سپاه در نجف آباد تا چندسال ادامهاش داد، اجرای حکم شلاق بود. تقریباً تمامی محکومان شلاق را متهمان موارد اخلاقی تشکیل میدادند. هم زن داشتیم و هم مرد. بر اساس انشای قاضی، گاهی حکم را باید در زندان، سپاه یا ملاءعام اجرا میکردیم.
قاضی بیشتر مواقع محل اجرای حکم را هم مشخص میکرد؛ به عنوان مثال مینوشت در میدان مرکزی شهر، جلوی مغازهاش در فلان خیابان، جایی که مرتکب جرم شده بود یا حتی زادگاهش در فلان روستا یا شهر اطراف.
روبهروی مسجدجامع، دکهای دو در سه گذاشته بودند برای جمعآوری کمکهای مردمی به مستمندان و جنگ. روی سقف همین دکه، بیشترین اجرای شلاق را برای متهمان مرد داشتیم. روال این بود که اول مشخصات کامل محکوم و دلیل محکومیتاش را در قالب حکم قاضی میخواندند و بعد متهم را روی یک نیمکت مدرسهای به شکم میخواباندند. دستها را از جلو و پاها را از عقب میبستیم یا کسی روی بدناش مینشست تا تکان نخورد. بیشتر ضربات روی باسن زده میشد ولی گاهی طبق سبک و سلیقۀ مجری، مقداری پایینتر یا بالاتر را هم پوشش میداد.
اگر طرف زن بود، مجری و محل اجرا تغییر میکرد. منتقلاش میکردیم پشتبام مسجدجامع و طوری که صورت و حجم بدن متهمه پیدا نباشد، شلاق زده میشد. برای مردها، شلاقزن که محکم و جاندار بنوازد زیاد داشتیم ولی برای زنها فقط برخی چهرههای موجه، دست به شلاق میشدند. البته اگر حکم ملاءعام نبود، شلاق را برخی زنان بسیجی داخل ساختمان سپاه یا زندان میزدند.
ترسی و دلهرهای از شناساییشدن نداشتیم و معمولاً کسی موقع اجرای حکم، چهرهاش را نمیپوشاند؛ به جز تعداد خاصی که جایگاه اجتماعی خاص داشتند و سال و ماهی یکبار دست به شلاق میشدند.
کنار شلاق، پیوست فرهنگی هم گذاشته بودیم. برخی چهره ها که از قرآن و روایات سر در میآوردند، همراه اکیپ اجرایی میرفتند تا تماشاچیان را ارشاد کنند. یکبار که در شهری به فاصلۀ شصتکیلومتری نجفآباد اجرای شلاق داشتیم، یکی هم رفت برای موعظه. وسط میدان اصلی شهر که همیشۀ خدا شلوغ بود و بیکارها و بازنشستهها پاتوق میکردند، جانمایی شد برای اجرای حکم. مدیریت کار را هم مسئول وقت سپاه در آن شهر که خودش شلاقزن قهّاری بود، بر عهده داشت.
همین که خواسته بودند مقدمات کار را فراهم کنند، جمعیت میدان را خالی کرده و دهها متر عقبتر روی یک نیمچه تپه جمع شده بودند. بخش سخنرانی را حذف و شلاق را شروع کرده بودند. مردم از همان فاصله شعار میدادند: «شمر، بزن که حکم از یزید است!» سخنران گفته بود: «واسه اینا میخواستیم سخنرانی کنیم؟!»
خیلیها را سراغ دارم که با شلاق آدم شدند و الآن زندگی آبرومندی دارند. یکیشان هنوز که هنوزه، مثل «خری که به نعلبندش نگاه میکنه»، نگاهم میکنه. منکر اخلاقی این بندۀ خدا به حدی سنگین بود که قاضی ۳۰۰ضربه شلاق برایش نوشته بود. شلاق هم واقعاً شلاق بود؛ نه مثل حالا که میگویند دست به قدری بالا بیاد که اگر کتابی زیر بغل داشته باشی، نیفتد. با اولین شلاق، تمام گرد و خاک لباس متهم، تکانده میشد. اگر سیصدضربه را به یکبار میزدیم، مطمئناً متهم زنده نمیماند.
طراحی کردیم سهروز پشت سر هم و سه جای مختلف، حکم را اجرا کنیم؛ روزی صدضربه. جلسۀ اول را نزدیک خانهاش، دومی را وسط بازار و سومی را هم روبهروی مسجدجامع زدیم. من بودم و یکی دیگه. هر ده ضربهای که میزدیم، جابهجا میشدیم تا نفسمان بالا بیاد. سریهای اول و دوم، جای ضربات شلاق طاول زده بود و نوبت سوم که میزدیم، طاولها میترکید و خونآبه خارج میشد. موقع رفتن، شلوارش از کمر به پایین کامل خیس بود.
اجرای احکام در ملاءعام، تاثیر واضحی در جامعه داشت. ما که در کمیته و سپاه، پیگیر موارد منکراتی بودیم، اینرا خیلی بهتر حس میکردیم. هر موقع حکمی اجرا میشد، تا مدتی آمار خلافهای مرتبط کم میشد و اگر برای مدتی اجرای حکم نداشتیم، خلافکارها دل و جرات پیدا میکردند.
البته برای بعضیها، چندین بار اجرای حکم هم فایده نداشت و کار خودشان را ادامه میدادند. مثل جوانی که چند بار به جرم لواط، شلاق خورد و در کمال وقاحت میگفت: «طوری نیس! میارزه» و در نهایت نیز اعدامش کردند. بین اعدامیها، مرتکبین زنای محصنه یا پدری که به دخترش تجاوز کرده بود هم داشتیم.
هر قدر از انقلاب گذشت، با فشارهای سیاسی داخلی و خارجی تعداد احکام ملاءعام کم شد و بعد از جنگ به جز چند مورد قطع انگشت سارق، حکم خاص دیگری در نجفآباد در ملاءعام اجرا نشد.
*به روایت یکی از مبارزان انقلابی نجف آباد
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰