قصّه كربلا‏
على نظرى‏منفرد‏


‏فصل سوم: در مكه (3)‏

لخطبه امام عليه‏السلام در مكه

امام حسين عليه‏السلام هنگام خروج از مكه، بپا خاسته و اين خطبه را ايراد فرمودند:

الحمد لله ما شاء الله و لا قوة بالله و صلى الله على رسوله، خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جيد الفتاة و ما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف، و خير لى مصرع انا لاقيه، كانى باوصالى تتقطعها عسلان الفلوات بين النوااويس و كربلا فيملان منى اكراشا جوفا و اجرية سغبا، لا محيص عن يوم خط بالقلم، رضى الله رضانا اهل البيت نصبر على بلائه و يوفينا اجر الصابرين، لن تشذ عن رسول الله لحمته و هى مجموعه له فى حظيرة القدس تقربهم عينه و ينجز بهم وعده، من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا فانى راحل مصبحا انشاء الله تعالى (174) .

سپاس مخصوص خداوند است، آنچه او خواهد همان شود، هيچكس را توان انجام كارى نيست مگر به كمك او، و دورد خدا بر رسولش باد!

مرگ براى فرزندان آدم همانند گردن بند، بر گردن دختر بسته است، و من آرزومند ملاقات نياكان خود هستم همانطور كه يعقوب مشتاق ديدار يوسف بود. و براى من، از قبل، زمينى كه بايد شهادتگاه من باشد و پيكر مرا در خود جاى دهد، انتخاب شده است، بايد خود را به آن زمين برسانم. و گويى مى‏بينم كه در زمين كربلا بند بند مرا گرگان بيابانها در «نواويس» (175) از هم جدا مى‏سازند! و شكمهاى خالى خود را پر مى‏كنند! و براى آدمى گريز از تقديرى كه قلم قضاى الهى رقم زده، مقدور نيست ؛ هر چه رضاى خداوند است، رضاى ما خاندان رسالت در آن است.

بر بلاى الهى - اين آزمون بزرگ و خطير - صبر مى‏كنم و اجرا صابران با خداوند كريم است. آنان كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خويشاوندى دارند از او جدا نگردند و در بهشت در محضر او خواهند بود و چشم پيامبر عظيم الشأن اسلام به ديدار آنها روشن مى‏شود، و اين وعده خداوند است كه در او خلاقى نيست.

هر كس مى‏خواهد جان خويش را در راه ما فدا كند و خود را براى لقاى پروردگار خود آماده مى‏بيند، با ما همسفر شود كه من صبحگاهان حركت خواهم كرد، انشاء الله.

حفظ قداست حرم

عقيصى مى‏گويد: حسين بن على عليه‏السلام در حالى كه با عبدالله بن زبير محرمانه سخن مى‏گفت، خطاب به مردم فرمود: ابن زبير مى‏گويد: كبوترى از كبوتران حرم باش! اما من دوست دارم به هنگام كشته شدن فاصله‏ام تا خانه خدا باندازه درازى دستم باشد كه آن نزد من بهتر است از اينكه به مقدار يك وجب باشد! و در نزد من چنان است كه اگر در طف (176) كشته شوم بهتر از آن است كه در حرم كشته شوم (177).

و اين به خاطر حرمتى است كه امام براى خانه خدا قائل است و براى حفظ اين حرمت و قداست معتقد است كه بهنگام شهادت هر چه فاصله‏اش از حرم بيشتر باشد بهتر است.

ابن زبير گفت: اگر دوست داشته باشيد، من زمام امور مكه را در دست خواهم گرفت و اوامر شما را اجرا خواهم كرد، ولى امام، اين پيشنهاد را نپذيرفت، و بعد با يكديگر مخفيانه صحبت كردند كه ما نفهميديم در چه رابطه‏اى صحبت كردند، و در هنگام ظهر كه مردم به طرف منى مى‏رفتند شنيديم كه امام عليه‏السلام به طرف كوفه حركت فرمودند (178).

و در روايت ديگرى آمده است: عبيدالله بن زبير به امام حسين عليه‏السلام گفت: بسوى مكه رهسپار شو و در حرم اقامت گزين!

امام عليه‏السلام فرمود: اين كار ناروائى است و من آن را جايز نمى دانم، و اگر من بر تل اعفر(179) كشته شوم نزد من محبوبتر است از آنكه در مكه كشته شوم (180).

چرا امام عليه‏السلام، عراق را و در عراق، كوفه را برگزيد؟

براى انتخاب امام عليه‏السلام علتهاى بسيارى وجود دارد كه به بعضى از آنها اشاره مى‏گردد:

1 - سرزمين عراق در آن زمان بعنوان قلب دولت اسلامى و مركز ثقل اموال و رجال شناخته مى‏شد كه نقش زيادى در فتوحات اسلامى داشته اشت.

2 - كوفه، مهد تشيع و يكى از پايگاههاى علويين بود، و در عراق بويژه كوفه بسيارى از شيعيان مخلص زندگى مى‏كردند و به همين جهت امام امير المؤمنين عليه‏السلام درباره كوفه مى‏فرمود: كوفه گنج ايمان و جمجمه اسلام و شمشير و نيزه خداست كه در هر كجا كه بخواهد، قرار دهد(181).

3 - كوفه در آن زمان بعنوان بزرگترين پايگاه مخالفان حكومت اموى بشمار مى‏رفت و اهالى كوفه با حكام اموى در ستيز و مبارزه بودند و انتظار زوال آنان را داشتند. از جمله عواملى كه آتش خشم و كين كوفيان را نسبت به بنى اميه بر افروخته بود، انتخاب نادرست مغيرة بن شعبه و زياد بن ابيه توسط معاويه بعنوان امراء بود، چرا كه اين دو در زمان امارت خود از هيچ ستمى نسبت به آنان فروگذار نكرده بودند.

4 - يكى ديگر از علل هجرت امام عليه‏السلام به كوفه، دعوت مصرانه مردم كوفه از ايشان براى هجرت به آن شهر بود، حتى در زمان معاويه كه در اين رابطه نامه‏هاى فراوانى نيز به امام عليه‏السلام نوشته بودند، در ضمن اگر امام حسين عليه‏السلام به جايى غير از كوفه مى‏رفت اين سؤال بوجود مى‏آمد كه با توجه به آنهمه نامه كه براى دعوت از امام عليه‏السلام ارسال شده بود چرا امام جاى ديگرى را انتخاب فرمود تا منجر به شهادت ايشان شود (182).

امام عليه‏السلام و محمد بن حنفيه (183)

محمد بن داود قمى از امام صادق عليه‏السلام نقل كرده است كه فرمود: در آن شبى كه امام حسين عليه‏السلام فردايش از مكه عازم بود، محمد بن حنفيه نزد امام آمد و گفت: اى برادر! اهل كوفه را مى‏شناسى كه با پدر و برادرت بيوفائى كردند، من بيم آن دارم كه حال تو همانند آنان باشد و با تو نيز آنگونه كه با آنان كردند، رفتار كنند، اگر مى‏بينى كه در مكه بمانى (چون تو عزيزترين افراد حرم هستى) پس بمان.

امام عليه‏السلام فرمود: اى برادر! از آن بيمناكم كه يزيد بن معاويه مرا در حرم بطور ناگهانى بقتل رساند و من باعث شكسته شدن حرمت اين خانه گردم.

محمد بن حنفيه گفت: اگر از ماندن در مكه خوف دارى، بسوى يمن برو يا ناحيه‏اى را انتخاب كن كه در آنجا قوى‏ترين مردم هستى و كسى دست بر تو پيدا نكند.

امام عليه‏السلام فرمود: در اين پيشنهاد مى‏انديشم.

هنگام سحر امام عليه‏السلام حركت كرد، چون خبر به محمد بن حنفيه رسيد نزد ايشان آمد و مهار ناقه را گرفت و گفت: اى برادر! به من وعده دادى كه در پيشنهاد من بيانديشى، چه باعث شد كه به اين شتاب از مكه خارج شوى ؟!

امام عليه‏السلام فرمود: بعد از آنكه از تو جدا شدم، خواب ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نزد من آمد و فرمود:اى حسين! بيرون رو، بتحقيق خداوند اراده فرمود تو را كشته ببيند (184).

محمد بن حنفيه گفت: انا لله و انا اليه راجعون، پس مقصود از بردن اين زنان چيست ؟ و چگونه است كه با اين حال آنان را با خود مى‏برى ؟

امام عليه السلام پاسخ داد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: مشيت خداوند بر اين است كه آنان اسير شوند (185).

آنگاه محمد بن حنفيه با امام عليه السلام وداع كرد، و حضرت حركت فرمودند (186).

امام عليه‏السلام و عمر بن عبدالرحمن

چون امام عليه‏السلام آماده حركت از مكه بسوى كوفه شد، عمر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام كه در مكه بود نزد آن حضرت آمد و گفت: من براى حاجتى نزد تو آمده‏ام و قصد دارم از روى غمخوارى مطلبى را بعرض برسانم، اگر شما مرا در خير خواهى صادق مى‏بينيد، آنچه لازم مى‏دانم ابراز كنم.

امام عليه‏السلام فرمود: بگو، بخدا تو كسى نيستى كه بتوان تو را متهم داشت.

گفت: به من خبر رسيده كه شما تصميم دارى كه به عراق حركت كنى و من از اين امر بر جان شما بيمناكم زيرا شما به سرزمينى مى‏روى كه در آنجا كارگزاران خود باخته اموى حكومت مى‏كنند و بيت المال مسلمين هم در اختيار آنهاست، و مردم طبيعتا بنده دينار و درهمند، و مى‏ترسم همان كسانى كه تو را وعده يارى داده‏اند و تو را محبوبتر از ديگران مى‏دانند، با تو از در ستيز درآيند.

امام عليه‏السلام فرمود: اى پسر عم! خدا تو را اجزاى خير دهد، من مى‏دانم كه تو از روى اخلاص و عقل سخن مى‏گويى، هر چه قضاى الهى باشد، همان خواهد شد، من چه نظر تو را قبول كنم و يا نپذيرم، تو در نزد من بهترين نصيحت كننده‏اى و نظر مشورتى تو در راستاى خير و صلاح است (187).

مسور بن مخرمة (188)

چون مسور بن مخرمة شنيد امام عليه‏السلام عزم عراق دارد، نامه‏اى براى امام فرستاد و نوشت: مبادا فريفته نامه و دعوت مردم عراق شويد! اگر ابن زبير به شما مى‏گويد برو به عراق تا اهالى آن ديار به يارى شما برخيزند، بر سخنش وقعى مگذاريد، مردم عراق اگر طالب شما باشند بر مركب خود سوار شده و به حضور شما خواهند شتافت و در چنين صورتى با عظمت و قوت نزد آنها تشريف مى‏بريد.

هنگامى كه امام عليه‏السلام نامه را قرائت فرمود، عواطف و محبت او را ستود و به حامل نامه خاطر نشان ساخت كه: من از خداى در اين كار خطير، طلب خير مى‏كنم (189).

عبدالله بن عباس

عبدالله بن عباس نيز نزد امام آمد در حالى كه هجرت امام از مكه به طرف عراق قطعى شده بود، و امام را سوگند داد كه در مكه بماند و اهالى كوفه را مذمت كرد و به امام عرض كرد: شما نزد كسانى مى‏رويد كه پدرتان را كشته و برادرتان را مجروح ساخته‏اند، و مسلما با شما نيز چنين اعمالى را روا خواهند داشت.

امام عليه‏السلام فرمود: اينها نامه‏هاى اهالى كوفه است كه براى من فرستاده‏اند، و اين نامه مسلم بن عقيل است مبنى بر اينكه مردم كوفه با من بيعت كرده‏اند.

ابن عباس گفت: اگر تصميم شما قطعى است، اهل بيت و فرزندان خود را بهمراه مبريد كه مى‏ترسم شما را به قتل برسانند و آنان نظاره گر اين صحنه فجيع باشند.

ولى امام در خواست او را نپذيرفت (190).

و هنگامى كه باز مخالفت امام را با پيشنهاد خود احساس كرد، از روى نااميدى گفت: چشم ابن زبير را روشن ساختى كه خود به پاى خود از مكه بيرون مى‏روى و حجاز را جولانگاه او قرار مى‏دهى چرا كه ابن زبير كسى است كه با وجود تو كسى به او اعتنايى نمى كند (192)

و نيز صاحب كتاب مناقب فاطمه عليهالسلام از ابن عباس نقل كرده است كه گفت: امام حسين عليه‏السلام را هنگامى كه عازم عراق بود ملاقات كردم و به او گفتم: اى پسر رسول خدا! از مكه بيرون مرويد.

حضرت فرمود: مگر نمى دانى قتلگاه من و اصحاب و يارانم در آنجا خواهد بود ؟ (193)

عبدالله بن عمر (194)

او كه از جريان حركت امام باخبر شده بود به خدمت امام آمد و از آن حضرت درخواست كرد كه با گمراهان سازش كند! و او را از جنگ و كشته شدن بر حذر داشت! امام عليه‏السلام در پاسخ او فرمود: اى ابا عبدالرحمن! مگر نمى دانى كه يك نمونه از ناچيز بودن دنيا در نزد خداى تعالى اين است كه سريحيى بن زكريا بعنوان هديه نزد زنى بدكاره از بنى اسرائيل فرستاده شد ؟! آيا نمى دانى كه بنى اسرائيل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پيامبر خدا را كشتند و بعد مثل اينكه هيچ اتفاقى نيفتاده و حركت ناشايستى رخ نداده است، در بازارها نشسته و مشغول خريد و فروش شدند ؟! خداوند در كيفر آنان شتاب نكرده و بموقع از آنها انتقام گرفت، اى ابا عبدالرحمن! از خدا بترس و از يارى من روى بر مگردان (195)(196)

جابر بن عبدالله انصارى

او نيز نزد امام حسين عليه‏السلام آمده و از آن حضرت درخواست كرد كه از مكه خارج نشود، ولى امام همان پاسخ خود را كه به ديگران داده بود، براى او تكرار كرد (197).

عبدالله بن زبير (198)

همانطور كه قبلا ياد آور شديم عبدالله بن زبير به امام حسين عليه‏السلام پيشنهاد كرد كه در مكه اقامت كند تا او با امام بيعت نموده و مردم نيز به پيروى از او با امام بيعت نمايند! و اين كار بخاطر آن بود كه از خود رفع تهمت كند و مردم اين پيشنهاد را بعنوان حسن نيت و خير خواهى او تلقى كنند!!

و در نقل ديگرى آمده است كه: چون خبر به عبدالله بن زبير رسيد كه امام حسين عليه‏السلام عازم كوفه است، و او كه ماندن امام در مكه برايش بسيار گران تمام مى‏شد و مردم با وجود امام حسين عليه‏السلام از اطاعت فرامين او سرپيچى مى‏كردند، و هيچ چيزى ابن زير را بيشتر از خروج امام از مكه خوشحال نمى كرد، نزد امام آمد و گفت: چه تصميمى داريد؟ بخدا سوگند كه من از عدم مبارزه و جهاد عليه بنى اميه بخاطر ستمهايى كه بر بندگان صالح خدا روا مى‏دارند، بسيار بيمناكم و از عذاب الهى مى‏ترسم!!

امام حسين عليه‏السلام فرمود: تصميم دارم به كوفه بروم.

عبدالله بن زبير گفت: خدا تو را موفق بدارد، اگر من هم يارانى همانند انصار و ياران تو داشتم از رفتن به آن ديار امتناع نمى كردم!

ابن زبير با وجود اينكه قلبا از اين تصميم امام بسيار خوشحال بود ولى براى حفظ ظاهر و مصون بودن از زخم زبانها و اتهامات احتمالى، به امام عليه‏السلام عرض كرد: اگر شما در همين جا بمانيد و ما و مردم حجاز را به بيعت با خود فرا خوانيد، بسوى تو خواهيم شتافت و با تو بيعت خواهيم كرد چرا كه تو را به امر خلافت سزوازتر از يزيد و پدر يزيد (معاويه) مى‏دانيم! (199)

ابن عباس و عبدالله بن زبير

هنگامى كه امام حسين عليه‏السلام از مكه به سمت عراق حركت فرمود، عبدالله بن عباس در حالى كه دست بر شانه ابن زبير مى‏زد، گفت:

يالك من قبرة بمعمر
خلا لك الجو فبيضى و اصفرى
و نقرى ماشئت ان تنقرى
هذا الحسين سائر فابشرى (200)

عبدالله بن زبير گفت: اى پسر عباس! بخدا سوگند كه تو امر خلافت را جز براى خاندان خود براى كسى ديگر نمى دانى، و خود را سزاوارتر از همه مردم به امر حكومت مى‏شناسى!

ابن عباس گفت: اين براى كسى است كه شك داشته باشد، ما در اين باره يقين داريم ولى تو از خودت حرف بزن و بگو چرا خود را نامزد خلافت نموده‏اى ؟!

گفت: به جهت شرافتم.

ابن عباس گفت: به چه چيز شرافت پيدا كردى ؟! اگر براى تو شرافتى باشد از ناحيه ماست، و ما از تو شريفتريم، زيرا تو از ما كسب شرافت كردى.

و چون صداى آنها در اثر مشاجره بلند شد، غلام عبدالله بن زبير به ابن عباس گفت: اى پسر عباس! ما را بگذار، بخدا سوگند شما بنى هاشم ما را دوست نداشته و هيچگاه ما هم شما را دوست نخواهيم داشت.

عبدالله بن زبير با دست ضربه‏اى به صورت غلام خود زد و گفت: تا من هستم سخن گفتن تو را نرسد.

ابن عباس گفت: چرا غلام خود را زدى ؟ بخدا سوگند كسى سزاوارتر به تنبيه و تأديب است كه از دين خدا خارج شده است.

پسر زبير پرسيد: چه كسى از دين خارج شده است ؟!

ابن عباس گفت: تو!

در اين اثناء گروهى از قريش بين آن دو ميانجيگرى كرده و آنها را از هم جدا كردند (201).

اوزاعى

اوزاعى (202) مى‏گويد: چون به من خبر رسيد كه امام حسين عليه السلام در مكه است و عزم سفر به عراق دارد، به مكه رفته و به خدمت آن حضرت شرفياب شدم، چون آن حضرت مرا ديد به من خوش آمد گفت و فرمود: اى اوزاعى! حتما" نزد من آمده‏اى كه مرا از رفتن به سوى عراق باز دارى، ولى خداوند جز رفتن من به عراق هرگز چيز ديگرى را اراده نكرده است (203).

نامه عبدالله بن جعفر (204)

چون به اهل مدينه خبر رسيد كه امام حسين عليه‏السلام قصد رفتن از مكه به عراق را دارد، عبدالله بن جعفر براى آن حضرت نامه نوشت كه: تو را بخدا سوگند از مكه خارج مشو! من بر اين تصميمي كه شما گرفته‏ايد بيمناكم و مى‏ترسم كه تو و اهل بيت تو را از دم شمشير بگذرانند، و اگر تو به شهادت برسى نور زمين خاموش خواهد شد، تو امير مؤمنان و چراغ هدايت اين امتى، در رفتن به عراق شتاب مكن، من از يزيد و سردمداران بنى اميه، براى تو و فرزندان و اهل بيت و دارائى تو خط امان خواهم گرفت، و السلام.

جواب امام عليه‏السلام

امام عليه‏السلام در جواب نوشتند: من نامه ات را خوانده و منظورت را دريافتم، اينك تو را آگاه مى‏كنم كه من جدم رسول خدا را در خواب ديدم و او مرا به امرى خبر داد كه من بايد به انجام آن بكوشم خواه ظاهرا" به نفع من باشد يا به زيان من، بخدا سوگند اى پسر عم! اگر من در سوراخ جنبنده‏اى از جنبندگان زمين باشم اينها (بنى اميه) مرا بيرون آورده و مى‏كشند، بخدا سوگند اى پسر عم! بر من تعدى و ظلم روا خواهند داشت همانگونه كه قوم يهود در روز شنبه ستم و تجاوز را پيشه خود كردند (205)

نامه عمرو بن سيعد (206)

در نامه عمرو بن سعيد به امام عليه‏السلام آمده است كه: من از درگاه خداوندى مسئلت مى‏كنم كه آنچه ترقى و تعالى شما در آن است، شما را از آن باخبر گرداند! به من خبر رسيده است كه شما تصميم گرفته‏اى كه به عراق هجرت كنى، بخدا پناه مى‏برم از دشمنى و مخالفتى كه با شما خواهند كرد، اگر هراس دارى، نزد من آى براى تو صله و امان خواهد بود (207)

جواب امام عليه‏السلام

امام عليه‏السلام نامه عمرو بن سعيد را چنين پاسخ دادند: اگر تو از نوشتن اين نامه قصد احسان داشتى، خداوند تو را جزاى خير در دنيا و آخرت دهد! كسى كه مردم را بسوى خدا فراخواند و عملش صالح و پسنديده باشد و خود را از امت اسلامى بداند، چرا با او مخالفت بايد كرد؟! بهترين امانها امان خداوند است و به خدا ايمان نياورده است كسى كه از خدا در دنيا نترسد! از خدا مسئلت مى‏نمايم كه خوف از خود را در دنيا به ما كرامت فرمايد تا در آخرت موجب امان او شود (208).


174- المهلوف 25.

175- نواويس» جمع «ناووس» است، و آن مقبره نصارى است، و مراد از آن در اينجا قريه‏اى است كه در نزد كربلا بوده است (ابصار العين سماوى 17). و آنچه از كلمات ظاهر مى‏شود «ناووس» قريه‏اى است كه بنو رياح قبيله حر بن يزيد رياحى در آنجا سكونت داشتند و هم اكنون قبر حر در آنجا قرار دارد (الامام الحسين و اصحابه 1/8).

176- طف» كنار دريا را گويند، و مراد از «طف» آن محلى است كه حسين بن على عليه‏السلام در آن شهيد گرديد، و آنجا را «طف» مى‏نامند چون در كنار فرات واقع شده است. (مجمع البحرين 5/90).

177- كامل الزيارات 72.

178- البداية و النهاية 8/179.

179- تل» كومه‏اى از خاك را گويند كه تپه ناميده مى‏شود، و «اعفر» تلى را گويند كه خاك آن قرمز رنگ باشد، و اين اشاره به محل شهادت آن بزرگوار است كه آن تل قرمز رنگ بوده است. و «تل اعفر» از جمله نامهايى است كه به كربلا اطلاق شده است ،و ظاهر اين است كه «تل اعفر» علم براى كربلا نيست بلكه مرد، معناى وصفى آن است (الامام الحسين و أصحابه 205) ؛ و به موضعى ازبلاد ربيعه نيز «تل اعفر» گويند.

180- كامل الزيارات 72.

181- الكوفه كنز الايمان و جمجمة السلام و سيف الله و رمحه يضعه حيث يشاء». (طبقات ابن سعد 6/6).

182- حياة الامام الحسين 3/11.

183- جريان گفتگوى محمد بن حنفيه با امام حسين عليه‏السلام و پرسش از علت حركت از مدينه و همراه بردن افراد خانواده و پاسخ امام به محمد بن حنفيه قبلا در بحث حركت امام از مدينه به تفصيل ذكر شد، ناگفته نماند كه ظاهرا" محمد بن حنفيه از مدينه به مكه آمد و از امام درخواست اقامت در مكه را نمود كه مورد قبول آن حضرت قرار نگرفت.

184- يا حسين! اخرج فان الله قد شاء ان يراك قتيلا».

185- ان الله قد شاء ان يراهن سبايا».

186- المهلوف 26.

187- مناقب ابن شهر آشوب 4/94 ؛ كامل ابن اثير 4/37.

188- مسور بن مخرمة، به كسر ميم بر وزن منبر: سال دوم هجرت در مكه متولد شد، پدرش او را در سال هشتم به مدينه آورد، و با اينكه در هنگام وفات پيامبر هشت ساله بود ولى از ايشان حديث شنيده و حفظ كرده بود، و او مردى فقيه و اهل فضل و ديانت بود. هنگامى كه حصين بن نمير مكه را براى جنگ با عبدالله بن زبير محاصره كرده بود، او در حالى كه در حجر اسماعيل مشغول نماز بود سنگى به او اصابت كرد و جان داد و در آن هنگام شصت و دو سال از عمرش گذشته بود. (الاستيعاب 3/1399).

189- طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسين 58.
0 192- تجارب الامم 2/56.

193- اثبات الهداة 2/558.

194- عبدالله بن عمر بن الخطاب، مادر او زينب دختر مظعون است. در جنگ احد اجازه شركت نيافت زيرا چهارده ساله بود. در سال 73 بعد از قتل عبدالله بن زبير در مكه در سن 86 سالگى وفات يافت، و چون مرگش فرا رسيد گفت: بر هيچ چيز دنيا تأسف نمى خورم مگر بر اينكه بافئه باغيه (معاويه و اهل شام) نجنگيدم و على را در اين امر يارى نكردم. (الاستيعاب 3/950).

195- بحار الانوار 44/365.

196- در امالى شيخ صدوق، مجلس 30، حديث 1 آمده است كه عبدالله بن عمر به امام گفت: آن موضع از بدنت را كه رسول خدا مى‏بوسيد، بگشا! پس آن حضرت سينه خود را گشود و عبدالله بن عمر سه بار آن را بوسيد و گفت: يا ابا عبدالله! تو را به خدا مى‏سپارم، مى‏دانم كه تو را خواهند كشت

197- تاريخ الاسلام ذهبى 1/342.

198- كنيه ابو خبيب و مادرش اسماء دختر ابى بكر است، در سال دوم هجرت متولد شده است. على عليه‏السلام فرمود: زبير از ما شمرده مى‏شد تا اينكه عبدالله فرزند او بزرگ شد. در سال 64 پس از مرگ معاوية بن يزيد با او به خلافت بيعت كردند و مردم حجاز و يمن و عراق و خراسان بر طاعت او گردن نهادند. در روز 17 جمادى الاولى و يا نيمه جمادى الآخرة در سن 72 سالگى در زمان حكومت عبدالملك بن مروان در مكه بقتل رسيد و به بدن او را به دار آويختند. (الاستيعاب 3/905).< br> 199- نفس المهوم 167.

200- اى پسر زبير فضا براى تو باز شد و حسين بسوى عراق كوچ كرد!».

201- شرح نهج البلاغة ابن الحديد 20/134.

202- او عبدالرحمن بن عمرو بن يحمد و از علماى شام بوده است، سفيان ثورى از او روايت كرده است، و او نيز از صعصعة بن صوحان و احنف بن قيس روايت نموده است ؛ صعصعه در زمان معاويه و احنف بن قيس در سال 67 وفات يافته‏اند، بنابراين ممكن است كه اوزاعى در عصر امام حسين عليه‏السلام بوده و خدمت آن حضرت رسيده باشد، ولى در «الكنى و الالقاب» 2/59 وفات او در سال 157 ذكر نموده است كه در آن هنگام 96 سال از واقعه كربلا مى‏گذشته است، مگر اينكه بگوييم كه او بيشتر از صد و چند سال عمر كرده است، و تاريخ ولادت او را در كتب تراجم و رجال نيافتم.
203- دلائل الامة 75.

204- كنيه او ابو جعفر و مادرش اسماء بنت عميس است. او اول مولودى است كه در حبشه از مسلمين به دنيا آمده است، و با پدرش جعفر بن ابى طالب از حبشه به مدينه آمد و از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حديث حفظ و روايت نموده است. وى مردى سخاوتمند بود كه او را «بحر الجود» مى‏گفتند، و گفته شده كه كسى در اسلام سختى‏تر از او نبوده است. او در سال 80 هجرى در سن 90 سالگى در مدينه وفات يافت. (الاستيعاب 3/880).

205- الفتوح 5/115.

206- عمرو بن سعيد الاشدق والى مدينه در زمان يزيد بن معاويه بود كه بنا بر نقل مدائنى و ديگران، چون خبر شهادت امام حسين عليه السلام را شنيد شاد گرديد. او غير از عمرو بن سعيد بن عاص اموى است كه با ابابكر بيعت نكرد، اگر چه هر دو از بنى اميه مى‏باشند. (تنقيح المقال 2/331).

207- حياة الامام الحسين 3/30.

208- تاريخ ابن عساكر 70/13.