فصل چهارم :
وظايف و اختيارات حكومت اسلامي
همچنانكه در بحث ضرورت حكومت و سياست در جامعه اسلامى بيان شد، هدف از حكومت و
سياست از نظر فيض كاشانى، سامان دادن به معيشت دنيوى انسانها و رساندن آنها به
كمال و سعادت قُصوى است و اين امر تنها از عهده سياست شرعى و عاملان آن، يعنى
پيامبر و جانشينانش برمىآيد؛ از اينرو، تدبير و هدايت جامعه اسلامى بايد به دست
كسانى باشد كه عالِم به قوانين الهى و سياست شرعى انسان بوده و بتوانند هر آن چيزى
را كه براى رساندن انسان به كمال و سعادت دنيوى و اخروى لازم است، فراهم نمايند.
به
تعبير فيض كاشانى، نيل به سعادت و كمال مطلوب براى انسان بدون شناخت بارى تعالى
ميسّر نمىگردد و مادامى كه انسان خداى متعال را به ربوبيت، و خود را به عبوديت
نشناسد نمىتواند به اين سعادت دست يابد؛ از اينرو، فراهم ساختن چنين معرفتى، هدف
اصلى بعثت انبيا نيز بوده است. امّا تحصيل چنين معرفتى براى انسان تنها در حيات
دنيوى ميسّر است و مادامى كه امر معاش او در دنياى مادى تأمين نشود، به چنين معرفت
و كمالى نخواهد رسيد؛ لذا پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم
مىفرمايند:
«الدنيا مزرعة الآخره»؛ يعنى حفظ دنيا نيز به تَبَع حفظ آخرت براى انسان ضرورى است،
چرا كه وسيلهاى براى رسيدن به آخرت است.
و
آنچه از حيات دنيوى انسانها متعلق به آخرت آنهاست دو چيز است: نفوس و اموال.
بنابراين در همه شرايع، حفظ حيات و اموال و معرفت انسان به خدا، ضرورى است،
بهطورىكه به اعتقاد فيض كاشانى، مىتوان گفت ضرورت حفظ اين سه چيز در ميان همه ملل
مورد اتفاقنظر است؛ پس قابل قبول نيست كه خداى متعال پيامبرانى را مبعوث كرده باشد
تا امور دينى و دنيايى مردم را اصلاح كنند، ولى آنها مردم را به كارى وادارند كه
آنان را از معرفت الهى بازداشته و به هلاكت نفس و اموال آنها بينجامد. (1)
نتيجه اينكه براى رساندن انسان به كمال و سعادت دنيوى و اخروى، حاكمان و عاملان
سياست شرعى در جامعه اسلامى بايد نيازهاى مادى (حفظ اموال و انفس) و معنوى (شناخت
خود و خدا) آنها را فراهم سازند و لازمه اين كار، آن است كه آنها قوانين و قواعدى
را به اذن الهى و براساس وحى آسمانى، براى تنظيم روابط مالى، اجتماعى، سياسى و...
انسانها وضع نموده و آنان را به رعايت اين قوانين ملزم سازند و بر اجراى عادلانه
آن نظارت داشته باشند؛ بنابراين، وظايف و اختيارات حاكمان اسلامى را بهمنظور اصلاح
دنيا و آخرت انسانها مىتوان در سه زمينه مورد بررسى قرار داد:
1. تبيين احكام و قوانين الهي
يكى
از وظايف اساسى حاكمان اسلامى تبيين شرع و قانون الهى براي
انسانها است تا با آگاهى يافتن از آن و عمل به آن به سعادت ابدى دستيابند. (2) اين
رسالت درباره پيامبر كه از حقايق الهيه، يعنى معرفت ذات حق تعالى و اسما و صفات و
احكام الهى خبر مىدهد (3) چندان نياز به استدلال ندارد، زيرا پيامبر كسى است كه خداى
متعال او را از ميان بندگانش برگزيده و وى را تعليم نموده و بر اسرار و احكام و
شريعت خود آگاه ساخته و او را به تبليغ آن در ميان عبادش مأمور كرده است تا آنها
را به مصالح دنيوى و اخرويشان آگاه كرده و به سوى آنچه باعث بقاى آنها است رهنمون
گردد؛ (4) بنابراين پيامبر كه خردمندترين مردم عالم است، با اتصال مستقيم به منبع
وحيانى و تعليم الهى همه احكام و قوانين الهى را به بهترين وجه در ميان مردم رواج
داده و آنها را به راه خدا و شناسايى آفريننده خود و روز رستاخيز، رهبرى فرموده و
براى اثبات همه اينها، بيان و برهان مناسب با عقل آنان آورده و حجت را براى آنان
تمام كرده است. (5)
پس
از پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم نيز
جانشينان منصوب ايشان كه اسرار نبوت و تأويل كتاب منزل و كشف مبهمات آن نزد ايشان
نهاده شده (6) و راسخين در علم و عالمان به تأويل متشابهاتاند،
(7) به بيان احكام و
قوانين الهى مىپردازند، زيرا آنان عالِم به كتاب اللّه و سنت پيامبر
صلّى الله عليه وآله وسلّم مىباشند؛ پس چنانكه
فيض كاشانى بيان داشتهاند صدور فتوا كه عبارت از «بيان احكام الهي» (8)
است، از وظايف امام و نايب خاص و عام ايشان مىباشد. (9)
امّا چنانكه از عبارت فيض كاشانى برمىآيد، در عصر غيبت امام
عليه السلام نيز نايبان عام ايشان (فقيهان
جامعالشرايط) از قِبَل ائمه عليهم السلام اذن
مىيابند كه به افتا و بيان احكام الهى در ميان مردم بپردازند؛ لذا در عصر غيبت بر
كسانى كه فقيه و عادلاند لازم است كه با استناد به كتاب (قرآن) و روايات اهلبيت
عليهم السلام تفقه نموده و آنچه را از احكام
الهى مىفهمند براى مردم بيان كنند. (10) ايشان در بيان اهميت اين وظيفه، آن را از امور
«عظيمالخطر، كثيرالاجر، كبير الفصل و جليلالمواقع» دانسته و تأكيد مىكند كه مفتى،
وارث انبيا است؛ بنابراين بايد فقيه و عادل بوده (11) و به تعبير روايات وارده، بايد
اتبع اهل زمان و بلاد و ناحيه خود نسبت به پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم
باشد. (12)
2. قضاوت و دادرسي
يكى
ديگر از وظايف و اختيارات حاكمان اسلامى به تصريح آيات و روايات، قضاوت و دادرسى در
ميان مردم است. فيض كاشانى اين وظيفه خطير را تنها بر كسانى كه احكام الهى را بيان
كرده و فتوا مىدهند، جايز مىداند. به نظر ايشان، اهميت قضاوت و دادرسى به مراتب
بالاتر و خطر آن شديدتر از فتوا دادن و بيان احكام الهى است، چنانكه امام على
عليه السلام خطاب به شريح مىفرمايند:
يا
شريح قد جَلَسْتَ مَجْلسا لايجلسُهُ الاّ نبى أو وصى نبى أَوْ شقيّ. (13) «اي
شريح در جايگاهى نشستهاى كه كسى جز پيامبر يا وصى پيامبر يا فردى شقى در آن ننشسته
است.»
و
امام صادق عليه السلام در اين باره مىفرمايند:
اتّقوا الحكومة؛ فإنّ الحكومة إنّما هى للإمام العالم بالقضاء العادل فى المسلمين
لنبى أو وصى نبيّ. (14) «از حكم دادن (قضاوت و داوري) بپرهيزيد؛ زيرا دادرسى فقط براى
امامِ عالم به قضاوت و عادل در ميان مسلمانان مىباشد كه جز مثل نَبى و يا وصى نبى
نيست.»
بنابراين به تصريح روايات مختلف، قضاوت در ميان مردم تنها بر حاكمان عادل و عالِم
به قضا، يعنى پيامبر (15) و جانشينان معصوم و منصوبان از سوى آنان جايز و روا است. در
عصر غيبت نيز تنها فقهاى جامعالشرايط مىتوانند به اين امر مبادرت ورزند، چرا كه به
تصريح روايات متعدد، از جمله روايت عمر بن حنظله آنها از سوى معصومين در امثال اين
امور (افتا و قضا) اذن يافتهاند و مىتوانند به نيابت از آنان متصدى قضاوت و دادرسى
در ميان مردم شوند. به علاوه اطلاق ادله وجوب قضاوت و افتا و فقدان دليل بر توقف
قضا و افتا به حضور امام عصر(عج) نيز مؤيد اين اختيار فقهاى جامعالشرايط مىباشد. (16)
«فمع غيبته [الإمام] أو عدم سلطانه ينفذ حكم الفقيه الجامع للشرائط». (17)
3. ولايت سياسى ـ اجتماعي
وظيفه انبيا تنها طرح و بيان قوانين الهى نبوده، بلكه هدف نهايى آنها تحقق و اجراى
اين قوانين بوده است. به عبارت ديگر، پيامبر و جانشينان
ايشان علاوه بر تبيين قوانين الهى، زمامدارى سياسى اجتماع مسلمانان را برعهده
داشتهاند؛ از اينرو فيض كاشانى رسالت (نبوت تشريعيه) و امامت (رياست و رهبرى بر
مردم) را فراتر از نبوت صرف مىداند و به اعتقاد ايشان چه بسا پيامبرانى كه مقام
امامت و رسالت نداشتهاند (18) ؛ لذا آنان از حقايق الهى، يعنى معرفت ذات بارى تعالى و
اسما و صفات و احكام و قوانين الهى به طريق وحى و الهام آگاهى مىيافتند، ولى به
تبليغ احكام و تأديب مردم به اخلاق، تعليم حكمت و اقامه سياست در اجتماع آنان مأمور
نبودهاند.
اما
پيامبرانى كه از مقام رسالت (نبوت تشريعيه) برخوردار بودهاند؛ مانند پيامبر گرامى
اسلام، مقام نبوت و امامت نيز داشتهاند؛ لذا آنها علاوه بر آگاهى از حقايق و
احكام الهى و تبيين و تبليغ آن در ميان مردم، به اجراى آن قوانين و قيام به سياست و
استصلاح امت خويش مأمور بودهاند، (19) و رياست بر جميع امور دينى و مصالح دنيوى آنان
را برعهده داشتهاند. (20) به اعتقاد فيض، پيامبر اسلام علاوه بر مقام نبوت از مقام
امامت امت برخوردار بوده و در جميع امور دينى و دنيوى آنان اعمال ولايت كرده و به
تصرف در امور آنان مىپرداخته است. (21) در واقع، سياست دنيوى امت (حفظ اجتماع ضرورى
آنان) در زمان انبيا از اختيارات و وظايف ايشان بوده و اساساً سياست غيرشرعى جامعه
در زمان حضور ايشان مانند جسدى بىروح است، زيرا نبى روح شريعت است و شريعت روح
سياست؛ لذا سياست مجرد از شرع نبوى مانند جسد بىروح مىباشد. (22)
گستردگى اختيارات پيامبر در امور سياسى و اجتماعى مردمان از آيات و روايات نيز
استنباط مىشود، چنانكه فيض كاشانى در تفسير آيه «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم»
مىنويسد: اين اولويت پيامبر بر امت در جميع امور آنان، يعنى امور دينى و دنيوى است؛
اما در دين به سبب اينكه هر پيامبرى پدر امتش بوده و در واقع، اصل آن چيزى است كه
به حيات ابدى آنان مربوط مىشود، و در دنيا به جهت اينكه خداى متعال او را ملزم
ساخته تا به نشر عدل و داد در ميان مردم و به مؤونت امت و تربيت ايتام و محجورين
آنها قيام كند. (23) همچنين فيض در اين باره به روايات استناد جسته و در ذيل روايتى
از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم مىنويسد:
«من أمّ قوما و فيهم أعلم منه لم يزل أمرهم فى سفال إلى يوم القيامه».
الإمامة فى هذا الحديث تحتمل الإمامة فى كلّ شيء يعنى الرئاسة العامّة و الإمامة فى
الصلاة خاصّة و قوله «إلى يوم القيامة» يؤيّد الأوّل و هو أظهر و الأعلم الأعلم
بأمور الدين و مصالح المسلمين على الأوّل و بالسنّة و الفقه فى الدين على الثاني». (24)
يعنى «امامت در اين حديث ممكن است به معناى «رياست عامه» و رهبرى در همه مسائل و
امور باشد و ممكن است خصوص امامت جماعت باشد. ولى تتمه حديث «الى يوم القيامة» مؤيد
معناى اوّل «رياست عامه» است و اين معنا اظهر و روايت نسبت به آن گوياتر است. بنابر
معناى اول، اعلم يعنى كسى كه به امور دين و مصالح مسلمين داناتر است و بنابر معناى
دوم، اعلم كسى است كه به سنت وفقه در دين داناتر است.»
به
اعتقاد فيض كاشانى، جانشينان معصوم پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم
نيز به منزله خودِ پيامبر و وارث و جانشين ايشان، زمام دين
و نظام مسلمين و مصلحت
دنيوى و عزت مؤمنين را برعهده داشتهاند، (25) و همچون پيامبر علاوه بر بيان احكام
شرعى، راهنمايى مردم و قضاوت و رفع خصومت در ميان آنها، به زعامت سياسى اجتماع
آنان مأمور بودهاند، چرا كه خلافت و امامت (رياست بر عامّه مسلمين در امور دينى و
مصالح دنيوى آنان) از طريق «سياست الليل»، يعنى اهتمام بر امور مردمان و تدبير معاش
و معاد آنان و «سياحة النهار»، يعنى دعوت و جهاد و سعى در رفع نيازهاى مردم بوده
است؛ (26) بنابراين، ائمه نيز ولايت عام سياسى و اجتماعى داشتهاند.
آيا
در عصر غيبت امامان معصوم عليهم السلام اين
اختيارات و وظايف (تصرف در امور دينى و دنيوى مردمان) برعهده چه كسانى است؟ فيض
كاشانى در پاسخ به اين پرسش مانند ديگر علماى شيعه در شكل آرمانى انديشه سياسى
شيعه، اين اختيارات و وظايف را از آنِ كسانى مىداند كه عالِم به احكام و قوانين دين
بوده و از عدالت و ساير سجاياى اخلاقى برخوردار باشند، و آنها همان فقهاى
جامعالشرايطاند كه فيض به «ورثة الانبياء» و «نايبان معصوم
عليه السلام » تعبير مىكند. (27) بنابراين آنها
مىتوانند همچون پيامبر و امامان علاوه بر بيان قوانين الهى، به اقامه و اجراى آن
نيز بپردازند؛ پس به اعتقاد وى، فقهاى جامعالشرايط به نيابت از امام معصوم
عليه السلام مىتوانند در صورت داشتن قدرت بر
انجام سياستهاى شرعى و دينى، مانند اقامه حدود و تعزيرات، امر به معروف و نهى از
منكر، دفاع از مرزهاى بلاد اسلامى، افتا، قضا و ساير سياسات دينى، همچون امامان
معصوم اعمال ولايت و تصرف كنند. (28)
چنانكه بيان شد، فيض اعمال ولايت از سوى علماى دين را در صورتى لازم و ممكن مىداند
كه آنها قدرت انجام سياستهاى دينى را داشته باشند و در صورت اقامه و اجراى سياسات
دينى، خطرى متوجه آنان يا ساير افراد مسلمان نگردد، و يا اين اقدام آنها به ايجاد
فتنه و فساد در جامعه نينجامد كه اگرچنين مسائلى پيش بيايد بايد به گونهاى ديگر
عمل كرد؛ بدين معنا كه چون از سويى انجام سياستهاى دينى (امر به معروف و نهى از
منكر، افتا، قضا، اقامه حدود و تعزيرات و...) از ضرورتهاى دين بوده و در صورت
تعطيلى آنها ديانت مضمحل گرديده و ضلالت و جهالت فراگير مىشود و شهرها خراب گشته و
بندگان هلاك مىگردند (29) و از سوى ديگر، عملاً تصدى اين سياستها براى علما فراهم
نبوده و حكومت در دست پادشاهان بوده است، به اعتقاد فيض، در چنين شرايطى بايد علما
با پادشاهان كه سياست عرفى و دنيوى را در اختيار دارند، كنار آمده و با جلب نظر و
حمايت آنان به اقامه سياستهاى دينى بپردازند كه در اين صورت، سلطنت نيز در مقام
معاونت شرع برآمده و افعال آن، يعنى سياست عرفى و دنيوى مردمان به سياست شرعى كامل
خواهد شد. (30) براى رسيدن به چنين مقصدى فيض از يك سو، علما را مجاز مىداند كه ولايت
از پادشاهان را به قصد تصدى منصب افتا، قضا و ساير سياستهاى دينى، از قبيل اقامه
حدود و تعزيرات و امر بهمعروف و نهى از منكر و جمعه و جماعات، بپذيرند و از سوى
ديگر، به پادشاهان نيز توصيه مىكند كه سخن شرع را شنيده و از آن فرمان برند و احكام
شرع را انقياد نمايند كه «در اين صورت، ظاهر عالم كه مُلْكست منقاد باطن عالم شود
كه ملكوتست، محسوسات در سايه معقولات
درآيند و اجزا به جانب كل حركت نمايند و رغبت در باقيات صالحات پديد شود و زهد در
فانيات هالكات به حصول پيوندد و راحت از مؤذيات حاصل گردد و خيرات به عادات مكتسب
گردد و هر روز كه بر آدمى گذرد بهتر از روز پيش باشد او را؛ پس حق تعالى روز به روز
بندگان را هدايت كند و نصرت دهد و توفيق بخشد، خصوصاً پادشاهى را كه رعيت را بر
انقياد شرع داشته و خود نيز انقياد نموده و گاه باشد كه بدين سبب بر دل آن پادشاه
از انوار ملكوت آن مقدار نازل شود كه دلش به آن نشأت بينا شود و او را شوق تشبّه به
روحانيت به درجات عاليه رسانده تا چنانكه در اين نشأت پادشاه است در آن نشأت نيز
پادشاه باشد، چرا كه عمل او باعث هدايت جمع كثيرى از رعيت شده؛ پس ناچار روحانيت او
را از روحانيات هر يك از ايشان پيوسته اثرها و مددها رسد». (31)
فيض
كاشانى علاوه بر وظيفه افتا و قضا، علماى دين را به نيابت از امام معصوم، در تصدى
ساير سياستهاى دينى مختار دانسته و معتقد است كه تنها آنها از سوى ائمه
عليهم السلام اذن يافتهاند تا اين امور را
برعهده گيرند؛ بنابراين، در صورت داشتن قدرت و فراهم بودن شرايط مىتوانند همچون
معصومين به اقامه سياست شرعى در جامعه مسلمانان بپردازند. برخى از مناصب سياسى و
اجتماعى كه به اعتقاد فيض كاشانى علما مىتوانند متصدى آن شوند، عبارتاند از:
الف) دريافت زكات و خمس و اداره انفال
تصدى امر زكات و خمس يكى از مصاديق سياستهاى دينى است كه فقها به نيابت از امام
معصوم عليه السلام آنرا برعهده دارند؛ از
اينرو فيض
كاشانى پرداخت زكات را به فقهاى جامعالشرايط افضل و اولى دانسته و مىنويسد:
يكى
از شرايط و آداب زكات آن است كه به امام يا نايب خاص ايشان و در عصر غيبت به فقيه
مأمون پرداخت شود، چرا كه آنها ابصر به مواقع مصرف آن مىباشند. (32)
ايشان در مورد خمس نيز قائل به سقوط نصف آن، يعنى سهم امام
عليه السلام در عصر غيبت بوده و معتقد است كه
امام عليه السلام سهم خود را براى شيعيان خود
حلال كردهاند، ولى درباره نيمى ديگر، يعنى سهم ايتام و مساكين و ابن سبيل قائل به
سقوط نبوده و بر آن است كه سهم آنان بايد پرداخته شود، و متولّى آن نيز فقيه مأمون
نايب امام معصوم عليه السلام مىباشد. (33)
به
اعتقاد فيض، انفال، از قبيل اراضى موات، زمينهاى فتح شده در حال جنگ، زمينهايى كه
اهالى آنها، آنرا به دلخواه خود رها كردهاند و رأس قلل و ارتفاعات و ميان درهها
كه مختص به امام عليه السلام هستند، در عصر غيبت
در اختيار نايب عام ايشان (فقهاى جامعالشرايط) مىباشد و بدون اجازه آنها نمىتوان
در انفال تصرف نمود. (34)
ب) اقامه حدود و تعزيرات
يكى
ديگر از سياستهاى دينى كه فيض آنرا از امور حسبه شمرده اقامه حد بر كسانى است كه
مرتكب جرايمى، چون فحشا، شُرب مسكر، سرقت، محاربه و ارتداد شده باشند. در همه اين
موارد، فقهاى مأمون در عصر غيبت به نيابت از امام معصوم عليه السلام
مىتوانند در صورت داشتن
قدرت و ايمن بودن از خطر بر نفس خود و ديگر مسلمانان به اقامه حد بپردازند، زيرا
آنها در اين موارد از سوى امام مأذون و منصوباند. (35)
تعزير گناهكاران نيز برعهده نايبان عام امام معصوم عليه
السلام است و آنان مىتوانند با همان شرايطى كه در اقامه حدود آمد، به تعزير
گناهكاران بپردازند. (36)
ج) جهاد دفاعي
به
اعتقاد فيض، جنگ و جهاد اگر براى دعوت به اسلام باشد به حضور امام معصوم
عليه السلام نياز دارد؛ لذا لزوم چنين جهادى در
عصر غيبت ساقط مىشود. (37) امّا اگر در عصر غيبت بلاد مسلمين مورد تعرّض و هجوم دشمنان
قرار گيرد و نظام اسلامى به خطر افتد، دفاع بر مسلمانان جايز و لازم مىباشد و در
اين صورت، حضور امام معصوم شرط نيست و نايبان عام ايشان نيز مىتوانند مسئوليت بسيج
مردم در دفاع از جامعه اسلامى را برعهده بگيرند. (38)
د) ولايت بر محجورين
عالمان دينى بايد به عنوان عاملان سياست شرعى به امور محجورين، يعنى كودكان
بىسرپرست و افراد ديوانه و سفيه و مفلس رسيدگى كنند. (39) البته آنها مىتوانند ولايت
بر اين اشخاص را به ديگران نيز واگذار نمايند تا
آنها به وكالت از فقهاى جامعالشرايط اداره آنان را برعهده بگيرند. (40)
ه) ولايت بر اشخاص و اشياى گمشده (لقيط)
لقيط در اصطلاح فقهى به افراد و اشياى گمشده و يا به حيواناتى گفته مىشود كه به
اداره خودشان قادر نبوده و مستقل نباشند. اخذ و نگهدارى اين افراد و اشياى گمشده از
مصاديق «تعاونوا على البرّ والتقوي...» محسوب مىگردد؛ از اينرو مسلمانان به اخذ
چنين افراد و اشيايى ترغيب شدهاند تا آنها را حفظ كرده و به صاحبان اصلى يا حاكم
اسلامى تحويل دهند. (41) حاكم اسلامى نيز بهعنوان ولى اشخاص غايب، واجب است كه مسئوليت
نگهدارى آنها را پذيرفته و هزينه حفظ آنرا از بيتالمال بپردازد. (42)
و) مقابله با احتكار
انبار كردن كالاهاى اساسى و مورد نياز مردم در شرايط بحرانى، بهمنظور فروش آنها
به قيمت گزاف، از امور حرام و غيرمجاز محسوب مىشود؛ بنابراين، امام مسلمين و نايبان
آنها مىتوانند چنين افرادى را به فروش كالاهاى احتكار شده خود مجبور كنند،
همچنانكه به تصريح فيض، پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم
به چنين كارى مبادرت مىورزيدند. اما اينكه آيا حاكمان اسلامى
بر كالاهاى مزبور قيمت نيز تعيين مىكنند يا نه، به اعتقاد فيض، اين كار جايز نيست
مگر اينكه شخص محتكر در قيمتگذارى اجحاف نمايد كه در اين صورت، حاكمان اسلامى
مىتوانند او را به نزول از
قيمت اجحافى وادار كنند. (43)
ز) اجبار افراد بر پرداخت نفقه به مملوك و يا حيوان خود
از
ديگر اختيارات عاملان سياستهاى شرعى اجبار افراد برپرداخت نفقه به بنده و يا حيوان
خود است؛ بنابراين، آنها مىتوانند چنين اشخاصى را وادار كنند تا اينكه يا نفقه
مملوك و حيوان خود را بپردازند يا آنها را بفروشند. «فإن لم يفعل ناب الحاكم عنه
فى ذلك ما يراه و يقتضيه الحال». (44)
ح) نظارت بر اموال وقفي
اگر
واقف كسى را براى نظارت بر مال وقفى تعيين نكرده باشد حاكم اسلامى مىتواند بر آن
نظارت كند، چون وى ناظر عام است و در جايى كه ناظر خاص نباشد، ولايت دارد. (45)
ط) اجبار محجّر به عمارت يا ترك زمين تحجير شده
اگر
كسى زمينى را تحجير (سنگچيني) نمايد، ولى به آبادى و عمران آن اقدام نكند امام
مسلمين مىتواند او را مجبور كند به اينكه يا به عمران و آبادانى آن زمين بپردازد و
يا آنجا را تخليه نمايد تا كار و توليد تعطيل نگردد. (46)
ي) اجبار افراد به پرداخت ديْن خود
اگر
كسى از پرداخت ديْن خود، با وجود توانايى در پرداخت آن، اجتناب ورزد، شخص طلبكار
مىتواند به حاكم اسلامى مراجعه كند تا وى چنين شخصى را به پرداخت ديْن خود وادار
كند. (47)
ك) ولايت در نكاح
به
اعتقاد فيض، اگر از شوهرى، نشوز ظاهر شود؛ يعنى از اداى حقوق همسر خود اجتناب ورزد
حاكم اسلامى مىتواند در صورت ثبوت آن، شوهر را به اداى حقوق همسرش مجبور كند، ()
همچنين است اگر شوهر از پرداخت نفقه همسرش اجتناب كرده باشد. (48) براى فسخ نكاح نيز
اگر عيب موجود در زوج يا زوجه نياز به ثبوت داشته باشد حكم حاكم لازم است و بدون
حكم ايشان نمىتوان نكاح را فسخ نمود. (49)
ل) اقامه جمعه و جماعات
اقامه جمعه و جماعات به اعتقاد فيض، در عصر غيبت از واجبات عينى است و وجود امام
معصوم و نايب خاص و عام ايشان شرط وجوب آن نمىباشد؛ بنابراين، علماى شيعه در عصر
غيبت در صورت امكان بايد به اقامه آن (جمعه و جماعات) در اجتماع مسلمانان
بپردازند. (50)
نتيجه اينكه جز مواردى كه به حضور امام در آنها تصريح شده؛ مثل
جهاد ابتدايى، سياستهاى دينى ديگر همه از اختيارات و وظايف علماى دين محسوب مىشوند
و آنها در صورت امكان بايد متصدى اين امور باشند. حتى در صورت لزوم مىتوانند با
عاملان سياست عرفى و دنيوى همكارى كنند تا اين سياسات دينى كه از ضرورتهاى دين
است، اقامه گردد.
پاورقى:
1. علماليقين، ج 1، صص 346 و 347.
2. ضياءالقلب، ص 175.
3. كلمات مكنونه، صص 186 و 187.
4. منهاجالنجاة، ص 5.
5. حقايق، ص 79.
6. فيض كاشانى، بشارةالشيعة، ص 119.
7. وافي¨، ج 2، ص 39.
8. سيد هدايتاللّه طالقانى، مرجعيت، ص 297.
9. الفتيا و إنّما هى للإمام أو نايبه الخاصّ والعامّ، نخبه، ص 112.
10. بشارةالشيعة، ص 132.
11. مفاتيحالشرائع، ج 2، ص 52.
12. الفتيا و إنّما هى للإمام أو نايبه الخاصّ والعامّ، نخبه، ص 112.
13. وسائلالشيعة، ج 18، صص 6 و 7؛ و كتابالقضاء، باب 3، حديث 2.
14. الوافى، ج 9، ص 887.
15. شهابالثاقب، ص 66؛ و مفاتيحالشرائع، ج 3، ص 247.
16. مفاتيحالشرائع، ج 3، ص 247.
17. علماليقين، ج 1، صص 366 و 367؛ و المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 4، صص 370
و 371.
18. كلمات مكنونه، صص 186 و 187.
19. الوافى، ج 8، ص 1174.
20. الصافى، ج 4، صص 164 و 165.
21. علماليقين، ج 1، ص 349.
22. حقايق، ص 79 ؛ و الصافى، ج 4، صص 164 و 165.
23. الوافى، ج 8، ص 1174.
24. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 4، ص 176.
25. الوافى، ج 3، ص 657.
26. مفاتيحالشرائع، ج 1، ص 3؛ و المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 1، ص 13.
27. مفاتيحالشرائع، ج 2، ص 50؛ شهابالثاقب، ص 66؛ و نخبه، ص 111.
28. مفاتيحالشرائع، ج 2، ص 50.
29. ضياءالقلب، ص 175؛ و آيينه شاهى، صص 160 و 161.
30. آيينه شاهى، صص 161 و 162.
31. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 2، ص 77؛ و مفاتيحالشرائع، ج 1، ص 210.
32. مفاتيحالشرائع، ج 1، ص 229؛ المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 2، صص 100 و
101 و نخبه، ص 80.
33. مفاتيحالشرائع، ج 3، صص 20 ـ 22.
34. همان، ج 2، ص 50؛ و نخبه، ص 111.
35. مفاتيحالشرائع، ج 2، ص 106؛ و نخبه، ص 15.
36. مفاتيحالشرائع، ج 2، ص 50.
37. نخبه، صص 108 و 109.
38. همان، ص 116.
39. مفاتيحالشرائع، ج 3، صص 186 ـ 190.
40. همان، ج 2، صص 57 و 58.
41. همان، ج 3، صص 179 ـ 181.
42. همان، صص 19 و 20.
43. همان، ص 44.
44. همان، ص 213.
45. همان، ص 28.
46. همان، ص 132.
47. همان، ج 2، ص 302.
48. همان، ص 381.
49. همان، صص 309 و 310.
50.
المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 2، ص 18؛ مفاتيحالشرائع، ج 1، ص 18؛ وافى، ج
8، ص 1128؛ و شهابالثاقب، صص 12 و 67.