جبر و اختيار
بررسى مكاتب جبر و اختيار از ديدگاه قرآن و اصول فلسفى

بحثهاى: آية اللّه جعفر سبحانى
تنظيم و نگارش : على ربّانى گلپايگانى

- ۱۳ -


مكاتب اختيار

      2

فصل سيزدهم

«اگزيستانسياليسيم با دور شعبه الهى و مادى طرفدار آزادى نامحدود انسانى است كه هيچ قانون اخلاقى أو را محدود نمى سازد بلكه أو سرچشمه قانون اخلاقى است».


صفحه 392

صفحه 393

اگزيستانسياليسم و آزادى انسان

اگزيستانسياليسم يا مذهب اصالت وجود(وجود مادى و فردى)، مسلكى است كه در يك دوره ويژه تاريخى، شكل گرفته و بيانگر اعتراض مكررى است از جانب فرد آزاد، بر ضد همه امورى كه يگانگى وضع او را، به عنوان موضوع آزادى به خطر مى اندازد.(1)

مذهب اصالت وجود را در برخى از صور آن مى توان به عنوان تأكيد مجدد بر روى فرد آزاد در برابر تمايل نيرومندى كه به سوى «جمع گرايى» سياسى و اجتماعى به وجود آمده و هدف آن تقليل دادن «مسئوليت شخصى و ارزيابى آن بر پايه خدمت به جمع» است، به شمار آورد و اين يكى از دلايلى است كه ماركسيست ها، مذهب اصالت وجود «سارتر» را به عنوان فلسفه «بوژوازى» در حال مرگ معرفى كرده اند.

همچنين اين مذهب با پافشارى بر روى فرد و «ذهن آزاد» اعتراضى است بر ضد تمايل عمومى در تمدن ما كه فرد را در ميان وظيفه يا وظايف اجتماعيش، به عنوان ماليات پرداز، رأى دهنده، كارمند دولت، مهندس، عضو اتحاديه شركت و جز آن، هضم مى كند به نظر «گابريل مارسل» تمايل به «وظيفه تراشى» براى انسان، مايه كاهش قدر شخص انسانى مى گردد.


1 . فلسفه معاصر تأليف فردريك كاپلستون، ترجمه دكتر على اصغر حلبى، ص 177.

صفحه 394

بنابراين به طور عموم مى توانيم بگوييم كه مذهب اصالت وجود اظهار وجود مجدد انسان آزاد بر ضد «جمع گرايى» يا هر گونه تمايل به «وظيفه تراشى» است.(1)

فيلسوفان به اصطلاح اصالت وجودى اساساً با هستى انسان سر و كار دارند و آن را در جوّى هيجان آميز بررسى مى كنند و واژه وجود براى آنان معنى ويژه اى دارد و مقدم تر از همه، انسان را به عنوان «موضوعى آزاد» و «خودتعالى دهنده» به نظر آورند.(2)

آنان با انسان در آن حد سر وكار ندارند كه بتوان او را به منزله موضوعى مانند موضوعات ديگر به كمك روش علمى مورد بررسى قرار داد، آن گونه كه از نظرگاه يك «بيوشيميست» يا يك «تشريح گر» يا يك «روانشناس» يا يك «جامعه شناس» مورد بررسى قرار مى گيرد.

بنابراين انسانى كه مورد توجه اصالت وجوديان قرار گرفته شخص انسان واقعى است با ويژگى «موجود آزاد»، «خود آفرين» و «خود تعالى دهنده» كه آنچه او مى شود، مبتنى است بر «آزادى و اختيارات» خود او، و تا وقتى زنده است اكنونش نمى تواند با گذشته اش يكسان باشد.(3)

چهره هاى سرشناس اگزيستانسياليسم

اگزيستانسياليسم به دو شعبه «الهى» و «الحادى» تقسيم مى شود كه در


1 . همان مدرك، ص 179 و مبانى فلسفه، دكتر على اكبر سياسى، ص 592. 2 . همان مدرك، ص 186. 3 . فلسفه معاصر تأليف فردريك كاپلستون ، ترجمه دكتر على اصغر حلبى، ص 173ـ 174.

صفحه 395

هر دو شعبه چهره هاى سرشناسى به عنوان پيشگامان و رهبران اين مكتب به شمار مى روند سرشناس ترين چهره در شعبه الهى اين مكتب «كى ير كيگارد» ) Kegard)مى باشد كه از وى به عنوان پدر فلسفه اصالت وجود جديد ياد مى شود. ممكن است مذهب «شلينگ» را در باب آزادى انسان به عنوان ريشه پيدا شدن و گسترش مذهب اصالت وجود مورد توجه قرار داد ولى به سختى مى توان او را اصالت وجودى خواند، ولى «كى ير كيگارد» متفكر برجسته اصالت وجودى است.

وى در سال 1815تولد يافت و در آغاز به واسطه تربيت پدرش شديداً تحت تأثير مذهب قرار گرفت و روزگارى از احساس گناه، در عذاب بود و در جوانى بر ضد آموخته هاى خود قيام كرد و از مسيحيت بيزار گشت. روزگارى راه و رسم بدبينى پيش گرفت و كوشيد از هر چيزى كه ممكن است، بهره گيرد در سال 1836 اخلاقش دگرگون شد و به دنبال اين واقعه در سال 1838 دوباره به مسيحيت روى آورد بعدها اين صحنه ها را به عنوان مراحل قابل تشخيص و به عنوان امكانات وجود انسانى تعميم بخشيد، بنابراين وى تجربيات شخصى خود را به صورت «مكتب وجودى» مطرح كرد.(1)

مراحل سه گانه حيات انسان

نامبرده بر اساس تجربيات شخصى ياد شده حيات انسان را بر سه مرحله استوار مى داند كه به عنوان «ديالكتيك اصالت وجودى» به شمار مى روند:


1 . فلسفه معاصر، فصل دهم، والوجودية والغثيان: محمد جواد مغنيه، ص 17.

صفحه 396

الف: مرحله جمال شناسى

در اين مرحله انسان از شناخت خود، گزينش خود، متعهد ساختن خود سرباز مى زند و هر چيز كه به زندگانى او شكل و محدوديت بدهد مانند اخلاق و مذهب را رد مى كند و بدين معنى او هنوز «خود» ندارد.

ب: مرحله اخلاقى يا كردارى

فردگرايى در اين مرحله جاى خود را به «كلى» يعنى «قانون عمومى اخلاق» با همه الزامات آن مى دهد، پراكندگى شخصيت در مرحله قبل موجب ماليخوليايى و يأس گشته، و راه بيرون آمدن از آن، جستن به سطح اخلاقى است و از اين پس راه براى مرحله سوم كه لنگرگاه ايمان است فراهم مى گردد.

ج: مرحله مذهبى

خصوصيت اين مرحله اين است كه انسان در يك ارتباط بىواسطه كه از راه ايمان تقويت شده با امرى «والا» كه مطلق شخصى يا خدا باشد، پيوند مى يابد، و در مى يابد كه او يك فرد محدود و آفريده است و بدين قرار خود را در عميق ترين معنى برگزيده است.

شرط اصلى انتقال از مراحل ياد شده جرأت و انتخاب است كه لا ينقطع در كار است.

حقيقت و هستى انسان

مقصود از هستى انسان تنها بودن در فلان جا يا در جهان و يا تنها زندگى نيست، بسيارند كسانى كه وجود دارند ولى در همان حال وجود ندارند بدين


صفحه 397

معنى كه آنها با مردم روان مى شوند و از عادت و پيمان پيروى مى كنند، و در هيچ مورد حتّى نمى كوشند كه براى خود فردى باشند، و جز از لحاظ «هستى شناسى» وجود ندارند.

معنى وجود داشت اين است كه هر كس خود راستين خود را برگزيند، وجود چيزى است كه بايد آن را ربود يا بدست آورد.

وى تأكيد مىورزد كه وجود به سختى قابل تعريف است معنى وجود به وسيله فرد مشغول، يا گرفتار، يا خود متعهد، دريافت مى شود.

حقيقتى كه مطرح مى شود حقيقت خود «من» است يعنى حقيقتى كه من برگزيده ام و خودم را نسبت به آن متعهد ساخته ام و همواره براى اكتساب آن جرأت به خرج مى دهم و از طريق آن زندگى خود را انتخاب مى كنم نه آن حقيقت ويژه توده كه از راه بحث منطقى نتيجه شده است.

از ديگر چهره هاى معروف وجودى هاى الهى «كارل ياسپرس» آلمانى (متولد سال 1883) و «گابريل مارسل» فرانسوى(متولد سال 1889) را مى توان نام برد كه ما جهت رعايت اختصار از ذكر شرح حال و ديدگاه هاى خاص هر يك درباره هستى و جايگاه ويژه انسان در جهان آفرينش خوددارى مىورزيم.(1)

ژان پل سارتر

سارتر نويسنده و فيلسوف فرانسوى است كه در سال 1906 چشم به جهان گشود، در 1964جايزه ادبى نوبل به او تعلق گرفت، ولى از پذيرفتن آن


1 . به فلسفه معاصر9 رجوع نماييد.

صفحه 398

جايزه امتناع كرد و گفت ممكن است قبول آن آزادى عملش را در آينده محدود سازد وى نظريات خود را بيشتر ضمن نمايشنامه هاى متعدد عرضه داشته است. مهمترين نوشته هاى فلسفى او عبارتند از كتاب «موجود وعدم» كه در سال 1946 انتشار يافته و كتاب «اصالت وجود، بشرگرايى» است.(1)

در مورد الحاد او هيچگونه شكى نيست (بر خلاف مارتين هايدگر متولد به سال 1889 كه در مورد الهى و يا ملحد بودن وى اختلاف است.)

از آنجا كه اگزيستانسياليسم معروف در روزگار ما، بخش مادى آن يعنى آراء و نظريات «ژان پل سارتر» مى باشد ما نمونه هايى از افكار او را درباره انسان، آزادى، مسئوليت، يادآور شده و مورد نقد و ارزيابى قرار مى دهيم.

تعريف آزادى و ماهيت انسان

«آزادى» يك موجود نيست آزادى وجود انسان است«آزادى يعنى جدا شدن خود انسان از گذشته به وسيله تراوش نابود خويش، يا به وسيله پنهان كردن نابود خويش، انسان براى خاطر خودش پيوسته نابود يا عدم خود را پنهان مى سازد به وسيله همين بنيه خودش دائماً بر اميال خودش غالب مى آيد و از آنچه در گذشته بود و اكنون هست درمى گذرد، در واقع او يك جنبش پايدار است از آنچه بود به سوى آنچه بايد باشد، ما هرگز نمى توانيم بدون قيد و شرط بگوييم كه او هست، آزادى دقيقاً عدم يا نبود است در قلب انسان كه واقعيت انسان را مجبور مى كند كه به جاى «بودن» خودش را بسازد، او به كلى بى كس و تنها و با ضرورت علاج ناپذيرى رها شده است كه خود را براى شدن آماده كند


1 . مبانى فلسفه، ص 590ـ 592.

صفحه 399

اگر چه به كمترين درجه باشد ماهيت من چيزى است كه من از خودم ساخته ام و اين خود من هستم كه از لحاظ تاريخى مورد بررسى و توجه قرار گرفته ام در اين معنى وجود بر ماهيت سابق است و اعلام اين قضيه به تأكيد آزادى باز بسته است.

ارزشهاى اخلاقى و مسئوليت انسان

فرد به عنوان «ذهن آزاد» منزوى و تنهاست و در اين انزوا و تنهايى است كه او جهان خود و ارزشهاى خود را مى آفريند بنابراين در نهايت هر فرد انسانى ارزش هاى خود و قانون اخلاقى ويژه خودش را مى آفريند و نمى تواند هيچ گونه مجوزى براى انتخاب خودش از جانب غير بيابد زيرا نه خدايى هست ونه ارزش هاى متعالى و نه قانون اخلاقى الزام انگيز.

انسان تنها سرچشمه ارزشها است و اين موكول به فرد است كه ارزشهاى خود را بيافريند وبرگزيند و آرمان خود را دنبال كند او كارهاى خود را با انگيزه هايى انجام مى دهد ولى اين انسان است كه اين انگيزه ها را انگيزه مى سازد و هموست كه به آن ارزش يا اعتبار مى دهد.

آزادى انسان نامحدود است هيچ قانون اخلاقى الزام انگيز كلى كه او بر طبق آن عمل كند وجود ندارد سرچشمه قانون اخلاقى خود او است.

سارتر مى كوشد كه حتّى فرد را مسئول تشكيل ساختمان جسمى، روحى «خود ووضع تاريخى كه او خود را در آن مى يابد و در آن بايد عمل كند نشان بدهد، زيرا انسان با ساختن گذشته خويش خود را به عنوان درون سوئى مسئول فرض مى كند و خود را مى سازد و اين انسان است كه وضع يا موقعيت خود را از


صفحه 400

راه برون فكنى غايت هاى خويش مى آفريند.(1)

انسان در مكتب وجودى ها

از مطالب ياد شده پيرامون مكتب اگزيستانسياليسم و افكار و انديشه هاى رهبران آن روشن گرديد كه محور اصلى بحثهاى اين مكتب انسان است كه از ويژگيهاى ياد شده در زير برخوردار است:

1. هستى انسان بر ماهيت او مقدّم است.

2. انسان در آغاز آفرينش هيچ حقيقت و ماهيتى ندارد ماهيت او همان است كه از طريق عمل به دست مى آورد.

3. انسان قواعد و ارزشهاى اخلاقى خود را مى آفريند و به غايات و انگيزه هاى خود ارزش و اعتبار مى بخشد.

4. انسان مسئول ساختمان جسمى و روحى و موقعيت تاريخى خود مى باشد.

5. مهمترين شاخص وويژگى انسان «آزادى» است كه هيچ محدوديتى از نظر اصول اخلاقى، قوانين دينى و مقررات اجتماعى ندارد.

نخست يادآور مى شويم كه عمده ترين اشكالى كه دامن گير اين مكتب شده است «افراط گرايى» در باره انسان و مطلق انگارى او مى باشد اين اشكال در افكار و انديشه هاى سارتر و «اگزى هاى مادى» نمايان تر مى باشد به طورى كه انديشه «انسان مدارى» او به «انسان خدايى» منتهى گرديده است اگر چه


1 . درباره انديشه هاى فلسفى سارتر به فصل هاى 8، 9، 10 فلسفه معاصر رجوع نماييد.

صفحه 401

وى در مورد انكار وجود خدا سخن ديگرى نيز دارد كه به گمان او اعتقاد به وجود خدا مستلزم نوعى تناقض است كه در فرصت مناسب بايستى مورد ارزيابى قرار گيرد.(1)

اينك به بررسى عناوين مطرح شده در بالا مى پردازيم تا بر استوارى يا نا استوارى مكتب وجودى ها واقف گرديم:

مقصود از تقدّم وجود بر ماهيت چيست؟

يكى از انديشه هاى شايع ميان همه فلسفه هاى اگزيستانسياليسم تقدّم وجود بر ماهيت است ولى مسأله اى كه مطرح مى شود اين است كه مقصود از اين قضيه چيست.

اگر مقصود اين است كه «هيچ چيزى نمى تواند داراى صفات و مشخصاتى باشد مگر اين كه نخست وجود داشته باشد» اين اختصاص به فلاسفه اصالت وجودى ندارد فلاسفه ديگر نيز قائل به آن مى باشند.

ولى به نظر سارتر معنى اين جمله، مطلب فوق نيست وى از جمله مذكور دو معنى را اراده كرده است:

1. ماهيات يا جواهر پايدارى كه به عنوان «مفاهيم» در ذهن خدا باشند و بر هستى مقدم باشند وجود ندارد.

2. ماهيات عينى وجود ندارد، بلكه ماهيات بر حسب علاقه و انتخاب انسان معين مى شوند.(2)


1 . به فلسفه معاصر ص 277ـ 280 رجوع نماييد. 2 . مدرك قبل ص 164.

صفحه 402

مطلب نخست را اگر بر اساس انديشه الحادى «سارتر» مطالعه نماييم به عنوان يك قضيه سالبه فاقد موضوع نمودار مى گردد بنابراين بحث پيرامون آن بيهوده است ولى اگر با توجه به اصل اعتقاد به وجود خدا در نظر آوريم بايستى ببينيم مقصود از «جواهر پايدار» و «مفاهيم ذهنى» براى خدا چيست؟ گويا در نظر سارتر همانگونه كه در فكر بسيارى از فلاسفه الهى بوده است آفرينش گرى خدا بسان معمارى است كه مى خواهد ساختمانى را تأسيس نمايد، نخست در ذهن خود اسكلت و نقشه آن را طراحى مى كند و بدين صورت ماهيت و چيستى آن ساختمان قبل از هستى آن در ذهن معمار تحقّق مى يابد بنابراين ماهيت ساختمان بر وجود آن مقدم است و در مورد انسان نيز خداوند، اسكلت و ماهيت او را در ذهن خود ترسيم نموده آنگاه آن ماهيت را تحقق عينى مى بخشد پس ماهيت انسان بر وجود او مقدم است و از آنجا كه چنين انديشه اى هر گونه اختيار و انتخابگرى را از انسان نفى مى نمايد «سارتر» آن را نپذيرفته و گفته است وجود بر ماهيت مقدم است.

البته اگر تصوير ياد شده درباره آفرينشگرى خدا درست باشد حق با سارتر است ولى از ديدگاه فلسفه اسلامى تصوير مذكور پندارى بيش نيست اصولاً براى خداوند واژه «ذهن» نامعقول است اين واژه مربوط به انسان است كه اوّلاً آگاهى هاى او به تدريج شكل مى گيرد و ثانياً كارهاى خود را با «تروّى» و تفكر و طرح و نقشه قبلى انجام مى دهد و اين هر دو از ويژگى هاى موجود امكانى و هستى ناقص مى باشد.

آفريدگار جهان كه از هر نقص وجودى مبرا است اگر چه در آفرينش جهان و انسان «تقدير» و هندسه معينى را به كار گرفته است و غايت و هدف


صفحه 403

خاصى نيز دارد ـ ولى هرگز خدا بسان يك مهندس و معمار نيست، زيرا علم و آگاهى خدا عين ذات او است و چون همه هستى ها و از جمله انسان از ذات الهى نشأت يافته و جلوه ها و آيت هايى از وجود او مى باشند بنابراين علم و آگاهى خدا به ذات خود در عين حال آگاهى به موجودات كه فعل اويند نيز مى باشند، از اين نظر در فلسفه اسلامى خدا را «فاعل بالتجلى» مى نامند ـ البته جاى انكار نيست كه در افكار فلاسفه قبل از صدرالمتألهين و نيز متكلمان اسلامى انديشه هاى چون علم ارتسامى خدا و «فاعليت بالعنايه» و «اعيان ثابته» وجود دارد كه موجب لغزشهاى بسيارى درباره «واجب الوجود» و چگونگى آفرينش جهان گرديده است ولى آنچه ما به عنوان فلسفه اسلامى از آن ياد مى كنيم اصولى است كه در معارف بلند توحيدى قرآن و نهج البلاغه و حكمت متعاليه صدرالمتألهين وجود دارد.

در هر حال نخستين مطلبى كه سارتر در معنى تقدم وجود بر ماهيت بيان نموده است نه بر پايه فلسفه الحادى و نه بر پايه فلسفه الهى، سخن سنجيده اى به نظر نمى رسد.

ماهيت انسان در پرتو عمل پديد مى آيد

دومين سخن «سارتر» در مورد تقدّم وجود بر ماهيت با آرمان خاص فلاسفه وجودى بيشتر تناسب دارد و در حقيقت يكى از محورهاى بحثهاى آنان به شمار مى رود و ما آن را به عنوان دومين محور يادآور شديم.

نكته درخور تأمل اين است كه وجودى ها اين سخن را تنها در مورد انسان گفته اند كه انسان در آغاز هيچ ماهيتى ندارد و او خود در پرتو عمل و كوشش


صفحه 404

آزادانه اش ماهيت خاص خود را مى سازد.

اين نكته بيانگر اشتباه و خلطى است كه فلاسفه وجودى در مورد ماهيت انسان (به معنى چيستى در مقابل هستى) و كمالات وجودى او مرتكب گرديده اند انسان اگر چه از نظر كمالات و فعليت هاى وجودى امكان و استعداد محض مى باشد و در مرحله عمل و كوشش آزادانه به استعدادهاى خود فعليت مى بخشد لكن از همان آغاز ماهيت و «چيستى» معينى دارد كه از حوزه اختيار و عمل او بيرون است و از اين نظر هيچ دگرگونى و تحولى در او راه ندارد.

بنابراين، اين كه سارتر مى گويد: «ماهيت من چيزى است كه من از خودم ساخته ام» و اين مطالب كه «انسان تا وقتى زنده است نمى توان گفت چيست زيرا پيوسته در حال شدن است» از نقطه نظر مراحل و كمالات وجودى انسان قابل قبول است ولى از زاويه نخست (كه مقصود از ماهيت در تعبيرات فلاسفه همين است) سخن نااستوارى است از اين نظر انسان با ديگر موجودات امكانى يكسان است. هر پديده اى به هنگام پديد آمدن داراى ماهيت و چيستى خاصى مى باشد كه از ديگر موجودات بازشناخته مى شود. زيرا اگر چه همه پديده هاى هستى در اصل وجود شريكند لكن از نظر ذات و ماهيت از يكديگر ممتاز مى باشند. مهمترين ويژگى انسان كه از روز نخست با او همراه بوده، زمينه قدرت «تفكر و انديشه» است كه با اين ويژگى ذاتى كه «فصل مقوّم و مميز» او است، از همه پديده هاى امكانى ممتاز مى گردد.

از همين جا نا استوارى پنجمين مطلب كه شاخص مهم و ويژگى اصلى انسان


صفحه 405

را «حريت و آزادى» او مى داند روشن مى گردد ويژگى اصلى انسان «متفكر بودن» او است اين ويژگى در آغاز به صورت يك استعداد، و بالقوه در او نهفته است و به تدريج به فعليت مى رسد و به وسيله آن در قلمرو «هستى ها»(جهان بينى) و بايستى ها(ايدئولوژى) به تحقيق و مطالعه مى پردازد اين جاست كه آزادى و انتخابگرى خود را كه به طور فطرى دريافته بود به حكم عقل و خرد تحكيم مى بخشد زيرا قدرت تفكر و انديشه بدون آزادى و قدرت انتخاب نامعقول و بيهوده است.

بنابراين اگر چه آزادى يكى از ويژگى هاى انسان است ولى مقصود از آن نمى تواند آزادى حيوانى بدون نظارت و هدايتگرى عقل و تفكر باشد زيرا يك چنين آزادى در حيوانات ديگر نيز تحقق دارد آزادى شهوانى از ويژگى هاى انسان نيست. «آزادى عقلانى» است كه او را از ديگر موجودات ممتاز مى سازد و در اين صورت آزادى، نامحدود نخواهد بود عقل و خرد با معيارهايى كه در قلمرو نظرى و عملى دارد يك رشته بايدها و نبايدها را فرا راه او قرار مى دهد.

از بحثهاى ياد شده مطالب زير روشن شد:

1. انسان از آغاز آفرينش ماهيتى دارد كه مقارن با هستى او پديدار مى گردد.

2. عمده ترين ويژگى و امتياز اصلى انسان «فكر و انديشه» است.

3. اگر چه آزادى از نهاد هستى انسان سرچشمه مى گيرد لكن آنچه به عنوان ويژگى او به شمار مى رود آزادى عقلانى است.

حدود آزادى

از اينجا نادرستى مطلب سوم كه يكى از محورهاى فلسفه


صفحه 406

اگزيستانسياليسم به شمار مى رود ( و آن اين كه انسان خود آفريننده ارزشهاى اخلاقى مى باشد و بنابراين هيچ الزامى از جانب «قواعد كلى اخلاقى» آزادى او را محدود نمى كند) نيز روشن گرديد زيرا وقتى آزادى انسان به وسيله عقل و فكر مهار گردد عقل به يك رشته از اصول جاويدان اخلاقى دست مى يابد ـ كه بر اساس آن برخى از كارها را شايسته و لازم، و برخى را ناشايسته و ناروا مى داند.

در اين صورت اگر چه خود انسان در آفرينش پاره اى از ارزشها و قواعد كلى اخلاقى نقش دارد و عقل او به اصول بايدها و نبايدها نايل مى گردد، لكن در اين اصول و قواعد كلى، همه عقل ها يكسان حكم مى نمايند و اين گونه نيست كه هر كس براى خود قاعده اخلاقى ويژه اى داشته باشد.

گذشته از اين، عقل و انديشه انسان او را به شناخت آفريدگار هستى رهنمون مى گردد و اطاعت او را به عنوان «منعم حقيقى» لازم مى شمارد و از اين جا تعهد او را در برابر قوانين الهى و شرايع آسمانى برمى انگيزد همان گونه كه چون مصلحت و مفسده و سود و زيان فرد را از مصالح و مفاسد اجتماعى به كلى جدا نمى بيند، بلكه ارتباط و پيوند عميقى را ميان آن دو درك مى كند او را به رعايت مقررات اجتماعى نيز دستور مى دهد.

بنابراين آزادى عقلانى انسان كه از ويژگى هاى او به شمار مى رود، در برابر اصول اخلاقى، قوانين دينى و مقررات اجتماعى، محدوديتهايى را دارد و به هيچوجه به گونه اى كه «اگزى ها» پنداشته اند نامحدود نيست.


صفحه 407

انسان و مسئوليت

از مطالب ياد شده معنى مسئوليت انسان به خوبى به دست مى آيد سخن از مسئوليت بدون نظارت عقل و تفكر، سخنى بى مايه و ناآزموده است انسان چگونه مسئول ساختمان جسمى و روحى و موقعيت تاريخى خود مى باشد.(آن گونه كه سارتر گفته است) بدون آن كه به فرمان هاى خرد و احكام عقل خود گردن نهد و خود را در برابر قوانين اخلاقى و حقوقى اجتماعى ديگران متعهد بداند، آرى انسان مسئول رشد و سلامتى جسمى و روحى خود مى باشد ـ همان گونه كه از نظر شخصيت تاريخى نيز مسئول است ولى چگونه؟ آيا با شعار «آزادى نامحدود» مى توان اين آرمان را برآورده كرد؟ اين عقل و انديشه است كه انسان را از ارتكاب هر كارى كه سلامتى جسم يا روح او را تهديد مى كند هشدار داده و باز مى دارد.

بنابراين، تأمين كننده آرمانهاى ياد شده و پشتوانه واقعى مسئوليت و تعهد انسان «آزادى عقلانى» است ونه آزادى محدود حيوانى و شهوانى.

از اين جهت يادآور مى شويم كه «مكتب اگزيستاليسم» همان پى آمد نادرست و ويرانگرى را دارد كه «مكاتب جبر» دارد زيرا همان گونه كه اگر انسان مجبور باشد و از قدرت انتخاب محروم باشد هيچ گونه مسئوليتى متوجه او نيست و سزاوار هيچ نوع كيفر و پاداش، نكوهش و تشويقى نمى باشد، انسانى كه آزادى نامحدود دارد و هيچ الزامى از جانب اصول اخلاقى و قوانين الهى و مقررات اجتماعى آزادى او را محدود نمى سازد نيز انجام هر عملى را براى خود روا مى داند و در نتيجه هيچ نكوهش و كيفرى متوجه او نمى گردد و اين جز ويرانگرى اخلاقى و پوچ انگارى زندگى چيزى به بار نمى آورد، همان گونه كه


صفحه 408

هواداران و پيروان «سارتر» همين راه را برگزيده اند.

تقدم وجود بر ماهيت و آزادى

از بحثهاى گذشته معلوم شد كه مسأله تقدم يا تأخر وجود نسبت به ماهيت هيچ ربطى به مسأله آزادى انسان ندارد. آزادى انسان از نهاد هستى و فطرت او سرچشمه مى گيرد و با درك وجدانى دريافت مى گردد و به واسطه فكر و انديشه عقلانى تحكيم مى گردد و با قيد و پسوند عقلانى بودن و به عنوان يكى از ويژگى هاى انسان بشمار مى رود و به واسطه همين قيد (عقلانى) محدوديتهايى دارد. گذشته از اين كه اصولاً تقدّم وجود بر ماهيت به گونه اى كه فلاسفه وجودى مى گويند معنى معقول و مقبولى ندارد و اين كه انسان در آغاز هيچ ماهيت معينى ندارد، انديشه خام و نادرستى است انسان اگر چه از نظر كمالات وجودى و فعليت يافتن استعدادهاى درونى در آغاز هويت خاصى ندارد و در پرتو عمل و فعليت بخشيدن به آن استعدادها هويت خاص خود را باز مى يابد ولى از نظر ماهيت و چيستى از آغاز آفرينش از همه پديده هاى ديگر ممتاز است او جوهرى است جسمانى كه داراى نمو و رشد اراده و حركت و عقل و تفكر است (جوهر، جسم، نامى، حساس، متحرك بالارادة، ناطق) اين ويژگى ذاتى پيوسته براى او ثابت است اگر چه از نظر عوارض و كمالات وجودى پيوسته در حال شدن و تحول است.

و به عبارت ديگر: آنان ميان ماهيت عمومى كه از روز تولد با وجود انسان همراه است، با ماهيت خصوصى كه آن را از طريق كار و تلاش مى سازد، خلط كرده و ميان اين دو فرق نگذارده اند.