کربلا و حرمهای مطهر

سلمان هادى آلطعمه
مترجم : حسين صابرى

- ۱۲ -


شخصيت عباس بن على(عليه السلام)

پس از درگذشت حضرت زهرا(عليها السلام) على(عليه السلام) علاقهمند شد با زنى ديگر ازدواج كند تا از او فرزندانى داشته باشد كه در راه خدا جهاد كنند. اميرمؤمنان(عليه السلام) در اينباره با برادر خود عقيل، كه قبايل و خاندانها ر مى شناخت، رايزنى كرد و از او خواست برايش همسرى شايسته و برخوردار از كمال و فضيلت اختيار كند تا شايد از او پسر يا پسرانى داشته باشد كه در فردايى نه چندان دور، فرزند او حسين(عليه السلام) را يارى رسانند.

عقيل فاطمه دختر حزان بن خالد را پيشنهاد كرد و گفت: در ميان همه قبايل دلاورتر از پدران او كه به چابكى و دليرى نامورند وجود ندارد و اين زن هم زنى شايسته، باوقار وبزرگوار است و خاندان او نيز به شجاعت و نجابت نامورند. راستى هم چنين بود، ودايىهاى فاطمه بنت حزام نزد عشاير و قبايل عرب بزرگ داشته مى شدند، نزد شاهان واميران منزلتى داشتند و به دليرى و دلاورى و سواركارى نامور بودند. از آن جمله مى توان از سه تن ياد كرد:

«ابوبراء عامر بن مالك»، كه به سبب دلاورى و سواركارىاش او را «ملاعب الأسنه» (نيزه پران يا نيزه باز) نام داده بودند.

«عامر بن طفيل»، كه از نام آورترين دليران و يلان و سواران عرب بود.

«عروه رحّال»، كه با دربارهاى شاهان و اميران آن روزگار آمد و شد داشت.

به هر روى، اميرمؤمنان فاطمه را به همسرى گرفت و از او چهار پسر داشت: عباس، عبدالله، جعفر و عثمان.

فاطمه را به سبب داشتن اين چهار پسر «امّالبنين» ناميدند و اين چهار تن همه در كربلا در پاسدارى از آيين محمدى و در دفاع از حريم اسلام، به صف ياران حسين(عليه السلام)درآمدند و در پيشگاه او به شهادت رسيدند.

موضع عباس در عاشورا به سان موضع سپاهيان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در بدر بود كه در برابر مشركان قريش ايستادند. اينجا نيز در كربلا، عباس در كنار برادر ايستاد و او را يارى و همراهى كرد. او از آيين ناب محمدى و از حرم باقيماندگان نسل رسول خدا(صلى الله عليه وآله)پاسدارى كرد و بدينسان به فرمان پروردگار خويش گردن نهاد و با پشت كردن به دنيا وهمه جلوههاى آن و به پاس صبر و ايستادگى و ايمانى كه از سرِ شناخت و آگاهى بود، به مرتبه بلند «شهادت» و به جايگاه ستودنىِ «شفاعت» نايل آمد. او به پيامبران خدا اقتدا كرد و راه صالحان را در پيش گرفت.

عباس فرزند على و دست پرورده او بود و مى بايست او همان دلاورى باشد كه از سپاههاى گران نمىهراسد. جز اين هم روا نيست كه او فرزند على است و على(عليه السلام) همان مردى است كه نامش برابر نهاده جهاد و پايدارى است و در بدر و احد و حنين و ديگر پيكارهاى صدر اسلام پرچمدار اردوى اسلام و پاسدار پيامبر خدا بوده است. عباس از على بهره داشت و خود از پايه گذاران عظمت و بزرگوارى و سازش ناپذيرى و آنسان گشاده دست بود كه سخاوتش حكايت مردمان شد و او را «ابوالفضل» ناميدند.

شاعر بغدادى سيد راضى سيد صالح قزوينى (ف. 1287 ه.ق.) در قصيدهاى مشهور او ر مى ستايد و در مطلع آن قصيده، چنين مى سرايد:

اباالفضل يا من أسس الفضل و الإبا أبى الفضل الاّ أن تكون له أبا او خود فضل عظيم و فراگيرى است كه كرانهاش نابشناخته ماند و جلوههايش به ستايش در نيايد. او را عظمت و مجدى دوچندان است كه در كربلا پا به ميدان پيكار نهاد، [(1)

1 ـ «اى ابوالفضل، اى پايه گذار فضل و تسليم ناپذيرى، فضل و بزرگوارى جز اين را نپذيرفته است كه تو آن را پدر باشى.» ]

دشمنان را كنار زد و به اردوى حسين(عليه السلام) آب رساند. «سقا» (آب رسان)، «ساقى عطاشى كربلا» (ساقى تشنه لبان كربلا)، «كبش الكتيبه» (يل سپاه)، «قمر العشيره» (ماه خاندان)، «قمر بنى هاشم» (ماه بنى هاشم)، «بطل العلقمى» (قهرمان نهر علقمى)، «عميد» (سرهنگ)، «عميد العسكر» (سرهنگ لشكر»، «حامل لواء الحسين» پرچمدار حسين) و «حامى الظعينه» (پاسدار ناموس كربلا) همه از القاب اوست كه از خوىهاى پسنديده وكردههاى شايسته او حكايت مى كند.

عباس شاخهاى از آن درخت سايه گستر پرثمر و شاخسارى از آن سايهسار پرشكوه محمدى است كه مسلمانان در سايه آن آسودند.

عباس، دلاور و در پيكارها پيشتاز بود و همه مايههاى كمال و جلوههاى فضيلت در او گرد آمده بود. سيد جعفر حلّى درباره او مى گويد:

بطلٌ تورث من أبيه شجاعةً فيها أنوف بني الضلالة ترغم آرى، خداوند همه صفات ستوده و خوىهاى الهى را به او داده و او در دلاورى، سازش ناپذيرى، يارى دهى، بزرگوارى، گذشت، خوشخويى و مهرورزى بر ضعيفان سرآمد بود و سيمايى نورانى و پرجمال داشت. درباره او در تاريخ آوردهاند:

«عباس مردى خوش چهره و زيبا روى بود و چون بر اسب مى نشست پاهايش به زمين مى رسيد. او را ماه بنىهاشم مى گفتند و در آن روز كه كشته شد پرچم سپاه حسين(عليه السلام) را در اختيار داشت.» سبط بن جوزى از هشام، از محمد، از قاسم بن اصبع مجاشعى روايت كرده است كه گفت:

«چون سرها را به كوفه آوردند، سوارى را ديدم خوش سيماتر از همگان. از زير گردن اسبش سر تازه جوانى آويخته بود، به مانند ماهى در شبى تيره تاز اسب خرامان [(1)

1 ـ «قهرمانى است كه شجاعتى از پدر به ارث برده كه با آن، بينىِ همه سپاهيان گمراهى به خاك ماليده شود.» (2)

2 ـ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، به تحقيق سيداحمد صقر، ص 84 و 85 ]

خرامان مى رفت و چون سر خود را تكان مى داد، آن سر كه بر گردنش آويخته بود به زمين مى رسيد. پرسيدم اين سر كيست؟ گفت: سر عباس بن على(عليهما السلام). گفتم تو كيستى؟ گفت: من حرملة بن كاهل اسدىام.» زمانى بگذشت و من دوباره حرمله را ديدم، سيه چرده بود و صورتش سياهتر از قير مى نمود. گفتم: آن روز كه آن سر را آورده بودى تو را چنان ديدم كه از تو خوش سيماتر در همه عرب نبود، اما امروز مى بينم كه از تو سيه چهرهتر و زشت روىتر نيست!

حرمله گريست و گفت: به خداوند سوگند از آن روز كه آن سر را آوردم تا امروز هيچ شبى بر من نگذشته است مگر آن كه دو كس (از جنيان يا فرشتگان عذاب) مى آيند وزير بازويم مى گيرند و مرا به سوى آتشى برافروخته مى برند. مرا بدان سوى مى رانند ومن خوددارى مى كنم. پس بر صورتم، چونان كه مى بينى، سيلى مى نوازند.

مدتى گذشت و او در بدترين وضع مرد!

برخىاز صاحبان سيره و مقتل آوردهاندكه در ميان همه شهيدان كربلا، او يگانهكسى است كه لقب «كبش الكتيبه» (يل سپاه) را از آن خود ساخت. هنگامى كه وى به حضور برادر رسيد و از او اجازه ميدان رفتن خواست، امام او را بدين لقب خواند.

شاعران عرب در اشعارى كه در ستايش عباس آوردهاند او را بدين لقب ستودهاند. يكى از شاعران زبان حالى از سرور شهيدان خطاب به عباس مى آورد. آن زبان حال چنين است:

عباس كبش كتيبي و كنانتي و سري قومي بلا أعز حصوني

 

 

 

ازرى نيز در شعرى مى گويد :

اليوم بان عن الكتاب كبشها اليوم فلّ عن الجنود نظامها [(1)

1 ـ سبط بن جوزى، تذكرة الخواص، ص 114 (2)

2 ـ «عباس يل سپاه من و پناهگاه من است، او بزرگ مرد خاندان من و بلكه استوارترين دژ من است.» (3)

3 ـ امروز از ميان گردانها آن يگانه يل مرد بيرون آمد و رشته سپاهيان مهاجم از هم گسست. نك: بطل العلقمى، عبدالواحد منطقى، ج 2، ص 61 ]

او به لقب «حامى الظعينه» (پاسدار ناموس كربلا) هم خوانده مى شد. اين يكى از لقبهاى مشهور اوست كه در شعر شاعران نيز آمده است; از جمله در بيت شعرى از سيد جعفر حلّى كه مى گويد:

حامى الظعينة أين منه ربيعة أم أين من عليها أبيه مكرم «سقا» يا «ساقى تشنگان كربلا» از ديگر لقبهاى اوست و روايتهاى مختلف در ايـن باره اتفـاق نظر دارند. البته سقـا بـودن و آب رسانـدن، در اين خاندان تازگـى نـدارد، خداوند براى عبدالمطلـب چشمهاى از زمين سخـت بر جوشانـد، براى رسول خـدا(صلى الله عليه وآله)در سـوق ذى المجاز چشمهاى برجوشيـد، بر راه اميرمؤمنـان به صفيـن چشمـهاى آشكار گشت، براى حسين در كربلا چشمهاى از زمين جوشيد، و عباس نيز آب رسان و آب آور بود.

ابن عساكر در «تاريخ دمشق» (ج 7، ص 347) روايتى از طريق جابر آورده و اين روايت به صراحت بر ساقى بودن اين خاندان دلالت دارد و براى هركس كه عناد و خيرهسرى واگذاشته باشد يك نص است. در آنجا آمده است:

«سالى مدينه گرفتار قحطى و بىآبى شده بود. در آن سال سه بار از خدا باران طلبيدند وباران نيامد. پس عمر گفت: من به چيزى از خداوند باران خواهم خواست كه خواستهمان برآورد و بر ما باران فرستد. پس مردم را بر آن داشت خداوند را به على، به حسن و به حسين بخوانند. آنگاه در پى بنىهاشم فرستاد كه وضو سازيد و جامه پاك برتن كنيد. سپس نزد عباس(2) رفت و بر در خانهاش كوبيد. چون بنىهاشم نزد او گرد آمدند بر آنان عطر ماليد. سپس عباس بيرون آمد، در حالى كه على پيشاپيش او، [(1)

1 ـ «پاسدار ناموس كربلاست و ربيعه كجا و او كجا؟! چونان كه مكرم (مكرّم) كجا و پدر بزرگوار او كجا؟!»

2 ـ منظور از عباس در اين روايت عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) است نه عباس بن على. گفتنى است مؤلف كتاب در اينجا متنى مى آورد و آن را سخن صدوق در من لايحضره الفقيه مى داند، در حالى كه آنچه صدوق در اين كتاب آورده، روايتى از ابن عباس است كه در آن مى گويد: عمر بن خطاب هنگامى كه راهى طلب باران شد به سراغ عباس رفت و به او گفت: برخيز و خدايت را بخوان و از او باران بخواه. هم در اين هنگام گفت: «خداوندا! به عموى پيامبرت به تو توسل مى جوييم». نك: من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 538، حديث 1505 ]

حسن بر جانب راست او و حسين بر جانب چپ او بود و بنىهاشم در پى او روان بودند. عباس در اين هنگام به عمر گفت: كسى از غير ما خاندان با ما همراه مكن، پس به جايگاه نماز آمد و ايستاد. خداى را سپاس و ستايش كرد و آنگاه گفت: خداوندا! تو خود بى آن كه از ما نظر بخواهى ما را آفريدى. تو خود مى دانى چه مى كنيم اما اين دانستنت تو را از روزى دادنمان بازنداشت. خداوندا! همان گونه كه در آغاز خلقت بر ما فضل و لطف روا داشتى، انجام نيز بر ما لطف كن.

راوى مى گويد: هنوز اين طلب باران به پايان نرسيده بود كه در آسمان ابرى آشكار شد وهنوز به خانههاى خود نرسيده بوديم كه بارانى سخت فرو باريد.

در اين هنگام عباس گفت: من فرزند آن كسىام كه به مردمان آب مى رساند. او اين سخن را پنج بار تكرار كرد.» به هر روى، سقايت و آب رساندن از ديرباز از آن خاندان بنى هاشم بوده و عباسبن على نيز فرزند همين پاكان است. شيخ محسن ابوالحب (ف 1305 ه.ق.) در بيت شعرى مى گويد:

اذا كان ساقي الحوض في الحشر حيدر فسقا عطاشي كربلاء ابوالفضل بر خلاف آنچه برخى مقتل نويسان نوشته و آب آوردن عباس در كربلا را يك بار دانستهاند، او سه بار براى تشنگان خيمهگاه اباعبدالله آب آورد.

در كتابهاى مقتل آوردهاند كه عباس به شريعه رسيد، دست به زير آب برد، دو مشتى پر آب كرد تا بخورد. ناگاه تشنگى حسين و فرزند شيرخواره و ديگر مردان و زنان و كودكان را به ياد آورد. آب بر روى آب ريخت، مشك را پرآب كرد و راهى خيمهها شد. در راه دشمنان كمين داشتند. آنان به سوى عباس تير مى افكندند و در اين ميان تيرى به مشك رسيد. عباس با مهاجمان بسختى پيكار كرد تا آن كه دست راستش از تن جدا شد.با دست چپ شمشير زد اما دست چپ او را نيز بريدند. دشمنان او را از هر سوى در ميان [(1)

1 ـ «اگر ساقى حوض كوثر در فرداى قيامت حيدر است، سقاى تشنگان كربلا ابوالفضل است.» (2)

2 ـ بطل العلقمى، ج 2، ص 44 ]

گرفتند و از اسب بر زمين افتاد و در خون خويش غلتيد.

شيخ محمد مهدى واعظ كربل مى گويد

«حسين خم شد تا پيكر عباس را بردارد، عباس ديده گشود و برادر خويش حسين را ديد كه مى خواهد پيكر او بردارد. پرسيد: برادرم! پيكرم را به كج مى برى؟ فرمود: به خيمهگاه. گفت: برادرم! تو را به حق رسول خدا سوگند كه مرا به خيمهها نبرى. مرا در همين جا بگذار. پرسيد: چرا؟ فرمود: من دخترت سكينه را وعده آب دادهام و از او شرم دارم كه آب نمىبرم.»

روايت ديگر مى گويد

«عباس در كنار نهر علقمى بر زمين افتاد با صداى بلند فرياد زد: اى اباعبدالله، از من تورا بدرود. حسين(عليه السلام) بهسوى عباسآمد واو رايافت كهبهخون غلتيده و تيرها و نيزهها در پيكر او نشسته است. پس به صدايى بلند فرياد برداشت: «آيا پناهدهى نيست تا ما را پناه دهد؟ آيا يارى دهى نيست تا ياريمان رساند؟ آيا حق جويى نيست تا يار ما شود؟ آيا هيچ كس نيست كه از آتش دوزخ بترسد و از ما دفاع كند؟» امام اين سخن را با اردوى ابن سعد گفت تا بر آنان اتمام حجت كند و آنان را از فرجام كارى كه مى كنند واز اين كه فرداى قيامت در اين باره از آنان بازخواست خواهد شد آگاه سازد.» به هر روى، امام(عليه السلام) عباس را پس از آن در همين نقطه واگذاشت و پيكر او به خيمهگاه نبرد. مقرم در كتاب خود «قمر بنى هاشم» مى گويد:

«گذشت روزگاران اين راز را باز گشود كه چرا امام(عليه السلام) پيكر عباس را آنجا واگذاشت. اين كار شد تا عباس را در آنجا حرمى جدا باشد كه مردم براى زيارت و حاجت خواهى آهنگ آن كنند و اين آرامگاهى باشد كه مردم در آن گرد آيند و در زير گنبد او كه از بلندى وعظمت سر بر آسمان مى سايد بر درگاه خداوند ستايش و پرستش كنند و آنجا كرامتهاى آشكار رخ نمايد و مردم جايگاه بلند و منزلت والاى عباس را نزد خداوند بدانند.» [(1)

1 ـ محمد مهدى مازندرانى، معالى السبطين، ج 1، ص 274 (2)

2 ـ مقرم، قمر بنى هاشم، ص 114 ]

بدينسان، پيكر عباس بن على در جايى جداى از ديگر شهيدان ماند و او را حرمى جداگانه پديد آمد كه مؤمنان آهنگ آن كنند و در غرفهها و رواقها به پرستش و نيايش مشغول شوند و ـ آنسان كه در زيارتنامه آمده است ـ نيكان و پرهيزگاران در مزار او گردآيند.

در زيارت آن حضرت كه از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است مى خوانيم:

«و خداوند روح تو را با روح سعادتمندان قرار دهد و تو را از باغهاى بهشت; فراخترين وخوش نشيمنترين دهد. نام تو را به علّيين بالا برد و تو را با پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحان محشور كند.» آرى، اين است جايگاه عباس بن على در اين سراى و در آن سراى، در هر دو سراى جايگاهى جداگانه كه از ميان همه شهيدان تنها به او دادهاند.

زندگانى عباس بن على(عليه السلام)

 

نسب عباس بن على

نسب ابوالفضل(عليه السلام) به عدنان مى رسد. نسب شناسان و مورخان بر اين اتفاق دارند كه نسب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به عدنان مى رسد، هرچند در فاصله ميان عدنان تا آدم اختلاف نظر دارند. ابن عنبه داودى در «عمدة الطالب»، ابن قتيبه در «المعارف»، مسعودى در «مروج الذهب»، قلقشندى در «نهاية الإرب»، طبرى در «تاريخ طبرى»، ابن واضح در تاريخ، حلبى و دحلانى در «سيره» و تنى ديگر از مؤلفان و مورخان نسب را چنين آوردهاند:

ابوالفضل عباس بن اميرالمؤمنين علىبن ابى طالب بن شيبة الحمد عبدالمطلببن هاشمبن عبد مناف بن قصى بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لؤى بن غالب بن فهر بن مالكبن نضـربن كنانة بن خزيمة بن مـدركة بن الياس بن مضر بن نزاربن معـدبن عدنان.

اين سلسله، مبارك و پاك و طاهر و ارجمندى است كه عباس بن على در آن ريشه دارد، درختى خجسته كه ريشه به گذشته تاريخ نبوت مى گستراند و از آن شاخسارهايى جد مى شود كه در فضيلت و مهترى بر همه همتايان عرب برترى يافتهاند. (1)

1 ـ بطل العلقمى، ج 1، ص 82 در اين هيچ ترديدى روا نيست كه موضع عباس بن على(عليهما السلام) در مقابل دشمنان در روز عاشورا زاييده همان سازش ناپذيرى است كه در خون اوست و آن را از پدران خويش به ارث برده است. برادرش حسين بن على(عليهما السلام) نيز بدين حقيقت تصريح مى كند آنجا كه مى فرمايد:

همان، آن زنازاده فرزند زنازاده، مرا ميان دو چيز مخيّر ساخته است; ميان تسليم و خوارى و كشته شدن، اما ذلت و خوارى هرگز، نه خداوند اين را بر م مى پسندد، نه رسول او، نه آن ريشههاى پاك دامنهاى پاكيزه، جانهاى تسليم ناپذير ودلهاى سازش ناپذير، كه فرمانبرى از فرومايگان را بر مرگ قهرمانان برگزينيم! امام از چنين موضعى تسليم شدن در برابر يزيد را نپذيرفت و عباس بن على نيز از همين موضع به خوارى و زبونى تن در نداد و در برابر سازش با ستم و ستمگران و كرنش زدن در پيشگاه فرومايگان ايستادگى كرد.

اين نسب عباس بن على از جانب پدرى است. اما از جانب مادر نيز نسب او همان نسب رسول خداست جز در دو تن. يكى مادر خود او فاطمه بنت ابى المحل كلابى مشهور به «ام البنين» صغرى و ديگر مادربزرگش مادر على بن ابى طالب(عليه السلام) فاطمه بنتاسد.

از ولادت تا شهادت

در خانهاى كه فضاى آن آكنده از روح خدايى بود و در آن ايمان مطلق به خد مى شكفت و نور رسالت محمدى مى تابيد، امّ البنين فاطمه بنت حزام كلابى نخستين پسر خود را به دنيا آورد. دلاور نامدار عرب و سوار دلير ابوالفضل عباس بن على.

امام حسين(عليه السلام) در سوم شعبان ديده به جهان گشود و عباس در چهارم اين ماه و به سال بيست و ششم هجرت. در كتاب انيس الشيعه آمده است. ولادت عباس اكبر روز جمعه چهارم شعبان سال 26 ه.ق. روى داد. در اين روايت اختلاف نظرى نيست و از منابع تاريخى موثق گرفته شده است.

[(1) 1 ـ بطلل العلقمى، ج 1، ص 83

(2)

2 ـ محمد عبدالحسين بن محمد عبدالهادى جعفرى طارى، انيس الشيعه، ص 39 ]

ابن عنبه داودى در كتاب خود «عمدة الطالب» مى افزايد: عباس در سن 34 سالگى كشته شد.(1) اين بدان معناست كه ابوالفضل در هنگام درگذشت پدرش اميرمؤمنان(عليه السلام)هنوز چهارده ساله و در آستانه بلوغ بوده است. در عين حال او تا اين سن از تربيت پدرى چون على(عليه السلام) بهره داشته و پس از آن نيز در جوار دو امام ديگر شيعه، فرهنگ و علم آموخته و ديانت را به جان درآميخته است و بدينسان به جايگاه بلندى از علم و معرفت دست يافته و خاص و عام را به كرنش در برابر آن جايگاه وا داشته است. او به رغم همه كوتاهى عمر، يكى از شخصيتهاى علمى است.

حافظ عسقلانى شافعى در «الاصابه» آنجا كه روايت كنندگان از اميرمؤمنان(عليه السلام) را بر مى شمرد، در رديف بزرگان صحابه و تابعين نام عباس را نيز مى آورد و مى گويد: و از باقيماندگان تابعين شمارى فراوان راوى اويند كه فرزندانش محمد، عمر و عباس از برجستگانشان هستند. محمد همان محمد حنفيه و عمر نيز همان اَطرَف است.(2) از اين روايت ابن حجر پر پيداست كه عباس درياى ناپيدا كرانه و پرخيزاب دانش بوده است.

چرا چنين نباشد كه او همه فضايل را در خود گرد آورده، اندرزهاى قرآن را با باور و ايمان به گوش جان گرفته، به حديث نبوى تربيت يافته، از پدر خويش حكمت و دانش، تدبير ودرست انديشى و فقاهت و عظمت را به ارث برده است، كه گفتهاند: «فقيه زاده نيز خود نيمه فقيه است».

اين نكته نيز مهم و سزامند اشاره است كه در جريان نبرد عاشورا از عباس مواضعى روايت شده كه از علم سرشار و ادب و پايبندى او خبر مى دهد. براى نمونه، او هماره حسين(عليه السلام) را نه با عنوان «برادرم»، بلكه با عنوان «سرور من، اى پسر رسول خدا» مى خواند; يعنى آن كه او امام را در چنان مرتبهاى مى بيند كه اجازه نمىدهد خود را نيز در آن مرتبه بنماياند و او را به خطاب «برادرم» بخواند، بلكه خطاب او خطاب يك غلامزرخريد با آقاى خود است. اين، خود از فقاهت و دين آشنايى ابوالفضل خبر مى دهد كه [1 ـ عمدةالطالب، ص 356

2 ـ بطل العلقمى، ج2، ص 184 و 185 ]

مىداند امام را در چه مرتبتى بايد دانست و چهسان گرامى و بزرگ بايد داشت.

از همين روى است كه در حديث رسيده از معصومان(عليهم السلام) آمده است:

«عبـاس بن على چكيده علم را چشيد، آنسـان كه جوجهاى غذاى جويده از نوك مادر گيرد.» آرى، بدينسان عباس پرورش يافت و پلكان كمال را پشت سر نهاد و توانست همدم و همره كاروانى از آل ابوطالب شود كه شمارى از جوانمردان و پايداران و گزيدگان اصحاب امام را در خود جاى داد تا به رويارويى نيزهها و شمشيرها روند و در صحراى كربلا با مرگ همآغوش شوند. پيشاپيش اين جوانمردان پرچمدارى بود كه نشان سجده بر پيشانى داشت.

صاحب «مقاتل الطالبيين» مى نويسد

«مدائنى مى گويد: ابوغسان، از هارون بن سعد از قاسم بن اصبغ بن نباته مرا نقل حديث كرد كه مردى از بنى ابان بن دارم سياه چهره ديدم، با آن كه پيشتر او ر مى شناختم كه سفيد چهره و خوش سيما بود، او را گفتم: چيزى نمانده است كه تو را نشناسم! گفت: من تازه جوانى از همراهان حسين(عليه السلام) را كشتم كه نشان سجده بر پيشانى داشت. از آن روز كه او را كشتهام هيچ نشده است شبى بخوابم مگر آن كه فرشتهاى به سراغم مى آيد وبازوان مر مى گيرد و مرا به كنار جهنم مى برد و بدان سوى مى راند و من فرياد مى زنم. چون صبح مى شود مى بينم هيچ كس در محله نمانده مگر آن كه فرياد مرا شنيده است(3) و آن عباس بن على بود.» آنگاه كه صداى فرياد عطش و تشنگى از حرم به گوش عباس رسيد، خونش به جوش آمد و در آن هنگام، كه خون غيرت او مى جوشيد، شير هماوردش نبود. به حضور برادر رسيد و در پيشگاه او ايستاد، اذن ميدان خواست. امام(عليه السلام) چارهاى جز اجازه نديد. او [(1) 1 ـ بطل العلقمى، ج 2، ص 185

(2)

2 ـ دربندى، اسرار الشهاده، ص 324

 

3 ـ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 117 و 118 ]

را (اجازه داد و) فرمود: «تو پرچمدار سپاه منى». روان شد تا آب بياورد. بر او حمله بردند و او نيز حمله برد، در حالى كه رجز مى خواند:

لا أرهب الموت اذا الموت زقا حتّى أواري في المصاليت لقا اِنّي صبور شاكر للملتقى و لا أخاف طارقاً اِن طرقا بل أضرب الهام و أفري المفرقا اِنّي أنا العبّاس صعب في اللقا

نفسي لنفس الطاهر السبط وقا

چون رجز به پايان رساند، بر كوفيان حمله برد و آنان را از شريعه كنار زد و خود بدان در آمد. مشكى كه به همراه داشت پر آب كرد. آنگاه دستى در آب برد تا خود بنوشد. در اين هنگام حسين(عليه السلام) و تشنگى او را به ياد آورد و با خود گفت: به خداوند سوگند، در حالى كه سرورم حسين تشنه است آب نمىنوشم. آب بر روى آب ريخت، مشك بر پشت كشيد و از شريعه بيرون شد. در حالى كه اين رجز ر مى خواند:

يا نفسُ من بعد الحسين هوني فبعده لا كنت أن تكوني هذا حسين شارب المنون و تشربين البارد المعين هيهات ما هذا فعال ديني و لا فعال صادق اليقين چون از شريعه فرات آمد، نيزهها از هر سو به سويش سرازير شد. او همچنان كه [(1) 1 ـ «آن هنگام كه كركس مرگ فرياد كشد، از آن بيمى ندارم و پيش مى روم تا در آوردگاه هر هماورى به خاك در پوشانم. ]

من پايدارم و بر آنچه به من روى كند سپاسگزارم و از هيچ رخدادى كه برايم پيشامد كند بيم و ترس ندارم.

بلكه ضربت خود بر سرهاى مخالفان فرود مى آورم و آنان را فرق سر مى شكافم كه من عباسم و در پيكار و رويارويى سرسخت.

جان من سپر بلاى جان سبط رسول(صلى الله عليه وآله) است.» (2)

2 ـ «اى جان، تو پس از حسين چه بىمقدارى، مباد كه پس از او تو همچنان بمانى و بر جاى باشى.

اينك اين حسين است كه جام مرگ سر مى كشد و تو ـ اى عباس ـ آب سرد گوار مى نوشى!

هرگز، كه اين نه كردهاى مناسبِ دينِ من است و نه كرده يك راستگوى اهل يقين است.

گفتا به خود آيين محبت نه چنين است تو آب خورى، تشنه جگر سرور دين است بانگ عطش از خيمه به گردون ز زمين است اعمال تو را مصلحت كار بر اين است مشكرابردوشداشتپيكار مى كرد. آناندازه تير ونيزه بهسپرش رسيدكهبهسان خارپشتى درآمد. در اين ميان ابرص بن سنان بر او حمله برد و ضربتى بر دست راستش فرود آورد و دست از تنش جدا كرد. عباس شمشير را به دست چپ گرفت و چنين رجز خواند:

واللهُ اِن قَطَعْتُموا يميني اِنّي اُحامي اَبداً عن ديني و عن امام صادق اليقين سبط النبيّ الطاهر الأمين نبىّ صدق جاءنا بالدين مصدقاً بالواحد الأمين مهاجمان از هر سوى بر او يورش آوردند و او نيز در حالى كه همچنان مشك بر پشت داشت شمارى از آنان كشت و تنى از پهلوانان بر زمين افكند. عمر بن سعد كه اين صحنه ديد بر سپاهيانش بانگ زد:

«واى بر شما! تيرى بر مشك وارد آوريد كه به خداوند سوگند اگر حسين آب بنوشد شما همه را تا آخرين كس خواهد كشت. هشدار كه او چابك سوار و فرزند چابك سوار است و قهرمان و فرزند قهرمان يلافكن است.» چون اين سخن ابن سعد به پايان رسيد غافلگيرانه بر عباس يورش بردند. عباس صد و هشتاد سوار از آنان كشت. در اين هنگام حكيم بن طفيل پشت نخلى كمين كرد وضربتى بر دست چپ او نواخت. دست چپ عباس از تن جدا شد. شمشير را به دندان گرفت و بر مهاجمان حمله برد، در حالى كه چنين رجز مى خواند:

يا نفسُ لا تخشَى مِن الكفّار و أبشري برحمة الجبار مع النبيّ سيّد الأبرار وَجملة السادات وَالأخيار