نیمۀ دوم دهۀ50، نجفآباد شاهد حضور شهردار متفاوتی بود. جوانی خوشتیپ و اهل تهران که با قدرت و نفوذی که داشت، همزمان چهار سمت مختلف را اشغال کرده بود. یکیاش را یادم نیست ولی در کنار امورات شهرداری، ریاست حزب رستاخیز و شیر و خورشید شهر را هم در دست داشت.
«حاجابراهیم» از چهرههای متنفذ یکی از شهرهای اطراف نجف آباد و استوار «کلانتری» مسئول ژاندارمری همان شهر، جزء اصلیترین عوامل کشتار و آشوب محرم57 در نجفآباد محسوب میشدند. دادگاه اصفهان تیرماه 58، حاجابراهیم را به دو سال حبس تادیبی و کلانتری را به چهار سال حبس و انفصال دائم از مناصب دولتی محکوم کرد.
21آذر57 همزمان با روز عاشورا، مجسمۀ شاه در میدان مرکزی نجفآباد را کشیدند پایین. آنروز بر خلاف همیشه تمام دستههای عزاداری رفته بودند بیرون شهر و باغملی خلوت بود. عوامل رژیم از همان لحظۀ انتشار خبر، برنامهریزی برای تلافی اینکار را شروع کردند و به طرفداران خود در شهرهای اطراف آمادهباش دادند.
توی یکی از ماموریتهایی که برگشته بود ایران، بستهای رو میبره دمِ خونۀ یکی از همشهریهاش و طرف که از دیدن محمد کلی ذوق کرده، میگه: «محمد! مادرت با مادر من رفته روضه و تا نیمساعت دیگه بر میگردن».
هر چهار سال یک بار، انتخاباتی برگزار و تعدادی به عنوان اعضای «انجمن شهر» یا همان شورای شهر فعلی انتخاب میشدند. البته این انتخابات، مثل مجلس شورای ملی در بیشتر موارد حالت انتصابی و تشریفاتی داشت.
هنوز انقلاب پیروز نشده بود که نیروهای انقلابی نجف آباد نزدیک به بیست نفر را دستگیر و در زیرزمین خانهای قدیمی زندانی کردند. وقتی کمیتۀ انقلاب رسمیت پیدا کرد، دادستان دستور داد این افراد را به شهربانی تحویل دهند که با وضعیت آنروز شهربانی و دادگاهها، به احتمال زیاد حبس مختصری گرفته یا آزاد میشدند.
یک بار که با محمدرضا پورپونهای مشغول پخش اعلامیه بودیم، پیکان شهربانی نزدیک طلوع آفتاب، همینطور که از خیابان عنصری (شهید مطهری فعلی) پیچید به سمت مسجد قائم، ما را جلوی کوچۀ کتابخانۀ زهرائیه دید. چون روی موضوع توزیع اعلامیه حساس شده بودند، با سرعت زیاد که مشخص بود قصد دستگیری دارند، آمدند به سمت ما.
کارخانه دار: رضا و مرتضی رستگار جواهری که نزدیک به یکصد معدن مختلف در سطح کشور راه اندازی کرده بودند، مالک معدن سورمه در کوه های شمال غرب این شهر محسوب می شوند.
قبل از انقلاب چند مغازۀ مشروبفروشی در میدان مرکزی نجف آّاد و خیابانهای اطراف فعال بود. باغملی شبها پاتوق عرقخورها میشد و حتی مردم جرات تردد نداشتند.
عکس حضرت امام، نجفآباد خواهان زیاد داشت ولی گیر نمیآمد. به حسینعلی رستگاری که پیشنهادش را دادم، نشانی یکی از همکارانش در کوچۀ تلفنخانۀ اصفهان را داد تا برایمان یک کلیشه از عکس حضرتامام درست کند.
آنروز برای ماموریت کاری عازم خارج از شهرستان بودم. یادم نیست به چه مناسبتی قرار بود مردم یک راهپیمایی هم داشته باشند و معمولاً در چنین ایامی مغازهها را تعطیل میکردند. «نعمت»، مثل همیشه دمِ مغازۀ پدرش در نزدیکی میدان اصلی نجف آباد نشسته و ملت را دید میزد.
جهاد سازندگی نجفآباد به دلیل سابقۀ طولانی و درخشانی که در کارهای عمرانی و محرومیتزدایی داشتند، در فاصلۀ عملیاتها از کوچکترین فرصت برای فعالیت در مناطق محروم استفاده میکردند.