معالم‏المدرستين
جلد دوم

مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى

- ۵ -


<"10">عداوت و دشمنى امويان و عباسيان با امام على(ع)

نخست ـ آل ابى‏سفيان، معاويه و يزيد اموى
معاويه كه به خكومت رسيد اساس سياست خويش را بر دو اصل زير قرار داد:
1 ـ اينكه زمينه خلافت پسرش يزيد را مهيّا سازد؛ در حالى كه سياست خلفاى پيشين بر آن بود كه خلافت در تيره‏هاى قريش دست به دست شود و شعارشان اين بود كه:«وَسِّعوها فى قُريش تَتَّسع»: «خلافت را در خانواده‏هاى قريش بگردانيد تا فراگير شود!» [243]
2 ـ سياست دشمنى با اهل‏بيت رسول‏اللّه‏(ص) به ويژه سيد و سالار آنها امام على(ع) را توسعه دهد!
دشمنى معاويه با امام على(ع) و ساير بنى‏هاشم، در تاريخ بنى‏نظير است. او
ينيان حاكميتش را بر بدگوئى و عيب تراشى در حق آنان و مدح و منقبت‏سازى براى ديگران قرار داد و به نشر آن در بين مردم پرداخت. فرمان داد تا در محافل و مجالس به ويژه در خطبه‏هاى نماز جمعه مساجد شرق و غرب جهان اسلام، امام على(ع) را لعن كنند، و سوگند خورد كه هرگز آن را ترك نگويد تا كودكان بر اساس آن پير، و پيران با آن زمينگير شوند! و هر يك از بزرگان مسلمان را كه از پذيرش آن سرباز زدند به‏گونه‏هاى مختلف به قتل رسانيد! پسرش يزيد را بر اساس آن پرورش داد تا آل البيت(ع) را در كربلا به شهادت برساند و سرهاى آنها را قطع و همراه با زنان و كودكانِ اسير در شهرها به گردش درآورد! و آنگاه كه كار خلافت اموى آل ابى سفيان پايان گرفت، حكومت به مروان و مروانيان اموى رسيد.
دوم ـ مروان و مروانيان اموى
خلفاى مروانى سياست معاويه را ادامه دادند: حكومت را در خاندان خود دستگردان نموده و به عيبجوئى و لعن امام على(ع) پرداختند؛ تا آنگاه كه عمربن عبدالعزير به حكومت رسيد و فرمان به ترك لعن امام على(ع) داد، در حالى كه مردم بر لعن امام(ع) عادت كرده و برخى آن را فريضه‏اى ترك ناشدنى مى‏دانستند و نماز جمعه را بدون آن نماز نمى‏دانستند! چنانكه مردم «حرّان» چنين بودند مى‏گفتند: «نماز بدون لعن ابى‏تراب، نماز نيست!» و به هر حال، فرمان عمربن عبدالعزيز بيش از دو سال دوام نياورد. [244] زيرا اعضاى خانواده پدرش او را مسموم كردند؛ [245] و بنى‏اميه پس از او به عادت گذشته خويش بازگشتند و به لعن امام على(ع) پرداختند، تا آنگاه كه حكومت به بنى‏عباس
رسيد.
سوم ـ خلفاى عباسى
در ميان خلفاى بنى‏عباس كسانى بودند كه در كشتار و اهانت به مقام شامخ اهل‏بيت رسول‏اللّه‏(ص) در بين مسلمانان، از بنى‏اميّه پيشى گرفتند؛ همانند: منصور دوانيقى، هارون الرشيد و متوكل! البته در بين آنها كسانى هم بودند كه با سياست اينان مخالفت كرده و به اهل‏البيت(ع) گرايش داشتند، [246] ولى مردم در طول نود سال حكومت بنى‏اميه، براساس طرح معاويه باتبرّى و بيزارى از امام على(ع) و لعن و بدگوئى از آن حضرت پرورش يافته بودند [247] و اثر اين تربيت تا دوران عباسيان بر جاى بود، چنانكه برخى از عالمان و محدثان همانند: «حريزبن عثمان» هر صبح و شام هفتاد بار امام على(ع) را لعن مى‏كرد و به جعل حديث در مذمت او مى‏پرداخت و آن را در بغداد و ديگر مراكز حكومتى جهان اسلام روايت مى‏نمود!
و در شهرهاى آنها مردمانى همانند مردم «واسط» بودند كه چون عالم و محدث شهرشان: «عبداللّه‏بن محمدبن عثمان » متوفاى 371 هجرى، يك بار «حديث طير» را براى آنها بخواند، او را برپا داشتند و نشيمنگاهش را شستند و خانه‏نشينش ساختند!
آرى، محدّث آن شهر تنها يك بار يك حديث در فضيلت امام على(ع) روايت كرد و مردم آن شهر برپايش داشتند و محلى را كه در آن نشسته و اين
حديث را گفته بود، آب كشيدند!
* * *
موضوع تنها بدانچه يادآور شديم و بدانانكه نام برديم و به روزگارانى كه برشمرديم، محدود و منحصر نگرديد؛ بلكه ادامه يافت و به عصر ما رسيد، و ما در گذشته تنها نمونه‏هائى از عملكرد حاكمان در إخفاى ياد و خاطره اهل‏بيت رسول‏اللّه‏(ص) را يادآور شديم؛ حاكمانى كه مى‏كوشيدند فضايل و مناقب بارز آنان را پنهان و عيوب و رذائل جعلى‏شان را عيان سازند تا مسلمانان از توجه بدانها باز مانند و پايه‏هاى حكومت اينان ـ حكومت خلفاى قريشى ـ فرو نريزد كه با فرو ريختن آن حكومت آل رسول برپا گردد!
بارى، سياست خلفاى قريشى ـ رهبر و رهرو، اموى و عباسى و غير اموى و غير عباسى ـ در برخورد با اهل‏البيت(ع) اثر خود را بخشيد و مكتب خلفا را بر آن داشت تا ده گونه از كتمان و تحريف را بر سنت رسول‏اللّه‏(ص) و اخبار سيره اهل‏بيت و اصحاب آن حضرت روا بدارد، كه ـ ان‏شاءاللّه‏ ـ در بحث آينده به بررسى آن مى‏پردازيم.

<"11">ده گونه كتمان و تحريف در سنت رسول‏اللّه‏

و اخبار سيره اهل‏بيت و اصحاب آن حضرت(ص)

برخورد مكتب خلفا با نصوصى از سنّت پيامبر(ص)

كه مخالف ديدگاه آنان بود
مثال نمادين برخورد مكتب خلفا با نصوصى كه مخالف ديدگاهشان بود، برخورد آنها با نصوص و تصريحاتِ سنت رسول‏خدا(ص) و اقوال صحابه درباره صفت «وصىّ» براى امام على(ع) ـ به گونه زير ـ است:
صحابه رسول‏خدا(ص) در روايات متعدد و موثق و معتبرى گفته‏اند كه، پيامبر(ص) فرمود: «على وصىّ و وزير و وارث من است» و در برخى اضافه شده: «و خليفه من است» و امام على(ع) از ميان اين القاب، به لقب «وصىّ» شهرت يافته و اين لقب براى آن حضرت نشانه و عَلَم شده و جز او كسى بدين لقب شناخته نشده است. همانگونه كه پيامبر(ص) او را «ابوتراب» كنيه داد و اين كنيه مختص او شد و بدان شهرت يافت و نشانه و عَلَم ويژه او گرديد. سپس در افواه صحابه و تابعين و اشعار شعرا و متأخرين به كرّات «وصىّ» ناميده شد. همانگونه كه در نزد علماى اهل كتاب بدين نام شناخته شده بود و آنها نيز مردم را از آن آگاه كرده بودند. امّا:
انكار وصيّت
از آنجا كه شهرت لقب «وصىّ» براى امام على(ع) با سياست مكتب خلفا در تضاد بود، به مقابله با اين شهرت برخاستند و به انكار و كتمان نصوص دلالت كننده بر آن پرداختند.
ابتدا «ام‏المؤمنين عايشه» با هجومى تبليغى و نيرومند به انكار «وصيت» پرداخت و مبارزه با شهرت امام على(ع) به لقب «وصى» را وجهه همت خويش قرار داد و از آن پس، مبارزه مكتب خلفا بر ضدّ اين شهرت به اشكال ديگرى در طى قرون متمادى ادامه يافت. يكى از مهمترين اقدامات آنها در اين مقام كتمان نصوص وارده درباره «وصيّت» است كه پژوهشگر تيزبين را در پژوهش خود به امورى بس خطير و هولناك مى‏رساند!
از نمونه‏هاى كتمان در مكتب خلفا، كتمان امور دهگانه زير از سنت رسول‏خدا(ص) است كه آنها را به ترتيب مهّم و مهمتر بيان مى‏داريم:
1 ـ حذف بخشى از حديثِ سنّت رسول‏خدا(ص) و تبديل آن به كلمه‏اى مبهم.
2 ـ حذف تمام خبر از سيره صحابه با اشاره به حذف آن.
3 ـ تأويل و توجيه معناى حديثِ رسول‏اللّه‏(ص).
4 ـ حذف برخى از اقوال صحابه بدون اشاره به حذف آن.
5 ـ حذف تمام روايت سنت رسول‏اللّه‏(ص) بدون اشاره به حذف آن.
6 ـ نهى از نوشتن سنت رسول‏اللّه‏(ص).
7 ـ تضعيف روايات و راويان سنّت رسول‏اللّه‏(ص) و كتابهائى كه سلطه حاكم را زير سئوال مى‏برد.
8 ـ سوزانيدن كتابها و كتابخانه‏ها.
9 ـ حذف بخشى از خبر سيره صحابه و تحريف آن.
10 ـ نهادن روايات ساختگى به جاى روايات صحيحِ سنت رسول‏اللّه‏(ص) و سيره صحابه.
نخست ـ حذف بخشى از حديث رسول‏خدا(ص) و تبديل آن به كلمه‏اى مبهم
طبرى و ابن‏كثير در تفسير آيه كريمه:«وأنذِر عَشيرتك الأقربين»
[248] عبارت:«وَصيّى وَ خَليفَتى فيكُم»را حذف كرده و به جاى آن «كذا و كذا» آورده‏اند.
و بخارى در صحيح خود متن سخن «عبدالرحمان‏بن ابى‏بكر» به «مروان» را حذف كرده و به جاى آن سخنى مبهم آورده و گويد: «و عبدالرحمان چيزى گفت» و نيز، روايت ام‏المؤمنين عايشه از رسول‏خدا(ص) در حق «حَكَم» پدر مروان را به كلى حذف كرده است.
و نيز، خبر مشورت رسول‏خدا(ص) با صحابه درباره «غزوه بدر» و پاسخ ايشان به آن حضرت ـ به گونه زير ـ حذف و ترميم شده است:
ابن‏هشام و طبرى گويند: «خبر حركت قريش براى حمايت از كاروان تجارى خويش به رسول‏خدا(ص) رسيد. آن حضرت با مردم مشورت نمود و آنها را از اقدام قريش آگاه ساخت. ابوبكر صديق برخاست و سخن گفت و «نكو گفت». پس عمربن خطاب برخاست و سخن گفت و «نكو گفت». سپس «مقدادبن عمرو» برخاست و گفت: «يا رسول‏اللّه‏! فرمان خدا را به انجام رسان كه ما با تو هستيم و به خدا سوگند ما همانند بنى‏اسرائيل نيستيم كه به شما بگوئيم:«إذهَب أنتَ وَ ربُّك فقاتلا إنّا ههُنا قاعِدون»: «تو و پروردگارت برويد و بجنگيد كه ما اينجا نشسته‏ايم!» [249] بلكه مى گوئيم: «تو و پروردگارت برويد و بجنگيد كه ما نيز همراه شما مى‏جنگيم ـ تا
آنجا كه گويد: ـ رسول‏خدا(ص) آفرينش گفت و دعايش فرمود».
و در پاسخ «سعدبن معاذ انصارى» نيز آمده است: «يا رسول‏اللّه‏! هرچه مى‏خواهى همان كن كه ما با شما هستيم؛ سوگند به آنكه تو را به حق مبعوث كرد اگر اين دريا را فراروى ما قرار دهى با تو وارد آن مى‏شويم و هيچ‏يك از ما تخلف نخواهد كرد...» و رسول‏خدا(ص) از سخنان سعد مسرور و شادمان گرديد.
حال، به نظر شما پاسخ آن دو صحابى مهاجر قريشى، ابوبكر و عمر، به رسول‏خدا(ص) چه بوده كه از اين روايت حذف شده و به جاى آن عبارت: «نكو گفت» آمده است؟! براستى اگر سخنان آن دو نيك و حسن بوده چرا آن سخنان نيكو حذف شده و در همان حال، سخنان مقداد مهاجر و سعدبن معاذ انصارى آمده است؟!
به صحيح مسلم مراجعه مى كنيم و در روايت او چنين مى‏يابيم كه:
«رسول‏خدا(ص) پس از شنيدن خبر حركت ابى‏سفيان، با اصحاب خود مشورت نمود. ابوبكر سخن گفت و پيامبر(ص) از او اعراض كرد. سپس عمر سخن گفت و پيامبر از او رويگردان شد...»
حال، به نظر شما اگر سخنان ابوكر و عمر نيكو بود براى چه رسول‏خدا(ص) از آن دو اعراض فرمود؟ پاسخ را در نزد واقدى و مقريزى مى‏جوئيم كه گويند:
«عمر گفت: يا رسول‏اللّه‏! به خدا سوگند اين قريش است با عزّت ويژه خود! كه به خدا سوگند از هنگامى كه عزّت يافته ذليل نشده! به خدا سوگند از هنگامى كه كافر شده ايمان نياورده! به خدا سوگند[قريش]هرگز عزّتش را رها نخواهد كرد و حتماً با تو نبرد خواهد كرد. پس، هشيار باش و نيروى در خورِ آن را آماده ساز!...» [250]
ما از روايت ابن‏هشام و طبرى دانستيم كه عمر بعد از ابوبكر سخن گفته، و اين دو راوى، سخنان هريك از آن دو را با تعبير: «نكو گفت» توصيف كرده‏اند.
و در روايت مسلم آمده بود كه «رسول‏خدا(ص) از ابوبكر و سپس از عمر اعراض فرمود!» بدين‏خاطر درمى‏يابيم كه سخنانشان يكى بوده است؛ و چون واقدى و مقريزى نص سخن عمر را بيان داشته و قول ابى‏بكر را كتمان نموده‏اند، سخن عمر قول ابى‏بكر را نيز براى ما آشكار مى‏سازد!
از آنجا كه ذكر سخنان اين دو صحابى نامدار برخى از مردم را آزرده خاطر مى‏كرد، سخن آندو از روايت طبرى و ابن‏هشام و مسلم حذف شده است! و اينگونه حذف و ترميم‏هاست كه باعث گرديده تا اين كتابها موثق‏ترين كتب مكتب خلفا به حساب آيند! و صحيح بخارى كه هيچ چيز اين خبر ـ مبهم و غير مبهم آن ـ را يادآور نشده، از همه كتابها صحيح‏تر و موثق‏تر به شمار آمده است!
* * *
بارى، طبرى و ابن‏كثير عبارت:«وصيّى و خليفتى»را از حديث رسول‏خدا(ص) به «كذا و كذا» تبديل كردند؛ چون اين عبارت عامّه مردم را نسبت به حق امام على(ع) در حكومت آگاه مى‏ساخت و انتشار آن درست نبود!
و بخارى نيز، سخن عبدالرحمان‏بن ابى‏بكر را به لفظ «چيزى گفت» مبدّل كرد؛ چون سخن او به خلفاى اموى: «معاويه و يزيد و مروان» زيان مى‏رسانيد و عامه مردم را از آنچه كه نبايد بدانند آگاه مى‏كرد!
و نيز، سخنان ابوبكر و عمر در پاسخ رسول‏خدا(ص)، در سيره ابن‏هشام و تاريخ طبرى به جمله «نكو گفت» مبدّل مى‏شوند و از روايت صحيح مسلم حذف مى‏گردند؛ چون در آن سخنان مسائلى بوده كه برازنده اين دو خليفه نبوده است.
و اين‏گونه كتمان در نزد عالمان مكتب خلفا بسيار است!
دوم ـ حذف تمام خبر از سيره صحابه با اشاره به حذف آن
از ديگر انواع كتمان كارى است كه با نامه‏هاى مبادله شده ميان محمدبن‏ابى‏بكر و معاويه انجام دادند؛ مشروح نامه محمدبن ابى‏بكر به معاويه با ذكر فضائل امام على(ع) و اينكه او وصى پيامبر است همراه با اعتراف معاويه بدانها، در كتاب صفين نصربن مزاحم (متوفاى 212 هـ ) و مروج‏الذهب مسعودى (متوفاى 346 هـ ) آمده است. و نيز، مسائلى كه انتشار آنها زيبنده خلفا نيست، ولى «طبرى» (متوفاى 310 هـ ) با اشاره به سند هر دو نامه، متن آنها را حذف كرده و گويد: «عامه مردم تحمل شنيدن اينها را ندارند!» يعنى: او حقيقت را از مردم پنهان كرده است!
پس از او نيز، «ابن‏اثير» (متوفاى 630 هـ ) همان كرده كه طبرى كرده و همان عذر آورده كه او آورده است. و پس از اين دو «ابن‏كثير» نيز در مجموعه بزرگ تاريخى خود تنها به نامه محمّدبن ابى‏بكر اشاره كرده و گويد: «عبارات آن تند و خشن است!» [251] طبرى و ابن‏اثير كه مى‏گويند: «عامه مردم تحمل شنيدن اينها را ندارند» مرادشان آن است كه: عامه مردم پس از شنيدن اين دو نامه عقيده خود به خلفا را از دست مى‏دهند!
و اين‏گونه كتمان، يعنى: حذف تمام خبر با اشاره به حذف آن، در نزد عالمان مكتب خلفا اندك است.
سوم ـ تأويل و توجيه احاديث سنّت پيامبر(ص)
نوع ديگر كتمان در مكتب خلفا، تأويل و توجيه روايت است؛ بدين‏گونه كه
«ذهبى» در شرح حال «نسائى» صاحب سنن انجام داده و گويد: «از نسائى خواستند تا فضائل معاويه را روايت كند، گفت: «چه را روايت كنم؟! حديث:«أللّهمَّ لاتَشْبَعْ بَطْنَه»: «خدايا شكمش سير مگردان» را؟! [252]
ذهبى گويد: «مى‏گويم: شايد اين حديث براى معاويه مايه فخر و مباهات باشد، چون پيامبر(ص) فرموده: «خداوندا لعنت و ناسزاى من به ديگران را مايه زكاة و پاكى و رحمت آنها قرار بده»!
آرى، ذهبى (متوفاى 748 هـ ) مى‏گويد: «شايد...» و بعد از او ابن‏كثير (متوفاى 774 هـ ) مى‏گويد: «براستى كه معاويه در دنيا و آخرتِ خود از اين دعا[= نفرين]بهره‏مند گرديد!» و اين نصّ كلام اوست [253] درباره روايتى كه در صحيح مسلم درباره معاويه و در باب: «من لعنه النّبى او سبّه جعله اللّه‏ له زكاة و طهورا، از كتاب البرّ و الصله» از ابن‏عباس آمده كه گفت:
«با بچه‏ها بازى مى‏كردم كه رسول‏خدا(ص) سر رسيد و من در پشت درى پنهان شدم. ولى پيامبر آمد و كفى بر پشت من زد و فرمود: «برو و معاويه را نزد من بخوان» گويد: رفتم[و بازگشتم]و گفتم: او در حال خوردن است. دوباره به من فرمود: «برو و معاويه را نزد من بخوان» گويد: رفتم[و بازگشتم]و گفتم: او در حال خوردن است، كه فرمود: «خدا شكمش را سير نگرداند!» [254]
اين حديث را ابن‏كثير در تاريخ خود آورده و عبارت:«و كان يكتب الوحى»: «و او نويسنده وحى بود» را بر آن افزوده و گويد: ابن‏عباس گفت:
«با بچه‏ها بازى مى‏كردم كه رسول‏خدا(ص) سررسيد. با خود گفتم: تنها به سراغ من مى‏آيد، لذا پشت درى پنهان شدم كه آمد و يكى دو بار بر پشتم زد و
فرمود: «برو و معاويه را نزد من بخوان» ـ و او نويسنده وحى بود ـ گويد: رفتم و او را فراخواندم. گفتند: «در حال خوردن است» نزد رسول‏خدا بازگشتم و گفتم: او در حال خوردن است. فرمود: «برو و او را بخوان» براى بار دوم نزد او رفتم. گفتند: در حال خوردن است. خبر را به پيامبر رسانيدم كه در نوبت سوم فرمود: «خدا شكمش را سير نگرداند» گويد: و او پس از آن هرگز سير نگرديد!»
ابن‏كثير گويد: «براستى كه معاويه در دنيا و آخرت خود از اين دعا[= نفرين]بهره‏مند گرديد. اما در دنياى خود، او هنگامى كه به حكومت شام رسيد روزى هفت بار غذا مى‏خورد: سينى پرگوشت و پيازى را نزد او مى‏آوردند و[او تا مى‏توانست]از آن مى‏خورد، هفت بار غذاى گوشتى! و بعد شيرينى و ميوه بسيار! و مى‏گفت: «به خدا سوگند سير نشدم بلكه تنها خسته شدم!» و اين نعمت و معدتى است كه همه پادشاهان خواهان آنند! و اما در آخرت، مسلم اين حديث را به دنبال حديثى آورده كه بخارى و ديگران ـ با بيش از يك طريق ـ از گروهى از صحابه روايت كرده‏اند كه رسول‏خدا(ص) فرمود:
«خداوندا! من تنها يك بشرم. پس، هر بنده‏اى را كه ناسزا گفتم يا نفرين كردم و سزاوار آن نبود، آن را كفّاره و قربتى قرار ده تا او را به وسيله آن در قيامت به خود نزديك گردانى!» و مسلم با آوردن حديث نخستين و اين حديث، براى معاويه فضيلتى تركيبى ساخته است؛ و جز آن چيزى درباره او نياورده است!» [255]
ابن‏كثير كه مى‏گويد: «دعاى پيامبر بر عليه معاويه دعايى بوده كه در دنيا و آخرت سودش رسانده» و براى دنياى او مزيت پرخورى پادشاهان را مثال آورده، درباره آخرت او به احاديثى اعتماد كرده كه به رسول‏خدا(ص) نسبت داده شده كه آن حضرت ـ معاذ اللّه‏ ـ مؤمنان را لعن مى‏كرد و بعد دعا مى‏نمود كه آن لعن براى
آنها مايه زكات و پاكيزگى گردد! و مى‏گويد: «مسلم كه اين حديث را در آخر اين باب آورده، تقرّب و رضوان الهى براى معاويه در قيامت را اثبات كرده است!»
و بدين‏گونه، احاديث و اخبارى را كه در ذمّ خلفاى حاكم و واليان سلطه‏گر آمده، چنان توجيه و تأويل مى‏كنند كه حاوى مدح و ثناى ايشان از آب درآيد!
تأملى در روايات «باب كسانى كه پيامبر آنها را لعنت كرد»
مسلم در صحيح خود، در: «باب كسانى كه پيامبر لعنتشان كرد» روايت كند كه رسول‏خدا(ص) فرمود:
«خداوندا، من از تو پيمانى مى‏ستانم و[مى‏دانم]كه هرگز خلاف آن نخواهى كرد. از آنجا كه من نيز يك بشرم، پس، هر مؤمنى را كه آزردم، دشنامش دادم، لعنتش كردم، تازيانه‏اش زدم، آن را براى او صلاة و زكاة و پاكى و قربتى قرار ده كه در روز قيامت به تو نزديكش گرداند».
مؤلف گويد: ـ اينها را كه مى‏نويسم ـ چنان است كه گوئى درد فرو شدن دشنه در قلبم را احساس مى‏كنم. آوه كه چه تهمت‏هاى بزرگى به رسول‏خدا(ص) نسبت دادند!
اين حديث را دقيقاً در رويارويى با سخن خداى سبحان روايت مى‏كنند كه فرمود:«و انّك لعلى خلق عظيم»: «و براستى كه تو اخلاق عظيم و برجسته‏اى دارى». [256]
و شايسته آن است كه اين حديث در نوع هشتم از انواع كتمان، بخش: «جايگزينى روايات ساختگى به جاى روايات صحيح» مورد بررسى قرار گيرد، زيرا آنچه كه به رسول‏خدا(ص) نسبت داده‏اند با روايات متواتر سيره پيامبر(ص) و برجستگى اخلاق كريمه آن حضرت، كه در نزد همه مسلمانان ثابت و موجود
است، در تضاد و تقابل مى‏باشد. اين روايات جعل گرديد و به رسول‏خدا(ص) نسبت داده شد تا رواياتى همچون روايت گذشته ام‏المؤمنين عايشه از رسول‏خدا(ص) درباره «حكم‏بن ابى‏العاص» پدر مروان خليفه اموى را تحت‏الشعاع خود قرار دهد و بر روايت متواتر رسول‏خدا(ص) درباره خليفه اموى معاويه ـ كه «ابن‏كثير» آن را توجيه و تأويل كرد و به مدح معاويه تبديلش نمود ـ سرپوش بايسته‏اى بگذارد! و ما چون اينگونه احاديث را در كتاب «نقش عايشه در احاديث اسلام» و جلد سوم «نقش ائمه در احياى دين» مورد نقد و بررسى قرار داديم، تكرار آنها را در اين مباحث لازم نديديم.
* * *
[243] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى‏الحديد ج 2 ص 18 ، و چاپ تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 6 ص 43 . دليل روشن اين شعار نيز اقدام قريش در حاكم كردن نوبتى تيره‏هاى مختلف خويش پس از وفات رسول‏خداص بود.
[244] ـ مروج الذهب، مسعودى، ج 3 ص 35 .
[245] ـ تاريخ ابن‏كثير، ج 9 ص 209 .
[246] ـ همانند «الناصر لدين اللّه‏» كه از پيروان مكتب اهل‏البيتع بود و من آثار او را در شهر «سامراء» در مصلّاى ائمه، در «مسجد المهدى» كه به «سرداب غيبت» مشهور است ديده‏ام، نوشته‏اى چوبين كه در ارتفاع يك مترى از سطح غرفه نصب و اسامى ائمه دوازده گانه بر روى آن ثبت و به دستور خليفه الناصر لدين اللّه‏ بنا شده است.
[247] ـ مروج الذهب، ج 3 ص 235 .
[248] ـ سوره شعرا آيه: 214 .
[249] ـ سوره مائده آيه: 24 .
[250] ـ مصادر اين خبر در بحث: «مناقشه استدلال به شورى» در همين كتاب گذشت.
[251] ـ البداية و النهايه، ج 7 ص 314 . ما پيش از اين متن هر دو نامه را با تجزيه و تحليل خود و با اشاره به اقدام طبرى، آورديم.
[252] ـ تذكرة الحفاظ، ص 698 ـ 701 .
[253] ـ البداية و النهاية، ج 8 ص 119 .
[254] ـ صحيح مسلم، كتاب البرّ و الصلة، حديث 96 .
[255] ـ البداية و النهاية، ج 8 ص 119 .
[256] ـ سوره قلم، آيه 4 .