ناگفته های شنیدنی از اولین فرماندار نجف آباد
ناگفته های شنیدنی از اولین فرماندار نجف آباد
خبرگزاری ایمنا چندی پیش، گفت و گویی به نسبت مفصل با مرحوم سیدعلی نکویی زهرایی اولین فرماندار نجف آباد انجام داده که در آن نکویی، به تشریح خاطراتش از حدود نیم قرن حضور در صحنه سیاست و مدیریت کشور پرداخته است.
بخشی از این مصاحبه تاریخ شفاهی که مربوط به نجف آباد است، بازنشر می شود.
انقلاب پیروز شد و شما شدید اولین فرماندار نجفآباد.
بعد از پیروزی انقلاب، اواخر فروردینماه بود که چند تن از شخصیتهای برجسته نجفآباد شامل داماد آیتالله منتظری، آقای میردامادی و دیگران به هنرستان شبانهای که من تدریس میکردم، آمدند و پیشنهاد کردند که بنده فرماندار نجفآباد شوم. اواخر دوره پهلوی حکم ابلاغ من را برای تدریس درس دینی در هنرستان ابوذر در خیابان شمسآبادی زده بودند و آنجا مشغول بودم. راستش من اصلا در فضای فرمانداری و اینها نبودم. اما چون آیتالله منتظری از فعالیتهای انتشارات ما اطلاع کامل داشت و من را میشناخت و نظر مساعدی نسبت به فرمانداری من ابراز کرده بود من هم پذیرفتم. حکم فرمانداری من را مرحوم آقای واعظی، اولین استاندار اصفهان با دستخط خود در یک برگ یادداشت کوچک نوشت و به من ابلاغ کرد. از سال ۵۸ تا ۶۱ بنده آنجا بودم. تشریفات امروز در سالهای ابتدایی انقلاب اصلا وجود نداشت. شرایط آن زمان بسیار سخت بود. به نظر من آنچه در این سالها گذشته است جای بحث و گفتوگوی بسیاری دارد. قصهها و افسانههایی که از مدیریت فعلی کشور وجود دارد موجب ذهنیت منفی جامعه شده است. من افسوس میخورم کاش میشد ما آن روزهای اول انقلاب را برای جوانان مطرح میکردیم که بدانند انقلاب این نیست، زیرا مدیران فعلی بهعنوان مدیران جمهوری اسلامی و مدیرهای انقلابی کار میکنند. آن زمان، حقوق همه فرمانداران کشور ۷ هزار تومان بود.
گفته میشد بعد از تسخیر سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ۵۸ و درست در همان مقطعی که شما فرماندار نجفآباد بودید، گروهی از گروگانهای آمریکایی به اصفهان و نجفآباد منتقل شدند.
همینطور است. آن زمان به دلیل شرایط حاکم و احتمال حمله آمریکا به ایران، گروگانها را پراکنده کردند. درباره اصفهان من بیاطلاع هستم اما میدانم که تعدادی هم به نجفآباد منتقل شدند. ما ساختمانی را در اختیار آنها قرار دادیم.
ساختمان مسکونی؟
نه، اداری. این ساختمان در کنار مقر سپاهِ نجفآباد بود. ظاهر آن ساختمان اداری بود اما در باطن، محل نگهداری این گروگانها بود. اما ما به جزییات ماجرا ورود نکردیم و همه مسائل با سپاه یا با تهران بود.
در دوران حضورتان در نجفآباد، طیفی که بعدها به طیف سید مهدی هاشمی معروف شد، چقدر بروز و ظهور داشتند؟
در آن زمان گروههای تندرو در نجفآباد فعالیتهای زیادی داشتند که طبیعتا کارکردن با آنها مشکل بود و بهتدریج تمکین کردند. به خاطر دارم که در نجفآباد پنج یا شش خانه سازمانی وجود داشت. یک دادیار دادگستری در یکی از این خانهها زندگی میکرد. این مربوط به زمانی است که آقای بجنوردی استاندار شد. در جریان یک دادگاه همان دادیار دادگستری حرکتی مخالف یک جریان تندرو که نام خود را حزب «گونی» گذاشته بودند انجام داده بود. نزدیک سحر اعضای همان گروهک به خانه دادیار رفته بودند و یک گونی بر سر او کشیده و او را برده بودند. خبر به تهران و دستگاه قضا رسید. آقای بجنوردی شخصا به نجفآباد آمد و مردم را در مسجدجامع جمع و سخنرانی و تهدید کردند. یکی از اهالی نجفآباد همان موقع آمد کنار گوش من و گفت دادیار همین عصر آزاد میشود. من رفتم این موضوع را به آقای بجنوردی گفتم. گروهی که همراه ایشان از سپاه و اینطرف و آنطرف آمده بودند، تازه فکر کردند من هم خودم در ماجرا نقش دارم که اینطور دارم خبر آزادی آن دادیار را می دهم. [خنده]
آن زمان که محمد منتظری نماینده نجفآباد در مجلس اول بود، چقدر به این مسائل ورود میکرد؟
اصلا مداخلهای نداشت. او به یکی از اطرافیانش گفته بود که فکر نکنید اگر نماینده شدم، پیگیر مسائل شما میشوم و میروم دنبال جادهسازی و آبکشی برای شما، نه! این پولهایی که قرار است خرج نجفآباد بشود را باید به کشورهای فقیری مثل آفریقا ببرند تا انقلاب و اسلام را در دنیا ترویج کنیم.
با این صحبتها، پس چطور مردم به ایشان رأی دادند؟ برای آفریقا؟
در واقع، به دلیل عشق و علاقه به آیتالله منتظری و روحیه انقلابی محمد منتظری به او رأی دادند. ایشان روحیه جهانشمولی داشت و محلینگر نبود.
رابطهتان با آیتالله منتظری چطور بود؟
رابطه خوبی داشتیم. خدمت ایشان میرسیدیم و همیشه توصیه و نصیحت میکردند. ایشان همیشه از حضرت علی نقل میکردند که حکومت طعمه نیست و باید به مردم خدمت کنید. البته بنده از پدر ایشان هم در نجفآباد خاطره زیاد دارم. خاطرم هست یک روز آقای بجنوردی تماس گرفتند و گفتند شخصی به نام هانی الحسن که فلسطینی است، میخواهد به ملاقات پدر آیتالله منتظری بیاید و شما برنامهریزیهایش را انجام بده. پدر آیتالله صبح سر زمین میرفت و کشاورزی میکرد. بعدازظهرها هم شبیه یک دادگستری، یک تنه مشکلات و اختلافات مردم را حل میکرد. هانی الحسن که آمد، ما به اتفاق آقای بحنوردی رفتیم خانه ایشان که حالت نیمه زیرزمین داشت. وقتی برگشتیم، آقای بجنوردی گفت میدانی قصه آمدن این آقای فلسطینی چه بود؟ گفتم نه. گفت آقای منتظری بین گروههای فلسطینی جایگاه ویژه ای دارد، اما منافقین علیه ایشان تبلیغ سوء کرده و گفتهاند پدر آقای منتظری یک فئودال و زمین دار است [خنده]. این گروههای فلسطینی جا خورده بودند و ایشان را مأمور کرده اند تا با پوشش ملاقات، بیاید و از اوضاع مطلع شود.
شما فرماندار شهرستانی بودید که نیروهایش اولین شکنندگان حصر آبادان بودند.
جنگ شروع شده بود و ما در نجفآباد گروههای مختلفی را فعال کرده بودیم. اولین گروهی که در حصر آبادان مؤثر بودند از جوانان نجفآبادی بودند. سروان صفری فرمانده ژاندارمری و آقای نادی که از روحانیون مبارز بود، در کوههای شمال نجفآباد محلی را آماده کردند و نیروهای مردمی را آموزش نظامی دادند و بعد همین نیروها در حصر آبادان شرکت کردند. از مسائل مهم آن زمان حضور جنگزدهها در استان اصفهان و خصوصا نجفآباد بود. خانوادههای جنگزده در خانههای مردم زندگی میکردند. خود مردم بهصورت خودجوش سعی میکردند جنگزدهها را ساماندهی کنند. در نجفآباد با کمک مردم توانسته بودیم جنگزدهها را مدیریت کنیم. در آن زمان آقای داوودی استاندار بود و جنگزدهها بهصورت مداوم در مقابل استانداری تجمع و اعتصاب میکردند. به دلیل مدیریت درست جنگزدهها در نجفآباد آقای داوودی از من خواست که به اصفهان برگردم و مسئولیت امور جنگزدهها را به عهده بگیرم.
سید علی نکویی اولین فرماندار نجف آباد بعد از انقلاب که سه سال در این جایگاه فعالیت کرده بود، یکشنبه ۱۵فروردین ۱۴۰۰ در ۸۱ سالگی فوت کرد.
نکویی که متولد محله بیدآباد مسجد سید اصفهان بود، بعد از فرمانداری نجف آباد مسئولیت های دیگری مانند مشاور استاندار و رئیس بنیاد امور مهاجرین جنگ تحمیلی، فرمانداری اصفهان، استانداری کرمانشاه، استانداری چهارمحال و بختیاری، دیریت مؤسسه حفظ و تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینی (ره)، استانداری قزوین و مدیرکل دفتر حوزه وزارتی را تجربه کرده بود.
متن کامل گفت و گو+ فیلم مصاحبه
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰