اولین تجربۀ کمرشکن در جهاد نجف آباد
اولین تجربۀ کمرشکن در جهاد نجف آباد
از اولین روزهای جنگ، جهادسازندگی نجفآباد در خرمشهر و آبادان فعال بود و چند روز قبل از سقوط خرمشهر، در ساختمان آب و برق خوزستان مستقر شد. آن زمان هنوز امکانات زیادی نداشتیم و بچهها، به هر دری میزدند تا چیزی به امکاناتمان اضافه کنند. اواخر آذر یا اوایل دی۵۹ بود با پیگیریهای زیاد و مستمر بچهها، شرکت نفت ۱تریلی کمرشکن مدل «ماک» به ما و یکی عین همان به جهاد فارس اهدا کرد و عبدالحسین رجایی، پیگیری کرد و حوالههایش را گرفت.
تنها نیرویی که در دسترس بود و میتوانست پشت کمرشکن بنشیند، خودِ رجایی بود ولی آن موقع، ماموریت داده بودند که یکی از بالگردهای هوانیروز که در آبادان سقوط کرده بود را بگذارد عقبِ کفی و ببرد اصفهان برای تعمیرات اساسی. به همین خاطر، حسن بارفروش صدایم زد و خواست که من اینکار را انجام دهم. من آن زمان رانندۀ تانکر آب و همزمان مسئول هماهنگی و برنامهریزی بقیۀ تانکرهای جهاد بودم ولی حتی یکساعت سابقۀ رانندگی با کمرشکن نداشتم. همین رانندگی تانکر را هم در جبهه یاد گرفته بودم؛ روز اولی که رسیدم جنوب، حسین پارسا نشاندم کنار دستش در اولین تانکر آبرسانی جهاد و یکبار مسیر جاهایی که روزانه باید آب توزیع میکردیم را نشانم داد و روز بعد، تانکر را تحویلم داد.
به بارفروش که مکانیک سنگین بسیار باهوش و ماهری بود، گفتم از پسِ اینکار بر نمیام ولی اصرار کرد که: «کاری نداره که! چون بار نداره، توی هر دندهای که بگذاریش، خودش میاد! برو جهاد فارس و این برگهها را تحویل جزایری بده و ماک را ببر پالایشگاه و تانکرش را وصل کن و بیارش اینجا». قبول کردم ولی به شرط اینکه خودش هم دنبالم بیاد؛ «هرچی باشه، تو لااقل چند تا کامیون و تریلی در گاراژ جابهجا کردی و بیشتر از من بلدی!»
خوب رفتیم و اسب تریلی را تحویل گرفتیم و بردیم پالایشگاه و تانکر را وصل کردیم. تا اینجای کار، همه چیز خوب بود ولی ما که هیچ تجربهای از هدایت یک کمرشکن نداشتیم، تا خواستیم از پالایشگاه آبادان بیاییم بیرون، چند تا از تابلوهای ترافیکی سرِ پیچها را لِه کردیم!
بخش جلویی مقرمان در ساختمان آب و برق، حالت اداری داشت که ما به عنوان خوابگاه استفاده میکردیم و پشت آن، با یک پیچ ۹۰درجه، قسمت پارکینگ، جایگاه سوخت و تعمیرگاه قرار داشت. وقتی تریلی را مستقیم بردیم به پارکینگ، همه ریختند اطرافمان به خوشحالی و شادی. خیلی نگذشت که قرار شد تریلی را ببریم جایی برای انجام کاری و این شد شروع دردسری که تمام نیروهای مقر را درگیر کرد. هر کاری میکردیم، نمیشد تریلی را از تعمیرگاه خارج کنیم و هر دفعه، به شکلی گیر میافتاد. تقریباً تمام نیروها که فکر و ایدهای برای نجات کمرشکن داشتند، حداقل یکبار نشستند پشت فرمان و شانسشان امتحان کردند ولی نشد که نشد. دستِ آخر، عقبِ تریلی را با لودر بلند کردیم و به مصیبت، خودمان و کمرشکن را نجات دادیم.
بعد از این قضیه که تا مدتها، مایۀ شوخی و خندۀ بچهها شده بود، قرار شد من با یکی از تانکرهای ۶هزار لیتری پالایشگاه که حالت کمرشکن داشت ولی در اندازهای کوچکتر، تمرین کنم و اصول رانندگی با کمرشکنها را یاد بگیرم که گرفتم و به تدریج نیروهای دیگری هم روی رانندگی با کمرشکن مسلط شدند.
حسینعلی مهدیه
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰