دوچرخه سواری از نجف آباد تا اصفهان
دوچرخه سواری از نجف آباد تا اصفهان
سال چهارم دبیرستان به هر طوری گذشت و پس از تمام شدن تعطیلات دو مرتبه به اصفهان آمدم و در کلاس پنجم دبیرستان سعدی نامنویسی کردم. اتاقی در خانه کوچکی در قسمت جنوب غربی میدان شاه (نقش جهان) پشت مطبخ در سمت جوار دیوار مسجد شاه اجاره نمودم ماهیانه چهار تومان در اتاق جنوبی این منزل زن و مرد پیری که قبلاً کارمند سیلو بود منزل داشتند که مرتب سرفه میکردند و به علت وسعت کم بیش از سه اتاق نداشت که در یک اتاق دیگر یک نفر راننده اهل قلعه شاه نجفآباد با زن و دو دختر کوچک خود زندگی میکرد.
مستراح منزل در طرف راست دالان و چاه آب مصرفی در طرف چپ دالان بود. فاصله مستراح با چاه آب بیش از دو متر نبود و برای نظافت و شستشو مجبور بودیم از چاه با دلو آب بالا بکشیم اغلب این آب کمی بود میداد و لذا من برای آب خوردن از چاهی که به بازارچه نزدیک بود در یک کوزه سفالی آب به منزل میآوردم.
در آن سال با اصرار زیاد مرحوم مادرم با فروختن مقداری از جهازیه خودش دوچرخه ای معروف به دومیلی برایم خرید که این دوچرخه را تا آخر دوره دانشکده پزشکی داشتم و مورد استفادهام بود. خاطرات آن سال من بیشتر به دوچرخه مربوط میشود. من صبحهای شنبه اغلب اذان صبح و بر حسب موقع سال قبل از اذان با دوچرخه به اصفهان میآمدم درحالیکه چرخ من ترکبند داشت و یک خورجین کوچکی روی آن میانداختم که بتوانم وسایل زندگی یک هفته را از قبیل نان، غذای پخته و غیره را به اصفهان بیاورم.
یک روز در زمستان بود برف مختصری به صورت گرد سفیدی آمده بود. من طبق معمول صبح شنبه به طرف اصفهان حرکت کردم در وسط راه (تیرانچی) قلعهای بود از این قلعه چند الاغ با بار چوب خارج شد که به طرف اصفهان میرفتند من از آنها جلوتر رفتم حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ متر که از قلعه و الاغها دور شدم دو جانور مشابه سگ را دیدم که از یک طرف جاده به طرف دیگر در حالیکه یکی از آنها میلنگید رفتند و آنطرف جاده ایستاده و به من نگاه میکردند، من از دوچرخه پیاده شدم و به خیال اینکه اینها شغال هستند شروع به نگاه کردن به آنها کردم.
در این موقع الاغها با مردی که همراه آنها بود رسیدند گفتم ببین این شغالها را. ایشان شروع کردند با کف دست به دهان خود بزنندکه این عمل سبب شد آنها فرار کنند، بعد گفتند این حیوانات شغال نیستند بلکه دو گرگ میباشند و آن یکی که میلنگید پای آن در تلهای که برای گرفتنش کار گذاشته بودم افتاده و فرار کرده است. البته ناگفته نماند که راه بین نجفآباد و اصفهان خاکی و اغلب در اثر رفتوآمد اتومبیل موجدار شده بود و با دوچرخه حدود دو و نیم تا سه ساعت طول میکشید تا این راه پیموده شود.
بخشی از کتاب «خاطرات هشتاد ساله (مرحوم) دکتر سید مصطفی مرتضوی» به قلم فضل الله خلیلی؛ کاری از انتشارات مهر زهرا(س)
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰