تاريخ فلسفه و تصوّف يا مناظرة دكتر با سيّاح پياده

آيت الله مرحوم علي نمازي شاهرودي

- ۲ -


نهار امروز چيست؟

سفرة كِتان سفيدي گسترده در ميان آن پلوئي بسيار مطبوع و در اطراف خورشهاي قيمه و كدو چيده شده، تُنگهاي دوغ و سكنجبين بر زينت سفره افزوده و ليوانهاي مملوّ از يخ لبهاي تشنه و جگرهاي سوخته را بسوي خود متوجه ميسازند، در چهار گوشه سفره چهار مرغ بريان جلب نظر مينمودند، مهمانان بيكديگر تعارف نموده و بصرف نهار مشغول شدند:

آقاي دكتر حسينخان بيشتر بخورش كدو مايل است، حاجي صمد آقا غالباً از خورش قيمه استفاده ميكند،

حاجي خليل براي آقايان غذا را در ظرفها ميريزد،

آقاي هژبر فيلسوف بواسطة فشار خون گوشت كمتر ميخورد،

آقاي حاجي محمّد علي بنكدار بيشتر از سكنجبين نوشيده و در تابستان غذاي گرم كمتر تناول مينمايد،

سياح پياده هم رانِ مرغ بريان شده را بدست گرفته و بطرف دهان ميرد و از زير سبيل بلند بدندان گرفته ميجود.

سرِ سفره بازار مزاح و شوخي بسيار گرم شده، و هر دو سه دقيقه يكدفعه صداي قاه قاه خندة مهمانان بلند ميشود.

حاجي صمد آقا: آقاي دكتر خواهش ميكنم اين مباحثه را با حضرت آقا چند جمعه ادامه دهيد تا ما را از خود ممنون و حاجي خليل آقا را باَجرِ جزيل رسانيده باشيد.

حاجي محمد علي بنكدار: بشرطيكه آقاي حاجي خليل سفرة درويشانه بيندازند، و غذاهائي كه بر خلاف طريقت است بما ندهند، چون حضرت آقا فرمودند اهل طريقت گوشت و حيواني نميخورند و زن نميگيرند.

هژبر فيلسوف: منهم يكشوخي بكنم اجازه ميدهيد؟ ـ و اشارة بحضرت آقا نمود ـ.

سياح پياده: بفرمائيد دمت گرم

آقاي هژبر: حضرت آقا خودشان مشغول صرف حيواني ميباشند و با ران مرغ در جنگ و جدالند گمان ميكنم اگر امر ازدواجي پيش آمد كند آقا بي ميل نباشند.

سياح پياده: با لب پر خنده كه حاكي از ميل مفرّط او بود گفت عزيزم، ما از مرتبه طريقت خارج شده و بحقيقت پيوسته ايم و بدوست واصل گشته ايم براي واصل بحق حجابي نباشد و او را هيچ چيز مانع نگردد چون قطره كه بدريا رسد دريا شود:

دكتر حسينخان: آنوقتيكه حضرت آقا گرسنه بودند از اينكلمات از ايشان بسيار شنيديم حالا كه معلوم است، صداي خنده بلند شد در اين مجلس انس، همگي با يكديگر صميمي، و شوخي و مزاح هم ادامه دارد.

حاجي صمد آقا: حضرت آقا اين بلندي شارب با موي انبوه آن از عناوين اهل طريقت است؟

سياح پياده: بلي اين از علائم بزرگ و آشكار ما اهل طريقت است بطور حتم كساني كه ريش خود را ميتراشند اگر در سلك اهل طريقت باشند بايد شارب داشته باشند.

حاجي محمد علي: پس خوب بود هنگام غذا خوردن فكري ميكردند كه بجائي آنرا ببندند تا مانع از صرف غذا نشده و آلوده بچربي نگردد.

هژبر فيلسوف: بابا ول كن! آقاي حاجي محمد علي كم كم بنا داريد سبيل مردم را هم به نخ به بنديد؟ صداي خندة حضار بلند شد و خود سياح پياده هم با صداي قاه قاه خنديد، گفت، آقاي هژبر، دمت گرم جوابت را بعد از نهار خواهم داد.

هژبر: بلي و حالا صرفه ندارد و صلاح نيست زيرا از قافله عقب خواهيد ماند. مجددا خنده حضار بلند شد.

دكتر حسينخان: راستي بر خلاف دستور بهداشت است زيرا، شنيده ايم و در كتب خودمان هم ديده ايم كه اين عمل مكروه است، بلكه رسول اكرم (ص) وقتي بدو نفر ايراني كه سبيلهاي بلندي داشتند و ريش خود را تراشيده بودند فرمودند: كه گفته است شما چنين كنيد؟ جواب دادند صاحب ما كسري. حضرت فرمود: خداي من امر فرموده است كه ريش بگذارم و شارب را بزنم.[8]

بر اثر كلماتِ دكتر حسينخان بشوخي ها خاتمه داده شده، آقايان هم از غذا دست كشيده گفتند: خوبست قدري استراحت كنيم.

دكتر حسينخان: چون سفره گسترده بود نخواستم آقايان ناراحت شوند، لازمست نماز بخوانيم كه از وقت خود نگذرد، رأي دكتر مورد پسند واقعشده همگي وضو گرفته و به اَداي فريضه مشغول شدند، سياح پياده هم تكيه به پشتي داده و چپق خود را از توتون و چرسي پر نموده مشغول كشيدن شد.

نماز آقايان تمام شد، حاجي صمد آقا گفت اِنصافاً امروز مجلس مباحثة شيريني داشتيم، خوب است چنانچه آقايان موافقت كنند ادامه داشته باشد.

دكتر حسينخان: بلي چون ممكن است ديگر خدمت آقات نرسيم و اشاره بسياح پياده نمود سزاوار است گفتگوي ما در اينموضوع تمام و از محضر و بيانات شيواي آقا بهرة كامل ببريم.

سياح پياده: قرار بود جواب آقاي هژبر را قبل از صرف غذا بدهم، لكن به بعد از غذا موكول گرديد بنابراين جواب ايشانرا در ضمن حكايتي بگويم:

يكي از بزرگان طريقت حاجي محمد حسين شيرازي عموي رحمت عليشاه است كه در سنه 1249 هجري از دنيا رفت و اين اشعار از او ميباشد، سپس با لهجة مخصوصي شروع بخواندن نمود:

حاكمِ احكام قضا و قدر
مقطع اطوار وجود و عدم

پا چو بر او رنگ تقدس زده
خيمه بر آفاق و بر أنفس زده

كرده پديد از عدم، اشباح را
داده باشباح ره ارواح را

روح مجرّد متجسد شده
واحد بيچون متعدّد شده[9]

در اينجا دكتر حسينخان گفت: حضرت آقاي باينكلمات و اشعار ميخواهيد جواب آقاي هژبر را بدهيد بفرمائيد، چطور واحد بيچون متعدد شده و اين كفر را اين رئيس طريقت يا پيشواي ضَلالت چگونه راه خداشناسي ميداند و من تا كي بايد اين قبيل اشعار كفر آميز را بشنوم.

سياح پياده: جواب آقاي هژبر باين اشعار نيست خواستم از كمالات و كلمات اين استاد نمونه اي گفته باشم.

در كتاب طرائق ص 161 مينويسد: اين حاجي محمّد حسين بجاي حاجي محمد حسن امام جماعت مسجد جامع شيراز بوده و منبر هم ميرفت و راه طريقت بمردم ميآموخت، و از سخنان عرفا و متصوفه بر زبان جاري مينمود بين مردم شهرت يافت كه عبارات كفرية اهل تصوف را رواج ميدهد، مخاصمه و نزاع شديدي بين مردم برپا گرديد كه نزديك شد يكديگر را بقتل برسانند حاكم شيراز وساطت نموده و بمنظور رفع غائله اختلاف قرار شد كسانيرا بعنوان حكميت انتخاب و حاضر سازد، تا بين مردم و حاجي محمد حسين و مريدانش منصفانه حكومت و قضاوت نمايند. آخوند ملا محمد تقي حكيم، و حاجي ميرزا ابراهيم را انتخاب گرديدند آخوند مزبور رو بحاجي محمد حسين كرده گفت مردم ميگويند شما روي منبر مسئله وحدت وجود را تقرير ميكنيد و البته معلوم است كه بآن كاملا معتقديد، حاجي محمد حسين گفت: ضرر مسئله وحدت وجود چيست؟

آخوند: بديهي است كه كفر است.

حاجي محمد حسين: ايراد اولتان همين است؟

آخوند حكيم: بلي

حاجي محمد حسين: شما ميگوئيد روي منبر تقرير كرده ام اولا اين نسبت از كجا، ثانيا شايد من گفتار ديگران را نقل كرده باشم ثالثا مسلم بودن كفر وحدت وجود بچه دليل، رابعاً اعتقاد من باشد از كجا خامساً، شما همه روزه در درس بادله و براهين اثبات اين مسأله نموده و ميگوئيد، بسيط الحقيقه كلُّ الأشياء و الوجود حقيقه واحده

پس شما از من كافرتريد و بهمين جا صحبت قطع شد.[10]

حكيم عارف: راه و گفتار ما را نتواند رد كند چون ما هر دو نتيجه علم و كمالمان وحدت وجود و موجود است! چنانچه واضح خوهد شد.

آقاي هژبر فيلسوف ساكت نشسته ابروها را درهم كشيد و چيزي نگفت.

دكتر حسينخان: بلي من كتب هر دو طايفه راديده ام لكن تا بحال بعنوان بحث با آقاي هژبر وارد سخن نشده ام و اميدوارم براي ايشان بتوانم ثابت كنم و ايشانهم از اين اعتقادات و كفريات بيزار خواهند بود و اگر شما نيز حاضر باشيد كه با انصاف در عرايضم دقت كنيد اميد است از اين طريقه ضاله رو برگردانيد.

سياح پياده، خندة مسخره آميزي نموده گفت: آقاي دكتر بعد از واصلشدن بحق شما ميخواهيد بحق دعوت كنيد؟

من از اينساعت حاضرم از كلمات بزرگان صوفيه و مشايخ طريقت اثبات كنم كه حق همين است كه ما بآن واصل شده ايم:

دكتر حسينخان: بشرط آنكه رد بر بزرگانتانرا جسارت بر آنان ندانسته و با انصاف قضاوت كنيد. حاضرم كلمات شما را بشنوم!

سياح پياده: بشر بايد در دنيا ترقي كند و راه رسيدن بمقامات عاليه همان راهي است كه ما پيموده ايم زيرا بر اثر رياضت و سير وسلوك ممكن است واصل بحق شويم و ممكن است بآنمقام برسيد چنانچه بزرگان ما رسيدند بمقاماتي كه داد انا الحق زدند، و ليس في جبتي إلا الله گفتند(در جبّه من كسي جز خدا نيست) از مراشد بزرگ ما ابويزيد بسطامي است كه جملة مشهوره ليس في جبتي إلا الله منسوب باو است [11] و از او نقل نموده اند كه ميگفت سبحاني سبحاني ما أعظم سلطاني [12] (منزه و مقدسم من چه بزرگ است قدرت و سلطنت من) و ميگفت لواي من از لواي محمد (ص) عظيم تر است، و ميگفت آتش جهنم چيست اگر به بينم آنرا به يكطرف لباس خود آنرا خاموش ميكنم، و ميگفت حج كردم در سال اول خانه را ديدم و در حج دوم صاحبخانه را ديدم و خانه را نديدم و در حج سوم نه خانه را ديدم و نه صاحبخانه را [13].

و ميگفت اگر اهل بهشت در بهشت متنعّم باشند و اهل آتش در آتش معذّب شوند و براي تو تميزي بن اندو دسته واقع شود از حدّ متوكلين و جمعيت آنان خارج گشته اي[14].

حاجي محمد علي: واقعاً ترققيات او در دنيا بگفته خودش از پيغمبر اسلام (ص) كه شخص اول عالم امكان است بالاتر بوده چون گفته پرچم من از پرچم پيغمبر اسلام بالاتر است: بلي كسيكه بتواند بيكطرف لباس خود آتش جهنم را خاموش سازد از علي بن ابيطالبي كه از ترس آتش دوزخ گريه ها ميكرد و نيمة شب صيحه ها مي كشيد بالاتر رفته، راستي اگر حضرت آقا جسارتش نشماد عقيده من اينستكه اين كلمات را در حال مستي و نشئه چرس و بنگ گفته و گرنه آدم عاقل هرگز نخواهد گفت كه بين كسانيكه در بهشت متنعم اند و كسانيكه در آتش غضب ميسوزند فرقي نيست بلكه هر كس فرقي بين آنها بگذارد از زمرة متوكلين خارجست، مثل اين است كه آقا بگويند بين آنهائي كه در صحراي سوزان و بي آب و علف از عطش نالانند با مائي كه كنار استخر آب و ميان باغ باصفا به نعمت هاي حاجي خليل متنعميم فرقي ابدا نيست.

در اينجا يکحالت انقلابي به حاجي صمد آقا دست داده گفت، پس حضرت آقا در سال اول حج خانه را ديده اند و در سال دوم صاحبخانه و در سال سوم نه خانه و نه صاحبخانه هيچکدام را نديده اند معلوم ميشود فقط خود را ديده اند و بس بابا عجب خود بين بوده، بنازم آب بسطام شاهرود را که چه کرده و چه بيرون داده صداي قهقه از حضار بلند شد،

حاجي صمد آقا: راستي بما مي گفتند در نظر صوفي فرق نيست چون همه موجودات را عين او مي داند و غير او دياري را نمي داند و نمي بيند ما تعجب مي کرديم بابا دمت گرم درويش با دم مرشدت بايزيد، باز صداي قهقه از همه بلند شد

دکتر حسينخان: آقايان خواهش ميکنم تامل کنيد ايشان ترقيات بزرگانشان را نقل کنند تا ما راه ترقي آنان را بشناسيم بعد با ترقيات انبياء و جانشينان آنها مقايسه کنيم در آنوقت حق و غير حق ظاهر خواهد شد.

آقا ديگر بفرمائيد.

سياح پياده: بلي چون شما بمقام آنها نرسيده ايد براي اين تعجب ميکنيد ديگر از بزرگان مشايخ طريقت سلطان صوفيه جنيد بغدادي است که شيخ عطار اين اشعار را از قول او بيان نموده، سپس با لحن جذابي شروع بخواندن اشعار کرد:

سالکي مر جنيد را پرسيد
که ز سر تا قدم همه اسرار

در تکلم در آ که مشرک کيست
گفتش ايهرزه گرد گردن ساز

تا آنجا که جنيد گويد

هر که از وي نزد انا الحق سَر
بود او از جماعت کفّار

هر که منکر شود بود مشرک
من از او چون خداي او بيزار

چون دوئي از ميانه برخيزد
تو نمائي او کند اقرار

تا آنکه گويد

گفت هيهات اي يگانه عصر
سخن مشرکانه را بگذار

من همي گويم و همي شنوم
نيست در دار غير او ديار[15]

و از کلمات جنيد است حقيقت معرفت آن است که عارف و معروف يکي شود [16] و نزد جنيد توبه نسيان گناه است [17]

حاجي محمد علي: آقاي دکتر بنا بر معاني اين اشعار و کلمات خدا يکي نيست و موحد کسي است که دوئيت را از بين بردارد و همه را خدا بداند و هر فعلي و کاري که از بشر صادر ميشود آنرا فعل خدا بداند عجب طريقت و حقيقتي پيدا کرديد و شما ها بيکاريد که دنبال اين بيهوده گوئي ها را گرفته ايد که با عقل سليم سازش نميکند.

سياح پياده غضبناک شده گفت: بلي همين حرفهاي شماها بود درباره کسانيکه واصل بحق شده و فاني در حق و باو متصل گشته بودند تا عاقبت الامر شيخ طريقت و بزرگ صوفيت حسين بن منصور حلاج را به کشتن داده و گفتيد کافر است، علماي شما فرمان قتلش را صادر و خونش را ريختند مگر چه گفت هر کس حق گفت بايد او را کشت از اشعار همبن حلاج است:

ثمّ بَدا في خلقِهِ ظاهراًفي صورة الاكلِ و الشّاربِ

حتي لقد عاينَهُ خَلقَه كلَحظة الحاجبِ بالحاحبِ [18]

حاجي محمد علي: بابا حقيقتاً شما عجب بزرگاني داريد هر کدام از آنها با اين طريقه و مرام هزاران نفرا را اضلال و گمراه نموده و آزادي عجيبي براي نوع بشر ايجاد کرده اند که لجام گسيخته بهر طرفي بخواهند بروند و بهر عمل شنيعي که اراده نمايند اقدام کنند بدون گوچکترين ترس و وحشتي از جزا و پاداش اعمال! انسان نبايد اينقدر بي حيا باشد يکفرد ضعيف و ناتوان و بشر محتاج ادعاي خدائي کرده بر سر دار رود باز هم از او دست بر نميداريد و او را به بزرگي ياد ميکنيد.

دکتر حسينخان: حاجي آقا عصباني نشويد، اميدوارم بعد از فرمايشات حضرت آقا حقير کاملاً اعتقادات متصوفه را در اين مجلس بيان کنم، حرف از اين بالاتر است، اگر شما بخواهيد بواسطه فطرت خداشناسي از اين قبيل کلمات ناراحت شويد و کنترل خود را از دست بدهيد ميترسم نتوانم ببحث خود ادامه دهم من نسبت به حسين بن منصور حلاج حرفهاي بالاتري سراغ دارم در کتاب احتجاج شيخ طبرسي ديده ام که توقيع امام زمان عليه السلام بر لعن و بيزاري از جماعتي رسيد کرده که حسين بن منصور گفت ليس في جبتي سوي الله (نيست در جبه من غير خدا) و منع ميکرد رفقاي خود را از رفتن بمکه معظمه و ميگفت طواف کنيد اطراف من چون مکه خانه خدا است و من خدايم!

در سفينه البحار در لغت حَلَجَ از ابن النديم نقل کرده که در نوشته هاي حسين بن منصور ديده شده که منم غرق کننده قوم نوح و هلاک کننده عاد و ثمود و نيز بخط او يافت شده که نامه نوشت که عنوانش اين بود:

از جانب رحمن و رحيم بسوي فلاني، باو گفتند تو ادعاي پيغمبري ميکردي حالا ادعاي خدائي ميکني؟

گفت ادعاي خدائي نميکنم و لکن اين عين جمع است، نيست نويسنده مگر خدا و دست آلت است.

حاجي محمد علي: آقاي دکتر پس زناکاران و قاتلين و ظالمين و خائنين بنا بر مذهب طريقت اين آقا و مرشدشان حسين بن منصور حلاج از عمل خود ننگ نخواهند داشت و هيچ تقصيري نداشته و مورد عذاب و مواخذه نخواهند شد و اين خلاف ضروري دين است.

………….. هنوز حرف در دهان حاجي محمد علي بود که يکمرتبه حاجي خليل آقا صدا زد آقاي حاجي محمد علي ساکت باشيد و کلمات ننگين و گستاخانه بزبان جاري نسازيد که راضي نيستم بر روي فرش من اين نوع سخنان گفته شود گر چه بعنوان مثل باشد شما خود متوجهيد که هر عاقل با شرافتي از اين قبيل گفتارها ننگ و عار دارد چه رسد باينکه معتقد باشد.

دکتر حسينخان: آقايان جواب اينکلمات را همه ميدانيد بلکه هر عاقل با انصافي با اينگونه اعتقادات مخالف است ولکن تمنا ميکنم صبر کنيد حضرت آقا اسب خود را جولان بدهد و از رؤسا و مشايخ طريقت و تصوف آنچه ميداند بگويد، تا نوبت بجواب ما برسد اميدوارم بياري خداي متعال تمام اين گفته ها با جوابهاي ساده و روشن از بين برود:

سياح پياده: خواجه عبد الله [19] بزرگ سالکين طريقت در رساله نور وحدت خود وحدت ما اهل وحدت را بيان نموده، که اي سيد هر فرقه با فرقه ديگري در نزاع و جدال است مگر اهل وحدت که ايشان با همه يکي اند تا آنکه گويد، اي سيد موجود يکي است که بصورت موهوم متعدد مينمايد تا آنجا که گويد اي سيد عابد اوست و معبود او است عابد است است در مرتبه تقييد و معبود است در مرتبه اطلاق و تميز در مراتب از امور عقليه است و موجود نيست مگر يک حقيقت تا آنکه گويد اي سيد هر چه در ادراک مي درايد اوست و هر چه در اردراک نمي در آيد اواست آنچه او را وجود گويند ظهور او است و آنچه او را عدم گويند بطون او است اول او است آخر او است ظاهر او است باطن او است مطلق او است مقيد اوست کلي او است جزئي او است منزه است او مشبه او است.

حاج محمد علي که پيمانه صبرش پر شده و از اين کلمات سخت متاثر شد با صداي خشني رو بسياح پياده کرد گفت: نترس بگو موسي او است، فرعون او است، فاعل او است، مفعول او است، ابراهيم او است، نمرود او است، عمر او است ابوبکر او است عثمان او است علي او است محمد او است زهرا او است شيطان او است، مشرک او است، کافر او است، عمو اين کلمات را بگوش حمار بگوئي رم ميکند ميداني چه ميگوئي تو با اين مرام فرق نميگذاري بين شمر و حسين و بين يزيد و حضرت سجاد و بين معاويه و علي اُف باد بر اين توحيد و اهل آن سبحانه و تعالي عما يقول الظالمون علوا كبيرا منزه است پروردگار از آنچه ظالمين بگويند.

سياح پياده سخت برآشفت و گفت:

يکي ديگر از بزرگان ما ملا عبد الرحمان جامي است گويد:

هم مقيد خود است و هم مطلق
گه ز باطل نموده گه از حق

او است مغز جهان جهان چون همه او است
خود چه مغز و چه پوست همه او است[20]

و نيز شيخ عطار يکي از بزرگان ما است وقتي که سلطان زمان کلمات او را شنيد جلادي فرستاد که او را گردن زند شيخ بجلاد گفت توئي پروردگار من بهر صورت خواهي درائي پس او را کشت.[21]

دکتر حسينخان با صداي بلند گفت: آقا شما چرا عصباني شديد هر چه عصبانيت شما شديد شود بر ضرر خود بيشتر تکلم مينمائيد.

حاج محمد علي: دست برداريد از اين موهومات وکفريات بايد اينها را در خانقاه بگويند نه در نزد مسلمانان .

دکتر حسينخان: آقاي حاج محمد علي قرار ما اين بود صبر کنيم تا آقاي سياح بيانات بزرگان طريقت را براي ما نقل کند بعد ما آنرا جواب دهيم انشاءالله شما ناراحت نشويد و اجازه بفرمائيد کلمات آقا تمام شود.

سياح پياده: يکي از بزرگان سلسله ما مُحي الدّين عربي استگويد: بدان همانا تنزيه حق نزد اهل حقيقت عين تحديد و تقييد است پس تنزيه کننده يا جاهل است يا بد ادب تا آنکه گويد حق محدود است بهر حدي براي آنکه هر چه محدود ميباشد مظهري است از مظاهر او ، ظاهران از اسم ظاهر است و باطن از اسم باطن است و مظهر عين ظاهر است باعتبار احديت تا آنجا که گويد کسيکه جمع کند در معرفت خود بين تنزيه و تشبيه و توصيف نمايد او را بهر دو وجه پس او را شناخته است آنوقت سياح پياده با نواي مخصوص اين اشعار محي الدين را خواند:

فَإن قلت باتنزيه كنت مقيدًا
و إن قلت بالتَّشبيهِ كنت محدّدًا

وإن قلت بالا مرينِ كنت مسدّدًا
و كنت إمامًا في المعارف سَيدًا[22]

و بسيار گفته است که ذات او عين تمام موجودات است.

ودر جاي ديگر گويد : عارف کسي است که حق را در همه چيز بيند بلکه حق را عين همه چيز بيند.[23]

و در اول فتوحاتش گويد من اظهر الاشياء و هو عينها منزه است آنکسيکه اشياء را ظاهر نمود و خودش عين آن اشياء است.[24]

و گفته هر که بت پرستيد بهمان خدا را پرستيده باشد و چون سامري گوساله ساخت و مردم را بعبادت او خواند حقتعالي هرون را ياري نکرد و غالب ننمود او را براي آنکه خواست در هر صورتي پرستيده شود.[25]

حاج صمد آقا که مدتي بود با دلي متوجه گوش باين کلمات ميداد و خيره خيره بسياح پياده نظر ميکرد وتکيه داده بود بدو زانو نشست و گفت : جناب آقا اين کلمات شبيه بيکديگر است و تازگي ندارد فقط از جهت الفاظ با يکديگر فرق دارد مشرب و مسلک شما خوب معلوم شد محتاج برياضت و خانقاه و چرس و بنک نيستيم برو اين دام بر مرغ ديگر نه ما گول اين حرفها نمي خوريم کسيکه در مدرسه امام صادق (ع) درس خوانده و از گفتار امامان استفاده کرده و دلش منور شده باين گونه اباطيل و اراجيف منحرف نميشود حوصله ما سر آمده امروز صبح چشم ما بر کدام احمق افتاده که اين گونه گرفتار شديم صداي خنده بلند شد.

دکتر حسينخان: حاج خليل آقا بفرمائيد چاي بدهند. سيني چاي بميان آمد و قليان زيبائي در مقابل حاج محمد علي گذاشته و حاج صمد آقا و هژبر فيلسوف مشغول کشيدن سيگار و سياح پياده نيز چپق خود را چاق کرده و يک دو صفيري بآن زده گفت آقايان اجازه دهيد چند شعري از گفته هاي مرشد بزرگ ملاي رومي بخوانم گفتند بفرمائيد :