تاريخ فلسفه و تصوّف يا مناظرة دكتر با سيّاح پياده

آيت الله مرحوم علي نمازي شاهرودي

- ۳ -


سياح پياده با صداي جذابي شروع بخواندن کرد:

ايعاشقان ايعاشقان من عاشق رسواستم

عشقم چه بر سر ميزند من و اله شيداسم

هم عاشق و شيداستم و اله يکتاستم

اينجاستم آنجاستم نه زير نه بالاستم

در عرش و در کرسي منم،والاصل لايخطي منم

با حاملان عرش گومن پيش از اين برخواستم

عالم منوّر شد ز من، آدم مصوّر شد ز من

هم عالمم هم فاضلم هم قاضي القضاستم

قاضي بمن نازد همي فتوي زمن سازد همي

فتوي بنا حق ميدهد نه زين و نه زينهاستم

بر خواستم بر پاستم پيداستم بر جاستم

پنهان نيم پنهان نيم من مير مولاناستم

هم پير هم بر نامنم هم شيخ و هم رعنا منم

هم زشت و هم زيبا منم هم شير هم خر ماستم

هم با صلوة دائمم هم بي صلوة قائمم

هم صبح را بشناختم هم شامرا آشناختم

دنيا منم عُقبي منم طوطي منم قمري منم

اِنسي منم جني منم من حوت اين درياستم

هم کوه و هم صحرا منم هم در اين دريا منم

در شعله هاي عشق بين کاندر زبان گوياستم

درياي بي پايان منم با نوح کشتيبان منم

يوسف منم موسي منم عيسي منم شعيا ستم

ايوب را درمان منم يعقوب را هم جان منم

هم حکمت لقمان منم هم يونس و يحياستم

هم حيدر و احمد منم هم بادۀ احمر منم

هم صاحب کشور منم زان باده تقواستم

آندم منم ايندم منم هم ريش و هم مر هم منم

هم درد و هم درمان منم با درد او افراستم

فرمان بر و فرمان دهم هم جانستان هم جان

جان از من و من هم زجان با حضرت اعلاستم[26]

و نيز مي گويد:

هر لحظه به شکلي بت عيار بر آمد
هر دم به لباس ديگران يار بر آمد

دل برد و نهان شد گه پير وجوان شد

گاهي بتک طينت صَلصال فرو رفتگاهي ز تک کاکل فخّار بر آمد

غواص معانيزان پس بجهان شد

گه نوح شد و کرد جهان را به دعا غرق آتش گل از آن شد

يوسف شد و از مصر فرستاد قميصياز ديده يعقوب چو انوار بر آمد

روشن گر عالم نا ديده عيان شد

حقّا که هم او بود که اندر يدو بيضاء
در چوب شد و بر صفت مار بر آمد

مي کرد شبانيز آن فخر کيان شد

ميگشت دهي چند بر اين روي زمين را
عيسي شد و بر گنبد دوار بر آمد

از بهر تفرج
تسبيح کنان شد

بالجمله هم او بود که مي آمد و ميرفت
تا عاقبت آنشکل عرب وار بر آمد

هر قرن که ديدي داراي جهان شد

منسوخ چه باشد به تناسخ که حقيقت
شمشير شد و در کف کرار بر آمد

ن دلبر زيبا
قتال زمان شد

ني ني که هم او بود ميگفت انا الحق
منصور نبود آنکه بر آن دار بر آمد

در صورت بلها
نادان به گمان شد

رومي سخن کفر نگفته است و نگويد
کافر بود آنکس که به انکار برآمد

منکر نشويدش
از دوزخيان شد[27]

و نيز گويد:

آنانکه طلبکار خدائيد خدائيد
حاجت بطلب نيست شمائيد شمائيد

چيزيکه نکرديد گم از بهر چه جوئيد
کس غير شما نيست کجائيد کجائيد

در خانه نشينيد و نگرديد بهر روز
زيرا که شما خانه و هم خانه خدائيد

ذاتيد و صفاتيد گهي عرش و گهي فرش
در عين بقائيد و مبر از فنائيد

حرفيد و حروفيد و کلاميد و کتابيد
جبريل امينيد و رسولان شمائيد الخ[28]

حاج محمد علي با دلي پر جوش و صداي خشن گفت بس است ما را ما مزخرفات ملا را شنيديم ديگر نبايد از اين گونه اشعار بر زبان جاري نمائي.

دکتر حسينخان: خواهش ميکنم صبر نمائي تا کلمات و اشعار شاه نعمت الله ولي را نيز بگويند تا ما او را نيز بشناسيم و اباطيل صوفيه را بدانيم تا در مقابل باطل آنان حق واضح شود، چنانچه اميرالمومنين عليه السلام در خطبه شريفه فرمودند: بدانيد که شما هرگز حق و رشد را نخواهيد شناخت، تا آنکه بشناسيد آنکسيرا که ترک آن نموده و بميثاق کتاب عمل نخواهيد نمود، تا آنکه بشناسيد آنکسرا که آنرا شکسته و وفا نکرده است و متمسک بکتاب نشديد، تا آنکه بشناسيد آنکه را اعراض از کتاب عزيز نموده است ـ الخ [29]و همين مفاد را حضرت مجتبي عليه السلام در ضمن روايت تحف العقول بيان فرموده است.

سياح پياده: باجازه آقايان چند جمله از کلمات شاه نعمت الله ولي را براي شما نقل مينمايم:

دکتر حسينخان: بفرمائيد تا به بينيم ايشان چه گفته اند

سياح پياده: شاه نعمت الله در رساله مکاشفات گويد: مشرب موحدان است که حقتعالي را در مراياي اعيان ممکنات مشاهده نمايد و اعيان را کان لم يکن در عدم بر حال خود بيند و اين نهايت غيبت محموده است و بدايت فنا و فنا نهايت سير الي الله و بقاء بدايت سير في الله ابتداء دارد و نهايت ني، غايتش چون بود چو غايت ني موجود يکي بيند و باقي معلوم.

و در رساله مراتب گويد: لا اسمَ لَه و لا نعتَ لَه و لا صفةَ له اِلا بحسب المَظاهر

يک وجود است و مظاهر بي شمار
آن يکي را در مظاهر ميشمار

تا آنکه گويد: ثُمَّ بَدا فِي خَلقِه ظاهراً في صورَةِ الاكلِ و الشّارِبِ[30]

و از اشعار شاه است که در کتاب طرايق ج 11 ص 213 و در کتاب جامع الشتات از او نقل کرده اند:

در مرتبه جسم است در مرتبه روح است در مرتبه جان است در مرتبه جانان

در مرتبه جام است  در مرتبه اي باده در مرتبه اي ساقي در مرتبه رندان

در مرتبه شاه است در مرتبه درويش در مرتبه اي بنده در مرتبه سلطان

در مرتبه اي فرعون در مرتبه اي موسي در مرتبه کفر است در مرتبه ايمان

در مرتبه مخمور در مرتبه سرمست در مرتبه عمگين در مرتبه شادان

در مرتبه توراة در مرتبه انجيل در مرتبه صحف است در مرتبه قرآن

در مرتبه اي يعقوب در مرتبه يوسف در مرتبه اي مصر در مرتبه کنعان

در مرتبه آب است در مرتبه کوزه در مرتبه اي قطره در مرتبه عمان

در مرتبه عقل است در مرتبه نفس است در مرتبه حيوان در مرتبه انسان

در مرتبه دوزخ در مرتبه جنت در مرتبه زندان در مرتبه بستان

در مرتبه اي طه     در مرتبه اي يس در مرتبه اي حم در مرتبه سبحان

در مرتبه اي دريا        در مرتبه چشمه در مرتبه جوي است
در مرتبه باران

در مرتبه ها از ذوق ما با تو بيان کرديم
گر ذوق همي خواهي اين گفته ما ميخوان

هم جسمي و هم جاني هم ايني و هم آني
هم سيد و هم بنده با خلق نکو ميدان

حاج صمد آقا: عقيده من اين است که حالش حال عادي نبوده زيرا آدمي که شعورش را از دست نداده و مشاعر او مختل نمانده باشد اينطور پر و پوچ نميگويد من بهتر از او شعر ميگويم:

در مرتبه پا است در مرتبه اي موزههم کوزه بدان او را هم شيره و خربوزه

صداي خنده حضار بلند شد.

حاج صمد آقا: چر ا ميخنديد مگر اشعار شاه همين جور نبود خواهش ميکنم شما چند دقيقه گوش دهيد تا من هم چند شعري براي بيان لوازم فاسد آن بخوانم تا واضح شود که تمام آن بر خلاف قرآن و ضروريات دين است:

در مرتبه اي رازق   در مرتبه اي مرزوق در مرتبه اي مديون    در مرتبه ديان

در مرتبه اي حامل   در مرتبه اي محمول در مرتبه اي دزد      در مرتبه خوان

در مرتبه اي دافع در مرتبه اي مدفوع در مرتبه اي محکوم  در مرتبه منّان

در مرتبه اي غافر در مرتبه اي مغفور در مرتبه اي مغلوب در مرتبه گلدان

در مرتبه اي شاکي   در مرتبه اي واطي در مرتبه اي مَوطوء    در مرتبه اي خندان

در مرتبه اي سارق   در مرتبه اي ممنوع در مرتبه اي مملوک در مرتبه اي امکان

در مرتبه اي فاني در مرتبه اي مضطر در مرتبه اي مقهور در مرتبه پستان

در مرتبه اي محسوب   در مرتبه اي مرضي در مرتبه اي غمگين در مرتبه شيطان

در مرتبه اي آدم  در مرتبه اي جن در مرتبه اي احمق در مرتبه اي حيوان

در مرتبه اي طفل ، در مرتبه اي شيخ ،در مرتبه اي جاهل ، در مرتبه سودان

بي شرمي و بيديني ديوانگي مستي چرسي شدن و بنگي بيحد شده بي پايان اي تب دو صد خيبت هم تعس و دگر لعنت از وحدت هم کثرت بر فلسفه و عرفان لازمه عقيده اينان آن است که تمام صفات و حالات مخلوق بر خدا جاري است بلکه همه خود اوست که باطوار مختلفه جلوه ميکند و تمام افعال فعل اوست بر خلاف قرآن که اساس قرآن از اول تا باخر بر مبانيت خالق با مخلوق است و آنکه خالق منزه و مبرا است که بحواس ظاهره و باطنه ادراک شود هر چه بحواس ادراک شود مخلوق است و مخلوق بر چند قسم است خبيث و طيب مومن و کافر مؤمن محبوب خدا است و کافر مبغوض خدا است و مورد لعنت و غضب است و خداوند غضب فرموده و لعنت کرده کفار و مشرکين را و نزد صوفيه تمام موجودات تجليات و اطوار وجود حق اند و همه اعمال خلايق نيز فعل اوست سبحانه و تعالي عمّا يقولُ الظّالِموُنَ عُلوّاً کبيراً خداوند خود را در کلام مجيدش منزه و مبرا فرمود از گفتار ظالمين و نزد صوفيه اين گفتار نيز صحيح نيست چون تمام گفتار اوست و خود عين همه است و نميشود خود را از گفتار خود تنزيه و تقديس فرمايد پس معلوم است که گفتار ظالمين گفتار خدا نيست و خدا از آن بيزار است و هم چنين پيغمبر و ائمه صلوات الله عليهم از آن بيزارند قال تعالي فإن عَصَوک فَقُل إنّي بريء مِمّا تعلَمونَ يعني اگز نافرماني کردند پس بگو من بيزارم از آنچه ميکنيد؛ و واضح است که پيغمبر و امامان عليهم السلام از افعال خدا بيزاري نمي جويند و نيز فرموده سُبحانَ الله عَمّا يصِفونَ إلا عباد الله المُخلصينَ و سُبحان ربُّك رَبِّ العزّة عَمّا يصِفونَ.

دکتر حسينخان: از بيانات جنابعالي و نقل گفتار رؤساي طريقت آقايان همه متوجه بمرام و عقيده آنان شدند حال اجازه بدهيد قدري از کلمات فلاسفه بيان شود تا معلوم گردد که مرام و عقيده فلاسفه عرفان مسلک چه بوده است و آنکه تمام در نتيجه با يکديگر متحدند هر چند از دو راه ميآيند لکن سرانجام آنان يکي است پس نگاهي بساعت نموده گفت نزديک ساعت 7 بعد از ظهر است و بغروب چيزي باقي نمانده تا بشهر برسيم شب ميشود خوب است خوب است وقتي ديگر معين شود.

حاج خليل آقا: آقاي دکتر فردا ممکن است پيش آمدهائي بنمايد براي ما و مهمانان عزيز خوب است با اجازه آقايان شب را نيز اينجا تشريف داشته باشند صبح زود باتفاق برويم شهر.

حاج صمد آقا و حاج محمد علي: ما موافقيم به بينيد جناب آقا چه ميفرمايند

سياح پياده: دمتان گرم من رفيق موافق هستم.

بنا بماندن شد و اظهار ميل بچاي و سيگار و قليان نمودند چاي و قليان و سيگار وارد مجلس شد و سياح پياده نيز چپق خود را از کنار خود برداشت مشغول شد هر يک مزاحي مينمودند و مجلس با مودت و صميميت گرم شد.

دکتر حسينخان: خوب است اول نماز مغرب و عشاء را بخوانيم و بعد مشغول صحبت شويم.

حاج صمد آقا: شوخي نکردم چون حضرت آقا نماز ظهر و عصر نخواندند گفتم شايد مانع داشته باشند.

هژبر فيلسوف: ايشان فاني از خود و واصل بحق شدند و مرشد طريقت شبستري گفته است ولي تا با خودي زنهار زنهار عابدات شريعت را نگه دار اگر عبادتي مينمايند آن در ظاهر است و در باطن عقيده بآن ندارند.

چنانچه ابو مدين امر ميکرد اصحاب خود را باظهار عبادت و طاعت، چون در عقيده او فاعلي در عالم غير خدا نيست[31]

حاج محمد علي: بلي وقتي فعل و فاعل و مفعول يکي شد نماز معني ندارد و علامه ـ قده ـ نقل کرده که گفت من جماعتي از صوفيه را در حرم امام حسين عليه السلام ديدم که نماز خواندند بغير يکنفر بعد از ساعتي از يکي از آنها سؤال کردم که چزا يکنفر نماز نخوانده گفت او چه احتياج بنماز دارد بخدا واصل شده آيا جائز است براي واصل که حجاب قرار دهد و نماز حجاب است ميان بنده و خدا [32]

حاج خليل آقا کلام را قطع کرده گفت پس معلوم ميشود که پيغمبر و امامان واصل بحق نشدند که نماز ميخواندند.

سياح پياده: چند نفر با يک من ضعيف درويش.

حاج صمد آقا غصه نخوريد فعل و فاعل و مفعول يکي است صداي خنده حضار بلند شد.

در اين هنگام حاج خليل آقا حرکت کرده با صداي جذابي مشغول اذان شد و آقايان از جا برخاستند وضو گرفتند پس سجاده ها انداخته هر کدام نماز خود را خواند و بعد از تعقيب نماز مجلس را مرتب و منظم هر يک بجاي خود نشستند و منتظر بيانات آقاي دکتر هستند.

دکتر حسينخان: از آقايان استدعا دارم انصاف را از دست نداده و عصبانيت و لجاجت را از خود دور کرده چون اين دو راهي است از راههاي عذاب و صاحبش را بآتش ميرساند.

يکي از فلاسفه اسلام صدر المتالهين است که ميگويد: في أنّه جلَّ اسمُهُ کل الوجودِ، قول اجمالي کلّ بسيط الحقيقة من جميعِ الوجوه فهو بوحدته کلّ الاشياء الخ ثم اثبت انحاصر الکلّي في الفرد تعالي [33]

و در جاي ديگر گفته: فإذا ثبت تناهي سلسلة الموجودات من العللِ و المعلولاتِ إلي حقيقةٍ واحدةٍ ظَهَرَ أنّ لِجميع الموجوداتِ أصلاً واحداً ذاته بذاته فياض للموجوداتِ، و بحقيقته محقّق للحقايقِ و بسطوع نورِه منوِّر للسماواتِ و الارضِ فهو الحقيقةُ و الباقي شؤنه و هو الذّات و غيره أسمائه و نعوته و هو الأصل و ما سواه أطوارُه و فروعهُ ـ الخ.[34]

و در اسرار الايات ميگويد: حقيقة الواجب جلّ مجده هوية بسيطة غير متناهية الشدة في النورية و الوجود، و حقيقته عين التشخص و التعين لا مفهوم له إلي ان قال فلا يمكنُ الوصول إلي معرفةِ ذاتِه إلا بفناء السّالك عن نفسه ، و باندِ كاك جبل انّيته حتّي شهد ذاته علي ذاته إلي أن قال: بل ليس في الوجودِ إلا ذاته و صفاتِه و أفعاله الّتي هي صُوَر أسمائِه و مَظاهر صِفاتِه.[35]

و نيز گويد: تنبيه مشرقي، و ممّا ينبّهك علي أنَّ وجوده تعالي وجودُ كلّ شيء، انّ وجوده عين حقيقة الوجودِ و صرفه ـ إلي أن قال: فهو الأصل و الحقيقةُ في الموجودية و ما سواه شئونه و حيثياته و هو الذّات و ما عَداه أسمائه و تجلياته و هو النّور و ما عَداه اظلاله و لَمعاته ـ الخ .[36]

و در جاي ديگر گفته: إنّ الافعال كلّها بالحقيقة صادرة عنه تعالي، واقعة بتاثيره مع كمالِ وحدانيتهِ و فَردانيتِه، فكلُّ ما هو مقدور مجعول الفاعل، فهو من حيثُ صدوره عن ذلك الفاعل صادرُ عن الحقّ تعالي، كما أنّ وجودَ كلّ ممكنٍ من حيثُ وجوده شأنُ من شئون الحقّ و وجهُ من وجوهه ـ الخ [37]

و در کتاب تفسير خود گويد: لا شك أنّ الآخرة إنّما تُحصل بارتفاع الحجب و ظهور الحقايق و زوال التعينات و الحقّ عن الباطل . [38] مرادش زوال تعينات وجودي موجودات است و برطرف شدن رنگ حدود و قيود وجودي که باطل است از رخسار وجود مطلق چنانچه مولوي گويد:

چون که بي رنگي اسير رنگ شد
موسيي با موسيي در جنگ شد

چونکه اين رنگ از ميان برداشتي
موسي و فرعون دارند آشتي

و در جاي ديگر گويد: أشرف الإنسان من بلغ في الشرف و البرائة إلي مرتبة السابقين الاولين من الملائكة المقربين، فصار متحداً بالعقلِ الفعّالِ اتّحاد العاقل بالمعقول، كما ذهب اليه كثيرُ من الحكماء، و أشارت إليه كلمات الاولياء, و شهدت عليه أذواق الصوفيه، و برهن عليه في الشواهد الربوبية.[39]

و در موضع ديگر گفته: فإذا علم هذا بلغ إلي مقام التّوكل و الرّضا، فإذا بلغ إليهما و احكمهما يصِلُ إلي مقام الوحدة فيصير عبداً مخلصاً عن الشرك بالكلية اذ في الشكر ضرب من الشرك الخفي لكونه لاستجلاب المزيد و كذا في التوكل فانه يستدعي متوكلا و متوكلا عليه يتكلف المتوكل في حوالة امره الي الوكيل و الرضا و ان كان باب الله الاعظم ففيه ايضا رائحة من الاشتراك فان الراضي يستدعي وجودا مقابلاً لوجود المرضي عنه و له مجال تصرف تركه بالاختيار و هذه المرتبة ايضا قاصرة عن درجات الواصلين الي درجة التوحيد فان ارتقي من هذه الدرجات وصل الي مقام الفناء المحض و محو الاثر بالكلية و هو منزل اهل الوحدة المطلقة فان الي الله المنتهي و اليه الرجعي.[40]

و در کتاب اسفار ج 3 ص 22 گفته: فصل في ان واجب الوجوب تمام الاشياء و كلّ الموجودات الي ان قال: و الواجب بسيط الحقيقة واحد من جميع الوجوه فهو كلّ الوجود كما انّ كلّه الوجود الي ان قال: فبثت ان البسيط كلّ الاشياء الخ.

و در جاي ديگر گفته: و محصل الكلام ان جميع الموجودات عند اهل الحقيقة و الحكمة الالهية المتعالية عقلا كان او نفسا او صورة نوعية من مراتب اضواء النّور الحقيقي و تجليات الوجود القيومي الالهي و حيث سطع نور الحق و انهدام ما ذهب اليه اوهام المحجوبين من ان للمهيات الممكنه في ذاتها وجودا. الي ان قال: فكذلك هداني ربّي بالبرهان النعير العرشي الي صراط مستقيم من كون الوجود منحصراً في حقيقة واحدة شخصيه لا شريك له في الموجودية الحقيقة و لا ثاني له في العين و ليس في دار الوجود غيره ديار و كلّما يترائي في عالم الوجود انّه غير العالم المعبود فانّما هو من ظهورات ذاته و تجليات صفاته التي هي في الحقيقة عين ذاته. إلي ان قال: و اذا كان الامر علي ما ذكرته لك فالعالم متوهم ما له وجود حقيقي . [41] فهذا حكاية ما ذهبت اليه العرفاء الالهيون و الاولياء المحققون. تا آنکه گويد: فصل في التنصيص علي عدمية الممكنات. الي ان قال: و الظاهر في جميع المظاهر و المهيات و المشهود في كلّ الشئون و التعينات ليس الا حقيقة الوجود، بل الوجود الحق بحسب تفاوت مظاهره و تعدد شئونه و تكثر حيثياته. الي ان قال: فانكشف حقيقة ما اتفق عليه اهل الكشف و الشهود من ان المهيات الامكانية امور عدميه الي ان قال: بل الموجود هو الوجود و اطواره و شئونه و انحائه و المهيات موجوديتها انما هي بالعرض بواسطة تعلقها في العقل بمراتب الوجود و تطوره باطوارها كما قيل شعراء:

وجود اندر کمال خويش ساري است
تعيّن ها امور اعتباري است

فحقايق الممكنات باقية علي عدميتها ازلا و ابدا. الي ان قال: و في كلام المحققين اشارت واضحة بل تصريحات جليه بعدمية الممكنات ازلا و ابدا.[42]

حاج صمد آقا: جناب آقاي دکتر خوب است اين جملات را فارسي بفرمائيد :

آقاي دكتر: اينها در نتيجه همان حرفهاي صوفيه است که در دار وجود غير وجود واقعيتي ندارد، و تمام موجودات اطوار و شئون و تجليات و لمعات و صفات و اسماء حق اند، و مهيات نيست مگر امور اعتباري چنانچه شبستري در گلشن راز گفته است:

وجود اندر کمال خويش ساري است
تعينها امور اعتباري است

امور اعتباري نيست موجود عدد بسيار و يکچيز است معدود

جهان خود جمله امر اعتباري استچو آن يکنقطه کاندر دور ساري است

برو يکنقطه آتش را بگردان         که بيني دائره از سرعت آن

فياض گويد در مقام بيان کيفيت صدور معلول از علت:

صوفيه برآنند که صدور معلول از علت عبارت است از تنزل علت بمرتبه وجود معلول و تطور وي بطور معلول و از اينجا متفطن شده اند بوحدت وجود بانيکه وجود حقيقت واحده ايست ساري در جميع موجودات، و مهيات ممکنات نيست مگر امور اعتباريات و حقايق موجودات همگي مظاهران حقيقت اند بنحوي که اتحاد و حلول لازم نيايد چه اين هر دو فرع اثنينيت است و لا موجود الا واحد تا آنکه گويد: و ما بحسن ظن اعتقاد کرده ايم با مکان صدق اين دعوي نه برنهجي که از کتب و رسائل اين طائفه مفهوم تواند شد چه اينمعني گفتني و شنيدني نيست تا آنکه گويد و اينمعني في نفسه حق است کو مدعي آن بر حق مباش بلکه حسن ظن باکابر قوم را بر خود لازم ساز که شايد از برکت حسن ظن بهره مند گردي و موجب دريافتن عنايت الهي و انفتاح ابواب سعادت سرمدي گردي، تا آنکه گويد: و اما طريقه حکماء در کيفيت صدور معلول آن است که گويند واجب الوجود تمام است و فوق التمام ، تا آنکه بعد از بياناتي گويد: و از اينجا سر وحدت وجود بنحوي که خاطر فاتر اين کمينه بآن منساق شده مفهوم مستعدين تواند شد چه نسبت حقايق موجودات بحقيقت واجبيت نسبت مفهومات جنس و فصل باشد که اجزاي تحليليه اند بماهيت نوعيه بسيطه، و مؤيد اين است آنچه از بعضي اکابر بنظر رسيده که وجود واجبي عين وجودات همه موجودات است نه عين وجود هر يک از موجودات قلم اينجا رسيد سر بشکست.[43]

حاج ملا هادي سبزواري در کتاب اسرار الحکم گويد: اما طريقه سوم طريقه انيقه اهل حق است که وحدت در کثرت و جمع در فرقست آنستکه حقيقت وجود اصليست و نوريست که اوصافش را شنيدي و واحد است بوحدت حقه نه وحدت عدديه و مراتب متفاضله دارد انوار بعضها فوق بعض مختلفه في الشدة و الضعف مثل انسان واحد که مراتب متفاضله داشته باشد و مقاماتش متفاوت باشد مثل طبع و نفس و قلب و عقل تا لطيفه اخفويه پس در حقيقت وجود مرتبه تام و شديد علت و مرتبه ضعيف معلول، و در واقع غير وجود و سنخ نور دياري نيست ذات علت وجود و عليت نيز وجود و معلول وجود، و بعبارت ديگر جاعل وجود و جعل وجود و مجعول وجود، و بعبارت ديگر صانع وجود و و صنع وجود و مصنوع وجود ولي بحسب مراتبي که در وجود است از خفاء و ظهور و مظاهر، تا آنکه گويد: در باب صفات و اينستکه همه وجودات مدعي الوهيتند و الوهيت همه در اثبات الله مقهور است، و اينکه بعض عرفاء گفته اند که موجودي نيست که پرستيده نشده باشد از براي مشرکي و اختصاص ندارد بآفتاب يا آتش يا گوساله سامري و غيرها کاذب نيست و مصدق اينمعني است که خود پرست بدتر است از بت پرست و خود پرستان بيشمارند ال آخره؛ و من غزليات هذا الحکيم:[44]

موسئي نيست که آواز انا الحق شنود      ورنه اين زمزمه اندر شجري نيست که نيست

گوش اسرار شنو نيست وگرنه اسرار       برش از عالم معني خبري نيست که نيست

حاج محمد علي: آقاي دکتر اين کلمات تصريح بوحدت خالق و مخلوق است و آن که غير نور حق چيزي نيست ليس في الدار غيره ديار.

دکتر حسينخان: بلي نتيجه کلمات هر دو طائفه يکي است و اينان شاگردان دبيرستان يونانيان قديم قبل از اسلام ميباشند و مطالب را از آنان گفته اند و هيچ ربطي بهيچ شريعتي ندارند و ناشي از افکار استادان بشر است که خود را مستغني از انبياء دانستند و اعتماد بر افکار خود نمودند و در الهيات و طبيعيات براي و قياس تکلم نمودند و اول کسيکه براي و قياس در اصول دين تکلم نمود و فتح باب توحيد افعالي نمود و اعمال بد را بخدا نسبت داد شيطان بود چنانچه خداوند در قرآن از او نقل فرمود که آن خبيث گفت: ربِّ بما اَغوَيتَني و تما قائلين بتوحيد افعالي شاگردان دبستان او شدند و از آن سرچشمه ضلالت و گمراهي استفاده کردند و تبعيت از او نمودند و طريقه جداگانه براي خود قرار دادند بر خلاف طريقه انبياء و اول آنها حضرت آدم صفي الله عليه السلام بود که فرمود: (رَبّنا ظَلَمنا اَنفُسَنا و ان لَم تَغفِر لَنا و تَرحَمنا لَنَكونَنَّ مِنَ الخاسِرين) تقصير و بد را بخود نسبت داد و طلب آمرزش و رحمت نمود و تمام پيغمبران که در قرآن شريف قضاياي قضاياي آنان نقل شده و کلمات آنان بيان گرديده اعمال هر کس را بخود او نسبت دادند.و خداوند تعالي انبياء را فرستاد براي هدايت و راهنمائي خلق خود و آنکه آنان مردم را دعوت کنند بسوي خداي يگانه و يا داوري نمايند آنانرا بآن خدائي که در عوالم سابقه با او آشنائي داشتند و معرفت ذات قدوس او در قلوب آنان ثابت هست و از او غفلت نمودند پس انبياء را فرستاد که رفع غفلت نمايند و مردم را متذکر و ارشاد بسوي احکام عقليه فرمايند پس اگر مردم تابع آنان شدند و بدستور آنان عمل نمودند هدايت يابند و متذکر احکام عقليه شوند و دفائن عقول بر آنان ظاهر شود و اينانند بندگان مخلص حق که بنور حق قلب آنان روشن شده و شيطان بآنان مسلط نيست که دين آنها را فاسد نمايد.

و اما کسانيکه خود را مستغني از انبياء بدانند و مانند شيطان برأي و قياس در الهيات و طبيعيات تکلم نمايند و از راه فکر و نظر در امور ديني وارد شوند شيطان بر آنان رياست نموده و در مقام اغواء آنها برآمده چنانچه خداوند تعالي در قرآن شريف از او نقل فرموده که در مقام معارضه باحق برآمد عرض کرد (لاغوينّهُم أجمعين إلاّ عبادَك منهم المُخلِصين) (هر آينه تمام را اغواء خواهم کرد مگر بندگان مخلص تو را) پس غير مخلصين مورد اغواء و وساوس و الهامات شيطاني هستند و براي اين خداوند خود را تنزيه فرمود از آنچه آنان توصيف نمايند و بگويند چنانچه فرمود: سبحان اللهِ عَمّا يصِفونَ إلاّ عبادَ اللهِ المُخلَصين و خداوند فرمود کسيکه از قرآن که ذکر و تذکره پروردگار است اعراض کند شيطاني قرين او خواهم نمود.

و بر اينان است که شياطين نازل خواهند شد چنانچه در قرآن شريف باين اشاره فرمود و اينان را حزب شيطان قرار داده است.

و بحسب روايات مبارکات [45] شيطان بهر صورتي بخواهد متصور ميشود مگر بصورت انبياء و اوصياء و عرشي دارد ما بين زمين و آسمان پس کسيکه کفران کند نعمت وجود انبياء و رسولان خدا را و از کتابي که خداوند براي هدايت بنده گانش بوسيله اشرف خلقش فرستاده اعراض کند و رو برگرداند و در خانه اين و آن و پيروان شيطان برود استحقاق پيدا ميکند که از رحمت خدا دور شود و در اين هنگام است؛

که از امان و حفظ و خداوندي خود را خارج نموده: شيطان در نظر او بصورت زيبائي متصور شود و لشگريان شيطان روح او را بمحضر شيطان حاضر نمايند و باو القاء موضوعات و کلماتي نمايد و او را واسطة بين خود و مردم قرار دهد در اينحال بيچارة كه در حال رياضت است گمان ميكند او را بمعراج برده اند چنانچه محي الدين بسوي شيطان و بمعراج او رفت و واسطة بين شيطان و مردم شد و دستور نوشتن كتاب فصوص را باو داد و خود نيز قرين و معين او شد و بسا باشد كه شيطان در آنحالت بگويد: إني انا الله لا إله إلا أنا همانا من خدايم و نيست خدائي جز من چنانچه شيطان ببعضي در حال طواف خانه خدا گفت: بخدمت حضرت رضا عليه السلام عرضه داشتند حضرت فرمود شهادت ميدهم كه ندا نكرده او را مگر شيطان: در طرايق ج 1 (ص 88 نقل كرده از مكاشفات يكنفر از صوفيه كه گفت بودم در حال مناجات كه حجاب برطرف شد و او را بر عرش ديدم پس براي او سجده كردم و با او تكلم نمودم وقتي كه رفقاي مجلس اين حكايت را شنيدند او را بنزد ابن سعدان بردند كه حديث پيغمبر را كه راجع بعرش شيطان ما بين زمين و آسمانست نقل كند ابن سعدان حديث را براي او نقل نمود آن صوفي نمازهاي خود را قضا كرد گفت من شيطان را عبادت ميكردم و لذا خود آقايان متصوفه اعتراف نموده اند كه مكاشفات شيطاني و رحماني دارد بايد مكاشفه را بر برهان عرضه نمود و برهان قاطع بر اينكه مكاشفات آنها را اعتبار و حقيقتي نيست، اختلاف خود آنها است در اصول و ريشه هاي دين كه آنها بعضي سني و بعضي شيعي و برخي ملحد و عده اي بي قيد و افسار گسيخته و در بين آنها سلسله هاي مختلف و عقايد متضاد با يكديگر كه هر يك ديگري را گمراه و خود را اهل حق ميداند و حال آنكه همه خود را اهل حق و آن حق را بخيال خود از راه مكاشفه يافته اند بدهي است كه اين اختلاف دليل بر بطلان مسلك و طريقة آنها است و شيطان است مرشد و پير و بزرگ آنان كه آنها را از شريعت حقة خدائي دور بلكه در نظر آنها شريعت و دين خدائي را مانع رسيدن بحقيقت معرفي نموده. نقل شده كه نجيب الدين در مجلس سهروردي حاضر شد مطرب آنان انشاد كرد (آيا جبلي نعمان بالله خليا : نسيم الصبا يخلص الي نسيمها . اي دو كوه نعمان قسم بخدا مرا واگذاريد كه نسيم صبا بسوي من بوزد بعضي اظهار كردند كه در خاطر من القاء شد كه آن دو محمد و ابراهيم اند كه نميگذارند نسيم روح بعضاق وزد و زنجيرهاي شرايع آنان است كه قيود و موانع از ترقي و وصول بحقيقت است ديگران كلمات او را پسنديدند.

و مجلسي در كتاب عين الحيوه (ص 263) از محي الدين نقل كرده كه گفت در معراج خود ديدم كه مرتبه علي پست تر بود از مرتبه أبي بكر و عثمان و عمر.

حاج صمد آقا: عجب مكاشفاتي دارند و عجب بمعراج رفتند و شيطان آنان را اغوا كرده است و اين معراج تازگي ندارد در زمان سابق براي دانشمندان قبل از اسلام نيز بوده است و شيطان آنان را نيز بمعراج برده است چنانچه ارداي ويراف كه در سنه 5763 سال بعد از هبوط بوده است و در زمان اردشير بابكان ميزيست بمعراج رفت سه جام شراب خورد و بيهوش افتاد و يك هفته بيهوش بود و شش تن حكيم اطراف او بودند تا آنكه بهوش آمد بر پاي خواست و دبيري را پيش طلبيد و صورت مكاشفات و مشاهدات خود را بگفت تا او نوشت كه بعرض اردشير برساند گفت چون بخفتم فرشته بهشتي آمد دست مرا گرفت و مرا بپل صراط رسانيده آنگاه جبرئيل در رسيد و مرا بعرش برد و فرشتگان و بهشتيان را ديدم و در حضرت يزدان نماز بردم آنگاه طبقات مردم را ديدم و از حال يك يك باز پرس كردم و ارواح جميع اصناف را ديدم و مقام هر يك را بدانستم آنگاه مرا بدوزخ آوردند و اهالي دوزخ را تن بتن ديدم و كيفر هر گناه را دانستم بعد از آن فرشتگان مرا بعالم عنصر آوردند و سپس ترويج دين زردشت نمود. [46]

حاج محمد علي: نتيجه مكاشفات اين دانشمند حقانيت دين زردشت بود كه ترويج داد بلي معراجيكه بسبب سه جام شراب سير نمايد از اين بهتر نميشود مانند معراج محي الدين كه مرتبه علي را از مرتبه أبي بكر و عمر و عثمان پست تر ديد و در چنين مكاشفات است كه شيطان در قلوب آنان القاء ميكند كه خداي عظيم مالك قادر تنزل رتبه دارد به نحوي كه خلق ضعيف ناتوان را از تطورات او دانسته و افعال و اعمال بندگان را نسبت باو داده و بر اثر مكاشفات شيطاني خود را واصل باو و فاني در او گفته و از بندگي و عبادت سر پيچيده و داد لَيسَ في جبّتي إلا الله زده و عالم وجود همه را عين او دانسته و ليس في الدّار غيره ديّار سروده و تمام خبائث و ارجاس و انجاس را تطورات و تجليات و شئونات و لمعات و صفات آن ذات را بذات مقدس نسبت داده و آنرا توحيد افعالي گفته.

گويند مجموعه كون را بقانون سبق كرديم تصفح و رقا بعد و رق

حقا كه نديديم و نخوانديم در آن
جز ذات حق و شئون ذاتيه حق

اف باد بر اين توحيد و اهلش سبحان الله عمّا يَصِفُونَ و تعالَي الله عَمّا يُشرِكون.

حاج صمد آقا: آقاي دكتر من نميدانستم كه جنابعالي وارديد در خصوصيات گفته هاي فلاسفه و مكاشفات اهل طريقت مخصوصا متصور شدن شيطان بصور مختلفه و القائات او در قلوب اينان و قضيه آن صوفي كه نزد ابن سعدان رفت و نمازهاي خود را قضا كرد و گفت من شيطان را عبادت ميكردم گمان من اين است كه حضرت آقا (سياح پياده) يافتند كه واصل بشيطان بوده اند و نماز نميخواندند الان نماز مغرب و عشا را خواهند خواند و نمازهاي گذشته را قضا مينمايند.

صداي خنده آقايان بلند شد.

سياح پياده سري تكان داده گفت راستي بيانات آقاي دكتر مرا تكان داد و اگر دليلي قانع بياورند كه مرام متصوفه و فلاسفه و فلاسفه از قبل از اسلام بوده من هم نماز خواهم خواند و يقين مينمايم كه اين طريقه باطل و هيچ ربطي بشريعت ندارد.

دكتر حسينخان من كاملا اثبات خواهم نمود كه عقيده آنان از فلاسفه و دانشمندان قبل از مسيح گرفته شده بشرطيكه شما برخيزيد و در محضر معبود مهربان خود تعظيم نمائيد و بسجده درآئيد و از جسارتهائيكه بساحت مقدس پروردگار نموده ايد كاملا توبه كنيد.

و از خدا درخواست نمائيد كه دل شما را منور بنور ايمان فرمايد.

سپس همگي دست به دعا بلند كردند و گفتند: يا رَبّ العالَمين وَ يا رَحمنُ يا رَحيم و يا إله العالَمين بحقّ خاتم انبياء و بفاطمة الزهرا سيدة النّساء و باميرالمؤمِنين و يازده امام از فرزندان آنحضرت كه ما را توفيق بندگي لطف فرمائي و نور هدايت را در قلب ما روشن تر نمائي.

سياح پياده: آقايان مرا بالخصوص دعا نمائيد همه اجابت نموده او را مخصوصا دعا نمودند و براي او هدايت و سعادت از خداوند متعال خواستند.

سياح پياده: اجازه ميدهيد قبل از آنكه وارد شويد به مبدء پيدايش تصوف و حكمت و ورود آن در اسلام من نمازي بخوانم.

دكتر حسينخان و رفقاي جلسه همه صداشان باحسنت احسنت بلند شد اميدواريم كه موفق شويد و خداوند عنايتي بيشتر بشما فرمايد.

سياح پياده از جاي بلند شد و وضوئي گرفت و در كناري مشغول نماز شد و پس از نماز دعا و تضرع نموده از خداوند درخواست سعادت و توفيق و هدايت نمود.

حاج صمد آقا اظهار نمود حاج خليل آقا شيريني نماز خواندن حضرت آقا را لطف فرمائيد.

حاج خليل آقا: مشهدي محمد شربت بده.

پس از صرف شربت دكتر حسينخان گفت آقايان اجازه فرمائيد مشغول دنبالة عرايض بشوم حضار عرض كردند بفرمائيد تا استفاده نمائيم.

دكتر حسينخان: عرض كردم فلسفه و عرفان از دانشمندان و فلاسفه و يونانيان قبل از اسلام گرفته شده و فلاسفه و عرفاي مسلمين شاگردان دبيرستان آنان بوده اند و اين عقايد را نيز از آنان گرفتند و براي توضيح اين مطلب كلمات و عقايد دانشمندان قبل از اسلام را عرض مينمايم و بعد كيفيت ورود آن را در اسلام بعرض رفقا خواهم رسانيد.