معالم‏المدرستين
جلد دوم

مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى

- ۸ -


<"15">فراخوان عام براى نصب امام على(ع)

به ولايت عهدى و وصايت رسول‏خدا(ص)
حاكم حسكانى از «ابن‏عباس و جابر» روايت كند كه گفته‏اند:
«خداوند محمد(ص) را فرمان داد تا على را براى ولايت بر مردم بدانها معرفى نمايد و رسول‏خدا(ص) بيم آن داشت كه بگويند: «پسر عمويش را برگزيد» و آن را مايه سرزنش او قرار دهند، كه خداوند متعال به او وحى فرمود:«يا ايّها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه‏ يعصمك من الناس»: «اى پيامبر! آنچه كه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن؛ و اگر ابلاغ نكنى رسالت او را ابلاغ نكرده‏اى! (و بدان كه) خداوند از مردم نگاهت مى‏دارد» [331] و رسول‏خدا(ص) ولايت او را در غدير خم ابلاغ كرد». [332]
و از «زيادبن منذر» روايت كند كه گفت:
«نزد ابوجعفر محمدبن على(ع) بودم و او براى مردم سخن مى‏گفت. مردى بصرى ـ كه از حسن بصرى روايت مى‏كرد ـ برخاست و گفت: «اى زاده رسول! خدايم فدات كند، حسن به ما خبر داد كه اين آيه«يا ايّها الرّسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك...»به‏خاطر مردى نازل شده، ولى آن مرد را به ما معرفى نكرد؛ امام(ع) فرمود: «اگر مى‏خواست معرفى كند، كرده بود؛ ولى مى‏ترسيد! جبرئيل نزد پيامبر آمد... و گفت: «خداوند فرمانت مى‏دهد كه امّتت را با «ولىّ» آنها «على» آشنا سازى، همانگونه كه با نماز و زكاة و روزه و حج‏شان آشنا ساختى؛ تا در همه اين موارد، حجت بر آنان تمام گردد» و رسول‏خدا(ص) گفت: «پروردگارا! قوم من هنوز از جاهليت فاصله نگرفته‏اند، و مايه‏هاى فخر و مباهات در آنان باقى است، و هر يك از آنها به نوعى از ولىّ خود (= على) ضربه ديده‏اند، و من ـ از تكذيب آنان ـ مى‏ترسم، كه خداى متعال اين آيه را نازل فرمود:«يا ايّها الرّسول بلّغ... و اللّه‏ يعصمك من الناس»و چون خدا تضمين فرمود و از عدم ابلاغ بيمش داد، دست على را گرفت و...» [333]
و از «ابن‏عباس» در حديث معراج روايت كند كه گفت:
«از جمله امورى كه خداى متعالى به پيامبرش فرموداين بود كه: «من هيچ پيامبرى را نفرستادم مگر آنكه براى او «وزير»ى را قرار دادم، و تو رسول‏اللّه‏ هستى و «على» وزير توست».ابن‏عباس گويد: «رسول‏خدا(ص) از معراج بازگشت و خوش نداشت كه مردم درباره آن سخنى بگويند چون هنوز از جاهليت فاصله نگرفته بودند... تا روز هجدهم ذى الحجه فرا رسيد و خداوند چنين نازل فرمود:
«يا ايّها الرّسول بلّغ ما انزل اليك...»و پيامبر فرمود: «اى مردم! خداوند مرا با رسالتى به سوى شما فرستاد كه سينه‏ام از آن به تنگ آمد و بيم آن داشتم كه مرا متّهم كنيد و تكذيبم نماييد، تا اكنون كه پروردگارم با عتابى اينچنين بيمم داده است...» [334]
و نيز، حسكانى و ابن‏عساكر از «ابوهريره» روايت كنند كه گفت: «خداوند عزّوجلّ آيه:«يا ايّها الرّسول بلّغ...»را درباره على‏بن ابى‏طالب فرستاد و فرمود:«و ان لم تفعل فما بلغت رسالته...»
و نيز، از «عبداللّه‏بن اوفى» روايت كند كه گفت:
«رسول‏خدا(ص) در «غدير خم» سخنرانى فرمود و آيه:«يا ايّها الرّسول بلّغ...»را تلاوت كرد و سپس دستانش را بالا برد تا سپيدى زير بغل او هويدا شد و فرمود: «آگاه باشيد! هر كه من مولاى اويم...» [335]
واحدى در اسباب النزول و سيوطى در درّالمنثور از «ابو سعيد خدرى» روايت كنند كه گفت: «آيه«يا ايّها الرسول بلّغ...»درباره على‏بن ابى‏طالب نازل شد». [336]
و در تفسير سيوطى از «ابن‏مسعود» گويد: «در زمان رسول‏خدا(ص) اين آيه را اينچنين تلاوت (و تفسير) مى‏كرديم:«يا ايّها الرّسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك ـ انّ عليّا مولى المؤمنين ـ و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته...»يعنى: «اى پيامبر! آنچه كه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن ـ كه على مولاى مؤمنان است ـ و اگر ابلاغ نكنى رسالت او را ابلاغ نكرده‏اى...». [337]
مراد ابن‏مسعود اين است كه آنها در زمان رسول‏خدا(ص) در تفسير اين آيه اينچنين مى‏خوانده‏اند.
خبر مراسم روز غدير
رسول‏خدا(ص) در روز «هجدهم ذى الحجه» از «حجة الوداع» [338] بازمى‏گشت كه آيه:«يا ايّها الرسول بلغ ما انزل اليك...»بر او نازل گرديد و آن حضرت در «غدير خم» از منطقه «جحفه» و محل انشعاب راههاى مدينه و مصر و شام، فرود آمد و ايستاد تا عقب ماندگان رسيده و پيش رفتگان بازگردند؛ و اصحابش را از فرود آمدن و نشستن در زير درختان پراكنده خار مغيلان آن بيابان برحذر داشت تا آنگاه كه زير آن درختان را از خارها پاكسازى كردند و نداى: «الصلاة جامعه» سر داد و به سوى آنها رفت و نماز ظهر را در گرمايى شديد برگزار كرد و سپس براى خطبه برخاست و حمد و ثناى خدا به جاى آورد و پند و اندرز داد و بعد فرمود: «نزديك است مرا بخوانند و اجابت نمايم! من مسئولم و شما نيز مسئوليد، كنون نظر شما چيست؟» گفتند: «گواهى مى‏دهيم كه تو ابلاغ كردى و خيرخواهى نمودى. خدايت پاداش خير عطا فرمايد» فرمود: «آيا گواهى نمى‏دهيد كه خدايى جز اللّه‏ نيست و محمد بنده و رسول اوست و بهشت و دوزخ حق است؟» گفتند: «چرا اينها را گواهى مى‏دهيم» فرمود: «خدايا گواه باش!» سپس فرمود: «آيا نمى‏شنويد؟» گفتند: «چرا مى‏شنويم» فرمود: «اى مردم! من از پيش شما مى‏روم و شما به نزد من مى‏آييد، بر سر حوضى كه عرض آن از بصراى شام تا صنعاى يمن است و به تعداد ستارگان جام نقره در خود دارد، و من از شما درباره
«ثقلين» سؤال مى‏كنم. پس، بنگريد كه بعد از من با آنها چه مى‏كنيد» كه ناگهان يك نفر ندا داد: «يا رسول‏اللّه‏! ثقلين چيست؟» فرمود: «كتاب خدا، كه يك طرف به دست خدا و يك طرف به دست شماست، بدان چنگ زنيد تا گمراه و وارونه نگرديد؛ و عترت من، اهل‏بيتم، خداى لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو، از هم جدا نگردند تا بر سر آن حوض نزد من آيند؛ اين را از پروردگارم خواسته‏ام! پس، از آن دو پيشى نگيريد كه هلاك شويد، و در حق آن دو كوتاه نياييد كه نابود گرديد، و آنها (= اهل‏البيت) را آموزش ندهيد كه آنان از شما داناترند». [339]
سپس فرمود: «آيا نمى‏دانيد كه من نسبت به همه مؤمنان از خود آنها برتر و سزاوارترم؟» گفتند: «چرا يا رسول‏اللّه‏ مى‏دانيم!» فرمود: «آيا نمى‏دانيد ـ يا گواهى نمى‏دهيد ـ كه من نسبت به هر مؤمنى از خود او برتر و سزاوارترم؟» گفتند: «چرا يا رسول‏اللّه‏ مى‏دانيم!» [340] سپس دست «على‏بن ابى‏طالب» را گرفت و بالا برد تا مردم سپيدى زير بغل هر دو را ديدند و فرمود:
«اى مردم! خدا مولاى من است و من مولاى شمايم. پس، هر كه من مولاى اويم، اين على نيز مولاى اوست. خداوندا! دوستدارش را دوست بدار، و دشمنش را دشمن شمار. ياورش را ياورى و واگذارنده‏اش را وابگذار. محبّش را مجبوب و مبغضش را مبغوض دار». [341]
سپس فرمود: «خدايا گواه باش!» و هنوز از هم جدا نشده بودند كه اين آيه نازل گرديد:«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا» [342] يعنى: «امروز دين شما را كامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام كردم و خشنود شدم كه اسلام دين شما باشد». و رسول‏خدا(ص) فرمود: «اللّه‏اكبر كه دين كامل و نعمت تمام و رسالت من و ولايت على پروردگار را خشنود ساخت» [343]
و در تاريخ يعقوبى، باب: «نزول قرآن در مدينه» گويد: «آخرين آيه‏اى كه بر رسول‏خدا(ص) نازل گرديد، آيه:«اليوم اكملت لكم...»بود. و اين روايتى صحيح و ثابت است. و نزول آن در روز نصّ بر اميرالمؤمنين على‏بن ابى‏طالب ـ صلوات اللّه‏ عليه ـ در «غدير خم» بود». [344]
و در مسند احمد و تاريخ ابن‏كثير گويند: «پس از آن «عمربن خطاب» به ديدار او رفت و گفت: «پسر ابى‏طالب گوارايت باد كه مولاى هر مؤمن و مؤمنه‏اى گرديدى!» [345]
و در روايتى ديگر است كه گفت: «بَه بَه به تو اى پسر ابى‏طالب!» [346]
عمامه گذارى امام(ع)
رسول‏خدا(ص) را عمامه‏اى «سحاب» نام و سياه فام بود كه در ايام ويژه مانند «فتح مكه» بر سر مى‏نهاد [347] ، و در اين روز آن را بر سر على نهاد. در كيفيت
«عمامه‏گذارى» امام على(ع) در روز غدير چنين روايت كرده‏اند:
از «عبدالاعلى بهرانى» گويد: «رسول‏خدا(ص) در روز عيد غدير خم على را فراخواند و عمامه بر سرش نهاد و دنباله ان را به پشتش رهاند» [348]
و از «امام على(ع)» گويد: «رسول‏خدا(ص) در روز عيد غدير خم عمامه‏اى سياه بر سرم نهاد كه دنباله آن بر دوشم بود» [349]
و در مسند طيالسى و سنن بيهقى گويد: «رسول‏خدا(ص) در روز غدير خم عمامه‏اى بر سرم نهاد و دنباله آن را به پشتم رهاند و سپس فرمود: «خداى عزوجل در روز بدر و حنين با فرشتگانى كه چنين عمامه‏اى داشتند ياريم نمود ...» و فرمود: «اين عمامه وجه تمايز ميان مسلمانان و مشركان است...» [350]
و نيز از «على(ع)» روايت كنند كه فرمود: «رسول‏خدا(ص)با دست خود عمامه‏اش را پيچيد و دو سوى عمامه را از پشت سر و فراروى او رها كرد و سپس به او فرمود: «برگرد» و او برگشت. سپس فرمود: «رو كن» و او رو كرد، و پيامبر(ص) پس از آن رو به اصحاب خود كرد و فرمود: «تاجهاى فرشتگان اينچنين است» [351]
و از «ابن‏عباس» گويد: «هنگامى كه رسول‏خدا(ص) عمامه خويش، سحاب را به على بخشيد به او فرمود: «اى على! اين عمامه‏ها تاج‏هاى عرب است...» [352]
و از «عبداللّه‏بن بشر» گويد: «رسول‏خدا(ص) در غدير خم على را فراخواند و عمامه‏اش بخشيد و بخشى از آن را ميان دو كتف او رها كرد و فرمود: «پروردگار
من در «جنگ حنين» با فرشتگانى كه چنين عمامه‏هائى داشتند ياريم فرمود، و اين وجه تمايز ميان مسلمانان و مشركان است» [353]
مناشده و سوگند دادن
امام على(ع) مردم را در صحن مسجد كوفه گرد آورد و به آنها فرمود: «شما را به خدا سوگند مى‏دهم: هر مسلمانى كه از رسول‏خدا(ص) شنيد كه در روز «غدير خم» چه فرمود، از جاى برخيزد، و هيچكس جز كسى كه آن را شاهد بوده برنخيزد» كه در اين هنگام، سى نفر از مردم برخاستند ـ و در روايتى گويد: بسيارى از مردم برخاستند.». [354]
و عبدالرحمن گويد: «دوازده نفر از اهل بدر برخاستند ـ به‏گونه‏اى كه گويى اكنون يكى از آنها را مشاهده مى‏كنم ـ و گواهى دادند كه رسول‏خدا(ص) دست او را گرفت و به مردم فرمود: «آيا نمى‏دانيد كه من نسبت به مؤمنان از خود آنها برتر و سزاورترم؟» گفتند: «آرى يا رسول‏اللّه‏!» فرمود: «هر كس من مولاى او هستم، اين (على) نيز مولاى اوست. خدايا دوستدارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن شمار، ياورش را ياورى كن و واگذارنده‏اش را خوار گردان».
عبدالرحمن گويد: «همه برخاستند جز سه نفر كه امام(ع) آنها را نفرين كرد و به نفرين او دچار شدند» [355]
و ابوطفيل گويد: «بيرون رفتم و در حالى كه مردد بودم «زيدبن ارقم» را ديدم و به او گفتم: «شنيدم كه على چنين و چنان مى‏گفت» زيد گفت: «چه چيزش را
انكار مى‏كنى؟ من خود شنيدم كه رسول‏خدا(ص) آن را به او گفت» [356]
و در روايتى ديگر گويد: «گروهى در رحبه نزد على آمدند و گفتند: «سلام بر تو اى مولاى ما» امام(ع) فرمود: «من چگونه مولاى شمايم حال آن كه شما گروهى از عرب هستيد؟» گفتند: «شنيديم كه رسول‏خدا(ص) در روز غدير خم مى‏فرمود: «هر كس من مولاى اويم، اين (على) نيز مولاى اوست» راوى گويد: هنگامى كه رفتند دنبالشان كردم و پرسيدم: «اينها كيستند؟» گفتند: «گروهى از انصار كه «ابوايوب» نيز جزء آنان بود».
و در روايت ديگرى است كه امام(ع) به آنها فرمود: «شما كيستيد؟» گفتند: «دوستداران تو يا اميرالمؤمنين!» [357]
يكسانى تعيين وصى در اين امت با تعيين وصى در امت موسى(ع)
در مباحث پيشين ديديم كه در تورات آمده بود: «خداوند به موسى فرمود: «يوشع‏بن نون را برگزين و او را پيشاپيش همه گروهها قرار بده و دست خود را بر او بگذار و فراروى همه آنها به او «وصيت» كن و بخشى از مقام و هيبت و شكوه خود را بدو ببخش تا همه گروههاى بنى اسرائيل از او بشنوند و ورود و خروج خود را به فرمان او انجام دهند» و موسى فرمان خدا را به جاى آورد و يوشع را پيشاپيش همه گروهها قرار داد و دست خود را بر او گذارد و همانگونه كه خدا فرموده بود به او «وصيت» كرد.
و ديديم كه خداوند در قرآن كريم به خاتم انبياى خود فرمود:«يا ايّها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه‏ يعصمك من الناس»يعنى: «اى پيامبر آنچه را كه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده
ابلاغ كن كه اگر ابلاغ نكنى رسالت او را ابلاغ نكرده‏اى، و (بدان كه) خداوند از مردم نگاهت مى‏دارد»
و ديديم كه پيامبر(ص) حاجيان را فرمان داد تا در «غدير خم» گرد هم آيند و پيش رفتگان و پس ماندگان به او بپيوندند و سپس امام على(ع) را فراروى آن جماعت، كه حدود هفتاد هزار نفر بودند، بلند كرد و بدانها فرمود: «آيا گواهى نمى‏دهيد كه من نسبت به مؤمنان از خود آنها برتر و سزاوارترم؟» و چون همگى گفتند: «خدايا! چرا گواهى مى‏دهيم» رسول‏خدا(ص) بخشى از مقام و هيبت و شكوه خود را به على بخشيد و فرمود: «هر كس من مولاى اويم، اين على نيز مولاى اوست. خدايا دوستدارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن شمار...»
* * *
آنچه آورديم بخشى از نصوص سنت نبوى در تعيين امام امت و ولىّ امر پس از آن حضرت بود. در بخش بعد، برخى از آنچه را كه در كتاب خدا در اين باره آمده يادآور مى‏شويم.

<"16">ولايت و اولوالأمر در قرآن كريم

الف ـ ولايت «على» در قرآن كريم
در احاديث پيشين با صراحت آمده بود كه «امام على(ع)» پس از رسول‏خدا(ص) «ولىّ مؤمنان» است، و اين همان است كه آيه كريمه زير بدان ناطق است:«انّما وليّكم اللّه‏ و رسوله و الذين آمنوا الّذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون»يعنى: «جز اين نيست كه «ولىّ شما» تنها خداست و پيامبرخدا و كسانى كه ايمان آورده‏اند؛ آنانى كه نماز را برپا مى‏دارند و «در حال ركوع» زكات مى‏دهند». اين معنى را روايات زير تاييد مى‏كنند:
در تفسير طبرى، اسباب النزول واحدى، شواهد التنزيل حاكم حسكانى، انساب الاشراف بلاذرى و جز آنها، از ابن‏عباس و أنس‏بن مالك و امام على(ع) و ديگران رواياتى است كه فشرده آنها چنين است:
«فقيرى از فقراى مسلمان وارد مسجد رسول‏اللّه‏(ص) شد و درخواست كمك كرد. سخن او جان على (ع) را كه در حال ركوع بود به درد آورد. او دست راست خود را به پشت سر برد و به آن فقير اشاره كرد تا انگشتر عقيق يمانى
سرخ فامش را كه در نماز به دست مى كرد، از دستش بيرون آورد. فقير چنان كرد و دعايش نمود و برفت و هنوز كسى از مسجد بيرون نرفته بود كه جبرئيل با اين آيه نازل گرديد:«انّما وليكم اللّه‏ و رسوله...»و حسّان‏بن ثابت درباره آن اشعارى سرود كه بخشى از آن چنين است:
أبا حسن تفديك نفسى و مهجتى
 و كلّ بطى‏ء فى الهدى و مسارع
فانت الذى اعطيت اذ انت راكع
 فدتك نفوس القوم يا خير راكع
فانزل فيك اللّه‏ خير ولاية
 فأثبتها فى محكمات الشرايع
«اباحسن! جسم و جانم فداى جانت باد،
و جسم و جان هر كندرو و تندرويى به فدايت باد!
تو آن كسى هستى كه در حال ركوع بخشيدى؛
جان اين قوم به فدايت باد اى بهترين ركوع كننده
كه خداوند بهترين ولايت را درباره‏ات نازل كرد،
و آن را در محكمات شرايع ثبت و ضبط فرمود!» [358]
اشكالى بر دلالت اين آيه
برخى از دانشمندان مكتب خلفا بر مفاد روايات پيشين اشكال كرده و گفته‏اند
كه الفاظ آيه:«الّذين آمنوا ـ الّذين يقيمون ـ و هم راكعون»به صيغه جمع است و اراده واحد، كه امام على(ع) باشد، از صيغه جمع جايز نباشد!
مؤلف گويد: اين توهمى بيش نيست؛ چون آنچه كه جايز نيست استعمال مفرد و اراده جمع است، اما عكس آن در محاورات و گفتگوها جايز و فراوان است و نظير آن در موارد متعددى از قرآن كريم آمده است، مانند تعبيرهاى سوره منافقين كه مى‏فرمايد:«بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انّك لرسول‏اللّه‏ و اللّه‏ يعلم انّك لرسوله واللّه‏ يشهد انّ المنافقين لكاذبون....و اذا قيل لهم تعالوا... لوّوا رؤسهم و رأيتهم يصدّون و هم مستكبرون... هم الذين يقولون لا تنفقوا... ينفضّوا... و لكن المنافقين لا يفقهون. يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجنّ... و للمؤمنين و لكن المنافقين لا يعلمون»
طبرى در تفسير اين سوره گويد: «مراد از اين آيات، همگى، «عبداللّه‏بن اُبىّ سلول» است... و خداوند اين سوره را از ابتدا تا انتها، درباره او نازل فرموده است، و بدين‏گونه كه ما گفتيم، اهل تأويل نيز گفته‏اند و اخبار و روايات هم آن را تأييد مى‏كنند» [359]
و سيوطى در تفسير همين آيات از «ابن‏عباس» روايت كند كه گفت:
«هر چه را كه خداوند ـ در اين سوره ـ درباره منافقان نازل كرده، تنها «عبداللّه‏بن اُبىّ» را اراده فرموده است» [360]
و فشرده داستان آن بنا بر نقل سيره نويسان و مفسران چنين است:
«جهجاه غفارى خادم عمربن خطاب پس از غزوه بنى‏المصطلق با سنان جهنى حليف خزرجيان بر سر چاه درگير شدند و به زد و خورد پرداختند و
«سنان» فريادِ: «يا معشر الانصار» برداشت و «جهجاه» فرياد: «يا معشر المهاجرين» و «عبداللّه‏بن اُبىّ» در جمع همراهانش از جمله «زيدبن ارقم» به خشم آمد و گفت: «آيا به راستى چنين كردند؟ اكنون در سرزمين ما بر ما مباهات و زياده‏خواهى مى‏كنند! به خدا سوگند مثال ما و اين خانه بر دوشان قريش مثال همان كسى است كه گفت: «سگت را فربه كن تا تو را بخورد!» آگاه باشيد! به خدا سوگند اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان ذليلان را بيرون مى‏كنند!» سپس روى به حاضران قوم خود كرد و گفت: «اين چيزى است كه خود با خود كرديد! آنها را در سرزمينتان جاى داديد و اموالتان را با آنهاتقسيم نموديد. به خدا سوگند اگر آنچه داشتيد از آنها دريغ مى‏كرديد، از سرزمين شما مى‏رفتند!» زيدبن ارقم اين سخنان را شنيد و آنها را مستقيما به رسول‏خدا(ص) ـ كه عمر نيز نزد او بود ـ گزارش كرد و عمر گفت: «يا رسول‏اللّه‏! بگذار تا من گردنش را بزنم» پيامبر فرمود: «آنگاه صداهاى بسيارى در يثرب به نفع او برخيزد!» عمر گفت: «يا رسول‏اللّه‏! اگر خوش نداريد كه مردى از مهاجران او را بكشد، دستور دهيد سعدبن معاذ و محمدبن مسلمه او را بكشند!» پيامبر فرمود: «من خوش ندارم كه مردم بگويند محمد اصحابش را مى‏كشد».
پس از آن «عبداللّه‏بن ابى» نزد رسول‏خدا رفت و سوگند خورد كه چنين چيزى نبوده، و انصار «زيد» را به‏خاطر گفتارش سرزنش كردند و به عبداللّه‏ گفتند: «كاش از رسول‏خدا(ص) مى‏خواستى تا برايت استغفار كند» كه او سر خود را گردانيد و گفت: «دستورم داديد ايمان بياور، ايمان آوردم. دستورم داديد زكات مالم را بپردازم، پرداختم. ديگر چيزى برايم نمانده جز آنكه به محمد سجده كنم!» كه اين سوره درباره او نازل شد و اين آيه او را مورد نظر دارد كه فرموده:«هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول‏اللّه‏ حتّى ينفّضوا...»يعنى: «آنها كسانى هستند كه مى‏گويند: «به افرادى كه نزد رسول‏خدا هستند انفاق نكنيد تا
پراكنده شوند...».
و نيز اين آيه كه مى‏فرمايد:«و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول‏اللّه‏ لوّوا رؤسهم...»يعنى: «و چون به آنها گفته شود: بيائيد تا رسول‏خدا براى شما استغفار كند سرهاى خود را مى‏گردانند...» [361]
خداوند در اين سوره از «عبداللّه‏بن ابى» كه يك نفر بود با لفظ:«الذين، يقولون، هم، تعالوا»و امثال آن ياد كرده است، يعنى: گوينده و كننده واحد را با لفظ جمع آورده است. همان گونه كه همه مفسران بر آن اتفاق نظر دارند و روايات بر محور آن مى‏چرخند، و ما آن را براى نمونه يادآور شديم و گرنه همانند آن در قرآن كريم فراوان است، مانند آيه 61 سوره توبه كه مى‏فرمايد:«و منهم الذين يؤذون النّبى و يقولون هو اذن...»: «و برخى از آنها پيامبر را مى‏آزارند و مى‏گويند: «او گوش و خوش باور است...»
و آيه 173 آل عمران كه مى‏فرمايد:«الذين قال لهم الناس انّ الناس قد جمعوا لكم...»: «كسانى هستند كه مردم به آنها گفتند: «مردم بر عليه شما جمع شده‏اند...»
و آيه 154 اين سوره كه مى‏فرمايد:«يقولون هل لنا من الأمر من شى‏ء...»: مى‏گويند: «آيا چيزى از پيروزى براى ما خواهد بود؟...»
اينها و امثال اينها كه با لفظ جمع آمده و اراده واحد شده، در قرآن كريم بسيار است.
ب ـ اولوالامر على و امامان بعد از او
روايات متواتر و متظافر گذشته اثبات كرد كه على(ع) پس از رسول‏خدا(ص)
مولا و ولىّ امر مؤمنان است. روايات آينده مراد و مصداق «اولى الأمر»را كه در اين آيه آمده روشن مى‏سازد. خداوند متعال (نساء / 59) مى‏فرمايد:
«اطيعوا اللّه‏ و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم»
«اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبرخدا را و اولى الامر خود را»
در شواهد التنزيل از على(ع) روايت كند كه او از رسول‏خدا(ص) پرسيد: «يا نبىّ اللّه‏! كيانند؟» فرمود: «تو نخستين آنهائى».
و از مجاهد روايت كند كه گفت: «اولى الامر شما على‏بن ابى‏طالب است كه خداوند در حيات محمد(ص) براى پس از او ولايتش بخشيد، و آن زمانى بود كه آن حضرت او را در مدينه بر جاى خود نهاد و خداوند بندگان خود را فرمان داد تا اطاعتش كنند و مخالفتش ننمايند».
و از ابوبصير روايت كند كه گفت از امام باقر(ع) درباره اين آيه:«اطيعوا اللّه‏...و اولى الامر منكم»پرسيدم، فرمود: «درباره على‏بن ابى‏طالب نازل شده است». گويد گفتم: «مردم مى‏گويند: «چه مانع شده كه خداوند نام على و اهل‏بيت او را در كتاب خود نياورده است؟» ابوجعفر(ع) فرمود: «به آنهابگو: «خداوند نماز را هم (در قرآن) بر پيامبرش نازل فرمود، ولى سه ركعت و چهار ركعتش را نام نبرد تا رسول‏خدا(ص) آن را تفسير و بيان نمايد؛ و حج را نازل فرمود و حكم هفت دور طواف را نازل نفرمود تا رسول‏خدا(ص) آن را براى آنها تفسير نمايد؛ و آيه:«اطيعوااللّه‏ و اطيعوالرسول و اولى الامر منكم»را درباره «على و حسن و حسين» نازل نمود و رسول‏خدا(ص) فرمود: «شما را به رعايت كتاب خدا و اهل‏بيتم سفارش مى‏كنم كه من از خدا خواسته‏ام كه ميان آنها جدايى نيندازد تا بر سر آن حوض نزد من آيند، و خداوند اين خواسته‏ام را به من عطا فرموده است» [362]
ج ـ حديث «سفينه نوح» و «حطّه بنى‏اسرائيل»
صحابه رسول‏خدا(ص): امام على و ابوذر و ابوسعيد خدرى و ابن‏عباس و انس‏بن مالك، همگى از رسول‏خدا(ص) روايت كرده‏اند كه آن حضرت فرمود:
«مَثَل اهل‏بيتى كسفينة نوح من ركبها نجى و من تخلّف عنها غرق»
«مَثَل اهل‏بيت من مَثَل كشتى نوح است كه هر كس سوار ان شد نجات يافت و هر كس بر جاى ماند غرق شد»
«و مَثَل باب حطّة فى بنى‏اسرائيل»
«و مثل باب حطّه در بنى‏اسرائيل است» [363]
و در تاريخ الخلفاى سيوطى (ص 270) در شرح حال منصور خليفه عباسى، از مأمون از پدرش هارون و او از مهدى و او از منصور و او از پدرش از جدش از ابن‏عباس و او از رسول‏خدا(ص) روايت كند كه فرمود:
«اهل‏بيت من همانند كشتى نوح‏اند كه هر كس سوارش شد نجات يافت و هر كس بر جاى ماند هلاك گرديد» [364]
تمام آنچه گذشت، بخشى از نصوص و تصريحات كتاب و سنت بود كه دلالت بر تعيين «ولىّ امر» از سوى خدا و رسول‏خدا(ص) داشت. در بخش بعد نصوصى ديگر را با عباراتى ديگر يادآور مى‏شويم.
[331] ـ سوره مائده / 67 .
[332] ـ شواهد التنزيل، تحقيق محمد باقر محمودى، چاپ بيروت 1393 هـ، ج 1 ص 192 حديث 249 . و عبداللّه‏بن عبداللّه‏بن احمد معروف به حاكم حسكانى نيشابورى از اعلام قرن پنجم هجرى است. شرح حال او در تذكرة الحفاظ، چاپ هند، ج 4 ص 390 ، و چاپ مصر، ج 3 ص 1200 در آخر طبقه چهاردهم آمده است.
[333] ـ همان، ص 191 ، و نيز مراجعه كنيد: اسباب النزول واحدى و نزول القرآن ابى‏نعيم، در تفسير اين آيه.
[334] ـ همان، ص 192 ـ 193 .
[335] ـ همان، ص 190 . و عبداللّه‏بن اوفى، علقمه‏بن خالد اسلمى صحابى، در صلح حديبيه حضور داشت و پس از رسول‏خداص عمرى طولانى كرد و در سال 86 يا 87 هجرى وفات كرد و او آخرين فرد صحابه بود كه در كوفه وفات نمود. حديث او را همه صاحبان صحاح روايت كرده‏اند. شرح حال وى در تقريب التهذيب ج 1 ص 402 ، و اسد الغابه، ج 3 ص 121 ، آمده است.
[336] ـ اسباب النزول، ص 135 . در المنثور، ج 2 ص 298 . فتح القدير، ج 2 ص 57 ، و تفسير نيشابورى، ج 6 ص 194 .
[337] ـ در المنثور، ج 2 ص 298 .
[338] ـ مجمع الزوائد، ج 9 ص 105 و 163 ـ 165 ، كه دنباله اين بحث را نيز از اين صفحات نقل مى‏كنيم.
[339] ـ همان، ص 162 ـ 163 و 165 ، كه برخى عبارات آن از روايات حاكم در ج 3 ص 109 ـ 110 ، و ابن‏كثير، ج 5 ص 209 ، 213 مى‏باشد. و نيز مراجعه كنيد: شواهد التنزيل، ج 1 ص 192 ـ 193 ، و معجم البلدان، ماده: جحفه، مسند احمد، ج 4 ص 281 و 372 ، و سنن ابن‏ماجه، باب فضل علىع، كه با عبارات مختلف آن را روايت كرده‏اند.
[340] ـ مسند احمد، ج 1 ص 118 و 119 و ج 4 ص 281 و 368 و 370 و 372 ، و تاريخ ابن‏كثير، ج 5 ص 209 و 212 ، و شواهد التنزيل، ج 1 ص 190 ، با عبارات مختلف.
[341] ـ همان منابع، و ابن‏كثير در ج 5 ص 209 تاريخ خود گويد: راوى گويد: به زيد گفتم: تو اين را از رسول‏خدا شنيدى؟ او گفت: هيچكس در آنجا نبود مگر آن صحنه را با چشم خود ديد و با گوش خود شنيد. سپس ابن‏كثير گويد: «شيخ، ما ابوعبداللّه‏ ديلمى گويد: اين حديثى صحيح است».
[342] ـ سوره مائده / 3 .
[343] ـ همان منابع، با اندكى اختلاف در عبارت.
[344] ـ تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 43 .
[345] ـ مسند احمد، ج 4 ص 281 ، و تاريخ ابن‏كثير، ج 5 ص 210 ، كه عبارت: «پس از آن» از ابن‏كثير است.
[346] ـ شواهد التنزيل، ج 1 ص 157 و 158 .
[347] ـ صحيح مسلم، كتاب الحج، حديث 451 ـ 452 . سنن ابوداود، ج 4 ص 54 ، و شرح المواهب، ج 5 ص 10 به نقل از معرفة الصحابه ابى‏نعيم.
[348] ـ رياض النضرة، ج 2 ص 289 ، و اسد الغابه، ج 3 ص 114 .
[349] ـ اصابه، ج 2 ص 274 ، در شرح حال عبداللّه‏بن بشر.
[350] ـ كنز العمال، ج 20 ص 45 . مسند طيالسى، ج 1 ص 23 ، و سنن بيهقى، ج 10 ص 14 .
[351] ـ همان، به نقل از شيخ‏بن باذان.
[352] ـ همان، به نقل از ديلمى.
[353] ـ روايت ابن‏طاووس در «أمان الأخطار» اينچنين است؛ ولى در شرح حال عبداللّه‏بن بشر در «اصابه»، ج 2 ص 274 شماره 4566 ، عبارت «روز غدير» وجود ندارد.
[354] ـ مسند احمد، ج 4 ص 370 ، و تاريخ ابن‏كثير، ج 5 ص 211 و 212 .
[355] ـ مسند احمد، ج 1 ص 118 و 119 و ج 4 ص 370 . مجمع الزوائد، ج 5 ص 105 ، و تاريخ ابن‏كثير، ج 5 ص 210 ـ 212 .
[356] ـ همان.
[357] ـ همان.
[358] ـ تفسير طبرى، ج 6 ص 186 ، اسباب النزول، ص 133 ـ 134 ، شواهد التنزيل، ج 1 ص 161 ـ 169 ، انساب الاشراف، ج 1 ص 225 حديث 151 ، غرائب القرآن نيشابورى در حاشيه تفسير طبرى، ج 6 ص 167 ـ 168 ، در المنثور، ج 2 ص 293 ـ 294 كه در باب: «النقول فى اسباب النزول» ص 90 ـ 91 نيز پس از ذكر روايات گويد: «اينها شواهدى است كه برخى برخى ديگر را تأييد مى‏كند، و تاريخ ابن‏كثير، ج 7 ص 357 .
[359] ـ تفسير طبرى، ج 28 ص 270 .
[360] ـ تفسير سيوطى، ج 6 ص 223 .
[361] ـ تفسير طبرى، ج 28 ص 71 به بعد، و تفسير سيوطى، ج 6 ص 226 به بعد، كه ما روايات آنها و روايات ديگر تفاسير و كتابهاى سيره را فشرده آورديم.
[362] ـ مراجعه كنيد: شواهد التنزيل، ج 1 ص 148 ـ 150 .
[363] ـ مراجعه كنيد: ذخائر العقبى محبّ طبرى، ص 20 . مستدرك حاكم، ج 2 ص 343 و ج 3 ص 150 . حلية الاولياءابى نعيم، ج 4 ص 306 . تاريخ بغداد، ج 12 ص 19 ، مجمع الزوائد، ج 9 ص 168 ، و تفسير سيوطى، در تفسير آيه 58 بقره: ... و قولوا حطّة....
[364] 2 ـ مراجعه كنيد: كنز العمال، چاپ اول، ج 6 ص 153 و 216 ، و صواعق ابن‏حجر، ص 75 ، كه آن را از دارقطنى و طبرانى و ابن‏جرير و احمدبن جنبل و ديگران روايت كرده است.