جبر و اختيار
بررسى مكاتب جبر و اختيار از ديدگاه قرآن و اصول فلسفى

بحثهاى: آية اللّه جعفر سبحانى
تنظيم و نگارش : على ربّانى گلپايگانى

- ۱۲ -


مكاتب اختيار

      1

فصل دوازدهم

وانهادگى انسان به خويش ـ پس از آفرينش ـ يكى از مكاتب اختيار است كه گروه معتزله متهم به آن هستند.


صفحه 358

صفحه 359

تفويض يا وانهادگى انسان

انديشه «تفويض» در افعال انسان درست در نقطه مقابل مكتب «جبر» قرار دارد اگر انسان در مكتب جبر اشعرى هيچگونه سهمى از آزادى و حق انتخاب در كارهاى خود ندارد و كليه كنش ها و واكنش هاى او صد در صد وابسته به اراده و مشيت خداوند مى باشد در مكتب تفويض از حد اعلاى آزادى و حق انتخاب برخوردار است و در تصميم گيرى هاى خود صد در صد وابسته به اراده و خواست خود مى باشد و از قلمرو اراده و آفرينش الهى بيرون است و هر چند انسان هستى و قدرت خود را از خدا وام گرفته است ولى در انتخاب راه و انجام كارهاى خوب و بد «مفوّض» و به خود نهاده شده است.

در بحثهاى گذشته با دلايل و انگيزه هاى پنجگانه طرفداران «جبر» (در مكتب اشاعره و اهل حديث) آشنا شديم و دانستيم كه انديشه جبر فكرى خام و ناپايدار است كه غفلت و عدم برداشت صحيح نسبت به اصول معارف اسلام و آيات و روايات گروهى از متكلمان اسلامى را به طرفدارى از آن گرايش داده است.

اينك مى خواهيم دلايل و انگيزه هاى گرايش به نظريه «تفويض» را مورد بررسى و نقد قرار دهيم ولى قبل از هر چيز بايد پيشوايان و طرفداران اين نظريه را بشناسيم:


صفحه 360

متكلمان معتزلى و انديشه تفويض

معروف اين است كه پيشوايان و طرفداران نظريه تفويض گروهى از متكلمان اسلامى به نام «معتزله» مى باشند و اصولاً يكى از القاب معروف اين گروه را «قدريه» (كسانى كه تقدير الهى را در كارهاى انسان نفى كرده و يا در كارهاى خود، به قدرت خويش متكى گرده اند) دانسته اند هر چند برخى معتقدند انديشه «قدر» قبل از معتزله نيز وجود داشته است و متكلمان معتزلى اين انديشه را از آنان پذيرا شدند.(1)

«شهرستانى» پايه هاى مكتب اعتزال را بر چهار اصل استوار مى داند و يكى از آنها را نظريه «قدر» يا تفويض مى شمارد آنگاه سخن «واصل بن عطاء» را در اين باره چنين يادآور مى شود:

آفريدگار هستى، حكيم و عادل است و نسبت دادن شر و بدى، ستمگرى و ظلم به او روا نيست و نيز روا نيست كه از بندگان چيزى بر خلاف آنچه به آن فرمان مى دهد، اراده نمايد يا آنان را به كارى اجبار نمايد آنگاه به كيفر برساند. پس اين بنده (انسان) است كه فاعل خوبى و بدى، ايمان و كفر، اطاعت و معصيت است و او بر كارهاى خود مجازات مى شود و خداوند به او قدرت و توانايى بر كارها را بخشيده است.(2)


1 . المعتزلة، تأليف زهدى حسن، ص 6. 2 . ملل و نحل شهرستانى، ج1، ص 47 لازم به يادآورى است كه معتزله اصول مكتب خويش را بر پنج اصل استوار مى دانند: 1. توحيد، 2. عدل، 3. الوعد والوعيد، 4. المنزلة بين المنزلتين، 5. امر به معروف و نهى از منكر. بنابراين آنچه را شهرستانى به نام «قدر» عنوان كرده است آنان از آن به نام «عدل» ياد مى كنند.

صفحه 361

گرچه همان گونه كه يادآور شديم نسبت اين نظريه به متكلمان معتزلى معروف است ولى توجه به دو نكته لازم است:

1.اين نسبت غالباً از طرف متكلمان اشعرى و طرفداران انديشه جبر به آنان داده شده است، و بعيد نيست جبرگرايان در مقابل حريف نيرومندى كه مجهز به يك سلسله دلايل عقلى روشن بوده قرار داشتند. آنان را به انديشه تفويض و استقلال انسان در كارهاى خويش، متهم نموده باشند. البته ما منكر اين نيستيم كه انديشه تفويض در ميان مسلمانان، از روزهاى آغاز تاريخ اسلام نيز وجود داشته است ولى سخن ما در اين است كه آيا متكلمان معتزلى به اين نظريه گرايش داشته اند و يا اين كه تنها با انديشه جبر به مخالفت برخاسته اند و آگاهانه يا ناآگاهانه از طرف مخالفان خود به انديشه تفويض و «قدر» متهم گرديده اند.

نكته اى كه اين گمان را تقويت مى كند اين است كه تا آنجا كه ما مطالعه كرده ايم در هيچ يك از كتب كلامى اشاعره (قديم و جديد) كه اين نسبت را به معتزله داده اند، مدركى ارائه نشده است و به هنگام ارائه مدرك، هر يك از كتاب ديگرى ياد كرده و به اصطلاح خلف به سلف ارجاع مى دهد و آنچه شهرستانى از واصل بن عطا يادآور شده است، علاوه بر اين كه مدركى بر اين سخن ارائه نداده; اصولاً هيچ دلالتى بر نظريه تفويض ندارد و تنها انديشه «جبر» را باطل مى سازد.

اگر بنا است هر كس را كه با نظريه جبر به مخالفت برخاسته است، طرفدار انديشه «تفويض» دانسته و قدرى بناميم، بايستى متكلمان شيعى را نيز از طرفداران اين انديشه به شمار آورد.


صفحه 362

«فاضل مقداد» كه يكى از چهره هاى معروف متكلمان شيعى است آنگاه كه آراء و نظريات را پيرامون افعال انسان بازگو مى نمايد; مى گويد:

عدليه آن را پديد آمده انسان و فعل او مى دانند و آنان دو دسته اند گروهى مطلب را بديهى دانسته و گروه ديگر نظرى مى شمارند و حق اين نظريه اخير است.(1)

اگر چه به كتابهاى پيشوايان معتزله دسترسى نداريم، ولى خوشبختانه اخيراً كتب كلامى برخى از چهره هاى سرشناس اين گروه منتشر شده است و از اين طريق مى توانيم با ديدگاه پيشوايان اين مكتب نيز آشنا شويم.

قاضى عبدالجبار(2) از چهره هاى معروف اساتيد كلام معتزلى در قرن چهارم و اوايل قرن پنجم هجرى به شمار مى رود در كتابهاى وى عباراتى به چشم مى خورد كه برخى ظاهر و برخى صريح در اين است كه معتزله طرفدار انديشه تفويض بوده اند و اينك نمونه هايى از اين عبارات:

1. ملاك نيازمندى فعل به فاعل، حدوث است

از نظر معتزله ملاك نيازمندى فعل به فاعل و معلول به علت، حدوث آن مى باشد. در اين صورت هستى انسان به عنوان يكى از افعال الهى تنها در


1 . اللوامع الالهية فى المباحث الكلامية، ص 134. 2 . وى در سال 415 هجرى وفات كرد. كتب كلامى ارزشمند و معروفى دارد چون «شرح الأُصول الخمسة» در يك جلد، «المغنى فى أُصول الدين» در 20جلد، «المحيط بالتكليف» در يك جلد و آراء و انديشه هاى وى بيانگر انديشه هاى بزرگان معتزله پيرامون اصول پنجگانه (توحيد،دل، وعد ووعيد، المنزلة بين المنزلتين، امر به معروف و نهى از منكر) به شمار مى رود.

صفحه 363

حدوث خود نيازمند به خدا است ولى در بقا مستقل و مفوَّض به خود مى باشد در نتيجه افعالى نيز كه انجام مى دهد، منسوب به خود وى بوده و از دايره اراده و آفرينش الهى بيرون است.

قاضى در اين باره مى گويد:

افعال همگى در نيازمندى به فاعل شريك مى باشند، پس ملاك نيازمندى آنان نيز بايد امرى مشترك باشد و آن چيزى غير از حدوث نيست، زيرا صفات ديگر غير از آن مورد اتفاق و مشترك ميان آنها نيست آنگاه بر اين مطلب چنين استدلال مى نمايد:

دليل بر اين مطلب همان طريقه معروفى است كه در كتب كلامى آمده است و آن اين كه نمى توان ملاك نيازمندى فعل به فاعل را عدم هميشگى و مستمر، يا بقاء هستى مستمر يك پديده دانست زيرا در صورت نخست عدم آن پديده بدون فاعل خود به خود استمرار دارد و در صورت دوم نيز پديده اى كه هستى يافته است و استمرار وجود دارد از حيطه قدرت فاعل بيرون است پس به ناچار ملاك نيازمندى آن حدوث و تجدد هستى آن پديده مى باشد.(1)

روى اين اصل انسان به صورت يك فعل الهى مطرح مى باشد و نياز او به فاعل (خدا) طبعاً در قلمرو حدوث بوده و پس از او بى نياز خواهد بود.

لازم به تذكر است كه هر چند وى مطالب ياد شده را درباره ملاك نيازمندى افعال انسان به فاعل بيان كرده لكن اختصاص به انسان ندارد و هر فاعل مريد و با «ادراكى» را شامل مى باشد.


1 . المحيط بالتكليف، ص 80 و شرح الأُصول الخمسة، ص 342.

صفحه 364

نامبرده خود مى گويد اصولاً راه اثبات صانع مشاهده افعال انسانى و نيازمندى آنها به فاعل است و چون افعال انسانى از اين نظر كه حادثند، نيازمند به فاعل مى باشند ديگر پديده ها نيز كه مانند افعال انسان حادثند، محتاج به فاعل خواهند بود.(1)

2. افعال انسان اختصاص به او دارد

قاضى در «شرح الأُصول الخمسة» پس از ذكر يكى از دلايل نظريه خويش چنين مى گويد: تحقق افعال انسانى بر اساس دواعى و خواسته هاى او گواه بر اين است كه افعال انسان اختصاص به او داشته و از جانب او حادث مى گردند.(2)

3. ايمان و كفر به اختيار انسان تفويض شده است

نامبرده پس از ذكر اين آيه از قرآن كريم: (فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْيَكْفُر)(كهف/29) « هر كس مى خواهد ايمان آورده يا كفر ورزد»، به عنوان دليل بر بطلان انديشه «جبر» مى گويد:

«امر ايمان و كفر به انسان و اختيار او تفويض(3) شده است.


1 . شرح الأُصول الخمسة، ص 340. 2 . فوُقُوعهُ بحسبِ الدَّواعى يكشف عن اختصاص الفِعل بنا وحدوثه من جهتنا، «شرح الأُصول الخمسة»، ص 345. 3 . فَقَد فُوِّض الأمرُ فى ذلكَ إلى اختيارنا.شرح اصول الخمسة، ص 362.

صفحه 365

4.خدا خالق افعال انسان نيست

يكى از دلايل معتزله اين است كه در كارهاى انسان قبايح و افعال ناپسند بسيار است و چون ارتكاب قبايح بر خلاف حكمت است، و آفريدگار جهان حكيم است و نسبت قبيح به وى جايز نيست; بنابراين جايز نيست كه خدا خالق افعال انسان باشد.(1)

مؤلف شرح اصول خمسه در پاسخ استدلال به اين آيه قرآنى(اللّهُ خالِقُ كُلّ شَىء)(زمر/62): «خدا آفريدگار همه چيز است»، بر اين كه خداوند آفريدگار افعال انسان است، مى گويد اين آيه در مقام ستايش خداوند است و با توجه به كفر و ظلم (و قبايح ديگر) كه در افعال انسان ها ديده مى شوند; اثبات خالقيت خدا نسبت به كارهاى انسان موجب مدح و ستايش او نخواهد بود آنگاه مى گويد:

حال كه نمى توان به ظاهر اين آيه استدلال نمود بايد آن را به گونه اى توجيه نماييم كه با دلايل عقلى هم آهنگ باشد و آن راه اين است كه بگوييم مقصود از كلمه «كل»(همه) اكثر و معظم پديده ها است و بنابراين افعال انسانى را شامل نمى شود.(2)

از اين گفتار به دست مى آيد كه وى در مورد افعال انسان تنها دو نظريه را تصور نموده است يكى نظريه جبر و ديگرى نظريه تفويض و اگر راه سومى را (امر بين الامرين) نيز قبول داشت يادآور مى شد. بنابراين وى افعال انسان را به


1 . فَلا يَجوزُ أن يكونَ اللّه تعالى خالقاً لها. مدرك قبل: ص 358. 2 . شرح الأُصول الخمسة، ص 383.

صفحه 366

كلى از قلمرو و آفريدگارى خداوند خارج ساخته است.

با توجه به شواهد ياد شده، و نيز با توجه به اين كه در روايات اسلامى با دو مكتب «جبر» و «تفويض» يكسان برخورد شده و هر دو مكتب باطل شمرده شده است(در آينده نمونه هايى از اين روايات را يادآور خواهيم شد) و اين نشان دهنده اين است كه نظريه تفويض نيز چون نظريه «جبر» در ميان مسلمانان و دانشمندان علم كلام مطرح بوده است، مى توان از معتزله در دوره اى پس از غيلان دمشقى و يا بعد از جهنى و يا واصل بن عطاء، به عنوان طرفداران «تفويض» ياد كرد.

2. انگيزه گرايش به مكتب تفويض

پيشوايان و يا مروجان مكتب تفويض، گروهى از دانشمندان و متكلمان اسلامى بوده اند كه غالباً اهداف و آرمانهاى دينى داشته و به عنوان مرزبانى از مرزهاى اعتقادى اسلام كوشش فراوان نموده و كتابهاى كلامى ارزشمندى از خود به يادگار گذاشته اند. به همين جهت محرك و انگيزه آنان در گرايش به نظريه «تفويض» يك انگيزه و محرك دينى و الهى است و آن رعايت اصل «عدل» به عنوان يكى از صفات جمال خداوند و تنزيه مقام ربوبى از هر گونه كار قبيح و ناروا و ظلم و بيدادگرى مى باشد.

به نظر آنان نسبت دادن كارهاى انسان به خدا با اصل «عدل» خداوند و «تنزّه» و پيراستگى او از صفات ناروا سازگار نيست زيرا در افعال انسان ها، كارهاى ناروا و ظالمانه بسيار ديده مى شود و اگر اين افعال مستند به خدا باشد; نتيجه آن نسبت قبيح و ظلم به خدا بوده در حالى كه عقل، آفريدگار


صفحه 367

را، آفريدگارى «جميل» و «عادل» مى شناسد كه به همه كمالات آراسته و از همه نقايص و قبايح پيراسته مى باشد.(1)

قاضى عبدالجبار در شرح اصول خمسه در اين باره چنين مى گويد:

«هرگز انسان هاى عاقل دست به كارهايى كودكانه و دور از مقتضاى عقل كه مورد نكوهش خردمندان مى باشد، نمى زنند مانند اين كه استخوانى بر گردن آويزان كرده يا سوار بر مركب چوبى شوند و در بازارها رفت و آمد كنند. نه تنها خود مرتكب اين كارها نمى شوند از ديگران نيز نمى خواهند. زيرا ايشان عاقل و بر قبح و ناروايى آن گاه بوده و نيازى هم به انجام آن ندارد. اگر اجتناب از كارهاى كودكانه و ناروا بر خردمندان و عقلاى بشر واجب است به طريق اولى در حق آفريدگار كه «احكم الحاكمين» است واجب و لازم است. در حالى كه به مقتضاى مذهب آنان (طرفداران جبر) خداوند اين كارهاى سبك و دور از عقل را اراده كرده و خود را در معرض نكوهش و ملامت قرار داده است(تعالى اللّه عمّا يَقُولون).(2)

نام برده در جاى ديگر مى گويد:


1 . معروف است كه قاضى عبدالجبار معتزلى بر صاحب بن عباد وارد شد و ابو اسحاق اسفراينى اشعرى نيز آنجا بود. قاضى همين كه ابواسحاق را ديد بلافاصله گفت: «سبحان من تنزه عن الفحشاء»: «منزه است خدايى كه از پليدى پيراسته است» كنايه از اين كه مذهب ابواسحاق مخالف با اصل عدل و تنزه خداوند است و ابواسحاق در پاسخ او گفت: «سبحان امن لا يجرى في ملكه إلاّ ما يشاء» «منزه است خدايى كه چيزى جز آنچه مى خواهد در قلمرو مملكت او واقع نمى شود كنايه از اين كه مذهب تو با اصل «توحيد در خالقيت» مخالف است.(شرح مقاصد تفتازاني). 2 . شرح اصول خمسه،ص 244.

صفحه 368

«إِنَّ مِنْ أَفْعالِ الْعِبادِ ما هُوَ ظُلمٌ وَجَورٌ فَلوْ كانَ اللّهُ تَعالى خالِقاً لَها لَوَجَب أَنْ يَكُونَ ظالِماً جائِراً».(1)

«در ميان كارهاى بندگان، ظلم و بيدادگرى ديده مى شود اگر خداوند آفريدگار افعال بشر باشد ظالم و جائر خواهد بود».

روايات اهل بيت و انگيزه گرايش به تفويض

در رواياتى كه از خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده است به دو مكتب «جبر» و «تفويض» و عوامل گرايش گروهى به آن دو، اشاره شده است كه نمونه هايى را يادآور مى شويم:

1. از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است كه فرمودند:

«إِنَّ اللّهَ أكرَمُ مِنْ أنْ يُكلِّف الناسَ بِما لا يُطيقُونَ وَاللّهُ أعزُّ أنْ يكونَ فى سُلطانه ما لايُريدُ».(2)

«خداوند بزرگوارتر و مهربانتر از آن است كه انسان ها را به كارى كه قدرت بر انجام آن را ندارند تكليف نمايد و نيز خداوند تواناتر و عزيزتر از آن است كه در قلمرو ملك و سلطنت او چيزى كه اراده نكرده است، تحقق يابد».

2. از آن حضرت سؤال كردند: آيا خداوند امر آفرينش را (به طور كلى يا فقط در مورد كارهاى انسان) به بندگان خود واگذار كرده است؟

امام(عليه السلام) فرمودند:خداوند بزرگوارتر از آن است كه كار خلقت را به آنان


1 . مدرك قبل، ص 345. 2 . بحارالانوار، ج5، ص 41.

صفحه 369

تفويض نمايد.

سؤال: آيا خداوند بندگان را بر كارهايشان مجبور ننموده است؟

امام(عليه السلام):خداوند عادل تر از آن است كه بنده اى را به كارى مجبور نمايد آنگاه او را عذاب كند.(1)

3. امام كاظم(عليه السلام) فرمود ند:

«مَساكينُ القَدريّة أرادوا أنْ يَصِفُوا اللّهَ عَزَّ وجلّ «بعَدْله» فأخرجوهُ عَنْ سُلْطانِهِ».

«بيچاره «قدريه»(طرفداران تفويض) خواستند خداوند را به عدالت توصيف نمايند، او را از قلمرو قدرت مطلقه اش بيرون ساختند».(2)

آنچه در اين روايات به عنوان عامل و محرك اصلى طرفداران مكتب تفويض بشمار آمده است، همان اصل «عدل» كه يكى از صفات كمال و جمال الهى است; مى باشد.

نكته ديگرى كه در اين روايات به آن اشاره شده است، نارسايى انديشه «تفويض» است كه هر چند، در مورد عدل الهى راه صواب را طى نموده اند ولى در مسأله توحيد افعالى و قدرت عام و گسترده الهى دچار خطا گرديده اند. پس بايد راهى را برگزيد كه هر دو «اصل» (عدل وخالقيت تمام پديده ها) را رعايت نمايد و اين راه همان راهى است كه خاندان پيامبر بر روى فكر و انديشه بشر گشوده اند كه به «امر بين الامرين» معروف است و در آينده پيرامون آن بحث خواهيم كرد.


1 . بحارالأنوار، ج5، ص 51. 2 . مدرك قبل، ص 170.

صفحه 370

دلايل مفوضه

1. دلايل عقلى.(1)

2. دلايل نقلى.

دلايل عقلى نظريه تفويض

طرفداران اين مكتب يك رشته دلايل عقلى براى اثبات نظريه خود بيان كرده اند كه اساسى ترين آن دو دليل است:

1. كارهاى انسان وابسته به خواست و اراده او است

مهمترين كارهاى انسان وابسته به اراده و دواعى اوست اگر دواعى لازم براى تحقق كارى در انسان پديد آيد و او آن كار را اراده نمايد; آن كار جامه عمل مى پوشد و در غير اين صورت محقق نمى گردد; بنابراين، از اين كه وجود و عدم كارهاى انسان به خواست و اراده او بستگى دارد در اين صورت چنين نتيجه مى گيرند كه او پديد آورنده آن كارهاست زيرا اگر او موجِد و پديد آورنده كارهاى خود نبود، خواست و اراده او در پيدايش آن هيچ نقش نداشت به همان گونه كه اراده و خواست انسان در كارهايى كه از ديگران صادر مى شود هيچ نقشى ندارد.


1 . هر چند طرفداران اين نظريه گروهى از متكلمان اسلامى (معتزله) مى باشند كه در بحثهاى خود تنها بر دلايل عقلى تكيه مى كنند; ولى مؤلف شرح اصول خمسه به يك رشته از آيات قرآنى نيز استدلال كرده است و شايد علت آن هماهنگى با گروه مخالف (اشاعره) در شيوه بحث باشد زيرا آنان بر دلايل نقلى نيز اعتماد مى كند و يا اين كه اين آيات را به عنوان شاهد و مؤيد يادآور شده است.

صفحه 371

قاضى عبدالجبار پس از بيان مطالب فوق مى گويد:

لازمه اين سخن كه موجد افعال انسان خدا است اين است كه كارهاى انسان ارتباط و وابستگى با او و خواستهاى او نداشته باشند. مانند رنگ اندام انسان كه در تحقق خود ارتباطى به دواعى و اراده او ندارد و تنها انسان محل پيدايش آنها است آنگاه مى گويد:

پس، وقوع كارهاى انسان بر اساس دواعى و اراده او دليل بر اختصاص آن به انسان و پيدايش و حدوث آن از جانب او مى باشد.(1)

نقد و بررسى برهان

اين برهان از دو مقدمه تشكيل شده است:

1. كارهاى انسان وابسته به دواعى و خواست او مى باشد.

2. وابستگى يك پديده به پديده ديگر بيانگر تأثير پديده دوم در پديده نخست مى باشد.

انكار اين دو مقدمه براى هيچ انسان منصف و صاحب انديشه اى روا نيست ولى بايد ديد نتيجه آن دو چيست آيا نتيجه آن انحصار دواعى و خواست انسان در تحقق افعال او است(آن گونه كه مفوضه مى گويند) يا تنها اصل تأثير قدرت دواعى انسان را بيان مى كند؟

از آنجا كه هيچ نشانى از انحصار ياد شده در مقدمات برهان به چشم نمى خورد، بنابراين يك چنين استنتاج از سبك برهان بيرون رفته و نوعى مغالطه


1 . المحيط بالتكليف، ص 340ـ 345; شرح الأُصول الخمسة، ص 366ـ 367.

صفحه 372

به شمار مى رود (جعل ما ليس بعلة علةً) بنابراين نتيجه برهان ياد شده اين است كه اراده و خواست هاى انسان در تحقق كارهاى او مؤثر است بدين گونه انديشه «جبرگرايان» باطل مى گردد ولى مدعاى قائلان «تفويض» را ثابت نمى كند.

2. تكاليف شرعى و مسئوليت انسان

شكى نيست كه افعال انسان متعلق يك رشته اوامر و نواهى و احكام شرعى مى باشد. اگر افعال مكلف پديد آمده از جانب او نمى بود، با كارهايى كه از افراد ديگر (غير او) صادر مى شود يكسان بود و همان گونه كه انسان نسبت به كارهاى ديگران تكليفى ندارد، مى بايست نسبت به كارهاى خود نيز مسئوليت و تكليفى نداشته باشد. بنابراين اصل «مسئوليت» و مكلف بودن انسان در برابر احكام الهى دليل بر اين است كه انسان خود پديد آورنده و موجد كارهاى خويش مى باشد.(1)

3. ستايش و نكوهش انسان بر كارهاى او

دليل ديگر بر اين مدعا اين است كه ما دو مطلب را از يكديگر باز شناسيم:

1. نيكوكار و بدكار(صفات اكتسابى).

2. زيبا و زشت(صفات تكوينى).

ما انسانهاى نيكوكار را مورد ستايش قرار داده و بدكاران را نكوهش


1 . المحيط بالتكليف، ص 347.

صفحه 373

مى نماييم ولى هرگز ستايش و نكوهش انسانهاى زيباروى يا بد منظر و زشت را بر اين دو صفت تكوينى جايز نمى شماريم. روا نيست كه انسان بلند قامت را مورد سؤال قرار داده كه چرا قامت بلند دارى ولى پسنديده و روا است كه ستمگر و دروغگو را توبيخ نموده به آنان بگوييم: چرا مرتكب اين كار شده ايد؟

كوتاه سخن اين كه ما ميان دو دسته صفات اكتسابى و تكوينى، كارهاى اختيارى و اضطرارى از نظر مدح و ستايش، و ملامت و نكوهش به طور واضح و آشكار فرق مى گذاريم اين فرق گذارى، روى يك ملاك عقلائى است و آن چيزى جز اين كه دسته نخست، پديد آمده انسان و اراده او مى باشد و دسته دوم از قلمرو توانايى و اراده او بيرون است، نمى باشد.(1)

بررسى هر دو برهان

نتيجه اين دو برهان يك مطلب بيش نيست و آن اين كه قدرت و اراده انسان در كارهاى او داراى نقش و تأثير است. زيرا انسان نسبت به كارهايى كه از او سر مى زند و كارهايى كه از ديگران صادر مى گردد، نسبت يكسان ندارد. نسبت به كارهاى خود مكلف و مسئول است ولى نسبت به كارهاى ديگران چنين تكليف و مسئوليتى ندارد(برهان دوم)همچنين صفات اكتسابى و تكوينى در مورد انسان يكسان نيست در رابطه با صفات اكتسابى مورد ستايش و نكوهش قرار مى گيرد، بر خلاف صفات تكوينى (برهان سوم) پس بدون شك انسان در كارهاى اختيارى خود و تحقق آن داراى نقش و تأثير است.

اين نتيجه كاملاً درست، تنها انديشه جبر را باطل مى سازد ولى هرگز


1 . شرح الأُصول الخمسة، ص 322.

صفحه 374

دليل بر نظريه تفويض نمى گردد، زيرا ميان اين دو، نظريه ثالثى وجود دارد كه مزاياى هر دو نظريه را در بردارد و از پيامدهاى هر دو بركنار مى باشد.

4. نقش قدرت در كارهاى انسان

اصل تأثير قدرت انسان در كارهاى صادره از او مورد انكار كسى نيست حتّى اشاعره نيز آن را به عنوان ملاك «كسب» پذيرفته اند. حال اگر خداوند آفريدگار و پديد آورنده افعال انسان باشد دو فرض متصور است.

1. آفرينش خدا نسبت به افعال انسان به قدرت او بستگى دارد كه اگر انسان عاجز باشد خدا نيز قدرت بر ايجاد آن را ندارد.

2. آفرينش خدا نسبت به افعال انسان وابسته به قدرت و توانايى انسان نيست.

هيچ يك از اين دو فرض را نمى توان پذيرفت زيرا لازمه فرض نخست نسبت عجز و ناتوانى به آفريدگار جهان است كه هيچ كس به آن ملتزم نمى باشد ولازمه فرض دوم (علاوه بر اين كه بر خلاف اصل تأثير قدرت انسان در افعال او است) اين است كه خداوند در ايجاد افعال انسان منفرد بوده و همه كارهاى انسان خوب يا بد به خدا نسبت داده شود و لازمه آن نسبت دادن قبايح و بدى ها به خدا است و از آنجا كه نسبت ناتوانى و قبح به خدا صحيح نيست، معلوم مى شود او در پيدايش كارهاى انسان نقشى ندارد و آفريدگار آن نيست.(1)

پاسخ اين استدلال روشن است و آن اين كه ما هر دو فرض را


1 . المحيط بالتكليف، ص 368.

صفحه 375

نمى پذيريم، امّا فرض نخست را نمى پذيريم زيرا خدا را بر تمام كارها قادر و توانا مى دانيم و اگر انسان بر انجام كارى عاجز گشت خدا هرگز از انجام آن عاجز نخواهد بود و امّا فرض دوم را نمى پذيريم كه آفريدگارى خدا نسبت به افعال انسان از مجراى قدرت او انجام نگيرد بلكه فرض سومى را در اين جا معتقديم و آن اين كه خدا بر همه چيز قادر است و قدرت او مشروط به وجود قدرت انسان نيست(ضد اصل نخست) ولى مشيت حكيمانه خدا بر اين تعلق گرفته است كه قدرت خود را از مجراى اسباب و مسببات و علل و معاليل كه از آن جمله قدرت انسان است اعمال كند در اين صورت اصل دوم انكار شده ولى منتج جبر نمى باشد زيرا اگر مشيت خدا بر اين تعلق گرفته بود كه به صورت مستقيم افعال انسان را صورت دهد جاى انديشه جبر بود ولى مشيت الهى همان طور كه يادآور شديم با به راه انداختن اسباب و مسببات صورت مى پذيرد و طبعاً در اين حلقه قدرت و اراده انسان جزء علل خواهند بود.

دلايل ديگر و پاسخ آنها

پيروان مكتب تفويض يك رشته دلايل عقلى ديگر نيز بر مدعاى خود اقامه كرده اند كه اگر چه غالب آنها براهين و دلايل درستى مى باشند، ولى براى اثبات مدعاى آنها كافى نيستند و تنها نظريه جبر را باطل مى سازند ما در اين جا به برخى از آنها اشاره نموده و از بررسى آنها خوددارى مى كنيم و به آنچه در بالا اشاره شد و قبلاً در بررسى دلايل ديگران يادآور شديم بسنده مى كنيم.

الف: اگر خدا آفريدگار كارهاى انسان است و انسان هيچ تأثيرى در پيدايش آن ندارد بايستى خدا مورد ستايش يا نكوهش واقع شود نه انسان.


صفحه 376

ب: اگر خدا پديد آورنده افعال انسان باشد، چگونه او نسبت به بندگان خود به عنوان «منعم» به شمار مى رود تا پرستش او به جهت شكرگذارى منعم واجب باشد زيرا او است كه كفر و ناپاكى را در اهل دوزخ آفريده و آنها را به عذاب اخروى گرفتار نموده است ،و نعمت هاى دنيوى نيز در اين صورت براى آنان «نقمت» بوده و از باب «استدراج» است نه نعمت.

ج. اگر انسان پديد آورنده افعال خويش نباشد و خداوند موجد آنها باشد، لازم مى آيد نسبت قبيح به خدا و چون تنها كسانى مرتكب كارهاى ناروا مى شوند كه يا نسبت به قبح آن جاهل باشند و يا به انجام آن نياز داشته باشند، در اين صورت نسبت جهل و نيازمندى به خدا لازم مى آيد.

د: اوامر و نواهى الهى ناروا و بيهوده خواهد بود زيرا اگر خداوند انجام فعلى را از كسى بخواهد آن را در او ايجاد مى كند، واگر ترك كارى را از كسى بخواهد نيز از انجام آن جلوگيرى مى كند. در اين صورت امر و نهى شرعى هيچ تأثيرى ندارد.

هـ: بعثت پيامبران لغو و بى فايده مى باشد و يك رشته دلايل ديگر.(1)

تمام اين دلايل صحيح و پا برجا هستند ولى منتج نظريه «تفويض» نيستند، دلايل ياد شده قطعاً نظريه جبر را باطل مى سازند و مثبت نظريه معتزله نمى باشند زيرا غير از اين دو نظريه، نظريه سومى وجود دارد كه همه اين دلايل را مى پذيرد ولى معتقد به جبر نمى گردد.


1 . به المحيط بالتكليف از ص 366 تا 378 رجوع شود.

صفحه 377

استدلال به آيات قرآن

پيروان مكتب تفويض بر مدعاى خود به يك رشته از آيات قرآن نيز استدلال نموده اند كه نمونه هايى را يادآور مى شويم:

1.(الّذى خَلَقَ سَبْعَ سَموات طِباقاً ما تَرى فِى خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُت...)(ملك/3).

«آفريدگارى كه هفت آسمان را طبقه طبقه آفريد، در آفرينش خدا تفاوتى نمى يابى».

اين آيه هر گونه تفاوتى را در آفرينش خداوند نفى كرده است و مقصود عدم تفاوت از نظر حكمت است، يعنى در ميان پديده هايى كه خداوند آفريده است، هيچ پديده اى بر خلاف حكمت وجود ندارد.

ولى در ميان افعال انسان كارهاى ناروا و بر خلاف حكمت بسيار ديده مى شود نتيجه اين دو مقدمه اين است كه خداوند آفريدگار و پديد آورنده كارهاى انسان نيست.

2. (الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَىء خَلَقهُ...)(سجده/7).

«آفريدگارى كه هر چيزى را آفريده نيكو آفريده است».

شيوه استدلال به اين آيه نيز مانند آيه قبل مى باشد.

3. (الّذى أَتْقَنَ كُلَّ شَىء إِنَّهُ خَبيرٌ بِما تَفَْعلُونَ)(نمل/88).

«خداوندى كه هر چيزى را بر اساس اتقان آفريد، به درستى كه او بر آنچه انجام مى دهيد، آگاه است».

«اتقان» كار مشروط به دو امر است: يكى احكام و استوارى و ديگرى حسن و نيكويى. زيرا اگر كارى محكم واستوار باشد ولى حسن و نيكويى


صفحه 378

نداشته باشد متقن نخواهد بود. مانند كسى كه سخنان ركيك و ناپسند را به صورت فصيح ادا نمايد، كار وى متقن ناميده نمى شود و از آن جا كه در افعال بندگان كارهاى غير متقن فراوان ديده مى شود، نمى توان خدا را پديد آورنده آنها دانست.

تحليل آيات ياد شده

در آيات ياد شده آفرينش و فعل الهى با ويژگى «زيبايى»، «اتقان»، «هماهنگى» توصيف شده است با مطالعه آياتى كه اين ويژگى ها و صفات سه گانه در آنها آمده است و نيز آيات قبل و بعد آنها چنين به دست مى آيد كه مقصود آفرينش پديده هايى است كه از قلمرو اراده و قدرت انسان بيرون مى باشند مانند آسمان، زمين، ابرها، كوهها، انسان ها، موجودات ديگر. زيرا در اين آيات انسان مخاطب قرار گرفته و خداوند او را به مطالعه نظام آفرينش فرا مى خواند تا به مطالعه آفرينش حكيمانه آفريدگار هستى، كه همه پديده هاى هستى و از جمله خود انسانها را زيبا آفريده و آنها را به ساز و برگ لازم براى رسيدن به غايات مطلوب خود مجهز نموده است، بپردازند و در نتيجه به قدرت و حكمت آفريدگار هستى آگاه گردند.

اينك براى روشن شدن مطلب، آيات ياد شده را با توجه به آيات قبل و بعد آنها مورد مطالعه قرار مى دهيم:

آفريدگارى كه ملك و فرمانروايى هستى به دست او است و به هر چيزى توانا است، منشأ بركات و خيرات بسيار است، آفريدگارى كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از كارهايتان نيكوتر است، و او عزيز و بخشنده است.


صفحه 379

آفريدگارى كه آسمانهايى هفت گانه را طبقه طبقه آفريد، در آفرينش خداى مهربان تفاوت و ناهماهنگى نخواهى يافت، پس بار ديگر نگاه كن، آيا هيچ نشانه اى از فطور و سستى در نظام هستى خواهى ديد؟

سپس چندين بار چشمان خود را به سوى پديده هاى هستى بگشاى آنگاه چشمانت خسته خواهند شد و هيچ نشانه هاى از فطور و سستى در عالم هستى نخواهى ديد.(1)

خدايى كه آسمان ها و زمين و آنچه ما بين آنها است را در شش روز آفريد، سپس بر عرش استيلاء يافت جز او براى شما سرپرست و شفيعى نيست، آيا يادآور نمى شويد؟

كار آفرينش را از آسمان به سوى زمين تدبير مى كند، آنگاه هستى و آفرينش در روزى كه معادل هزار است به سوى او باز مى گردد او داناى نهان و آشكار و عزيز و مهربان است.

آفريدگارى كه هر پديده اى را كه آفريد، نيكو آفريد و انسان را از گل آفريد، و نژاد او را از سلاله و چكيده آبى پست قرار داد، سپس او را بياراست و از روح خود در او دميد و گوش و چشم و دل به او داد.(2)

روزى كه در صور دميده مى شود، پس همه آنچه در آسمان ها و زمين مى باشند فزع و بى تابى مى كنند مگر آن كسى كه خدا آرامش او را بخواهد و همه سرافكنده نزد او مى آيند، كوها را مى بينى و گمان مى كنى كه آنها ثابت و بى حركتند، در حالى كه چون ابر در حركت مى باشند. اين آفرينش خداوندى است كه هر چيزى را بر اساس «اتقان» آفريده


1 . آيات 1تا 4 سوره ملك. 2 . سجده /4ـ9.

صفحه 380

است او به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.(1)

با توجه به آياتى كه ترجمه آنها را در بالا يادآور شديم به خوبى روشن مى شود كه مقصود، آفرينش زيبا و حكيمانه و هماهنگ پديده هاى عالم هستى مى باشد كه وجود آنها از قلمرو اراده و قدرت انسان بيرون است و انسان مى تواند به مشاهده آنها بپردازد(آفرينش انسان و ديگر پديده هاى عالم طبيعت) و اين آيات كريمه بيانگر نظم شگفت انگيز و حكيمانه عالم هستى مى باشند كه علم و فلسفه نيز اين اصل قرآنى را تأييد نموده است.

بنابراين افعال انسانى مورد نظر اين آيات نيست تا گفته شود چون بسيارى از كارهاى انسان بر خلاف حكمت و «اتقان» بوده و زيبا و نيكو نمى باشد، نمى تواند منسوب به آفريدگار هستى باشد.

البته ما هرگز با انديشه تفويض موافق نيستيم و افعال انسان را نيز از جمله پديده هاى عالم هستى مى دانيم كه از قلمرو آفرينش الهى بيرون نمى باشند و هستى آنها به اراده و قدرت الهى وابسته است (نه بدان صورت كه طرفداران جبر مى گويند) ولى با اين حال، آيات ياد شده كه طرفداران تفويض به آنها استدلال كرده اند; هيچ گونه دلالتى بر مدعاى آنان ندارند، زيرا همان گونه كه يادآور شديم اين آيات ناظر به افعال انسانى نمى باشد امّا اين مسأله، كه چگونه شرور در عالم هستى و قبايح در كارهاى انسان به خدا نسبت داده مى شود، در حالى كه خدا مبدأ خير و نيكى است؟ بحث ديگرى را مى طلبد كه از حوصله بحث ما بيرون است.(2)


1 . نمل/87ـ 88. 2 . جهت اطلاع به تفسير الميزان، ج5 ص 9ـ 15 و ج16 ص 249 مراجعه نماييد.

صفحه 381

آيات ديگر

طرفداران مكتب تفويض به يك رشته آيات ديگر نيز استدلال كرده اند، اين آيات را مى توان به چهار گروه تقسيم كرد:

1.آيات بسيارى كه پيرامون ستايش و نكوهش، وعده ووعيد، پاداش و كيفر نازل شده است.

بديهى است اين آيات بر اساس نظريه «جبر» قابل توجيه نيست زيرا اگر انسان هيچ نقشى در كارهاى خود ندارد و اين خدا است كه آنها را در او پديد مى آورد هم او بايستى مورد ستايش و نكوهش و كيفر پاداش قرار گيرد.

2. آياتى كه گمراهان را سرزنش نموده كه با وجود عوامل و راه هاى هدايت چرا گمراه شده اند.

(وَما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمْ الهُدى)(اسراء/94).

«چه چيز مانع ايمان مردم شد آنگاه كه عوامل هدايت براى آنان فرستاده شد».

اگر خداوند، آفريدگار كارهاى انسان باشد، انسان مى تواند در پاسخ بگويد پروردگارا تو خود مانع ايمان ما شدى، و كفر را در ما ايجاد كردى.

3.آياتى كه درباره عالم آخرت و پاداش و كيفر انسان، بر اساس اعمالى كه انجام داده اند نازل شده است.

4. آياتى كه انسان را آزاد دانسته و امر ايمان و كفر را به خواست واراده او تفويض نموده است.

(فَمَنْ شاءَ فَيُؤْمِن وَمَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ)(كهف/29).


صفحه 382

«هر كس مى خواهد ايمان آورد و هر كس مى خواهد كفر ورزد».

اگر انسان در كارهاى خود مجبور است و فاقد هرگونه نقش و تأثيرى در افعال خويش مى باشد، نمى توان او را مجازات نمود، و او را در پذيرش ايمان و كفر آزاد شمرد، زيرا در اين صورت مثل اين است كه او را بر صفات تكوينى چون رنگ و قامت مجازات نموده و بگوييم تو بر انتخاب اين صفات آزادى!(1)

بررسى اين آيات

استدلال به اين آيات نيز مانند دلايل عقلى طرفداران «تفويض»براى اثبات مدعاى آنان كافى نيست تنها نتيجه اى كه از اين آيات به دست مى آيد نادرستى انديشه «جبر» است و اين كه انسان از موهبت آزادى برخورد است امّا هيچ گونه دلالتى بر نفى خالقيت خدا نسبت به افعال اختيارى انسان به نحوى كه بيان شد، ندارند.

تفويض نظريه اى بى پايه و نادرست

اكنون كه به نادرستى دلايل طرفداران «تفويض» و به خود وانهادگى انسان آشنا شديم، مى خواهيم نادرستى و بى پايگى اين انديشه را با توجه به اشكالاتى كه بر آن وارد مى شود يادآور شويم:

1. ناسازگارى تفويض با اصل توحيد در خالقيت

انديشه تفويض و به خود وانهادگى انسان با اصل «توحيد در خالقيت» سازگار نيست، توحيد در خالقيت يا توحيد افعالى يكى از اصول جهان بينى


1 . به شرح الأُصول الخمسة، ص 360ـ 362 رجوع شود.

صفحه 383

اسلامى است كه مورد قبول عقل و وحى مى باشد.

از نظر عقل همه پديده هاى امكانى كه هستى آنها از نهاد و ذات آنها سرچشمه نمى گيرد، وابسته به «واجب الوجود» مى باشند. بنابراين فرض استقلال انسان در كارهاى خود با اين اصل كه پديده هاى امكانى عين فقر ووابستگى به واجب الوجود مى باشند، تناقض آشكار دارد حكيم بلند پايه اسلام «صدرالمتألهين شيرازى» پس از آن كه نظريه معتزله را بيان مى كند، اشكال فوق را اين گونه يادآور مى شود:«وقد علمت أنّ الوجود مَجعولٌ على الاطلاق»(1) چگونه مى توان نظريه تفويض را پذيرفت در حالى كه در بحثهاى گذشته دانسته شد كه وجود امكانى به طور كلى مجعول ووابسته به وجود واجب مى باشد.

قرآن نيز آشكارا بر اصل «توحيد در خالقيت» گواهى داده مى فرمايد:

(اللّهُ خالِقُ كُلِّ شىء)(رعد/16).

(هَلْ مِنْ خالِق غَيْرُ اللّهِ)(فاطر/3).

«خدا آفريدگار هر پديده (امكانى) است آيا جز خدا آفريدگارى هست».

(استفهام انكارى است نه حقيقى، و هدف تأكيد بر نفى آفريدگارى جز خدا است).

آزادى انسان به معناى به خود وانهادگى و استقلال او در ايجاد كارهاى خويش با اصل گستردگى و عموميت قدرت و اراده خداوند، مخالف و ناهم آهنگ است و برهان عقلى به روشنى ثابت نموده است كه آنچه در صفحه


1 . اسفار، ج6، ص 370.

صفحه 384

امكان است از قلمرو قدرت و اراده او بيرون نيست. زيرا صفت قدرت و اراده عين ذات خداوند است و هستى همه پديده ها وابسته به ذات و هستى واجب الوجود است بنابراين اراده و قدرت او نيز همه موجودات را دربرگرفته است.(1)

قرآن كريم نيز در بسيارى از آيات، عموميت قدرت و اراده الهى را يادآور شده است:

(وَلِلّهِ مُلْك السَّمواتِ وَالأَرْض وَاللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَديرٌ) (آل عمران/189; مائده/120).

«فرمانروايى بر آسمان ها و زمين براى براى خدا است و او بر هر چيزى توانا است».

(وَما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّه)(انسان/30; تكوير/29).

«چيزى را جز با مشيت و اراده خداوند اراده نمى كنيد».

اگر چه پيروان مكتب جبر آيات ياد شده را از جمله دلايل نظريه خويش به شمار آورده اند، ولى ما در گذشته به تفصيل در اين باره بحث كرده و نادرستى سخن آنان را اثبات نموديم ولى انديشه پيروان مكتب تفويض را نيز نادرست مى دانيم زيرا به هيچوجه نمى توان صراحت اين آيات را در گستردگى و عموميت قدرت و اراده الهى انكار نمود،هر دو مكتب بر خطا رفته و هر يك از دو گروه تنها با يك چشم به اين مسأله نگاه كرده است و به همين جهت يكى تنها به اصل عموميت قدرت و توحيد در خالقيت نگاه كرده و ديگرى تنها به اصل «عدل» نگريسته است در حالى كه روش صحيح اين است كه هر دو اصل را محترم شمرده و مسأله را با دو چشم مورد بررسى قرار دهيم اين همان


1 . شرح منظومه، مقصد2، فريده2، غرر فى عموم قدرته تعالى.

صفحه 385

شيوه پيشوايان شيعه است كه در آينده پيرامون آن بحث خواهيم كرد.

در حديثى ناسازگارى مكتب «تفويض» با اصل عموميت قدرت الهى اين گونه بيان شده است:

«مَنْ زَعَمَ أَنّ الخَير وَالشَّر بِغير مَشيّةِ اللّه فَقَدْ أَخْرَجَ اللّهَ عَنْ سُلْطانِهِ».(1)

«كسى كه گمان مى كند خير و شر به دون مشيت الهى تحقق مى پذيرد خداوند را از سلطنت و قدرت خود بيرون كرده است».

امام باقر(عليه السلام) به حسن بصرى فرمودند:مبادا به انديشه تفويض بگرايى زيرا خداوند هرگز ضعيف و ناتوان نبوده است كه امر آفرينش را به انسان واگذارد.(2)

و امام كاظم(عليه السلام) فرمودند: «قدريه» خواستند خداوند را به عدالت توصيف نمايند، او را از قلمرو قدرت و سلطنت (نامحدودى) بيرون نمودند.(3)

3. تفويض نااستوارتر از دوگانه پرستى

يكى از انديشه هاى نااستوار در بحثهاى مربوط به خداشناسى، انديشه ثنويت و دوگانه پرستى است، اين گروه براى شرور و بدى ها بسان خيرات و نيكى ها واقعيت قائل شده و به اين جهت براى آنها مبدأ و آفريدگارى مستقل غير از آفريدگار خوبى ها ثابت نموده اند، آفريدگار خوبى را يزدان يا اهورا مزدا و آفريدگار بدى را اهريمن نام نهاده اند.(4)


1 . بحارالأنوار، ج5، ص 52. 2 . مدرك قبل، ص 170. 3 . مدرك قبل، ص 170. 4 . منشور جاويد، ج2، ص 271.

صفحه 386

حكماى الهى اين انديشه را نااستوار و باطل دانسته اند، زيرا يا براى شرور هيچ واقعيتى قائل نيستند و آن را يك امر نسبى و قياسى مى انديشند و تفصيل اين مطلب را در بخش «توحيد در خالقيت» بيان شده است.(1)

اگر ثنوى ها به دو مبدأ مستقل براى پديده هاى عالم قائل شده اند، ولى طرفداران نظريه تفويض به تعداد انسان ها قائل به مبدأ و آفريدگار مستقل شده اند، زيرا بنابراين نظريه هر انسانى خود مبدأ مستقل در ايجاد كارهاى خويش مى باشد.

صدرالمتألهين در اين باره مى گويد: شكى نيست كه مذهب كسانى كه افراد انسان را مستقل در ايجاد كارهاى خود مى دانند شنيع تر و مردودتر از مذهب كسانى است كه بت ها و ستارگان را شفيع و واسطه در پيشگاه خداوند مى دانند.(2)

ملاك نيازمندى فعل به فاعل امكان است

قبلاً يادآور شديم كه متكلمان معتزلى ملاك نيازمندى فعل به فاعل و معلول به علت را «حدوث» آن مى دانند و نيز يادآور شديم كه لازمه اين سخن، استقلال انسان در كارهاى خويش مى باشد اينك مى خواهيم به طور فشرده پيرامون اين مطلب بحث نماييم:

اگر چه گروهى از متكلمان «حدوث» را ملاك نيازمندى معلول به علت دانسته اند ولى حكماء بزرگ الهى با اين نظريه موافق نبوده و ملاك نياز به علّت را «امكان ذاتى» پديده هاى امكانى مى دانند، زيرا «حدوث» به معنى وجود بعد


1 . منشور جاويد، ج2، ص 271. 2 . اسفار، ج6، ص 370.

صفحه 387

از عدم مى باشد و پس از تحقق يافتن پديده انتزاع مى گردد و شكى نيست كه يك پديده پس از تحقق يافتن، از آن نظر كه موجود است نيازمند به علت نيست و حدوث نيز عنوان انتزاعى است كه رتبه اش متأخر از هستى پديده است، در حالى كه ملاك نيازمندى و علت احتياج، بايد قبل از تحقق يافتن آن باشد و آن چيزى جز «امكان ذاتىِ» پديده هاى امكانى نيست، يعنى چون اين پديده ها در ذات خود نسبت به وجود و عدم حالت بى تفاوتى و لا اقتضايى دارند براى آنكه از اين حالت بيرون آيند، نيازمند فاعل و علت مى باشند به همين خاطر حكماء الهى در اين باره مى گويند ماهيت يك پديده امكانى براى آن كه به مرحله تحقق عينى راه يابد مراحل ياد شده در زير را طى مى كند:

1. تقرّر ماهوى.

2. امكان ماهوى.

3. احتياج و نيازمندى به علت.

4. وحدت و ضرورت وجود از جانب علت.

5. ضرورت يافتن آن پديده.

6. ايجا دعلت.

7. وجود معلول.

و در اين مرحله عقل مفهوم «حدوث» را انتزاع مى كند، پس چگونه مى توان حدوث را كه چندين مرتبه از احتياج متأخر مى باشد، ملاك احتياج دانست؟ ولى «امكان» يك رتبه قبل از احتياج است و بنابراين هيچ اشكالى در اين كه آن را ملاك نيازمندى فعل به فاعل بدانيم، به چشم نمى خورد.

بايد توجه داشت كه بر اساس ملاك «امكان ذاتى» هيچ تفاوتى در


صفحه 388

نيازمندى فعل به فاعل در حدوث و بقاء وجود ندارد زيرا پديده هاى محقّق اگر چه ضرورت بالغير دارند، ولى در ذات خود متصف به امكان مى باشند بنابراين ملاك احتياج به فاعل (امكان ذاتى) پيوسته با پديده امكانى همراه است و بايد پيوسته از طرف علت اضافه وجود گردد بقاء آن پديده تحقق يابد.

قرآن كريم مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا النّاس أَنْتُمُ الْفُقَراء إِلَى اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَميدُ) (فاطر/15).

«اى انسانها شما پيوسته نيازمند به خدا هستيد و تنها خدا ستوده و بى نياز است».

بديهى است انسان در اين جهت خصوصيتى ندارد، و ديگر پديده هاى امكانى نيز از اين قانون مستثناء نيستند، و شايد علت آن كه تنها در آيه به نيازمندى هميشگى انسانها اشاره شده است، اين است كه تنها پديده اى كه به خاطر پاره اى از دواعى شيطانى و نفسانى ممكن است خود را بى نياز بپندارد، انسان است ولى ديگر پديده ها از اين حالت استكبار و «خود مستقل انديشى» پيراسته مى باشند.

مطلب ياد شده در برخى از آيات قرآن گوشزد شده است.(1)

اصولاً انديشه فرق ميان حدوث و بقاء يك پديده، انديشه اى عاميانه و از نظر فلسفى منسوخ است زيرا پس از اثبات حركت جوهرى همه پديده هاى مادى از طرف حكيم بزرگ اسلامى صدرالمتألهين شيرازيرحمه اللّه «بقاء» براى يك


1 . حج/18: (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِى السَّموات وَمَنْ فِى الأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالجِبالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوابُّ وَكثيرٌ مِنَ النّاسِ وَكَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذاب...).

صفحه 389

پديده مادى تصور ندارد زيرا همان گونه كه يك پديده مادى از نظر كميت و كيفيت و حالات ديگر پيوسته در حال تجدد و حدوث است از نظر جوهر و ذات نيز هر لحظه تجدد و حدوث دارد و چه شيوا گفته است مولوى:

هر نفس نو مى شود دنيا و ما *** بى خبر از نو شدن اندر بقاء

شد مبدل آب اين جوى چند بار *** عكس ماه و عكس اختر برقرار

آب اندر جوى نونو مى رود *** مستمرى مى نمايد در نظر

در اين باره بحثهاى مفصل و عميقى در كتب فلسفى و به خصوص «اسفار» ملا صدرا مطرح گرديده است كه بررسى آن در حوصله اين نوشتار نيست.