مبانى اعتقادات در اسلام جلد ۱

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۶ -


فصل دوم

صفات و ويژگيهاى آفريدگار

درس نهم

قرآن چگونه خدا را معرفى مى كند ؟

هرگاه بخواهيم شخصيت علمى و حدود معلومات مؤلف دانشمندى را ارزيابى كنيم ، به آثار علمى او رو مى آوريم و آنرا مورد مطالعه و تحقيق قرار مى دهيم و يا براى پى بردن به ميزان استعداد و توانائى و خلاقيت يك هنرمند بر تحقق نمودهاى ابتكارى ، به بررسى دست آوردهاى هنرى او مى پردازيم .

صفات و ويژگيهاى ذات پاك آفريدگار نيز از خصايص و استوارى و تدبير دقيق پديده ه ، با همه لطافت و ريزه كاريهايشان ، درمى يابيم و در حدود ظرفيت شناخت ، و درجات درك خود ، به علم و حكمت و حيات و قدرت او آشنا مى شويم .

اگر بحث از شناسائى همه جانبه و كامل باشد ، بايد بپذيريم كه نيروى شناخت انسان، در حد دست يابى برچنين شناسائى جامع از خداوند نيست، وويژگيهاى او در كادر مرزها و حدود ، نمى توان نگريست و هرگونه قياس وتمثيل دراين موردخطااست، زيرا آنچه درسراسرطبيعت براى بشراز لحاظ علمىوفكرى مشهوداست، كلاً مصنوع خدا و محصول امر و اراده او

است ، در صورتى كه ذات از جزء طبيعت و از سنخ آفريده هاى خودنيست، تا براى انسانها درك ماهيت چنين وجودى از راه بررسى و قياس امكان پذير باشد .

وجودى كه نه معيار و مقياسى براى شناخت ذات او وجود دارد و نه آمار و ارقامى براى تعيين توانائى و دانش و فرامين او .

بنابراين آيا انسان براى درك ذات و صفات چنين حقيقت متعالى بسيار حقير و ناتوان نيست ؟ !

در عين حال اعتراف به عجز و ناتوانى از شناخت كامل و معرفت گسترده و عميق ، مستلزم آن نيست كه دست ما از هرگونه شناختى هرچند نسبى ، كوتاه باشد ، زيرا اين نظام هستى است كه صفات او را به فرياد گوشزد مى كند و از رهگذر طبيعت و زيبائى و ارزش آن است كه اقتدار و نوآفرينى پروردگار را الهام مى گيريم و ذات بى همتاى او را به اشاره از طريق مظاهر و پديده ها مى نگريم .

مشاهده اراده و شعور و علم و آگاهى و هماهنگى در نظام موجود و پديده هاى گوناگون حيات ، به ما اين امكان را مى دهد ، تا دريابيم كه مى بايست ضرورتاًمفاهيم يادشده وتمام عناصرى كه حكايتگرهدفو جهت است، از اراده آفريننده اى بجوشدكه تمامى اينويژگيهاراداراباشد، تا بتواند بازتاب آنرا بر آينه هستى و بر موجودات جهان منعكس سازد .

بالاخره آنچه خدا را خواهد شناخت و وجود او رالمس خواهدكرد، نيروى شگرف تفكر است كه بارقه اى است از فرمان همان منبع لايزال كه بر ماده تابيده و به او استعداد شناخت و سير در حقيقت و معنا را بخشيده است ودر محتواى همين موهبت عظيم است كه معرفت حق تجلى مى كند.

* * *

بحث خداشناسى در اسلام بر پايه روشن و نوى قرار دارد و قرآن كه

اساسى ترين مأخذ براى شناخت جهان بينى اسلام است ، با شيوه نفى و اثبات مسأله را پى گيرى مى كند .

يعنى با راهنمائيها و براهين جالب ، ابتدا خدايان غير حقيقى ودروغين رانفى مى نمايد،زيرابمنظورنزديك شدن به ارزش متعالى توحيد ، قبل از هرچيز بايد همه صور شرك و عبوديت غير خدا را نفى كرد و اين نخستين گام مهمى است كه راه را براى وصول به توحيد هموار مى سازد .

قرآن مى فرمايد :

« آيا مشركان نادان خداى بحق را رها كرده و خدايان باطل بى اثر را انتخاب كردند؟ بگوبرهانتان چيست؟ بياوريد،اين دعوت به توحيدسخن من و سخن دانشمندان امت من وهمه پيامبران ودانشمندان پيش از من است، اما اين مشركان شناختى بحق ندارند و همواره از آن روگردانند »(1) .

« بگو اى پيامبر شما كسى را غير از خدا مى پرستيد كه به هيچ وجه مؤثر در سود و زيان شما نيست ، او خدا است كه شنوا و به احوال همه خلق دانا است »(2) .

آنكه رابطه اش با توحيد گسست ، موضع خويش را در رابطه با جهان و هستى از ياد برده و با خود نيز بيگانه شده است ، چه ، صورت نهائى از خودبيگانگى ، قطع پيوند با فطرت انسانى خويش است ، كه تحت تأثير عوامل درونى و بيرونى ، انسان ، با ذات خويش بيگانه مى شود و همين كه با خود بيگانه شد ، از خداى خويش جدا و به اسارت و بردگى غير خدا درمى آيد و سرسپردگى را جانشين هرگونه تعقل منطقى مى سازد و اين بازگشتى است به معبود گرفتن پديده ها و توجيه پرستش ه ، چه تسليم در برابر بت و چه اصالت دادن به ماده ، هر دو به قهقرا بازگشتن است ، و اين عقب گرد ، عامل رشد را كه خودجوشى است ، از انسان مى گيرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره انبياء آيه 124 .

2 . سوره مائده آيه 75 .

در اين حال توحيد تنها نيروئى است كه بازگشت به خود را با آفرينندگى ارزشهاى انسانى ، ميسر مى كند و در سايه آن انسان موقعيت خود را باز مى يابد و به وسيله هماهنگى و انسجام با طبيعت انسانى و ماهيت هستى ، حلقه وجودى خود را كمال مى بخشد .

در طول تاريخ همه دعوتها و نهضت هاى الهى ، با اعلام توحيد و الوهيت و ربوبيت انحصارى او آغاز مى شده است و در ميان واژه هاى بشرى هيچ واژه اى را نمى توان يافت كه تا اين حد پربار از مفاهيم سازنده و ناظر به ابعاد گوناگون زندگى انسانها بوده و ترمز حركات انحرافى باشد .

قرآن آنگاه به وسيله دلائل روشن ، راه شناخت و معرفت ذات مقدس ربوبى را نشان مى دهد و مى گويد :

« آيا بشر از عدم و نيستى خود به خود برخاسته يا اينكه خود خالق خويش بوده است ، يا اينكه آسمان و زمين را هم بر اين مردم آفريدند ؟ اينها به يقين خدا را نشناختند »(1) .

قرآن بطلان اين دو فرض را كه انسان خود به خود از عدم به وجود بيايد و يا اينكه خود بتواند خويشتن را بيافريند ، به عقل و فطرت سالم وامى گذارد ، تا انسانها آنرا به آزمون گاه انديشه برده و تحليل كنند و با تفكر در آيات و نشانه هاى خدا سرچشمه هستى را با يقينى قاطع و رسا بشناسند و دريابند كه تصوير جهان هستى را نميتوان ارج نهاد ، مگر آنكه در ورايش عقلى مدبّر و سازمان بخش موجود باشد .

و در آيات ديگر توجه آدمى را به كيفيت خلقت و پيدايش تدريجى خود جلب نموده و آفرينش بديع او را با تمام شگفتيهايش از آثار و نشانه هاى اراده و توانائى نامحدود خداوندى مى داند كه با پرتو نافذش كائنات را نوازش مى دهد و چنين مى گويد :

«هماناآدمى را از خلاصه گل پديدآورديم، آنگاه او را به صورت نطفه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره طور آيه 35 ـ 34 .

در جايگاهى استوار قرار داديم و سپس نطفه را به صورت خون بسته و بعد آنرا مانند پاره گوشت و باز آنرا به صورت استخوان درآورديم و بعد بر استخوان گوشت پوشانديم و در مرحله آخر از آن موجودى تازه پديد آورديم ، چه خوب آفريد خداوندى كه بهترين آفرينننده است »(1) .

وقتى جنين براى نقاشى و صورت بندى آماده شد ، هر دسته از سلولهاى چشم ، گوش ، مغمز و ديگر اعضاء وظيفه خاص خود را بعهده مى گيرند و تلاش خود را بىوقفه آغاز مى كنند ، قرآن اين نكته را به انسانها گوشزد مى كند ، كه آيا اين تحولات شگفتى آفرين با فرضيه بى خدائى معقول و قابل پذيرش است ؟

و با اينگونه پديده ها با قاطعيت تمام لزوم نقشه و طرح و رهبرى صحيح را تحت اراده ى آگاه و برنامه اى حساب شده تأكيد و خاطر نشان مى سازد ؟ و بالاخره آيا ممكن است بدون مدبرى آگاه و بزرگ ، سلولهاى بدن به وظيفه خود آشنا شوند و هدف خود را بدين كيفيت ، دقيق و منظم دنبال نموده و چنين تبلور بهت انگيز در جهان هستى شكل بگيرد ؟

قرآن خود پاسخ مى دهد : « اوست خداى آفريننده و پديد آورنده ( اجزاء اصلى ) جداكننده ( اجزاء مربوط به هر عضو ) و شكل دهنده ( چهره هاى گوناگون ) »(2) .

قرآن كريم هر امر محسوسى را كه بشر پيرامون خود مى بيند ، به عنوان مسائلى كه مى بايد دقيقاً در باره آن انديشيد و نتيجه گيرى كرد ، ياد نموده و مى فرمايد :

« خداى شما خدائى است يكت ، جز او آن مهربان مهرورز ، خدائى نيست، در آفرينش آسمانها وزمين و در پى هم آمدن شب و روز ، و كشتى ها كه در دريابه سود مردم روانند، وآبى كه از آسمان فرستاده وباآن زمين را پس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره مؤمنون آيات 13 ـ 12 ـ 11 .

2 . سوره حشر آيه 23 .

از مرگ باز زنده كرده ، و در آن انواع جانوران را پراكنده است ، و گردش باده ، و ابرى كه ميان آسمان و زمين تحت فرمان است ، نشانه هائى است براى كسانى كه انديشه خود را به كار اندازند »(1) .

« به مردم بگو مطالعه و دقت كنيد ، ببينيد در آسمانها و زمين چه چيزهائى هست »(2) .

قرآن از تاريخ بشر و تحولات آن ، و مطالعه اقوام گذشته نيز به عنوان يك منبع معرفت ويژه نام مى برد ، و براى كشف حقيقت توجه آدمى را به پيروزيهاى ، شكست ه ، عزّت و ذلّت ه ، خوشبختى و بدبختى ملل گوناگون پيشين جلب مى نمايد ، تا با شناختن قوانين و حسابهاى منظم و دقيق تاريخى و بهره گيرى از آن به سود خود و جامعه انسانى ، تاريخ عصر خود را تحت فرمان درآورد و چنين مى فرمايد :

«پيش از شما عملاً سنن و قوانينى بهوقوع پيوسته است، پس در زمين و آثار تاريخى گذشتگان گردش و تحقيق كنيد ، تا ببينيد پايان كار كسانى كه حقايق وحى و وعده هاى خدا را تكذيب كردند به كجا انجاميد »(3) .

« چه بسيار مردم مقتدرى در شهر و ديارها بودند كه ما به جرم ظلم و ستمكارى آنها را در هم شكسته و نابود ساختيم ، و قومى ديگر جايگزين آنها ساختيم »(4) .

قرآن جهان درون را نيز كه از آن به « انفس » تعبير مى كند ، منبعى براى تفكر سودمند و كشف حقيقت مى شناسد ، و اهميت آنرا چنين گوشزد مى نمايد :

« ما آيات و نشانه هاى خود را در جهان و در ضمير و نفوس بندگان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره بقره آيه 164 ـ 163 .

2 . سوره يونس آيه 101 .

3 . سوره آل عمران آيه 136 .

4 . سوره انبياء آيه 10 .

كاملاً آشكار مى سازيم تا معلوم شود كه خدا بر حق است »(1) .

« در روى زمين نشانهايى است براى صاحبان يقين و در وجود خود شما آيا نمى بينيد ؟ »(2) .

يعنى همين سازمان تن و اندام متناسب و زيب ، با همه دستگاهه ، فعاليت ه ، فعل و انفعالها و مكانيسم و ريزه كاريهاى دقيق و ظريف ، كه در آن انواع نيروها و غرايز و ادراكات و عواطف و احساسات متنوع انسانى و حيوانى ، بخصوص نيروى حيرت زاى انديشه و شعور به وديعت نهاده شده و تا هنوز بشر در راه شناخت نيروهاى معنوى و نامرئى و كيفيت ارتباط آن با جسم مادى ، بيش از چند گامى به جلو بر نداشته است ، كانون سرشارى است براى شناخت .

قرآن اعلام مى كند كه تفكر و تحقيق در نفس خودتان كافى است ، تا شما را به منبع لايزال و نامحدود بى نيازى و علم و مهارت و توانائى بى پايان ، كه شعله كمرنگى از آن در وجودتان متجلّى است ، رهنمون گردد و بدانيد كه آن حقيقت نامتناهى است ، كه چنين مجموعه پربارى را با وحدت تمام يكجا تركيب نموده و به عرصه هستى آورده است .

پس با وجود چنين نشانه هاى زنده و حجت قاطع ، كه براى پى جوئى وشناسائى او درنهادخودشما ودراختيارتان قرارگرفته است،ديگر هيچ عذر و بهانه اى در جهت انحراف و انكار ، از شما پذيرفته نخواهد شد .

* * *

قرآن كريم در مورد صفات خداوند نيز، از روش نفى واثبات استفاده مى كند ، يعنى صفاتى كه ذات آفريدگار دارا است ، « صفات مثبت» مانند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره سجده آيه 52 .

2 . سوره ذاريات آيه 21 .

علم ، قدرت ، اراده ، و اينكه او وجودى است كه با عدم ، سابقه ندارد و هستى او را آغازى نيست ، سازمان جهان در گردش است ، اما جز از اراده و توانائى او نيرو نمى گيرد .

قرآن مى فرمايد :

« اوست خداى يكتائى كه جز او خدائى نيست ، داناى نهان و آشكار ، بسى پرمهر و مهرورز است ، اوست خداى يكتائى كه جز او خدائى نيست ، فرمانرواى مقتدر ، پاك ، بى عيب ايمنى بخش ، نگهبان ، گرانقدر ، پر قدرت ، بلندپايه و با عظمت و برتر ، منزه و پيراسته باد از آنچه شريك او قرار مى دهند » (1).

يا « صفات منفى » كه از آنها مبراست ، مانند اينكه خانه جسم است و نه مكان دارد ، وجود مقدسش نه شريك دارد نه همت ، اسير مرزبنديهاى محسوس مادى نيست ، نه والد است و نه مولود ، حركت و تغيير در ذاتش راهى ندارد ، زيرا او كمال محض است و فعليت ، كارآفرينش و مخلوقات را به كسى تفويض نكرده است .

قرآن مى گويد :

« اى پيامبر بگو او خداى يكتاست ، آن خدائى كه از همه بى نياز است و همه عالم هستى به او نيازمند ، نه كسى فرزند او است و نه او فرزند كسى و نه هيچ مثل و همتائى دارد »(2) .

پاك و منزه است پروردگار تو كه خدائى با اقتدار و بى همتا است و از توصيف جاهلانه خلق مبرا است »(3) .

گرچه منطق محدود انديش بشرى در زمينه مقام الوهيت هرگز قادر نيست به داورى بنشيند، زيرا مامعترفيم كه هرگز نمى توان ژرفاى آن وجود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره حشر آيه 22 ـ 21 .

2 . سوره اخلاص آيات 4 ـ 3 ـ 2 ـ 1 .

3 . سوره صافات آيه 107 .

عظيم را كه در عالم هستى ، مثال و نمونه اى در مرز حس و شعور و انديشه برايش نيست دريافت ، اينجاست كه عميق ترين مكتب هاى فكرى و بزرگترين روشهاى انديشه در اين مقام سرگردان است .

يك ذات يگانه و منزه از تركيب ، تمام كمالات را در درون ذات خود داراست ، زيرا هيچ نوع كمال و مزيتى نمى تواند بيرون از ذات يك هستى بى نهايت باشد ، اگر كمال و مزايا بيرون از چنين ذاتى باشد ، لازمه اش محدوديت آن ذات خواهد بود .

چنانكه موجودات هستى بايد به ذاتى منتهى گردند ، كه هستى عين ذات او و موجودات ديگر به آن وجود مستقل وابسته باشد ، همچنين هر صفت كمالى مانند حيات ، توانائى ، علم ، در موجودات جهان يافت شود ، بايد به يك حيات و قدرت و علم مستقلى بازگردد ، كه تمام اين فات و ويژگيها از وجود بى پايانش بجوشد .

درس دهم

شرايط معبود ايده آل

پروردگار جهان آن طورى كه قرآن معرفى مى كند ، جامع تمام شرايط معبود ايده آل است ، آفريننده عشق و زيبائى ها و پديد آورنده همه قدرت ها است ، اقيانوس ژرفى است كه غواص خرد بازيچه كوچكترين موحش گردد ، اوست كه آسمانها و زمين را از سقوط و انهدام نگهميدارد ، اگر لحظه اى از عنايت خويش چشم بپوشد و از اين جهان صرفنظر نمايد ، عالم هستى متلاشى گرديده و به صورت گرد و غبارى به نيستى ميگرايد ، لذا هر ذره اى در عالم ، وجود و ثبات و پايداريش به او متكى است .

او بخشنده تمام نعمت ها و سعادت ها و مالك و صاحب اختيار ما است و وقتى حكم كند و به امرى فرمانش صدور يابد ، به محض اينكه گويد باش ، موجودى مى شود .

حق و حقيقت از ذات او و آزادى و عدالت و ديگر فضائل و كمالات از پرتو صفات او مايه مى گيرند ، پرواز به سوى او و تقرب به درگاه ذوالجلالش، يعنى رسيدن به تمام مطلوبها در حد اعلاى آنهااست،آنكه به او

دل داده انيسى مهربان و دوستى پر مهريافته ، و كسى كه بر او توكل دارد ، بناى اميدش بر پايه اى محكم و متين استوار است ، در حالى كه دل بستن بغير او جمله بر باطل و بنيادش بر باد است .

او كه از جزئى ترين حركت و جنبشى در سراسر جهان هستى غافل نيست ، مى تواند خط سير خوشبختى ما را تعيين كند و شيوه زندگى و برنامه ارتباطاات انسان را كه همان خط مشى حركت وى بر اين نظام تكوين است ، طرح ريزى نمايد ، زيرا به مصالح واقعى ما آگاه است و ويژگى اين حق به خد ، نتيجه منطقى و طبيعى خداوندى اوست و عمل به اين برنامه تنها ضامن اطمينان بخش براى تعالى م .

چگونه امكان دارد كه انسان حقيقت و عدالت را تا آن درجه دوست بدارد ، كه جان خويشتن را در راه آنها فدا كند ، اما از منشأ و مظهر آنها روبگرداند ؟

اگر وجودى شايستگى پرستش داشته باشد ، جز آفريدگار كه محور همه هستى است ، كسى نخواهد بود و هيچ چيز و هيچ كس ديگرى در رتبتى نيست كه انسان را ستايشگر و بنده خود سازد ، زيرا همه ارزشهاى ديگر نه مطلق و اصيلند و نه اتكاء به خود دارند ، بلكه ارزش آنها نسبى است و در حكم وسيله براى مراتب مافوق هستند .

عامل اصلى عبوديت و بندگى ، بخشنده بودن نعمت ها و آگاه بودن از امكانات و نيازها و ذخائر و استعدادها و انرژيهاى نهفته در جسم و جان آدمى است و آنهم ويژه ذات خدا است ، كه همه هستى ها نيازمند و آويخته و متكى به آن وجود قائم بذات است ، و كاروان كائنات در حركتى جاودانه به مدد او و به سوى او روان و در نقطه نقطه جهان ، امر او در ريزش مداوم است .

بنابراين انقياد وپرستش مطلق هم مخصوص ذات اقدس او است، كه بى لحظه اى غيبت ، حضورپراحتشامش در دل ذره ذره موجودات احساس مى شود وديگران كه افرادى چون خود ماهستند ونشانه هاى عجز و ناتوانى

بر سراسر وجودشان حاكم است ، لايق خضوع نيستند و شايستگى ندارند كه قلمرو خدا را در پهنه زندگى غاصبانه به تصرف درآورند و عنصر ارجمند انسان هم ، بسى ارزنده تر از آن است كه مقهور و خاضع آنها گردد .

در اين پهنه بيكرانه هستى آنكه شايسته است تاانسان ستايشگرش باشد خدااست، وبايد عشق به او وتلاش براىوصال ورضاى او رابرهر محبوب وموجودى مقدم داشتواين به معناى تكريم وارزش دادن به انسان است، اين قطره كوچك انسان ، اگر با دريانباشد ، قطره اى است كه در معرض طوفان و آفتاب فتنه و فساد قرارخواهدگرفت وخواهند خشكيد و هنگامى هويت واقعى مى يابد و جاودانه مى شود كه به آن منبع فياض بپيوندد و خدا معنا بخش دنياى او و تفسيرگر تمام رويدادهاى زندگى او گردد و از اينجا مى توان فراخى و تنگى جهانهاى انسانها را شناخت .

امير مؤمنان على(ع) طى جملاتى به بيان ضعف ها و ظرفيت محدود انسانها مى پردازد و مى فرمايد :

« چه عجيب و حيرت آور است كار بشر ، اگر در موردى اميدوار شود طمع خوارش خواهدكرد،اگرطمع اورابه جنبش آورد حرص هلاكش مى كند ، اگردچار نااميدى شود، غصهوغم اورامى كشد، اگر به خوشبختى و سعادت رسدنگاهدارى آن را فراموش مى كند،اگردچارخوف و هراس شوداز ترس حيرت زده مى گردد ، اگر در گشايش امنيت قرار گيرد غافل مى شود ، اگر نعمت بر او تجديد شود دچارگردن كشى و بلندپروازى مى گردد ، اگر دچار مصيبتى شدتأثروحزن اورارسوا سازد، اگرثروتى بدست آورد، دچار طغيان مالى مى گردد ، اگر فقر گريبان گيرش شد غرق اندوه مى شود ، اگر گرفتار تعب گرسنگى شد از ناتوانى زمين گير مى گردد ، اگر در خوردن زياده روى كند از فشار شكم ناراحت مى شود ، پس كندرويها در زندگى بشر مضر است و تندرويها نيز مايه ويرانى و فساد »(1) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ارشاد مفيد ص 142 .

در دنيا به طوركليب يا عدل ، شرافت ، و فضيلت و آنچه مورد احترام و تحسين است محصول اوهام و تخيلات است ، يا چنانچه براساس حكم وجدان و غريزه ، و با احساسى كه از واقعيت و ضرورت ارزشها داريم ، آنها را واقعى مى دانيم ، ناچار بايد براى حقيقت كلى وجود و كمال مطلق ، كه سرشار از خير و حيات و توانائى است و ساير ارزشها تراوشات او مى باشند ، اظهار خضوع و فروتنى كنيم .

چگونه ممكن است روحيات و طبيعت خود ر ، با عشق ها و نيازمنديهائى كه از درون ما زبانه مى كشند و موجب بيدارى استعدادها مى گردند ، غير قابل انكار بدانيم ، ولى چيزى كه متناسب با فطرت و طبع ما و صفاتش پاسخ گوى تمام خواهش هاى مادى و معنوى م ، و محرك بزرگترين جنبش هاى انسان است را ناديده بگيريم ؟

* * *

وقتى خوب دقت و جستجو كنيم ، درمى يابيم كه موجودات بيشمار جهان و عشق و نيازهائى كه ريشه در ژرفاى وجود ما دارند ، به يك نقطه وسرچشمه ختم مى شوند وآن خدا است، كه ماهيت وواقعيت جهان ، عين ربط و تعلق و عين اضافه به او است و هستى از نقطه اى كه آغازشده و تنزل يافته، بار ديگر به سوى همان نقطه از خطى ديگر صعود مى نمايد و تنها او است كه شايسته عشق وشيدائى است واگر انسان او را يافت ، چنان شيفته آن جلال و كمال مطلق مى شود ، كه هر چه جز او را فراموش مى كند .

آنگاه مى بينيم كه همه پديده ها از نيستى به وجود آمده اند و در دوران بقاء كوتاه و يا پردوام خود محتاج به امداد و تكيه گاه خارجند و بر چهره آنها مهر مقهوريت و عدم استقلال خورده است .

معبود ايده آلى كه جويايش هستيم و خود را به سويش مى كشانيم ، اگر درشناختن دردهاى ما و حقايق جهان، نادان و در پذيرفتنش خواستها و

تمنيات م ، از توانائى لازم برخوردار نباشد ، بلكه مانند خود ما آكنده از ضعف و نارسائى بوده و همه در گوره اصلى در يك طراز باشيم ، قهراً نمى تواند هدف نهائى و مطلوب كامل ما قرار گيرد و از ارزش مطلق برخوردار شود و نيايش هم اگر از راه نيازخواهى باشد ، باز تنها خداست كه مى تواند نيازها را برآورد ، قرآن مى گويد :

« غير از خدا كسانى را كه مى خوانيد ، بندگانى مانند خود شما هستند ( يعنى چيزى از خود ندارند )(1) .

اميرمؤمنان در مقام مناجات در مسجد كوفه به درگاه ربوبيت عرض مى كند :

« اى مولاى من اى مولاى من ، توئى خداى بزرگ و من بنده حقير و ناچيز ، و آيا در حق بنده ناچيزى جز خداى بزرگ كه ترحم خواهد كرد ؟ اى مولاى من اى مولاى من توئى قوى و توانا و من ضعيف و ناتوان آيا در حق ضعيفى ناتوان جز وجود قوى توانا كه ترحم خواهد كرد ؟ اى مولاى من اى مولاى من ، توئى عطابخش سائلان و من بدرگاهت سائلم و آيا در حق سائل جز عطاكننده و بخشنده كه ترحم خواهد كرد ؟ اى مولاى من اى مولاى من ، توئى وجود باقى و من مخلوقى تباه و فانى و آيا در حق فانى و نابودشدنى جز ذات باقى سرمدى كه ترحم خواهد كرد ؟

اى مولاى من اى مولاى من ، توئى رهبر و دليل ، و من متحيّر و سرگردان ، و آيا در حق متحير سرگردان جز دليل و رهبر كه ترحم خواهد كرد ؟

اى مولاى من اى مولاى من به رحمت بى انتهايت ترحم كن ، و به وجود و كرامت و به فضل و احسانت از من راضى و خشنود باشد ، اى خداى صاحب جود و احسان و فضل و نعمت بى پايان ، به حق رحمت واسعه ات اى مهربانترين مهربانان عالم »(2) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره اعراف آيه 93 .

2 . مفاتيح الجنان .

بدين لحاظ خضوع در برابر غير او و توجه به غير ذات پاك او ، كه كوچكترين تأثيرى در سرنوشت واقعى ما ندارد ، بهيچوجه قابل توجيه نيست ، زيرا اگر معبودى ارزش بندگى و عشقورزى انسان را دارا باشد ، و بتواند او را به قله رفيع سعادت برساند ، لازم است چنين معبودى از هر نقص و نارسائى پيراسته باشد ، و اشعه جاودانيش موجودات را مدد و حيات بخشد ، و زيبائى جمال او ضمير هر صاحب دلى را در پيشگاهش به زانو درآورد ، صاحب قدرت بى پايان بوده و سوز درون و تشنگى روح ما را فرو نشاند ، كه ره يابى به شناخت او ، چيزى جز رسيدن به منشاء حقيقى فطرت انسانى نيست .

در غير اين صورت اگر از جهانى معشوق و معبود انتخابى ما برترى داشته و تا حدودى نيازهاى ما را برآورد ، همين كه به آن حد و ميزان رسيديم ، خاصيت معشوق ومعبود بودن و قابليت تحريك و جذب را از دست مى دهد و موجب توقف ما خواهد گرديد .

و نه تنها غريزه پرستش انگيز و عبادت خيز ما را تشفى نخواهد بخشيد ، بلكه ما را از تفكر درباره هرگونه ارزش برتر ، بركنار نگهميدارد و در يك دايره بسته و معيوب زندانى مى كند و ديگر انگيزه اى براى پيمودن مدارج بالاتر و پيشروى بيشتر نخواهيم داشت .

و اگر در مرتبه پائين تر از خود ما قرار گيرد ، كه هرگز عامل ارتقاء و اصلاح ما نيست ، بلكه گرايشمان به سوى او ، به تنزل و انحطاط ما مى انجامد و در اين صورت انسان به مثابه عقربه اى است كه روى از قطب و جهت طبيعى برگردانده و در طيف مغناطيسى عنصر كاملاً بيگانه اى قرار گرفته است ، كه نتيجه آن سرگشتگى است و بدبختى و شقاوت ابدى انسان در چنين شرايطى امرى اجتناب ناپذير خواهد بود .

نيايش ، عاليترين واكنش سپاسگزارى انسان

معبودى مى تواند به حركت انسان جهت دهد و فروغش راهگشاى تاريكيها گردد ، كه آرمان ساز و داراى وجود اعلاى مثبت ، و صاحب اثر و عين ثبات و پايدارى باشد ، تا منشاء آثار درونى و راهنماى انديشه و عمل شود و سير تكامل پوى گوهر انسان را كه مايه دست پرورده حكمت است ، تسهيل كند .

هر حركت و تقلاّى ناشيانه انسان ، در جهت اتخاذ هدف انحرافى و بيراهه رفتن در زندگى ، به بيگانگى شخص از خود و خالى شدن از محتوى و مسخ ماهيتش منجر خواهد شد .

ممكن نيست انسان بتواند خود را به درستى درك كند ، در حالى كه از آفريننده خويش جدا باشد ، خدا فراموشى ، ملازم با خود فراموشى و غافل ماندن از اهداف كلى حيات بشر و جهانى كه او را دربرگرفته و بالاخره از تفكر درباره هر گونه ارزش برتر است .

به همان نسبت كه وابستگى به غير خد ، انسان را با خود بيگانه مى سازد و بيك ماشين متحرك بيولوژى تبديل مى كند ، اتكاء بخدا و نيايش به درگاه او ، انسان يك بعدى و غرق شده و فاقد حيات معنوى را از اعماق اقيانوس غفلت بيرون مى كشد ، او را بيهوش مى آورد و به خويشتن باز مى گرداند .

در سايه نيايش حق، استعدادهاى روحى و نيروهاى ملكوتى پرورش مى يابد و آدمى به حقارت آرزوها وآمال بى ارزش و محدودمادى و نقايص و ضعف هاى درونى خود ، پى مى برد وخويشتن را چنانكه هست مى بيند .

ياد خدا و پرواز به سوى كانون نامرئى هستى ، مايه روشنائى دل و

حيات قلب و آكنده از لذات است ، لذتى كه با لذائذ دنياى سه بعدى مادى نمى توان مقايسه كرد و بالاخره در پرتو توجه به آن حقيقت مجرد و معنوى است ، كه افكار اوج مى گيرند و ارزشها دگرگون مى شوند .

اميرمؤمنان على عليه السلام از تأثير شگرف ياد خدا در دلها چنين ياد مى كند :

« آفريدگار بزرگ ياد خود را مايه صفاى قلب ه ، قرار داده است ، با ياد خدا است كه دلها پس از سنگينى شنوا و پس از كورى بينا و پس از طغيان و سركشى ، به نرمى و ملايمت مى گرايد »(1) .

و نيز مى فرمايد :

« پروردگارا تو براى دوستانت بهترين انيسى و براى آنهائى كه به تو اعتماد كنند ، از هر كس گره گشاترى ، آنان را در باطن و درونشان مشهده مى كنى و در اعماق ضميرشان بر حال آنان آگاهى و ميزان بصيرت و معرفتشان را مى دانى ، رازهايشان نزد تو آشكار و دلهاى آنها در فراق تو بى تاب است ، اگر تنهائى سبب اضطراب و وحشت آنان گردد ، ياد تو مونسشان است و اگر سختى ها و دشواريها بر آنان فرو بارد ، تنها تو پناهگاه آنهائى »(2) .

امام سجاد(ع) آن مظهر پاكى و عدالت كه با معبود لايتناهى پيوندى ناگسستنى داشت ، در مقام دعا بهترين تجلى عشق را به ما نشان مى دهد ، عشق مقدسى كه آتش آن سراسر وجودش را شعلهور ساخته بود و او كه غم هجران و فراق مرگبار سخت روحش را مى آزرد ، در فضاى بيكران هستى با بال نيرومند عشق به پرواز درمى آيد و به درگاه ربوبيت لايزال ، با خضوع و اخلاص وصف ناپذير چنين به نيايش مى پرداخت :

«پروردگارا، به سوى آمرزش تو كوچ كرده ام و به سوى عفو تو آهنگ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج البلاغه خطبه 220 .

2 . نهج البلاغه خطبه 225 .

نموده ام و با گذشت تو مشتاق شده ام و به بخشايش تو اعتماد كرده ام ، در صورتى كه چيزى كه به وسيله آن سزاوار عفو تو گردم ، در كردار من نيست و جز احسان تو سرمايه اميدى ندارم .

خداي ، مرا به بهترين راه روان ساز و چنان كن كه بر آئين تو بميرم و هم بر آن آئين زندگى خود را از سر گيرم . .

اى معبود من ، اى كسى كه گنهكاران به وسيله رحمتش طلب فريادرسى مى كنند و اى كسيكه بيچارگان به ياد احسانش پناه مى برند و اى كسى كه خطاكاران از ترسش به شدت مى گريند .

اى آرام دل وحشتزدگان از وطن دور گشته و اى غمگسار غمديدگان دل شكسته و اى فريادرس انسان تنهاى درمانده و اى مددكارهرمحتاج عقب رانده ، من آن بنده توأم كه چون او را به دعا فرمان دادى گفت : لبيك .

پروردگار ، اينك من در پيشگاهت به خاك افتاده ام ، بار الها اگر بر هر كه تو را بخواند رحم كننده اى ، تا در دعا بكوشم ، يا اگر هر كه را نزد تو بگريد ، آمرزنده اى ، تا در گريه شتاب كنم .

خدايا آنكه را جز تو دهنده اى نمى يابد ، نوميد مگردان . . و در اين حال كه در پيشگاهت ايستاده ام ، دست رد بر سينه ام مگذار . . »(1) .

كسى كه بخواهد عمق نيايش را درك كند ، بايد بداند كه شناخت عميق زمينه مسائل اشراقى و احساسى از راه توجيه عقلى و استدلالهاى منطقى امكان پذير نيست .

قرآن كريم كيفيت عمل و حيات و زندگى جبهه كفر و ماديت را چنين تشبيه مى كند :

« آنانكه كافرند اعمالشان در مثل به سرابى ماند در بيابان هموار بى آب ، كه شخص تشنه آنرا آب پندار و به جانب آن شتابد ، چون بدانجا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيفه سجاديه .

رسد هيچ آب نيابد »(1) .

« خدا و رسولانش مردم را به حق و حقيقت فرا مى خوانند ، ولى غير از خدا هر دعوئى پوچ و بى اساس است ، زيرا آنها هيچ حاجتى را از خلق برنياورد ، مانند آنكس كه بر چاه آبى دست فرو برد كه بياشامد و دستش به آب نرسد و كافران جز به ضلالت و گمراهى دعوت نمى كنند »(2) .

« آنانكه غير خدا را به دوستى برگرفتند ، در مثل به مثابه خانه اى است كه عنكبوت بنيان كند و اگر بداند سست ترين خانه جايگاه عنكبوت است »(3) .

« مثل اعمال كسانى كه به خدا كافر شدند به خاكسترى مى ماند كه در روز تند باد شديد همه به باد فنا رود و از همه كوشش خود هيچ نتيجه نگيرند اين همان گمراهى است كه با راه نجات و رستگارى فاصله بسيار دارد »(4) .

عاليترين واكنش سپاسگزارى انسان به درگاه معبود حقيقى ، نيايش و اظهار عشق و شيفتگى به كمال مطلق است و اينهم هماهنگى با تمام موجودات هستى است ، كه جملگى تسبيح گوى و ستايشگر اويند ، قرآن مى فرمايد :

« آسمانها و زمين و هر چه در آنها است ، همگى خدا را ستايشگرند و هيچ موجودى نيست جز آنكه به ستايش و تقديس خداى خود مشغول است وليكن شما تسبيح آنها را فهم نمى كنيد ، خداوند بزرگ بردبار و بسيار آمرزنده است »(5) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره نور آيه 13 .

2 . سوره رعد آيه 13 .

3 . سوره عنكبوت آيه 40 .

4 . سوره ابراهيم آيه 17 .

5 . سوره اسرى آيه 43 .

البته اين پرستش و تقديس كوچكترين سودى براى آفريدگار ندارد ، زيرا او كمالات را بى نهايت داراست و كوچكترين نقص و افزايشى از جهان و انسان ، به سوى او راهى ندارد ، چگونه مى توان تصور كرد كه انسانى را بيافريند و از پرستش و ستايش او بهره بردارى كند ؟ اين انسان است كه با شناخت حقيقى موجود برترين و نيايش به مقام شامخ او ، به هدف نهائى خود ، كه كمال واقعى است خواهد رسيد .

پروفسور « روايه » استاد فلسفه و فيزيكدان معروف ، در مورد وجود شعور در كائنات چنين مى نويسد :

« جهان شناسى تازه مى گويد كه اتم ها و مولكول ه ، مى دانند چه مى كنند و به اصطلاح عادى نسبت به كارها و چرخش زندگى خود ( شعور ) دارند ، اين شعور آنها حجتى از فيزيك دانان هم برتر است ، زيرا آنچه فيزيك دانان در باره يك اتم مى دانند ، اين است كه اگر اين اتم محسوس و قابل شناسائى نبود ، كسى در باره آن چه مى دانست ؟

جسم ، حركت ، سرعت ، اينج ، آنج ، تشعشع ، تعادل ، فض ، جو ، فاصلهوغيره همه و همه به بركت وجوداتم پديدار شده ، و اگر اتم نبود ، موجد همه اين پديده هاى شگفت انگيز جهان آفرينش چه بود؟ بين شعور و جسم ، همان تناسب وجود دارد ، كه بين حركت و سكون، و جهات مثبت و منفى درحركت.

اما درست به همين دليبل نمى توان باور كرد در ميدان تبادل نيروها و قدرتهاى عظيمى مثل پهنه كهكشانها كه فقط قوانين جاذبه و تعادل و حركات و نور و سرعت و گريز از مركز حكمرانى مى كنند ، اين بى شعورى و ناآگاهى وجود داشته باشد ، در اين پديده هاى شگرف ديگر كورى وجود ندارد و حتى ذرات نور ، در حركت خود به اصطلاح پستچى بيسوادى براى رساندن پيغامها و اخبار نيستند »(1) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دو هزار دانشمند در جستجوى خداى بزرگ ص 61 و99 .

اما فضا در مجموعه واحد خود كور نيست ، اگر بخاطر بياوريد، بر ما مسلم شدكه درمشاهده بررسى ميدان ديد، چشم عامل وعنصراصلى نيست، اما چون در مكان يعنى در مركز زمين و طبق مقدورات محدود نوع بشر وموجودات زنده زمينى قرارگرفته، ميدان كوچكى براى نمايش فيزيكى پيدا كرده است ، بين زمين و خورشيد و بين خورشيد و كهكشانها و بالاخره بين كهكشانها و ستارگان غول آساتى دوردست، كه نيروهاى آسمانى شگرف ، با ميدانهاى غول آسا به تبادل نيرو مشغولند، ديگر براى عضوى مثل چشم موجودات زمينى، فرصتى براى ابراز وجود و اثر بخش بودن وجودندارد.