از حجم و قدرت زیاد آبهای جاری شهر، استفادههای دیگری نیز میشد. در چند نقطه آسیابهای آبی داشتیم که یکیاش در محلۀ خودمان بود. جوی خارون در نزدیکی چهارراه و مسجد امیرالمومنین، طوری کاهش ارتفاع پیدا میکرد که فشار آب، آسیاب آبی «شیرخونه» را میچرخاند.
مردم وقتی متوجه قصد ساواک شدند، به سرعت واکنش نشان دادند. یک شب «حاجآقاحسن رضوی» در مسجد جامع اعلام کرد: «میخواهیم قبرستان ششجوبه رو خراب کنیم و به جاش مسجد بسازیم. فردا صبح هر کی بیل داره، با بیل؛ هر کی کلنگ داره، با کلنگ و هر کی اره داره، با اره بیاد فلکه قبرآقا!»
در اتفاقات محرم سال پنجاهوهفت در نجفآباد اراذل و اوباش قفل برخی مغازهها را شکسته و غارتشان میکردند. تمام لنگه کفشهای «کفاشیجوانان» که داخل ویترین گذاشته بود را سرقت کرده بودند. از لوازمخانگی «پورعزیزی» در نزدیکی بانکملی مرکزی، آنچه قابل حمل و نقل بود را برده بودند. از انبار مرکزیاش در سهراه یزدانشهر نیز اقلام زیادی را سرقت کردند.
عصر همان روز جنازۀ کشتهشدهها که عقب تریلی چیده بودند را آوردند جنتالشهداء. هنوز کار دفن و کفن کامل نشده بود که خبر آوردند مردم اصفهان و خمینیشهر در حمایت از انقلابیون به سمت نجفآباد در حرکتند.
با تجربه و توانایی که از نوجوانی در حوزۀ ساخت و ساز پیدا کرده بودم، همزمان با فعالیت به عنوان کارمند، در امور ساخت و ساز شبکۀ بهداشت نیز به عنوان ناظر و مجری طرح همکاری داشتم. یکی از اولینشان، اتمام ساختمان نیمهکاره بیمارستان «شیر و خورشید» بود.
از وقتی سر و کلۀ دوچرخه در نجفآباد پیدا شد تا اوایل دهه50، دوچرخهسواری قوانین خاص خود را داشت. هر دوچرخه باید دارای سند مالکیت و پلاک بوده و مشخصات سند، روی تنۀ دوچرخه نیز حک شود.
چند سال مانده به پیروزی انقلاب، قبرستان جدید نجفآباد آماده شد و همه منتظر یک جنازۀ خاص بودند تا با آن، قبرستان را افتتاح کنند. متنفذین و مسئولان، نظرشان روی یک شخصیت روحانی بود ولی کشته شدن یک دانشجوی نجفآبادی ورق را برگرداند.