کربلا و حرمهای مطهر

سلمان هادى آلطعمه
مترجم : حسين صابرى

- ۱۳ -


قد قطعوا ببغيهم يساري فأصلهم يا ربّ حَرَّ النار [(1) 1 ـ «در متن كتاب، مصرع دوم چنين آمده: «لأحمينّ جاهداً عن ديني»، كان سوختگان را بزنى آب بر آذر(صغير اصفهانى).

(2) 2 ـ «به خداوند سوگند، اگر دست راست مرا ببريد من همچنان از دين خويش دفاع مى كنم. ]

و از امامى كه او را يقينى صادق است و خود سبط پيامبر پاك و امين است.

پيامبر صدق و راستى كه بر ما دينى آورده است كه خداى يگانه امين را باور مى دارد.» (3)

3 ـ «اى دل، از كافران مترس و به رحمت خداى جبار مژده بدار.ؤ با پيامبرى كه سرور همه نيكان است و با همه بزرگان و نيكان.

آن مهاجمان به ستم و سركشى دست چپم بريدند، خدايا! تو خود آنان را به آتش دوزخ درآور.» آنگاه در حالى كه خون از دو دستش فرو مى ريخت همچنان به پيكار و مقاومت سرگرم بود، تا آن كه يكى از مهاجمان تيركى آهنين بر سرش فرود آورد و سر آن بزرگوار شكافت. عباس بر زمين افتاد و به خون در غلتيد. در اين هنگام فرياد زد: اى اباعبدالله، از من تو را بدورد! امام صداى عباس را شنيد، فرياد زد: وا اخاه، واعباساه، عباس اى پاره دلم! سپس به ميدان تاخت و مهاجمان را از گِرد پيكرِ او پراكند و خود را به او رساند.

خستند هر دو دست وى از خنجر جفا بستند هر دو چشم وى از ناوك ستم تيرى به مشك آمد و آبش به خاك ريخت تنها نريخت آب كه خونش بريخت هم از آب مشك شد تهى و قالبش زخون نخلش زپا در آمد و سروش گرفت خم آمد حسين و ديد به آن حالت تباه فرياد بركشيد كه پشتم شكست آه!

عباس در عاشوراى 61 ه.ق. همراه با ديگر برادران مادرى و همچنين برادرزادگان خود در كربلا به شهادت رسيد و كنار نهر علقمى به خاك سپرده شد. سيد جعفر بحرالعلوم در كتاب «تحفة العالم» مى نويسد:

«علقمى نام نهرى است كه از فرات جدا كردند و به كربلا و از آنجا به كوفه جريان يافت وهمين خود سبب آبادى كوفه شد و اكنون نيز اثر آن در جوار مرقد ابوالفضل برجاى است.

گويند به ابن علقمى خبر رسيد كه امام صادق(عليه السلام) چون جدّ خويش را زيارت كرده، خطاب به نهر فرموده است: تو چنين جارى و در روز عاشورا آبت را از جد من حسين دريغ داشتهاى؟! ابن علقمى با شنيدن اين خبر در ويرانى سد اين نهر كوشيد و آب در آن از جريان افتاد، كه همين خود خرابى كوفه را در پى آورد.

اين نهر از همين روى به نهر علقمى مشهور شد.» [(1) 1 ـ شعرى است از وصال شيرازى، برگرفته از مجموعه «آينه ايثار» به كوشش محمود شاهرخى و مشفق كاشانى، چاپ اسوه، 1372، ص 517 ]

اين مطلبى است كه در كتاب «التحفة الرضويه» آمده است.

در كتاب «نهضة الحسين» نيز آمده است:

«شاخه اصلى فرات از سرزمينهاى مرتفعى سرچشمه مى گيرد و آبادىهايى تا مناطق مجاور كوفه را سيراب مى كند. در رضوانيه از شاخه اصلى نهر شاخهاى ديگر جد مى شود كه جلگهها و اراضى پست شمال كربلا را سيراب مى كند و تا نواحى هنديه، نزديك مرقد مولايمان عباس بن على مى آيد. سپس به راه خود ادامه مى دهد و در شمال غرب منطقه سرسبز و قديمى ذى الكفل به فرات اصلى مى پيوندد. اين نهر كوچك از جايى كه از فرات منشعب مى شود تا جايى كه ديگر باربدان مى پيوندد، «علقمى» نام دارد. طف نام عمومى مناطقى است كه آب از آن فرو مى نشيند. از همين رو نيز مناطق بلند مجاور نهر علقمى را «طف» و رخداد عاشورا را «واقعة الطف» ناميدهاند.» پس از سقوط بغداد به دست مغولان در سال 656 ه.ق. نهر علقمى بكلى خشكيد. برخى از شاعران در شعر خود اين نهر را فرات هم ناميدهاند; از آن جمله عبدالباقى عمرى مى گويد:

بعداً لشطّك يا فرات فمر لا تحلو فإنّك لاهني و لامري أيسوغ لي منك الورود و عنك قد صدر الإمام سليل ساقي الكوثر [(1) 1 ـ سيدجعفر بحرالعلوم، تحفة العالم، ج 2، ص 193

(2) 2 ـ سيدهبة الدين حسينى، نهضة الحسين، ص 67

(3) 3 ـ «اى فرات ننگت باد، اى آب تلخ كه نه شيرين و نه گوارايى. ]

آيا رواست آبى از تو از گلويم بگذرد، در حالى كه آن امام و آن فرزند ساقى كوثر از تو باز داشته شد؟» كدام ماهى عطشان به ساحل افتاده كه آب از لب خشكش به هر دل افتاده؟ كنار علقمه اين مه بود كدامين ماه كه اين چنين متلاشى به ساحل افتاده؟ مگر كه ماه بنى هاشم است كرده سقوط چو مشك با علمش در مقابل افتاده؟ دو دستش از بدن افتاده خورده چشمش تير به دام حلقه دشمن چه مشكل افتاده به خاك و خون اگر اين پور مه لقاى على است به زير پاى چرا اين شمايل افتاده؟ به جاى اين كه نشنيد كنار او مادر گشوده ديده و چشمش به قاتل افتاده صداى العطش از خيمه گه به عرش رسيد كنار علقمه سقا چه غافل افتاده حسان به علقمه آن پيكر به خون غلطان مثال كعبه دل بود بر گِل افتاده شعرى از حسان، شاعر معاصر، «مترجم».

در كتاب مقاتل الطالبيين آمده است:

«احمد بن سعيد مرا حديث آورد و گفت: يحيى بن حسن مرا حديث آورد و گفت: بكر بن عبدالوهاب ما را حديث آورد و گفت: ابن ابى اويس از پدرش از جعفر بن محمد(عليهما السلام) مرا حديث آورد كه گفت: حسين بن على(عليهما السلام) اصحاب خود را آماده پيكار ساخت و پرچم خويش را به برادرش عباس بن على سپرد.» هم در جايى ديگر مى گويد

«احمد بن عيسى مرا حديث آورد و گفت: حسين بن نصر مرا حديث آورد و گفت: پدرم ما را حديث آورد و گفت: عمر بن شمر از جابر از ابو جعفر برايمان نقل حديث كرد كه زيدبن رقاد جبنى و حكيم بن طفيل طائى عباس بن على را كشتند.» گويند: چون عباس تنهايى حسين(عليه السلام) را بديد به برادرانش عبدالله، جعفر و عثمان گفت: جانم به فدايتان. برخيزيد و از سرورتان دفاع كنيد و پيشمرگ او شويد. آنان پيش تاختند و سر و سينه سپر كردند. عبدالله، پس از او جعفر و پس از او عثمان كشته شدند ودر اين هنگام ابوالفضل خود به تنهايى در چپ و راست امام شمشير مى زد و از او دفاع مى كرد تا آن هنگام كه در اين دفاع كشته شد. پيكر عباس هم از آن روى كه پاره پاره بود وبردنش به جايى كه پيكر برادر در آنجا بود دشوار مى نمود، در كنار سدّ انشعاب نهر علقمى واگذاشته شد.

[(1) 1 ـ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 84

(2) 2 ـ همان، ص 85

(3) 3 ـ رونلدسن، عقيدة الشيعه، ص 109 و 110. گفتنى است همه كتابهاى مقتل، كشته شدن عباس بن على را در راه بازگشت از شريعه و هنگامى كه امام در خيمهها بود روايت كردهاند و رونلدسن خود نيز در جاهايى ديگر از كتابش همين نظر را آورده است. اما در اينجا چنين مى گويد. ]

به هر روى، عباس در كنار شريعه به شهادت رسيد و در همان جا كه تا مرقد امام حسين نيم كيلومتر فاصله دارد و در سمت غرب آن قرار مى گيرد، به خاك سپرده شد. امروزه او را در اين مكان حرمى جداگانه است كه زايران آهنگ آن كنند و حاجت خواهان آنجا حاجت طلبند و هر ستمديده و ترسانى آنجا پناه جويد.

فرزندان و نوادگان ابوالفضل(عليه السلام)

عباس بن على چند پسر به نامهاى فضل، عبيدالله، حسن، محمد و به روايتى همچنين قاسم و يك دختر داشت. ابن شهرآشوب نام فرزند او محمد را در شمار شهيدان كربل مى آورد. مورخان تقريباً بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه نسل عباسبن على(عليهما السلام) تنها از طريق فرزندش عبيدالله ادامه يافت.

هرچند شيخ فتونى آن حضرت را از طريق فرزند ديگرش حسن نيز داراى نوادگان مردانه مى داند. به هر روى، عبيدالله در روزگار خود عالمى بزرگ و مردى خوش سيرت و خوش صورت بود و كمال و مروّتى بايسته داشت. به سال 155 ه.ق. درگذشت و امام سجاد(عليه السلام) او را به پاس فداكاريهاى پدرش گرامى مى داشت و چون او ر مى ديد دلش مى شكست و مى گريست. چون در اين باره از امام پرسيدند فرمود: من موضع پدر او را در روز عاشورا بهياد مى آورم ونمىتوانم بر خويشتن چيره بمانم.

اما نسل عبيدالله بن عباس از طريق فرزندش حسن ادامه يافت. مادر او كه كنيز بود، شصت و هفت سال زيست و پنج فرزند از وى ماندند; فضل، حمزه، ابراهيم، عباس وعبيدالله، كه همه بزرگ و فاضل و اديب بودند.

فضلبن حسن بن عبيدالله بن عباس، مردى سخنور و سخنسرا، باديانت و بسيار شجاع بود و نزد خليفگان جايگاه و آبرويى داشت و او را ابن الهاشميه مى ناميدند. او خود سه فرزند پسر به نامهاى جعفر، عباس اكبر و محمد داشت و نسلش از طريق اين سهادامه يافت. ابوالعباس فضل بن محمد خطيب و شاعر، يكى از فرزندان محمد بن فضل [(1) 1 ـ عبدالرزاق مقرم، قمر بنى هاشم، ص 135 و 136 ]

 

 

 

است كه خود نيز فرزندانى داشت كه يحيى بن عبدالله بن فضل از آنهاست. عباسبن فضلبن حسن چهار پسر به نامهاى عبدالله، عبيدالله، محمد و فضل داشت و هر يك نيز فرزندانى داشتند. جعفر بن فضل بن حسن نيز فرزندى به نام فضل داشت و نگارنده نام فرزند ديگرى براى وى نيافته است.

ابراهيم بن حسن بن عبيدالله بن عباس (ابراهيم جردقه) كه از فقيهان و اديبان وزاهدان روزگار خويش بود، از طريق سه تن نسلش ادامه يافت. حسن، محمد و على. نسل حسن بن جردقه از طريق محمد بن حسن ادامه يافت و ابوالقاسم حمزةبن حسينبن محمد ـ همين محمد بن حسن مذكور ـ از نوادگان اوست كه در برذعه مى زيست. نسل محمد بن جردقه نيز تنها از طريق پسرش احمد ادامه يافت و او خود سه پسر به نامهاى محمد، حسن و حسين داشت كه در مصر زاد و ولد كردند.

اما علىبن جردقه كه مردى آبرومند و مهربان و يكى از نيكان بنى هاشم بود و به سال دويست وشصت و چهار درگذشت، خود نوزده فرزند داشت كه از آن جملهاند: يحيى بن على بن جردقه كه نسل او از طريق فرزندش ابوالحسن على بن يحيى كه جانشين ابوعبدالله بن داعى در امر نقابت اشراف بود، در بغداد استمرار يافت. عباس بن على بن جردقه كه به مصر رفت و در آنجا فرزندانى داشت، ابراهيم اكبر بن علىبن جردقه كه خود نيز داراى فرزندانى شد و حسن بن على بن جردقه و او هم فرزند داشت كه على بن عباس بن حسن از آن جمله است.

حمزة بن حسن بن عبيدالله بن عباس كه به كنيه ابوالقاسم خوانده مى شد، از ديگر نوادگان عبيدالله است. او به اميرمؤمنان شباهتى فراوان داشت و گويند مأمون فرمانى به خط خود نوشت كه «به حمزة بن حسن» به واسطه شباهتش به اميرمؤمنان علىبن ابىطالب، صد هزار درهم دهند.

على بن حمزه يكى از فرزندان اوست كه خود نيز فرزندانى داشت. ابوعبدالله محمدبن على بن حمزه يكى از فرزندان اوست كه در بصره سكونت گزيد. او از امام علىبن موسى(عليهما السلام) در بصره و غير بصره روايت كرده است. عالمى پرنفوذ و شاعر بود كه شش پسر داشت و برخى از آنان هم داراى نسلى شدند.

ابومحمد قاسم بن حمزه يكى از فرزندان حمزة بن حسن است. او كه جمالى بسيار و جايگاهى بلند داشت در يمن مى زيست و به كنيه ابومحمد و لقب صوفى خوانده مى شد. او خود فرزندان و نوادگانى داشت كه از آن جملهاند: حسين بن علىبن حسينبن قاسم كه به سمرقند رفت، حسن بن قاسم بن حمزه كه ابوالحسن علىبن حسينبن حسن بن قاسم قاضى طبرستان از فرزندان اوست، عباس، على، محمد، قاسم و احمد. به هر روى بنى قاسم بن حمزه خود داراى نسلى و خاندانهايى شدند.

اما عباس بن حسن بن عبيدالله بن عباس، ديگر فرزند حسن بن عبيدالله، سخنور وخطيبى توانمند و شاعر بود. ابو نصر بخارى مى گويد كه هيچ فردى هاشمى نديده كه زبانى تيزتر از او داشته باشد. او نزد هارون جايگاهى داشت و چونان كه شيخ عمرى مى گويد از طريق چهار تن نسلش ادامه يافت. احمد، عبيدالله، على و عبدالله.

اما ابو نصر بخارى گفته است: نسل او تنها از طريق عبدالله بن عباس ادامه يافت ونسل ديگر فرزندان او از ميان رفت و منقرض گرديد. اين عبدالله بن عباس شاعرى توانمند و خطيبى سخنور بود و مأمون او را گرامى مى داشت، تا جايى كه او را شيخبن شيخ مى ناميد و چون خبر مرگش شنيد گفت: اى پسر عباس، پس از تو مردم همه نزد من همسانند و آ نگاه در تشييع او پاى پياده شركت كرد. عبدالله بن عباس بن عبدالله ـ همين عبدالله اخير ـ يكى از نوادگان اوست. مادر وى افطسى بود و از همين روى فرزندان او را ابن افطسيه ناميدهاند. وى خود شاعر بود و اين ابيات از شعر اوست.

واِنّي لأستحيي أخي أن أبره قريباً و أن أجفوه و هو بعيد عليَّ لإخواني رقيب من الهوى تبيد الليالي وهو ليس يبيد نسل عبدالله بن افطسيه از طريق ابوالحسن على و نسل ابوالحسن نيز از طريق دو پسرش ابومحمد حسن و ابوعبدالله احمد ادامه يافت.

حمزة بن عبدالله بن عباس، از جمله همين نسلاند كه در طبرستان زاد و ولد كردند. [(1) 1 ـ «من از برادر خود از اين شرم دارم كه در حضور با او نيكى كنم و چون دور است بر او بىمهرى روا دارم.

براى برادرانم بر من از آسمان رقيبى است كه روز و شب مى گذرد و مى رود اما او همچنان هست.» ]

بنو شهيد از جمله فرزندان حمزهاند و ابو طيب محمد بن حمزه يكى از آنهاست. وى در مردانگى گذشت و بزرگوارى، صله رحم و صله و انفاق از كاملترين و برترين كسان بود ودانشى فراوان و موقعيتى درخور داشت. او در يكى از شهرهاى طبرستان به نام «اَردن» املاك و اموالى فراهم آورد و همين امر حسادت طغج بن جف فرغانى را بر ضد او بر انگيخت. طغج لشكرى بدان سامان روانه كرد و او را در ماه صفر سال 291 ه.ق. در يكى از باغهاى خود در طبرستان كشتند. شاعران در غم او مرثيه گفتند.

از آن جمله مجدى در قصيده ميميه خود مى گويد:

أي زرء جنى على الإسلام أي خطب من الخطوب الجسام مرزبانى براى او شرح حال نوشته و در اين شرح حال آورده است: او شاعرى بود كه بسيار به پدران خويش افتخار مى كرد. وى در روزگار متوكل و زمانى پس از آن زيست و هموست كه در ابياتى از شعر مى گويد:

واِنّي كريم مِن أكارم سادة أكفهم تندى بجزل المواهب هم خير من يحفى وأفضل ناعل و ذروة هضب العرب من آل غالب هم المنّ والسلوى لدى من يودهم وكالسمّ في حلق العدوّ المحارب علاّمه امينى در «الغدير»(3) و همچنين خطيب در «تاريخ بغداد» براى او شرح حال آوردهاند و اخيرى مرگ او را به سال 287 ه.ق. دانسته است.

عبيدالله بن حسن بن عبيدالله بن عباس سقا، همان كسى است كه محمد بن يوسف جعفرى دربارهاش مى گويد: من پرهيبتتر، پرفروغتر و با مروتتر از عبيدالله بن حسن [(1) 1 ـ «چه مصيبتى بر اسلام رسيد و چه اندوه سخت و رخدادى جانكاه پديد آمد!»

(2) 2 ـ «من بزرگى هستم از بزرگان و سرورانى كه هماره عطا و بخشش از دستانشان سرازير است. ]

آنان، آل غالب، برترين كسان، ستودنى و بزرگوارترين پوشانندگان برهنگان هستند و خود چكاد سرزمين بلند عرباند. آنان براى هر كه دوستشان بدارد عسل حلوايند و در كام دشمن از زهر نيز كشندهترند.»

3 ـ نك: الغدير، ج3، ص3 (4)

4 ـ نك: تاريخ بغداد، ج 3، ص 63 روزگار فرمانروايى مأمون در بغداد درگذشت. مادر او و مادر برادرش عباس، هر دو كنيز بودند.(2) گروهى از فرزندان او به دمياط رفتند و بنى هارون نام گرفتند، گروهى به فسا رفتند و بنى هدهد ناميده شدند و گروهى نيز در يمن سكونت گزيدند.

حسن بن عبيدالله، امير و قاضى، فرزندى به نام عبدالله داشت و او را يازده پسر بود كه هركدام داراى نسلى شدند از آن جملهاند:

ـ قاسم بن عبدالله بن حسن بن عبيدالله، قاضى حرمين، فرزند حسن بن عبيداللهبن عباس، شهيد سقا، يكى از اصحاب امام حسن عسكرى است و قبرش نيز در مدينه است.

ـ محمد بن محمد بن احمد بن حمزة بن حسين بن قاسم بن حمزة بن حسينبن علىبن عبيدالله بن حسن بن عبيدالله بن عباس پسر على بن ابى طالب(عليه السلام) از مردمان سمرقند كه در مدرسه قثم بن عباس در سمرقند نزد پدر خود ابوشجاع علم آموخت. پس از چندى به آهنگ حج، راهى حجاز شد، از حجاز به بغداد رفت و از آنجا به شهر خود بازگشت. در شوّال سال 491 ه.ق. در سن 54 سالگى درگذشت و در قبرستان جاكرديز به خاك سپرده شد.

ـ ابوالقاسم على بن محمد بن على بن محمد بن عبيدالله بن حسن بن عبيداللهبن عباس بن على(عليهما السلام) كه خود از محدّثان بزرگ است.

اين فهرستى اجمالى است از فرزندان عباس بن على(عليه السلام) اينك فهرستى ديگر از بستگان آن حضرت:

[ 1 ـ همان، ج 10، ص355

2 ـ همان، ج 10، ص 314

(3) 3 ـ برخواننده پوشيده نماند، نگارنده در سطور پيشين نسب و نوادگان حسن بن عبيدالله را يادآور شد و اينك به نقل از منبعى ديگر همان را مرور مى كند، «مترجم».

(4) 4 ـ عمدة الطالب، ص360

(5) 5 ـ قمر بنى هاشم، ص140 ]

برادران و خواهران عباس بن على(عليهما السلام)

كتابهاى سيره و تاريخ و هم آنها كه به سيره عباس بن على(عليهما السلام)پرداختهاند، براى علىبن ابىطالب(عليه السلام) فرزندانى برشمردهاند كه عبارتند از:

 

1 ـ حسن بن على(عليه السلام) به كنيههاى ابومحمد و ابوالقاسم.

 

2 ـ حسين بن على(عليه السلام) به كنيه ابوعبدالله.

 

3 ـ زينب كبرى دختر على و همسر عبدالله بن جعفر.

 

4 ـ ام كلثوم كبرى، دختر على(عليه السلام) همسر عمر بن خطاب.

 

5 ـ محسن، فرزند سقط شده.

اين چند تن فرزندان على و زهرا(عليهما السلام) هستند.

 

6 ـ محمد بن على، مشهور به محمد حنفيه، مادر او زنى از بنى حنيفه به نام خوله دختر جعفر بن قيس بن مسلمه بود.

 

7 ـ عمر بن على، عمر اكبر.

 

8 ـ رقيه كبرى، همسر مسلم بن عقيل.

اين دو فرزندانى دوقلو از مادرى به نام صهباء امّحبيب، دختر ربيعه بودند كه خود از خاندان بنى تغلب بود.

 

9 ـ عباس بن على(عليهما السلام)، ابوالفضل، ابو قربه، سقاء، قمر بنى هاشم.

 

10 ـ عثمان بن على(عليه السلام)

11 ـ جعفر بن على(عليه السلام)

12 ـ عبدالله بن على(عليه السلام) اين چهارتن فرزندان فاطمه بنت حزام از خاندان كلاب و ملقب به «امّالبنين» بودند كه در كربلا به شهادت رسيدند.

 

13 ـ عبيدالله بن على، مادرش ليلى نام داشت و دختر مسعود بن خالد بن مالكبن ربعى بن سلمي بن جندل بن نهشل بن دارم بود.

 

14 ـ يحيى بن على(عليه السلام) مادرش اسماء بنت عميس است و قبل از وفات پدر درگذشته است.

 

15 ـ محمد بن على(عليه السلام) محمد اصغر، مادرش كنيز بود.

16 ـ امّ الحسين، همسر جعدة بن هبيره مخزومى.

 

17 ـ رمله، مشهور به رمله كبرى مادر اين دو تن ام سعيد دختر عروة بن مسعود ثقفى بود.

 

18 ـ زينب، زينب صغرى و همسر محمد بن عقيل بن ابى طالب.

 

19 ـ ام كلثوم صغرى.

 

20 ـ رقيه صغرى.

 

21 ـ امّ هانى، مادر عبدالله اكبر كه از پسران عقيل بود.

 

22 ـ ام الكرام.

 

23 ـ ام جعفر، جمانه.

 

24 ـ ام سلمه.

 

25 ـ ميمونه، همسر عبدالله اكبر، از پسران عقيل.

 

26 ـ خديجه، همسر عبدالرحمن بن عقيل.

 

27 ـ فاطمه، همسر سعيد بن اسود، از بنى حرث و به روايتى ديگر همسر محمدبن ابى سعيد بن عقيل.

 

28 ـ امامه، همسر صلت بن عبدالله بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب.

 

29 ـ ابوبكر، مادرش ليلى بنت مسعود و به روايتى ديگر بنت معوذ جيلى بود و در كربلا همراه امام شهيد شد.

 

30 ـ عون بن على، مادرش اسماء بنت عميس نام داشت.

 

31 ـ محمد بن على مشهور به محمد اوسط كه مادرش دختر ابوالعاص بود.

 

32 ـ رمله صغرى.

 

33 ـ نفيسه كه برخى گفتهاند همان ام كلثوم صغرى است. همسر او عبدالله اكبر از پسران عقيل بود.

كرامات عباس

عباس بن على(عليهما السلام) را كرامتها و مناقب بيرون از شمار است كه عالمان، برخى از آنها را در آثار خود براى ما نقل كردهاند. گزافه نگفتهام اگر بگويم بسيارى از شيعيان وبلكه اهل سنت از عباس بن على(عليهما السلام) بيم مى برند و در گرفتارىها به او توسل مى جويند. حتى جالب است بدانيد برخى از عشاير عراق هنگامى كه مى خواهند قرارداد صلحى نهايى ببندند، پرچمى به نام پرچم عباس آماده مى كنند و در زير اين پرچم پيمان مى بندند و اين پرچم را گواه و ضامن قرار مى دهند. نمادى از اين ايمان و اعتراف كه اگر از پيمان خود روى برتابند در كوتاهترين زمان ممكن، خداوند به واسطه عباس بن على(عليهما السلام) از پيمان شكن انتقام خواهد ستاند.

داستانها و ماجراهاى فراوانى حاكى از اين حقيقت وجود دارد كه چگونه اهل ترديد و تجاوز به حرمت اين شهيد بزرگوار بيدرنگ كيفر يافتهاند و سزاى بىباورى و اهانت خويش ديدهاند.

رونلدسن در كتاب «عقيدةالشيعه» مى نويسد:

«شايد شگفت آورترين چيزى كه ممكن است انسان ببيند، لكه سياه گردى است كه بر سقف گنبد قرار دارد و درباره آن حكايتى مى گويند بدين مضمون كه: مردى در جوار آن ضريح سوگند دروغى ادا كرد و پس از آن سرش پريد و به سقف خورد. اين حكايت دست كم بر آن تأكيد دارد كه بخش اعظمى از شيعه در خوردن سوگند دروغ به نام ابوالفضل ترس و ترديد به خود راه مى دهند.

زايران همچنين سه دور بر گرد قبر او طواف مى كنند و هنگامى كه به زير آن سياه در آيند به گناهان خود اعتراف كنند و از خداوند آمرزش طلبند.» [(1) 1 ـ رونلدنس، عقيدة الشيعه، چاپ بيروت، 1990 م. ص 111. البته نگارنده نمىخواهد بر اظهار نظرهاى اين مؤلف بيگانه با ديانت تعليق و حاشيهاى بزند. هم دوست ندارد در هيچ يك از كرامتهايى كه بر دست مولايمان عباس بن على(عليهما السلام)آشكار گرديده ا ست خدشه كند. با اين همه با اين موافق نيست كه همه آنچه را رونلدسن نقل كرده است به تمامى عقيده مسلّم همه شيعيان باشد. نگارنده همچنين نمىپسندد از رهگذر چنين چيزهايى زمينهاى براى اين بدخواهان گشوده شود تا بر دين و بر خرقه حق و محق خرده گيرند و در آن خدشه كنند. البته خداوند خود به حقيقت امور آگاه است. ]

از اين كه بگذريم نگارنده خود بارها از مرحوم زنده ياد شيخ محمد على سبويه شنيده است كه هركس 133 بار يعنى به عدد معادل حروف عباس در حساب ابجد عبارت: «يا كاشف الكرب عن وجه اخيه الحسين اكشف كربى بحق اخيك الحسين» را بگويد حاجت او حتماً برآورده شود. او همچنين مى گفت: شمار روزنهاى پنجره نقرهاى مقابل ضريح آن حضرت نيز با عدد 133 يعنى عدد معادل حروف كلمه عباس در حساب ابجد برابرى مى كند.

نگارنده خود شنيده است كه كسانى اين ذكر و توسل را تجربه كرده و برآورده شدن حاجت خود را ديدهاند. به هر حال، عباس همان است كه به گفته شاعر مراتب فضل او به شمار در نيايد و هيچ كس نتواند با او همانندى كند.

گفتنى است مرحوم آيت الله ميرزا هادى خراسانى حائرى كتابى در اين باره به نام معجزات و كرامات نگاشته و براى آگاهى هرچه نزديكتر و ملموستر از معجزات و كرامات امامان و فرزندان آنان، مراجعه بدين كتاب سودمند افتد.

صاحب كتاب بطل العلقمى داستان يكى از روضه خوانان را آورده است كه به بيمارى سل گرفتار شد و بسيارى از پزشكان براى مداواى او تلاش كردند، اما از شفا يافتنش نوميد شدند و مرگ او را نزديك يافتند. او خود كه اين نظر پزشكان را شنيده بود، به سختى ضعيف و رنجور شد و همه راههاى درمان را بر روى خود بسته ديد. در همين هنگام شبى در خواب ديد كه به او گفتند حاجت خود را بر درگاه بابالحوائج ابوالفضل بجويد. او چون بيدار شد آهنگ حرم آن حضرت كرد. پس از آن كه به حرم رسيد و در جوار ضريح دراز كشيد، آهسته آهسته درمان به وجود او راه يافت و بتدريج رو به بهبود نهاد و نشانههاى شفايافتن بر او آشكار گشت. ديرى نپاييد كه بكلى شفا يافت و اكنون نيز (زمان تأليف كتاب بطل العلقمى) زنده و سالم است.

سيد عبدالرزاق مقرم در كتاب خود فصلى ويژه در اين باره گشوده و آنجا با آوردن كراماتى چند از ابوالفضل(عليه السلام) بر اين حقيقت تأكيد مى ورزد كه اين كرامات بيرون از شمار است.

علامه سيد محمد بن سيدمهدى قزوينى در كتاب «طروس الانشاء» كه نسخهاى خطى است مى گويد:

«در سال 1306 ه.ق. نهر حسينيه قطع شد و مردم كربلا از كم آبى دچار مشكل شدند. حكومت عثمانى براى از ميان بردن اين مشكل فرمان داد در اراضى و املاك نقيب سيد سلمان، نهرى ايجاد كنند. نقيب از اين كار جلوگيرى كرد.

در همين زمان بر حسب اتفاق به زيارت كربلا رفتم. آنجا مردم از من خواستند در اينباره به نقيب نامهاى بنويسم. من نيز براى او مطلبى نوشتم كه دلش را بسوزاند و او را به گريه افكند. نوشتم: تو را در كربلا جماعتى است كه از تشنگى و بىآبى نالانند و سيرابى خويش را در دست تو مى بينند. اى ساقى تشنگان كربلا آي مى توان بر تو چنين گمان داشت و مى توان پذيرفت كه پدرت ساقى حوض از در اختيار نهادن آبى كه در اختيار دارد خوددارى مى كند. اين سخن كه به نقيب رسيد اجازه كندن آن نهر را در اراضى خويش داد و بدين سان مردم كربلا بهرهمند شدند.» [(1) 1 ـ همان، ص 36 ]

توصيف عمومى مرقد حضرت عباس(عليه السلام)

حرم ابوالفضل(عليه السلام) در فاصله تقريبى سيصد مترى و در شمال حرم امام حسين(عليه السلام)قرار دارد; يعنى در همان جايى كه آن حضرت به شهادت رسيد و در آن به خاك سپرده شد و بر مرقد او بنايى ساختند. اين بنا شامل يك صحن، بارگاه و گنبدى پوشيده از كاشى و دو گلدسته با سرگلدستههاى طلاكارى شده است.

از ديرباز همه تغييرها و توسعههايى كه در حرم امام حسين(عليه السلام) پديد آمده، كمبيش حرم حضرت عباس(عليه السلام) را نيز در برگرفته و همه كسانى كه به بنا و نوسازى حرم امام(عليه السلام)پرداخته، به بنا و نوسازى حرم آن حضرت نيز توجه كردهاند، خواه در بناى صحن، خواه گنبد و بارگاه و خواه گلدستهها. البته از جزئيات نخستين بنايى كه بر مرقد آن حضرت ساخته شد، اطلاعات روشنى در دست نيست و آنچه در دست داريم اطلاعاتى مربوط به طرح و نقشه حرم. عناصر بنا، چگونگى معمارى و تزيينها در دوره قبل از قرن هفدهم ميلادى است.

شيخ محمد سماوى در ارجوزه خود، بدين نكته كه همه دست اندركاران نوسازى وبناى حرم امام حسين(عليه السلام) به حرم حضرت عباس نيز توجه داشتهاند، اشاره مى كند ومىگويد:

«همه گروهها و كسانى كه بناى حرم سبط پيامبر را نوسازى كردند، بناى حرم برادر او را نيز بازسازى كردند. او يگانه يلى پيكارگر و توانمند است و هموست عباس كه بهسان شير بيشهاش بينى.» اصولا در گذر تاريخ چنين بوده است كه هماره نيكوكارانى برخوردار، به آباد كردن، نوسازى و بزرگداشت مساجد و مزارها روى مى آوردهاند تا از اين رهگذر شعائر الهى را بزرگ بدارند و اين مكانها بتواند شايسته پذيرايى از نمازگزاران و پرستش كنندگانى شود كه آنجا گرد مى آيند، دع مى خوانند و از خداوند خير و بركت و آمرزش مى طلبند و براى خود و بستگانشان ـ خواه زندگان و خواه در گذشتگان ـ رحمت و رضوان الهى ر مى خواهند. بدين ترتيب، بناى مسجد و مزار و همانند آن، صورت وظيفهاى شرعى به خود مى گيرد كه نه فقط انجام آن جايز، بلكه لازم و واجب نيز هست.

قرآن كريم خود از چنين كارى سخن به ميان مى آورد; آنجا كه در داستان اصحاب كهف مى گويد:

«قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً».

در سنت شريف هم سخن از مشروعيت اين كار است، آنجا كه مى گويد: چون عثمان بن مظعون را به خاك سپردند، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: بر روى قبر در قسمت بالاسر سنگى بگذارند تا نشانى بر آن مرقد باشد. اين گرامىداشتى از سوى خدا و رسول در برابر شهيدان گرامى و سپاس بر جهاد و فداكارى و جانبازى آنان در راه خدا و برپا داشتن معروف و زدودن و دوركردن منكر است.

ابوالفضل، عباس بن على(عليهما السلام) نيز از شايستگان اين سپاس و تقدير است و او را سزاست بر مرقدش چنين بنايى بسازند تا هرگناهكار توبه كارى آنجا توبه و عفو جويد وهر حاجت خواهى برآورده شدن حاجت خويش آنجا بجويد. او را صحن و گنبد و بارگاهى است كه باور داشتگان خدا و رسول و كسانى كه به ولايت اهل بيت سر سپردهاندآهنگ آن كنند و عباس بن على را زائر باشند. بزرگ مردى كه در برابر طاغوت روزگار [(1) 1 ـ كهف: 21 «كسانى كه بر كارشان غلبه يافتند، گفتند: حتماً برايشان معبدى بنا خواهيم كرد.» ]