جبر و اختيار
بررسى مكاتب جبر و اختيار از ديدگاه قرآن و اصول فلسفى

بحثهاى: آية اللّه جعفر سبحانى
تنظيم و نگارش : على ربّانى گلپايگانى

- ۱۴ -


مكاتب اختيار

      3

فصل چهاردهم

نه جبر و نه تفويض

راهى سوم

راهى ميان آن دو


صفحه 410

صفحه 411

راهى ميان جبر و تفويض

انديشه واقع بينانه در مسأله «جبر» و «تفويض» انديشه اى است كه از طرف پيشوايان مكتب تشيع، ارائه گرديده است و به «امر بين امرين» ناميده شده است.

امام صادق(عليه السلام) فرمودند: «لا جَبْرَ ولا تَفْويضَ ولكِنْ أمرٌ بينَ أمرين»(1)(درباره افعال انسان) نه انديشه «جبر» واقع بينانه است و نه انديشه «تفويض» آنچه واقعيت دارد راهى ميان اين دو و به تعبير ديگر: «امر بين أمرين» است.

در روايات اسلامى و نيز در كتب كلامى و فلسفى از طرف دانشمندان اسلامى، مطالبى در توضيح و تفسير اين نظريه مطرح شده است كه آنها را مورد بررسى قرار مى دهيم.

1. امر بين امرين در روايات

در احاديثى كه از پيشوايان معصوم نقل شده است اين اصل به صورت هاى مختلفى توضيح داده شده است:


1 . توحيد صدوق، باب59، حديث8.

صفحه 412

الف: گسترده تر از ما بين آسمان و زمين

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: خداوند به بندگان خود مهربان تر است از آن كه آنان را بر انجام گناه مجبور سازد، آنگاه عذاب نمايد و خداوند تواناتر و عزيزتر از آن است كه چيزى را اراده كند ولى تحقق نيابد.

از آن حضرت سؤال شد كه آيا بين «جبر» و «قدر» فاصله اى وجود دارد؟

در پاسخ فرمود: آرى گسترده تر از آنچه ميان آسمان و زمين است.(1)

مقصود از گستردگى در اين روايت وسعت ميدان انديشه و اعتقاد در مورد افعال انسان ووابستگى آن به قدرت و اراده خدا و انسان مى باشد و آن تنگناى فكرى و اعتقادى كه طرفداران «جبر» و «تفويض» پنداشته اند وجود ندارد و اين كه گروهى اراده و قدرت انسان را ناديده گرفته و گروهى ديگر قدرت و اراده خدا را نفى كرده اند بى اساس است و مى توان هم تأثير اراده و قدرت انسان را پذيرفت (در مقابل انديشه جبر) و هم اراده و قدرت خدا را (در مقابل طرفداران تفويض).

بنابراين، در اين روايت تنها به امكان طرح نظريه ديگر اشاره شده است كه ما ملزم به قبول يكى از دو نظريه نيستيم امّا درباره آن توضيح داده نشده است.

ب: نظريه اى لطيف و عالمانه

در پاره اى از روايات، نظريه «امر بين امرين» انديشه اى ظريف و دقيق


1 . مدرك قبل، حديث3.

صفحه 413

قلمداد گرديده كه به خاطر پيچيدگى و لطافت آن; از تفسير و تبيين آن براى سؤال كننده، خوددارى شده است.

راوى گويد به امام صادق (عليه السلام)گفتم آيا خداوند بندگان را به انجام گناهان مجبور نموده است در پاسخ فرمود: خدا غالب تر و قاهرتر از آن است كه با بندگان خود چنين كند.

راوى: انجام كارها را به آنان واگذار كرده است؟

امام (عليه السلام): خدا تواناتر از آن است كه كار را به آنها وانهد.

راوى: پس واقعيت درباره افعال انسان چيست؟

امام (عليه السلام): پس از آن كه دو يا سه بار دست خود را برگردانيد فرمود: اگر پاسخ آن را بگويم، نخواهى پذيرفت؟(1)

در حديث ديگر نيز نظير همين پرسش و پاسخ انجام گرفته با اين تفاوت كه در پاسخ سومين پرسش فرمودند:

«لطفٌ مِنْ رَبِّكَ بَيْنَ ذلِك»(2) يعنى : لطفى است از خداوند كه ميان اين دو (جبر و تفويض) تحقق يافته است.

مقصود امام (عليه السلام) از«لطف» معنى كلامى و معروف آن (آنچه بنده را به اطاعت و بندگى نزديك مى كند و از معصيت دور مى سازد) نيست، بلكه مقصود لطافت و ظرافت نظريه اى است كه حد وسط و راه اعتدال مى باشد كه فهم و درك آن از قلمرو افكار ناآزموده فراتر بوده و كارى خردمندانه و ظريف


1 . توحيد صدوق، ص 363، باب 59، حديث18. «فَقَلَّبَ يَدَهُ مَرَّتين أو ثلاثاً ثُمَّ قال: لَوْ أَجَبْتُكَ لَكَفَرت به»; اصول كافى، ج1، باب جبر و قدر، روايت 10. 2 . اصول كافى، ج1، باب الاستطاعة، حديث8.

صفحه 414

است(1) شاهد بر اين مطلب روايت ديگرى است كه درك اين نظريه كه واسطه ميان جبر و تفويض است به آگاهان از رازهاى آفرينش اختصاص داده شده است.(2)

ج: توانايى انسان بر انجام كارها

در روايتى امام صادق (عليه السلام) پس از مردود شناختن انديشه جبر و تفويض در پاسخ اين كه نقش انسان در كارهاى خود چيست؟ فرمودند:

«عَلِمَ مِنْهُمْ فِعلاً فَجعَلَ فيهِمْ آلة الفِعْل فَإِذا فَعَلُوا كانُوا مَعَ الْفِعْل مُسْتَطيعين».(3)

«بر كارى كه انسان انجام مى دهد آگاه است پس ابزار لازم را در اختيار او قرار مى دهد و انسان به هنگام انجام كار بر آن توانا است».

د: راه فعل و ترك گشوده است

از امام رضا (عليه السلام) درباره «امر بين امرين» سؤال شد در پاسخ فرمودند:

«وُجُود السَّبيلِ إلى إتْيانِ ما أُمِرُوا بِهِ وَتَرْك ما نُهُوا عَنْه».(4)

«امر بين امرين عبارت است از توانايى انسان بر انجام آنچه به آن مأمور گرديده و اجتناب از آنچه نهى گرديده است».

اگر در روايت نخست تنها امكان راه ديگرى غير از دو راه جبر و تفويض


1 . شرح اصول كافى، ملاصدرا، ص 413. 2 . اصول كافى، ج1، باب الاستطاعة، حديث2، «لا يعلَمُها إلاّ العالم». 3 . اصول كافى، ج1، باب الاستـطاعه، حديث2. 4 . عيون اخبار الرضا، ج1، باب 11، حديث17.

صفحه 415

درباره كارهاى انسان مطرح گرديد و در روايت دوم و سوم ظرافت و پيچيدگى آن مطرح شد و امام از هرگونه توضيحى راجع به آن خوددارى نمود ولى در اين روايت امام (عليه السلام) به بيان آن پرداخته لكن به يك پاسخ كلى اكتفا نموده و تنها به اصل قدرت و توانايى انسان و حق انتخاب و تصميم گيرى او اشاره نموده است وامّا اين كه اين قدرت و تصميم گيرى چگونه اعمال مى گردد و در عين حال قدرت و اراده الهى چگونه در تحقق آن دخالت دارد، درباره آن توضيحى داده نشده است.

هـ: بيان مطلب در قالب مثال

از امام صادق (عليه السلام) درباره امر بين امرين سؤال شد در پاسخ فرمود:

مانند اين است كه كسى را در حال انجام گناه مشاهده نمايى و او را از اين عمل نهى نمايى ولى او اعتنايى ننمايد و تو نيز او را به حال خود واگذارى تا آن گناه را انجام دهد در اين صورت تو او را به گناه دستور نداده اى.(1)

صدرالمتألهين در شرح اين حديث بيان جالبى دارد مى گويد: انديشه و عقل بسيارى از حكماء و دانشمندان از فهم و درك معنى امر بين امرين عاجز مانده است چه رسد به انسانهاى معمولى و افكار ناتوان، و مثالى كه امام (عليه السلام)انتخاب نموده است براى راهنمايى افكار معمولى و حفظ اعتقاد آنان از انحراف به سوى جبر يا تفويض مناسب و گويا است، زيرا در اين مثال دو مطلب مورد توجه واقع شده است:

1. نهى گنهكار.


1 . توحيد صدوق، باب59، حديث8; اصول كافى، باب الجبر والقدر، حديث13.

صفحه 416

2. منع نكردن او در عمل.

نهى او از گناه دليل بر اين است كه او به كلى به خود واگذار نشده است و انديشه تفويض را باطل مى نمايد و منع نكردن او در عمل، دليل بر اين است كه او در كارهايى كه انجام مى دهد مجبور نيست و بدين طريق نظريه «جبر» را مردود مى سازد.(1)

در اين مثال نيز آنچه مورد توجه واقع شده است، نادرستى دو نظريه جبر و تفويض مى باشد و به اصطلاح تنها جنبه سلبى قضيه بيان گرديده است ولى جنبه اثباتى آن كه چگونه كارهاى انسان كه وابسته به قدرت و اراده خدا است (پس تفويض نيست) مورد خواست واراده خود او نيز مى باشد(بر خلاف نظريه جبر) بيان نگرديده است و دليل آن هم همان است كه در روايات گذشته يادآورى شد. يعنى عدم زمينه فكرى مناسب و مساعد براى دريافت اين مطلب دقيق و عميق، در روايت ديگرى وقتى از امام صادق (عليه السلام) درباره «جبر» و «تفويض» سؤال مى شود; امام در پاسخ مى فرمايد: «نه جبر» صحيح است و نه «قدر» ميان آن دو، منزلى ديگر است كه حق در آن مى باشد و آن را غير از آگاهان از رازهاى خلقت و كسانى كه دانايان آنان را آگاه نموده اند نمى دانند.(2)

اينها نمونه هايى از تعبيرات و توضيحاتى است كه در روايات اسلامى پيرامون نظريه «امر بين امرين» مطرح گرديده است اينك ببينيم متكلمان وحكيمان الهى در اين باره چگونه انديشيده اند و از آنجا كه نقل و بررسى همه آنها از حوصله بحث ما بيرون است به ذكر نمونه هايى از آن بسنده مى كنيم:


1 . شرح اصول كافى، ص 416. 2 . اصول كافى، ج1، باب الجبر والقدر، حديث10.

صفحه 417

1. مبادى اختيارى و غير اختيارى افعال

فخر رازى كه از متكلمان معروف مكتب اشعرى به شمار مى رود در اين مسأله به شيوه اى خاص انديشيده است وى نخست درباره چگونگى پيدايش كارهاى انسان مى گويد:

اين مسأله شگفت آور است، زيرا وجوه و دلايلى كه هر يك از موافقان و مخالفان مى توانند به آنها تمسك جويند متعارض مى باشند، طرفداران جبر مى گويند ترجيح فعلى بر ترك آن مرجح مى خواهد و آن مرجح از جانب انسان نيست، دليل طرفداران «قدر» اين است كه اگر انسان بر افعال خود توانايى نداشته باشد مدح و ذم و امر و نهى او پسنديده نيست و اين دو دليل از بديهيات مى باشند آنگاه به برخى از دلايل برهانى و خطابى دو طرف اشاره كرده و اضافه مى كند در قرآن نيز آيات بسيارى وجود دارد كه دو گروه توهم نموده اند كه بر نظريه آنها دلالت دارد سپس مى گويد: مذهب ما(اشاعره) بر مذهب گروه مقابل «قدريه» برترى دارد زيرا انكار اصل «مرجح» باب اثبات صانع را مسدود مى كند آنگاه نظريه خود را چنين ابراز مى كند: به نظر ما حق در اين مسأله آن است كه برخى از پيشوايان دين گفته اند كه نه جبر صحيح است و نه تفويض و نظريه صحيح «امر بين امرين» است زيرا «مبادى قريبه» كارهاى انسان در قلمرو قدرت و اراده او قرار دارد و مبادى بعيده آن از قدرت و اراده او بيرون است و او نسبت به آنها عاجز و مضطر مى باشد پس انسان در حقيقت مضطر است و به ظاهر مختار و آزاد مى نمايد مانند قلمى كه در دست نويسنده است.(1)


1 . بحارالانوار، ج5، ص 82.

صفحه 418

ارزيابى

پيرامون اين نظريه دو مطلب را يادآور مى شويم:

1. توضيحى كه رازى در اين مورد داده است بر ابهام آن افزوده است، خصوصاً با جمله اى كه در آخر آن آورده است، حقيقت آن را به كلى مسخ كرده است از اين جهت شايسته است گروهى كه با علوم اهل بيت آشنايى ندارند از توضيح سخنان آنان خوددارى كنند.

اوّلاً: هيچ توضيحى نداده كه مقصود از «مبادى بعيده و قريبه» فعل چيست؟ بنابه اصطلاح معروف «مبدأ بعيد فعل انسان تصور فعل و تصديق به فايده آن است»(مبدأ ادراكى) و مبدأ قريب آن قواى فعّاله و تعبيه شده در عضلات و اندام انسان مى باشد. در اين صورت چگونه مى توان مبدأ قريب فعل را اختيارى به شمار آورد؟

ثانياً: اگر مبادى بعيده فعل انسان از اختيار و توانايى او بيرون است در اين صورت چگونه فعل به طور اختيارى از او صادر مى گردد؟ و همان گونه كه خود او نيز تصريح كرده است اين نظريه همان نظريه «جبر» است و نه امر بين امرين مگر آن كه آن را بيان ديگرى از انديشه جبر قلمداد نماييم.

2. هدايت ها و توفيقات الهى

علاّمه مجلسيرحمه اللّه در تقرير نظريه «امر بين امرين مى گويد: از روايات استفاده مى شود كه هدايت هاى ويژه و توفيقات خاص الهى در افعال انسان نقش مؤثرى دارد هر چند به مرحله «الجاء و اضطرار» نمى رسد آنگاه براى تبيين اين نظريه مثال زير را يادآور شده است:


صفحه 419

اگر فرمانروايى خدمتكار خود را بر انجام كارى كه توانايى آن را دارد فرمان دهد و بر انجام آن پاداش و ثواب و بر ترك آن كيفر و عقاب مقرر نمايد ولى او مى داند كه مجرد اين وعده و وعيد محرك او نمى باشد در اين صورت هرگاه او را بر نافرمانى مجازات نمايد سزاوار ملامت نيست، وهرگز نمى گويند كه مولى خدمتگزار خود را بر نافرمانى مجازات نمايد سزاوار ملامت نيست و هرگز نمى گويند كه مولى خدمتگذار خود را بر نافرمانى مجبور ساخته است حال اگر فرمانروا علاوه بر وعده و وعيد كسى را نيز مأمور سازد تا او را به انجام آن كار تشويق نمايد و خدمتكار با اختيار و توانايى خود آن كار را انجام دهد هيچ انسان عاقلى نمى گويد كه مولى او را بر انجام آن كار مجبور نموده است (توفيقات و هدايت هاى ويژه الهى نيز اين گونه مى باشد) و امّا اين كه چرا اين توفيقات و هدايت ها شامل برخى از افراد مى شود و بسيارى از آنان محروم و بى بهره اند؟ آن به خاطر حُسن اختيار و پاكدلى يا سوء اختيار و آلودگى نهاد آنان است.

بنابراين خدا گناهكاران را مجبور نساخته است تا مجازات آنان موجب نسبت ظلم به خدا گردد و نه انسان در كارهاى خود مستقل است تا با مالكيت و قدرت مطلقه الهى منافات داشته باشد و در نتيجه انسان شريك خدا در تدبير عالم هستى گردد.(1)

نقد و بررسى

مشكل اساسى درباره كارهاى انسان، جمع ميان دو اراده و قدرت خدا


1 . بحارالانوار، ج5، ص 83.

صفحه 420

وانسان است.

مثالى كه علاّمه بزرگوار يادآور شده اند در صورتى روشنگر و گويا است كه اصل قدرت و اختيار انسان را پذيرفته باشيم(1) در اين صورت اين سؤال مطرح مى شود كه نقش «توفيقات و خذلان» الهى در كارهاى انسان چيست؟ و شامل چه كسانى مى شود(2) و اين بحث مربوط به امر بين امرين نيست. نكته اساسى در اين نظريه جمع ميان دو قدرت و اراده خدا و انسان است زيرا اگر هر يك از اين دو را در افعال انسان نفى كنيم از «طريق وُسطى» منحرف گرديده و به «يمين» و «شمال» كه گمراهى است كشيده مى شويم(3) در اين نظريه، انديشه «جبر» كه هيچ تأثيرى براى قدرت و اراده انسان قائل نيست، و «تفويض» كه هيچ گونه تأثيرى براى قدرت و اراده خدا در كارهاى انسان قائل نيست، مردود شناخته شده و بالطبع هر دو قدرت واراده را مؤثر مى داند ولى تشريح آن لطافت و زيبايى خاصى دارد كه در سخنان علاّمه مجلسى به آن اشاره نشده است.

3. فاعل قريب و فاعل بعيد

گروهى از متكلمان و دانشمندان اسلامى «امر بين امرين» را به گونه اى واقع بينانه تر تفسير و تبيين نموده و با ذكر مثالهايى به شرح آن پرداخته اند. در اين تفسير كوشش شده است تا اسناد فعل انسان به وى و به خدا رعايت گردد.


1 . در عبارت خود وى به اين مطلب اشاره شده است: ثمّ فعل بقدرته واختياره ذلك الفعل. 2 . در بخش هدايتها و ضلالتهاى الهى به تفصيل در اين باره بحث كرده ايم. 3 . اليمين والشمال مضلّة والطريق الوسطى هى الجادّة.نهج البلاغه، خطبه16.

صفحه 421

به اين طريق كه خدا «فاعل بعيد» و انسان «فاعل قريب» به شمار آمده است زيرا هستى انسان و قدرت و شعور و اراده او هر لحظه از جانب خداوند به وى افاضه و اعطا مى شود و او اين قدرت و شعور و اراده را در تحقق بخشيدن كار خود اعمال مى كند، بنابراين هستى فعل و كار انسان هم به خدا اسناد داده مى شود هم به خود او، و اين دو اسناد حقيقى و طولى مى باشند نه مجازى و عرضى، هم خدا فاعل كار انسان است و هم خود او ولى نه در عرض يكديگر(مانند دو انسان كه با هم عملى را انجام مى دهند) بلكه در طول يكديگر. خدا وجود و قدرت و شعور و اراده را در اختيار انسان قرار مى دهد و او اينها را مى گيرد و افعال خود را تحقق مى دهد.

صدرالمتألهينرحمه اللّه در تقرير اين نظريه مى گويد: گروهى از حكما و برگزيدگان دانشمندان شيعى گفته اند: پديده ها از نظر دريافت فيض وجود يكسان نيستند برخى بدون واسطه از مبدء آفرينش دريافت هستى مى كنند و برخى با يك واسطه و برخى ديگر با وسايط كثيره و اين به خاطر قصور و نقصى است كه در ناحيه قابل (پديده هاى امكانى) مى باشد ولى قدرت آفريدگار در غايت كمال است و فيض هستى را به ممكنات اعطا مى كند و آنها به حسب قابليت خود آن را دريافت مى كنند.(1)

بنابراين هر پديده اى كه در جهان آفرينش موجود مى گردد به مبدأ آفرينش انتساب و استناد دارد حال اگر اين پديده واسطه يا وسايطى هم داشته باشد به آنها نيز انتساب خواهد داشت و چون افعال انسان داراى وسايطى است و قدرت و اراده انسان نيز از جمله وسايط آن به شمار مى رود به خود او نيز استناد


1 . اسفار، ج6، ص 371.

صفحه 422

و انتساب دارد.

و به گفته حكيم سبزواري: حاصل اين طريقه اين است كه خدا قدرت و اراده را در انسان به وجود مى آورد و اين قدرت و اراده مبدأ تحقق فعل مى باشد پس خدا فاعل بعيد است و انسان فاعل قريب.(1)

و به عبارت ديگر فعل به فاعل قريب خود استناد و انتساب دارد و از طريق اين انتساب به فاعل و پديد آورنده فاعل فعل نيز استناد مى يابد و چون اين دو انتساب طولى هستند تعارض ندارند و يكى ديگرى را باطل نمى كند و جبر نيز لازم نمى آيد زيرا علت نخست تحقق و صدور فعل اختيارى را بدون واسطه اراده نكرده است، تا اراده واختيار فاعل آن باطل و بى اثر باشد، بلكه آن را از طريق اراده و اختيار فاعل قريب و مباشر خواسته است پس وقوع فعل تنها از طريق اختيار است.(2)

برخى از صاحب نظران براى توضيح اين نظريه مثالى را ذكر نموده اند كه يادآور مى شويم:

اگر مولى و فرمانروايى شمشيرى را به خدمتكار خود بدهد و او به واسطه آن انسانى را به قتل برساند سه صورت تصور مى شود كه هر يك از اين صور بر يكى از مذاهب سه گانه«جبر» و «تفويض» و «امر بين امرين» منطبق مى گردد.

1. خدمتكار از سلامت جسمى و فكرى كامل برخوردار است و خود اقدام به قتل مى كند در اين صورت اين فعل تنها به خود او انتساب دارد و به مولى منتسب نمى گردد زيرا دادن شمشير تنها يك مقدمه اعدادى است ولى به


1 . مدرك قبل، پاورقى. 2 . توضيح ياد شده از علاّمه طباطبايى است، پاورقى اسفار، ج2، ص 372.

صفحه 423

هنگام تحقق قتل، به كلى از اختيار و قدرت او بيرون است به وجهى كه براى او جلوگيرى از وقوع قتل ممكن نيست اين صورت با نظريه «تفويض» مطابقت دارد.

2. شمشير را به دست خدمتگزار مى بندد در حالى كه دست او مرتعش است و بدون اراده و خواست او حركت مى كند. حال اگر اين شمشير به بدن انسانى اصابت كند و موجب جرح يا قتل او گردد; اين فعل تنها به مولى انتساب دارد زيرا خدمتگزار هيچ قدرت و ارادهاى در تحقق يا عدم تحقق آن ندارد. اين فرض با نظريه «جبر» مطابقت دارد.

3. اگر فرض كنيم كه خدمتگزار توانايى حركت دادن دست خود را ندارد ولى مى توان از طريق نيروى برق يا غير آن دست او را به حركت آورد. حال اگر سيمى را به دست او وصل كنيم و طرف ديگر آن در دست فرمانروا و مولى باشد و آن را به برق متصل نمايد در اين صورت اگر آن خدمتگزار مرتكب قتل گردد اين قتل هم به او انتساب دارد، چون با اختيار و اراده خود اقدام به آن كرده است و هم به مولى انتساب دارد چون نيروى حركت دست هر لحظه به واسطه او ايجاد شده است و اين هر دو اسناد حقيقى است و هيچ تكلف و مجازى در آن راه ندارد. و اين واقعيت «امر بين امرين» مى باشد. افعال انسانها چون با اراده و اختيار آنان تحقق مى يابد; پس هيچ جبر و قهرى در آن نيست و از آنجا كه فيض وجود و قدرت و شعور و ساير مبادى فعل، آن به آن و لحظه به لحظه از جانب خداوند به آنها ارزانى مى شود به طورى كه اگر يك لحظه قطع شود انسان قدرت بر انجام هيچ كارى ندارد پس صد در صد به آنها واگذار نشده و كارهاى او بين «جبر» و «تفويض» است از يك جهت به خالق و از جهت ديگر


صفحه 424

به مخلوق انتساب دارد.(1)

بررسى و تحقيق

اگر چه در اين تقرير به اصل مشكل (تأثير قدرت و اراده خدا و انسان) توجه شده است و نكات دقيق و عالمانه اى نيز در آن ديده مى شود ولى تأمين كننده انديشه عميق و لطيف امر بين امرين نيست. جهت روشن شدن مطلب سه نكته را يادآور مى شويم:

الف: در روايات از تفسير نظريه امر بين امرين براى سؤال كنندگان به اين جهت خوددارى شده است كه لطيف و عميق بوده و فهم آن از افق افكار معمولى بيرون است و چه بسا موجب انحراف عقيدتى و كفر آنان گردد در حالى كه تفسير ياد شده اين گونه نيست و مثالى كه يادآور شديم و مثالهاى ديگر مى توانند آن را براى انسان هاى معمولى هم روشن نمايد.

ب: بنابر تفسير ياد شده نسبت فعل انسانى به خدا «بالتسبيب» و مجازگونه است نه حقيقى آن گونه كه به خود انسان نسبت داده مى شود مانند اين كه كسى مصالح و مقدمات لازم براى ساختن يك ساختمان را در اختيار سازندگان آن قرار دهد كه اگر يك لحظه آن را تأمين نكند ادامه كار براى آنها ممكن نيست بديهى است انتساب فعل به او حقيقى نيست.

ج: در اين تفسير براى خدا و انسان دو فعل جداگانه اثبات شده است خدا هستى و قدرت و شعور انسان را مى آفريند و او كار را پديد مى آورد و اين با توحيد افعالى سازگار نيست و در نتيجه به نوعى تفويض بازگشت مى كند.


1 . اجود التقريرات، ج1، پاورقى ص 90.

صفحه 425

4. ترتب و تفرع ايجاد بر وجود

عميق ترين و زيباترين تفسيرى كه براى نظريه واقع بينانه «امر بين امرين» بيان گرديده است، همان تفسيرى است كه «صدرالمتألهينرحمه اللّه» آن را به راسخان در علم و خواص اولياء الهى نسبت داده و به شيوه اى بديع و گويا شرح نموده است و پس از او پيروان حكمت متعاليه آن را برگزيده و به بيانات مختلف تقرير كرده اند(1) ما نخست آنچه را صدرالمتألهينرحمه اللّه در اين باره بيان كرده يادآور مى شويم آنگاه با ذكر مطالبى آن را شرح و تكميل مى كنيم:

نامبرده مى گويد: پديده هاى هستى با همه تفاوتهايى كه از نظر ذات و صفات وافعال با يكديگر دارند و نيز با همه اختلافاتى كه از نظر قرب و بُعد به مبدأ آفرينش دارند در يك چيز شريكند و آن اين كه يك حقيقت الهى همه آنها را برگرفته است، اين حقيقت الهى(هستى مطلق) در عين بساطت و وحدت، همه ابعاد عالم وجود را شامل است و هيچ ذره اى در گستره حيات از سيطره و احاطه اين حقيقت الهى و نورالانوار بيرون نمى باشد او با هر پديده اى همراه است اگر چه مقارن و در رديف او نيست. غير از هر موجودى است، هر چند جداى از آن نمى باشد(2) او است كه آفريدگار آسمان و زمين است.(3)

بنابراين همان گونه كه در نظام آفرينش، شأن و هستى هر پديده اى،


1 . رجوع شود به شرح منظومه بخش الهيات، عموميت قدرت خدا( شرح الاسماء الحسنى، ص 111، اسرار الحكم، ص 110 ، قرة العيون فيض كاشانى، ص 385; نهاية الدراية، محقق اصفهانى، ج1، ص 120. 2 . مَعَ كُلِّ شَىء لا بِمُقارَنَة وَغَير كُلِّ شَىء لا بِمُزايَلة.(نهج البلاغه، خطبه1). 3 . (وَهُوَ الّذى فِى السَّماء إِلهٌ وَفِى الأَرْض إِلهٌ) (زخرف/84).

صفحه 426

شأن و هستى خدا است; فعل هر پديده اى نيز فعل خدا مى باشد. البته مقصود اين نيست كه مثلاً فعل زيد از او صادر نشده است، بلكه مقصود اين است كه فعل او در عين اين كه حقيقتاً فعل او است، حقيقتاً فعل خدا نيز هست پس «لا حكم إلاّ للّه» و «لاحول ولا قوّة إلاّ باللّه العلى العظيم» يعنى هر حول و قوه اى، حول و قوه الهى است پس همان گونه كه خدا با اين كه در نهايت تجرد (از ماده) و تقدس (از نقص) است آسمان و زمين از او خالى نيست (هُوَ الّذى فِى السَّماء إِله وَفى الأَرض إِله)به همين جهت او با اين كه در غايت عظمت و بلندى مقام است، همواره با هر پديده اى است و فعل او را انجام مى دهد.(وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَما كُنْتُمْ).(1)

در نتيجه همان گونه كه هستى زيد و حواس و ويژگى هاى آنها به او نسبت داده مى شود و اين هر دو نسبت حقيقى مى باشد(پس انديشه جبر نادرست است) و همان گونه كه هستى زيد در عين اين كه هستى او است و حقيقتاً به او نسبت داده مى شود به خدا نيز نسبت داده مى شود چون فيض وجود از خدا اعطاء مى گردد; علم و اراده و حركت و سكون و همه آنچه از او صادر مى گردد در عين اين كه حقيقتاً به او نسبت داده مى شود، به خدا نيز نسبت حقيقى دارد پس انسان حقيقتاً فاعل و پديد آرنده كارهاى خويش است.

و در عين حال، فعل او يكى از افعال الهى به شمار مى رود البته به گونه اى كه مناسب با مقام الهى است و بدون اين كه نقص و انفعال و تشبيه و ساير لوازم فاعل جسمانى لازم آيد.

زيرا آنچه از خدا صادر مى گردد وجود است ووجود خير محض


1 . حديد/4.

صفحه 427

مى باشد.

بنابراين آفريدگار هستى در عين «دنوّ» و نزديكى عالى و بالا است و در عين «علوّ» و بلندى، دانى و نزديك است(1)رحمت او همه چيز را فرا گرفته و هيچ ذاتى از ذات الهى جدا و بى نياز نيست و هيچ فعلى از افعال از فعل او جدا و مستقل نيست، هيچ شأن و اراده و مشيتى بيرون وجداى از اراده و شأن و مشيت او نمى باشد قرآن مى فرمايد:

1.(كُلّ يَوم هُوَ فِى شَأْن).(2)

«هر روز خدا در شأن و آفرينش تازه است».

2.(ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَة إِلاّ وَهُوَ رابِعُهُمْ وَلا خَمْسَة إِلاّ وَهُوَ سادِسُهُمْ).(3)

«هرگز سه يا پنج نفر (عده اى) نجوى(گفتگوى مخفيانه و در گوشى) نمى كنند مگر آن كه خدا در جمع آنان است».

3.(وَما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّه رَمى).(4)

«آنگاه كه تير انداختى تو تير اندازى نكردى ولى خدا تير انداخت».

در اين آيه كريمه سلب و اثبات از يك جهت انجام نگرفته است، از همان جهت كه نسبت «رمى» از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)نفى شده است براى او اثبات


1 . اشاره است به سخن والاى امام على (عليه السلام): سَبَق في العُلو فلا شىء أعلى منهُ وقرب فى الدُّنو فلا شىء أقربُ منهُ فَلا استعلائه باعده عن شىء، من خلقه، ولا قُربهُ ساواهُم فى المكان به،(نهج البلاغه، خطبه49). 2 . الرحمن/29. 3 . مجادله/7. 4 . انفال/17.

صفحه 428

گرديده و نيز در آيه ديگر مى فرمايد:

(وَقاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْديكُمْ).

«آنان را بكشيد، خداوند آنها را با دستهاى شما عذاب مى نمايد».

عذاب در اين آيه همان قتل و كشتن دشمن اسلام است پس قتل هم به خدا نسبت داده شده است (يعذّبهم اللّه)و هم به مسلمانان (قاتِلُوهم).

مطالعه كتاب نفس

بهترين راهنما براى درك اين مطلب عميق و چگونگى انتساب افعال انسان به خدا مطالعه كتاب نفس است كه نسخه مختصر و فشرده اى از عالم آفرينش است و خداوند آن را به عنوان بهترين نمونه و مثال براى خود از نظر ذات و صفات وافعال آينده است در قرآن كريم مى فرمايد:

(وَفِى أَنْفُسِكُمْ أَفَلا تُبْصِرُون).(1)

«در وجود خودتان آيات و نشانه هاى خداشناسى است آيا نمى انديشيد؟».

و رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند:

(مَنْ عَرَفَ نَفسهُ فَقَدْ عَرَف رَبّه).

«آن كس كه خود را بشناسد، خدا را خواهد شناخت».

حقيقت درباره افعال اعضاء قواى بدن اين است كه فعل هر قوه و عضوى از آن نظر كه فعل آن قوه به شمار مى رود ، فعل «نفس» است مثلاً «ديدن و شنيدن» بدون شك فعل قوه باصره و سامعه به


1 . ذاريات/21.

صفحه 429

شمار مى رود، فعل «نفس» است مثلاً «ديدن و شنيدن» بدون شك فعل قوه باصره و سامعه به شمار مى رود و در عين حال فعل نفس مى باشد زيرا نفس است كه شنوا و بينا است. البته نه به آن معنى كه در حكمت رسمى معروف است كه «نفس» اعضاء و قواى بدن را استخدام مى كند مانند كسى كه نويسنده يا نقاشى را استخدام مى نمايد با اين تفاوت كه استخدام در مورد نفس «طبيعى» است و در مثال نويسنده و نقاشى «صناعى» است. اين سخن بى پايه است زيرا صرف استخدام كسى كه فعلى را انجام مى دهد موجب نسبت فعل به استخدام كننده نيست در حالى كه ما وقتى به وجدان خود رجوع كنيم نفس خويش را مدرك و شاعر مى يابيم چه در ادراكات كلى و چه جزئى، چه در شعور و آگاهى حسى يا غير حسى، و نيز «نفس» را متحرك مى يابيم چه در حركتهاى حيوانى و چه حركتهاى طبيعى، و ما در مباحث نفس اثبات شده كه نفس در چشم، قوه باصره است و در گوش، قوه سامعه و در دست، قوه فعاله و در پاها، قوه ماشيه (رونده) و در ساير اعضاء نيز اين گونه است.

بنابراين گوش و چشم و دست و پا به واسطه «نفس» كارهاى مخصوص خود را انجام مى دهند، همان گونه كه در حديث قدسى(1) آمده است: «من»(خدا) گوش مؤمن خواهم بود كه به واسطه آن مى شنود و چشم او هستم كه به واسطه آن مى بيند و دست او هستم كه به واسطه آن فعاليت مى كند، پس


1 . حماد بن بشير از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمودند: خداوند عزّ وجل مى فرمايد: اگر كسى به يكى از دوستان من اهانت كند به جنگ با من برخاسته و بهترين چيزى كه بنده به واسطه آن به من تقرب مى جويد رعايت واجبات دينى است و او به واسطه نوافل به من تقرب مى جويد تا اين كه او را دوست مى دارم و در اين هنگام گوش او هستم كه به واسطه آن فعاليت مى كند اگر مرا بخواند او را پاسخ مى دهم و اگر چيزى بخواهد به او عطاء مى نمايم(اصول كافى، ج2، ص 352)، باب من اذى المسلمين، حديث7.

صفحه 430

نفس در عين اين كه يكى است و از جسم و قوا و اعضاى بدن مجرد مى باشد، هيچ يك از اعضاء بدن از آن خالى و بى نياز نيست، زيرا نفس داراى «هويت» و «وحدت» خاصى است كه اهل كشف و شهود مى دانند، هويت و وحدت او پرتوى از هويت و وحدت خدا است انتساب و استناد هستى افعال و آثار همه پديده ها به آفريدگار يكتا همان انتساب و استناد اعضاء و قواى انسان به نفس او مى باشد.(1)

تحقيق و تكميل

تقرير ياد شده به خوبى نظريه «امر بين امرين» را تبيين مى نمايد و به راستى درك و فهم آن از افق افكار و انديشه هاى ناآزموده فراتر مى باشد و مصداق روشن اين كلام امام (عليه السلام) است كه فرمود: «لا يَعْلَمُها إِلاّ العالِم أوْ مَن عَلَّمها العالِمُ إِيّاهُ»! حال جهت تحقيق و تكميل آن چند مطلب را به طور فشرده يادآور مى شويم:

1. وجود، اصيل و مجعول است

در بحثهاى فلسفى و خصوصاً حكمت متعاليه صدرايى به اثبات رسيده است كه آنچه مجعول بالذات و اصيل است وجود مى باشد نه ماهيت، آثار و كمالات در موجودات از وجود آنها سرچشمه مى گيرد، و ماهيت جز مفهومى كه بيانگر حدود هستى هاى امكانى است بيش نمى باشد و به همين خاطر هستى «واجب الوجود» كه از هر محدوديت و نقصى پيراسته است; وجود صرف است و ماهيت ندارد.


1 . اسفار، ج6، ص 373 ـ 378.

صفحه 431

2. هستى ممكن عين ربط و فقر است

اين مطلب نيز در مباحث فلسفى بيان گرديده است كه وجود بر دو قسم است:

الف: وجود رابط.

ب: وجود رابطى.

وجود رابطى داراى ذات و ماهيتى مستقل است اگر چه در هستى خود متكى به هستى ديگر است، مانند«اعراض» كه در تحقق خود نيازمند به موضوع مى باشند بنابراين نياز و احتياج به موضوع عين ذات و ماهيت آنها نيست، بلكه عارض بر آنها مى باشد ولى وجود رابط ذات و ماهيت مستقلى ندارد و واقعيت آن عين ربط و نياز است. هستى رابط در قضايايى چون زيد ايستاده است (زيد قائم) از اين قبيل است كه واقعيت و ذات آن چيزى جز انتساب و ارتباط به موضوع و محمول نيست.

نسبت عالم امكانى به هستى واجب از قبيل نسبت وجود رابط است نه وجود رابطى يعنى موجودات امكانى چيزى جز انتساب و ارتباط به واجب الوجود نمى باشند بنابراين هيچ گونه استقلالى در واقعيت و هستى آنها منهاى وجود آفريدگار يكتا تصور نمى شود.

3. ايجاد متفرع بر وجود است

همان گونه كه ذات و هستى امكانى عين ربط و وابستگى به مبدأ اعلى است اثر و فعل او نيز همين گونه است زيرا اگر از لحاظ اثر و فعل مستقل باشد بايستى از لحاظ ذات و هستى نيز مستقل باشد و اين بر خلاف فرض است و اين ملازمه ميان ذات و اثر و وجود و ايجاد به اين خاطر است كه يك


صفحه 432

پديده به همان حيثيتى كه موجود است، مبدأ اثر نيز مى باشد پس اگر در ذات مستقل است; در فاعليت نيز مستقل است و اگر در ذات خود عين ربط و وابستگى است در فاعليت خود نيز اين گونه است(1) بنابراين فرض استقلال در مقام فعل و ايجاد با فرض ربط و وابستگى در مقام ذات دو فرض متناقض و نامعقول است.

از اين مقدمات به روشنى به دست مى آيد كه افعال انسان در عين اين كه منتسب به او مى باشد منتسب به خدا نيز هست، زيرا افعال او مترتب بر وجود او است و بدون شك هستى او منتسب به خود او است و هم عين انتساب و ربط به خدا است، و چه زيبا گفته است حكيم سبزوارى:

«لكن كما الوجود منسوب لنا *** فالفعل فعل اللّه وهو فعلنا».(2)

يعنى همان گونه كه وجود و هستى ما به خود ما نسبت داده مى شود (علاوه بر اين كه عين فقر و ربط به خدا است) فعل ما نيز در عين اين كه منسوب به خدا است منسوب به خود ما نيز مى باشد.

در پايان يادآور مى شويم كه درباره نظريه امر بين امرين تفاسير و تقارير ديگرى نيز گفته شده است كه نقل و بررسى آنها مايه گستردگى سخن است و ما دامن گفتار را در اين جا كوتاه مى كنيم و خدا را بر اين نعمت بزرگ سپاسگزاريم .(3)

الحمدللّه ربّ العالمين


1 . نهاية الدراية، ج1، ص 121. 2 . شرح منظومه، مقصد 3، فريده 2، فحى عموميت قدرت. 3 . جهت اطلاع بيشتر رجوع شود به بحارالانوار، ج5، ص 84 و مصابيح الانوار، ج1، ص 152ـ 162 . در كتاب اخير ده وجه در تقرير اين نظريه ذكر شده است.

صفحه 433

فهرست منابع و مآخذ

1. قرآن كريم

2. نهج البلاغه گرد آورنده سيد رضى (م406)

الف

3. اصول كافى، محدث كلينى (م329)

4.اوائل المقالات، شيخ مفيد(م413)

5. اسفار اربعه، صدر المتألهين(م1050)

6. الأربعين، فخر رازى(م608)

7. الإمامة والسياسة، عبد اللّه بن قتيبه(م276)

8. اجود التقريرات آيت اللّه خوئى(م1413)

9. اصول فلسفه و روش رئاليسم، علاّمه طباطبايى(م1402)

10. اسرار الحكم، حكيم سبزوارى(م1289)

11. اقتصادنا، شهيد سيد محمد باقر صدر(م1400)

12. الاقتصاد فى الاعتقاد، غزالى(م505)


صفحه 434

13. انسان موجود ناشناخته، الكسيس كارل

14. اقرب الموارد، سعيد الخورى لبنانى

15. ماترياليسم ديالك تيك، تقى ارانى(م1358)

16. الأوائل، ابو هلال عسكرى(م395)

ب

17. بحارالأنوار، محمد باقر مجلسى(1111)

18. البرهان في تفسير القرآن، محدث بحرانى(1107)

19. بداية الحكمة، علاّمه طباطبايى(م1402)

20. بهداشت جسمى و روانى كودك، محمد تقى فلسفى

ت

21. التوحيد، شيخ صدوق(م381)

22. تلخيص المحصل، محقّق طوسى(م672)

23. تاريخ الخلفاء، سيوطى(م911)

24. التاج الجامع للأُصول، شيخ منصور على ناصف

25. تاريخ در ترازو

26. ترجمه و شرح فارسى تجريد الاعتقاد شيخ ابوالحسن شعرانى(م1395)

ج

27. جامع الأُصول، ابن اثير جرزى(م606)


صفحه 435

28. جبر واختيار، محمد تقى جعفرى

ح

29. حاشيه كفاية الأُصول، علاّمه طباطبايى(م1402)

30. حيات محمدصلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم، محمد حسين هيكل

31. حسن مذهبى يا بعد چهارم روح انسانى ، ترجمه مهندس بيانى

خ

32. الخطط المقريزية، تقى الدين مقريزى(م845)

د

33. دنيايى كه مى3بينم، انيشتين

ر

34. رسالة التوحيد، شيخ محمد عبده(م1323)

س

35. سير حكمت در اروپا، محمد على فروغى(م1363)

36. السنة، احمد بن حنبل(م242)

ش

37. شرح المواقف، سيد شريف جرجانى(م816)


صفحه 436

38. شرح اصول كافى، صدرالمتألهين(م1050)

39. شرح منظومه، حاج ملا هادى سبزوارى(م1289)

40. شوارق الالهام، عبدالرزاق لاهيجى(م1051)

41. شرح تجريد الاعتقاد، علاء الدين قوشچى(م879)

42. شرح المقاصد، سعد الدين تفتازانى(م791)

43. شرح العقايد النفسية، عمر بن محمد سمرقندي نسفى(م537)

44. شرح العقيدة الطحاوية، ابن ابى العز(م792)

45. شرح الأُصول الخمسة، قاضى عبدالجبار معتزلى(م415)

46. شرح الأسماء الحسنى، حكيم سبزوارى،(م1289)

ص

47. صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل بخارى(م255)

48. صحيح مسلم، مسلم بن الحجاج نيشابورى(م261)

ط

49. طبقات المعتزلة، احمد بن يحيى بن المرتضى(م840)

50. طبقات ابن سعد، محمد بن سعد(230)

51. اتحاد طلب و اراده، امام خمينى(م1409)

ع

52 عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق(م381)


صفحه 437

53. علل الشرائع، شيخ صدوق(م381)

غ

54. غرر الحكم، عبدالواحد آمدى(م550)

55. غاية المرام، سيف الدين آمدى(م556)

ف

56. فصوص الحكم، فارابى(م339)

57. فروع كافى، محدث كلينى(م329)

58. فرد و اجتماع، سيد قطب(م1387 ترجمه سعيد (م1409)

59. فلسفه معاصر، كاپلستون ، ترجمه دكتر على اصغر حلبى

60. فلسفه تاريخ، پلخانوف

61. فلسفه اسلامى و ماركسيسم، جعفر سبحانى

62. فهرست، ابن نديم(م385)

ق

63. القواعد والفوائد، شهيد اوّل(786)

64. قرة العيون، فيض كاشانى(م1091)

65. القضاء والقدر، عبدالكريم خطيب

66. قهرمان در تاريخ


صفحه 438

ك

67. كفاية الأُصول، محقق خراسانى(م1339)

68. كشف المراد، علاّمه حلّى(م726)

69. الكشكول، شيخ بهاء الدين عاملى(م1030)

ل

70. اللوامع الالهية فى المباحث الكلامية، فاضل مقداد(م808)

71. لذات فلسفه، ويل دورانت

72. اللمع، ابوالحسن اشعرى

م

73. مجمع البيان فى تفسير القرآن، علاّمه طبرسى(م538)

74. الميزان فى تفسير القرآن، علاّمه طباطبايى(م1402)

75. منشور جاويد، جعفر سبحانى

76. مقالات الاسلاميين، ابوالحسن اشعرى(م324)

77. مقائيس اللغة، ابن فارس(م395)

78. المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى(م565)

79. المغنى فى أُصول الدين، قاضى عبدالجبار معتزلى(م415)

80. ميزان الاعتدال، ذهبى(م748)

81. المغازى، واقدى(م209)

82. المحيط بالتكليف، قاضى عبدالجبار(م415)


صفحه 439

83. المعتزلة، زهدى حسن

84. محاضرات فى أُصول الفقه، محمد اسحاق فياض

85. الملل والنحل، شهرستانى(م548)

86. مذاهب الاسلاميين، ابوالحسن اشعرى(م324)

87. المستطرف، شهاب الدين محلى

88 مصابيح الأنوار، سيد عبداللّه شبر(م1242)

89. مبانى فلسفه، دكتر على اكبر سياسى

90. ماركسيسم و نيروى محرك تاريخ، جعفر سبحانى

91. ماترياليسم ديالك تيك و ماترياليسم تاريخى استالين

92. ماركس و ماركسيسم، آندره پى تير

ن

93. نهاية الدراية، محقق اصفهانى(م1361)

94. نهاية الحكمة، علاّمه طباطبايى(م1402)

95. نقدى بر ماركسيسم، شهيد مرتضى مطهرى(م1398)

96. نظرية الإمامة، دكتر احمد محمود صبحى

و

97. الوجودية والغثيان، محمد جواد مغنيه

98. وفيات الاعيان، ابن خلكان(م681)