تاريخ فلسفه و تصوّف يا مناظرة دكتر با سيّاح پياده

آيت الله مرحوم علي نمازي شاهرودي

- ۱ -


بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله الذي لايُحسُّ و لايُجسُّ و لا يُمسُّ، و لايُدرك بالحواسِّ الخمس، و لا يقع عليه الوَهم، و لا تصفه الألسُن، فكلّ شيءٍ حسّته الحواس أو جسّته الجواس، أو لمسته الأيدي فهو مُحاطُ مخلوق موصوف مُدرَك محدودٌ،  له شبيهٌ و نظير، قابل للزّيادة و النقصان، و التغيّر و التبدّل، و الخالق لايكون محاطاً و لامخلوقاً و لامدركاً و لامحدوداً، لايُتغيَّر و لايُتبدّل و لايوصَف إلاّ بما وصف به نفسه، و أنّي يوصَف الذّي تعجز الحواس أن تدركه، و الأوهام أن تناله، و الخطرات أن تحدَّه، و الأبصار عن الإحاطة به، لأنّه الّذي أعجز الأوهام أن تنال وجوده، و حجب العقول أن تتخيّل ذاته، فكلّما قدّره العقول و الأوهام أو تدركه الأبصار و الأفهام فهو مقدَّرٌ معقولُ مفهوم منتاهٍ و هو غيره تعالي، و غيُورُه تحديدٌ لما سواه ، لايتغيّر الله بانغيار المخلوق كما لا يتحدّد بتحديد المحدود، مشيّيء الأشياء و مكوّن الأكوان فلا شيء و لا كونَ إلاّ و هو قائم به و كائنٌ له و محقَّق به ، فالموجودات كلُّها كائنات مختلفات مؤثرات و متأثّرات به لا معه، و هو تعالي في مكان الألوهيّة و الربوبيّة، خِلوٌ من خلقه و خلقه خِلوٌ منه ، لاهو في مرتبتهم ، و لا هم في مرتبته، لأنّ مرتبته تعالي مرتبة الألوهيّة و الربوبيّة و المحيطيّة و القيّوميّة ، و مرتبة خلقه المخلوقيّة و المحدوديّة و المربوبيّة و المُحاطيّة، فلا يجري عليه ما هو جارٍ في خلقه، و لا يوصف به خلقه ، و كلّما في المخلوق لا يوجد في خالقه و كلّما يمكن فيه يمتنع من صانعه، فهو مقدّس و متعال و منزّه عن مُجانسة خلقه و افعال عباده.

و أنار العقول في بيوت القلوب حجّةً و برهاناً علي قدسه و تنزّهه، لوضوح تنزّه العقول و تقدّسها عن مُجانسة معقولاتها و صفاتها و حالاتها ، و ما يجري من المكاره عليها، فكذلك ربُّ العزّة و ربّ العرش و ربّ العقول ، فهي الآية العُظمي و المثَل الأعلي للعليِّ القدّوس المتعال.

و تبارك الّذي نزّل الفرقان علي عبده، ليكون للعالمين نذيراً و بشيراً و سراجاً منيراً ، أنزله بعلمه و جعله هدايةً لأنامه، و أوجب اتّباعه و أوعد علي ترك الإقتداء و الإهتداء به ، فمن جعله أمامه و مقتداه هداه إلي صراطٍ مستقيم، و من طلب الهدي و العلم من غيره أضلّه الله عن السبيل القويم، إذ لَم يدخل من الباب الّذي فتحه الله لخلقه، و لم يأتِ مدينةَ العلم من أبوابها ، و اعتمد علي الآراء و الأفكار و المَقائيس البشريّة، و طلب العلم و الكمال من طريق الفلسفة و التصوّف و أيم الله انّهما طريقا الضّلال و سبيلا الوَبال.

و الصّلوة و السّلام علي أفضل خلقه باب الله القويم و صراطه المستقيم ، و سبيله المُقيم محمّدٍ و آله الطيبين الطاهرين الّذين جعَلهم الله تعالي خُزّاناً لعلمه و حمَلَةً لكتابه، ليُخرجوا النّاسَ من الظُّلمات إلي النّور، فمَن سلك سبيلَهم هُدِيَ إلي صراطِ الحميد، و مَن تركهم فالشَّيطانُ له قرينٌ عتيدٌ ، فالعِترةُ و القرآنُ لا يفترقان إلي يوم القيامة، و هما خليفتا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ، و الثّقلان العظيمان اللّذان يجب علي الأمّة التمسُّكُ بها معاً . و اللّعنة الدائمة علي أعدائهم و معانديهم و المنحرفين عنهم إلي يوم الدّين.

و بعد واضح و آشكارا باشد بر برادران ايماني و طلّاب علوم ديني ، اين كتاب كه نام آن تاريخ فلسفه و تصوف است كتابي است كاشف از اسرار مگوي صوفيان، و مبيّن عقيدة فاسدة آنان ، واضح كنندة اتّحاد نتيجة مقالات مُدّعيان مكاشفه و شهود (اهل تصوف) با فلاسفة مسلك عرفان و آنكه نتيجه هر دو طريق يكي است و هر دو آنان از پيشينيان قبل از مسيح (ع) گرفته اند و هيچ ربطي به هيچ شريعتي ندارند، و به دورغ خود را منتسب به شرع مي نمايند و تمام شرايع الهيّه و علوم و معارف ربوبيّه مخالف و مباين با طريق آنان است ، و تمام قرآن و روايات و خُطب و دعاها و عقل و فطرت حكومت مي كند بر فَساد و بطلان آن.

فيا إخواني اتّبعوا ما أنزل إليكم من ربّكم، و لا تتّبعوا من دونه أولياء، و اسمعوا و اعقلوا أن تقولوا يومَ القيمة لوكنّا نَسمع أو نعقل ما كُنّا في أصحاب السَعير أو تقولوا ربّنا إنّا أطعنا سادَتَنا و كُبرائنا فأضلّونا السبيلا ، أو تقولوا تاللهِ إن كنّا لفي ضلالٍ مبين إذ نسويكم بربّ العالمين، قد جائكم من الله نورٌ و كتاب مبين و هو بيان و هدي و حكمة من ربّكم ، يحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون ، و لا تتّبعوا أهواءَ قوم قد ضلّوا من قبل ، و أضلّوا كثيراً و ضلّوا عن سَواء السبيل، و كونوا من اولي الألباب الّذين يستمعون القولَ فيتّبعون أحسنه ، و هذا هو الحقُّ من ربّكم ، فمن شاء فليُؤمِن و من شاءَ فليَكفُر ، و ما علينا إلاّ البلاغ المبين، و إنّا لنعلم أنّ منكم مكذّبين ، و لقد جئناكم بالحقّ و لكن أكثركم للحقّ كارهون ، و هم الّذين لا يعلمون علمَ القرآن و لم يستضيئوا بنور الفرقان ، و إذا قيل لهم اتبّعوا ما أنزل الله ، قالوا: بل نتّبع ما ألفينا عليه آبائنا إن يتّبعون إلّا الظنّ ، و ماتهوي الأنفس ، و لقد جائهم من ربّهم الهدي ، فمن تبع هدي الله فلا يُضلّ و لا يَشقي ، و من تركه فإنّما يحمل يوم القيمة وِزراً ، فَوَ رَبِّ السماء و الأرض إنّ هذا لَحقُّ مثل ما انّكم تنطقون ، ما كان حديثاً يُفتري، و لكن تصديق الّذي بين يديه ، فما ذا بعد الحقِّ إلّا الضلال، فأنّي تُصرفون و أنّي تؤفكون. يا أيّها الذين آمنوا اُدخُلوا في السِّلم كافّةً ، و لا تتّبعوا خُطوات الشّيطان ، و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرّقوا ، و اعلموا أنّكم لَستم علي شيءٍ حتّي تقيموا التورية و الإنجيل و ما أنزل إليكم من ربّكم ، و لا تكونوا ممَّن يجادل في الله بغير علم و لا هدي و لا كتابٍ منير، و مَن أظلم ممّن ذكر بآيات ربّه فأعرض عنها، إن يهلكون إلا أنفسهم و ما يشعرون . و السّلام علي مَن اتّبع الهُدي، و خالَف النَّفس و الرَّدي .

علي نمازي شاهرودي

مناظرة دكتر با سياح پياده

شب است ـ سكوت عجيبي صحرا و دشت را فرا گرفته ، ستارگان آسمان هر يك به چشمك هاي خود از رازهاي نهاني خلقت خبر مي دهند ، صداي جريان آب گوئي شكايت از ناهمواريهاي مسير خود نموده و از سنگهاي درون آن مينالد ، ماه تازه سر از گريبان افق بيرون كرده و به نور طلعت خود سپاه ظلمت و تاريكي را درهم شكسته و متواري نموده است، چراغهاي شهر از يك كيلومتري به زيبائي اين مكان افزوده و از اجتماع و تمدّن ساكنين آن حكايت مي كند ، گاهي نسيم ملايمي مي وزد ، بوي خوشي از روي گلهائي كه دست قدرت در زمين نشانيده با خود همراه مي آورد.

يكساعت از نصف شب گذشته ، مردي خوش قيافه و نوراني كه رنگ رخساره و ديده گان حق بين او از قلب پاك و دل بيدار او خبر مي دهد ، با قدّي متوسّط و صورتي جذّاب ، از باغي كه در يك كيلومتري شهر قرار دارد و منزل ييلاقي اوست براي آنكه به مكان خلوتي رفته و ساعتي با پروردگار خود مناجات كند خارج شده ، و به طرف درختي كه در آن صحرا است روان است، اسمش حاجي خليل و او مردي است كه بيشتر عمر خود را به ملازمت علماء و دانشمندان به سر برده ، و در فصل تابستان در باغ مصفّاي خود دوستان و رفقايش را دعوت نموده ، و گاهگاهي به مناظرات و مباحثات ديني مشغول و از مجلس أنس با رفقاي خود لذّت مي برد .

اول شب، مختصري غذا خورده و در بسترش مي خوابد و دو ثُلث شب كه مي گذرد در اطاق كوچك خود كه كتابخانه او است مشغول به تلاوت قرآن و نماز شب و مناجات با پروردگارش مي شود، و پس از اداء فريضة صبح و صرف صبحانه به اطاق تجارتش مي رود.

در فصل تابستان نزديك به اذان صبح از باغ ييلاقي خود بيرون آمده و به زير درختي كه در آن نزديكي است منتقل شده ، و به مناجات مشغول و بعد از نماز صبح با صوت دلربائي به تلاوت قرآن مشغول مي گردد.

اول آفتاب، صبحانه اش را زير آن درخت در هواي آرام و لطيف صرف كرده سپس به طرف شهر و محل شغل خود حركت مي كند.

حاجي خليل به عادت هر شب از خواب برخواست و وضو گرفت و از باغ بيرون آمده و به محل مناجات خود حاضر شد و به نماز و مناجات با پروردگارش مشغول گرديد.

او گمان مي كند امشب هم مثل ساير شبها از نظر خلق دور و ناله هاي او را كه از ترس عذاب پروردگارش بلند است كسي نمي شنود.

او نمي داند كه همساية تازه واردي در نزديكي او به خوابي عميق فرو رفته و گاهي ناله هاي جانسوز حاجي خليل او را بيدار و با چشمان ماشي رنگ خود به طرف حاجي خليل خيره خيره نظري نموده ، دو مرتبه ديده بر روي هم نهاده به خواب مي رود.

تازه وارد كيست؟

سياح پياده، و او مردي است با ريش انبوه و سياه و سفيد و شاربي بسيار بلند كه لب بالا و زيرين را پوشانيده و كلاه تخم مرغي بلندي كه در وسط آن نگين شفّاف بلوري نصب شده و به دور آن رشته هاي ابريشمي مشكي بسته بر سر نهاده ، و اين دو فرد شعر به اطراف آن با خطّي برجسته نقش شده:

حلول و اتحاد اينجا محال است   كه در وحدت دوئي عين ضَلالست
مسلمان گر بدانستي كه بت چيست   بدانستي كه دين در بت پرستي است [1]

و تبرزيني از فولاد كه بر روي آن جدولهاي طلسم حك شده بر روي شانه نهاده، و كشكول سياهي با زنجيرهاي دانه ريز به دست دارد خِرقة پشمينه ای بر دوش و كيفي به زير جُبّه اش حمايل ، به اين هيئت به سياحت در بِلاد و كوه و دشت مشغول است،

هر كجا آب و سبزه است اقامت مي كند و هر دشت و صحرائي را با صفا ببيند دم از صدق و صفا مي زند، اكنون در نزديكي اين درخت دو سه ساعتي است از خستگي راه آسوده و به خواب عميقي فرو رفته است،

فجر طالع شد و بنور خود آسمان را براق و شفاف نمود،

اذان نماز صبح حاجي خليل خواب را از چشم سياح پياده برده از پهلوئي به پهلوي ديگر گشت و با صدائي خشن كه توأم با لرزة اندام او بود گفت علي،

حاجي خليل كه ابداً انتظار وجود كسي را در آن مكان نداشت يكمرتبه تكاني خورده گفت كيستي؟

سياح پياده گفت:

هر لحظه بشكلي بت عيار درآمد   دل برد و نهان شد
هر دم بلباس دگر آن يار درآمد   گه پير و جوان شد [2]

حاج خليل از كلمات سياح پياده و آنچه در جواب كيستي؟ از او شنيد چيزي نفهميده متحيّرانه چشمان خود را به طرف او دوخت،

گيسوان ژوليده او كه بر روي شانه هايش ريخته و كشكول و تبرزين او كه به كناري نهاده نظر حاجي خليل را جلب نموده گفت: گل مولي خوش آمدي ،

سياح پياده در جواب گفت: درويش هر كجا كه درآيد سراي او است وارد بر شمائيم،

حاج خليل: مهمان عزيز است نزد ما، اجازه مي دهيد نماز بخوانيم و پس از آن برويم منزل؟

سياح پياده: دمت گرم ، نفست حق.

حاج خليل اقامة نماز گفت و پس از آن با قلب متوجه گفت: الله اكبر ، و مشغول نماز شد و بعد از نماز با صوتي حزين و دلي سوزان سورة از سوره هاي قرآن را قرائت نمود، در اين هنگام مشهدي محمد نوكر حاجي خليل رسيد و سماور و قوري چائي را كنار جوي آب زير درخت گذاشت.

حاجي خليل : مشهدي محمد استكان بيشتر بياور كه امروز مهمان دارم و اشاره به سياح پياده نمود.

مشهدي محمد رفت و فوراً دو فنجان و مقداري نان و كره و شير گرم آورد،

حاجي خليل رو به سياح پياده نموده گفت: درويش بفرمائيد

سياح پياده از جا بلند شده سر و صورت را با آب جوي شست و شو داد كلاه تخم مرغي را بر سر گذاشت و كشكول و تبرزين را بدست گرفت و با صداي خشني گفت: هو، و بر روي فرش كنار حاجي تكيه به درخت داده و عوض سلام كردن گفت: يا علي

حاجي خليل كه به اصطلاح فقرا و دراويش وارد نبود و نمي دانست در جواب ياعلي چه بايد بگويد گفت: جانم به قربان علي،

حاجي خليل: درويش، اول چائي بريزم يا شير؟

سياح پياده: هر چه از دوست رسد نيكوست.

حاجي خليل شيري در فنجان ريخته مقابل او گذاشت و به قيافة او نگاهي كرده با خود انديشه كرد كه آيا شارب مانع خوردن و آشاميدن او نيست؟

آيا اين سبيل بلندي كه دهان را در خود پنهان نموده از زيبائي و مَلاحت صورت سياح پياده نكاسته؟

سپس با خود گفت اينها چه فرقي با ديگران دارند و مرام آنها چيست؟

و از دستورات كه پيروي مي كنند؟

خوب است امروز كه روز جمعه و براي نهار آقايان رفقا و دكتر بباغ مي آيند و بنا بوده در اين موضوع (آنچه براي بشر ضروري و ماية سعادت و نجات او است چيست؟) گفتگو شود گل مولي را نيز دعوت كنيم و سؤالاتي از طريقه و مرام آنان شده اگر حق با آنها باشد ما هم از اين بي قيدي استفاده كرده با مرام او همراه شويم پس از اين انديشه رو به سياح پياده نموده گفت:

امروز چند نفر از رفقاي من از شهر بباغ ميآيند ، ممكن است شما هم براي صرف نهار مرا سرافراز فرمائيد تا دور هم باشيم:

سياح پياده: ياعلي دمت گرم.

ساعت 10 صبح در باغ چه خبر است؟

استخر نسبتا بزرگي در انتهاي باغ و چند مرغابي و اردك بر روي آن شنا مي كنند درختهاي بيد و سرو و كاج و بيد مجنون در اطراف استخر به زيبائي آن افزوده مقابل استخر زمين مسطحي است كه به ساية درختان پوشيده شده و با دو قالي متوسط فرش گرديده است ، پشتي ها در اطراف براي تكيه نمودن ميهمانان مهيا شده و دور تا دور مجلس تشك هائي كه با ملافة سفيد زينت شده گسترده گرديده،

سياح پياده با سر برهنه و گيسوي بافته و شارب سياه و سفيدش كه مانع ديدن لبهاي اوست و ريش نسبتاً انبوه و چشمان ماشي رنگ جذاب خود در صدر مجلس كنار استخر تكيه به پشتي نموده ، سماور نسبتاً بزرگي با چند فنجان لب طلائي زيبا ميان سيني ورشو قلم زده در كناري مجلس را گرم كرده ، قندان ها پر از قند دور مجلس با چند ظرف ميوه كه در آنها سيب و زردآلو و گوجه و گيلاس و خيار است مجلس را زينت داده،

ساعت 5/9 است درب باغ كوبيده شد.

حاج خليل صدا زد: مشهدي محمد بدو در را باز كن آقايان آمدند!

آقاي حاجي محمد علي بنكدار و آقاي حاجي صمد تاجر وارد شده از همان اول خيابان باغ با صداي بلند حاجي خليل آقا سلام عليكم حاجي خليل در حالتي كه جواب سلام آنها را ميداد بطرف آنها بسرعت رفته با استقبال گرمي آنها را بر روي تشك در كنار سياح پياده نشانيد، دو نفر تازه وارد بطرف سياح پياده نظري نموده گفتند آقا سلام عليكم سياح پياده سري بلند كرده گفت: يا علي،

حاج خليل پس از احوالپرسي و تعارفات لازمه گفت: پس آقايان ديگر چرا نيامدند؟

حاجي محمد علي: من گمان كردم آنها زودتر از ما آمده باشند هر كجا باشند الان ميرسند!

طولي نكشيد درب باغ كوبيده شد

حاجي خليل: مشهدي محمد در ميزنند

مشهدي محمد دويده در را باز كرد، سلام عليكم بفرمائيد.

آقاي دكتر حسينخان و آقاي هژبر فيلسوف وارد شدند

آقايان سلام عليكم

حاجي خليل و ميهمانان ديگر از جا برخاسته تواضع نمودند ياالله بفرمائيد تعارفات لازمه اجراء شد و آقاي هژبر فيلسوف و دكتر حسينخان مقابل سياح پياده تكيه بر پشتي دادند و سپس رو بسيّاح پياده نموده گفتند: آقا صبح بخير

سياح پياده: يا علي

حاجي خليل: مشهدي محمد چائي بده

مشهدي محمد فنجان هاي چائي را ميان سيني و مقابل آقايان گرفته هر يك ، فنجاني مقابل خود گذاشتند،

دكتر حسينخان كه مردي مطلع و اضافه بر تحصيلات علوم جديده از علوم ديني قديمه نيز بهره مند بوده و بيشتر مواقع بيكاري را به مطالعه ميگذراند رو بحاجي خليل كرده گفت: حاجي آقاـ

مقدم ميهمان تازه وارد را تبريك ميگويم ، سپس نظري بسوي سياح پياده نموده گفت ، خوب است آقا خودشانرا معرفي فرمايند تا بر ارادت ما افزوده شود

سياح پياده: من فقير و محرم اسرارم ، من قبلة سالكان اين راهم ، من ساقي بزم كوي يارم ، آگاه بجملة اسرارم ، من مرشد جملة ابرارم ، جز اين نبود بجهان كارم،

از شنيدن اين جملات پي در پي حضار بيكديگر نگاه كرده سر بزير انداختند و سكوت آنها حكايت از آن ميكرد كه اين جملات معرّف سياح پياده نشده و او باين كلمات شناخته نگرديد.

حاجي خليل رو به دكتر نموده گفت: مايل بودم كه ايشان خود را بهتر معرفي مي كردند و ما را هم به طريقه و مرام خود ارشاد مي نمودند،

در اين هنگام دكتر حسينخان چشمش به كلاه سياح پياده كه بر روي پشتي گذارده بود افتاده گفت من يكفرد شعر منقوش بكلاه جنابعالي را خواندم به بينيد درست ميخوانم،

حلول و اتحاد اينجا محال است   كه در وحدت دوئي عين ضلال است

اگر اجازه فرمائيد فرد ديگر را كه در آنطرف كلاه جنابعالي است به بينم چيست، سياح پياده كلاه را برگردانيد و با لحن مخصوص بخودش خواند:

مسلمان گر بدانستي كه بت چيست   بدانستي كه دين در بت پرستي است

رنگ از چهرة دكتر حسينخان پريده و حالت او حضار را ناراحت ساخت، حاج محمد علي رو به دكتر كرده گفت: آقاي دكتر من كه معني اولش را نمي فهمم اما شعر دومش خيلي ناراحتم كرد، آيا آنرا هم نمي فهمم و معني ديگري دارد و يا درست فهميده ام و سزاوار است كه هر خداشناسي را ناراحت كند و سپس با حالت عجيبي كه حكايت از ناراحتي روح او مي كرد خواند:

مسلمان گر بدانستي كه بت چيست   بدانستي كه دين در بت پرستي است

دكتر: خود حضرت آقا معناي آنرا بيان مي فرمايند تا استفاده كنيم

سياح پياده با لحن تندي گفت: شما پابند شريعتيد و در راه طريقت وارد نشده ايد، فهم اين اسرار منوط بر اين است كه سالك راه طريقت شويد و به رياضت حاضر گرديد، به خانقاه درآئيد و تسليم مرشد شويد تا به حقيقت رسيده از جام وحدت بنوشيد و واصل به حق گشته و در اينهنگام آگاه به همه اسرار گرديد، و از خود بيرون شده و غير او نبينيد،

آقاي هژبر فيلسوف گفت: از الفاظ پي به معاني ميبرند ما لفظ مسلمان، گر، بدانستي، كه، بت،چيست، بدانستي، كه، دين، در، بت پرستي است مي فهميم و از اين الفاظ پي به معاني مي بريم چون يگانه چيزي كه نظام دنيا موقوف بر آن است دلالت كردن الفاظ است بر معاني و تمام عقلاي دنيا لفظ را حجّت و دليل بر معني دانند و يكديگر را مطابق الفاظ مورد ملامت و مؤاخذه و مدح قرار دهند پس معنايش اينست: اگر مسلمان مي دانست حقيقت بت چيست، هر آينه مي دانست دينداري همان بت پرستي است، نه لازم است به خانقاه برويم و نه مرشد ببينيم

دكتر حسينخان: جناب آقاي هژبر خواهش ميكنم اجازه بدهيد ما از اصل و ريشه و مبنا وارد شويم ايشان درست فرموده اند فهم اين شعر و امثال آن منوط بر اين است ما بفهيم طريقت چيست و فرقش با شريعت چه ميباشد رياضت كه منظور ايشانست چگونه رياضتي است، خانقاه كجاست و در آنجا چه خبر است مرشد كيست و تسليم شدن براي او يعني چه؟ مراد از رسيدن بحقيقت چيست و جام وحدت چگونه جامي است و از كجا بايد تحصيل كرد؟ واصل بحق شدن يعني چه و چگونه از خود بيرون بايد شد؟ و غير او نديدن معنايش چيست؟ هنگامي كه فهم به اين معاني پيدا شود اين شعر فارسي را هم خواهيم فهميد كه مراد شاعرش چه بوده و عقيده و مرام او چيست؟ و لذا با اجازة ايشان از خود آقا خواهش ميكنم براي ما يك يك اين موضوعات را بيان فرمايند.

سياح پياده: شريعت عبارت است از احكام شرعيه چون نماز و روزه و زكات و حجّ و امثال آنها كه شخص در مقام ظاهر مادامي كه در مرتبه تفرقه و كثرت است و از جام وحدت ننوشيده بايد آنها را انجام دهد چنانچه پيرم شيخ شبستري آنكه از جام وحدت نوشيد و برتر و بالاتر از همه شد ميگويد:

ولي تا با خودي زنهار زنهار

عبادات شريعت را نگهدار[3]

به گفتة اين پير، شريعت براي كسي است كه از خود فاني نشده، و واصل به حق نگرديده، و امّا طريقت پس آن عبارت است از سير و سلوك و رياضت كشيدن و چلّه نشيني با اجازه و دستور مرشد و رعايت آداب و شرائط آن و اين را طريقت مي گويند،

پس اگر طي اين راه نموديد به حقيقت مي رسيد و به مشاهده و مكاشفه فاني در حق شده واصل به او مي شويد و از خود فاني گشته دوئي از ميان برداشته شود و به مقام جمع الجمع رسيد در اينحال ديگر جز او كسي نبينيد و از جام وحدت بنوشيد و اين عبادات ظاهريّه از شما ساقط شود چنانچه صنعي در كتاب ديوان خود (ص 32) گويد: روح و باطن احكام شريعت مهمتر از صورت ظاهر آن است، ظواهر شرع نماز، روزه، حج وسيله كمال مبتدي است پس از آنكه سالك به حقيقت واصل شد تكاليف ظاهري از او ساقط ميشود

دكتر حسينخان: حضرت آقا اجازه ميدهيد

سياح پياده: بفرمائيد

دكتر حسينخان: تصديق ميفرمائيد اگر در فرمايشات شما جملات و موضوعاتي باشد كه ما نفهميده باشيم قلب ما حاضر نيست در مقابل آنها تسليم گردد و عمل به آنها نمايد و اگر كسي با دليل و برهان موضوعي را قبول نمايد از دلش بيرون نرود و خود را ملزم به عمل كردن به آن موضوع خواهد نمود؟

سياح پياده: بلي چنين است، حق است

دكتر حسينخان: پس با اجازة خود آقا براي اينكه گفتار شما در قلب ما جايگير شود عرض ميكنيم: بيانات جنابعالي را ما بايد به دليل عقل بفهميم و در عين حال قرآن كه يگانه كتاب قانون الهي و ضامن سعادت بشر است آن را تصديق كند و معلّمين و مفسّرين قرآن يعني حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام كه بعد از پيغمبر اسلام خداوند آنها را راهنما و مرشد بر بندگان و آنانرا جانشينان رسولش (ص) قرار داده امضاء نمايند، و لذا ميگويم قرآن در بعضي از آيات خود مردم را به نماز و روزه و زكوه و حج و امر بمعروف و نهي از منكر و صلة رحم و ترحم بر ايتام و همين عبادات ظاهريه امر نموده دستورات براي كساني است كه در مرتبه تفرقه و كثرتند؟ كه پير شما گفته و از اين عبادات به جائي نخواهند رسيد؟

در حاليكه قرآن مجيد رسيدن به درجات عاليه بهشت و مقام قرب پروردگار را براي مؤمنين و عمل كنندگان به همين عبادات قرار داده، بلكه مؤمنين و متقين را به اين صفات و عبادات وصف نموده و از جانشين رسول اكرم (ص) كه علي و يازده وصيِّ اويند دربارة نماز رسيده كه ماية قرب خدا است و زماني كه بنده مشغول نماز ميشود رحمت بر او نازل شود و ملائكه اطراف او را مي گيرند، و نماز را عمود دين فرموده و قبولي همه اعمال نيك را منوط به قبولي نماز قرار داده اند، و از امام ششم حضرت صادق (ع) نقل شده كه: حجّ خانه خدا بهتر از دنيا و آنچه در دنيا است، و نماز واجب برتر و بهتر است از هزار حج.[4]

و اما نسبت به روزه از رسول خدا (ص) نقل شده كه روزه سپري است از آتش جهنم، و در جواب سؤال گروهي از يهوديان فرمود كه: روزه ماه رمضان سبب ايمني از گرسنگي و تشنگي روز قيامت شود، و برات بيزاري از آتش جهنم به روزه دار داده مي شود، و غذاهاي بهشتي به او عطا مي شود، و از حضرت صادق (ع) نقل شده كه: خواب روزه دار عبادت و سكوت او تسبيح، و عمل او قبول، و دعاي او مستجاب است.[5]

اگر بخواهم نتيجة عبادات و اجر و مزد آنرا بيان كنم با كمي اطلاعم از قرآن و كلمات بزرگان دين هر آينه وقت مي گذرد و مجلس طولاني مي شود، و شما مي فرمائيد كه اين عبادات براي كساني است كه واصل به حق نشده و قدمي بالاتر نگذاشته و از شيخ شبستري پير خود در مقابل اينهمه آيات قرآن و گفتار پيشوايان دين شعر نقل ميكنيد:

ولي تا با خودي زنهار زنهار
عبادات شريعت را نگهدار

حاجي محمد علي بنكدار: آقاي دكتر بنا به گفته هاي ايشان ـ و اشاره بسياح پياده نمود ـ

قرآن بشر را در دجة ابتدائي قرار داده، و دستورات انبياء مانع است از ترقيّات بشر، و نميگذارد بشر قدمي بالاتر بگذارد. اين حرف تازگي دارد سياح پياده رو بحاجي محمد علي نموده گفت دستورات انبياء بشر را محدود ميكند

دكتر حسينخان: دستور مرشد نسبت برياضت چيست و رياضت شما چگونه است؟

سياح پياده: رياضت عبارت است از ترك حيواني، و ترك تزويج و نشستن در خلوت، و مشغولِ ذكر پنهان و آشكار شدن، و انجام دادن دستور مرشد كه صاحب خِرقه است، و البته خرقه را با اجازه قُطب پوشيده است.

دكتر حسينخان: واقعا اين دستورات بر خلاف عقل و دانش و مخالف با دستورات انبيا و مرسلين است شما هرگز نميتوانيد با اين دستورات خود را بسعادت برسانيد و از مهالك نجات دهيد چه رسد بآنكه بشر را راهنمائي كنيد؟

يكي از اغذية كه براي بدن انسان بسيار مفيد است گوشت است كه سبب رشد و تقويت بدن بوده، و همچنين براي مريض هاي بسيار ضعيف و ناتوان آقايان پزشكان بكباب امر ميكنند، و بعلاوه در شريعت و دين اسلام هم بيان شده كه هر كس تا چهل روز گوشت نخورد بدخُلق و كسيكه بد خلق شود بگوشش اذان بايد گفت. [6]و ديگر از موضوعاتي كه ضروري بشر است و خداوند آن را در وجود هر فردي قرار داده و غريزة جنسي است ميل مرد بزن، و زن بمرد است، و در اين غريزه مصالح و حِكَمي است كه وقت بيانش نيست، پيغبر اسلام ميفرمايد: نكاح و ازدواج سنّت من است و هر كه از سنّت من اِعراض كند از من نيست، و يا ميفرمايد: هر كه ازدواج نكند دو ثلث دينش حفظ ميشود، و يا ميفرمايد: از اخلاق انبياء است محبت بزنان، و يا ميفرمايد: از دنياي شما سه چيز انتخاب كردم عِطر و زن، و نور چشم من در نماز است، بعلاوه امروز جوانان ما بر اثر ترك تزويج و مُسامحة در اين امر مهم دچار مفاسد عجيب اخلاقي شده اند، و امراض تناسلي در بين آنان شيوع يافته است.

و اما، در خلوت نشستن و دور از خلق بودن:

دين اسلام اجتماعي است و ثواب هاي زيادي براي ملاقات با برادران ايماني، تشييع جنازة مؤمن، حضور در نماز جماعت عيادت مريضهاي مؤمنين، بر آوردن حاجتهاي برادران ايماني و غيره قرار داده كه تمام اين امور از لوازم معاشرت است آيا شما باين طريقت ميخواهيد بشر را خداشناس كنيد و امروز ملل متمدّن دنيا را بدين اسلام دعوت كنيد، يعني بگوئيد اي ملل متمدن دنيا، بيائيد خالق و رازق و مُنعم خود را بشناسيد؛ اگر بگويد راه خداشناسي چيست، ميگوئيد بايد گوشت نخوريد، با مردم معاشرت نكنيد، در خلوت بنشينيد و از زنان خود دست برداريد، و دوبارة زندگي انفرادي و وحشيانه آغاز كنيد تا خداي خود را بشناسيد، راستي فقط باين طريقه و ديني كه راه خداشناسيش اين باشد جز خنده و استهزاء كاري نخواهند نمود.

حاجي صمد: آقاي دكتر بنابراين آيا خداشناسي بمردها منحصر خواهد بود يا زنها هم بايد رياضت بكشند و ترك گوشت و حيواني و شوهر كنند تا خداشناس شوند، آنوقت دنيا باين طريقت يك پارچه در عالم فحشاء سقوط خواهد نمود.

هژبر فيلسوف: آقايان صبر كنيد تا معناي حقيقت را بفرمايند و تا بيان نكنند شما از مرام و اعتقادات آقايان مطلع نخواهيد شد.

سياح پياده: پس ما هر دو هر چند در دو طريق سير ميكنيم ولي در نتيجه بيك مقصود ميرسيم، رنگ آقاي هژبر فيلسوف تغيير كرده و چيزي نگفت.

دكتر حسينخان: چون نزديك ظهر و ما بسيار گرسنه ايم تا آقاي حاجي خليل آقا دستور نهار ميدهند شما بيان فرمائيد خانقاه كجاست و در آنجا چه خبر است.

بقيه فرمايشات به بعد از نهار كه وقت بيشتري داريم موكول شود.

سياح پياده: همانطوري كه در مسجد جاي اهل شريعت و متدينين است، خانقاه هم مكان فقرا و اهل طريقت و حقيقت است.

حاجي محمد علي: يعني درويش ها در خانقاه اجتماع نموده مشغول نماز و قرآن و دعا ميشوند؟

سياح پياده: بلي اهل حق در خانقاه جمع ميشوند و لكن آنها عبادات ديگري دارند.

حاجي صمد آقا: خواهش ميكنم عبادات آنها را در خانقاه بيان فرمائيد!

سياح پياده: خانقاه مركز استراحت، عبادت، ذكر، سرور، و صفا است، يعني از واردين و ميهمانان بطور صِدق و صفا پذيرائي ميشود، چنانكه كسي مايل عبادت باشد در حلقة ذكر مي نشيند، و اگر طالب رياضت باشد در گوشة مدّت يك اربعين برياضت مشغول ميگردد، و هر كه بخواهد با اهل صدق و صفا بخواندن اشعار و كلمات پير مشغول شود و هر كس طالب راحتي باشد استراحت كند و آنچه بخواهد برايش فراهم باشد خلاصه خانقاه مركزي است كه با هر كسي موافق با طبعش معامله ميشود، در آنجا قيودات و موانع شرعي وجود ندارد.

دكتر حسينخان: مثلاً اگر تازه وارد در خانقاه درويش و اهل طريقت نباشد در آنجا چگونه ميگذراند. مهماني است بر ما وارد چه اهل طريقت و چه شريعت چه كافر و چه مسلمان آنچه طلب نمايد موافق با طبع او برايش فراهم است.

حاجي صمد آقا: پس خوبست براي تفرُّج و فارغ شدن از تمام قيودات سَري بخانقاه برنيم.

حاج خليل آقا كه تا بحال مشغول دستور نهار و سفره بود بر اثر صداي خنده، متوجه آقايان گرديده و از قصد آنان مطّلع شد، با حالت عصباني گفت حاجي صمد آقا چه ميگوئي! معلوم ميشود خيال داري از قيد بنده گي و عبوديّت پروردگار خارج و از كمالات انسانيت و دستورات دين بيرون شوي!

حاج صمد آقا با خندة بلندي گفت بلي حاجي آقا ميخواهم اهل طريقت و حقيقت شوم و درويش باشم!

دكتر حسينخان كلام حاجي صمد آقا را قطع نموده گفت اجازه بدهيد آقا فرمودند، هر كه بخواهد در خانقاه با اهل صدق، صفا كند اشعار و كلمات پير ميخواند حالا ما هم فرض ميكنيم اينجا خانقاه است و ايشانهم كه خود را اهل صدق ميدانند ما هم حاضريم اينجا صفا كنيم قدري از اشعار و كلمات پير بخوانند تا در خانقاه حاج خليل آقا با آقا صفا كرده باشيم؛

سياح پياده: دمت گرم، ياعلي پس چپقي از توتون و چَرس پر كرده چند پك محكم صفير دار بر او زده و با لهجه و آهنگ مخصوصي بخواندن اين اشعار شروع كرد:

ما چو نائيم و نَوا در ما زِ تُست
ما چو كوهيم و صدا در ما زِ تست

ما عدَمهائيم و هستي ها نَما
تو وجودِ مطلقي هستيِ ما

ني دو باشد تا توئي صورت پرست
پيش او يك گشت كز صورت بِرَست

چون بصورت بنگرد چشمت دو است
تو بنورش در نگر كان دو يك است

منبسط بوديم يك گوهر همه
بي سر و بي پابدينم آنسو همه

يك گُهر بوديم همچون آفتاببي گره بوديم و صافي همچو آب

چون بصورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سايه هاي كنگره

كنگره ويران كنيد از مَنجَنيقتا رود فرق از ميان اين فريق

چونكه بي رنگي اسير رنگ شد
موسيي با موسيي در جنگ شد

چونكه اين رنگ از ميان برداشتي
موسي و فرعون دار نداشتي[7]

صداي دمت گرم، احسنت، احسنت از حاجي محمد علي بلند شد و حاجي صمد گفت حقيقتاً مرشد خوب ميخواند، ولي افسوس كه معناي اشعار او را درست نمي فهميم:

سيّاح پياده: بلي باين زوديها نخواهيد فهميد مگر وارد طريقت شويد،

هُژبر فيلسوف: خوب است بفرمائيد، ميفهميد معناي آنرا و لكن تا درويش نشويد اين اشعار عرفاني را كه هزاران ايراد ديني دارد ارزش نميدهيد وقتي عارف شديد آن را نظير قرآن بلكه بهتر از آن خواهيد دانست چنانكه دربارة مثنوي خود عارف رو مي گويد:

مثنوي من چو قرآن مدل
هادي بعضي و بعضي را مضلّ

زيرا بمنظور هدايت نمودن و ارشاد و كسب عرفان مثنوي ميخوانيد، و لكن قرآن و دستورات آنرا پشت سر انداخته ايد.

سياح پياده:

خواهش ميكنم معني اين اشعار را شما بگوئيد به بينم چه فهميده ايد؟

هُژبر فيلسوف: عقيدة شما صوفية بسيار بدي است كه عقل هر عاقلي از قبول آن استنكاف دارد. نتيجة ادّعا و كلمات شما آنست كه خالق و مخلوق يكي است، و تمام موجودات عين خالقند وخود او است كه بلباس جزء درآمده، و تمامي افعال فعل او است، و همه موجودات اَطوار و شئون او ميباشند، و اين اشعار هم از ملاي رومي سر سلسلة شما است، و اشاره بعقايد خود در اَشعارش مينمايد: ميگويد اين كثرت و تعدد در صورت ظاهر است؛

اگر اينصورت و ظواهر و رنگ حدود و قيود از ميان برداشته شود معلوم خواهد شد كه تمامي موجودات خود او بوده كه بصورت هاي مختلف درآمده است چنانچه پير ديگر شما شيخ شبستري ميگويد: نماند در ميانه هيچ تمييز شود معروف و عارف جمله يكچيز، از اين جملات كفر آميز در گلشنِ رازش زياد مشاهده ميشود، چنانكه دور كلاه شما هم الان نوشته شده كه مفادش آن است كه خدا پرستي با بت پرستي فرقي ندارد، و اگر اين نكته را مسلمان درك نمايد، ميداند كه بت پرستي خدا پرستي است چنانچه شيخ لاهيجي در شرح آن ص 432 گفته يعني اگر مسلمان كه قائل بتوحيد است و انكار بت مينمايد بدانستي و آگاه شدي كه في الحقيقه بت چيست و مظهر كيست، و ظاهر بصورت بت چه كسي است، بدانستي كه دين حق در بت پرستي است، زيرا كه بت مظهر هستيِ مطلق است كه حق است، پس بت من حيثُ الحقيقه حق باشد الخ.

و نيز شبستري در كتاب مرآه المحققين گويد:

جان مغز حقيقت است و تن پوست ببين
در كسوت روح صورت دوست ببين

هر چيز كه او نشان هستي دارديا پرتو ذات او است يا اوست ببين

ميگويد هر چيزي كه وجودي در خارج دارد يا پرتو ذات خدا است يا خود خدا است!

بنابر آنچه شيخ و پير شما ميگويد همه موجودات و اشياء خارجي از ظالمين و كفار و مشركين يا مظاهر حق و يا خود حق ميباشند بديهي است براي مردمي كه اطّلاع از عقيده شما ندارند، اينگونه اَشعار آنهم با صداي زيبا حضرت آقا فرح و لذّتي دارد و لكن ما كه كاملاً وارد، و شما و عقيده تانرا نيكو ميشناسيم بيشتر ناراحت ميگرديم، خوب است شما در مقام صفا كردن براي ما از عقيده خود چيزي نگوئيد كه بي صفا خواهد شد حضّار بر آقاي هژبر متوجه شده و عصبانيت او زبان ديگران را در دهان نگهداشته و منتظر جواب سياح پياده اند.

سياح پياده: با حالتي غضبناك بر آشفته و گفت آقاي دكتر ايشان نبودند كه شما گفتيد حكيم و فيلسوف و بعلاوه بگفته هاي درويشان معتقدند؟

دكتر حسينخان: چرا!

سياح پياده: بايشان گفتم كه شما نميتوانيد جواب مرا بدهيد زيرا مرام و اعتقادات شما با ما يكي است و براي روشن شدن اين موضوع حكايتي نقل ميكنيم.

حاجي خليل: آقايان بفرمائيد غذا مهيّا است سرد ميشود، حاجي صمد آقا با لبخندي جالب گفت خوبست آقا حكايت رانقل كنند.

دكتر حسينخان: خير آقا از شما استادترند سر سفره چيزي نميگويند، بعد از صرف نهار حكايت را نقل خواهند نمود.

همگي لب استخر رفته دستها راشستند و يك يك بر سر سفره قرار گرفتند.