من،شما،ماتوی هرخانه،فامیل،محله ،گوشه گوشه ی شهرعزیزی داشتیم که شیطنت های کودکی اش را گوشه صندوقخانه ی خانه ی طاق چشمه ای گذاشت ورفت تا مرد شود و برگردد.
برگزیدگان جشنواره ملی داستانی آب شامگاه شنبه چهاردهم اردیبهشت ماه با برگزاری مراسمی توسط شرکت آب منطقهای اصفهان معرفی و مورد تقدیر قرار گرفتند. خورشید پورمحمدی از نجف آباد با داستان «آب ذردک و غول ماهی بدجنس» در رده سوم بزرگسالان ایستاد.
از شنای هر روزش که فارغ شد، سر تیم حفاظت را فرستاد خشک شویی و با آسانسور اومد طبقه دوم، کنار میز آرایش اتاق خواب. ریش بلندش را کمی پررنگ تر از همیشه رنگ کرد، ناخنکی به خاویارهای یخچال زد و با گرمکن نشست پای مسابقه تیم ملی.
مش مرتضی، جوراب هایش را که برای چندمین بار روی حباب یک لامپ سوخته وصله کرده بود، از روی میز کنار آشپرخانه برداشت و لنگ لنگان رفت به سمت کلید وانت کنار قاب عکس پسراش.
آی مردم. ببینید چه کسایی توی این روستا باهاتون زندگی میکنن. زمین خدا رو از خودشون میدونن. می خوان برای یه مراسم نماز و نذری اجاره بگیرن. پرویی و لاابالیگری هم حدی داره. تا اینو از روستا بیرون نکنین من پام رو توی مسجد نمی گذارم.
شبها توی تاریکی که زنها از ترس پری و اجنه و همزاد، دنبالشون تا توی مستراح دالان خونه شون چراغ گِرد سوز می بردند، "فاطامه گَچی" توی همان تاریکی های شبانه، بیل به تَرک موتور ایژش می بست و چادرش را دور کمرش گره می کرد و می رفت واسه آبیاری.