بحر المعارف (جلد دوم )

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۱۶ -


پس هرگاه اسرار الهى و توحيد را از همچو عمرى پوشيده دارند، (380) پس از آنان كه بجز از ايمان تقليدى چيزى در دست ندارند البته مستور بايد داشت ، كه ايمان تقليدى موصل به جنت است ، و هر كه عوام را در خلل اندازد از جنت محروم ساخته است . و خواص را از حقيقت اين ، محروم نبايد داشت كه ظلم است .

تو براى وصل كردن آمدى   نى براى فصل كردن آمدى

و فى (( مجالس )) الصدوق رحمه الله : ان عيسى بن مريم عليهما السلام قال فى بنى اسرائيل و قال : يا بنى اسرائيل لا تحدثوا بالحكمة الجهال فتظلموها، و لا تمنعوها اهلها فتظلموهم ، و لا تعينوا الظالم على ظلمه فيبطل فضلكم . (381)

و در (( مجالس )) صدوق (ره ) از حضرت عيسى بن مريم عليهما السلام روايت است كه : آن حضرت در ميان بنى اسرائيل بپا خواست و فرمود: اى بنى اسرائيل براى جاهلان حديث حكمت نخوانيد كه به حكمت ستم كرده ايد، و حكمت را از اهلش باز نداريد كه به آنان ستم نموده ايد، و ظالم را در ظلمش يارى ندهيد كه فضل شما تباه خواهد شد.

شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس   كه نه هر كو ورقى خواند معانى دانست
نه هر كه چهره برافروخت دلبرى داند   نه هر كه آينه سازد سكندرى داند
هزار نكته باريكتر ز مو اينجاست   نه هر كه سر نتراشد قلندرى داند

و قال اميرالمؤمنين عليه السلام : اندمجت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشية فى الطوى البعيدة . (382)

و امير مؤمنان عليه السلام فرمود: من حاوى علوم پوشيده اى هستم كه اگر اظهارش بدارم شما همچون طناب آويزان در چاه هاى عميق به اضطراب و لرزه در مى آيد.

پادشاهان جهان از بدرگى   بو نبردند از شراب بند
ور نه ادهم وار سرگردان و دنگ   ملك را بر هم زدندى بى درنگ (383)

اى عزيز!

هر كس افسانه بخواند افسانه است   و آن كه ديدش نقد خود مردانه است
آب نيل است و به قبطى خون نمود   قوم موسى را نه خون بل آب بود (384)
گر تو هستى رازجو اى رازجو   جان فشان و خون بگرى و باز جو

شيخ شهيد مجدالدين بغدادى دعا مى كرد: الهى كار تو به علت نيست ، يا مرا از اين قوم گردان ، يا مرا از نظاره كنان اين قوم گردان ، آن قسم ديگر را طاقت ندارم .

گر نيم مردان ره را هيچ كس   ذكر ايشان كردنم آييس و بس
گر نيم زيشان از ايشان گفته ام   خوش دلم اين قصه از جان گفته ام

اى عزيز! به قدر تصفيه دل از عوايق و علايق و شواغل و تاءمل بسيار در سخنان ايشان فهم معانى ظاهره روى مى نمايد با آن كه سخنان اين طايفه از عالم علم درايت و عيان است نه از علم درس و بيان ، و بيان آن طورى است كه هر چند از آن طور به لسان و علم و عبارت ادا شود ما زادهم الا سترا، و ما قدروا الله حق قدره ، (385) بلكه مقصود گويندگان جز تنبيهى و تشويقى نباشد و الا ولى و صفات ولى و كلمات ولى را فهم نكند به جز ولى .

در نيابد حال پخته هيچ خام   پس سخن كوتاه بايد والسلام (386)

اى عزيز! اين انكار به واسطه آن است كه اعتقاد ايشان به واسطه حس سمع است ، و در اين مرتبه سعى و كوشش غالب باشد، و رضا و تسليم مغلوب بود، و رياضات و مجاهدات سخت ، و طاعات ظاهرى بسيار بود، پس هر چيزى كه به باطن تعلق دارد انكار كنند، زيرا كه اين طايفه در مرتبه حس اند و از حس در نمى توانند گذشت .

چو آن كرمى كه در سنگى نهان است   زمين و آسمان او همان است

پس غم معاش و اندوه رزق و حرص و بخل و محبت سبب هر چيزى در ايشان بسيار است نظر به اين كه ايشان مقصود به اسباب است ، و اعتقاد كردن بر منجم و طبيب و ساير اسباب ظاهرى در اين مقام است ، و بيشتر اهل عالم در اين مقامند، چنانچه امام محمد باقر عليه السلام فرمودند كه : الناس كلهم بهائم (387) - الحديث .

اى عزيز! علم باطن نيز مراتب بسيار دارد كه همه كس قابل تحمل جميع مراتب آن نيست . و فى (( بصاير الدرجات )) عن جعفر، عن ابيه عليهما السلام قال : ذكر على عليه السلام التقية فى يوم عيد فقال : (388) و الله لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان لقتله ، و لقد آخى رسول الله صلى الله عليه و آله بينهما، فما ظنك بساير الناس ؟ ان علم العلماء صعب مستصعب لا يحتمله الا ملك مقرب او نبى مرسل ، او عبد (مؤمن ) امتحن الله قلبه للايمان . قال : و انما صار سلمان من العلماء لانه امرؤ منا اهل البيت ، فلذلك يشبه العلماء. (389)

و در (( بصائر الدرجات )) از جعفر، عليهما السلام روايت است كه : على عليه السلام در روز عيدى از تقيه ياد كرد و فرمود: به خدا سوگند اگر ابوذر مى دانست آن چه را كه در دل سلمان است همانا او را مى كشت ، و حال آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ميان آن دو پيمان برادرى بست ، پس به ساير مردم چه گمان دارى ؟ همان علم عالمان (امامان معصوم عليهم السلام ) مشكل و غير قابل تحمل است و جز فرشته مقرب يا پيامبر مرسل يا بنده مؤمنى كه خداوند قلب او را با ايمان آزموده باشد، تاب تحمل آن را ندارد. و جز اين نيست كه سلمان به اين دليل از عالمان گشت كه مردى از ما خاندان است و از همين رو با عالمان شباهت دارد.

و من هنا صح ما قالوا:

و من يك ذا فم مر مريض   يجد مرا به الماء الزلالا

و از همين جاست كه صحيح مى نمايد آن چه گفته اند: هر كه دهان تلخ بيمار داشته باشد، آب زلال را نيز تلخ و ناگوار مى يابد.

و فى (( روح الاحباب )) : سال ابن الكوا عن مولانا اميرالمؤمنين عليه السلام عن اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله حتى وصل الى سلمان رحمه الله ، قال عليه السلام : ادرك علم الاولين و الاخرين ، و هو بحر لا ينزف ، و هو منا اهل البيت . (390)

در (( روح الاحباب )) وارد است كه : ابن كوا از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسش نمود تا به نام سلمان (ره ) رسيد، حضرت فرمود: وى علم پيشينيان و پسينيان را درك كرد، او دريايى است كه ته نكشد؛ او از ما خاندان است .

روى فى (( الكافى )) مثله . روى الكشى عن النبى صلى الله عليه و آله انه قال لسلمان : يا سلمان لو عرض علمك لمقداد لكفر، يا مقداد لو عرض ‍ علمك على سلمان لكفر. (391)

و در (( كافى )) نظير آن را روايت نموده ، و نيز كشى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه به سلمان فرمود: اى سلمان ، اگر علم تو بر مقداد عرضه شود كافر گردد، (و به مقداد فرمود): اى مقداد، اگر علم تو بر سلمان عرضه شود كافر گردد.

پس ، تاءمل نما در حديث ابوذر و سلمان تا بدانى كه ابوذر داخل در علمائى كه در اين حديث مراد است نيست ، زيرا كه اهل بيت در اين حديث ، اهل بيت توحيد و معرفت و حكمت مراد است نه اهل بيت زن و اولاد و اهل .

و فى (( فردوس العارفين )) : و روى اءن عيسى عليه السلام قال : يا صاحب الحكمة كن كالطبيب الناصح ، يضع الدواء حيث ينفع ، و يمنع حيث يضر، لا تضع الحكمة فى غير اهلها فتكون جاهلا، و لا تمنعها عن اهلها فتكون ظالما، و لا تكشف سرك عند كل احد فتكون مفتضحا. (392)

در (( فردوس العارفين )) گويد: روايت است كه عيسى عليه السلام فرمود: اى صاحب حكمت ، مانند پزشك دلسوز باش كه دارو را آن جا كه سودمند است مى نهد، و آن جا كه زيان بخش است ممنوع مى دارد. حكمت را در ميان نااهلان آن قرار مده كه جاهل خواهى بود، و آن را از اهلش بازمدار كه ظالم خواهى بود، و راز خود را به نزد هر كس مگشا كه مفتضح و بى آبرو خواهى شد.

قال ذوالنون : رايت رجلا اسود يطوف حول البيت و هو يقول : انت انت ، انت انت ؛ و لايزيد على ذلك اللفظ شيئا آخر، فقلت ، يا عبدالله اى شى ء عنيت به ؟ فانشا يقول :

بين المحبين سر ليس ينقشه (393)   خط و لا قلم عنه فيحكيه
نار يقابله انس يمازجه   نور يحيره عن بعض مافيه
شوقى اليه و لا اءبغى به بدلا   هذا سرائر كتمان اناجيه

ذوالنون گويد: مردى سياه چرده را ديدم كه دور كعبه مى گشت و مى گفت : توئى تو، توئى تو؛ و چيز ديگرى بر اين لفظ نمى افزود. گفتم : اى بنده خدا، مقصودت از اين جمله چيست ؟ وى اين اشعار را خواند: (( ميان دوستان رازى است كه هيچ خط و قلمى آن را نقش و حكايت نتوان نمود. آتشى است در برابر انس و در آغوش نور، كه وى را از آن چه بدان مشغول است متحير مى سازد. من بدو مشتاقم و بدلى برايش نمى طلبم ؛ اين رازهاى پوشيده اى است كه با آن همرازم )) .

و لهذا قال بعضهم : من كتم اسرار القلوب ظهرت له اسرار الغيوب .

از اين رو يكى از عرفا گفته : هر كه اسرار دلها را پوشيده دارد، اسرار غيبها برايش رخ نمايد.

و عن على عليه السلام : العقل لمراسم العبودية لا لادراك سر الربوبية .

و از على عليه السلام روايت است كه : عقل براى (شناخت و برگزارى ) مراسم عبوديت است نه براى ادراك راز ربوبيت .

رخش عقل اندر رهش افكنده سم   علت و معلول در او گشته گم (394)

و قال مولانا اميرالمؤمنين عليه السلام فى وصيته لابنه الحسن عليه السلام : دع القول فيما لاتعرف ، و الخطاب فيما لم تكلف ، و امسك عن طريق اذا خفت ضلالته ، فان الكف عند حيرة الضلال خير من ركوب الاهوال . (395)

و مولايمان امير مؤمنان عليه السلام در وصيت خود به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود: در آن چه بدان آشنائى ندارى سخن رها كن ، و در آن چه بدان مكلف نيستى گفتگو منما، و از راهى كه از گمراهيش بيم دارى دست بدار، كه خوددارى كردن به وقت حيرت گمراهى بهتر از افتادن در خطرهاست .

و اين خطابات از جهت تنبيه ما كوته نظران است .

حافظ اينجا آشنايان در مقام حيرتند   دور نبود گر نشيند خسته و مسكين غريب

در (( عين الحياة )) از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به سند معتبر منقول است كه : (( ايمان ده پايه دارد مانند نردبانى كه بر او بالا روند، و سلمان در پايه دهم است ، و ابوذر در پايه نهم ، و مقداد در پايه هشتم )) و از اين حديث نيز معنى لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان معلوم مى گردد.

اى عزيز! موسى عليه السلام با وجود رسالت و مرتبه اولوالعزمى كه داشت متحمل جرعه اى از علوم خضر عليه السلام نشد.

و در (( عين الحياة )) در ترجمه اين فقره : يا اباذر، اذا دخل النور القلب انقى (396) و استوسع . قلت : فما علامة ذلك بابى انت و امى يا رسول الله ؟ قال : الانابة الى دار الخلود، و التجافى عن دار الغرور، و الاستعداد للموت .

اى اباذر، هرگاه نور وارد قلب شود دل پاكيزه و گشاده گردد. گفتم : پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا، علامت آن چيست ؟ فرمود: ميل به سراى جاويد، و دل كندن از سراى فريب ، و آمادگى براى مردن .

گفته است : (( ايمان بعضى مانند پياله اى است كه گنجايش اندكى از علوم و معارف دارد. اگر زياده از قدر حوصله اش (بر آن ) بريزند از سر بدر رود. و از بسيارى عبادات و كمالات ، وسعت زياده مى شود و استعداد قبول معارف بيشتر مى شود تا آن كه به منزله دريائى مى شود كه هر چند نهرهاى حقايق بر او ريزند مطلقا او را از جا بدر نمى آورد. آن انوار معنوى است به سبب آن كه اين گشاده مى شود. )) . (397)

(( اين كار دولت است كنون تا كرا دهند ))

اين علمى است مخصوص به بعضى آحاد انسان كه به اين نور، قلب او را منور و به اين كحل ، بصيرت او را بينا سازند.

(( تا يار كرا خواهد و ميلش به كه باشد ))

و فى (( معانى الاخبار )) عن الصادق عليه السلام : (( هدى للمتقين )) . بيان و شفاء للمتقين من شيعة محمد و على ...، و اتقوا اظهار اسرار الله تعالى و اسرار ازكياء عباده الاوصياء بعد محمد صلى الله عليه و آله ، فكتموها و اتقوا ستر العلوم عن اهلها المستحقين لها و فيهم نشروها. (398)

و در (( معانى الاخبار )) در تفسير اين آيه : (( هدايت است براى پرهيزكاران )) از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: بيان و شفاست براى پرهيزكاران از شيعيان محمد و على (صلى الله عليهما و آلهما)، آنان كه از (دو چيز پرهيز كردند: 1 - از) فاش نمودن اسرار خداى متعال و اسرار بندگان پاك او از اوصياى بعد از محمد صلى الله عليه و آله پرهيز نموده ، پس آن ها را كتمان كردند. (2) - و نيز از مستور داشتن علوم از اهل و مستحقان آن پرهيز داشته و علوم را در ميان آنان منتشر ساختند.

و فى (( معانى الاخبار )) عن جعفر بن محمد صلى الله عليه و آله فى بيان حمل النبى صلى الله عليه و آله انه ذكر معانى لمحمد بن حرب فقال له عليه السلام : زدنى بيانا، فقال : انك لاهل للزيادة ، ثم ذكر له معانى آخر ثم قال عليه السلام : لو اخبرتك بما فى حمل النبى صلى الله عليه و آله عليا عليه السلام عند حط الاصنام من سطح الكعبة من المعانى التى ارادها به لقلت ان جعفر بن محمد لمجنون ، فحسبك من ذلك ما قد سمعته . (399)

و نيز در (( معانى الاخبار )) در مورد بر دوش گرفتن رسول خدا صلى الله عليه و آله (على عليه السلام را جهت فرو ريختن بتها از بام كعبه ) از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه معانى چندى را براى محمد بن حرب بيان فرمودند، سپس وى عرض كرد: بيان افزونترى برايم بفرما، فرمود: تو اهل افزونى هستى ، سپس معانى ديگرى را بيان نمود، سپس فرمود: اگر از معانى اى كه در اين عمل در نظر داشته تو را خبر دهم همانا خواهى گفت : جعفر بن محمد ديوانه است . بنابراين همين اندازه كه شنيدى تو را بس است .

و فى (( كتاب التوحيد )) : للصدوق - رحمه الله - فى حديث طويل عن مولانا اميرالمؤمنين عليه السلام فى تفسير آيات عديدة : و ليس كل العلم يستطيع صاحب العلم ان يفسره لكل الناس ، لان منهم القوى و الضعيف ، و لان منه مايطاق حمله و منه ما لا يطاق حمله الا من يسهل الله له حمله و اعانه عليه من خاصة اوليائه . (400)

در (( توحيد )) صدوق (ره ) ضمن حديثى طولانى از امير مؤمنان عليه السلام درباره تفسير آياتى چند روايت است كه فرمود: همه علم اين گونه نيست كه صاحب آن بتواند آن را براى تمام مردم تفسير كند، زيرا كه برخى قوى و برخى ضعيف اند، و نيز پاره اى از علوم قابل تحمل و پاره اى غير قابل تحمل است مگر كسى كه خداى متعال تحمل آن را برايش آسان كند و او را بر فراگرفتن آن يارى بخشد، و چنين كسى از خواص اولياى اوست .

و فى (( الخصال )) عن الصادق عليه السلام : ان حديثنا صعب مستصعب ، لا يحتمله الا ملك مقرب ، او نبى مرسل ، او عبد امتحن الله قلبه للايمان ، او مدينة حصينة . و سئل اى شى ء المدينة ؟ قال : القلب المجتمع . (401)

بيان : (( احاديثنا صعب مستصعب )) الصعب : البعير الذى لم يركب بعد، و المستصعب الذى يهرب منه اذا روى . كذا قال بعض قدمائنا. يعنى انه ممتنع عن الادراك و الفهم .

و در (( خصال )) از امام صادق عليه السلام روايت است كه : همانا حديث ما (( صعب و مستصعب )) است و كسى را ياراى تحمل آن نيست جز فرشته مقرب يا پيامبر مرسل يا بنده اى كه خداوند دل او را براى ايمان آزموده باشد، يا شهرى محكم و دربست . پرسش شد: مقصود از چنين شهرى چيست ؟ فرمود: قلب مجتمع (دلى كه با پيروى از شك ها و خواهشهاى نفسانى پراكنده نشده است ).

بيان : (( صعب )) شترى است كه هنوز سوارى نداده است . و (( مستصعب )) شترى است كه از ديدارش بگريزند. اين تفسير يكى از علماى گذشته است ، يعنى احاديث ما زير بار ادراك و فهم نمى رود.

و فى (( بصائر الدرجات )) عن الصادق عليه السلام : ان امرنا سر و سر فى سر، و سر مستسر، و سر لا يفيده الا سر، او سر على سر، و سر مقنع بسر. (402)

و در (( بصائر الدرجات )) از امام صادق عليه السلام روايت است كه : همانا امر (ولايت ) ما سر است ، و سر در سر، و سر سرپوشيده ، و سرى است كه جز سر افاده اش نكند، يا سر بر سر، و سر سر پوشيده با سر است .

و فى (( بصائر الدرجات )) عن ابى عبدالله عليه السلام : (ان امرنا) هو الحق ، و حق الحق ، و هو الظاهر، و باطن الظاهر، و باطن الباطن ، و هو السر، و السر المستسر، و سر مقنع بالسر. (403)

و قال عليه السلام : و خالطوا الناس بما يعرفون ، و دعوهم مما ينكرون ، و لا تحملوا على انفسكم و علينا؛ ان امرنا صعب مستصعب ، لا يحتمله الا ملك مقرب ، او نبى مرسل ، او مؤمن امتحن الله قلبه للايمان . (404)

و فرمود: و با مردم بدان چه مى شناسند آميزش كنيد، و آنان را نسبت بدانچه انكار دارند رها سازيد، وبر خودتان و بر ما بار نسازيد، همانا امر ما صعب و مستصعب است كه جز فرشته مقرب با پيامبر مرسل يا مؤمنى كه خداوند دل او را به ايمان آزموده باشد كسى تحملش نتواند كرد.

و فى (( الكافى )) عن ابى حمزة ، عن الباقر عليه السلام انه قال : يا اباحمزة ، الست تعلم ان فى الملائكة مقربا و غير مقرب ، و فى النبيين مرسلا و غير مرسل ، و فى المؤمنين ممتحنا و غير ممتحن ؟ قال : قلت : بلى ، قال : الاترى صعوبة امرنا؟ ان الله اختار له من الملائكة المقرب ، و من النبيين المرسل ، و من المؤمنين الممتحن ؟. (405)

و در (( كافى )) ابى حمزه ، از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: اى ابا حمزه ، آيا نمى دانى كه در ميان فرشتگان ، مقرب و غير مقرب هست ؟ و در ميان پيامبران ، مرسل و غير مرسل هست ؟ و در ميان مؤمنان ، آزموده و غير آزموده هست ؟ گويد: گفتم : چرا؟ فرمود: آيا به مشكل بودن امر ما نمى نگرى ؟ همانا خداوند از فرشتگان فرشته مقرب و از پيامبران مرسل و از مؤمنان آزموده را براى آن اختيار نموده است .

و فى (( بصائر الدرجات )) عن ابى ربيع الشامى ، عن ابى جعفر عليه السلام قريب منه . (406) و فى النعمانى ، عن اميرالمؤمنين عليه السلام : لا تحدث الناس بما لا يعلمون فيطغوا و يكفروا، ان من العلم صعبا شديدا محمله ، لو حملته الجبال عجزت عن حمله . ان علمنا اهل البيت يستنكر و يهمل ، و يقتل رواته ، و يساء الى من يتلوه بغيا و حسدا لما فضل الله به عتره الوصى وصى النبى صلى الله عليه و آله . (407)

و در (( بصائر الدرجات )) از ابى ربيع شامى ، از امام باقر عليه السلام نزديك به همين مضمون را روايت كرده است . و در (( غيبت نعمانى )) از امير مؤمنان عليه السلام روايت است كه : براى مردم بدانچه آگاهى به آن ندارند حديث مكن كه طغيان نموده و كفر مى ورزند. همانا برخى از علوم به پايه اى است كه تحمل آن سخت و مشكل است كه اگر كوهها بخواهند حملش ‍ كنند از حمل آن عاجزند، همانا علم ما اهل بيت مورد انكار قرار گرفته و بدان بى توجهى مى شود و راويان آن كشته مى شوند و به كسى كه آن را بازگو مى كند بدى و اهانت مى شود از روى سركشى و حد نسبت بدانچه خداوند عترت وصى پيامبر صلى الله عليه و آله را بدان برترى بخشيده است .

و فى (( الحدايق )) : و قال على عليه السلام : ان هيهنا لعلما جما لو اجد له حملة . (408)

و در (( حدايق )) است كه : على عليه السلام فرمود: همانا در اين جا - اشاره به سينه مباركش - دانشى انباشته است ، كاش حاملانى براى آن مى يافتم .

و قال عليه السلام : لو اخذت مائة قلوبهم كالذهب المصفى ، ثم اخذت من المائة عشرة ، ثم اخذت من العشرة واحدا، ثم اختبرته ببعض ما عندى فاذن لقال : على اكذب العرب ، و ذلك لان الناس اعداء ماجهلوه ، فاذا طلع لهم باب من العلم فقصر دونه افهامهم كذبوا قائله . (409)

و فرمود: اگر صد كس را برگزينم كه دلهاشان بمانند زر ناب باشد، سپس از ميان آن ها ده تن و از ده تن يك نفر را انتخاب كنم سپس به پاره اى از آن چه مى دانم او را خبر دهم ، خواهد گفت : على دروغگوترين مردم عرب است . زيرا مردم دشمن چيزهايى هستند كه نمى دانند، پس چون درى از علم به رويشان باز شود و فهمشان از درك آن كوتاه باشد، گوينده اش را به دروغ نسبت دهند.

و فى (( نهج البلاغة )) ان امرنا صعب لا يحتمله الا عبد امتحن الله قلبه للايمان ، و لا يعى حديثنا الا صدور امينة و احلام رزينة . ايها الناس ، سلونى قبل ان تفقدونى ، فلاءنى بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض . (410)

و قال المحقق ابن الميثم - رحمه الله -: و نقل عنه عليه السلام مثل هذا الكلام فى غير هذا الموضع ... ثم قال عليه السلام : و انى من احمد بمنزلة الضوء من الضوء؛ كنا اظلالا تحت العرش قبل خلق البشر و قبل خلق الطينة التى كان منها البشر اشباحا عالية لا اجساما نامية . ان امرنا صعب مستصعب ، لا يعرف كنهه الا ملك مقرب ، او نبى مرسل ، او عبد امتحن الله قلبه للايمان ؛ فاذا انكشف لكم سر، او وضح لكم امر فاقبلوه و الا فامسكوا تسلموا، و ردوا علمها الى الله ، فانكم فى اوسع ما بين السماء و الارض . (411)

قال المحقق ابن الميثم - رحمه الله - فى شرحه : فامرهم شانهم و ما عليه من الكمال الخارج عن كمالات من عداهم من الامة ، و الاطوار التى يختص ‍ بها عقولهم وراء عقول غيرهم من الخلق ، فيكون لهم عن ذلك القدرة على ما لا يقدر عليه غيرهم ، و الادراكات الغيبية بالنسبة الى غيرهم ، و الاخبار عنها كالوقايع التى حكى عليه السلام عنها. (412)

و در (( نهج البلاغه )) است كه : همانا امر ما سخت است ، جز بنده اى كه خداوند قلبش را به ايمان آزموده باشد آن راتحمل نتواند كرد. و حديث ما را جز سينه هاى امين و خردهاى استوار فرا نگيرد. اى مردم ، از من بپرسيد پيش از آن كه مرا از دست بدهيد، چرا كه من به راههاى آسمان از راههاى زمين داناترم .

محقق : ابن ميثم (ره ) گويد: نظير اين سخن نيز در جاى ديگر از حضرتش ‍ منقول است ... سپس امام عليه السلام فرمود: و نسبت من با احمد صلى الله عليه و آله مانند نسبت نور با نور است (نورى كه از نور ديگر گرفته شده باشد)، ما پيش از آفرينش بشر و پيش از آفرينش گلى كه بشر از آن سرشته شده ، در زير عرش به صورت سايه ها و شبحهايى والا - نه اجسامى نامى - بوديم ؛ همانا امر ما صعب و مستصعب است كه حقيقت آن را جز فرشته مقرب يا پيامبر مرسل يا بنده اى كه خداوند قلبش را براى ايمان آزموده باشد نخواهد شناخت ؛ پس هرگاه رازى بر شما مكشوف افتاد يا امرى براى شما روشن گشت آن را بپذيريد، و اگر نپذيرفتيد دست نگهداريد (و انكار نكنيد) تا سالم بمانيد و علم آن را به خدا رد كنيد، كه شما در فضايى واسع تر از ميان آسمان و زمين قرار داريد، (راه توجيه بسيار باز و گشاده است و در تنگنا قرار نداريد).

محقق ابن ميثم (ره ) در شرح خود گويد: مراد از (( امر آنان )) شاءن ايشان و كمالاتى است كه از كمالات ساير افراد امت خارج است و اطوارى است كه ويژه عقول ايشان بوده و عقول ساير آفريدگان را بدان راه نيست ، و از همين رو قادر بر كارهايى هستند كه از قدرت ديگران بيرون است و ادراكاتى غيبى دارند كه از محدوده علم ديگران خارج است و از آن ها خبر مى دهند مانند وقايعى كه حضرتش از آن ها خبر داده است .

و فى (( ارشاد )) الديلمى مرفوعا. و فى (( الكافى )) مسندا عن جابر قال : قال ابو جعفر عليه السلام : حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله الا ملك مقرب او نبى مرسل ، او عبد مؤمن امتحن الله قلبه للايمان ، فما ورد عليكم من حديث آل محمد صلى الله عليه و آله فلانت له قلوبكم فما عرفتموه فاقبلوا، و ما اشمازت منه قلوبكم و انكرتموه فردوه الى الله و الى الرسول صلى الله عليه و آله و الى القائم من آل محمد صلى الله عليه و آله ، و انما الهلاك ان يحدث احدكم بشى ء فلا يحتمله فيقول : و الله ما كان هذا! و الانكار هو الكفر. (413)