اوایل56 فعالیت مجاهدین خلق (منافقین) در نجفآباد به واسطۀ دانشجوهای نجفآبادی که در تهران درس میخواندند، رونق خوبی گرفته بود. بعد از اعلام رسمی تغییر ایدئولوژی سازمان در سال54، خیلیها مارکسیست شدند ولی بچههای نجفآباد بیشتر از طیف مذهبیها بودند.
از مشهورترین شاهدوستان نجفآباد باید به خانوادهای اشاره کنم که سه پسر شاخص داشت. یکیشان مشروبفروشی داشت و قبل از انقلاب مغازهاش را چندینبار جابهجا کرد. خیلی اهل سیاست نبود و سرگرم زندگیاش بود و بعد از انقلاب، مشغول کاسبی دیگری شد.
این پنجاه تصویر، متعلق به آلبوم شخصی یکی از چهره های سرشناس و انقلابی نجف آباد است (متاسفانه هنوز نتوانسته ایم او را شناسایی کنیم) که از طریقی به دست مان رسیده است.
یکی از کارهای کمیته که بعدها سپاه در نجف آباد تا چندسال ادامهاش داد، اجرای حکم شلاق بود. تقریباً تمامی محکومان شلاق را متهمان موارد اخلاقی تشکیل میدادند. هم زن داشتیم و هم مرد. بر اساس انشای قاضی، گاهی حکم را باید در زندان، سپاه یا ملاءعام اجرا میکردیم.
وارد گود مبارزه که شدیم، برای تبادل اقلام انقلابی به اصفهان زیاد تردد میکردیم. خانۀ مرحوم آیتالله خادمی در خیابانی که الآن با نام «پنجرمضان» شناخته میشود یکی از پاتوقهای اصلیمان بود.
صدا و سیما:حسنعلی رستگاری که بیش از ۶۰ سال در حوزه چاپ و چاپخانه فعال است گفت: در چاپخانه اش بیش از ۵۰ هزار رویداد و وقایع انقلاب اسلامی ودفاع مقدس را جمع آوری و به چاپ رسانده است.
رژیم پهلوی از سال1342 شروع کرد به تبعید علمای شناختهشده و مبارز و این روند تا آستانۀ پیروزی انقلاب، کم و زیاد ادامه داشت. قبل از انقلاب هر موقع فرصت و ماشینی پیدا میکردیم، راه میافتادیم گوشه و کنار ایران برای دیدن تبعیدیها.
چند ماه مانده به پیروزی انقلاب، با دوست بلوچم قرار گذاشتیم مینیبوس را تحویلاش دهیم تا برایمان اسلحه بخرد. پلاکهایش را عوض کردیم و با ابولقاسم منتظری، حیدرعلی امامی، حسن قیصری، گرگیج رفیق بلوچم و چند نفر دیگر با دو سواری و یک مینیبوس اواخر شب راه افتادیم سمت زاهدان.
قبل از انقلاب، شرایط کار در بسیاری از شهرهای کوچک طوری بود که بسیاری از جوانان برای کار راهی شهرهای نفتخیز جنوب کشور به ویژه آبادان میشدند. یکی از این افراد، جوانی بود که شاگرد یک خیاط آبادانی شد.
شام یازدهم محرم، نجف آباد را سکوت و غمی سنگین گرفته بود و خانههایی که عزیزی را از دست داده بودند، جرات عزاداری نداشتند. زخمیها هنوز در بیمارستان، خانۀ دکتر ابوترابی یا منزل برخی انقلابیون بستری بودند و فرصت خاکسپاری پیکر تعدادی از شهدا نیز هنوز پیدا نشده بود.
از زمانی که برای اولینبار با امامبخش در زاهدان آشنا شدم، تا آستانۀ انقلاب هر روز با هم صمیمیتر شدیم و چندین نوبت برای تهیه اسلحه یا موادمنفجره رفتم زاهدان. مهر57 وقتی رسیدم زاهدان، قرار شد یک سفر برویم افغانستان و با تعدادی از مبارزین مسلح افغانستانی دیدار کنیم
میدان مرکزی نجف آباد تا اوایل دهۀ50 با مشکل تاریکی و نبود علائم ترافیکی مواجه بود. وضعیت طوری بود که اتوبوسهای بینشهری که از غرب به سمت اصفهان و تهران تردد میکردند، گاهی متوجه وجود میدان نشده و با همان سرعت وارد میدان میشدند.