نجات نوجوان نجف آبادی از ۳شبانهروز تشنگی و گرسنگی+تصاویر
نجات نوجوان نجف آبادی از ۳شبانهروز تشنگی و گرسنگی+تصاویر
خط لشکر۸نجفاشرف در جزیرۀ مجنون جنوبی، اولین دقایق طلوع آفتاب یازدهمین روز اسفند۶۲ در عملیات خیبر را با اتفاقی معجزهوار شروع میکند.
طی انتقال پیکر شهدا از فاصلۀ خطوط دوطرف که از آخرین ساعات دیشب تا حوالی اذان صبح ادامه داشت، نوجوان شانزده سالهای بعد از حداقل۷۲ساعت خونریزی شدید و تحمل تشنگی و گرسنگی، زنده پیدا شده است. این نوجوان نجفآبادی، ۴۸ساعت بعد از شروع عملیات در قالب یکی از گردانهای پیاده لشکر۸ وارد جزایر شده و بلافاصله در خطمقدم مستقر میشود. این گردان، یک یا دو شب بعد از ورود به جزایر، ماموریت پیدا میکند به خط عراق نفوذ کرده و آرایش شبانۀ تانکها را به هم بریزد. طی این ماموریت، «محمد قاهری»[۱] با اصابت گلولۀ تیربار تانک به پایش به شدت زخمی شده و در منطقه جا میماند.
قاهری، ۲۲بهمن۶۳، حدود یکسال بعد از این اتفاق و در شرایطی که برای عملیات بدر آماده میشود، جزئیات این اتفاق را روی کاغذ میآورد.
تیربارها شروع به کار کرد و اولین کسی که زخمی شد، من بودم. وقتی تیر به پایم خورد، فقط احساس کردم که یکچیزی رد شد ولی کمی که راه رفتم، پخشِ بر زمین شدم. بچههای دیگر را نفهمیدم که چطور شدند. خودم را کشانکشان با اسلحه به پشت خاکریز کوچک تانک رساندم و در آنجا با سختی بسیار، بوتههای دور و برم را جمع و خودم را استتار کردم.
در این موقع، صدایی شنیدم. همانطور که زیر بوتهها بودم، مشاهده کردم که یکعراقی در کنار من نشست. من از هر جهت بر او غالب بودم ولی اینکه او اسلحه نداشت و من داشتم و من آمادهام برای تیراندازی؛ به طرف او بودم ولی قدرتای خداوند (از قدرت خدا)، او بلند شد و آنجا را ترک کرد. شب اول را با همۀ سرماهایش، کمی از گناهانم را پاک کردم. روز شد. من در موقعیت بدی قرار داشتم. اصلاً مثل یک آدم فلج شده بودم و تکان نمیتوانستم بخورم. عراقیها با تیربارهایشان میتوانستند من را هدف بگیرند.
صبح که شد، نه موقعیت دشمن را میدانستم و نه موقعیت نیروهای خودی را. همینکه دستم بالا میرفت برای آگاه کردن نیروهای خودی که حدود ۳کیلومتر با من فاصله داشتند، تیربارهای دشمن کار میکرد. بدون هیچ غذایی و آبی، روز اول را سپری کردم. روز دوم، چارهای جز فریاد زدن نداشتم. ۲نفر از برادران دیگر از دستۀ ۸نفرۀ ما، در چند متری من پشت یک خاکریز دیگر تانک افتاده بودند. این ۲نفر زخمی بودند ولی یکی از آنها قادر به راه رفتن بود. ایشان پیش من آمد و قبل از اینکه من از او طلب آب کنم، او از من درخواست آب کرد و من هم به او گفتم که من هم آبی ندارم. در اینجا بود که فهمیدم برادر عزیز و گرانقدر، برادر مصطفی رحیمی[۲] به شهادت رسیده است. بله، شهادت لیاقت میخواهد و ایشان هم بالاتر از اینها را داشت. خلاصه، روز دوم را دوباره بدون آب و غذا به پ ایان رساندیم. این بعثیهای از خدا بیخبر، روز که ما را مشاهده کرده بودند، شب آنقدر خمپاره برای ما زدند که دیگر جای سوراخ نشدهای باقی نگذاشتند و باز هم عجیب اینکه یکگلولۀ آن در این محوطۀ خاکریزی که من افتاده بودم، نیفتاد و باز هم جای تعجب که ترکشهای خمپاره به خدا قسم تا کنار گوش من و اعضای بدن من میرسید ولی مثل اینکه یکی آنها را فقط هدایت به طرف خاک کرده بود.
خلاصه روز سوم سپری شد. در این روز از فرط تشنگی ناچار به خوردن ادرار خودم شدم. بله، ای انسان گنهکارِ دین پوچ و بیاساس … (بقیه ناخوانا)
روز چهارم هم سپری شد و شب فرا رسید. در آن شب با هر زحمتی بود، نماز دو رکعتی خواندم و از خدا خواستم که دیگر مرا به لطف و کرم خود، ببخشاید و ما را نجات دهد. بله الحمدلله، خداوند دعای این بندۀ روسیاهش را اجابت کرد و آنشب ساعت ۱۰بود که برادران ترک تبریز، از شناسایی که قبلاً داشتند ما را پیدا کرده و یکی از آنها آمد بر بالین من. من او را قسم دادم که ما را از اینجا ببرند و او گفت که اصلاً برای نجات شما آمدهایم. آنجا بود که برانکاردی را آورده و مرا به زحمت روی آن گذاشتند و دوستان دیگرم را هم به این منوال، به اورژانس بردند و شهید مصطفی رحیمی را که مفقودالاثر[۳] اعلام کردهاند، آنجا ماند.
هر کس که این خاطره را میخواند، توجه کند که من برای خودنمایی، خدا نکرده، این مطالب را ننوشتهام. بلکه فقط برای این نوشتم که به آن یاوهسرایان بیفکری که میگویند، اسلامی در این جبههها و در این ملت نیست، بفهمانم که تقدیر، تقدیر الهی است و هر آنچه او بخواهد، میشود و خداوند توبۀ گناهکاران را قبول میکند و اگر سخت باشد گناه آنها، آن خدای مهربان آنرا با لطف و کرمش میبخشاید.
والسلام علیکم و رحمتالله و برکاته
شب ۲۲ بهمن۶۳
[۱] محمد قاهری فرزند غلامحسین، ۲۲اسفند۶۳ در ۱۷سالگی طی عملیات بدر در جزایر مجنون به شهادت رسیده و در قطعۀ۳ گلزار شهدای نجفآباد، خاکسپاری میشود.
[۲] شهید مصطفی رحیمی فرزند غضنفر، ۷اسفند۶۲ در ۲۱سالگی طی عملیات خیبر به شهادت میرسد.
[۳] پیکر این شهید، سالها بعد تفحص و به کشور برگردانده شد.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰