اشعار خوانده شده توسط مداحان در ایام محرم + متن کامل
اشعار خوانده شده توسط مداحان در ایام محرم + متن کامل
سهم ما سوختهجانان غم و دشواری شد / سلحشور
سهم ما سوختهجانان غم و دشواری شد
اشک ما در پی موعود، بسی جاری شد
امتحان لحظهای از منتظران نیست جدا
باید آمادهی هر سختی و دشواری شد
جان ما باد به قربان شهیدانی که
با فداکاریشان دین خدا یاری شد
خاصه آنوقت که حتی به روی نیزهی خصم
لب او باز به آیات خدا قاری شد
مصر و بحرین و یمن درس گرفتند از وی
خون پاکش سبب این همه بیداری شد
بارها خون جوانان بنیهاشم گفت:
ای جوانان عرب وقت علمداری شد
هر که رو کرد بر این راه بسی عزت دید
هر که سر تافته بود عاقبتش خواری شد
همه گفتند که از صبح، اثر خواهد رفت
هر بهراهآمده از راه به در خواهد رفت
همه گفتند بمان، مرتبهپیمایی کن
و در این مکه اقامت کن و آقایی کن
دست کم سمت حوالی وطن هجرت کن
ای عقیق! از همه بگذر به یمن هجرت کن
همه گفتند بمان، گفت گه ماندن نیست
گاهِ این واقعه را پس زدن و راندن نیست
همه گفتند بمان، او سخنی دیگر داشت
آن سفرکرده هوای وطنی دیگر داشت
«هر که دارد هوس کربوبلا بسمالله
هر که دارد به سرش شور و نوا بسمالله»
گفت ای پاکدلان ختمِ به خیر است این راه
راه بیداری صد حرّ و زهیر است این راه
گفت در معرکه مؤمن ز منافق پیداست
روز پیکار، عیار دل عاشق پیداست
آه آه این همه بر دامن شب چنگ زدن
به خوشایند کسی طبل خوشآهنگ زدن
نیست جز راه خدا راه سعادت هرگز
نرود از سر ما شوق شهادت هرگز
***
از غمت ذرهذره آب شدم
گل نبودم ولی گلاب شدم
پادشاه زمین شدم وقتی
به غلامیت انتخاب شدم
هر زمانی که آب نوشیدم
یادت افتادم و کباب شدم
هر کجا شیرخوارهای دیدم
بیقرار غم رباب شدم
***
کاش بعد از شما نمیماندم
بعد تو کشته میشدم ای کاش
کاش میمردم و نمیدیدم
طعنههای اراذل و اوباش
با خودت گفتهای اگر بروی
چه کسی میرسد به فریادم؟
محرمی هست دست من گیرد
اگر از روی ناقه افتادم؟
بعد عباس، تازه فهمیدم
نیزهداران چقدر نامردند
ابتدائاً به سمت خیمهی ما
ده نفر گرگ حمله آوردند
از خیمه اسماعیل من به عزم میدان آمده/ میثم مطیعی
شاعر: میلاد عرفان پور
بزرگم کرده نام تو، شگفتا نام زیبایت
گرفته در دل و جانم، بنازم داغ گیرایت
اگر هر دم بمیرم در میان روضه های تو
دمادم زنده خواهم شد به امداد مسیحایت
چه رازی هست در دیدار تو ای یوسف زهرا
که بینا میکند یعقوب را ذوق تماشایت
بخوان قرآنِ بیشیرازه! آیات عجیبت را
هنوز از نیزه میآید به گوش آوای زیبایت
چه اکسیری به عرش تشنه پاشیدی، چه خونی را
که تا صبح قیامت حل نخواهد شد معمایت
چه از سمّ ستوران رفته بر آن جان روحانی؟
چه حالی رفته بر زینب فدای قد و بالایت
شاعر: مهدی سیار
دلتنگی همیشهی بابا علی علی
سردارِ لشگر من تنها علی علی
قدری بمان، به دلنگرانهای این حرم
مهلت بده برای تماشا علی علی
باید «وَ إن یکاد» بخوانم که دور باد
چشمان بد از این قد و بالا علی علی
یک سوی خیره چشم همه: این پیمبر است
یک سوی بازمانده دهانها: علی علی!
اینگونه پا مکش به زمین، میکُشی مرا
بنگر نفس نفس زدنم را علی علی
از هم گسست رشته تسبیحم آه آه
از هم گست، ارباً اربا، علی علی
جز آب چشم و آتش دل بعد از این مباد
بعد از تو خاک بر سر دنیا علی علی…
زمینه: شاعر مهدی سیار و میلاد عرفان پور
اذان سرخ تو در گوش جان است غبار تربتت هفتآسمان است
تویی دلگرمی جانهای خسته غم تو آبروی عاشقان است
رهایم گر کنی تنهاترینم یاحسین مبادا کربلایت را نبینم یاحسین
(جانم حسین)
فدای او بود جان و تن ما عزادارش دل سینه زن ما
سری داریم اگر نذر حسین است که باشد حقّ او بر گردن ما
به سوی خیمه تو رهسپارم یا حسین می آیم تا به خاکت سر گذارم یا حسین
(جانم حسین)
بگو اینک سپاه اشقیا را نبرده دل ز خاطر کربلا را
کنون هنگامهی صلح حسن نیست که در سر شور عاشوراست ما را
ببندد خصم اگر بر ما شریعه یاحسین نمیآید هراس بر جان شیعه یاحسین
(جانم حسین)
واحد: شاعر مهدی سیار
آخر حج من رسید و عید قربان آمده
از خیمه اسماعیل من به عزم میدان آمده
باز برپا شده یک غزوهی دیگر
راهی میدان شبه پیمبر
رجز بخوان بگو أنا ابن حسینبنعلی
أطعَنُکُم أضرِبُکُم ضربَ غلامٍ علوی
(ای لالهی پرپر علیاکبر شبه پیمبر)
شرمندهی روی توام سوار تشنهکام من
قطرهی آبی هم دگر نمانده در خیام من
آه لب تو خشک و من دیدهام تر
من تشنهکامِ بوسهی آخر
خدا کند گم نکند اسب تو راه خود را
که پیش چشم من تنت نگردد إرباً إربا
(ای لالهی پرپر علیاکبر شبه پیمبر)
دل عالم خون شده باز از ستم یزیدیان
دوباره چشم غزه و منامه گشته خونفشان
شد دنیا پر از ظلم دلها پر از آه
گوشهی چشمی بقیهالله
رسیده تا به آسمان دوباره آه و یا رب
ببین که زیر آتش است مزار عمه زینب
(یا بقیهالله آجرکالله آجرکالله)
واحد: شاعر میلاد عرفان پور
در دل مانده رویایت ، بر لب نام زیبایت
اربابم حسین جان، می میرم برایت
ای نام و نشان من، جان من جهان من
می گیرم سراغت، می گریم ز داغت
خونت جوهر هستی، شورت در سر هستی
آه ای راز عطشان، جانم را بسوزان
در دل مانده رویایت ، بر لب نام زیبایت
اربابم حسین جان، می میرم برایت
مصباح الهدایی تو، محبوب خدایی تو
بی تو بیپناهیم محتاج نگاهیم
ای عشق نخستینم، معیار دل و دینم
جانم را رها کن، نذر کربلا کن
در دل مانده رویایت ، بر لب نام زیبایت
اربابم حسین جان، می میرم برایت
ای خاکت بهشت من، زیبا سرنوشت من
ای حصن حصینم ، باقی از تو دینم
ای سرّ خدا با تو ، عطر مرتضی تو
جان عالمی تو، اسم اعظمی تو
در دل مانده رویایت ، بر لب نام زیبایت
اربابم حسین جان، می میرم برایت
دم پایانی: شاعر مهدی سیار
دل هوای نینوا دارد
آرزوی کربلا دارد
هر نفس با شور عاشورا
نغمهی «یالیتنا» دارد
میکِشد ما را یک نگاه تو
میکُشد ما را قتلگاه تو
ما بسیجیهای روحالله
با شهیدان عهد خون بستیم
روز اول یاعلی گفتیم
تا به آخر با علی هستیم
عشق این دلها جز ولایت نیست
راه و رسم ما جز شهادت نیست
وارثان جاء نصرالله
قاریان کوثر و بدریم
جاننثاران رسولالله
فاتحان خیبر و بدریم
یا رسولالله نقش پرچمهاست
وعدهگاه ما مسجدالاقصاست
بعد از این چشمانتظاریها
نور چشم عالمین آید
از کنار کعبه آوایِ
یالثاراتالحسین آید
بیقراریم از ظهر عاشورا
العجل مولا العجل مولا
(یا اباصالح یا اباصالح)
کشته من را مشک خالی، نی عمود آهنینم/ محمود کریمی
ای قمر ثاقب زهرا سلام
ای پسر غایب زهرا سلام
شمس هدایت به فدایت شوم
ذره شوم گرد هوایت شوم
گر بنوازی مسلمان شوم
با نظر لطف تو سلمان شوم
هاجر دل از لب زمزم گذشت
جمعهی دوم ز محرّم گذشت
از همهی چشمبهراهی من
مانده فقط سیر تباهی من
منتظرم چهره هویدا کنی
درد من خسته مداوا کنی
من ز تو درمان خودم خواستم
خانهام از غیر نپیراستم
منتظر واقعیات نیستم
عمر خودم را به «منم» زیستم
وای که غافل شدم از احتضار
افضل اعمال بود انتظار
مُحرم ایام محرّم شدم
شور حسین آمد و آدم شدم
آرزویم هست هدایت شوم
بوذر و عمّار ولایت شوم
در ره او تیغ بگیرم به دست
تیغ همان تیغ که او گفته است
تیغ وفا، تیغ جنم، تیغ ذکر
تیغ قلم، تیغ دعا، تیغ فکر
جان حسین از در خویشم مران
من به عزای تو شدم روضهخوان
از در احسان تو یابنالحسن
آمدهام با دم «ای بیکفن»
من فدایی سر موی امیرالمؤمنینم
غیر زهرا را ندیدم در وجود آتشینم
خاک پایم سرمهی چشم تمام عارفان و
لیک خود خاک کف پای امیرالمؤمنینم
دست بر دامان من دارد هر آن کو مانده در ره
من دخیل چادر بانوی روز واپسینم
هر گرفتاری برایم روضه میگیرد ولی من
روضهخوان خانهی مولای افلاک برینم
خدمت درگاه من گر آرزوی اهل دل شد
خود کنیز نوگلان پاک ختمالمرسلینم
در مصائب نی فقط سنگ صبور اهل دردم
در شداید محرم راز امام المتّقینم
«مَن أراد الله…» باید راه آلالله پوید
در مسیر عشق اهل البیت نهجالسالکینم
در دو عالم مرتضی باشد امامالصالحین و
در دو عالم مادر شمس عمادالصالحینم
با همان دستی که در حشر است اسباب شفاعت
من سهیم بخشش جرم تمام مجرمینم
اختر اقبال خود را جستوجو میکردم اکنون
کهکشان بخت و اقبال خودم را خوشهچینم
کس نرفته ناامید از خانهی بابالحوائج
منتهای آرزوی دستهای سائلینم
خواب دیدم ماه و اختر ریخت بر دامانم آخر
گشت تعبیر همان رؤیا که امروز اینچنینم
من رعیت بودم و سلطان عالم با عنایت
انتخابم کرد و زانپس ساکن کاخ گِلینم
از همان دم کآمدم در خانهی زهرا به خدمت
رشک اهل آسمانم، غبطهی اهل زمینم
گریه کردم پابهپای زینب اما پاک کردم
اشک او با معجر خود، اشک خود با آستینم
من کجا و مادری کردن برای آل عصمت
عذر خدمت دارم و از روی زهرا شرمگینم
دادی از آن مزد عشقم را به پای شیر یزدان
کودکی را که برای نوکری شد جانشینم
چهرهاش چون ماه کامل، چشمهایش عین ساحل
کودکی حیدرشمایل، گفت مولا آفرینم
یاوهگویان بعد از آن گفتند بر اولاد زهرا
نیست آن مهر و وفاداری و عشق اولینم
هست در یاد من از این شهر، بیمهری به مولا
نیست از اهل مدینه انتظاری بیش از اینم
قد کشید عباس با شیر من و نان ولایت
نان خوشبویی که خورد از دست شاهنشاه دینم
در حضور پاک اربابان خود آموخت این که
من دوزانو باادب پایین سفره مینشینم
خردهنانِ مانده از آن سفره را دادم به عالم
عالمی حاجت گرفت از سفرهی امّالبنینم
دور آلالله گرداندم گل رعنای خود را
تا بگویم که فدایی هم منم هم مهجبینم
بود لالایی طفل کوچکم نام حسین و
یاعلی بود آیهی فاللهُ خیرُ الحافظینم
با اباالفضلم دل آل علی را شاد کردم
من که خیرالشاکرین از لطف خیرالوارثینم
هر زمان دلگیر بود از غم حسینم گفت مادر
اول صبح آمدم عباس را اول ببینم
سایهسارانم یکایک از سرم رفتند و تنها
زینب و کلثوم من ماند و حسین نازنینم
تا علیِ اکبر و قاسم به من گفتند مادر
در دلم گفتم که اکنون واقعاً امّالبنینم
کاروان جان من راهی دشت کربلا شد
گفتم عباسم تو هستی آبروی آخرینم
میروی با سید و مولای خود هرجا که او رفت
وقت برگشتن تو را بی سید و مولا نبینم
وای از آن روزی که در یثرب خبر دادند ما را
از به خاک افتادن فرزند مقطوعالیمینم
گفتم عباسم فدای زینبم شد شکر لله
من عزادار شه مظلوم مقطوعالوتینم
تا ابد در پیش فرزندان زهرا سربهزیرم
کشته من را مشک خالی، نی عمود آهنینم
آه از آن ساعتی، که با تن چاکچاک
نهادی ای تشنهلب، صورت خود روی خاک
تنت به سوز و گداز، تو گرم راز و نیاز
سوی خیام حرم، دو چشم تو مانده باز
آه از آن ساعتی، که با تن چاکچاک
نهادی ای تشنهلب، صورت خود روی خاک
آمده از خیمهگه، خواهر غمدیدهات
دید که شمر از جفا، نشسته بر سینهات
گفت بده مهلتی، تا برسم بر سرش
برادرم تشنه است، مبُر سر از پیکرش
آه از آن ساعتی، که با تن چاکچاک
نهادی ای تشنهلب، صورت خود روی خاک
اباالفضل باوفا، علمدار لشگرم
مه هاشمینسب، امیر دلاورم
معنی سعادتی، هادی هدایتی
بهترین شهادتی، کشتهی ولایتی
لایق سیادتی، یا اباالفضل
اباالفضل باوفا، علمدار لشگرم
مه هاشمینسب، امیر دلاورم
شاه باوفایی و شهید کربلایی و
شاهد بزم مایی و شمع خدانمایی و
شورش سینههایی، یا اباالفضل
ابالفضل باوفا، علمدار لشگرم
مه هاشمینسب، امیر دلاورم
چشم دلگشایی، چشمهی نینوایی
چاوش نوحههایی، چهرهی دلربایی
چارهی درد مایی، یا اباالفضل
اباالفضل باوفا، علمدار لشگرم
مه هاشمینسب، امیر دلاورم
آخرین امیدی، غبطهی هر شهیدی
شیردل رشیدی، به هر دری کلیدی
غیر خدا ندیدی، یا اباالفضل
اباالفضل باوفا، علمدار لشگرم
مه هاشمینسب، امیر دلاورم
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود / سعید حدادیان
شاعر: غلامرضا سازگار
بسیجیان همه در راه حق قیام کنید
به جسم بیسر مولای خود سلام کنید
همه به جانب گودال قتلگاه روید
به آیههای بهخونشسته احترام کنید
به سینهی همه امروز سوز عاشوراست
الا که روز بسیج است و روز عاشوراست
بسیج، ذکرش باشد به صبح و شام: حسین
به وقت صلح حسن، موقع قیام: حسین
بسیج یعنی شاگرد مکتب شهدا
بسیج یعنی دلدادهی امام حسین
بسیج در نفسش انتقام خون خداست
بسیج سینهزن خط سیدالشهداست
بسیجیان شهادتطلب! زبانم لال
عزیز فاطمه در موج خون زند پر و بال
شما سپاه حسینید، وای میبینم
که شمر روی نهاده به جانب گودال
همه ز دیدهی خود خون دل بیفشانید
مگر که از کف او تیغ بازبستانید
بسیجیان! همه رو سوی قتلگاه آرید
که جسم جان جهان را ز خاک بردارید
حسین مصحف صد پارهی رسول خداست
مباد زیر سم اسبهاش بگذارید
مباد آن که حرام خدا حلال شود
مباد خون خداوند پایمال شود
حسین هست، شما نیز یار او باشید
فدایی هدف و سربهدار او باشید
هنوز نالهی هلمِنمُعینِ اوست بلند
هماره گوشبهزنگ شعار او باشید
حسین بوده و هست و هماره خواهد بود
به خون پاک شهیدان او درود، درود
شاعر: عمان سامانی
خواهرش بر سینه و برسرزنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
سیل اشکش بسته بر شه راه را
دود آهش کرده حیران شاه را
در قفای شاه رفتی هر زمان
بانگ مهلاً مهلنش بر آسمان
کای سوار سرگران کم کن شتاب
جان من لختی سبکتر زن رکاب
تا ببوسم آن رخ دلجوی را
تا ببویم آن شکنج موی را
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشهی چشمی به آن سو کرد باز
دید مُشکین بویی از جنس زنان
بر فلک دستی و دستی بر عنان
زن مگو مردآفرین روزگار
زن مگو بنتالجلال، اُختُالوقار
زن مگو خاک درش نقش مبین
زن مگو دست خدا در آستین
پس ز جان بر خواهر استقبال کرد
تا رخش بوسد الف را دال کرد
همچو جان خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته در گوشش کشید
کای عنانگیر من آیا زینبی؟
یا که آه دردمندان در شبی؟
پیش پای عشق زنجیری مکن
راه عشق است این، عنانگیری مکن
حسین وای…
بیهمگان به سر شود، بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمیشود
حسین وای…
ای از همه لبتشنهتر، آهستهتر آهستهتر
ای کرده ترک جان و سر، آهستهتر آهستهتر
حسین وای…
ای ساربان آهسته ران، کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم میرود
حسین وای…
او میرود دامنکشان، من زهر تنهاییچشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم میرود
شمع دلم بی سر شده
پروانه خاکستر شده
حسین وای…
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود
ای ساربان آهسته ران، آرام جان گم کردهام
آخر در این دریای خون، درّ گرانم کردهام
حسین وای…
ای ساربان آهسته ران، کآید صدای مادرم
گویا میان قتلگه، پرپر زند برادرم
شاعر: سعید حدادیان
ای مادر شهید، ماه عزا رسید
دلم تنگه برای روضههای تو
دلم تنگه برا سوز دعای تو
دلم تنگه برا سوز دعای تو
مادر حلالم کن…
انگار تو حسینیه
چادر به کمر بستی
نذری میپزی مادر
مشغول دعا هستی
تا روز ابد هستم
مدیون دعای تو
مثل پسرت امسال
خالی شده جای تو
مادر حلالم کن…
تابوت شهیدت رو
وقتی که بغل کردی
یک کربوبلا برپا
با اهل محل کردی
تو صحن حسینیه
با این گل پرپر
گفتی به همه: بچهم
قربون علیاکبر
مادر حلالم کن…
تو قلب حسینیه
عکس پسرت قابه
فردای قیامت هم
پشت سر اربابه
فرزندتو میدیدی
تو سینهزنا هر شب
اون مست علیاکبر
تو همنفس زینب
مادر حلالم کن…
یاد پسرت بودی
وقتی که منو دیدی
یه چفیه بهم دادی
سربندمو بوسیدی
گفتی پسرم عباس
تو جبهه علمداره
پیغوم نبری مادر
چَن وقته که بیماره
مادر حلالم کن…
افسوس نشد مادر
شمع پسرت باشم
افسوس نشد مادر
مثل پسرت باشم
گفتی نفس آخر
فردا رو میخوای مادر
دستت به ضریح دل
چشمت به لب رهبر
مادر حلالم کن…
ای مادر شهید، ماه عزا رسید
دلم تنگه برای روضههای تو
دلم تنگه برا سوز دعای تو
دلم تنگه برا سوز دعای تو
رفت در بین شعلهها زینب / مهدی سلحشور
شاعر: حجتالاسلام جواد محمدزمانی
ای خوشا حرف عاشقانه زدن
تیر بر گُردهی نشانه زدن
سر نهادن به شانهی معشوق
گیسوی خاطرات شانه زدن
نیست جز شرح ماجرای فراق
حرفی از تلخی زمانه زدن
دل ما خانهی محبت اوست
مستحب است سر به خانه زدن
ما سیهمست جام توحیدیم
حدّ ما نیست تازیانه زدن
بس کن ای مرغ بازمانده ز باغ
تا به کی حرف آب و دانه زدن
تا به کی بال شوق را بستن
تا به کی دم ز آشیانه زدن
میرسد فصل رویشی تازه
میرسد لحظهی جوانه زدن
فصل ما چون بهار، رنگین است
فصل بیداریِ فلسطین است
سوخت در هُرم شعلهها غزّه
ننشسته ولی ز پا غزّه
همه شب از ستم به لب دارد
نالههای خدا خدا غزّه
هست امروز، شمر، اسرائیل
هست امروز، کربلا، غزّه
وقت «لبّیک یا حسین» است و
وقت «روحی لک الفدا» غزّه
ما که همواره یار مظلومیم
عهد خون بستهایم با غزّه
السلام علیک یا مظلوم
السلام علیک یا غزّه
رهبر ما اگر که اذن دهد
یکصدا میرویم تا غزّه
مثل یاران سیدالشهدا
که ندارند در جهان همتا:
مثل صحراییان جنون سازند
لیلیان عشیرهی نازند
شاعران حماسهی صبحاند
از دوبیتی قصیده میسازند
در ردیف دلیرمرداناند
پیش کس قافیه نمیبازند
یا که داوود پردهی شوقاند
یوسف کاروان اعجازند
چون قناری رفیق بوی خوشاند
مثل گل همنشین آوازند
تا بتابد به جانشان خورشید
مثل آغوش پنجره بازند
خبر از راز عاشقی دارند
شور و حال شقایقی دارند
هر یکی داشت شور و حال عجیب
روزگاری پر از فراز و نشیب
آن یکی که زهیر نامش بود
سرنوشتش بسی عجیب عجیب
پیریاش نوبهنو جوانی بود
آن سفرکرده تا حبیب، حبیب
از سرانجام کار حر پیداست
میشود عاقبتبهخیر، نجیب
بی زره میرود سوی میدان
مرد هنگامه عابس بن شبیب
هر یکی شد سپر به جان حسین
که مبادا به او رسد آسیب
هر یکی جان خسته را واعظ
هر یکی در دل شکسته خطیب
دشت لبریز از دعای سحر
خیمه سرشار از تب تهذیب
بندگی را به حق سزاوارند
چشم بد دور، حال خوش دارند
باغهای بهشت را دیدند
سبزی سرنوشت را دیدند
شب آخر پی شهودی سبز
آشکارا بهشت را دیدند
آبهای زلال میگفتند:
پاکی هر سرشت را دیدند
پی عطر خوش غلام سیاه
فرق زیبا و زشت را دیدند
همچو باران شکوهشان جاریست
همت مثل کوهشان جاریست
گرچه پایان گرفت عاشورا
نهضتی تازه بود پابرجا
گفتن این پیام شهر به شهر
باز هنگامه میکند برپا
سیدالساجدین و زینب را
میسزد این مسیر پرغوغا
حفظ جان امام سجاد است
از سجایای زینب کبری
آن زمان که به خیمهها افروخت
آتش خشم و کینه، خصم دغا
دید در بین خیمه میسوزد
تن تبدار آن امام هدی
رفت در بین شعلهها زینب
حفظ جان کرد از ولی خدا
***
روز دیگر چو دید هست گران
بر امام آن غم توانفرسا
گفت او: یا بقیهالماضین
جان به کف مینهی، چگونه؟ چرا؟
گفت عمه چگونه صبر کنم
من که میبینم این غم عظما؟
تن پاک سلالههای رسول
غرقه در خون رهاست در صحرا
***
باز در مجلس عبیدالله
زینب آن مردآفرین زهرا
آتش افروخت کاخ دشمن را
نعره زد «ما رأیتَ إلّا» را
دید دستور میدهد دشمن
قتل سجاد را به بانگ رسا
زینب آنجا کشید در آغوش
علیبنالحسین را، حتّی
گفت واللهِ لا اُفارقُهُ
گر کُشی پس بکش مرا با او
واغریبا واغریبا…
تو آسمون زینب
نمونده یک ستاره
ابر هزار مصیبت
توی دلش میباره
تو شام غم پناهی
به جز خدا نداره
تو دشت بیبرادری
اسیر اشک و آهه
گاهی نگاش به علقمهس
گاهی به قتلگاهه
خیمه به خیمه شعلهها، چه آتیشی، زده به جون زینب
نالهی بچهها زده، شعلهی غم، به قلب خون زینب
واغریبا واغریبا…
تو خیمههای سوخته
نشسته دلشکسته
ذکر دعا گرفته
ولی با دست بسته
نماز شب میخونه
اما چرا نشسته
لشگر درد و داغ و غم
دلا رو کرده غارت
که دختر شیر خدا
باید بره اسارت
میره که خطبه خطبه تو، کوفه و شام، بپیچه اشک و آهش
قدم قدم رو نیزهها، سر حسین، بشه چراغ راهش
واغریبا واغریبا…
لک لبیک اباعبدالله، لک لبیک اباعبدالله
مولانا مولانا یا ثارالله، مولانا مولانا یا ثارالله
رضوان حسینه
درمان حسینه
جانان حسینه
آیت حسینه
حاجت حسینه
تا وقتی که تو رو دارم آقا
با هیچ کسی کار ندارم آقا
دلم خوشه موقع جون دادن
سر روی زانوت میذارم آقا
لک لبیک اباعبدالله، لک لبیک اباعبدالله
مولانا مولانا یا ثارالله، مولانا مولانا یا ثارالله
دنیا حسینه
عقبا حسینه
تقوا حسینه
مولا حسینه
جنت حسینه
رحمت حسینه
برکت حسینه
نعمت حسینه
اگر فقیری نرو بیراهه
نظیر نداره این آقا، ماهه
رخصت نوکری بگیر امشب
اینجا گدا واسه خودش شاهه
لک لبیک اباعبدالله، لک لبیک اباعبدالله
مولانا مولانا یا ثارالله، مولانا مولانا یا ثارالله
شاعر: غلامرضا سازگار
از همان روز که از دامن مادر زادم
بود زخمت به جگر نعمت مادرزادم
بودهام هیچ و همه بود و نبودم از توست
آن زمانی که نبودم به غمت دل دادم
هرچه دارم همه از پاکی مادر دارم
رحمت حق به روانش که حسینی زادم
پیش از آنی که پدر جانب مکتب بَرَدم
الف قامت عباس تو شد استادم
پر کشیدم سمت آسمونا
عاشقونه رفتم تا به خدا
ماه تو این دنیای غریبی
دلخوشیمونه یاد شهدا
چفیه و سربندا، گرمی لبخندا
نیمهشبِ سنگر، شور نافلهها
رفتن و ما موندیم، عمریه جا موندیم
کی میره از یادم، کوچ قافلهها
غروبا چش به راشون، میمونم با دل خون، میمونم با دل خون
خدا این روسیاهو، به رفیقاش برسون، به رفیقاش برسون
کی میشه ندبههای ما اجابت
آرزوی همهمونه شهادت
نور ولایت نوری ازلی
حک شده بر دلها نام علی
هر کسی که میگه حیدریام
میمونه تا آخر پای ولی
رهبر جانبازم، با تو سرافرازم
عاشق این صبر و، این صلابت تو
رهبر آزاده، ما همه آماده
ما همه جانبرکف، پای نهضت تو
ایشالا سر میزنه، از افق نور خدا، از افق نور خدا
میدی با دست خودت، پرچمُ دست آقا، پرچمُ دست آقا
کی میشه ندبههای ما اجابت
همه بشیم فدایی ولایت
جبههی حق و باطل همه جا
در حال جنگن تو دنیای ما
هر روز ما روز عاشورا و
هر گوشهی دنیاس کربوبلا
شوق سفر میخواد، مرد خطر میخواد
تا که بذاره پا، توی راه حسین
اما باید این دل، آخه باشه قابل
تا که خدایی شه، با نگاه حسین
میمونیم تا پای جون، پای حق در میونه، پای حق در میونه
روسپید اونه که تا، آخر خط بمونه، آخر خط بمونه
کی میشه ندبههای ما اجابت
بخره با یه نگاه ما رو حضرت
شاعر: زندهیاد سید حسن حسینی
ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم
گر جان طلبد دریغ از جان نکنیم
دنیا اگر از یزید لبریز شود
ما پشت به سالار شهیدان نکنیم
زینب جدایی از تو را کی میتواند؟ / محمدرضا طاهری
شاعر: حجت الاسلام جواد محمدزمانی
بگذار تا این باده آتشگون بماند
همرنگ با افسانه و افسون بماند
بگذار تا در جبر ذهن کجمداران
این کارها بر گردن گردون بماند
رفتند یاران پرخروش و برنگشتند
این داغ تا کی بر دل کارون بماند؟
شهرت ندارد عاشقی بی نام معشوق
لیلی تجلی کرد تا مجنون بماند
آری توان یک عمر از زلفش سخن گفت
اما کجا بی لطف او مضمون بماند؟
یا رب ظهور یار را نزدیکتر کن
در پرده تا کی حسن روزافزون بماند؟
وقتی که خون پیروز بر شمشیر باشد
کی نام عاشق بی نثار خون بماند؟
همراه موسی بودن اینجا افتخار است
اما برای آنکه با هارون بماند
گفتی که در زقّوم خود صهیون بمیرد
گرم از طراوت شاخهی زیتون بماند
ما در تب غزّه خروشی تازه دیدیم
از انقلاب سرخ تو آوازه دیدیم
غزّه، زمینش، آسمانش، کوچهراهش
مردان، زنان و کودکان بیپناهش
هیهات مناالذله میگویند آری
راه شرف را در تو میجویند آری
آنجا که دیدی با سپاهش آمده حر
میریخت از لبهای تو اندرز چون در
شکر خدا گفتی و مردم را شکایت
خواندی در آنجا از پیمبر این روایت:
دیدید اگر مصداق ظلم بیحد آمد
دیدید اگر که جائری بر مسند آمد
فرقی نمیداند حلالی از حرامی
اسلام را دیگر نمانده غیر نامی
آنجا اگر گرم سکوت خویش بودید
تنها به فکر کسب قوت خویش بودید
حق است حق را که شما را کور سازد
همراه آن بیداد گر محشور سازد
ای خون تو احیاگر همگامی ما
سرچشمهی بیداری اسلامی ما
ای عطر تو جاری به لبخند بسیجی
نامت همیشه نقش سربند بسیجی
با من بگو داغ تو با دلها چهها کرد؟
هجران تو با زینب کبری چهها کرد؟
شوق تو عاشق را به صحرا میکشاند
زینب جدایی از تو را کی میتواند؟
با آنکه آتش خیمه در خیمه به پا بود
زینب سراسیمه میان خیمهها بود
تا در پس آتش عزیزی جا نماند
در خیمه زینالعابدین تنها نماند
هر خیمه بر تن داشت چون پیراهن آتش
هر کودکی را بود دامن دامن آتش
اموال زهرا را به غارت برد دشمن
آن بهترینها را اسارت برد دشمن
زیور اگر در دست مادر بود بردند
خلخال اگر در پای دختر بود بردند
دشمن به زعم خود سرود فتح میخواند
بر پیکر پاک شهیدان اسب میراند
هر هقهقی هر نالهای فریاد گشته
مژده رباب آب فرات آزاد گشته
اما کجا یاد گل پرپر نباشی؟
یاد لب خشک علیاصغر نباشی
اما کجا از دل غم دیرین رود باز
آب خوشی از این گلو پایین رود باز
خواهر به دنبال برادر بود آنجا
در جستوجوی جسم بیسر بود آنجا
ناگاه شیری دید در زنجیر پنهان
جسمی به زیر نیزه و شمشیر پنهان
از نیزه و شمشیرها وقتی گذر کرد
صد بار از جان خودش صرف نظر کرد
سبط نبی را غرقه در خون دید آنجا
زخم از ستاره بر تن افزون دید آنجا
میگفت شرح ماجراها را گزیده
لبهای زینب روی رگهای بریده
وقت وداع آمد، وداع جان چه سخت است
بر خواهر تو صبر در هجران چه سخت است
باید تو را با کشتهها تنها گذارد
جسم تو را بر خاک صحرا وا گذارد
ای مصحف ورقورقشده ای روح پیکرم
باور نمیکنم که تو باشی برادرم
بر سینهی شکستهی تو چون نظر کنم
یاد آورم ز سینهی مجروح مادرم
شاعر: علی صالحی
وقت نشرِ، انقلاب مکتب آمد
پرچم تو، روی دوش زینب آمد
در راه حفظ دینم
هرچه بلا ببینم
از پا نمینشینم
میزنم بر قلب کفر
شمشیر ایمانم را
میبرم تا شهر شام
پیغام جانانم را
یاحسین یاحسین یاحسین مظلوم…
با سرشکم، بر در و دیوار دنیا
مینویسم، ما رأیت إلّا جمیلا
من ظاهراً اسیرم
حتی اگر بمیرم
ذلت نمیپذیرم
با سپاهی که دارم
از طفلان دردانه
دست خالی میجنگم
اما عزتمندانه
یاحسین یاحسین یاحسین مظلوم…
راه زینب، خط سیر کشور ماست
نور زینب، در کلام رهبر ماست
ایران پر از ادارهست
سر را به کف نهادهست
آمادهی جهاد است
ما چنین نعمتها را
از لطف زهرا داریم
تا که مهدی بازآید
بر لب این آوا داریم
یاحسین یاحسین یاحسین مظلوم…
شاعر: سید رضا مؤید
ماجرای کربلا شرح بلای زینب است
عصر عاشورا شروع کربلای زینب است
شرح صبرش درنمیآید به فهم اهل دل
صبر زینب آیت صبر خدای زینب است
پرچم سرخی که عاشورا به خاک و خون فتاد
باز سرپا بر سر صبر و رضای زینب است
کوفه و روز اسیری دیدن زینب دریغ
چون در و دیوار کوفه آشنای زینب است
بهر اثبات ولایت رفت باید هر کجا
ورنه کاخ ظلم و بزم می چه جای زینب است
پرچمش سرهای هفتاد و دو تن بر نیزههاست
ای دریغا در کف دشمن لوای زینب است
حسین وای حسین وای حسین وای حسین
اگر کشتند چرا آبت ندادند
تو را زان درّ نایابت ندادند
اگر کشتند چرا خاکت نکردند
کفن بر جسم صد چاکت نکردند
حسین وای حسین وای حسین وای حسین
سه غم آمد به جانم هر سه یک بار
غریبی و اسیری غم یار
غریبی و اسیری چاره دارد
ولی آخر کشد ما را غم یار
حسین وای حسین وای حسین وای حسین
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکبالان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
خدایا رهبر ما را نگه دار
گل پیغمبر ما را نگه دار
در میدان، می مانم، تا نفس آخرم
راهی راه حسین، همقدم رهبرم
کرده قیامت به پا، شور قیام حسین
کی رود از یاد ما، نام و مرام حسین
قافله عاشقان، راهی کرب و بلاست
مشعل راه خدا، خون شهیدان ماست
در میدان، می مانم، تا نفس آخرم
راهی راه حسین، همقدم رهبرم
بسته شریعه اگر، ابن زیاد زمان
گشته گلستان ما، آتش نمرودیان
کشتن آلاله ها، شیوه اهریمن است
این وطن اما پر از احمدی روشن است
در میدان، می مانم، تا نفس آخرم
راهی راه حسین، همقدم رهبرم
زآتش و خون آمده جان منامه به لب
شعله صهیون زده، در دل شام و حلب
مرگ بر اهریمنان، تا به ابد ذکر ماست
سوره توحید ما، درپی تبّت یداست
در میدان، می مانم، تا نفس آخرم
راهی راه حسین، همقدم رهبرم
شاعر: محمدمهدی سیار؛ میلاد عرفانپور
سلام لطفا توروخدا کمک کنید یه مداحی رو یه جا شنیدم خیلی خوشم اومد چون اهل مداحی نبودم مداحشو نشناختم. تنها چیزی که ازش یادمه یه چیزی شبیه این شعر بود «اخه قربونت برم امیر حسین، امیر عباستو قابل میدونی، امیر عباستو قابل میدونی » چیز دیگه ای ازش یادم نیست تازه همینم که گفتم شاید دقیق اینجوری نباشه. لطفا اگه اسمشو میدونید اینجا کامنت بزارید. ممنون