مدافع حرمی که در ایران شهید شد+ گزارش تصویری
رجا نیوز:در لحظهای که صدای انفجار اصابت موشک یا خمپاره دشمن را شنیدم، ناگهان به مدت ۲۰ ثانیه خود را در آسمان مشاهده کردم و از بالا به بدن خود نگاه کردم و فهمیدم به شهادت رسیدهام.ناگهان به یاد همسر و فرزندانم افتادم. بهمحض خطور این فکر در من به ناگاه از آسمان در کنار […]
رجا نیوز:در لحظهای که صدای انفجار اصابت موشک یا خمپاره دشمن را شنیدم، ناگهان به مدت ۲۰ ثانیه خود را در آسمان مشاهده کردم و از بالا به بدن خود نگاه کردم و فهمیدم به شهادت رسیدهام.ناگهان به یاد همسر و فرزندانم افتادم. بهمحض خطور این فکر در من به ناگاه از آسمان در کنار پیکر خود نزول کردم و دوباره درون پیکرم وارد شدم و دوستانم را صدا زدم.
همسر شهید محمد جواد قربانی: با خانوادهام به زیارت حضرت زینب(س) رفته بودیم. روبروی گنبد حضرت زینب(س) ایستادم و شروع به درددل با بیبی کردم از خدا خواستم همسری به من بدهد که انتخاب خودت باشد. محمدجواد دوست عمویم بود و زیاد باهم رفتوآمد داشتند؛ در شب عروسی عمویم، محمدجواد مرا دید بود. روز بعد مادرش را برای خواستگاری فرستاد. اولین برخورد ما شب خواستگاری بود. محمدجواد بهقدری خجالتی بود که صورتش را پشت گل خواستگاری پنهان کرده بود.
کمکم به عروسی نزدیک میشدیم و همه در شورونشاط این مراسم بودیم. مولودیخوان آورد که خیلیها ناراحت شده و خیلیها هم به عروسی نیامدند؛ به همه تأکید کرد که ترقهبازی نکنند تا باعث آزار و اذیت همسایهها نشوند. بعد عروسی یکی از همسایههای مسن پیش همسرم آمد و گفت «خیلی دعایت کردم. خدا خیرت دهد که نگذاشتی ترقهبازی کنند. ان شااءلله هرچه از خدا میخواهی به تو بدهد.»
در کنار هم رسیدگی به کارهای خانواده همواره عبادت کردن و کمک به مردم نیازمند را مدنظر داشتیم. زینب کوچکمان پنجساله بود و جان محمدجواد به او بسته بود. در همین روزهای خوش بود که فهمیدیم خدا هدیه دیگری برایمان در نظر گرفته و نام فرند دوممان را حسین گذاشتیم.
مهمترین ویژگی محمدجواد توجه و حساسیت زیاد به مصرف بیتالمال بود. به یاد دارم که یک روز ماژیکی از پایگاه بسیج به خانه آورد و به زینب تأکید کرد که از آن استفاده نکن و یا یکبار دیگر بنر و میخ آورده بود که به من تأکید کرد که نباید از آن استفاده کنم. تمام دغدغهاش پایگاه بسیج محله بود و میگفت: «پایگاه دست من امانت است.» چند سالی آنجا راکد بود و رونقی نداشت. تابلوی آنجا را رنگ کرد و برای جمعکردن بچهها همه کاری کرد. خودش همیشه در پایگاه، حضور داشت و میگفت این حضور باعث دلگرمی بچهها میشود.
در طی مدتی که در لشکر هشت نجف خدمت کرد در دورهها، مانورها و رزمایشهای متعدد شرکت کرد و به مأموریتهای مختلف همچون شمال غرب و مبارزه با گروه پژاک، زاهدان و شهرهای اطراف بهصورت داوطلبانه اعزام شد.
پس از زخمی شدن در سوریه، خیلی زود او را به بیمارستان حلب و پس از آن به تهران منتقل میکنند. چند روز بعد محمدجواد از بیمارستان مرخص شد و به دیدار فرزندانمان آمد. محمدجواد که وارد خانه شد فرزندانمان را تنگ در آغوش گرفت و زینب را بویید و بوسید.
اما این خوشحالی دیری نپایید و دوباره حال محمدجواد بد شد و دیگر خانه رنگ پدر ندید.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰