بحر المعارف (جلد دوم )

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۲۲ -


(( دور نرو، كه هر جوانى به زودى شب يا روز، مرگ به سراغ وى مى آيد. و هر ذخيره اى هر چند تا مدتى باقى بماند ناگزير روزى به نابودى مى گرايد. اگر مى شد از حوادث مرگبار با دادن فدا برهى ، پس آن چه را كه رفتنى يا ماندنى است فدايت مى كردم . ))

رشيد، مسرور خادم را خوانده به او گفت : برو و سر جعفر را برايم بياور و در اين مورد به من مراجعه مكن . مسرور با جعفر رو به رو گشت و بدون اجازه بر وى هجوم برد، جعفر گفت : اى ابا هاشم ، با آمدنت خوشحالم كردى و با داخل شدنت بدون اجازه ناراحتم نمودى . مسرور گفت : براى كار بزرگى آمده ام : امير را اجابت كن . جعفر به پاى مسرور افتاده بوسيد و گفت : بگذار داخل شوم و وضو بسازم (وصيت كنم - ظ) مسرور گفت : اما داخل شدن ، هرگز! ولى به هر چه مى خواهى وصيت كن : جعفر غلامان و خدمتكاران خود را آزاد و مال خود را براى حاضران وصيت نمود. مسرور وى را بر يكى از مركبهاى سپاه سوار كرده به يكى از قبه هاى پليس داخل نمود.جعفر وى را سوگند داده كه به هارون مراجعه كند (شايد تصميم ديگرى بگيرد)، مسرور نزد هارون رفت . هارون چون صداى او را شنيد گفت : چه خبر؟ مسرور آن چه را جعفر به او گفته بود بيان داشت . هارون گفت : به خدا سوگند اگر به من مراجعه كنى نخست تو را خواهم كشت . مسرور بازگشت و جعفر را كشت و سر او را در ميان سپرى در برابر هارون نهاد و بدنش را در ميان سفره اى چرمى آورد. رشيد در همان وقت به سوى يحيى بن خالد و فضل فرستاد و آن دو را حبس نمود. سپس دستور داد جسد جعفر را بر پل شهر انبار به دار آويختند. (508)

پس اى عزيز! اين سرمايه عمر را به دست هر نفسى از نفوس بشريه براى تحصيل معرفت حضرت الهيه قدسيه داده اند، كه و ما خلقت الجن و الانس ‍ الا ليعبدون ، (509) اى ليعرفون .

(( جن و انس را نيافريديم جز براى اينكه مرا بپرستند )) كه پرستش خدا به معرفت و شناخت او تفسير شده است .

گوهر معرفت آموز كه با خود ببرى   كه نصيب دگرانست نصاب زر و سيم

و عن النبى صلى الله عليه و آله : يا ابا هريرة اذا اشتد عليك الجوع فعليك برغيف و كوز من الماء، و على الدنيا الدمار. (510)

و از پيامبر صلى الله عليه و اله روايت است كه فرمود: اى ابا هريره ، هرگاه سختى گرسنگى بر تو شدت يافت بر تو باد به پاره اى نان و كوزه اى آب ، و هلاكت بر دنيا باد.

و عنه صلى الله عليه و آله : ان اشد ما اخاف عليكم خصلتان : اتباع اصل الهوى ، و طول الامل . (511)

و نيز از حضرتش روايت است كه : همانا بيشتر از هر چيز از دو خصلت بر شما بيم دارم : پيروى از هواى نفس و درازى آرزو.

و عنه صلى الله عليه و آله : من يشته كرامة الاخرة يدع زينة الدنيا. (512)

و نيز فرمود: هر كس كرامت آخرت خواهد زينت دنيا را واگذارد.

و فى (( نهج البلاغة )) : و الله لدنياكم هذه اهون عندى من عراق خنزير فى يد مجذوم . (513)

و در (( نهج البلاغة )) آمده است : به خدا سوگند همانا دنياى شما نزد من از استخوان بى گوشتى كه در دست يك جذامى باشد بى ارزش تر است .

شنيده باشى كه يوسف عليه السلام را پانصد سال بر در بهشت بدارند تا آلايش ملك دنيا به كلى از وى محو شود. و كريمه و نزعنا ما فى صدورهم من غل ، (514) اشاره به همين است . و فى حديث آخر: آخرا الانبياء دخولا فى الجنة سليمان بن داود عليهما السلام لمكان ملكه . (515)

... و در حديث ديگرى است كه : آخرين پيامبرى كه داخل بهشت مى شود سليمان بن داود است به جهت حكومتى كه (در دنيا) داشته است .

از اين جاست كه سيد اولاد آدم عليه السلام مى فرمودند: اللهم احينى مسكينا، و امتنى مسكينا، و احشرنى فى زمرة المساكين . (516)

... خداوندا مرا مسكين زنده بدار و مسكين بميران ، و مرا در زمره مسكينان محشور فرما.

يا موسى ، الدنيا لعقة ليست بثواب لمؤمن ، و بلغة لفاجر، فالويل الويل لمن باع ثواب معاده بلعقة لم تبق و بلغة لم تدم ، فكن كما امرتك ، و كل امرى رشاد. (517)

اى موسى ، دنيا تنها به اندازه يك ليسيدن با سرانگشت است ، نه مزد مؤمن را شايد و نه توشه نابكار را. پس واى بر آن كه ثواب معاد خود را به يك ليسيدن انگشت كه بجا نماند و به توشه اندكى كه نپايد، بفروشد. پس چنان باش كه فرمانت داده ام ، و هر فرمان من راه درست است .

اى عزيز! با هر چه انس گيرى با آن بميرى كه : المرء مع من احب . (518) يا عبادى الصديقين تنعموا بعبادتى فى الدنيا فانكم بها تتنعمون فى الجنة . (519)

... آدمى با كسى است كه دوستش دارد... اى بندگان راستگو و راست كردار من ، از نعمت عبادت من در دنيا برخوردار شويد، كه در بهشت نيز از نعمت آن برخوردار خواهيد بود.

و عنه صلى الله عليه و آله : المرء على ما عاش فيه ، اى مدة حياته ، و يحثر على ما مات عليه (520) اى على صفاته .

و از پيامبر صلى الله عليه و آله است كه : (( آدمى آن گونه باشد، كه زندگى كرده )) يعنى در طول حياتش (( و بر آن چه مرگش بر آن بوده محشور مى گردد )) يعنى بر صفاتش .

و اين حديث نيز اشاره به تجسم اعمال است ،چنان كه ذكر شد. پس اگر در حال حيات مستغرق ذكر و محبت حق تعالى باشى هم بر آن استغراق و مشغولى بميرى و هم بر آن انگيخته شوى .

مپندارى كه مهرت از دل عاشق رود هرگز   چو ميرد مبتلا ميرد چو خيزد مبتلا خيزد

و بعضى از اهل معرفت گفته اند كه : نفس انسان مخلوق از ناراست كه شيطان از آن خلق شده است ، و صفت امارگى نفس از آن است . و جسمش ‍ را از چهار عنصر آفريده اند، و جانش را از نور كه ملائكه از آن خلق شده اند. پس انسان از اين سه چيز خلق شده است . و آدمى بر هر چه در حال حيات توجه كند همان صفتش غالب مى آيد، و به همان مبعوث مى شود، و به همان صفت محشور، كما قال النبى صلى الله عليه و آله : كما تعيشون تموتون ، و كما تموتون تبعثون ، و كما تبعثون تحشرون . (521)

آن گونه كه زيسته ايد مى ميريد، و همان گونه كه مرده ايد برانگيخته مى شويد، و همان گونه كه برانگيخته شده ايد محشور مى گرديد.

اى برادر تو همه انديشه اى   ما بقى تو استخوان و ريشه اى
گرگل است انديشه تو گلشنى   ور كه خارت فكر هيمه گلخنى (522)

نعوذ بالله اگر در حال حيات غافل باشى وقت مردن نيز غافل و دور و مهجور از حق بميرى و بر آن حال برخيزى .

يكى بود است ازين خياط مردى   به وقت مرگ سوزن ياد كردى
هر آن چيزى كه اين دم شغل دارى   به وقت مرگ آن را ياد آرى

از يافعى حكايت كرده اند كه : (( نباشى توبه كرد. از او پرسيدند كه مردگان را چگونه مى ديدى ؟ گفت : اكثر را روى از قبله برگشته بود )) . لله در من قال :

پاك بازى گفت پيش حيله جوى   مرده را در نزع گردانند روى
پيش از اين آن بى خبر را بر دوام   روى گردانيده بايستى مدام
برگ ريزان شاخ بنشانى چه سود   روى او اكنون بگردانى چه سود
هر كه را اين لحظه گردانند روى   او جنب مرده است ازو پاكى مجوى

ويل لمن انتبه بعد الموت . و فى (( نهج البلاغة )) : ايها الناس (انما) الدنيا دار مجاز و الاخرة دار قرار، فخذوا من ممركم لمقركم ، و لا تهتكوا استاركم عند من يعلم اسراركم ، و اخرجوا من الدنيا قلوبكم من قبل ان تخرج منها ابدانكم ، ففيها اختبرتم ، و لغيرها خلقتم ، ان المرء اذا هلك قال الناس ما ترك ؟ و قالت الملائكة : ما قدم ؟ لله آباوكم ، فقدموا بعضا يكن لكم قرضا، و لا تخلفوا كلا فيكون عليكم فرضا. (523)

واى بر كسى كه پس از مرگ (از خواب غفلت ) بيدار شود! و در (( نهج البلاغة )) وارد است : اى مردم ، دنيا خانه گذر و آخرت خانه ماندن است ، پس از گذرگاه خود براى جايگاه دائمى خود توشه برگيريد؛ پرده هاى خود را نزد كسى كه تمام اسرار شما را مى داند ندريد، و دلهاى خود را از دنيا بيرون كنيد پيش از آن كه بدنهاى شما از دنيا بيرون شود، كه در دنيا آزمايش ‍ مى شويد و براى غير آن آفريده شده ايد. چون آدمى بميرد مردم گويند: چه به جاى گذاشت ؟ و فرشتگان گويند: چه پيش فرستاد؟ پدر آمرزيده ها! پاره اى از آن چه داريد پيش فرستيد تا قرضى براى شما باشد، و همه را پس ‍ از خود به جاى ننهيد كه وبال وجوب انفاق آن بر شما خواهد ماند.

و فى (( الكافى )) عن ابى عبدالله عليه السلام : لا يزال المؤمن راغبا فى الدنيا و نعيم اهلها، (حتى يمن الله عليه ) فاذا من الله عليه كانت الدنيا و اهلها حقيرة عنده كالجيفة يعافها من يراها. (524)

و از امام صادق عليه السلام روايت است كه : مؤمن پيوسته راغب به دنيا و نعمت هاى اهل آن است (تا خدا بر او منت نهد) پس چون خدا بر او منت نهاد دنيا و اهل آن در نزد او پست تر از جيفه مى نمايد كه هر كس آن را ببيند از آن متنفر مى گردد.

و عن سعدان بن مسلم قال : لايزال العبد يرزقه الله تعالى الدنيا و بهجتها حتى يرفع عنه الشك فيما عند ربه ، فاذ ارتفع عنه الشك كانت الدنيا عنده كالطوف فى الجوف يشتهى كل اخراجه . (525)

و از سعدان بن مسلم روايت است كه : پيوسته خداى متعال دنيا و رونق آن را روزى بنده مى كند تا شك او نسبت به آن چه نزد خداست برطرف شود، پس چون شك او برطرف گرديد دنيا نزد او چون غائط در شكم مى شود كه هر كس دوست دارد آن را بيرون بريزد.

و فى (( التحصين )) قال صلى الله عليه و آله : و ما يعبد الله بشى ء مثل الزهد فى الدنيا. (526)

و در (( تحصين )) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: و خداوند به چيزى مانند زهد در دنيا پرستش نشده است ، (يا دعوت به پرستش ‍ نفرموده است ).

و اوحى الله تعالى الى موسى عليه السلام : يا موسى لا تركنن الى حب الدنيا فلن تاتينى بكبيرة هى اشد منها. (527)

و خداى متعال به موسى عليه السلام وحى كرد: اى موسى ، به دوستى دنيا اعتماد مكن كه با هيچ گناه كبيره اى شديدتر از آن نزد من نيايى .

و لذا قيل : الحكمة و حب الدنيا لا يجتمعان ابدا. و الحكمة لا تثبت فى القلب حتى يتفرغ من الدنيا. قال النبى صلى الله عليه و آله : من احب دنياه اضر باخرته ، و من احب آخرته اضر بدنياه . (528) الدنيا ادنى منزلتين ، و لذلك سميت دنيا، و هى معبر الى الاخرة .

و از اين رو گفته اند: حكمت و دوستى دنيا هرگز با هم جمع نشوند. و حكمت در دل ثبات نمى يابد تا دل از دنيا فارغ شود. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : (( هر كس دنيايش را دوست بدارد به آخرتش زيان رسانده ، و هر كه آخرتش را دوست بدارد به دنيايش زيان رسانده است )) . دنيا نزديكترين منزل است و از همين رو (( دنيا )) نام گرفته ، و آن پلى به سوى آخرت است .

و عنه صلى الله عليه و آله : ان لكل امة فتنة ، و ان فتنة امتى هذا المال . (529)

و از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت است كه : هر امتى را فتنه اى است و همانا فتنه امت من اين مال است .

و قال السرى - رحمه الله -: ان الله تعالى خلق الخلق و عرض عليهم الدنيا، فتعلق بها من كل الف تسعة و تسعون و تسعمائة ، و بقى واحد. ثم نودى لمن بقى : ما تريدون ؟ قالوا: انك تعلم مانريد. قال : ان كنتم تريدونى صببت عليكم البلاء صبا لا تحمله سماواتى و لا ارضى . فنادوا: يا قرة اعيننا و يا حبيب قلوبنا افعل ما شئت .

سرى (ره ) گويد: خداى متعال خلق را آفريد و دنيا را بر آنان عرض داشت ، از هر هزار نفر نهصد و نود و نه نفر بدان دل بستند و يكى باقى ماند. سپس به باقيماندگان ندا آمد: چه مى خواهيد؟ گفتند: تو خواسته ما را مى دانى . فرمود: اگر مرا مى خواهيد آن چنان بلا را بر سر شما بريزم كه آسمانها و زمين من تاب تحمل آن را ندارند. صدا زدند: اى نور چشمان و محبوب دلهاى ما، هر چه مى خواهى بكن .

من خار غمش به صد گلستان ندهم   خاك قدمش به آب حيوان ندهم
دردى كه مرا در غم او حاصل شد   آن درد به صد هزار درمان ندهم

اى عزيز! او را نظرى است با تو، و ترا نفسى است با او. استعداد آن نظر سبكبارى است ، آن چه تو مى كنى گرانبارى است ، بى استعداد رفتن موجب سنگسارى است . هر چه ترا نفس بگويد گر آن بكنى هر آينه بار خود گران بكنى . روزى نشسته بودم ، ذره اى را ديدم كه آفتاب بر وى تافت و او در پرتو نور خور راهى همى يافت . گفتم : اى عاشق كه معشوق را مقابلى ، آخر به چه استعداد اين مرتبه را قابلى ، و اى سوخته كه با تو در ساخته اند، (از كجا خواسته كه با تو ساخته اند)؟ ذره گفت : اين مقام آن كس را سزاست كه اول قدمش ترك اجزاست . ندانسته اى كه كسى بى رفع اغيار يار نبيند، و بى رفع غبار بار نيابد؟ قومى كه سر ترك داشتند اول قدم ترك سر داشتند. و مردى كه سر حلقه گشت اول همچون حلقه بى سر گشت . ارباب تجريد را در اين باب هزار سخن بيش است ، همه را در سر سخن اين بود كه سخن سر مگوى .

و فى (( الكافى )) عن جابر قال : دخلت على ابى جعفر عليه السلام فقال : يا جابر و الله انى لمحزون و انى لمشغول القلب ، قلت : جعلت فداك و ما شغلك و ما حزنك ؟ فقال : يا جابر ان من دخل قلبه صافى خالص دين الله شغل قلبه عما سواه .

يا جابر، ما الدنيا؟ و ما عسى الدنيا ان تكون ؟ هل هى الا طعام اكلته ، او ثوب لبسته ، او امراة اصبتها؟ يا جابر ان المؤمنين لم يطمئنوا الى الدنيا ببقائهم فيها، و لم ياءمنوا قدومهم الآخرة ، يا جابر، الآخرة دار قرار، و الدنيا دار فناء و زوال ، ولكن اهل الدنيا اهل غفلة ، و كان المؤمنين هم الفقهاء اهل فكرة و عبرة ، لم يصمهم عن ذكر الله عزوجل ما سمعوا بآذانهم ، و لم يعمهم عن ذكر الله ما راوا من الزينة باعينهم ، ففازوا بثواب الاخرة ، كما فازوا بذلك العلم .

و اعلم يا جابر، ان اهل التقوى ايسر اهل الدنيا مؤ ونة ، و اكثرهم لك معونة ، ان تذكر فيعينونك ، و ان نسيت ذكروك ، قوالون بامر الله ، قوامون على امر الله ، قطعوا محبتهم بمحبة ربهم ، و وحشوا الدنيا لطاعة مليكهم ، و نظروا الى الله عزوجل و الى محبته بقلوبهم ، و علموا ان ذلك هو المنظور اليه (لعظيم شانه ). فانزل (الدنيا) كمنزل نزلته ثم ارتحلت عنه ؛ او كمال وجدته فى منامك فاستيقظت و ليس معك منه شى ء. انى انما ضربت لك هذا مثلا لانها عند اهل اللب و العلم بالله كفى ء الظلال .

چون بدانستى كه ظل كيستى   فارغى گر مردى و گر زيستى

يا جابر، فاحفظ ما استرعاك الله عزوجل من دينه و حكمته ، و لا تسال عما لك عنده الا ماله عند نفسك . فان تكن الدنيا على غير ما و صفت لك فتحول ! الى دار المستعتب ، فلعمرى لرب حريص على امر قد شقى به حين اتاه ، و لرب كاره لامر قد سعد بن حين اتاه ، و ذلك قول الله عزوجل : (( و ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين )) . (530)

و در (( كافى )) از جابر روايت است كه گفت : بر امام باقر عليه السلام وارد شدم ، فرمود: اى جابر، به خدا سوگند كه من غمگين و دل گرفته ام . عرض ‍ كردم : قربانت ، گرفتارى و اندوه شما چيست ؟ فرمود: اى جابر، همانا خالص ‍ و صافى دين خدا به دل هر كه درآيد دلش از غير او بگردد.

اى جابر، دنيا چيست ؟ و اميد دارى چه باشد؟ مگر دنيا غير از خوراكى است كه خوردى يا جامه اى كه پوشيدى يا زنى كه به او رسيدى ؟! اى جابر، همانا مؤمنان به ماندن در دنيا اطمينان نكردند، و از رسيدن به آخرت ايمن نگشتند. اى جابر، آخرت خانه ثبات است و دنيا خانه نابودى و زوال ، ولى اهل دنيا غافلند و مؤمنانند كه فقيه و اهل تفكر و عبرتند. آن چه با گوشهاى خود شنوند ايشان را از ياد خداى بزرگ كر نكند، و هر زينتى كه چشمشان بيند از ياد خدا كورشان ندارد، پس به ثواب آخرت رسيدند چنان كه به اين دانش رسيدند.

و بدان اى جابر، كه اهل تقوا كم هزينه ترين اهل دنيايند و تو را از همه بيشتر يارى كنند، تا به ياد خدا هستى در اين زمينه ياريت دهند و اگر فراموش كنى يادت آورند. امر خدا را گويند و بر امر خدا ايستادگى دارند، با دوستى پروردگارشان دل از همه چيز بريده و به خاطر اطاعت مالك خويش از دنيا در هراسند، و از صميم دل به سوى خداى بزرگ و محبت او متوجه گشته و دانستند كه هدف اصلى همين است (به خاطر عظمت شانى كه دارد). پس ‍ دنيا را چون باراندازى دان كه در آن بار انداخته و سپس كوچ خواهى كرد، يا مانند مالى دان كه در خواب به آن رسيده و چون بيدار شده اى چيزى از آن با تو نيست . من اين را به عنوان مثال برايت گفتم : زيرا دنيا در نظر خردمندان و خداشناسان مانند سايه بعد از ظهر است .

اى جابر، آن چه را خداى بزرگ از دين و حكمتش به تو سپرده حفظ كن و از آن چه برايت نزد خداست مپرس جز آن چه براى او نزد تو است (يعنى ثواب و پاداش او به اندازه دين نگهدارى و منزلت خداوند نزد توست )، و اگر دنيا در نظرت غير از آن چه گفتم باشد بايد به خانه عذرخواهى روى (و از عقيده سوء خود پوزش طلبى ). به جان خودم سوگند كه بسا شخصى به چيزى حريص است و چون به دستش آيد به سبب آن بدبخت شود، و بسا شخصى كه چيزى را ناخوش دارد و چون به آن رسد مايه سعادتش گردد، اين است كه خداى بزرگ فرمايد: (( تا خدا مؤمنان را تصفيه كند و كافران را كاهش داده و نابود سازد )) .

و فى (( روح الاحباب )) و قال صلى الله عليه و آله : من اصبح و امسى و همه الدينار و الدرهم مكاثرا، حشر يوم القيامة مع اليهود و النصارى و مع الذين قالوا: (( ما هى الا حيوتنا الدنيا نموت و نحيى )) . (531)

و در (( روح الاحباب )) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه صبح و شام كند و انديشه اش دينار و درهم بوده و به افزونى آن ها بر ديگران افتخار كند، روز قيامت با يهود و نصارى و با كسانى كه گفتند: (( جز اين زندگى دنياى ما چيزى نيست ، مى ميريم و زنده مى شويم )) محشور خواهد شد.

قال يحيى بن معاذ: حب الرياسة سيف ابليس فى بنى آدم ، يقطع به العبودية اذا ضرب به . و من وضع تاج الرياسة على راسه فقد خذل مع المخذولين . و حب الرياسة فى الزهاد ياكل عملهم ، و فى العباد ياكل عبادتهم .

يحيى بن معاذ گويد: رياست شمشير ابليس در ميان آدميزادگان است ، چون با آن بزند عبوديت را قطع مى كند. و هر كس تاج رياست بر سر نهد بى شك در زمره كسانى كه از يارى خدا محرومند محروم و مخذول خواهد ماند. و حب رياست در زاهدان ، عمل آن ها را مى خورد و در عابدان ، عبادتشان را.

قال بعض الحكماء: من طلب الرياسة طلب الروساء راسه .

و يكى از حكيمان گفته : هر كه رياست طلبد، رؤ سا سر او را طلبند.

و قال صلى الله عليه و آله : من احب ان يقوم الناس بين يديه صفوفا فليتبواء مقعده من النار. (532)

و رسول خدا صلى الله عليه و اله فرمود: هر كه دوست دارد مردم در برابر او به صف ايستند بايد جايگاه خود را در آتش تهيه ببيند.

رياسات الرجال بغير علم   و لا تقوى الاله هى الخساسة
و كل رياسة من غير علم   اذل من الجلوس الى الكناسة
و اشرف منزل و اعز عز   و خير رياسة ترك الرياسة

رياستهاى مردان بدون علم و تقواى الهى ، پستى است . و هر رياستى بدون علم و دانش از نشستن در كنار زباله دان پست تر است . شريف ترين منزل و گرامى ترين عزت و بهترين رياست ، ترك رياست مى باشد.

و قال بكر بن خنيس : لما خلقت المراة نظر اليها ابليس فقال : انت سولى ، و موضع سرى ، و نصف جندى ، و سهمى الذى ارمى به فلا اخطى . و اذا خاصمت المراة زوجها فى البيت قام من كل زاوية من زوايا البيت شيطان يصفق و يقول : فرج الله من فرجنى ، حتى اذا اصطلحا خرجوا عمياء يتعادون يقولون : اذهب الله نور من ذهب بنورنا.

و بكر بن خنيس گويد: چون زن آفريده شد، ابليس به وى نظر افكند و گفت : تو در خواست من ، محل سر من ، نيمى از سپاه من و آن تير من هستى كه آن را مى افكنم و به خطا هم نمى رود. و چون زن با شوهر خود در اتاق مخاصمه كند از هر گوشه اتاق شيطانى برخاسته دست مى زند و مى گويد: خداوند گشايش دهد به كسى كه به من گشايش داد؛ تا آن كه چون با هم صلح كنند شياطين با ديدگان كور و با شتاب به طورى كه از يكديگر سبقت گيرند بيرون رفته و گويند: خداوند ببرد نور كسى را كه نور ما را برد.

اى عزيز! در حديث است كه اول كسى را كه به دوزخ اندازند دنيا باشد، به صورت عجوزه اى او را بر لب دوزخ آورند و سرنگون در دوزخ اندازند، و بعد از آن دوستان او در عقب او در دوزخ افتند كه : المرء مع من احب . (533) هر كس امروز از دنيا نمى تواند بريد فردا نيز از او نخواهد بريد و با او به دوزخ خواهد رفت . پس بايد كه محبت دنيا را از دل بيرون كرد و محبت حق تعالى را به جاى او قرار داد، و به اين محبت در جوار خدا در حظيره (( فى مقعد صدق )) محشور شود.

و حكى : ان ابا يزيد و احمد بن حرب و ابا عبدالله كانوا مجتمعين ، فقال ابو يزيد لاحمد بن حرب : لو ان الله اعطاك الدنيا ما فعلت بها؟ قال : انفقها على المتعلمين . فقال ابو يزيد: نعم ما قلت . ثم قلت احمد بن حرب : و انت يا ابايزيد؟ قال : جمعت الناس فيذكرون الله تعالى و انفقها عليهم . قال احمد: نعم ما قلت . ثم قال لابى عبدالله : و انت يا ابا عبدالله ؟ قال : لو ان الله تعالى اعطانى الدنيا بكل ما فيها و امكننى ان اجعلها لقمة و اضعها فى فم كافر حتى يعبد الله تعالى على الصفا بلاتعليق لفعلت . فاجتمعا على ان قول ابى عبدالله اصوب .

و حكايت است كه ابو يزيد و احمد بن حرب و ابو عبدالله با هم بودند، ابو يزيد به احمد بن حرب گفت : اگر خداوند دنيا را به تو بدهد با آن چه مى كنى ؟ گفت : همه آن را بر شاگردان انفاق مى كنم . ابو يزيد گفت : خوب گفتى . سپس احمد به ابو يزيد گفت : تو چه ؟ گفت : مردم را جمع مى كنم تا خدا را ياد كنند و همه آن را بر آنان خرج مى كنم . احمد گفت : خوب گفتى . سپس به ابى عبدالله گفت : تو چه ؟ پاسخ داد: اگر خدا همه دنيا را با آن چه در آن است به من دهد و به من قدرت دهد تا آن را يك لقمه ساخته و در دهان كافرى نهم تا خداى متعال را از روى صفاى دل بدون هيچ تعلقى بپرستد، همانا چنين خواهم كرد. پس هر دو اتفاق نظر داشتند كه سخن ابى عبدالله درست تر است .

و هذا من معالى الهمم ، كما قرا بعض الاكابر قوله تعالى : اولئك يسارعون فى الخيرات - (534) الاية ، ثم قال : ليس له بدن سبق بدنا، و لا عمل سبق عملا، ولكن همة سبقت همة فى جميع الخيرات و الارادات .

و اين نمونه اى از همت هاى والاست ، چنان كه يكى از بزرگان اين آيه را خواند: (( آنان در خيرات پيشى گيرند )) و گفت : نه بدنى داشت كه از بدن ديگرى پيشى گيرد و نه عملى كه از عمل ديگرى ؛ ولى همتى داشت كه از همت ديگرى در تمام خيرات و اراده ها پيشى گرفت .

و حكى : انه دخل على رابعة البصرية جماعة من الزهاد و فيهم سفيان الثورى فراى لها حالة ترثه ، (535) فقال لها بعضهم : لم لا ترسلين الى بعض ‍ مواليك ليعطوك شيئا؟ قالت : انا و الله لاستحى ان اساءل الدنيا ممن يملكها فكيف ممن لا يملكها!

و حكايت است كه گروهى از زهاد از جمله سفيان ثورى بر رابعه بصريه وارد شدند، وى حالتى در او ديد آشفته ، يكى از آنان گفت : چرا نزد بعضى از مواليان خود نمى فرستى تا چيزى به تو دهند؟ گفت : به خدا سوگند من شرم دارم كه دنيا را از كسى كه مالك آن است بخواهم چه رسد از كسى كه آن را مالك نيست !