مصاحبه روزنامه همشهری با یکی از آخرین کلاه مال های نجف آباد
سرنوشت کلاه نمدی در جریان گذر از زندگی سنتی به مدرن به مد پیوند میخورد. در برههای از زمان کلاه به عنوان یکی از اصلیترین اجزای پوشش بومیمرد ایرانی بسیار مورد توجه و استفاده قرار گرفت اما در گذر زمان و در مواجهه با انواع و اقسام پوششهای عرضه شده و فرهنگ های وارداتی شکست […]
در برههای از زمان کلاه به عنوان یکی از اصلیترین اجزای پوشش بومیمرد ایرانی بسیار مورد توجه و استفاده قرار گرفت اما در گذر زمان و در مواجهه با انواع و اقسام پوششهای عرضه شده و فرهنگ های وارداتی شکست خورد و در انزوا قرار گرفت. حالا از نسل آن مردانی که کلاه گذاشتن بر سرشان را مایه افتخار و بزرگی میدانستند جز تعداد اندکی از پیرمردان و کوهی از ضربالمثل و ابیاتی شعر چیزی باقی نمانده است.
سفر کوتاهی به گذشته ما را به تاریخ زرین شهری به نام نجفآباد رهنمون میسازد که همچنان نامش در لیست بهترین تولیدکنندگان کلاه نمدی ایران میدرخشد. بازماندگان این هنر و رشته از صنایعدستی، این روزها تعدادشان از انگشتان دست در استان اصفهان تجاوز نمیکند اما همچنان برای اندک مشتریان خود به تولید این کلاه سنتی مشغول هستند.
برای یافتن آخرین بازماندگان این صنعت دستی و هنر سنتی به شهر نجفآباد در ۲۷کیلومتری شهر اصفهان سفر میکنیم و به دنبال مقصود خود، رهسپار بازار نجفآباد میشویم.قدم زدن در بازارهای سنتی یکجورهایی حال آدم را جا میآورد، چشمت که مات رنگ ادویههای خوشرنگ شد و بوی خوش دارچین و هل و آویشن در مغزت پیچید ناخودآگاه از حس خوبی سرشار میشوی.چند دقیقهای تامل میکنم، این حس خوب، برای چند دقیقه از خاطرم میبرد که برای چه رنج سفر را بر خود هموار کردهام.
حالا چند دقیقهای است که روبهروی ادویه فروشی پیرمرد ریشسپید قامت خمیده کلاه برسری ایستادهام؛ کلاهی که بر سر دارد برای من نشانهای از کسی است که به جست وجویش آمدهام.پیرمرد بی توجه به من در حال آماده کردن سفارش یکی ازمشتریانش است، منتظر میشوم تا مشتریانش را راه بیندازد.کارش که تمام شد میگوید: بفرماییدخانم؟ چیزی میخواستید؟ من هول میشوم، میگویم بله! راستش من ادویه و سبزی خشک نمیخوام! من دنبال اون کسی میگردم که شما ازش کلاه میخرید؟ کلاهش را روی سرش جابهجا میکند و با خنده میگوید نکنه کلاه نمدی دوباره مد شده؟ با خنده میگویم بعید هم نیست، شاید بشود برایش یک کارهایی کرد. بعد از خوش وبشهای معمولی، به پیرمرد از هدف سفرم و آنچه به دنبالش آمدهام میگویم.
بدون اینکه فکر کند میگوید، کار تو را فقط و فقط محمدعلی راه میاندازد و بعد هم آدرس کارگاهش را به من میدهد و میگوید او همیشه به جز وقت اذان در کارگاه است، برو به امان خدا.با هر سختیای که هست بالاخره کارگاه محمدعلی را در کوچه پسکوچههای نجفآباد پیدا میکنم؛کارگاهی قدیمیساز با در شیشهای قدیمی و کرکرههای آهنی آبی رنگ.کنار در کارگاه دوچرخه کهنهای به دیوار تکیه داده شده است که گمان میکنم مال همین پیرمرد قصه خودمان باشد.
- پیرمردی میان انبوه کلاهها
در نیمه باز مغازه را باز میکنم، پیرمردی میان انبوهی از کلاههای نمدی سفید رنگ بهصورت چهار زانو نشسته است و دستهایش را درون کلاهی نمدی میچرخاند.از صدای باز شدن در، سر را کمیبالا میآورد و خیلی سریع دوباره به کارش مشغول میشود، گویا از حضور یک خانم در کارگاهش تعجب کرده یا معذب شده است.
سلام میکنم و میپرسم آقای محمدی شما هستید؟ در همان حالت قبلی و بدون بالا آوردن سر میگوید: بله؟ برایش که میگویم برای چه به اینجا آمدهام، انگار خیالش راحت میشود، مهربانتر از قبل و با خوشرویی مرا به نشستن روی یک زیرانداز که در واقع انبوهی از گونیهای خالی است دعوت میکند و میگوید: ببخشید این هم یکجور مبل است دیگر.
محمدعلی درحالیکه به کلاههای نیمهتمامش اشاره میکرد، میگوید: برای پرسش و پاسخ درباره هر آنچه میخواهی بدانی باید کمیصبر کنی تا اینها را کامل کنم، زیاد طول نمیکشد دخترجان.محمدعلی سعی میکند پرسرعت تر از قبل کلاههای نیمهتمام را به سرانجام برساند. من هم در این فرصت ایجادشده چشم میگردانم تا ببینم در کارگاه چه میگذرد.
دیوارها یکپارچه سپید است و در فضا پشمهای زده شده معلقی در رفتوآمدند. یک اسپند بافی کهنه در ورودی در آویزان است و به جز مجوز فعالیت از معاونت صنایعدستی استان اصفهان و ۲ عکس قدیمیچیزی آذیندهنده دیوارها نیست. ۲تصویر؛ یکی عکس قدیمیتصویر رنگی امامخمینی(ره) در کنار مقام معظم رهبری است و دیگری عکسی سیاه و سفید از یک شهید است.
از او میپرسم آن عکس سیاه سفید متعلق به کیست؟ میگوید: یکی از شهیدان شهر است، وقتی به این مغازه آمدم عکسش به دیوار بود من هم دلم نیامد آن را بکنم، اصلا اگر باشد خودش برکت میآورد.یک رادیوی کوچک قدیمیخاکخورده هم روی تنها طاقچه کارگاهش خودنمایی میکند وگردوغباری که بر رویش نشسته آن را قدیمیتر از آنچه هست مینمایاند.بهصورت و حرکات دستش دقیق میشوم، دستها گویا پیش از فرمان مغز حرکت میکنند. تن نحیف و لاغری دارد و آثار درد و رنج سالها، بیش از همه در دستهایش مشهود است.
- یاد روزگاران شاگردی
- نمیتوانم صبرکنم، این است که سر صحبت را با او باز میکنم. گفتید چند سالتان است پدر جان؟
میخندد و میگوید کم طاقتی جوان. من محمدعلی محمدی ۷۲سال عمر از خداوند هدیه گرفتهام و از کودکی به گمانم۱۰سالگی به عنوان شاگرد به کارگاه استاد حاجیدالله نادعلی رفتم و تا به امروز هم به همین شغل مشغولم. پا به ۲۳سالگی که گذاشتم جسارت کردم و کارگاه شخصیام را به راه انداختم. اوایل کارم بود، هر روز ۳۰کلاه تولید میکردم و هر کلاه را به قیمت ۱۳ریال و ۵شاهی میفروختم. آنقدربازار کلاه نمدیها داغ بود که هیچکس کسادی این روزهای بازار کلاه نمدی را متصور نبود.در گذشته آنقدر کلاه گذاشتن برای مردان ایرانی مهم بود که هیچ مردی بدون کلاه از خانه خارج نمیشد.
پیرمرد با لبخند تلخی که ناشی از یادآوری خاطراتش است وبا لهجه خاص نجفآبادیاش میگوید: «اکثر رعیتها اگر امشو کلاهشون تو خونه گم میشد صبح شرمشون میشد که بیان بیرون، حالا هم تو همین لنجون خودمون پیرمردها اگر کلاه نداشته باشند بیرون نمیان».
محمدی صحبتهایش را برای اینکه من بهتر درک کنم به پوشش زنان پیوند میزند، «کلاه برای مردان مثل چادر برای زنان بود. خانم ها در گذشته اگر چادر سرشان نبود از خانه بیرون نمیآمدند» و بعد با خندهای بلند میگوید: «مثل الان نبود که فاکل برای بعضی خانم ها مد شده باشد و چادر پوشیدن عار،الان هر روز یک مدی در میاد».
با ناراحتی به صحبتهایش ادامه میدهد: امروزه زنان پابهپای مردها کار میکنند اما در قدیم همهچیز سرجایش بود، زنها هم کار میکردند اما بیشتر در خانه،کارهایی مثل قالیبافی. و سرشان به بچهها و زندگیشان بود، زنها بچههاشونو خودشون بزرگ میکردند نه مثل حالا که بچهها از صبح آواره مهدکودکها هستند.گفتوگوها به اینجا که میرسد،کار کلاههای نیمهتمام نیز به اتمام رسیده، پیرمرد کلاهها را مرتب میکند اماآنقدر روی زانوهایش نشسته است که به سختی از جا بلند میشود.
- راه و رسم آفرینش کلاه نمدی
قامت محمدعلی از درد راست نمیشود،کمیراه میرود و بعد کمر صاف میکند، دستش را به سمت یک ابزار چوبی میبرد و میگوید: اینجا ابتدای کار است و اسم این وسیله کمان است، باید پشمهایی که خریدیم را با این کمان و بهوسیله «مشته»(وسیله چوبی گوشتکوب مانند) بزنیم.
زه این کمان از روده گوسفند درست میشود و بدنهاش چوبی است.پشم را یکبار که با کمان زدیم بار دیگر آن را میزنیم تا صاف شوند.
پشمهای صاف شده را میآوریم میگذاریم روبهروی این تاوه(ظرف آهنی گردی که شبیه تابه است) و زیر تاوه را روشن میکنیم.
در مرحله بعد باید از پشمهای صاف شده، طبق درست کنیم. برای هر کلاه ۴ طبق لازم است؛ طبق رو، طبق پشته،لچک پشته و لچک رویی.
در ادامه طبقها را باید آب و صابون بدهیم، بدین صورت که صابون خرد شده را در یک کیسه میریزیم و در ظرفی به نام «تاره»(گاو دوشی) آب ریخته و این کیسه را به هم میمالیم تا کف کند. در اصطلاح سنتی میگویند«جوش کند». بعد طبقها را یکی یکی روی تاوه میگذاریم و آنها را به آب و صابون آغشته میکنیم تا طبق ها به هم بنشینند.
پیرمرد نجفآبادی شروع به مالش طبقها در تاوه میکند، هر کجا احساس میکند که نازکتر از جاهای دیگر است پشم اضافه میکند تا ضخامت طبق در همه جا به یک اندازه باشد و هر جا ناصافی میبیند به وسیله قیچی آن را میچیند؛ کار به اینجا که رسید باید طبقها را به خانه ببرم تا آب و صابونها را از آن بشویم قبلترها طبقها را در جوی آب میشستیم اما الان باید ببرم خانه.
دست دراز میکند و از گونیای که به دیوار کارگاه لم داده چند دسته طبق در اندازههای متفاوت بیرون میآورد و رو به من میگوید: این نمونه شسته شده طبقهاست.محمدعلی طبق شسته شده را روی تاوهای که زیرش روشن است میگذارد و یک میله گرد آهنی را رویش میغلتاند تا ناصافیهای طبق را بگیرد. بعد طبق را برداشته ودوبار تا میزندو وسط آن را با یک قیچی میچیند و بهصورت مداوم این طبق را در تاوه با دست میمالد تا دهانه این سوراخ باز شود.
بعد هر ۴ طبق کلاه روی هم قرار میگیرند و در تاوه مالیده میشوند،سپس ۲ دست را داخل دهنه آن کرده و چرخانده میشود تا فرم کلاه را بهخود بگیرد و بعد دوباره بهوسیله آتش، پرزگیری میشود (یعنی موهای زائد را جدا میکنیم) و بعد آن را پهن کرده و بهوسیله تیغ مخصوص دوباره موهایی که از بین نرفتهاند را جدا کنند.
«در مراحل پایانی کلاه نیمهکاره را در قالب چوبی یا سنگی کرده و بهوسیله یک سنگ صاف سطحش را کاملا صاف میکنیم تا اگر چروکی در آن وجود دارد صاف شود و کاملا به شکل قالب درآید. بعد به وسیله سنگ، مجددا روی آن میکشیم تا موهای زائد به طور کامل از بین برود.»
- کلاه سپید و دستهای تیره
محمدعلی کلاه سپید نمدی را در دست میگیرد و میگوید این هم از چگونگی ساخت کلاه نمدی. همینطور که دستش داخل کلاه است به دستانش اشاره میکنم و از چرایی وجود این زائدههای تیره رنگ گوشتی در دستانش میپرسم.او اینطور پاسخ میدهد: دیگر دستی برایم نمانده است، دراین ۵۰سال اینقدر دستانم تاول زده و سوخته که دیگر این تاولها به زور چاقو هم از دستانم بریده نمیشود.
سر زانوها و کف پاهایم هم خیلی درد میکند، کلاه نمدی هم دیگر طرفدارانش همچون تولیدکنندگانش کم کم میمیرند.
محمدعلی محمدی برای تولید ۱۶کلاه نمدی، روزانه از ساعت ۲بامداد به کارگاهش میآیدو قیمت هر کلاه سفید نمدی در کارگاهش تنها ۳ هزار و ۱۰۰تومان است.
پیرمرد نجفآبادی در ادامه به یک نوع کلاه نمدی مرغوبتر هم اشاره میکند و میگوید: البته یک نوع کلاه مرغوبتر هم هست که آن را با پشم یا کرک بز درست میکنند، این کلاه، هم قیمتش بالاتر است و هم به نسبت گرانتر است. هر کس از این نوع کلاهها بخواهد باید سفارش بدهد،چون هم تهیه مواد اولیهاش سخت است هم گرانتر از سایر کلاههاست.
باورم نمیشود محصول این همه زحمت و کار سخت تنها ۳ هزار و ۱۰۰تومان باشد، به او میگویم راضی هستی؟زندگیات میگذرد؟
جوابی که محمد علی میدهد مرا به فکر فرو میبرد؛«اگه انسان حق بده و حق بگیره نونش دوتا نمیشه. خدا روزیرسان است و تا امروز من و خانوادهام را گرسنه نگذاشته است.»
به دوچرخهاش اشاره میکند و میگوید: این ماشین ۲میلیاردی من است که از اتفاق مثل خودم پنچر شده، یک خانه هم دارم که سرپناه من و همسرم است.هشت تا بچه هم دارم که هیچکدام حاضر نشدند شغل پدری خودشان را یاد بگیرند چون نه خریدار دارد و نه درآمد خوب.
صدای اذان که در شهر میپیچد برای من مثل زنگ رفتن میماند، میدانم که وقت نماز دست از کار میکشد، محمدعلی بلندمیشود و از روی کلاه نمدیهای بستهبندی شدهاش یکی را برمیدارد تا به من هدیه کند.با لحن غمگینی میگوید: یادگاری ببر شاید چندین سال دیگر کلاه نمدیها هم به قصهها بپیوندند.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰