جبر و اختيار
بررسى مكاتب جبر و اختيار از ديدگاه قرآن و اصول فلسفى

بحثهاى: آية اللّه جعفر سبحانى
تنظيم و نگارش : على ربّانى گلپايگانى

- ۱ -


صفحه 3

بسم الله الرحمن الرحيم


صفحه 4

صفحه 5

پيشگفتار

آزاد و يا آزاد نما

مرغ انديشه انسانهاى عادى در فضاى امور محسوس پر و بال مى گشايد، و بال فكرشان به سوى موضوعات فلسفى كه دور از افق حس مى باشند، اوج نمى گيرد، زيرا دستگاه تعقل آنان از ابزار حسى تغذيه مى شود، و به آنان امكان تحليل چنين مسائلى را نمى دهد.

ولى در ميان مسائل فلسفى، موضوعاتى ديده مى شود كه خصيصه همگانى دارند و نوع افراد خواهان فهم و درك و داورى در آن هستند مانند:

1. از كجا آمده ام.

2. براى چه آمده ام.

3. به كجا مى روم.

و اگر حافظ در شعر معروف خود مى گويد:

از كجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود *** به كجا مى روم آخـر ننمايى وطنم

در حقيقت از زبان همه انسانهايى كه خواهانِ پاسخ به اين پرسشها هستند، سخن مى گويد زيرا اين مسائل خصيصه همگانى دارند از افراد معمولى گرفته تا نوابغ جهان، همگان مايلند با مبدأ هستى، و غرض از


صفحه 6

خلقت، و سرانجام زندگى خود، آشنا شوند.

4. مسأله جبر و اختيار، و اين كه انسان در زندگى، فاعل آزاد است و يا لااقل بخشى از كارهاى اختيارى او واقعاً كار اختيارى او است و زور و فشارى پشت سر آن نيست يا اين كه «مجبور آزادنما است؟» و در حقيقت عوامل مرئى و نامرئى او را به سوى هدف خاصى سوق مى دهند، و او مى انديشد كه خود مى رود در حالى كه او را مى برند؟

به هر حال، اين مسأله يكى از آن مسائل فلسفى همگانى است و از قديم الأيّام مورد توجه همه يا اكثريت افراد بشر بوده و هر فردى در حدود استعداد خود به تحليل آن پرداخته است.

ادبيات كهن فارسى، بيانگر عقايد متضاد مردم پيرامون همين مسأله است برخى از نظريه جبر طرفدارى مى نمايد و گناه را به گردن كوكب بخت مى افكند و مى گويد:

كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت *** يارب از مادر گيتى به چه طالع زادم؟

و ديگرى در تأييد همين نظريه مى گويد:

گليم بخت كسى را كه بافتند سياه *** به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد

در حالى كه ناصرخسرو بر خلاف اين مى انديشد و مى گويد:

تو خود گر كنى اختر خويش را بد *** مدار از فلك چشم نيك اخترى را


صفحه 7

اشعار و قصايد و امثال و حكايات كه در اين زمينه در ادبيات فارسى و عربى وارد شده است، به گونه اى بيانگر نظريه هاى مختلف پيرامون مسأله جبر و اختيار است.

ولى در برابر اين اظهار نظرهاى سطحى، فلاسفه يونانى و حكيمان و متكلمان اسلامى با ژرف نگرى خاصى به اين مسأله نگريسته و پيرامون آن به بحث و گفتگو نشسته اند و مكتبهايى را پايه گذارى نموده اند و به تدريج دامنه اين بحثها گسترش يافته، و هر دو طرف (جبر و اختيار) مسأله به مكتب هايى پى ريزى شده مثلاً عقيده به جبر خود به چند مكتب تقسيم شده و همچنين مكتب اختيار به صورتهاى گوناگونى عرضه شده است در حالى كه در گذشته جبر و اختيار از دو مكتب تجاوز ننموده و غالباً تنها مسائل قضاء و قدر و به قول عوام «خط پيشانى» محور بحث بوده است.

در عصر ما نيز مسأله مجبور يا آزاد بودن انسان مورد توجه متفكران و صاحب نظران قرار گرفته و هر يك از دو مكتب جبر و اختيار با اشكال و صور جديدى، براى خود طرفداران و پيروانى پيدا كرده است.

اين كتاب كه عصاره بحث هاى اينجانب پيرامون همين مسأله است، در بحث اصول به مناسبت مسأله «وحدت طلب و اراده» ايراد، و كوشش شده است كه مجموع مكاتب معروف پيرامون اين دو موضوع به صورت مستند مورد بحث و بررسى قرار گيرند.

اين بحثها به قلم فاضلانه محقق عاليقدر حجة الإسلام والمسلمين جناب آقاى حاج شيخ على ربّانى گلپايگانى ـ دام مجده ـ به رشته تحرير درآمده و قبلاً نيز به صورت دلپذيرى در شماره هاى مختلف مجله علمى «نور


صفحه 8

علم»، نشريه جامعه مدرسين حوزه علميه قم به چاپ رسيده و سپس با اضافات، به صورت فعلى عرضه شده است و من از زحمات توان فرساى ايشان در تحرير مطالب و رجوع به مدارك و مصادر و جهات ديگر كه به كتاب آرايش و زيبايى بخشيده متشكر و سپاسگزارم و از خداوند بزرگ توفيق معظم له را خواهانم اميد است اين نگارش چراغى فرا راه پويندگان مسائل فلسفى و كلامى باشد.

قم ـ حوزه علميه

مؤسسه امام صادق(عليه السلام)

جعفر سبحانى

22/2/1368هـ.ش


صفحه 9

فصل نخست

سير تاريخى مسأله

جبر و اختيار


صفحه 10

صفحه 11

سير تاريخى مسأله جبر و اختيار

مسأله آزادى و يا مجبور بودن انسان از مسائل ديرينه اى است كه در تمام تمدّنها به صورت يك مسأله شاخص و بارز مطرح بوده و انديشه نوع انسانها هر چند تفكرات فلسفى عميقى نداشتند، به سوى آن كشيده شده است، و ـ لذا ـ مسأله سرنوشت در قصّه ها و داستانهاى كهن، نقش فعّالى دارد، و شعرا و سرايندگان از آن به عنوان يك عامل مرموز و ناپيدا بهره مى گيرند، طبعاً مسأله اى كه از چنين ويژگى برخوردار است، نمى تواند از آنِ تمدّن خاصى باشد.

اگر پس از طلوع خورشيد اسلام در اندك زمانى مسأله آزادى و يا مجبور و مقهور بودن انسانها مطرح گرديد و دو قطب مخالف را به عنوان «تفويضى» و «جبرى» پديد آورد و موجب طرح بسيارى از مسائل بلند فلسفى گرديد، به خاطر اين بود كه قبلاً همين مسأله، در فلسفه يونانى، هم در حكمت نظرى و هم در حكمت عملى به گونه اى مطرح شده بود.

چون از نظر حكمت نظرى بحث در عوالم هستى، منجر به بحث درباره افعال انسانها مى شود، طبعاً شيوه صدور فعل هر انسانى از خود او، از ديدگاه فيلسوفان يونانى به دور نمى ماند، و از نظر حكمت عملى كه فضائل اخلاقى و يا نقطه مقابل آن (رذائل اخلاقى) در آن مطرح مى باشد، هر نوع


صفحه 12

اظهار نظر در اين مورد، بدون تحديد آزادى و يا مجبور بودن انسان، امكان پذير نيست از اين جهت فلاسفه يونانى انديشه هاى خود را در يكى از دو قالب مى ريختند، هر چند افكار آنان صورت گسترده در ترجمه هاى موجود، در اختيار ما نيست.

اصولاً مسائل فلسفى بر دو نوع است: بسيارى از آنها از آن متفكران بزرگ است كه خود طراح آنها بوده و مبادى و دلايل و نتايج، همگى مربوط به خود آنها مى باشد.

مثلاً قاعده الواحِدُ لا يَصْدُرُ منهُ إلاّ واحدٌ(از علت بسيط جز يك چيز صادر نمى گردد) و يا مسأله ارتباط حادث به قديم از مسائل پيچيده فلسفى است كه فقط عُقاب انديشه فيلسوفان بزرگ، به شكار آن موفق مى گردد، و توده مردم را از آن بهره اى نيست و مرغ فكر آنان به سوى آن، به پرواز درنمى آيد.

در حالى كه برخى از مسائل فلسفى، در سطحى براى نوع مردم مطرح مى باشد و همه مردم مى خواهند از دلايل و نتايج آن آگاه گردند، اتفاقاً مسأله سرنوشت و به اصطلاح، آزاد و مجبور بودن انسان از اين مقوله است و هر انسانى كه بهره اى از تفكّر دارد، مايل است از طرّاح زندگى خود آگاه گردد، و بداند كه نقشه زندگى انسانها، به دست خود آنها ترسيم مى گردد، و يا طراح و برنامه ريز، كس ديگر است و او فقط روى خطوط از پيش ترسيم شده، گام برمى دارد و راه مى رود؟

چون بحث كامل پيرامون تاريخ پيدايش اين مسأله،در گرو كاوش زياد است و شايد هم به جايى نرسد، از اين جهت محور بحث خود را پيرامون


صفحه 13

عقايد مشركان درباره افعال انسان، به هنگام نزول قرآن قرار مى دهيم.

انديشه جبر و مشركان عصر رسالت

برخى از آيات قرآن به روشنى گواهى مى دهد كه گروهى از مشركان و يا همگى آنان، كردارهاى خود را از طريق جبر، علم پيشين الهى و اراده ديرينه او توجيه كرده و مى گفتند:

پرستش بتان خواسته و پرداخته خداست و اگر او نمى خواست ما هرگز به شرك آلوده نمى شديم چنان كه مى فرمايد:

(وَسَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنا وَلا آباؤُنا وَلا حَرَّمْنا مِنْ شَيْء...).(1)

«به زودى گروه مشركان گويند: اگر خدا نمى خواست ما (در مقام پرستش) ديگرى را شريك او قرار نمى داديم و چيزى را حرام نمى كرديم».

خداوند متعال در ذيل آيه به شدّت اين نوع استدلال را رد كرده و مى فرمايد:

(كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّى ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْم فَتُخْرِجُوهُ لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلاّ تَخْرُصُونَ).

«پيشينيان نيز مانند آنان دروغ گفتند تا عذاب ما را چشيدند، بگو آيا براى اين مطلب سند و دليلى داريد؟ آن را به ما ارائه دهيد ولى شما جز از ظن و گمان از چيز ديگرى پيروى نمى كنيد».


1 . انعام/148.

صفحه 14

انديشه جبر مشركان نه تنها در اين آيه منعكس است، بلكه در آيات ديگر نيز به گونه اى منعكس است، آنجا كه مى فرمايد:

(وَإِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَاللّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَتَقُولُونَ عَلى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).(1)

«هرگاه كار زشتى انجام دهند مى گويند ما نياكان خود را بر اين (راه) يافتيم و خدا به آن امر كرده است،(در پاسخ گفتار باطل آنان) بگو خدا بر كار زشت فرمان نمى دهد آيا آنچه را كه نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد؟».

از اين آيات استفاده مى شود كه مشركان عصر رسالت، كارهاى خود را از طريق تعلّق اراده خدا بر آنها، توجيه مى كردند.

صحابه و انديشه جبرى گرى

هرگاه انديشه اى بر جامعه اى مدّتها حكومت كند، به زودى ريشه كن نمى گردد ـ از اين جهت ـ در گفتار برخى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نمونه هايى از «تفكر جبرى» ديده مى شود كه برخى را تاريخ ضبط كرده است:

1 عبد اللّه بن عمر مى گويد: مردى بر ابى بكر وارد شد و سؤال و جوابى ميان آن دو به شرح زير انجام گرفت.

مرد عرب: آيا عمل زشتى مانند «زنا» به تقدير الهى انجام مى گيرد؟

خليفه: آرى!

مرد عرب: اگر چنين است پس چرا مجازات مى كنى؟


1 . اعراف/28.

صفحه 15

خليفه: آرى اى فرزند انسان كثيف، اگر كسى همراهم بود دستور مى دادم كه بينى ترا نرم كند.(1)

آن عرب ساده لوح در ضمير خود با يك محاسبه سرانگشتى دريافته بود كه تقدير توأم با مجازات با اصل عدل و داد سازگار نيست و بايد يكى از دو اصل را بپذيريم يا عدل الهى و يا قضاء و قدر توأم با مجازات و شكنجه و جمع ميان اين دو امكان پذير نيست و چون خليفه را توانايى پاسخ سؤال پرسشگر نبود، به پرخاشگرى برخاست و او را تهديد كرد كه از پرسش خود دست بردارد.

تقدير در انديشه سائل و خليفه، همان جبر الهى است كه با مجازات و شكنجه قانونى، سازگار نيست، و اين حاكى است كه جبرى گرى هنوز بر افكار صحابه و يا برخى از آنان، حاكم بوده و ريشه كن نشده بود.

2. واقدى در مغازى در تشريح نبرد حنين، فرار مسلمانان را يادآور مى شود و مى گويد:

ام حارث انصارى مى گويد: عمر بن خطاب را در حال «هزيمت» و شكست ديدم، به او گفتم: اين چيست؟ عمر در پاسخ گفت: فرمان خدا است.(2)

امويها و انديشه جبرى گرى

امويها از انديشه جبر به عنوان ابزار تسلّط بر جامعه، حمايت نموده و در ترويج آن كوشش مى كردند و آن را مايه بقاء حكومت خود مى دانستند، و از اين


1 . تاريخ خلفاى سيوطى، ص 95. 2 . مغازى واقدى، ج3، ص 904.

صفحه 16

طريق توده گرسنه و برهنه را از انقلاب و يورش بر حكومت باز مى داشتند و آشكارا مى گفتند:

آنچه در جامعه ما مى گذرد، همگى تقدير الهى است و كسى را جاى اعتراض بر حكم و تقدير او نيست، و اگر انسانى كاخ نشين و انسانى ديگر خاك نشين است، همگى مربوط به تقدير الهى است و كسى را ياراى مقابله با قضا و قدر او نيست.

تاريخ در اين مورد نمونه هايى را يادآور شده كه برخى را منعكس مى سازيم:

1. ابو هلال عسكرى مى گويد:

نخستين كسى كه انديشيد: اراده خدا بر افعال انسان در خير و شرّ و زشت و زيبا تعلّق گرفته است، معاويه بود.(1)

شكى نيست كه هيچ پديده اى در جهان بدون خواست خدا انجام نمى گيرد، در قلمرو سلطنت او، سلطان دومى وجود ندارد، كه منهاى خواست خدا، كارى را صورت دهد و در غير اين صورت گرفتار شرك شده و به خاطر حفظ اصل عدالت خدا، به شرك گراييده و به انسان در حوزه افعال خويش، استقلال و استغنا بخشيده است. مشروح اين بحث را در فصول آينده خواهيم نگاشت.

قرآن اين حقيقت را در ضمن آيه كوتاهى بيان كرده و مى گويد:

(وَما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ إِنَّ اللّهَ كانَ عَليماً حَكيماً).(2)

«خواستار چيزى نمى باشيد مگر آنچه را كه خدا بخواهد، همانا خداوند بسيار دانا و حكيم است».


1 . الأوائل، ج2، ص 125. 2 . سوره انسان/30.

صفحه 17

با اعتراف به اين اصل فلسفى و قرآنى، يادآور مى شويم كه: تعلّق اراده خدا بر افعال بندگان به صورتى است كه آنان را در مقام عمل، مقهور و مجبور نمى سازد و به حريّت و آزادى آنها آسيبى نمى رساند.

تفسير اراده خدا به اين صورت كه در آن، جاى پايى براى حريت و آزادى جامعه و افراد باقى نماند مورد نظر معاويه نبود، زيرا او نه فيلسوف بود كه به تحليل آن بپردازد، نه در مقام تفسير آيات قرآن بود كه از آن حمايت نمايد، او به دنبال اصلى بود كه بر پايه هاى حكومت او قدرت و نيرو بخشد و دهان معترضان و دست و پاى پرخاشگران را كاملاً ببندد و به وضع حكومت ثبات دهد، از اين جهت تقدير در سخن او، كاملاً با جبريگرى يكسان بود.

2. هنگامى كه معاويه، فرزند خود يزيد را به عنوان خليفه مسلمانان پس از خويش نصب كرد و از طريق تهديد و تطميع، از برخى انصار و مهاجر براى او بيعت گرفت، مورد اعتراض «ام المؤمنين» عايشه قرار گرفت، كه چرا به چنين كارى دست زد، او در پاسخ عايشه گفت: خلافت «يزيد» تقدير الهى است و بر بندگان او در امور مربوط به خود اختيارى نيست.(1)

3. آنگاه كه معاويه از جانب «عبداللّه بن عمر» درباره خلافت يزيد مورد بازخواست قرار گرفت به همين اصل متوسّل گرديد و گفت:

من تو را از اين كه شق عصا كنى و در ميان مسلمانان تفرقه بيفكنى و خون آنان را بريزى، باز مى دارم، كار يزيد، قضائى از قضاهاى خدا بود و


1 . الامامة والسياسة، نگارش ابن قتيبه، ج1، ص 167: ليس للعباد الخيرة من أمرهم ، در اين تعبير «ضمير» را جمع آورده و به بندگان برمى گردد.

صفحه 18

بندگان درباره كارهاى خدا اختيارى ندارند.(1)

4. دكتر احمد محمود صبحى مصرى در كتاب نظرية الإمامة مى نويسد:

معاويه نه تنها مى كوشيد از طريق قدرت مادى بر سلطه خود قدرت بخشد، بلكه در اين راه از ايدئولوژى دينى كمك مى گرفت و مى گفت:

مردم، من با «على» در مسأله خلافت، به نزاع و محاكمه برخاستم و خدا به حقانيّت من داورى كرد، (و او در جنگ مغلوب شد و از جهان رفت و من زمام خلافت را به قضاء الهى به دستم گرفتم). معاويه هنگامى كه خواست براى فرزند خود يزيد از مردم حجاز بيعت بگيرد اعلان كرد كه خلافت او قضاء الهى است و مردم در كارهاى خويش اختيارى از خود ندارند، و او پيوسته در اذهان، اين فكر را پرورش مى داد كه آنچه خليفه به آن، فرمان دهد هر چند بر خلاف دستور الهى باشد، تقديرى است كه بر بندگان مقدّر شده است و چاره اى از آن نيست.(2)

5. جنايتكار زمان اموى، فرزند «سعد وقاص» آنگاه كه فرزند پيامبر را با آن وضع فجيع و رقّت بار در سرزمين كربلا شهيد كرد، مورد اعتراض عبداللّه بن مطيع عدوى قرار گرفت و به او گفت: حكومت رى را بر كشتن پسر عموى خود مقدّم داشتى؟ عمر بن سعد در پاسخ گفت: اين كار از جانب خدا مقدّر شده بود و من قبلاً حجت را بر پسر عموى خود تمام كردم، او از پذيرش نظر من ابا نمود.(3)


1 . الإمامة والسياسة:1/167، «»ليس للعباد خيرة من أمره» در اين عبارت ضمير مفرد به خدا برمى گردد. 2 . نظرية الامامة، ص 334. 3 . طبقات ابن سعد، ج5، ص 148، ط بيروت.

صفحه 19

رژيم اموى در طول زمان سلطه خود بر امّت اسلامى از اشاعه انديشه «قدر» كه به معنى سلب حريت و آزادى از انسانها در سرنوشت خود مى باشد، كوتاهى نكرد. و مخالفان را با تهديد از ميدان به در مى كرد.

6. حسن بصرى (ت 22ـ م 110هجرى) از شخصيتهاى برجسته عصر خود بود كه در وعظ و خطابه و ارشاد، فرد بنامى بشمار مى رفت و به تقدير و سرنوشت مورد علاقه سلطه اموى، عقيده نداشت و آن را انكار مى كرد، شخصى به نام «ايوب» او را از مخالفت با عقيده سلطان برحذر داشت و او نيز قول داد كه ديگر در اين مورد، سخن نگويد.(1)

7. محمد بن اسحاق مؤلف سيره نبوى كه سيره ابن هشام خلاصه اى از آن است، متهم به مخالفت با تقدير شد و با چند ضربه شلاق تأديب گرديد.(2)

8. معبد جهنى از استاد خود «حسن بصرى» پرسيد چرا «بنى اميّه» به مسأله قضا و قدر تا اين حد اهميّت مى دهند و به آن استناد مى جويند، استادش در پاسخ گفت: آنان دشمنان خدا هستند، به خدا دروغ مى بندند.

9. انحصار طلبى سبب شد كه گروهى به شكايت و اعتراض برخيزند، و رفاه امويان و بيچارگى و بدبختى افراد ديگر را به رخ بكشند، در اين موقع مأموران سلطه، وضع حاكم را از طريق تقدير الهى توجيه نموده و اين آيه را تلاوت مى كردند:

(وَإِنْ مِنْ شَيْء إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَر مَعْلُوم)(حجر/21).


1 . طبقات ابن سعد، ج7، ص 167. 2 . تهذيب التهذيب:9/98ـ46.

صفحه 20

«چيزى نيست مگر اين كه خزينه هاى آن نزد ما است و آن را به اندازه معينى فرو مى فرستيم».

مردى به نام احنف بن قيس به خود جرأت داد و چنين گفت:

خدا روزى بندگان را به طور عادلانه ميان آنان تقسيم كرده است اين شما امويان جبّار هستيد كه ميان آنان و ارزاقشان حائل شده ايد.(1)

10. ابن المرتضى در طبقات المعتزلة مى گويد:

مذهب جبر، در زمان حكومت معاويه و آل مروان در ميان مسلمانان گسترش يافت و اين يك انديشه نوظهورى است كه مستند به امويها است كه روش آنان خداپسندانه نيست.(2)

در اين جا براى توضيح گفتار بايد گفت: مسأله جبر به يكى از دو صورت مطرح بود:

1. به صورت يك انديشه فلسفى دور از سياست.

2. به صورت يك مذهب رسمى.

آنچه در زمان امويان رخ داد، همان دومى بود و گرنه اصل انديشه جبر در ميان مشركان پيش از اسلام بوده و گاهى نيز در افكار و انديشه برخى از صحابه جوانه مى زد.


1 . الخطط المقريزية، ج2، ص 352. كشكول شيخ بهاءالدين عاملى، ص 429 به نقل از محاضرات راغب. 2 . طبقات المعتزله، ص 6، تأليف احمد بن يحيى بن مرتضى معتزلى. قبل از وى اين مطلب را قاضى عبدالجبار در كتاب خود «المغنى» از ابوعلى جُبايى نقل كرده است. كه اوّلين كسى كه از انديشه جبر طرفدارى كرد معاويه بود، او همه كارهاى خود را نتيجه قضاء و قدر الهى مى دانست و بدين وسيله در مقابل مخالفان عذرخواهى مى كرد و از آن پس اين انديشه در زمامداران اموى رواج يافت ج8، ص 4.