حجاز در صدر اسلام

صالح احمد العلى
ترجمه: محمد آيتى

- ۱۱ -


عبيدالدينارى گسترش يافت. در آنجا اُطُمى ساختند معروف به اغلب.

در نزديكى بنى حرام منازل بنى عبيد است. منازلشان از مسجد خربه است تا كوهى كه آن را دُوَيْخل گويند. مسجد خربه نيز از آنِ ايشان است. كوه بنى عبيد و منازلشان در سمت غربى مساجد فتح است.

اما دُوَيْخِل، كوه بنى عبيد است. مطرى گويد كه آن يكى از دو كوه كوچك در مغرب وادى بُطْحان و مساجد فتح است.(1)

نزديك به آن چهار اُطُم است ميان مَذاد و دُوَيْخِل. بعضى از آنِ بنى عبيد است و بعضى از آن بنى حرام از سلمه.

حُبَيْش اُطُمى است از آنِ بنى عبيد در منازلشان، در غرب مساجد فتح نزد كوه بنى عبيد.

مسجد خربه در محله بنى عبيد، از بنى سلمه است. در پشت قراصه. بئرالقراصه امروز معروف نيست ولى جهت آن جهت مسجد خربه است. در غرب مساجد فتح. قرصه ملكى بود از آن سعد بن معاذ.

از اُطُمهاى بنى عبيد نزد مسجد خربه، اُطُم اطول است در جانب قبله مسجد يا سمت چپ آن. و نيز اُطُم اَشْنَف از آنِ بَراء بن مَعْرور.

در پهلوى كوه بنى عبيد بستان جابر بن عُتَيْك است.

در سمت غربى مساجد فتح موضعى است به نام سَيْح. ابن نجار گويد: در خندق قناتى است كه به نخلستانى كه در پايين مدينه در سَيْح است مى رود، در حوالى مسجد فتح. ابن زَبالهمى افزايد كه اين ناحيه را بدين نام خواندند; زيرا جُشَم و برادرش زيد در آنجا سكنا گزيدند و اُطُمى بنا كردند و آن را سَيْح ناميدند سپس ناحيه را بدان نام خواندند.(2)

در رو به روى سَلْع كوه سُلَيْع واقع شده. سلع كوهى است در مدينه. خانه هاى اَسْلَم بن اَفْصِى در آنجاست. ياقوت چنين مى گويد: از آنچه گفته شده بر مى آيد كه سَلْع همان كوه كوچكى است كه امروز دژ امير مدينه آنجاست. اين دژ را امير ابن شيخه در ايام امارتش بنا كرده است. آغاز بنا در سال 670 بوده است. در آنجا دژى ساخت تا هم در حوادث بدان پناه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ سمهودى، ج 2، ص308.

2 ـ سمهودى، ج 2، ص326، 327.


422


برد و هم بر اطراف مدينه مشرف باشد. دژ اميران پيش از او در عَتيق بود، مجاور باب السّلام. نام ديگر سُلَيع، عثعث است.(1) خانه هاى بنى اسلم در آنجاست. ثنيّه عثعث به سليع انتساب دارد. از كلام ابن شبّه چنين برمى آيد كه در آنجا دژ امير مدينه است كه ميان عثعث و سلع واقع شده و آن كوه را كوه سليع گويند.

افراد ديگر اسلم و آل سفيان، بين زُقاق خَضارمه تا زُقاق قندل منزل گزيده اند.(2)

بنى مالك بن اَفْصى و اميه و سهم پسران اسلم ما بين خط زقاق بنى جُبَيْن از موالى عباس بن عبدالمطلب تا خط جُهَيْنه جاى دارند.

اما جُهَيْنَه و بَلّى، ابن شَبّه مى گويد: ما بين خط اسلم تا جبل جهينه جاى دارند. مراد از جبل جُهَيْنه يكى از دو كوه است در غرب مساجد فتح. جُهَيْنه را مسجدى خاص آنها بود.

سَمْهودى گويد: پيامبر  ـ ص ـ به عيادت يكى از اصحاب خود كه از جهينه و از بنى ربعه بود به نام ابومريم، آمد. او را در منزلى كه ميان منازل بنى قيس عطار و منزل ديگرشان نزد خانه انصار عيادت كرد و در آنجا نماز گزارد. پس به مسجد جُهَيْنه آمد. آنگاه محل منازل بَلّى را كه در حدود مسجد چادر زده بودند معين كرد. مطرى گويد كه اين ناحيه امروز معروف است و در غرب دژ فرمانرواى مدينه است و باروى قديم ميان آن و كوه سَلْع است. در آنجا نشان دروازه اى از دروازه هاى مدينه است كه ويران شده و تاريخ 740 روى آن ديده مى شود.

بنى غِفار در محله خود به نام سائله زندگى مى كنند. از كوه جُهَيْنَه تا بُطحان و مابين خط خانه كثير بن صلت تا به جُهَيْنَه كشد.

ابن شَبّه توضيح بيشتر مى دهد كه بنى غِفار بن مليل بن ضمره در مكانى كه پيامبر به آنها داده بود، ما بين خانه كثير بن صلت معروف به دارالحجاره... تا خانه ابوسَبره تا منازل آل ماجشون بن ابى سلمه مى زيستند. در اين خط مسجد بنى غفار بود. كه پيامبر در آن نماز خوانده بود. اين مسجد نزديك خانه ابورُهم بن حُصَيْن غِفارى بود.(3)

بنى ابى عمرو بن نُعَيم بن مهان از بنى عبدالله بن غِفار در شمال غربى بنى مبشر بن غِفار مى زيستند. بنى خفاجة بن غفار هم با آنان بودند.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ سمهودى، ج 2، ص342.

2 ـ ابن شبه، ص 264.

3 ـ تاريخ المدينه، ص 261، سمهودى، ج 1، ص547.


423


بنى ليث بن بكر، ما بين خط بنى مبشر بن غِفار تا خط بنى كعب بن عمروبن خُزاعهمى زيستند و از آنجا به منازل غَطَفانيان مى رفتند.

بنى احمر بن يعمر بن ليث مابين مسجدشان تا بازار خرمافروشان (سوق التمارين) بودند. مسجدى در محله خود داشتند به نام مسجد بنى احمر.

بنى عمرو بن معمر بن ليث منازلشان از مسجدشان معروف به مسجد كدل است تا بُطحان، تا منازل بنى مبشر بن غِفار تا زقاق جلاّدين كه خانه ماجشون در آنجاست تا خانه ابوسَبرة بن خلف تا تَمّاران.

آل قسيط بن يعمر بن لَيث در ناحيه اى از شمال بنى كعب تا مصلّى تا بُطْحان منزل داشتند.

منازل بنى رُجَيْل بن نُعيْم به طرف مصلّى از غرب خانه كثير بن صّلت تا خانه آل قليع الاسدى بود.

بنى عتوارة بن ليث را منازل از سراى وليد بن عقبه بود تا حَرّه تا زقاق قاسم بن غنام.(1)

منازل بنى كعب بن عمرو بن عَدِىّ از جنوب منازل ليث بن بكر بود تا خانه شُرَيح العَدَوى... تا به شمال مصلّى مى رسيد; جايى كه آن را دار التنوير مى گفتند.

خانه هاى المُصْطَلِق بن سعدبن عمرو برادرش كعب بن عمر و خاندان جُوَيْريه بنت حارثزوجه رسول اكرم از حره بنى عضده بود تا نزديكى خانه عمر بن عبدالعزيز تا خانه اى كه آن را دارالخرازين مى خواندند.(2)

اشجع بن ريث بن غَطَفان در شعب اشجع فرود آمده بود. پيامبر  ـ ص ـ با بارهاى خرما به ميان آنان رفت و آن خرما ميان ايشان پراكنده ساخت. اشجع در محله خود مسجدى بنا كرد.(3)

محله هُذَيل بن مدركه، بين سائله اشجع بود تا خانه حرام بن مزيلة بن اسد بن عبدالعُزّى.(4)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ تاريخ المدينه، ص 262 و سمهودى، ج 1، ص548.

2 ـ تاريخ المدينه، ص 228 و سمهودى، ج 1، ص552.

3 ـ سمهودى، ج 1، ص551..

4 ـ تاريخ المدينه، ص 264.


424


محلّه بنى الديل بن بكر بين بنى ضَمره بود تا خانه اى كه آن را دارالخرق گويند.(1)

محله بنى ضَمرة بن بكر مابين خانه عبدالرّحمان بن طلحة بن عمر بود تا محله بنى الديل بن بكر تا سوق الغنم، تا خانه ابن ذئب العامرى اينان در محله خود مسجدى ساختند.(2)

منازل ديگر بنى اسلم يعنى آل بريدة بن الحصيب و آل سفيان ما بين زقاق الحضارمهبود تا زقاق القنبله. در جانب زقاق الحضارمه امروز باغى است معروف به حضرميه در شمال باروى مدينه.(3)

بازارها

ابن شَبّه از ابوغَسّان روايت مى كند كه در مدينه، در عصر جاهلى، بازارى بود در زَبالهدر ناحيه اى كه آن را يثرب مى خواندند. و بازارى در جسر در محله بنى قَيْنُقاع. و در صَفاصفدر عُصَبَه بازارى بود و نيز بازارى در مكان بازار ابن حُبَيْن. اين بازار در اوايل عهد اسلامى هم ادامه داشت. اين مكان را مزاحم مى گفتند.(4) بنى سَلَم را بازارى در بَطْحاء بود كه مواشى خود را به آنجا مى بردند.(5)

ابن شَبّه گويد: پيامبر  ـ ص ـ آهنگ آن داشت كه در بقيع الزبير بازارى تشكيل دهد. كعب بن اشرف آمد و طنابهايش را بريد. حضرت فرمود بناچار بازار را به موضعى خواهم برد كه او را خشمگين تر كند پس آن را به موضع بازار مدينه منتقل كرد و گفت اين بازار از آن همگان است. كسى جايى را سنگچين نكند و نيز خراج به كسى نپردازد.(6)

موضع اين بازار مقابر بنى ساعده بود. ابن زَباله روايت مى كند كه پيامبر به ميان بنى ساعده آمد و گفت براى نيازى به نزد شما آمده ام. قبرستان را به ما بدهيد تا بازار كنيم. اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ تاريخ المدينه، ص 2063.

2 ـ ابن شبه، ص 263 و سمهودى، ج 1، ص548.

3 ـ سمهودى، ج 1، ص549.

4 ـ سمهودى، ج 1، ص539.

5 ـ الام، ج 1، ص177. سمهودى، ج 1، ص544.

6 ـ سمهودى، ج 1، ص540.


425


قبرستان از خانه ابن ابى ذئب بود تا خانه زيد بن ثابت. بعضى موافقت كردند و بعضى مخالفت ولى پس از گفتگوها كه ميان خود كردند، همگان موافق شدند. و آنجا را بازار نمود. سَمْهودىمى گويد اين، همه بازار مدينه نبود، بخشى از آن بود.(1)

اين بازار ميدانى بدون سقف بود. كسى جايى را مخصوص خود سنگچين نكرده بود. ماليات و كرايه اى هم به كسى نمى داد.(2) تا زمان معاويه.

چون ابراهيم بن هِشام بن اسماعيل از سوى هِشام بن عبدالملك امارت مدينه يافت، به خليفه اشارت كرد كه مكانى بنا كند كه بازار مدينه در آن داخل شود. هِشام پذيرفت و چنين مكان وسيعى را ترتيب داد.(3)

ابن شَبّه مكانِ درهاى اين بازار را برشمرده است.(4) و ابن زَباله حدود آن را چنين تعيين كرده است كه ابتداى ديوار از پايان بَلاط بود; يعنى از نزد خانه عباس در زوراء، نزديك مدفن مالك بن سنان. اين ديوار شرقى بازار بود. ابن زَباله مى افزايد كه اين ديوار، جلو خانه عباس بن عبدالمطلب را سد كرد، و نيز دار النّخله را كه از آنِ آل شَيْبة بن رَبيعه بود. و آنجا را به سبب نخلى كه در آن بود بدين نام خوانده اند. سپس خانه معمرالعدوى را و صاحب السوق بر درگاه اين خانه مى نشست.

ديوار شرقى از مقابل خانه هاى بسيارى مى گذشت و آنجا كه رو به روى كوچه يا محله اى بود، درى باز كرد. ديوار غربى نيز از جنوب به شمال كشيده شد و بر زَوراء و خانه ابن نضلة الكِنانى گذشت تا به خيام بنى غِفار رسيد. در جانب شمالى انبارها و مكانهايى ساخت و بالاى آنها خانه هايى براى سكونت مسافران. درهاى آن را از بَلْقاء آورده بودند. در اين ميان هِشام بمرد و مردم از مرگ او آگاه نبودند. ابن المكرم الثقفى از شام برسيد. او از سوى وليد بن يزيد آمده بود و مردم را به عطا بشارت داد. چون به ثَنِيَّه رسيد، فرياد برآورد كه «اى مردم، آن مرد احول بمرد!» مردم هجوم آوردند و آن بناها ويران كردند و چشمه آبى را كه به بازار مى رفت قطع كردند.

جانب جنوبى بازار تا نزديك مسجد ادامه داشت. آغاز آن پايان بَلاط; يعنى خانه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ سمهودى، ج 1، ص50.

2 ـ سمهودى، ج 1، ص541.

3 ـ ابن شبه، ص 270 و سمهودى، ج 1، ص541.

4 ـ ابن شبه، ص 271.


426


عباس در زَوراء بود، نزديك مدفن مالك بن سنان.

اما زَوراء جزء بازار شد. در آنجا خانه هاى عباس و عثمان بن عَفّان و اصحاب عبا و خانه سُكَيْنه بنت الحسين  ـ عليهماالسلام ـ بود. خانه سُكَيْنه چنانكه ابن شَبّه مى گويد نزديك احجار الزيت بود، مقابل خانه ابن كلاب. در زمان ابن شَبّه آنجا را دار بنى اسد مى خوانده اند.

احجار الزيت نزديك مدفن مالك بن سنان بود و آن در نزديكى حناطان (گندم فروشان) بود. از مسجد تا بازار سنگفرش بود.

 

 


429


 

فصل شانزدهم

نشانه هاى عمران در مكه

در دو قرن اول و دوم هجرىمنزلت مكه و مردمشمكه را در تاريخ عرب و اسلام اهميت خاصى است. پيش از اسلام از مهمترين مراكز تجارت و دين بوده است. و در آنجا پيامبر اسلام  ـ ص ـ زاده شده و بر او وحى نازل گشته و ده ساله نخستين بعد از وحى را در آنجا سپرى ساخته و بشارت دين جديد را به مردم جهان داده است.

مردم مكه به او ايمان آوردند. اولين پيشتازان در اسلام و اصحاب آن حضرت و مهاجران، از مردم آن سامان بودند. در عين حال معارضان و مخالفان سختكوش او نيز از آن سرزمين برخاستند، تا آن كه حضرت به مدينه مهاجرت فرمود و هشت سال بعد از هجرت را همه در مبارزه با مشركان قريش گذرانيد تا مكه را فتح كرد و به دولت اسلامى منضم ساخت. مردم مكه همگان ايمان آوردند و رجال مكه به خدمت اسلام درآمدند و در تحكيم دولت اسلامى تأثير فراوان بر جاى نهادند. خلفا و مهمترين سرداران و واليان از مكه برخاستند و جمع كثيرى از جنگجويان در لشكرهاى اسلامى كه به اطراف گسيل داشته مى شد، بخصوص در جبهه شام و شمال آفريقا، از آن ديار بودند. شمار كثيرى از آنان در امور ادارى و زندگى اقتصادى و رشد و نمو انديشه و تفكر اسلامى سهيم بودند.

ترديدى نيست كه رشد و شكوفايى مدينه، از آن وقت كه پايگاه پيامبر  ـ ص ـ و جايگاه خلفا شد، مى بايست در مكانت و منزلت مكه تأثير بگذارد. دليل اين امر هم انتقال عده كثيرى از مكيان بود به مدينه، بخصوص از سران و سروران قوم، ولى با اين همه، مكه


430


همچنان ارزش و اعتبار خود را حفظ كرد زيرا كعبه قبله مسلمانان، كه در نمازهاى پنجگانه بايد روى به سوى آن كنند، در مكه بود. مكه مركز حج، يكى از اركان اسلام بود. پس مكه همچنان مورد توجه و اهتمام مردم بود و مركز تفكر اسلامى. هر ساله شمار كثيرى از مسلمانان از اطراف و اكناف عالم براى اداى فريضه حج روى به مكه مى آورند. بحث «قبله و كيفيت صحت جهت آن» كه در اقطار عالم اسلامى همواره در مد نظر فقها بود، در كتب فقهى و جغرافيايى جاى خاص خود را داشته است.

تحولات بعد از اسلام

شك نيست كه آمدن اسلام، تحولات شگرفى در احوال زندگى عشايرى و نظامات مكه پديد آورد.

از آن جمله عده اى از مهاجران، املاك خود را از دست دادند. پس ابوسفيان خانه اى را كه پيامبر اسلام در آن زاده شده بود مصادره كرد و عقيل خانه اى را كه پيامبر در آن زندگى كرده بود، گرفت و بنى سفيان خانه هاى آل جَحْش را متصرف شدند.

ولى اين حوادث شخصى و فردى بود. مهاجران افرادى از عشيره هاى مختلف بودند و شمارشان زياد نبود و بعضى از آنها از حمايت عشيره خود بهره مند بودند.

نيز شمارِ نسبتاً بسيارى از مردم مكه، بخصوص اشخاص مهم و صاحب منزلت به مدينه مهاجرت كردند و پس از فتح در مدينه ماندند. بسيارى از ايشان هم ارتباط خود را با مكه حفظ كردند. مانند آل زبير و آل عباس و آل ابى العاص ولى بعضى هم مدينه را چونان وطن دوم خود برگزيدند و اقامت در مكه را ترك كردند.

عده بسيارى از مردم مكه در برانداختن حركت ردّه، كه از نخستين فتوحات مسلمانان بود، شركت داشتند. بخصوص در جبهه شام. بعضى نيز در ميدانهاى نبرد جان باختند. بعضى هم دراقاليمى كه ضميمه دولت اسلامى مى شد استقرار مى يافتند، بويژه در شهرهاى عرب نشين.

بعد از اسلام، مكه اعتبار سابق خود را به عنوان يكى از مراكز مهم بازرگانى منطقه از دست داد; زيرا وجود اين مركز، بسته به وجود معارضه و ستيزه جوئيهاى ايران و روم نسبت به


431


يكديگر بود. مكه از هر دو طرف متخاصم، سود سرشارى نصيب خود مى نمود.

چون اسلام آمد و دولت پهناور اسلامى تكوين يافت، مرزهاى قديمى درهم ريخت و صلح و آرامش جاى جنگهاى چند ساله را گرفت، و مراكز تازه اى براى مصرف و فعاليتهاى اقتصادى به وجود آمد، مردم مكه نيز راه ديگرگون كردند و فعاليتهاى بازرگانى خود را متوجه بلاد تازه نمودند. ثروتى كه از اين راه به مكه وارد مى شد اندك نبود ولى اين سودها كه به چنگ مى آمد كمتر از سابق بود.

البته حج برخى از منافع را تأمين كرد; زيرا بعد از اسلام ديگر منحصر به عرب نبود، بلكه فريضه اى بود بر گردن همه مسلمانان در تمام اقطار اسلامى. نبايد از تأثير حج در فعاليت اقتصادى مكه مبالغه كرد; زيرا مدت حج محدود بود و حاجيان پس از گزاردن فريضه به ديار خود بازمى گشتند و بيشتر آنها هم به قصد عبادت به مكه مى آمدند نه براى جلب منافع يا خريد و فروخت كالا. حتى كرايه خانه ها هم محدود بود و خلفا آن را منع كرده بودند.

اينها همه بدان منجر شد كه بازرگانى مكه محلى و داخلى شود. و در بازارهايى چون گندمفروشان (حناطين) قصابان (جزارين) و عطاران و كفاشان (حذّائين) و كتابفروشان خود نمايى كند. البته اشاراتى هم به جولاهگان (نساجان و بافندگان) شده و بيشتر اين صناعات محلى بوده است. اما خاندانهاى توانگرى هم بودند كه طرفهاى بازرگانيشان، روميان بودند يا از عراق چيزهايى وارد مى كردند، علاوه از بلاد سياه پوست كه در آنجا تجارت برده مى كردند.

خلفا براى بهبود زندگى مردم مكه، كارهايى مى كردند. عمر بن خطاب و ابن زبير و عبدالملك و مهدى براى جلوگيرى از خطر سيل، سيل بندها مى ساختند. و چاهها حفر مى كردند و چشمه ها بر مى آوردند و بركه ها احداث مى كردند. از معروفترين آنها سدهاى حجاجو بركه هاى قَسرى و چشمه زبيده است تا مشكل كم آبى را در مكه حل كردند. و نيز چند بستانسرا هم به وجود آوردند.

امنيتى كه در آنجا حكمفرما بود سبب شد كه خانه هاى مكه از اطراف گسترش يابد و به سر كوهها رسد و مردمى از ديگر جايها براى سكونت به مكه آيند.

ابن شَبه در كتاب مكه روايت مى كند كه مردى از قارَه به نام خَيْثَم گويد كه نزد عمر بن خطّاب رفتم و او در مَرْوَه ايستاده بود و زمينهايى را به اين و آن مى بخشيد. به او گفتم مرا نيز زمينى ده كه مردى صاحب خاندانم. عمر از من روى گردان شد و گفت اين حرم خداست براى


432


هر كس كه در آنجا ساكن است يا از باديه مى آيد. خَيْثَم گويد: آنهايى كه زمينى به آنها بخشيده بود بعضى فروختند و بعضى براى وارثان خود به ميراث گذاشته بودند. ولى به من چيزى نداد; زيرا گفته بودم مردى صاحب خاندانم.(1)

شايد عده كثيرى كه زمين و خانه اى در مَرْوَه دارند، به اين قضيه برگردد. چه بسا در زمان ديگر خلفا نيز، اين رسم بر جاى بوده است.

از سخن ازرقى بر مى آيد: از كسانى كه به عمارت مكه توجه داشتند و در آنجا خانه هايى مى ساختند عمر بود و معاوية بن ابوسفيان و عبدالله بن زبير و هارون الرشيد و وابستگان او.

البته عمر تمام هَمّتش مصروف به اين مى شد كه سد بالايى را كه در احياء منطقه شمالى مسجد تأثير بسزايى داشت احداث كند و به پايان رساند.

ولى معاويه بيشتر دوست داشت خانه بسازد يا ديوارها را تعمير كند. عبدالله بن زبيرسيل بندها احداث مى كرد و خانه ها مى ساخت. عباسيان را به عمران شهر رغبتى تمام بود. هم خلفا و هم فرزندان و افراد خاندانشان بناهايى برآوردند.

مبالغى كه در بهاى خانه هايى كه جزء مسجدالحرام مى شد پرداخته مى شد، در خور توجه بود و ما نمى دانيم كه اين به سبب بالا رفتن قيمت اراضى بويژه در اوايل عصر عباسى بوده يا براى خشنود ساختن صاحبان آن خانه ها.

در هر صورت، زياد شدن ساكنان و فراوانى ثروت اهالى، موجب انفجار اقتصاد شد. بهاى خانه ها، هر چه به مركز شهر نزديك تر بود، گرانتر مى شد.

قبـايـل مكه

نسب شناسان مى گويند كه مردم مكه به هنگام ظهور اسلام همه از قريش بودند و آنان دو گروه بودند: «قريش ظواهر» و «قريش بطاح». قريش ظواهر ساكنان اطراف مكه بودند، مركب از پنج عشيره; محارب بن فِهر و حارث بن فِهر و تَيم الاَدْرَم بن غالب و هلال بن لُؤَى و معيص بن عامر.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ الاصابه، ص 455 (2326).


433


اما قريش بطاح در درون مكه مى زيستند و عبارت بودند از عبد مناف، عبدالدار و اسد بن عبدالغُزّى و زهره و تَيْم و مَخْزوم و جُمَح و سهم وَعدِىّ و حِسْل و هلال بن اَهْيَب و هلال بن مالك.(1)

در حِلْفِ لَعَقَة الدّم، عبد مناف و عبدالدار و سهم و جُمَح و مَخْزوم و عَدِىّ شركت داشتند و در حلف فضول، بنى هاشم و بنى المطلّب و زُهره و تَيْم و حارث بن فِهر.

ابن حبيب در المحبر گويد كه پس از مرگ حرب، براى هر عشيره اى از همان عشيره رئيسى معين شد. در آنجا نام رؤساى بنى هاشم و مطلّب و اُمَيّه و نَوفَل بن عبد مناف و اسد بن عبدالعُزّى راذكركرده است.دركتاب المنمق نيزازرؤساى عبدالدّار وزُهْره و تَيْم بن مُرَّه و مَخْزُوم و عَدِىّ بن كعب وسهم وجُمح وعامر بن لُؤَى و محارب بن فِهر و حارث بن فِهْر ياد شده است.(2)

در بناى كعبه، بنى عبد مناف و زُهره و عبدالدار و اسد بن عبدالعُزّى و تَيْم و مَخزوم و سهم و جُمَح و عَدِى شركت داشتند.

اين عشاير در حلف المَطَيّبين با حارث بن فِهر شركت جستند. و حارث بن فِهر و اسد و عبدالعُزّى و زُهره و كِلاب مقابل عبدالدار و مَخْزوم و جُمَح و سَهم وعَدِىّ بن كعب بودند.(3)

نظام قبيلگى بعد از اسلام در مكه باقى ماند; زيرا اساس وراثت و عاقله بود. عطاى جنگجويان بر همين اساس در دفاتر ثبت مى شد. در منابع اشاراتى به ترتيب آن در مدينه هم شده است; زيرا بسيارى از مهاجران قريش در مدينه مى زيستند. اما در مكه ديوانى نبود. زيرا مردم مكه در زمره گيرندگان عطا نبودند. عمر بن خطّاب ديوان عشاير قرشى را به ترتيب زير تنظيم كرد: بنى هاشم، بنى المطلّب، عبد شمس، نَوْفَل، اسد، عبدالعُزّى، عبدالدّار، زُهره، تَيْم، مَخْزوم، جُمَح، سَهم، عَدِىّ بن عامر بن لُؤى.

البته تثبيت سلطه علياى مركزى، در اسلام و وجود امنيت و توسعه، مجال زندگى در مكه به تحولاتى بدل شد كه چندان زياد نبود. عده اى از اهل مكه مهاجرت كردند و عده اى از عشاير مختلف به مكه آمدند. بلاذرى گويد بنى الاَدْرم و قَيس بن غالب منقرض شدند و از ميان رفتند و آن اندك از آنها كه باقى ماندند در زمان حكومت خالد بن عبدالله قَسْرى در ايام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ المحبر، ص 168 و بكرى، ص 257 و ياقوت، ج 1، ص659.

2 ـ المحبر و بنگريد به ابن هشام 1، ص142.

3 ـ انساب الاشراف، ج 1، ص99 و المنمق، ص 332 و طبرى، ج 1، ص1137.


434


امارتش در مكه از سوى وليد، به هلاكت رسيدند.(1)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ انساب الاشراف، ج 1، ص39.


435


ابن حبيب گويد در عصر اسلامى جماعاتى بدون حِلف داخل در قريش گرديدند. دخول اينان يا به صهر بود يا به صداقت يا به رحم و يا به ولاء. از عشاير قريش كه ديگران در آن داخل شدند; عبارت بودند از هاشم و عبد شمس و نَوْفَل بن عبد مناف و بنى حارث بن عبدالمطلّب بن عبد مناف و عبدالدار و اسد بن عبدالعُزّى و زهره.(1)

پس شمارى در مكه وطن گرفتند بدون حِلف. اينان را در تغيير شمار افراد عشاير تأثير بود. ولى كتابهاى انساب و فقه از آنها ياد نكرده اند. جز شافعى كه به عشاير مكه در اواخر قرن دوم اشارت مى كند و مى گويد كه مردى از بنى عبد مناف جنايتى كرد، بنى عبد مناف جنايت را به گردن گرفتند. اگر نگرفته بودند بنى قُصَى مى بايست به گردن گيرند و اگر ايشان نگرفته بودند به ترتيب به بنى كِلاب و بنى لُؤَى و بنى غالب و بنى فِهْر و بنى مالك و بنى النّضر و بنى كِنانه و... مى رسيد. ترديدى نيست كه شافعى اين عشيره ها را كه نام مى برد مربوط به زمان خود اوست و نامهاى قديمى را ياد نمى كند ولى مى توان گفت كه نامگذاريها تغيير يافته و ديه منحصراً در همان شهرى كه جنايت در آن اتفاق افتاده، پرداخت مى شود.

نامهايى كه شافعى ذكر كرده مطابق است با اوضاع قبايل هنگام ظهور اسلام; يعنى بنى عبد مناف عبارتند از هاشم و عبد شمس و مطلب و نَوْفل و بنى قُصّى عبارتند از: عبدالدار و اسد بن عبدالعزى و بنى كِلاب عبارتند از زُهرَه و بنى مُرّه عبارتند از مَخْزوم و بنى كعب عبارتند از عَدِىّ و سهم و جُمَح و بنى لؤى عبارتند از عامر و معيص و بنى غالب عبارتند از تَيْم اَدْرَم و بنى فِهر عبارتند از محارب و حارث.

ازرقى هنگامى كه از بناى كعبه سخن مى گويد، نام شمارى از عشاير قريش را ذكر مى كند و از چاههايى كه قبل از اسلام هر عشيره حفر كرده است نام مى بَرد.

آن چاهها از آن بنى اميه و بنى هاشم و بنى اسد بن عبدالعُزّى و بنى عبدالدّار و بنى مَخْزوم و بنى تَيم بن عامر بن لُؤى بودند.

از درهاى مسجد براى هر يك از بنى سهم و جُمَح و تَيم و مَخْزوم و عبد شمس درى را نام مى برد و نيز به محله بنى عَدِىّ اشارت دارد كه نخست نزد مسجد بود سپس به اطراف در سمت شمالى بنى سهم منتقل شدند.

و براى محله هاى بنى نَوْفَل بن عبد مناف و عبدالدّار بن قُصَىّ و زُهْره و مَخْزوم و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ المنمق، ص 301 ـ 309.


436


حليفان هر يك از آنها عنوانى مى گذارد. و نيز براى محله هاى اسد بن عبدالعُزّى و تيم و عَدِىّ بن كعب و جُمَح و سهم عنوانى قرار مى دهد و از محله هاى بنى عامر بن لُؤى و حارث بن فِهرو خُزاعيان ياد مى كند.

آنگاه به محلات و خانه هايى كه در عصر پيامبر  ـ ص ـ بوده است مى پردازد ولى آنچه در محله هاى عشاير نام مى برد خانه ها يا منازل افرادى از رجال ايشان است و بيشتر آنهايى كه بعد از اسلام بوده اند بويژه در زمان اُمَويان و آغاز عصر عباسيان.

و از آنجا كه از محله هاى بنى اسد، بنى عبدالعُزّى و زُهْره و عَدِىّ نام نمى برد معلوم مى شود سخن او همه عشاير را در بر نمى گيرد.

ازرقى عنوانى براى منازل آل قارض و انماريان و آل اومار و عده اى از خُزاعه و آل اَخْنَس بن شُرَيق و آل عَدِىّ بن ابى حمراء ثقفى. آنگاه به منازل بنى عبد شمس و رجال ايشان مى پردازد و از منازل عبد شمس و ربيعة بن عبد شمس و اُميّة بن عبد شمس و عَدِىّ بن اُمَيّة بن عبد شمس و كُرَيز بن ربيعة بن حبيب بن عبد شمس و منازل آل ابى العاص و آل سعيد بن عاص و اسد بن ابى العاص و آل عُقْبة بن ابى مُعَيْط و منازل حليفان و فرزندان عبد شمس و آل ازرق و آل حَضْرَمى مى پردازد.

همچنين از منازل بنى عبدالمطلب و حليفان ايشان و خانه هاى برخى از رجال مبرز ايشان نام مى برد.

پس به ذكر املاك عبدالله بن زبير و پسرش حمزه مى پردازد و از خانه هاى افرادى در زمان اُمويان و اوايل عصر عباسى حكايت دارد. و نيز نامهاى مواضعى از دره ها و كوهها را كه به نام مردانى است كه بيشترشان بعد از اسلام در مكه مى زيسته اند. ذكر مى كند. اين رجال از شخصيتهاى بارز نيستند و اندكى از ايشان داراى مشاغل ادارى هستند يا سردارى سپاه و از املاك خلفا جز املاك معاويه و هارون الرشيد ياد نمى كند. در ميان ايشان شمار بسيارى از موالى حتى از بندگان است يا از حواشى خلفاى عباسى.

بحث او بيشتر متمركز در موارد بارز عمرانى است نه درباره آنچه عشاير و جماعات در اين زمينه انجام داده اند. واقع اين است كه برخى از افراد عشاير، املاكى در جايهاى مختلف به دست آوردند. از اين امر بر مى آيد كه نظام عشايرى چنان قدرتى نداشت كه همه افراد عشيره را در جايى سكنا دهد. مراد از اين سخن، شخصيتهاى بازر عشيره نيست بلكه مراد توده


437


عشاير است.

بيشتر از املاك كسانى ياد كرده كه اقامتشان منحصراً مكه بوده است ولى عده اى هم در مدينه خانه هايى داشته اند. پس به ذكر اماكن جغرافيايى پرداخته و از كوهها و دره ها و چاهها نام برده است. حتى كوشيده است تا مسافات و فواصل را به نحوى دقيق بيان كند. در باب مساجد و بويژه مسجد الحرام دقت بسيار به كار برده است. و از مكان هر يك از بتان در زمان جاهليت ياد كرده بازارها و حمامها را تعريف كرده و گفته است كه مثلاً خلفا كه به مكه مى آمده اند در كجاها مى نشسته اند. و سراى امارت و قصر صاحب البريد در كجا بوده است و در باب تغييراتى كه در دار النَّدوه پديد آمده فصلى مشبع آورده است. و از ديگر مكانهاى اجتماع مردم كه در قرآن به آنها اشارت رفته است ذكرى به ميان نياورده است. يا از مساجد عشاير در شهرهاى ديگر و مجالس اشراف ياد نكرده. ازرقى از سازندگان برخى بناهاى فخيم و مصالحى كه در آنها به كار رفته و بهاى خانه ها سخن گفته است.

درباره مسجدالحرام سخن را تفصيل داده و همه منازل اطراف آن چون منازل بنى اميه و عبدالله بن زبير و نيز محله بنى عبدالمطلب را شناسانده است.

هر جا كه در نظرش اهميت بيشترى داشته، شرح مفصلترى هم از آن آورده و در مواضع كم اهميت سخن را مختصر كرده است و اين مطلب را از آنچه درباره خانه هاى آل ازرق و امويان نوشته است بخوبى مى توان دريافت.

در هر حال اهتمام او به اماكن جغرافيايى سبب شده كه نقشه جامعى از مكه به دست دهد. در هر حال كتاب او نمى تواند به تنهايى، چنانكه بايد، نياز محقق را برآورد. بايد براى فهم تطورات عمرانى در مكه در خلال دو قرن اول و دوم، به كتب ديگر هم مراجعه نمود.

منابع بحث در اماكن مكه

مكه را ارزش و اعتبار خاصى است و از آغاز پديد آمدن اسلام و احكام و فرائض آن، مردم آن را عزيز مى داشته اند. با وجود اين ارزش و اعتبار و نيز نقشى كه مردم آنجا در تاريخ دولت اسلامى داشته اند، معلومات اندكى از اماكن ديرينه آن، به ما رسيده است. در كتب فقهى، فقها در باب قبله و حج كتب و رسائل پرداخته اند اما در باب اماكن مكه فقط به همان بسنده


438


كرده اند كه به مناسك حج ارتباط داشته و كتب اموال كه در باب عطا و توزيع آن مطالب بسيارى آورده اند، چيز قابل اهميتى از مكه ذكر نكرده اند; زيرا به مردم مكه كه در آنجا مقيم بودند عطا تعلق نمى گرفت. همچنين در كتب سيره نبوى و قديمترين آنها، كتاب ابن اسحاق، معلومات پراكنده اى از اماكن مكه آمده است.

كتب تاريخ و تراجم

مهمترين كتاب تاريخى كه از عهود اوليه اسلامى به دست ما رسيده تاريخ طبرى و تاريخ يعقوبى و مروج الذهب مسعودى است. توجه مؤلفان اين كتب، بيشتر به حوادث سياسى معطوف بوده است ولى در مكه در دو قرن اوليه اسلامى، حوادث سياسى مهمى جز نهضت عبدالله بن زبير، كه اعلان خلافت نمود و مكه را مركز فعاليت خود قرار داد و نهضت حسين طالبى شهيد فخ، واقعه مهم ديگرى رخ نداده است. مورخان ضمن بيان اين دو حادثه اشاره هاى اندكى هم به برخى مواضع و اماكن مكه نموده اند ولى نه به همه مواضع و اماكن بلكه به اماكن معروفى كه با نگاشتن تاريخشان در ارتباط بوده است. ليكن به تطورات عمرانى و اجتماعى مكه چندان نپرداخته اند.

بلاذرى در فتوح البلدان اطلاعاتى از برخى اماكن مكه و چاههاى آنجا به دست مى دهد ولى چيز افزونتر از ابن اسحاق نياورده است.

كتابهاى تراجم، شمارى از آنها بر حسب طبقات مرتب شده; يعنى بر حسب زمانهايى كه در آن مى زيسته اند و اغلب آنها به ذكر احوال رجال و شهرهايى كه در آنها مى زيسته اند پرداخته اند. مهمترين اين كتابها يكى «طبقات الكبير» ابن سعد است و ديگرى كتاب «الطبقات» از خليفة بن خيّاط است.

در كتاب ابن سعد معلومات بسيارى هست و هر مطلب را با ذكر اسنادهاى آن بيان داشته. كتاب در هشت جلد است و دو جلد نخستين آن در سيرت رسول اكرم است و بيان بخش بزرگى از زندگى آن حضرت.

مجلّدات سوم و چهارم و پنجم درباره رجال اهل حجاز است ونام بسيارى از رجال مكه، كه به مدينه مهاجرت كرده و در آنجا زيستن گرفته اند، در آنها آمده است و جلد هشتم


439


راجع به زنان است. با آن كه طبقات ابن سعد معلومات فراوانى از رجال به دست مى دهد ولى از اماكن مكه و تطورات آن، چنانكه بايد داد سخن نمى دهد. كتابهايى هم كه به احاديث نبوى و رجال آن پرداخته اند چنين هستند.(1)

كتابهاى انساب

كتب انساب توجهشان به قبايل و عشاير است و پيوندهاى نسبى آنها و ذكر رجال مهم آنها. در زبان عربى شمار بسيارى از اين كتابها تأليف شده اند. از بارزترين آنها كتابى است كه هشام بن محمد كلبى تأليف كرده. اين كتاب منبع معلومات بسيار كسانى است كه بعد از او به اين موضوع پرداخته اند; مانند ابن حزم و ابن ماكولا. كلبى و كسانى كه از او نقل كرده اند، در باره قريش فصول مهمى آورده اند و در عشاير و رجال مبرز آن و روابط نسبى ايشان داد سخن داده اند ولى ساكنان مكه را تا حدودى از نظر دور داشته اند و به تطورات عمرانى مكه و اماكن چندان نگرشى نداشته اند.

ابن نديم نام كتب متعددى را در انساب ذكر مى كند كه از عناوين آنها معلوم مى شود همه توجهش به قريش بوده است چون «نسب قريش» و «فضائل قريش» از مداينى و «انساب قريش و اخبارها» از جُمَحى و «مناقب قريش» از ابن عبده و «فضايل قريش» از محمد بن ادريس شافعى و نيز «جمهرة نسبت بنى هاشم» از طيفور و «انساب عبدالمطلب» از سكرى. البته همه اين كتاب ها از دست رفته اند و ما را از آنها اطلاعى نيست.

ابن نديم نيز از كتاب «نسب قريش» از مُصْعَب الزّبيرى و «نسب قريش» از زبير بن بَكّار نام مى برد و هم از كتاب «نسب قريش» سدوسى دو كتاب اول به طور كامل به دست ما رسيده و از كتاب سوم هم بخش بزرگى را يافته ايم ولى بحث و تحقيق آنها همه در باب عشاير مكه و روابط نسبى آنها و برخى رجال آنهاست از اماكن مكه و تطورات عمرانى آن چيز مهمى دربر ندارند.

از ديگر كتب در باب انساب «المحبر» و «المنمق» محمد بن حبيب و كتاب «سيره ابن هشام» را نام مى بريم. در هر يك از اين كتابها معلومات درخورى از چاههاى مكه و عشاير آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ براى تفصيل بيشتر رجوع كنيد به تاريخ السَّنَة المشرقه از دكتر اكرم ضياء العمرى.


440


و حليفان آنها و بناى كعبه آمده است، حتى «المنمق» از تطورات اجتماعى در مكه بعد از اسلام مطالبى مفيد ذكر مى كند.

از كتابهايى كه ميان انساب و تاريخ جمع كرده، يكى كتاب انساب الاشراف بلاذرىاست. انساب الاشراف در پنج جلد بارها به چاپ رسيده است. بر حسب تقسيمات عشاير مرتب شده ولى معلوماتى كه به دست مى دهد به تبع اعمال رجال آن است. در آن ميان شمارى از مردم مكه هستند ولى بيشتر اهتمام او به حوادث سياسى و اعمال فردى است. فصولى كه از قريش ـ در مجلدات آخر ـ نوشته، بر گرفته از ابن كلبى است و معلوماتى اضافه بر آن به دست نمى دهد.

كتب جغرافيا نويسان

بعضى از كتب جغرافيا، درباره مكه مطالبى آورده اند; از جمله كتاب «المسالك و الممالك» اصطخرى. اين كتاب را با اندكى اضافات ابن حوقل نقل كرده و نيز كتاب «احسن التقاسيم» مقدسى. و «الاعلاق النفيسه» ابن رسته. اما سه كتاب نخستين درباره مكه، در قرن چهارم هجرى مطالبى آورده اند. اوصاف مهم ولى اقتباس است. اما ابن رسته مطالبى كه راجع به كعبه و مسجدالحرام آورده از ازرقى بر گرفته است.

بسيارى از مطالبى كه اختصاص به مكه و اماكن آن دارد، در قرون اوّليه اسلام نوشته شده و ابن نديم نيز به آنها اشارت كرده است.

تأليفاتى كه ويژه مكه است

ابن نديم تعدادى از كتبى را كه راجع به مكه نوشته شده، در فهرست خود ياد كرده است; از آن جمله است كتاب «مكه و الحرم» از ابو عبيده و «اخبار مكه» از واقدى و كتاب «مكه» و كتاب «بناءالكعبه» از مداينى و كتاب «مكه» از عمر بن شبه نمرى. و كتاب «مكه و اخبارها و جبالها و اوديتها» از ازرقى و كتاب «مكه و اخبارها فى الجاهلية و الاسلام» از فاكهىو كتاب «مكه و الحرم» از محمد بن مسعود عياشى و «امراى مكه» از عمر بن شبه. فؤاد سزكين از كتابى در باب مكه از ابن ابى المساج ياد مى كند.

 


441


ديگر از اينگونه كتب: كتاب «قصة الكعبه» از ابوعبيده و كتاب «بناء الكعبه» از مداينىو «حفر زمزم» از اسحاق بن اسماعيل بن عيسى العطار و «حفر زمزم» از اسحاق بن بِشر و نيز «فضل مكه على سائر البقاع» از ابو زيد البلخى و «فضل المدينه على مكه» از ابوبكر الابهرى.

كتابهايى بعد از قرن پنجم هجرى تأليف شده اند كه در حيطه بحث ما نيستند. سَمْهودى از حكيم الترمذى در نوادر او نقل مى كند كه از زبير بن بكّار شنيده كه مى گفته: بعضى از مردم مدينه درباره مدينه كتابى نوشته اند و بعضى از مردم مكه درباره مكه كتابى نوشته اند و هر يك بر ديگرى مفاخرت كرده و شهر خود را برتر دانسته است. البته نمونه اينگونه كارها را درباره ديگر شهرها هم ديده ايم.

سخاوى كتابهاى اوليه را كه در باب مكه نوشته شده، بر مى شمارد و نخست از كتاب هاى ابو الوليد ازرقى و محمد بن اسحاق الفاكهى و عمر بن شَبّه و زبير بن بَكّار نام مى برد و سپس كتابهايى را كه خلاصه كتاب ازرقى است، در قرن ششم و ما بعد آن نوشته شده اند نام مى برد. جز كتابهاى ازرقى و فاكهى همه كتابهايى كه ابن نديم و سخاوى ياد مى كنند مفقود شده اند. واقع اين است كه برخى از اين كتابها تأليف نام آوران مؤلفان تاريخ هستند و بسيارى از مؤلفان بعدى از آنها نقل كرده اند و اطلاعات جالبى از جوانب مختلف تاريخ اسلامى را ارائه داده اند. لازم به ذكر است كه كتاب ازرقى مفصلترين كتب در موضوع تاريخ مكه است كه از واقدى و مداينى نقل كرده، همانگونه كه از ديگران مطالبى نقل نموده است ولى آنچه از آنها نقل كرده چيزى نيست كه مربوط به مكانها و تطورات عمرانى مكه باشد.

در بعضى از كتابها عبارات و مطالبى از مؤلفانى كه درباره مكه تأليف كرده اند نقل شده ولى مؤلفان از كتابهاى آنها نام نبرده اند.

وكيع، صورتى از نامهاى كسانى را كه در مكه به قضاوت نشسته اند از مداينى نقل مى كند و مى گويد كه مدائنى جز اينان، كس ديگرى را ذكر نكرده.(1)

و نيز وكيع از مُصعب الزبيرى رواياتى چند را از قضاة مكه نقل مى كند. فاكهى از واقدىاخبارى پيرامون محاصره كردن حُصَيْن بن نُمَيْر، عبدالله بن زبير را نقل مى كند.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ اخبار القضاة، ج 1، ص267.


442


فاسى از كتاب «شفاء الغرام» از زبير، اخبارى در باب واليان مكه مى آورد و نيز از قضات مكه.(1) همچنين در «العقدالثمين» در باب مسجدالحرام اخبارى نقل مى كند. و از خليل بن حبشيه و قصى نيز رواياتى نقل شده.(2) ولى بزرگترين كتابها در باب اماكن مكه در اعصار اوليه اسلامى، همانا كتاب عمر بن شَبّه، و ازرقى و فاكهى است.

اخبار مكه از ابن شَبه

سخاوى گويد كتاب عمر بن شَبّه در تاريخ مكه به روش ازرقى و فاكهى است.(3) اين كتاب در قرن هشتم هجرى معروف بوده است. ابن نديم آنجا كه از پديد آمدن خط عربى ياد مى كند، مى گويد كه در كتاب مكه عمر بن شبه و به خط او خواندم كه مرا قومى از علماى مصرخبر دادند.(4) و سخاوى گويد كه فاسى بر كتاب ابن شَبّه دست نيافت ولى دوست ما ابن فَهْدآن را به خط خود نوشت.(5) فاسى گويد كه پندارم كه من به خط يكى از يارانمان كه از حافظان حديث بود ديدم كه عمر بن شَبّه را تأليفى است در اخبار مكه كه من آن را نديده ام ولى پندارم به همان شيوه تاريخ ازرقى و فاكهى باشد.(6)

بَلاذرى در انساب الاشراف مطالبى از ابن شَبّه مى آورد كه بعضى از آنها مربوط است به مردانى از اهل مكه ولى نمى توان جزماً گفت كه از كتاب تاريخ مكه او بوده است. بويژه آن كه بَلاذرى نام كسانى را كه از آنها روايت كرده مى برد بدون اينكه از كتابهاى آنان ذكرى به ميان آورد.(7)

ابن حَجَر در كتاب «فتح البارى فى شرح صحيح البخارى» تصريح كرده كه از كتاب اخبار مكه ابن شَبّه، ده بار روايت كرده در باب كعبه و كيفيت نماز در آن و تكبير رسول ـ ص ـ نزد آن و تقسيم اموال آن و حديث نبوى از تنظيم آن و تصوير مريم بر ديوار آن در حالى كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ شفاء الغرام، ص 168، 171، 173، 175.

2 ـ شفاء الغرام، ص 134.

3 ـ الاعلان بالتوبيخ، ص 647. چاپ شده در ضمن كتاب «علم التاريخ عندالمسلمين».

4 ـ الفهرست، ص 8.

5 ـ الاعلان بالتوبيخ، ص 747.

6 ـ العقد الثمين، ج 1، ص10.

7 ـ بنگريد به موارد البلاذرى، دكتر محمد جاسم المشهدانى، ص 1، ص306، 307.


443


عيسى را روى دامن دارد و از سعى بين اساف و نائله پيش از اسلام، همچنين اخبار ذوقار را از ابن شَبّه نقل كرده و اين موضوع را كه: نه دَجّال وارد مدينه مى شود و نه طاعون به مدينه مى آيد.(1)

ابن ظهيره نيز روايت ابن شَبّه را در باب وسعت دادن كعبه به دست عمر بن خطّابنقل مى كند.(2)

عَسقَلانى هم از اين كتاب در كتاب «الاِصابه» نقل كرده است.

از اقتباسهاى اندكى كه از اين كتاب شده و به دست ما رسيده قول فاسى تأييد مى شود كه ابن شَبّه در باب اماكن مكه و وضع عمرانى آن، تحقيق كرده است. شايد آنچه راجع به مكه نوشته، به همان اسلوب نوشته هاى او از مدينه بوده است.

ولى به طور جزم نمى توان به صحت آنچه افزونتر از ازرقى دارد، تصديق كرد.

در هر حال كتاب ابن شَبّه نتوانسته است مانند كتاب اَزْرَقى مورد توجه قرار گيرد.

اخبار مكه فاكهى

كتاب مهم ديگر در موضوع اماكن مكه، كتابى است كه ابوعبدالله محمد بن اسحاق بن عباس مكى معروف به فاكهى تأليف كرده است. فاسى مى گويد كه فاكهى در سال 272 زنده بوده است. او در كتاب خود تاريخ مكه از ابن ابى عمر العَدَنى و بكر بن خَلَف و حسين بن حسن المروزى و جماعت ديگر روايت مى كند و در باب كتاب او گويد: «كتابى نيكو است; زيرا فوايد بسيارى در بر دارد.» او از كتاب ازرقى بى نياز است و كتاب ازرقى از اوبى نياز نيست; زيرا او مطالب جالبى آورده كه ازرقى از آنها غفلت ورزيده است.(3)

و نيز گويد كه نديده ام كسى در باب مكه تاريخى گرد آورد مگر ازرقى و فاكهى. و گويد كه ازرقى و فاكهى را بر ديگران فضيلت سابقه است; زيرا آنچه آنها نوشته اند پايه اى است كه من اين كتاب را بر روى آن بنا مى كنم. در كتاب فاكهى; يعنى محمد بن اسحاق بن عباس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ فتح البارى، ج 2، ص300.

2 ـ العقد الثمين، ج 1، ص19.

3 ـ العقد الثمين، ج 1، ص19.


444


مكى مطالب مفيد بسيار است.(1) كه مورد توجه ازرقى نبوده است. آن دو در قرن سوم مى زيستند و فاكهى اندكى بعد از ازرقى بوده است. از زمان آنها تا زمان ما پانصد و چهل سال مى گذرد و هنوز كسى نتوانسته است همانند كتاب آن دو، كتابى تأليف كند.(2)

يك نسخه خطى از كتاب فاكهى در ليدن به شماره 924 موجود است در 541 ورق. گويند نسخه اى هم از آن در نجد است كه من بدان دست نيافته ام. وستنفلد در مجموعه اخبار مكه خود، قطعاتى از آن ـ در حدود 50 صفحه ـ را چاپ كرده است. اين پنجاه صفحه مطالبى است كه ازرقى نياورده است و شامل عادات اهل مكه و اخبار ابن زبير و نام بعضى از يارانش كه با او كشته شده اند و نام واليان و قضات مكه و پنج صفحه به اماكن مكه اختصاص دارد. در آنها از خانه هايى كه اطراف مسجدالحرام است و از حمامهاى مكه و شمار آنها و مواضع آنها و بركه ها و محل طواف، بحث كرده است. چاپ تمام كتاب اخيراً در شش جلد به پايان رسيده است.

فاسى به ذكر مطالبى از فاكهى پرداخته كه ازرقى از آنها غفلت ورزيده; از جمله آنكه در مكه شانزده حمام بوده(3)و محلات بالا بر محلات پايين برترى داشته اند و معلوماتى از روستاهاى اطراف مكه(4) و از خريد و فروش خانه ها در مكه، در زمان رسول ـ ص ـ و از ستونى كه در كعبه بود و قفل كعبه كه هزار دينار مى ارزيد و معتصم به آن اهدا كرده بود و دو سيل كه در مكه آمد; يكى در سال 120 هـ . و ديگرى در سال 160هـ .(5)

ونيز در آن اخبارى است، مثل اين كه مقام در نزد كعبه است و ابراهيم خليل ـ ع ـ زَمْزَمرا بعد از جبرئيل حفر كرده است و نيز ذكر نامهاى متعدد زَمْزَم و خبرى كه مقتضى است كه گوسفند بين دو حجر ذبح شده باشد و نيز خبر مربوط به عماليق و خبر راجع به آسيابهاى مكه.

و در گزيده هاى وستنفلد از كتاب شفاء الغرام.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ شفاء الغرام، ج 1، ص59.

2 ـ بنگريد به مقدمه اى كه رشدى صالح ملحس به كتاب ازرقى نوشته است و نيز بنگريد به سزگين تاريخ التراث العربى ج 3، ص207.

3 ـ العقد الثمين، ج 1، ص29.

4 ـ العقد الثمين، ج 1، ص30.

5 ـ العقد الثمين، ج 1، ص206.


445


فاكهى فصلى براى حكام قريش و واليان آنها در قرن اول و دوم اختصاص داده است و اشارتى به حدود عمرانى مكه دارد. به حل اين مسأله پرداخته كه چگونه در دورانهاى كهن، خانه هاى مكه از چاهى كه نزديك مسجد بالاى مكه است تجاوز نمى كرده و آخرين خانه ها در كنار سد بزرگ بوده است.

ذكرريختن سنگريزه برسطح مسجدالحرام وبرگرفتن سنگريزه از آن

عبدالجبار بن علاء گفت كه عطاء گفته است: كراهت دارد كه سنگريزه هاى بيرون حرم را در مسجدالحرام به كار برند. مزنى مى گفت روزى از مسجدالحرام بيرون آمدم چند سنگريزه از آنجا در آستينم بود، با خود گفتم كه حتماً بايد آنها را سرجايشان بازگردانم. مجاهد گويد كه مسجدالحرام در هر سال با مبلغ چهار صد هزار دينار سنگريزى مى شد و اين كار ادامه داشت تا شورش اسماعيل بن يوسف الطالبى در سال 251، كه اين رسم چندى منقطع شد تا سال 256 كه بشر خادم آمد و بر آن سنگريزه ريخت. در سال 262 سيلى عظيم آمد و زمين از سنگريزه شسته شد. محمد بن احمد بن سهل اللطفى چند شتر داشت آنها را به محلى موسوم به عَلْى فرستاد و ريگها به مسجد كشيد و آن ريگها كه امروز هست، همان است.

مناره هايى كه بر سر كوههاى مكه بود

مردم مكه در زمانهاى گذشته بر سر كوهها اذان نمى گفتند، اذانشان فقط در مسجدالحرام بود. بنابراين كسانى كه در اطراف مكه مى زيستند و دور از مسجدالحرام بودند، بانگ اذان را نمى شنيدند و نمازشان فوت مى شد. در زمان هارون الرشيد، عبدالله بن مالك و كسانى نظير او به مكه آمدند و چون بانگ اذان نشنيدند نمازشان فوت گرديد. پس مقرر شد كه بر فراز كوههاى اطراف، مناره هايى بسازند تا همه كسانى هم كه در كوهها و دره ها زندگى مى كنند بانگ اذان را بشنوند. براى مؤذنان هم راتبه اى معين شد. از اين مناره ها يكى مناره عبدالله بن مالك الخُزاعى بود، درست بر قله كوهِ ابوقبيس و مشرف بر مسجدالحرام. مناره ديگرى در محاذات آن است مشرف بر اجياد، و مناره اى پهلوى مناره اى كه بر قلّه است. و ديگرى در پايين آن. اينها چهار مناره اند. عبدالله بن مالك را مناره ديگرى است بر كوه مَرازِم،


446


مشرف بر شِعب ابن عامر و جبل اَعْرَج. سپس ابوموسى بغا، از موالى خليفه، فرمان داد كه بر سر فِلْق مناره اى بسازند و ساختند. عبدالله بن مالك را مناره اى است مشرف بر قربانگاه و نيز دو مناره بر كوه تُفّاحه. همچنين عبدالله، مناره اى بر سر جبل الاحمر بنا كرد در موضعى كه آن را كَبْش گويند; جايى است مرتفع. عبدالله بن مالك را نيز مناره اى است بر جبل خليفة بن عمرالبكرى و با آن مناره اى است از آنِ بغا. و عبدالله را مناره اى است مشرف بر وادى مكه و بُغا را مناره اى بر جبل المقبره و او را نيز مناره اى است بر جبل الحَزْوَرَه و او را دو مناره است بر جبل عمر بن خطاب. و بر جبل الانصاب كه در پهلوى اجياد است هم مناره اى است و او را مناره اى است بر ثنِيّه ام خُرمان. و مناره اى مشرف بر خضرا و بئر ميمون. و بُغا را مناره اى است در مِنا نزد مسجدالكَبْش. و بر اين مناره ها قومى به هنگام نماز اذان مى گفتند. و هر ماه راتبه اى داشتند. چون راتبه قطع شد اذان هم قطع شد و فقط بر مناره هايى اذان مى گفتند كه امروزه عبدالعزيز بن عبدالله الهاشمى به مؤذنان آن شهريه مى پردازد.

خانه هاى حوالى مسجدالحرام

از آن جمله خانه اميرالمؤمنين است نزد درِ بنى عبد شمس، از آنجا راهى است به خانه عيسى بن على كه از آنجا كعبه ديده مى شود. سپس خانه فضل بن ربيع است در شق شامى و آنگاه در پشت آن دار النَدْوَه است. كه از آنجا راهى به سُوَيْقه است. آنجا امروز از آنِ ابواحمد الموفق بالله برادر خليفه است. اين خانه را حارث بن عيسى به او داده است. آنگاه دارالعجلهاست. ميان آن و دارالنَّدْوَه راهى است به سوى قيقعان. اين خانه هم از آن خليفه عباسى مهدى بود و در همسايگى آن خانه بكّار بن رباح. زبير بن ابى بكر گويد كه بكّار بن رباح از موالى اَخْنَس بن شُرَيق حكايت كرد كه مهدى كس نزد من فرستاد كه منزل مرا كه جنب دارالعَجَله بود، به دار العَجَله داخل كند وچهار هزار دينار به من دهد. گفتم كه من همسايگى اميرالمؤمنين را نمى فروشم. گفت كه چهار هزار دينار به او بدهيد و خانه اش را برايش بگذاريد. دارالعَجَله امروز از آنِ جعفر متوكل على الله است. در شق غربى خانه زبيده است، زبيده خود آن را بنا كرده است. سپس خانه جعفر بن يحيى بن خالد است كه بعدها از آنِ زبيده شد. در شقى كه به طرف وادى است، چيزى نيست جز دارالقَوارير كه آن را حمّاد البربرى براى


447


هارون الرشيد بنا كرده است و امروز از آنِ موسى بن بُغا است، آن را اسحاق بن محمد الجعفرى براى او به دست آورده است، در آن زمان كه والى مدينه بود.

خانه هاى رو به روى مسجدالحرام و اطراف آن

از خانه هايى كه سمت شام است عبارتند از خانه شَيْبة بن عثمان و خِزانة الكعبه و خانه فضل بن ربيع و خانه صاحب البريد و خانه مِشْوَر خادم زُبَيده. در جانب غربى عبارتند از خانه اسحاق بن ابراهيم كه نخست از آنِ عبيدالله بن حسن بود، سپس به اسحاق بن ابراهيم رسيد و امروز از على بن جعفر برمكى است و خانه عمرو بن عاص و خانه عبدالرزاق الجُمَحى. و از جانب يمانى عبارتند از خانه عمرو بن عثمان و خانه ابن بُزَيْغ و خانه سعيد بن مسلم الباهِلى و خانه بنت اشعث و خانه ابراهيم بن مدبر الكاتب و خانه عيسى بن محمد المَخْزومى و خانه معبدى كه قبلاً از آنِ جعفر بن خالد بن برمك بود. و از جانب شرقى خانه عيسى بن موسى كه سفيان بن عُيَيْنه در آن مى زيست. و از آن پس تا به امروز جزء وضوخانه هاى زبيده است. و در كنار آن خانه يكى از فرزندان محمد بن عبدالرحمان است و خانه ابو عزاره و محمد بن ابراهيمو آن باقى خانه اى است كه حِلْف الفضول در آنجا بود. و امروز از آنِ صاعد بن مخلّد است. هم از اين خانه هاست خانه يحيى بن خالد بن برمك كه امروز معروف به خانه ابو احمد بن الرشيداست سپس سراى سقيفه كه در آنجا بزازان و صرافان هستند. در همان نزديكى است خانه اَرْقم بن ابى الارقم المَخْزُومى. و خانه اى از آنِ يحيى بن خالد بن برمك رو به روى سوق الليل و وادى، گويند كه آن را به هشتاد هزار دينار خريد و صد و بيست هزار دينار خرج آن كرد. امروز در دست وارثان وَصيف است. و خانه موسى بن عيسى و خانه جعفر بن سليمان نزد كوچه عطاران و خانه اى از آن اميرالمؤمنين كه حَمّاد بربرى آن را ساخته در نزديكى داروفروشان. اين خانه يك بار آتش گرفت و ابوعيسى بن المتوكل آن را خريد. و خانه فضل بن ربيع كه مى خواست آن را با خانه ابن عَلْقَمه برابر دارد ولى او را از اين كار منع كردند. او ستونى در ديوار خانه آنجا كه پهلوى خانه ابن علقمه است قرار داد. اميرالمؤمنين هنگامى كه آن را ديد به او گفت: خانه تو به پير زنى شبيه است كه بر عصا تكيه زده راه مى رود. آنگاه خانه نافع بن عَلْقَمة الكِنانى است. اين خانه را اميرالمؤمنين از او گرفت و سپس به او پس داد. و


448


خانه احمدبن سهل جنب خانه ابن علقمه است و آن همان خانه اى است كه رسول الله ـ ص ـ در فتح مكه گفت كه هر كس به خانه ابوسفيان رود در امان است.

ذكر حمامهاى مكه و شمار آنها

در مكه شانزده حمام بوده است: از جمله حمامى بوده است در وادى كه خراب شده و از ميان رفته است و حمامى پايينتر از آن، جنب كوچه خيبريان كه راه به وادى دارد. و حمام على بن عيسى نزد دارالحمّام. و در شِعب ابن عامر دو حمام است; يكى از آنِ برادرزاده ابو خراسان و يكى از آنِ ابن عمران العطار. در كوچه جندر. و حمام احمد بن سهل رو به روى سراى سعديان و حمام حُوَيْطِبى ها نزديك خانه شان و حمام معمرالحرسى نزد خانه سلمانىنزديك سوق الفاكهه. و حمام ابن حنظلة المخزومى در كنار آن در اجياد نيز سه حمام بود; حمامى در نزد دارشركاء و حمامى در نزد دار دانق و حمامى نزد سواقين كه از آن عبدالرحمان بن هارون بود. و حمام الحنطى در كوچه تمّاران و حمام ابن يحيى المروزى كه به سد بنى جُمَح راه باز مى كند. و حمامى در سوق الدَّجاج و گويند كه در خانه ابن داود كه بر صفا است، حمامى است. محمد بن منصور الجزّار گويد كه سفيان بن عُيَيْنه از ابن طاوس از پدرش روايت كرد كه حضرت رسول ـ ص ـ گفت: از خانه اى كه آن را حمام مى گويند پرهيز كنيد. گفتند: يا رسول الله، حمام سبب زدودن چرك از بدن و از بين بردن آزار است. حضرت فرمود: پس هر يك از شما به آن داخل مى شود بايد كه عورت خويش بپوشاند.

بركه هاى مكه

مردم مكه در گذشته سخت در تنگى آب بودند. تا جايى كه گاه در زمان حج بهاى يك مشك آب به بيست درهم يا بيشتر مى رسيد و در ديگر ايام سال نيم دينار و ثلث دينار. مردم مدتى در اين حال سر كردند تا آنگاه كه هارون الرشيد فرمان داد كه چشمه هاى معاوية بن ابى سفيان را به مدد گيرند. پس از كارهايى، آب همه چشمه ها را در يك چشمه به نام رشا گرد آوردند. و سرانجام به بركه رسانيدند و اين بركه بر در مسجدالحرام بود. اين عمل سبب گشايشى در كار مردم شد ولى گاه اين آب هم قطع مى شد. خبر به زبيده، ام جعفر، بردند كه


449


مردم مكه از بى آبى در رنج اند. زبيده فرمان داد تا اين بركه را كه امروز هست، به نام او بساختند و از حرم رشته آبى به آنجا آوردند ولى اين آب آن قدر نبود كه مردم مكه را سيراب كند. زبيده مهندسان را فرمان داد كه از حِلّ به حرم آب آورند. مردم مى گفتند كه اين كار شدنى نيست، زيرا بايد از تپه ها و كوهها بگذرد تا به حرم برسد. سرانجام پس از صرف اموال بسيار و رنج فراوان، آب به مكه رسيد.

تاريخ مكه تأليف ازرقى

كتاب ازرقى در معرفى اماكن مكه، ارزش و اعتبارى بسيار دارد. بسيارى از محققان به آن اشارت كرده اند و از او نقل نموده اند يا به خلاصه اش پرداخته اند.

فاسى درباره آن گويد: امام ازرقى و فاكهى را در تحرير و تحصيل فضيلت سبقت است و اين كتاب من از آثار آن دو برگرفته شده و من در شگفتم كه چرا فضلاى مكه بعد از ازرقى ديگر نتوانسته اند اثرى همانند اثر او به وجود آورند. و كتابى در تاريخ مكه پديد نياورده اند كه شامل شناخت بزرگان آن ديار و واليان و پيشوايان و قضات و خطبا و علماى آن باشد، آن سان كه بزرگان سلف پديد آورده اند.

از زمان ازرقى و فاكهى تا اين زمان حدود پانصد و چهل سال مى گذرد و كسى چيزى بر آنچه آن دو تصنيف كرده اند نيفزوده است. و نيز گويد نمى شناسم كسى را كه در تاريخ مكه كتابى تصنيف كرده باشد مگر ازرقى و فاكهى و شريف. اين شريف را زيد بن هاشم مى گفتند و گويد كه او از كتاب زيد اطلاعى ندارد.(1)

سمعانى گويد: ابو وليد صاحب كتاب اخبار مكه در كتاب خود نهايت ذوق و ابتكار را به كار برده است.(2) و حاج خليفه گويد كه ازرقى نخستين كسى است كه در تاريخ مكه تأليف كرده است.(3)

بروكلمان گويد: ازرقى كسى است كه اخبار مأثوره از تاريخ قديم مكه را گردآورده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ العقد الثمين، ج 1، ص9.

2 ـ الانساب، ج 1، ص46، حيدرآباد.

3 ـ كشف الظنون، ج 1، ص306.


450


است.(1)

بعضى از محققان معتقدند كه ازرقى همه اماكن عمرانى مكه را در كتاب خود ياد نكرده است; از جمله فاسى مى گويد: در كتابهاى فاكهى و محمد بن اسحاق بن عباس مكى مطالب بسيارى آمده كه ازرقى به آنها توجه نداشته است. آن دو در قرن سوم بوده اند و فاكهى به ظن قوى اندكى متأخرّتر از ازرقى بوده است.

و نيز گويد: مطالب مفيدى است كه ازرقى در تاريخ خود راجع به مكه از آنها غفلت ورزيده و بايد به آن افزوده شود; مثلاً احاديث نبوى و آثارى از صحابه و اخبار جاهليت كه مطالبى راجع به مكه و اهل مكه و ملوك آن دربر دارند. همچنين ازرقى به جمع آورى واليان مكه در اسلام توجه نكرده. او و فاكهى جز به اخبار كعبه و مسجدالحرام و امثال آن به چيز ديگر توجه چندانى نداشته اند.(2)

در عين حال كتاب ازرقى در نزد علما مكانت خاصى دارد و بر مطالب آن اعتماد فراوان حاصل است.

كتاب عمر بن شَبّه در تاريخ مكه به اسلوب كتاب فاكهى و ازرقى است.

محمد بن سعيد الجَنَدى كتاب فضائل مكه را بر اسلوب كتاب ازرقى و فاكهى نوشته است.

رزين العبدرى، امام مالكيان در حرم، كتابى در اخبار مكه دارد. فاسى اين كتاب را ديده و مى گويد كه خلاصه اى از كتاب ازرقى است.

سعد الله بن عمر الاسفراينى در سال 762 كتابى تأليف كرده به نام «زبدة الاعمال و خلاصة الافعال» در فضايل مكه و مدينه. او كتاب خود را از تاريخ ازرقى برگرفته است. در واقع كتاب ازرقى را خلاصه كرده است.

همچنين يحيى بن محمد الكرمانى، كتاب ازرقى را خلاصه كرده و نسخه اى از آن در برلين به شماره 9752 موجود است.(3)

در بحث و تحقيق كتاب ازرقى شمارى از غير عربها نيز شركت دارند; از جمله كارل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ تاريخ الادب العربى، ج 3، ص22.

2 ـ العقد الثمين، ج 1، ص80.

3 ـ رجوع كنيد به مقدمه رشدى ملحس بر كتاب تاريخ مكه.


451


بروكلمان در كتاب خود «تاريخ ادب عربى»(1) و استاد فؤاد سزگين در «تاريخ تراث عربى»(2) و يوهان فوك در گفتارى كه در كتاب «مهدى» اثر دلاويدا نوشته و در مقاله «دائرة المعارف اسلامى». همچنين روزنتال در كتاب خود «علم تاريخ نزد مسلمانان» و رشدى صالح ملحسدر مقدمه كتاب ازرقى كه با كتاب منتشر شده است.

كتاب ازرقى به صورت كنونى اش، به اهتمام ابوالوليد محمد بن عبدالله بن احمد بن محمد بن وليد بن عُقْبَة بن اَزْرَق و به روايت ابو محمد بن اسحاق الخُزاعى به ما رسيده است.

بيشتر كتاب را احمد بن محمد بن وليد ازرقى تأليف كرده. ابن سعد درباره او گويد: آهنگرى رومى بود، غلام حارث بن كلده ثقفى. او در روز طائف با شمارى از بردگان طائف; از جمله ابوبثره برادر مادرى عمار، نزد پيامبر  ـ ص ـ آمدند و حضرت رسول همه را آزاد كرد.(3)نخست عمار ازدواج كرد سپس ازرق.

ازرقى گويد كه پيامبر  ـ ص ـ نامه اى به جدش داد و زناشويى او را با زنان هر يك از قبايل قريش كه بخواهد مباح گردانيد. و ايشان نامه پيامبر را نگاه داشته بودند تا در سال 81 در سيل جُحاف از ميان رفت.

به ازرق نسبت مى دهند كه او به رسول خدا  ـ ص ـ گفت كه من از شام آمده ام و اهل و عشيره من در آنجاست.

ابن سعد گويد كه بنى الازرق در آغاز دعوى مى كردند كه از قبيله تَغْلِب هستند. از بنى كعب. جُبَيْر بن مُطْعِم يكى از دختران ازرق را به زنى گرفت و از او صاحب دخترى شد. سعيد بن عاص با آن دختر زناشويى كرد و از او صاحب عبدالله بن سعيد گرديد.(4)

محمد بن حبيب گويد كه ازرق با سُمَيّه دخت خياط كنيز ابو حذيفة بن المغيرة بن عبدالله المخزومى ازدواج كرد. سُمَيّه براى او عمرو و سَلَمه را آورد و نيز گويد كه سَلَمه با آمنه بنت عَفان خواهر عثمان ازدواج كرد(5) ابن سعد گويد كه ازرق صاحب فرزندانى به نام سَلَمَه و عمرو و عُقْبَه شد.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ تاريخ الادب العربى، ج 3، ص22.

2 ـ تاريخ التراث العربى، ج 3، ص202.

3 ـ ابن سعد، ج 3 ـ 1، ص176 و انساب الاشراف، ج 1، ص157.

4 ـ ابن سعد، ج 3 ـ 1، ص176.

5 ـ المنمق، ص 312.


452


ابن سعد گويد كه ازرق حليف بنى اميه بود و در مكه مى زيستند و ازرق و فرزندانش در ميان بنى اميه ازدواج كردند و صاحب فرزندانى شدند. سپس خُزاعه آنان را فاسد نمود و به يمن فرا خواند و اين امر در چشم آنان بياراست و گفت شما نسبت رومى را از دامن خود نخواهيد شست مگر آن كه خود را به غَسّان منسوب داريد و آنان چنين كردند.(1)

نسب شناسان در نسب او گويند كه او فرزند عمرو بن حارث بن ابى شمر الغَسّانىاست. و اين چيزى است كه او خود هم در كتاب خود آورده است. ازرق را خانه اى بود به جنب مسجد. ديوارهاى آن با ديوارهاى مسجد يكى بود. عُقْبَة بن ازرق بر ديوار مسجد چراغ بزرگى افروخته مى داشت و او نخستين كسى بود كه طوافگاه را براى اهل طواف روشن ساخت.(2)

قسمتى از خانه او بدان هنگام كه ابن زبير مسجد را گسترش مى داد، جزو مسجد شد و باقى آن به هنگام گسترش دادن مهدى عباسى. و هر يك از آنها را بيش از ده هزار دينار زر پرداختند و خانه اى در جاى ديگر به عوض آن و اين دليل بر فخامت آن خانه است. ايشان را خانه اى در نزديكى مروه بود، جنب خانه طلحه. سپس ابن سَلَمة الازرق خانه اى جنب خانه بنى مرحب گرفت; رو به روى خانه حُوَيْطِب بن عبدالعُزّى.(3) بزرگى و فخامت اين خانه ها، نشانى از قدرت مالى آنهاست كه در منابع نيامده است كه اين ثروت از كجا حاصل كرده اند. در حالى كه هيچ يك داراى مناصب دولتى يا مزارع و املاك نبوده اند و در حوادث نقشى نداشته اند.

اما ابو وليد، نام او احمد بن محمد بن وليد بن عُقْبَة بن ازرق است، در نزد علماى حديث موثق. ابن سعد او را ثقه خوانده و گويد احاديث بسيار روايت كرده. ابوحاتم و ابو عَوانهنيز او را از ثقات شمرده اند و ربيع گويد كه او يكى از اوصياى شافعى بود.(4)

مالك و شافعى و عمر بن يحيى السعدى و ابن عُيَيْنه و بخارى و ابو حاتم از او روايت كرده اند.

در تاريخ وفاتش اقوال مختلف است. ابن حَيّان و سَمعانى گويند كه به سال 212 وفات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ ابن سعد، ج 3 ـ 1، ص176.

2 ـ تاريخ مكه، ج 2، ص187 ، 201.

3 ـ تاريخ مكه، ج 2، ص208.

4 ـ تهذيب التهذيب، ج 1، ص79.


453


كرده و ابو حاتم و ابوعَوانه گويند كه در سال 217 زنده بوده.(1) ذهبى از حاتم روايت كند كه او در سال 222 از جهان رخت بربسته است.

اما محمد بن عبدالله بن احمد بن محمد، فاسى گويد كه او مؤلف اخبار مكه بوده است. از جماعتى حديث كرده و شگفت در اين است كه محققان به ترجمه حال او نپرداخته اند.(2)

وستنفلد تاريخ مكه را، با اتكا به چند نسخه، چاپ كرده است. سپس رشدى صالح ملحس نسخه چاپ وستنفلد را با سه نسخه ديگر خطى، تصحيح و تجديد چاپ كرده. همه به روايت ابو محمد اسحاق بن احمد بن نافع خُزاعى. از عموى پدرش ابوالحسن محمد بن نافع خُزاعى متوفاى بعد از سال 350 روايت كرده است. از اين بر مى آيد كه ابو محمد خزاعى نصوص ديگرى درباره سمت غربى مسجدالحرام به سال 281 بر آن افزوده است.(3) و ابوالحسن خبرى از آنچه مقتدر بر ديوار دارالنَّدْوه افزوده، اضافه كرده است. و ابو محمد اسحاق، فرزند احمد بن اسحاق بن نافع بن ابى بكر بن يوسف بن عبدالله بن نافع بن حارث خُزاعى است. نافع والى مكه بود از سوى عمر بن خطاب و دارالسِّجْن را براى عمر در مكهخريد.

ابو محمد اسحاق از كبار اهل قرآن و يكى از فصحاى مكه بود. ابن الجزرى گويد كه او پيشواى قُرّاءِ مكه بود و ثقه و در ضبط حجت بود.

شمارى از مشايخ او را ذكر كرده و نيز كسانى را كه نزد آنها علم قرائت ها را آموخته. در هشتم رمضان سال 308 وفات كرده است.(4)

اما محمد بن نافع بن احمد بن اسحاق، فاسى گويد كه او از عمش اسحاق بن احمد خُزاعى روايت مى كند. او را دو تعليقه بر تاريخ مكه و مطالبى كه در باب دار النَّدْوَه و باب ابراهيم افزوده است. و از تاريخ مسبحى نقل كرده. او از كسانى بوده كه در آن هنگام كه حاجبان در درون كعبه حجرالاسود را در قاب زر مى گرفته اند او نيز به درون كعبه رفته. اين واقعه در سال 340 بوده است. قرامطه حجرالاسود را در سال 339 در روز عيد اضحى به مكانش باز گردانيدند. محمد بن نافع در سال 350 زنده بوده و او را تأليفى است در فضائل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ الانساب سمعانى، ج 1، ص46. حيدرآباد.

2 ـ العقد الثمين، ج 2، ص206.

3 ـ تاريخ مكه، ج 2، ص71.

4 ـ تاريخ مكه، ج 2، ص133، 213.


454


مكه.(1)

ازرقى در كتاب خود; «تاريخ مكه» در باب بناها و اماكن مكه جستجو مى كند. و از دير زمان تاريخ مكه را مورد بحث و جستجو قرار مى دهد از آن زمان كه ابراهيم خليل به مكه آمد و خانه را بنا كرد و تحوّلات و تبدّلاتى كه از آن پس در مكه و كعبه رخ داد. و بتهايى كه در خانه بود. سپس به تفصيل از كعبه به هنگام ظهور اسلام و بناى آن و كسوت آن و ابعاد آن و حجرالاسود و طواف و مقام و زمزم و مسجدالحرام و صفا و مروه و حدود حرم و مِنا و عرفه و چاهها و چشمه ها سخن مى گويد و آن را به فصلى طولانى در باب رباع و محلات مكه پايان مى دهد.

بحث او از كعبه و مسجدالحرام و اماكنى كه در آنها مناسك حج صورت مى گيرد، مفصل و همه جانبه است از اين رو همواره مورد استفاده محققان بعد از او بوده است. آنها مطالب ازرقى را با چيزهايى كه خود بر آنها افزوده اند نقل كرده اند.

ازرقى توجهى خاص به بيان دقيق ابعاد و مسافات و اندازه ها دارد، اماكن را از حيث سبك و طرز معمارى و احياناً نام معماران آن شرح داده است. و براى كسانى كه مى خواهند در آثار اسلامى تحقيق كنند، منبع سرشارى فراهم آورده است.

البته ازرقى در تاريخ حوادثى كه در مكه گذشته و سهم اهالى مكه در آن حوادث و نيز از رجال و واليان و قضات يا كارگزاران ادارى آن بحث جداگانه اى ندارد بلكه گاه گاه در ضمن مطالب راجع به اماكن، از برخى از آنان هم ياد مى كند.

او عشاير مكه را نام نمى برد و از حوادث مربوط به زندگى پيامبر  ـ ص ـ در مكه جز به صورت فرعى غفلت روا داشته، در حالى كه مى داند در آنجا حوادث مهمى رخ داده است چون حربِ فِجار و حِلْف الفُضول و دعوت اسلامى در سالهاى نخستين آن و فتح مكه و حَجَة الوداع و سپس جنبش ابن زبير و جنبش حسن الطّالبى. همچنين به تحولات اجتماعى و اقتصادى اشاره اى نمى كند و احكام فقهى را مسكوت مى گذارد. البته امورى را كه به حج مربوط مى شود چون ذكر علما و رجال ادارى و خلفا را از نظر دور نمى دارد و بويژه به اعمال خلفاى اُمَوى و واليان ايشان نيك مى پردازد.

بحث او از محلات مكه، با وجود طول كلام در آن، شامل شمارى از خاندانهاى مبرز و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ ياقوت، ج 1، ص718.


455


رجال آنهاست، به هنگام ظهور اسلام و بعد از آن و به ذكر اماكن عشاير و تحولاتى كه در آنها پديده آمده است نمى پردازد. البته شمارى از اماكن را كه او از آنها غفلت ورزيده، فاكهى در اثر خود آورده است. در بحث از محلات نام بسيارى كويها و خانه ها را آورده است ولى نظرى كلى و همه جانبه در باب وسعت عمران مكه و شكل و تطورات آن به دست نمى دهد.

نسخه اى كه از اين كتاب، كه رشدى صالح مَلْحَس چاپ كرده، متكى به نسخه چاپ وستنفلد است كه از روى سه نسخه خطى تصحيح شده است. مَلْحَس آن را با سه نسخه ديگر مطابقه نموده است كه همه به روايت ابومحمد اسحاق بن نافع خُزاعى است كه آن را عموى پدرش ابوالحسن محمد بن نافع الخزاعى متوفى به سال 350 از او روايت مى كند.

ابو محمد اسحاق خزاعى را فاسى وصف مى كند و مى گويد كه او از بزرگان اهل قرآن و يكى از فصحاى مكه بود. ثقه و حجت بود و هوشى سرشار داشت و در سال 308 در گذشت. او از نسل نافع بن حارث خزاعى است كه در زمان خلافت عمر بن خطاب والى مكه بود و براى او از صفوان بن اميه دارالسجن را خريد.

ابو محمد خزاعى بر كتاب مطالبى افزوده است از جمله درباره اضافاتى از جانب غربى مسجدالحرام به سال 281 و به دارالنَّدْوَه تا زمان معتضد و از افزوده هاى مقتدر به دارالنَّدْوَه.(1)

كعبه و مسجدالحرام

قسمت اعظم مكانت و اعتبار مكه پيش از اسلام و بعد از آن، به سبب وجود كعبهاست در آنجا. در قرآن كريم از كعبه به نامهاى «بيت الحرام» (مائده: 97) «بيت المحرم» (ابراهيم: 37) «بيت العتيق» (حج: 33) «بيت المعمور» (طور: 4) و نيز اشارت رفته كه آن «بيت الله» است (ابراهيم: 37 ، بقره: 125 و حج: 26) و گاه از آن به «البيت» تعبير شده (بقره: 125، 127، 128 و آل عمران: 96 ، 97 و انفال: 35 و حج: 26 و قريش: 3).

و در باب قدمت آن گفته است: اِنّ اَوّلَ بيت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلّذى بِبَكّةَ مُبارَكاً (آل عمران:96).

در روايات آمده است كه قداست كعبه را سابقه اى دير ساله است و همگان متفق اند كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

1 ـ تاريخ مكه ج 2، ص 90.


456


ابراهيم را در اين قداست و تثبيت مكانت آن، نقش بسزايى بوده است و اين مصداق سخن حق است كه فرمود: «وَ اِذْ يَرْفَعُ ابراهيمُ القَواعِدَ مِن البَيْتِ و اسماعيلُ» (بقره:127)، «واِذْ بَوّأْنا لاِبراهيمَ مَكانَ البَيْتِ» (حج: 26) و «اِنّى اَسْكَنْتَ مِن ذُريَّتى بواد غيرِ ذى زَرْع عِنْدِ بيتِكَ المُحرِّم» (ابراهيم: 137).

خداى تعالى امر فرموده كه بايد حج در آنجا گزارده شود (بقره: 158; آل عمران: 97; مائده: 2 و 97; حج: 33.

موضع كعبه پيش از آنكه ابراهيم آن را بالا بياورد، پشته اى سرخ رنگ بود، مدور، به گونه اى كه سيل آن را در خود فرو نمى برد. مردم از اطراف به زيارت آن مى آمدند و مردم مظلوم بدان پناه مى بردند و دعا مى كردند. كم اتفاق مى افتاد كسى آنجا دعا كند و دعايش به اجابت نرسد.

ابراهيم خانه را بنا كرد. ابن عباس گويد كه ابراهيم و پسرش در ساختن كعبه نه گچ به كار بردند و نه سنگ و نه كسى بود كه آنان را يارى كند و نه مالى داشتند. حتى خانه را سقف نزدند و برگرد آن طواف كردند ولى در بعضى روايات آمده است كه آن را از سنگهايى كه از يكى از كوههاى مكه آوردند بنا كردند.

بلندى خانه نُه ذراع بود و طول و عرض آن هر يك 32 ذراع از ركن اسود تا ركن شامى و عرض آن مابين ركن شامى تا ركن غربى كه در آن حجرالاسود است 22 ذراع.

و طول پشت آن را از ركن غربى تا ركن يمانى 31 ذراع قرار داد.

جانب يمانى ،از ركن اسود تا ركن يمانى، 20 ذراع. از اين رو آن را كعبه خواندند كه به شكل مكعب بود.

كعبه را نخست در نبود. تُبَّع اسعد الحِمْيرى كسى است كه براى آن در ساخت و قفل و بند پارسى و سراپاى آن را بپوشانيد و در نزد آن قربان نمود.

ابراهيم خليل كعبه را به كلوخ نساخت بلكه آن را با تخته سنگها برآورد. و براى آن سقف نزد. درش ملصق به زمين بود. جامه كعبه را از بيرون آويخته بود و از بالاى ديوار به درون كعبه، بسته شده بود و بر اين حال ببود تا قريش آن را از نو بنا كرد.

ابراهيم در درون كعبه جانب دست راست كسى كه به آن داخل مى شود، چاهى حفر كرد كه عمق آن سه ذراع بود و آن را اخسف ناميد. اين چاه به منزله خزانه اى بود تا هداياى


457


كعبه را در آن نهند. عمرو بن لُحَىّ بت هبل را در كنار اين چاه نصب كرد.

در درون كعبه شاخهاى گوسفندى كه ابراهيم خليلى ذبح كرده بود، به ديوار آويخته بود، رو به روى كسى كه بدان داخل مى شد. هرگاه كعبه را معطر مى كردند آن شاخها را هم معطّر مى ساختند. جامه كعبه كه هر بار نو مى شد، روى جامه هاى ديگر قرار مى گرفت.

جُرْهُم بناى كعبه را بر همان اساس بناى ابراهيم تجديد كرد.

بناى قريش

اندكى پيش از ظهور اسلام خانه كعبه آتش گرفت. سبب آتش سوزى زنى بود كه رفته بود مجمر برافروزد، به ناگاه شراره اى جستن كرد و در پرده كعبه افتاد و ركن اسود سوخت و سياه شد و خانه را پى سست گرديد. در اين اوان سيلى آمد و به درون خانه راه يافت و ديوارها فرو افتاد. قريش تصميم گرفت كه خانه را از نو بسازد و اين كار هشت سال قبل از بعثت به انجام رسيد. نخست آن را خراب كردند تا به پايه هاى نخستين رسيدند كه ابراهيم و اسماعيلديوارها را بر روى آن بالا آورده بودند و سنگهاى پى را ديدند.

اما هنگام بنا آن را از بناى ابراهيم كوچكتر ساختند. و پهناى پى را شش ذراع گرفتند.

در بناى كعبه چوبهاى سفينه شكسته اى را كه در ساحل بود به كار بردند. يك رج از آن چوب بود و يك رج از سنگ. پانزده رج چوب بود و شانزده رج سنگ. چوبى كه در بنا به كار بردند كوتاه بود.

طول خانه را به هنگام تجديد بنا بيست ذراع قرار دادند; زيرا چوبهايى كه به كار مى بردند كوتاه بود پس در بناى باقى آن كه شش ذراع و يك وجب بود، همچنان از سنگ بهره گرفتند.

ارتفاع خانه از بيرون، از زمين تا بالاى آن هيجده ذراع بود و پيش از آن نُه ذراع بود.

براى آن سقفى زدند و شش ستون در دو رديف متوازى زير سقف قرار دادند.

چاه در جانب شامى بود و هبل را همانگونه كه بود بر سر چاه قرار دادند. براى خانه يك در باز كردند كه داراى يك مصراع بود. در از زمين بالاتر بود و جز با نردبان ورود به خانه ميسر نبود. گفتند اگر چنين كنيم بهتر است زيرا هر كه را بخواهيم راه مى دهيم و هر كه را


458


نخواهيم از بالا فرو مى افكنيم.

در داخل خانه در جانب ركن شامى، پلكانى بود كه از آن بر سر بام مى رفتند. سقف و ديوارها و ستونها را و بطن را بياراستند و بر روى ستونها تصاوير پيامبران و درخت و ملائكه كشيدند.

سيل بند بالايى را بستند تا سيل به كعبه نيايد و بر كعبه جامه پوشانيدند.

بناى ابن زبير

تا زمان ابن زبير كعبه به همان وضعى بود كه قريش بنا كرده بود. چون ابن زبير به محاصره افتاد كعبه نيز در اثر برخورد سنگهاى منجنيق و آتش ويران گرديد.

ابن زبير در مسجدالحرام محاصره شده بود. سردار اموى حُصَيْن بن نُمَيْر بر كوه ابوقُبيْس و كوه احمر منجنيق نصب كرد. سنگهاى منجنيق كسوت كعبه را بردريد و ديوارها را سست كرد. سپس در يك روز طوفانى شراره اى از خيمه اى در جامه كعبه افتاد و آن را بسوخت چوبهاى ساجى كه درون بنا بود آتش گرفت و حجرالاسود افتاد و سه تكه شد و از هر طرف سنگها پراكنده گرديد.

هنگامى كه خبر مرگ يزيد بن معاويه به مكه رسيد و جنگ پايان گرفت، ابن زبيرتصميم گرفت كه بناى خانه را تجديد كند. فرمان داد تا همه را ويران كردند تا روى زمين. اين واقعه در سال 64 هجرى بود. سپس آن پى را كه ابراهيم كنده بود يافتند، حدود شش ذراع و يك وجب داخل حجر بود.

ابن زبير بر آن اساس خانه را بنا كرد و براى آن دو در قرار داد; يكى به سمت غرب و يكى به سمت شرق مقابل هم. درها روى زمين بودند مردم از در شرقى داخل مى شدند و از در غربى بيرون مى رفتند. آستانه از سنگ سبز بود. و درها را هر يك دو مصراع بود. بلندى هر در از زمين تا بالاى آن بيست و يك ذراع بود.

چون بنا به موضع حجرالاسود رسيد ابن زبير فرمان داد كه دو سنگ را يكى از رجى كه در زير بود و يكى از رجى كه بالا بود، به قدر ركن كندند و حجرالاسود را درون آن جاى داد.

ابن زبير حجرالاسود را كه در اثر حريق به سه تكه شده بود در نقره گرفت. طول ركن


459


دو ذراع بود كه همه عرض ديوار را گرفته بود ابن زبير در بناى خود به ارتفاع كعبه نه ذراع ديگر افزود تا به بيست و هفت ذراع رسيد و آن بيست و هفت رج بود عرض ديوار آن دو ذراع بود و سه ستون داشت. براى اين كه نور داخل شود، بر سقف سوراخهايى گذاشت از مرمر كه آنها را از صَنْعا آورده بودند و بلق مى گفتند. ناودان را به گونه اى قرار دا دكه آب آن در حجر مى ريخت.

در درون آن در ركن شامى پلكانى از چوب ساخت كه از آن بر بام مى رفتند. سپس آن را از درون و بيرون و از بالا تا پايين خوشبو كردند. به كتان مصرى پوشيدند.

تجديد بناى كعبه در زمان عبدالملك بن مروان

چون ابن زبير كشته شد و خلافت عبدالملك بن مروان استقرار يافت، حجاج بن يوسف را كه والى مكه بود فرمان داد كه در غربى را كه ابن زبير باز كرده است بر بندد و هر چه از حجر بر آن افزوده است ويران كند و بنا را به همان جايى كه پيش از آن بود باز گرداند. پس حجاج شش ذراع و يك وجب از آنچه سمت حجر بود خراب كرد و بر همان پى و بنيان قريشآن را بنا نمود. حجاج درى را هم كه در پشت خانه بود مسدود كرد و ديگر به چيزى از بناهاى ابن زبير را دست نزد مگر ديوارى كه در حجر است كه بناى حجاج است و از كارهاى حجاج پلكانى بود كه امروز در درون كعبه است و نيز دو درى كه بر آن نصب است. حجاج از در چهار ذراع و يك وجب كاست و دو در ساخت كه طول آنها شش ذراع بود و وليد آن را در زر گرفت.

وليد بن عبدالملك ديوارهاى درون حرم را در مرمرهاى سرخ و سبز و سفيد گرفت و كف آن را با مرمر فرش نمود. و جزعه را در مكان خود نهاد و بر آن طوقى از طلا قرار داد. هر چه در كعبه از مرمر است كار وليد بن عبدالملك است. او نخستين كسى است كه كعبه را به مرمر فرش كرد و ديوارهاى آن بياراست و او نخستين كسى است كه مساجد را تزيين نمود.

تزيينات و آويزه هارسول الله  ـ ص ـ پس از فتح مكه فرمان داد هر نقش و تصويرى كه در آن بود بزدودند و فرمان داد بت هبل را بشكنند، فقط آن دو شاخ گوسفند را كه در آنجا آويخته بود به


460


حال خود رها كرد.

خلفا درون كعبه را آراستند و هدايا تقديم داشتند. ازرقى هر هديه اى را كه خليفه اى داده است به تفصيل بيان كرده است.

خليفه عمر بن خطاب دو هلال را كه از غنايم مداين بود به كعبه فرستاد تا در آنجا آويخته شود.

عبدالملك بن مروان دو شمسه و دو قدح بلور به كعبه هديه كرد و ستون وسط را از بالا تا پايين در صفحات زر گرفت.

وليد بن عبدالملك دو قدح هديه كرد و در درون تزيينات و تذهيبات نمود.

وليد بن يزيد دو تخت مزين و دو هلال فرستاد.

ابوالعباس سفّاح اولين خليفه عباسى قدحى بزرگ به رنگ سبز فرستاد. ابوجعفر منصور قاروره هاى فرعونى.

هارون الرشيد در كعبه دو قَصَبه قرار داد كه آن دو را با ديگر آويزه ها آويختند.

مأمون هر سال به هنگام حج ياقوتى مى فرستاد در زنجيرى از زر كه بر ديوار مى آويختند. همچنين تختى از نقره فرستاد مفروش به ديبا و مكلّل به جواهر و ياقوت و زبرجد.

متوكل شمسه اى فرستاد از زر، مكلل به مرواريد فاخر و ياقوت رفيع و زبرجد در زنجيرى از زر كه در هر سال موقع حج بر ديوار آويخته مى شد.

هارون الرشيد نسخه اى از فرمان ولايت عهدى پسرانش امين و مأمون را بر كعبه آويخت.

مأمون فرمان داد آن نامه را كه با تخت فرستاده بود در آنجا بياويزيد.

كعبه را از بيرون پوشش بود. نخستين كسى كه بر كعبه جامه پوشيد، اسعد تُبَّع بود كه پوششى گرانبها از پارچه هاى يمنى بر آن انداخت.

رجال قريش از آن پس بر آن جامه مى پوشيدند و آن را به انواع عطرها خوشبو مى كردند و اين كار در عاشورا انجام مى گرفت.

رسول الله بر آن پوششى يمانى افكند و ابوبكر و عمر و عثمان از كتان مصرى.

عثمان براى كعبه دو كسوت آورد يكى از كتان مصرى و ديگرى از ديبا. معاويه براى