فصل سوم : ضرورت و انواع حكومت
ضرورت حكومت
فيض
كاشانى به تَبَع ديگر حكماى اسلامى، انسان را به زندگى اجتماعى و تعاون و تمدن
محتاج دانسته و معتقد است كه انسان بهصورت فردى قادر به ادامه حيات خود نيست. به
عبارتى ديگر، نمىتواند بسيارى از حاجات خود را بدون معاونت و همكارى همنوعانش
برطرف سازد. علاوه بر اين، انسان براى برطرف ساختن نيازهاى مادى خود كه فيض آنها
را نيازهاى «عارضه نفع عاجل و لذت زايل» مىخواند، به زندگى اجتماعى نياز دارد.
همچنين براى برطرف ساختن نيازهاى معنوى خود كه فيض از آنها به «ارتباط روحانى و
اتحاد جاني» ياد مىكند، به زندگى جمعى علاقمند، بلكه نيازمند مىباشد. (1)
آنچنانكه فيض بيان داشته در حقيقت، كمال انسان در زندگى اجتماعى وى نهفته است،
چرا كه به تعبير ايشان كمال هر چيزى در ظهور خاصيت آن است و چون انس طبيعى از خواص
انسان است؛ پس كمال او نيز در اظهار اين خاصيت با ابناى نوع خود مىباشد. اين خاصيت
در
انسان به مقتضاى تألف و تمدنى كه در نزد عقل و شرع مستحساند، مبدأ نوعى محبت است. (2)
بهطور مسلّم، منشأ ضرورت حيات اجتماعى انسان ـ چه برحسب جبلّى ذات او باشد و چه به
سبب برطرف ساختن نيازهاى مادى زودگذر دنيوى ـ اين است كه وى همواره به زندگى در
اجتماع نياز دارد. اما زندگى اجتماعى انسانها بدون قانون و تشكيلات اجرايى ميسّر
نمىگردد، زيرا هركس ذاتاً به دنبال منافع شخصى خود است و با هر كسى كه مزاحم
پنداشته شود، مقابله و منازعه مىكند؛ بنابراين، قانونى در اجتماع لازم است كه محل
رجوع همه افراد باشد و به سبب آن، عدالت در ميان افراد برقرار گردد. اين قانون از
نظر فيض، همان «شرع» و قوانين الهى است. (3)
ناگفته نماند كه تنها وجود قانون حتى اگر قانون شرع و الهى باشد، نمىتواند زندگى
اجتماعى انسانها را از هرج و مرج نجات دهد، مگر اينكه كسى آن را به اجرا بگذارد و
به تعبير امروزين، ضمانت اجرا داشته باشد؛ لذا فيض با توجه به اين واقعيت، تأكيد
مىنمايد كه چارهاى از وجود شارع نيست تا قانون و شرع الهى را براى مردم تعيين كرده
و با اجراى آن، معيشت آنان را در دنيا انتظام بخشد و آنها را در رسيدن به كمال
مطلوب يارى كند و امور دنيوى آنان را كه مقدّمهاى براى زندگى معنوى و اخروى آنها
است، تدبير نموده و آنها را به سوى خير و سعادت هر دو جهان رهنمون سازد. (4) تعيين
چنين قانون و مجريانى به مقتضاى لطف الهى است، زيرا خداوند متعال همانطور كه در
نظام عالَم باران و رحمت خود را براى رفع نيازهاى انسان قرار داده، قانون شرع و
مجريان آنرا نيز معين
كرده تا بهواسطه آنها، انسانها صلاح دنيا و آخرت خود را دريابند.
به
تعبير فيض، خداوندى كه از روياندن ابروان براى زينت صورت انسان غافل نمانده است، پس
چگونه جامعه انسانى را بدون قانون و رئيس رها مىكند. در حالى كه نفع چنين قانون و
مجريانى در زندگى اجتماعى انسانها عاجل است و خير دنيا و آخرت آنان را در بر دارد.
چگونه خداوند انسانها را بدون رهبر و رئيس رها مىسازد. در حالىكه هيچكدام از
جوارح و حواس وجودى انسان را بدون رئيس قرار نداده است (5)؛ بنابراين، فيض كاشانى براى
اقامه امر و دوام بخشيدن به نظام نوع بشر و حفظ بلاد و هدايت و تربيت بندگان در جهت
صلاحيت كمالى آنان، شرع و قانون و حكومت و مجريان آن را ضرورتى اجتنابناپذير
دانسته و بر آن است كه بدون چنين امرى همه امور هستى عَبَث و هباءً منثورا خواهد
بود، زيرا انسان به غايتى كه بايد بدان برسد، دست نخواهد يافت. (6)
اگر
غايت اصلى از آفرينش آنچنانكه فيض بيان كرده آن است كه نفس ناطقه انسان به تدريج
ترقى كرده و به كمالى برسد كه لايق او باشد، اين مقصود جز در حيات دنيوى وى حاصل
نمىشود، پس بايد دنياى او كه شامل حفظ نفوس و اموال انسان است، در كنار حفظ حيات
معنوى او تأمين شود؛ (7) از اينرو به تعبير فيض، خداوند متعال، دو نوع رسالت براى
انبيا و فرستادگان خود قرار داده؛ بدين معنا كه غرض اصلى از بعثت آنها را تقويت
جنبه عالى انسان و استخدام عالم مُلك به منظور خدمت به عالم ملكوت قرار داده، ليكن
حفظ اجتماع ضرورى انسانها را نيز در حيات دنيوى برعهده آنان نهاده است؛ بنابراين،
آنها متصدى سياست حفظ
اجتماع ضرورى انسانها هستند. (8)
پس
از انبيا اين دو رسالت برعهده جانشينان آنها است، چنانكه فيض مىگويد:
وجوب امامت همواره مركوز در فطرت عالم است، زيرا دواعى خلايق در هر شهر و روستا و
اجتماعى متعدد و متعارض است؛ پس بايد رئيسى در ميان آنان باشد تا بدو مراجعه نمايند
و همه تحت امر او باشند. (9)
در
عصر غيبت امامان معصوم عليهم السلام كه خليفه
منصوب از سوى خدا و رسول بودند، حفظ اجتماع ضرورى انسانها و تقويت جنبه عالى زندگى
آنان همچنان باقى و ضرورى است؛ از اينرو وجود چنين حاكمان و حكومتى در اين عصر
نيز ضرورى مىنمايد و چارهاى جز اين نيست، اگرچه آن حكومت و سلطنت به تغلّب و زور و
اجبار و نحو آن بر سر كار آمده باشد. (10)
ناگفته نماند كه فيض تلاش مىكرد تا آنجا كه
ممكن است اين حكومت را نيز به رعايت شرع و قوانين الهى تشويق كند تا جنبه عالى
زندگى انسانها تأمين گردد.
پس
از بيان ضرورت حكومت در حيات اجتماعى انسانها، سؤال ديگر اينكه انواع حكومتهايى
كه از نظر فيض مىتوانند ضرورت موردنظر ايشان را به انجام برسانند، چيست؟
انواع حكومت
به
اعتقاد فيض، «دولت ابدى و سلطنت سرمدي» (11)
در درجه اوّل شايسته خداى متعال است و بس و
غير او هيچكس از نظر تكوينى بر
بندگان تسلط و ولايتى ندارند و ولايت تكوينى خداوند به تصريح آيه شريف «انّما أمره
اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون». (12)
بدون هيچ واسطهاى بر مخلوقاتش جارى است. (13)
از نظر تشريعى نيز، ولايت و حكومت بر جامعه انسانى به تصريح آيه شريف «انّما وليّكم
اللّه و رسوله والّذين آمنوا الّذين يقيمون الصّلوة و يؤتون الزّكوة و هم
راكعون». (14) از آنِ خداوند متعال و رسول وى و مؤمنين (به خدا و رسول) است، زيرا
همچنانكه فيض بيان داشته «انّما وليّكم»، يعنى اينكه آنها اولى به شما هستند و
اين به معناى آن است كه آنها به شما و امور شما ـ از نفستان گرفته تا اموالتان ـ
سزاوارترند. (15)
فيض
كاشانى با الهام از اين آيات، حكومت بر جامعه انسانى را بر چند نوع تقسيمكرده و
بهترين و ايدهآلترين آنرا حكومت انبيا و اولياى معصوم دانسته و معتقد است كه
آنها «براى مؤمنين اولى از انفسشان» (16)
مىباشند، زيرا علاوه بر اينكه به «سياست
دنيوي»، يعنى «حفظ اجتماع ضروري» انسانها قادرند مىتوانند «عالم مُلك را در خدمت
عالم ملكوت قرار داده و انسانها را به سوى خداوند متعال سوق دهند و تمامى شهوات را
در خدمت عقول قرار داده و دنيا را به آخرت ارجاع دهند و بدينوسيله خلايق را از
عذاب آخرت و وَبال و وخامت عاقبت و سوء مآل نجات داده و آنها را به سعادت قصوى
برسانند». (17)
زمانى كه چنين حكومت و حاكمانى در دسترس نباشند، فيض اجتماع
مسلمين را ملزم به پيروى از حكومتى مىداند كه حداقل به سياست دنيوى، يعنى حفظ
اجتماع ضرورى آنها بپردازد، زيرا هر اجتماعى ناگزير از پذيرش حكومتى است كه جمعيت
ايشان را نظم و انتظام بخشيده و اسباب معيشت ايشان را فراهم سازد؛
(18) از اينرو ايشان
به حكومت سلاطين بهعنوان نوعى از حكومت، مشروعيت مىبخشند.
فيض
كاشانى علاوه بر حكومت انبيا و اولياى معصوم و حكومت سلاطين، ولايت و سياست فقها و
حكما را مطرح ساخته و برخلاف غزالى كه آنان را تنها خدمتگزار سلطان در معرفت طريق
سياست مىداند، براى آنها مقام نيابت از امام معصوم
عليهم السلام و وراثت از نبى صلّى الله عليه وآله وسلّم را قائل شده و مىنويسد: «در عصر غيبت نيز
برخلاف نظر غزالى، خلافت حقّه برعهده نايبان امام معصوم نهاده شده است، چرا كه
همواره در خلافت نبوى حقّه، رعايت قلوب رعيت و اصلاح آن از سوى امام داعى معتبر
دانسته شده است. در حالىكه در سلطنت متغلّبه چنين امرى معتبر نيست» (19) و خلافت حقه
تنها از عهده جانشينان و نايبان منصوب آنها برمىآيد و آنها جز علماى فقيه و
جامعالشرايط نيستند؛ بنابراين، شكل سومى نيز در عصر غيبت براى حكومت و اداره امور
مختلف جامعه مسلمانان قابل ترسيم است، اگرچه امكان شكلگيرى آن در عصر فيض ميسّر
نبوده است، به هر حال از نظر ايشان، علماى شيعه تنها موظّف به ارائه طريق سياست به
سلطان نبوده، بلكه مأمور به «افاده علم و تعليم حق و ارشاد سبيل و برانگيختن مردم
به اطاعت خداى متعال و بازداشتن آنها از معصيت» (20) و افتا و اقامه حدود و ساير
سياسات دينيه، مثل قضا و...
مىباشند و اگر قدرت بيابند بهواسطه «حق نيابت از امام» بايد به همه اين امور
بپردازند، زيرا تنها آنها هستند كه از سوى امام عليه
السلام به انجام سياستهاى دينى، قضا، افتا و غيره اذن يافتهاند؛ (21) پس
مىتوان گفت كه از نظر فيض، حكومت در جوامع اسلامى باتوجه به عاملان آن به چهار نوع
ترسيم مىشود:
1. حكومت نبوي. 2. حكومت و امامت معصوم عليه السلام. 3. حكومت سلاطين. 4. حكومت عالمان دين.
1. حكومت نبوي
در
منظر عرفانى فيض، نبى شكل اعلاى انسان كامل مىباشد، انسان كامل در نگاه عرفانى او،
به منزله «روح عالم» است و عالَم، جسد آن محسوب مىشود؛ همچنانكه روح به تدبير و
تصرف جسد مىپردازد، انسان كامل نيز به تدبير و تصرف عالم مىپردازد. (22) انسان كامل از
نظر فيض، دو نوع نبوت دارد:
الف) نبوت مطلقه: به نظر فيض، نبوت مطلقه نبوت حقيقى حاصل در ازل و باقى تا ابد
است، و دارنده اين مقام بر استعداد جميع موجودات از حيث ذات و لوازمش اطلاع دارد و
برحسب استعداد آنها حق هر كدام را ادا مىكند. اين مقام نبى، حاصل از انباء ذاتى و
تعليم حقيقى ازلى است كه فيض كاشانى از آن به «ربوبيت عُظمي» و «سلطنت كبري»، و از
دارنده آن مقام به «خليفه اعظم»، «قطب اقطاب»، «انسان كبير»، «آدم حقيقي»، «قلم
اعلي»، «عقل اوّل» و «روح اعظم» تعبير مىكند. به اعتقاد ايشان، همه علوم و اعمال و
مراتب و مقامات نبى، يا ولى، يا رسول و يا وصى او به اين مقام منتهى مىشود و باطن
چنين نبوتى فناى عبد در حق تعالى است. (23)
ب)
نبوت مقيّده: بهنظر فيض، نبوت مقيده عبارت از اخبار حقايق الهيه، مانند معرفت ذات
حق تعالى و اسما و صفات ايشان و احكام الهى است كه اگر با تبليغ احكام و تأديب
اخلاق و تعليم حكمت و قيام به سياست نيز همراه شود، «نبوت تشريعيه» ناميده مىشود كه
مختص به مقام رسالت مىباشد. (24)
اين نوع از نبوت، از جزئيات نبوت مطلقه بوده و
غايتش بهتدريج كامل مىگردد؛ يعنى اصل آن به حضرت آدم عليه السلام
برمىگردد كه بعد از ايشان با نبوت انبياى ديگر تكميل شده و در
نهايت، با نبوت پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم
به كمال مىرسد. (25)
از
نظر فيض، غرض اصلى از انبعاث نبوت تشريعيه، آن است كه عالم مُلك در خدمت عالم ملكوت
قرار گيرد، مخلوقات به سوى خداى متعال سوق پيدا كنند، شهوات در خدمت عقول قرار
گيرند و دنيا به سوى آخرت سوق يابد و انسانها به جانب اين امور برانگيخته شده و از
مخالف آن بازداشته شوند تا از عذاب آخرت و وبال و وخامت عاقبت و سوء مآل نجات يافته
و بهقدر استعدادشان به سعادت قصوى برسند؛ (26)
بنابراين، بهترين و ايدهآلترين نوع
حكومت از نظر ايشان، حكومتى است كه نبى (انسان كامل) در رأس آن قرار گرفته باشد؛
زيرا نبى هم انسان را به سعادت اخروى رسانده و در اعتلاى جنبه معنوى او تلاش مىكند
و هم سياست دنيوى، يعنى حفظ اجتماع ضرورى آنها را به بهترين وجه ميسّر مىسازد.
در
ديدگاه فيض، تنها نبى است كه از ميان حكّام پنجگانه حاكم بر وجود انسان (عقل، شرع،
عرف، طبع و عادت) از كاملترين و سالمترين آنها برخوردار است، زيرا او مصداق
حقيقى عقل كامل بوده و صاحب شرع كامل و طبع و عادت سالم مىباشد، و حاكميت او بر
انسان از هر جهت اولى و مقدم است؛ (27)
بنابراين، حكومت نبى بر انسانها از هر فرد
ديگرى اولى است و تنها او است كه علاوه بر سياست دنيوى و حفظ
اجتماع ضرورى انسانها، به تدبير امور معنوى و اخروى و اعتلاى آن قادر است؛ (28) لذا
اين معناى كلام الهى است كه مىفرمايد: «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم». پيامبر در
همه امور، چه دينى و چه دنيوى اولى به مؤمنين است؛ اما در امور دينى، به تعبير فيض،
هر نبى پدر امتش تلقى مىشود، زيرا او اساس چيزى است كه حيات ابدى آنها به آن زنده
است؛ لذا پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم
نيز مىفرمود: «أنا و على أبوا هذه الأمّة». اما در امور دنيوى نيز اولى به
مؤمنيناند، زيرا خداوند متعال آنان را ملزم داشته تا به مؤونه مردم و تربيت ايتام
و محجورين آنها پرداخته و معيشت آنان را تأمين كنند. (29)
از
نظر فيض، حكومت پيامبر گرامى اسلام صلّى الله عليه وآله وسلّم
كه خاتم نبوت مطلقه و مقيّده است، كاملترين نوع حكومت مىباشد، زيرا
ايشان، «خردمندترين مردم عالم»، و شرع و آيين ايشان «بهترين و برترين شرايع» بوده و
او را خداى متعال مأمور رسالت خويش قرار داده و كتاب خود را به واسطه ايشان فرو
فرستاده و او را براى «اقامه عدل و داد» برگماشته است. (30)
2. امامت معصوم عليه السلام
پس
از ختم نبوت، جامعه اسلامى بدون حكومت و امامت سامان نخواهد يافت؛ از اينرو جز
گروهى از مسلمانان (خوارج) همه فِرَق اسلامى در اصل ضرورت امامت و حكومت در جامعه
اسلامى اتفاقنظر دارند و محل اختلافشان، تعيين مصداق حكومتكنندگان است.
فيض
كاشانى نيز بر ضرورت خلافت و امامت پس از پيامبر اكرم تأكيد ورزيده و معتقد است هر
آنچه نبوت پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم
را ضرورى مىسازد، ولايت جانشينان ايشان را نيز ثابت مىكند، زيرا احتياج به پيامبر و
جانشينان وى به زمان خاصى اختصاص ندارد، بلكه در هر حالتى و زمانى مسلمانان، علاوه
بر كتاب و شريعت، نيازمند كسى هستند كه عالِم به كتاب و شريعت بوده و به اقامه دين
در جامعه بپردازد. (31)
به
اعتقاد فيض كاشانى، ضرورت امامت همواره در فطرت عالم نهفته است، چرا كه دواعى
مردمان متفاوت است و نياز به كسى دارند كه ميان آنها حاكم باشد و آنها تحت اوامر
او باشند، (32) و نوع آنها بهواسطه او حفظ شده و مرزهاى بلادشان ايمن گردد،
(33) و در يك
كلام، اقامه دين در جامعه فقط با وجود امام عادل ميسّر است، (34) و بهواسطه او است كه
مردمان هدايت مىيابند (35) و صلاح دنيا و آخرت خويش را شناخته و به سعادت قصوى نايل
مىشوند؛ از اينرو پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم
نيز همواره در همه سريّهها اميرى را براى لشكريان قرار مىدادند ولو
آنها دو نفر بوده باشند و مىفرمودند: «كسى كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد به
مرگ جاهليت مرده و گويا اسلام را درك نكرده است». (36) بنابراين، امامت كه به معناى
رياست بر عامه مردم در همه امور دينى و مصالح دنيوى آنها
است، (37) از نظر فيض، تداوم شكل اعلاى مديريت و هدايت جامعه بهوسيله انبيا است. ايشان
روايتى از امام رضا نقل مىكنند كه: «امامت در حقيقت، خلافت خداوند و رسول اكرم
صلّى الله عليه وآله وسلّم در روى زمين بوده و
امام، زمامدار دين و نظام مسلمين و تأمينكننده صلاح دنيا و عزّ مؤمنين مىباشد و
بهواسطه او، نماز و روزه و زكات و حج و جهاد و جمعآورى فيء و صدقات و امضاى حدود
و حفظ مرزهاى مسلمين تحقق مىيابد». (38) اما از نظر ايشان، هركسى نمىتواند چنين امام و
رهبرى باشد، زيرا همانطور كه «واجب است پيامبر از همه ناپاكىها و ذمائم اخلاقى،
مانند بدخُلقى، حسد، بخل و... منزه بوده و معصوم از همه گناهان باشد تا مردم با طيب
خاطر و از روى اطمينان و رغبت از او اطاعت كنند»، (39) جانشينان او نيز بايد همه آن
صفات را جز نبوت داشته باشند؛ پس جانشين پيامبر نمىتواند مانند ساير آحاد مردم
باشد، بلكه بايد در قول و عمل به دور از هرگونه خطا و زلل بوده و عالِم به كتاب
اللّه و سنت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم،
و فقيه در دين باشد و به حكم رسول خدا حكم نمايد، چرا كه او جز در نبوت همانند
پيامبر است؛ لذا امام صادق عليه السلام
مىفرمايند:
«كلّ ما كان لرسولاللّه صلّى الله عليه وآله وسلّم
فلنا مثله الاّ النبوّة والأزواج (40). يعنى هر آن چه رسول خدا داشت، ما نيز آن را
داريم جز نبوت و تعداد زنان».
با
توجه به شرايطى كه براى امام ذكر شد، تعيين چنين خليفهاى را به اعتقاد فيض نمىتوان
به انتخاب مردم وانهاد، ولذا ايشان مىگويد:
لا
يوصل إلى معرفة هذه الخصال المحمودة، والخلال المعدودة إلاّ بوحى اللّه سبحانه إلى
رسوله؛ لامتناع الاطّلاع على البواطن، و لذا أوحى اللّه تعالى إلى نبيّنا
صلّى الله عليه وآله وسلّم فى على
عليه السلام بآية '' انّما وليّكماللّه `` و
آية '' بلّغ ما اُنزل اليك ``و غيرهما؛ (41) آگاهى به صفات پسنديده و معايب برشمرده شده
در اشخاص به دليل عدم دسترسى مردمان بر باطن افراد، غيرممكن است و تنها از طريق وحى
و نص الهى مىتوان به اين صفات اطلاع يافت؛ از اينرو خداوند متعال چنين اشخاصى را
از طريق وحى به رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم
و امت ايشان معرفى كرده است.
پيامبر نيز با نص الهى، در عمل و قول به تعيين جانشينان خود تصريح كرده است. عقل و
نقل نيز مؤيد اين اقدام پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم
مىباشند؛ چنانكه فيض مىگويد:
اما
عقل: پيغمبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم
كمال شفقت و مهربانى و رأفت نسبت به امت خود داشته تا آنجا كه آداب خلوت را تعليم
آنان نموده است، چه جاى امور ديگر؛ بنابراين هيچ عقلى باور نمىكند كه منصب خلافت
نبوى را كه بناى ثبات اركان ايمان و قاعده استوارى و استمرار مراسم بر آن است، مهمل
و معطل داشته، [و] به تعيين امت واگذاشته باشند. با اين همه اختلاف رأىها كه مردمان
را هست تا به حدى كه دو كس، نادر يافت مىشود كه در امرى از امور سهل با هم بسازند،
حاشا و كلاّ. (42)
اگر
كسى بگويد كه: «وجود شريعت و كتاب پيامبر در ميان امت براى هدايت آنها در همه امور
كافى است» در پاسخ مىگوييم: صرف بقاى كتب و شرايع پيامبران، بدون كسانى كه عالِم به
آن شريعت بوده و
آنرا در ميان امت به اجرا گذارند، آنان را كفايت نمىكند، زيرا بدون چنين كسانى
آنها به فِرَق مختلف تقسيم شده و هركدام به دليل جهل به شريعت و كتاب الهى آنرا
بگونهاى متفاوت از ديگران تفسير و معنا مىكنند و در نتيجه، دچار تشتت مىگردند؛ لذا
خداوند متعال هر نبى مرسلى را واجب ساخته كه براى خود وصى و جانشينى تعيين كند تا
او در ميان امت حجت باشد، و مردم در كتاب و شريعت الهى تصرف نكنند؛ از اينرو حضرت
آدم عليه السلام شيث را، حضرت نوح سام را، حضرت
ابراهيم اسحاق را، حضرت موسى يوشع را، حضرت عيسى شمعون را و پيامبر اسلام
صلّى الله عليه وآله وسلّم على
عليه السلام را جانشين و وصى خود قرار دادند. (43)
تذكر اين نكته لازم است كه به اعتقاد فيض، نصب امام از سوى خدا و رسول وى
صلّى الله عليه وآله وسلّم مقتضاى لطف الهى است،
زيرا با وجود چنين امامى، امت پيامبر پس از وى از تفرقه به اتحاد مىگرايند، حقوق
ضعفا از اقويا، و فقرا از اغنيا گرفته مىشود، جاهلان را علم و غافلان را بيدارى
حاصل مىگردد. در حالىكه اگر چنين امامى از سوى خدا و رسول وى تعيين و نصب نشود،
بيشتر احكام دين و اركان اسلام، از جمله جهاد و امر به معروف و نهىاز منكر تعطيل
شده و مقصود از وضع احكام منتفى مىگردد؛ پس بر پيامبر اكرم
صلّى الله عليه وآله وسلّم به امر الهى واجب است
كه امام معصوم عادلى را خليفه خود ساخته و به اين امر تصريح نموده باشد كه پيامبر
اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم چنين كرده است. (44)
فيض
كاشانى از طريق نقل نيز تعيين جانشين از سوى پيامبر را تأييد كرده و مىگويد:
أمّا النقل: كقول رسولاللّه صلّى الله عليه وآله وسلّم
: «من كنت مولاه فهذا على مولاه»؛ «هر كس من مولاى او هستم على مولاى
او است». و قوله: «معاشر أصحابى إنّ على بن أبيطالب وصيّى، و خليفتى عليكم فى حياتى
و مماتى، و هو الصديق الأكبر، والفاروق الأعظم. الذى يفرّق بين الحقّ والباطل، و هو
باب اللّه الذى يؤتى منه، و هو السبيل إليه والدليل عليه، من عرفه فقد عرفنى، و من
أنكره فقد أنكرنى، و من تبعه فقد تبعني». (45) «اى گروه اصحاب من، به درستى كه على بن
ابى طالب وصى و خليفه من در نزد شماست چه در زمان حيات من چه پس از آن. به درستى كه
او راستگوى بزرگ و جدا كننده بين حق و باطل است. و او باب الهى است و مردم از طريق
او به خدا مىرسند. او طريق رسيدن به خدا و دليل و راهنماى طريق الهى است. هر كس كه
او را بشناسد مرا شناخته است و هر كس او را انكار كند مرا انكار كرده است. و هر كس
كه از او تبعيت نمايد از من پيروى كرده است.»
نتيجه اينكه از نظر فيض كاشانى، پس از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم
خليفه و امام تنها كسانى هستند كه بر خلافت و امامت
آنان از سوى خدا و رسول تصريح و نص شده باشد و آنها جز ائمه اثنا عشر
عليهم السلام نيستند. (46)
3. حكومت عالمان دين
[اولاً] فيض همچون غزالى، علماى دين را يكى ديگر از عاملان سياست به معناى استصلاح
جامعه مىداند؛ با اين تفاوت كه غزالى سياست و استصلاح جامعه را از امور دنيوى قرار
داده و علما و فقهاى دين را نيز به علماى دنيا الحاق كرده و وظيفه آنها را علم به
قوانين و طريق سياست دانسته و معتقد است كه آنها در واقع معلّم سلطان و مرشد او به
طريق سياست خلق در ضبط و انتظام آنها مىباشند، (47) در حالىكه فيض كاشانى اولاً: سياست
و استصلاح جامعه را از امور دينى دانسته و بر آن است كه سياست و استصلاح صحيح جامعه
از طريق شريعت نبوى و خلافت برحقه ايشان ميسّر است؛ زيرا بدون شريعت و قوانين الهى
و مجريان آن، هرگونه سياستى ناقص خواهد بود. (48)
ثانياً: به اعتقاد ايشان، فقه چيزى نيست كه غزالى بيان داشته، بلكه علم فقه علمى
شريف، الهى، نبوى و مستفاد از وحى است براى سوق دادن انسانها بهسوى خداى متعال، (49)
و بهواسطه آن عبد به مقام شايستهاى مىرسد، زيرا تحصيل اخلاق پسنديده از طريق
انجام اعمال، طبق شريعت ميسّر مىگردد و حتى علم مكاشفه نيز با تهذيب اخلاق و تنوير
قلب به نور شرع و عقل ممكن مىشود كه همه اينها از طريق علمِ به چيزهايى كه انسان
را به خدا نزديك مىسازد؛ يعنى طاعات برگرفته از وحى، و علمِ به چيزهايى كه انسان را
از خدا دور مىسازد؛ يعنى معاصى، حاصل مىشود، و اگر چنين است، پس چگونه ممكن است كه
فقه از علوم آخرت نباشد و چگونه مىتوان فقها را به علماى دنيا ملحق كرد؟ (50)
ثالثاً: غزالى بين «خلافت حقّه نبوي» كه در آن اصلاح و رعايت قلوب مردمان معتبر
است، و سلطنت متغلّب جائر كه در آن چنين چيزى معتبر نيست، تفاوت قائل نشده، در
حالىكه بين آن دو تفاوت وجود دارد (51): سلطنت تنها به اصلاح جمعيت نفوس جزئيه و نظام
اسباب معيشت ايشان مىپردازد تا در دنيا باشند و بس، اما خلافت بر حقِّ نبوى و
امامان
معصوم، اصلاح جمعيت كل و نظام مجموع دنيا و آخرت با هم با بقاى صلاح هر يك در هريك
مىنمايند (52) و طبيعى است كه چنين امرى در عصر غيبت تنها از عهده كسانى برمىآيد كه
علمِ به باطن و ظاهر امور داشته و به تفقه در دين توانا بوده و مسائل دينى، علمى،
عملى، ظاهرى و باطنى عبادات، معاملات و ساير آداب اسلامى را استنباط كنند. (53)
نتيجه اينكه سياست و استصلاح صحيح جامعه تنها از طريق شريعت و قانون الهى ميسّر
است و فقه، علم به اين شريعت و قانون الهى است؛ لذا فقهاى جامعالشرايط در عصر غيبت
بهعنوان ورثة الانبياء و نايبان منصوب از سوى امام معصوم
عليه السلام در جميع امور، نيابتپذير از سوى
آنان هستند (54) و به سبب اين حق نيابت از معصوم عليه
السلام ، به اقامه حدود و تعزيرات و ساير سياسات دينى مأمور شدهاند به شرطى
كه از خطر بر نفس خود و ديگر مسلمانان در امان باشند. (55)
خلاصه اينكه از نظر فيض، فقهاى جامعالشرايط تنها كسانى هستند كه در عصر حاضر،
جانشينان بر حقِ انبيا و ائمه عليهم السلام بوده
و از سوى آنان به اين سِمَت منصوب شده و اذن يافتهاند تا در همه امور دينى و دنيوى
مردمان تصرف نموده و جامعه آنان را به سوى خير و صلاح و رستگارى هدايت كنند (56). البته
اين سخن بدان معنا نيست كه فيض فقها را به ايجاد حكومت دينى فرا خوانده، بلكه وى
اين امر را مشروط به اين مىداند كه:
اولاً: علما ايمن از خطر باشند و اين اقدام آنان موجب ضرر به خود آنها و ديگر
مسلمانان نباشد.
ثانياً: اين امر سبب هرج و مرج و فتنه و بلوا نگردد؛ (57) زيرا در اين صورت بر آنها
لازم نيست كه چنين كارى را برعهده بگيرند؛ از اينرو چون در عصر فيض اين خطرها (خطر
بر جان علماى دين و ديگر مسلمانان و از هم پاشيدن شيرازه امور) وجود داشته، وى
حكومتهاى وقت، يعنى سلاطين صفوى را بهعنوان سلاطين ذىشوكت مشروعيت بخشيده و خود
نيز به همكارى با آنان مىپردازد. (58)
4. حكومت سلاطين
همچنانكه بيان شد، حكومت مطلوب دينى از نظر فيض كاشانى، حكومتى است كه حاكمان و
زمامداران آن عالِم به شريعت و عادل باشند، ليكن به دليل فراهم نبودن شرايط حاكميت
چنين اشخاصى در عصر غيبت، وى حكومت سلاطين وقت، يعنى پادشاهان صفوى را در جامعه
اسلامى، از باب حفظ نظام پذيرفته و اطاعت از آنان را جايز، و حتى لازم قلمداد
مىكند.
يكى
از دلايل قبول حكومت سلاطين مذكور از نظر فيض، آن است كه اين سلاطين، در جامعه
اسلامى قدرت را بالفعل در دست داشتند و به تعبير ايشان، «ذى شوكت» بودند؛ بنابراين
چون با حاكميت آنان استقامت احوال مملكت و استيصال اعداى دولت بىسفارت گرز و تير و
وساطت رمح و شمشير به وجهى منتظم [بود] كه مزيدى بر آن متصور [نبود (59)]، مردم
مىبايستى كه چنين دولتى را اطاعت مىكردند، زيرا استبدال آن مستلزم بىنظمى و تفرقه و
انشقاق در اجتماع مسلمين مىگرديد. وى براي
تأييد اين سخن به صدر اسلام بازگشته و براى سازش با حكومت وقت ـ ولو متغلّب باشد ـ
شاهدى آورده و مىنويسد:
آيا
نمىبينيد كه اميرالمؤمنين زمانى كه نتوانست در برابر قوم مقاومت كند امر حكومت را
به خليفه اوّل تسليم كرد تا نظام اسلام و مسلمين حفظ گرديده و تفرق و انشقاق در
ميان امت حاصل نشود و اجتماع آنان برقرار گرديده و احكام دين بهاجرا در آيد. (60)
دليل ديگر ـ فيض براى كنار آمدن با سلطنت پادشاهان صفوى ـ اين است كه به تعبير
ايشان، «سلاطين صفوى به مقتضاى الملك والدين توأمان، استقرار قواعد ملك را به
استمرار دين منوط ساخته بودند (61) [و دأب آنان] ترويج دين و تعظيم شعائر الهى در ميان
مسلمانان بود». (62)
فيض
با چنين استدلالهايى، در عمل سياسى خود به همكارى با پادشاهان صفوى پرداخت و از
سوى آنان امامت جمعه اصفهان را پذيرفت تا به تعبير خود، بدين وسيله «به دستيارى
رفيق دولت و پايمردى توفيق و نصرت به ترويج دين قويم و رهبرى صراط مستقيم و باز
ايستادن منكرات و نواهي» بپردازد. (63)
نتيجه اينكه از نظر فيض كاشانى، سياست شرعى در عصر غيبتِ معصومين
عليهم السلام كه عاملان آن هستند، تنها از عهده
فقهاى آگاه به ظاهر و باطن انسان برمىآيد. ولى چون در حقيقت چنين امكانى براى آنان
فراهم نيست، پس بايد به اعمال سياست دنيوى و ضرورى جامعه از سوى سلاطين ذىشوكت
رضايت بدهند و تلاش كنند تا با همكارى آنها
سياستهاى دينى را در كنار سياست دنيوى و ضرورى به انجام رسانند.
پاورقى:
1. علماليقين،، ج 1، صص 338 و 339.
2. رساله الفتنامه، ده رساله از فيض، صص 207 و 208. گزيده اين رساله در ضميمه
شماره 4 آورده شده است.
3. علماليقين، ج 1، صص 338 و 339.
4. الوافى، ج 3، ص 657.
5. علماليقين، ج 1، ص 340.
6. همان، صص 378 ـ 386.
7. همان، صص 346 و 347.
8. همان، ص 378؛ و ضياءالقلب، چاپ سنگى، ص 178.
9. كلمات مكنونة، ص 99.
10. رساله ضياء القلب، ص 176.
11. فيض كاشانى، رساله هشت بهشت يا ترجمة الصلاة، ص 3.
12. يس (36) آيه 82.
13. كلمات مكنونة، ص 99.
14. مائدة (5) آيه 55.
15. فيض كاشانى، الصافى، ص 44.
16. همان، ج 4، صص 164 و 165.
17. علماليقين، ج 1، ص 349.
18. آيينه شاهى، ص 160.
19. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 1، ص 59.
20. الوافى، ج 1، ص 174.
21. مفاتيحالشرائع، ج 2، ص 50.
22. كلمات مكنونه، صص 120 و 121.
23. همان، ص 186.
24. ر. ك: همان، علماليقين، ج 1، صص 366 ـ 367؛ ايشان بين نبى و رسول و نبوت و
رسالت فرق قائل شده و مىنويسند: «النبى من أوحى إليه بالعمل، والرسول من أوحى إليه
بالعمل والتبليغ».
25. كلمات مكنونه، صص 186 و 187.
26. علماليقين، ج 1، ص 349.
27. رساله ضياء القلب، ص 179.
28. علماليقين، ج 1، ص 378.
29. الصافي¨، ج 4، صص 164 و 165.
30. آيينه شاهى، ص 151؛ ضياءالقلب، ص 174؛ و المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ص
189.
31. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 1،ص 230؛ علماليقين، ج 1، صص 339 و 376؛ و
منهاجالنجاة، صص 7 و 8.
32. كلمات مكنونه، ص 205.
33. علماليقين، ص 386.
34. كلمات مكنونه، ص 205.
35. علماليقين، ص 386.
36. كلمات مكنونه، ص 205.
37. الوافى، ج 8، ص 1174. «الامامة فى هذا الحديث [من أمّ قوما...] تحتمل الإمامة فى
كلّ شيء؛ يعنى الرئاسة العامّة...».
38. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 4، ص 176.
39. همان، ج 1، ص 225؛ و علماليقين، ج 1، صص 354 ـ 357.
40. الوافى، ج 2، ص 39؛ المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 1، ص 233؛ و
منهاجالنجاة، ص 8.
41. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 1، ص 233.
42. فيض كاشانى، پاسخ به سؤالات اهل مولتان، ده رساله، ص 226؛ كلمات مكنونه، ص 206 و
قرّةالعيون، ص 421.
43. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 1، ص 230؛ بشارةالشيعة، ص 119؛ و
علماليقين، ج 1، ص 375.
44. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 1، صص 230 ـ 232؛ علماليقين، ج 1، صص 375 و
376؛ منهاجالنجاة، صص 7 و 8؛ و بشارةالشيعة، ص 119.
45. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 1، ص 233.
46. همان، صص 197 و 198.
47. همان، صص 54 ـ 56.
48. آيينه شاهى، ص 161.
49. از نظر فيض كاشانى، غايت و هدف از بعثت انبيا نيز انبعاث بشر به سوى خداى متعال
است.
50. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 1، ص 59.
51. همان.
52. آيينه شاهى، صص 160 و 161.
53. حقايق، ص 35.
54. فيض كاشانى، شهاب الثاقب فى وجوب صلاة الجمعة العينى، ص 66؛ و مفاتيحالشرائع، ج
1، ص 3.
55. مفاتيحالشرائع، ج 2، ص 50.
56. همان.
57. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 3، ص 249.
58. ر.ك: رساله شرح صدر؛ و الاعتذار.
59. رساله شرح صدر، صص 66 و 67.
60. رساله الاعتذار، ده رساله، ص 285.
61. رساله شرح صدر، ص 66.
62. رساله الاعتذار، ص 282.
63. رساله شرح صدر، ص 67.