مبانى اعتقادات در اسلام جلد ۱

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۷ -


درس يازدهم

مقايسه با صفات او ممنوع

گرچه ما در كوشش و تلاش خود در زمينه توصيف آفريدگار و شناخت صفاتش ، به مفاهيم و اصطلاحاتى نياز داريم كه در دسترس ما نيست و اصطلاحاتى كه به كار مى بريم ، از اينكه در رسيدن به اين هدف و توصيف واقعى او ، ما را يارى دهند ، ناتوانند چه درك كيفيت اوصاف نامتناهى حق ، در افهام محدود ما نمى گنجد و او برتر از همه مفاهيمى است كه ساخته و پرداخته ذهن بشر است .

انسانى كه مخلوق و از هر نظر محدود است ، نبايد انتظار داشته باشد كه بتواند موجود غير مادى را با توصيفات و ويژگيهاى مادى سنجيده و بيان نمايد .

بحث در باره حقيقتى كه غير از ممكنات و موجودات طبيعى است و قدرت مطلق و علم غير محدودش محيط بر تمام ما سوى است و به تعبير قرآن مجيد :

« به هيچ يك از مخلوقات محدود و ناقص شباهت ندارد »(1) .

طبعاً در رديف مسائل عادى نيست .

مولاى متقيان على(ع) مى فرمايد :

« هر كه خدا را به چيزى تشبيه و مانند كند و يا به ذات مقدسش اشاره نمايد ، در واقع او را قصد نكرده است آنچه به كنه ذات شناخته شود ، آفريده و مصنوع است و خدا خالق و آفريدگار است ، و هر چه به غير متكى باشد معلول است و مخلوق ، ولى خدا علت است و بس .

دست به آفرينش مى زند بى آنكه اسباب و وسيله اى بكار گيرد ، اندازه مى گيرد ، بدون آنكه از فكر و انديشه مدد جويد ، بى نياز است اما از چيزى بهره بردارى نمى كند ، وقت و زمان با او همراه نيستد و آلات و ابزار او را يارى نمى كنند ، هستى او از هر زمان و ازليتش از هر ابتدا و آغازى پيشى گرفته است .

او محدود به حدى نيست ، زيرا پديده ها هستند كه با حدود ويژه خود ، ماهيتشان را محدود ميسازند و اجسامند كه به نظاير آنها اشاره مى كنند ، در ذات مقدس او مفاهيم حركت و سكون راهى ندارد ، چگونه ممكن است چيزى را كه در پديده ها خلق گردد ، در وجود او پديد آيد ؟

چون اگر حركت و سكون در ذاتش جريان داشت ، دستخوش تغيير و دگرگونى مى شد ، و تجزيه مى گرديد و ازليت وجودش ممتنع مى گشت .

او منبع تمام نيروها است و لذا هيچ موجودى در او اثر نمى گذارد و بالاخره آفريدگارى است كه تحول نمى پذيرد و از بين نمى رود و از ديدگاه اهل بينش و معرفت پنهان نمى شود »(2) .

اينك صفات او حساب جدائى دارد و نمى توان از راه مقايسه با صفات خود ، جستجو نمود ، بدين علت است كه صفات در آن سرچشمه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره شورى آيه 9 .

2 . نهج البلاغه خطبه 181 .

هستى ، با مفاهيم صفات در ديگر موجودات متفاوت است .

مثلاً ما بر انجام برخى كارها قدرت داريم ، اما اين توانائى مانند قدرت خدا نيست ، در ما صفت چيزى و موصوف چيز ديگرى است .

يا هنگامى كه دم از علم خود مى زنيم ، ما با علم يكى نيستيم ، در دوران كودكى از علم و دانش در وجود ما خبرى نبود ، بعد بتدريج در ثار آموزش ، معلوماتى كسب كرديم و علم و قدرت ، دو گوشه متمايز از وجود ما را تشكيل مى دهند ، و اين صفات نه عين ذات ما هستند و نه در وجود ما وحدت دارند ، يكى عارض است و ديگرى معروض ، و هر يك براى خود حساب مستقلى دارند .

ولى مسأله در باره خدا به اين صورت مطرح نيست ، وقتى مى گوئيم خداونددانا وتوانا است، مقصوداين است كه اومنبع علمو قدرت است ، آنجا صفت چيزى جزهمان موصوف نيست ،هرچندازلحاظ مفهوم باهم متفاوتند ، در واقع صفات وعين ذات يكديگرند، چون معروضى نيست تاچيزى بر آن عارض گردد ، بلكه يك هستى مطلق ، عين علم و قدرت و حيات و ثبوت و تحقق است كه هيچ قيد و حد عقلى يا خارجى همراه ندارد .

از آنجائى كه پرورش ما در دل طبيعت است و با اين دستگاه پيوسته انس داشته ايم و هر چه ديده ايم داراى ابعاد و اشكال مخصوص و زمان و مكان و خواص جسم بوده ، به خاطر انس ذهن به مفاهيم پديده هاى طبيعى ، هسته چيز را مى خواهيم با مقياس آنها بسنجيم ، حتى مفاهيم فكرى و عقلى م ، بنابر تحقيقات علمى و فلسفى ، روز اول از همين جا گرفته شده است .

بنابراين براى تصور وجودى كه هيچيك از خواص ماده را دارا نيست و هر چه در ذهن تصور شود ، او غير از آن است و درك صفاتى كه از ذات انفكاك پذير نخواهد بود ، در عين اينكه مستلزم دقت بسيار است ، ايجاب مى كند كه ذهن از تصور موجودات مادى كاملاً تهى شود .

پيشواى جهان اسلام على عليه السلام در اين زمينه بيانى رسا و پر محتوى و عميق ارائه مى دهد ، و تأكيد مى كند كه انسانها نمى توانند خدا را

به بند وصف كشانند ، و چنين مى فرمايد :

« توحيد خالص و كمال ايمان ، در منزه و پاك دانستن ذات مقدس او ، از تمام صفات مخلوقات است ، حاشا كه او به صفتى موصوف باشد ، زيرا به هنگام توصيف چنان نمايد كه هر صفتى از صاحب صفت جدا و بيگانه است ، پس آنكس كه زبان بوصف آفريدگار گشايد در حالى كه براى او صفت زائد معتقد باشد ، چنهان است كه او را همدم و قرين چيزى ساخته و براى او دو جزء قائل شده و چنين توصيف ناشى از ناآگاهى و عدم شناخت او است »(1) .

زيرا مفاهيم ذهنى نمى توانند خدا را به عنوان صفت محدود سازند وبا حدومرزى كه دارند، بروجودخدامنطبق شوند، چون هر يك از صفات ومفاهيم، ازجهت مفهومويژه خود، از ديگر صفات جدا است ، مثلاً مفهوم حيات بامفهوم قدرت كاملاًبيگانه استو هريك برديگرى قابل انطباق نيست، هرچندممكن است مصاديق يكجاهمه اين صفات رادربرگيرند ، اما هر يك از واژه هاى ياد شده، جز بر مبناى خود ، انطباق ندارد .

هنگامى كه عقل انسان مى خواهد چيزى را با صفتى وصفت كند ، با اينكه هدفش اين است كه از لحاظ مصداق ، نوعى وحدت ، بين صفت و موصوف برقرار سازد ، اما از جهت اينكه مفهوماً صفت غير از موصوف است ، خواه و ناخواه ، حكم به بيگانگى و مغايرت آنها مى كند و چون تنها وسيله براى شناخت اشياء توصيف آنها با مفاهيم ذهنى است ، كه از نظر تصور كاملاً جدا از يكديگرند و لازمه آنها محدوديت است ، بنابراين دست مفاهيم ذهنى از شناخت آن حقيقت متعالى كوتاه و او برتر از آن است كه از رهگذر توصيف ، بتوان شناخت و بدين سبب است كه هر كه خدا را به صفتى محدود كند ، در واقع او را نشناخته است .

باذكر برخى مثال تا حدى ميتوانيم به مفهوم صفاتى كه زائد بر ذات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج البلاغه فيض الاسلام ص 14 .

نيست ، آگاهى يابيم . در نظر بگيريد كه پرتو حرارت و شعله آتش همه چيز را گرم و داغ مى سازد ، يكى از كيفيات و صفات آتش ، « سوزندگى و پخش حرارت » است .

آيا اين خاصيت گوشه اى از وجود آتش را اشغال كرده است ؟ مسلماً نه ، بلكه آتش هر چه هست و سراسر وجودش داراى اين خاصيت « سوزندگى و پخش حرارت » است .

امام صادق(ع) در پاسخ شخصى كه از حقيقت خداوند پرسش كرد فرمود :

« او چيزى است مغاير با تمام اشياء ، تنها او عين حقيقت وجود است ، او داراى جسم نيست ، نه صورت دارد ، نه به حس درمى آيد و نه مى توان از راه كاوش و جستجو او را يافت و نه در حواس پنجگانه مى گنجد ، اوهام و تصورات از درك او عاجزند و روزگار و دورانها چيزى از او نمى كاهند و در معرض تغيير و دگرگونى قرار نخواهد گرفت »(1) .

يكتائى خداوند

در بحث هاى مذهبى وقتى سخن از توحيد به ميان مى آيد ، به معناى اعتقاد به يگانگى پروردگار در ذات و در آفرينش و كارگردانى و فرمانروائى بر جهان و اداره نظام و از جهت بندگى و پرستش و بسيارى از جهات ديگر است .

چنانكه در توحيد ذاتى تعدد قابل تصورنيست، در توحيد صفاتى نيز تركيب و اختلاف ذات وصفات كاملاً منتفى است، زيرا چنين اختلافاتى از لوازم محدوديت است و تفكيكى كه بين صفات خداوند قائل مى شويم، از لحاظ تفكر ومطالعات عقلى مااست وگرنه تعدد جهات واضافات درذات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اصول كافى كتاب توحيد ص 150 .

او راه ندارد .

اگر جسمى را در طبيعت با شيشه هاى رنگارنگ تماشا كنيم ، در هر مرتبه آن شيئى ، به رنگ ديگرى براى ما جلوه مى كند ، همچنين وقتى با ديد عقلى به ذات بى همتاى الهى مى نگريم ، گاهى از لحاظ اين كه تمام موجودات ، در پيشگاه او حاضرند ، به آن وجود نامتناهى نسبت دانائى مى دهيم و مى گوئيم او دانا است و زمانى از نظر اينكه بر آفرينش هر چيز توانائى دارد ، به او مى نگريم ، سخن از قدرت او به ميان مى آوريم .

بنابراين چون صفات مختلف را كه خاصيت وجود محدود ما است ، از دريچه هاى گوناگون مى بينيم ، اين مفاهيم را از آن ذات نامحدود انتزاع مى كنيم ، اما در عالم خارج ، تمام مفاهيم يادشده يك وجود دارند و از يك حقيقت خبرمى دهند، حقيقتى كه از هر عيب و نقص منزه است ومظهر تمام كمالات از قدرت ورحمت وعلم وبركت و حكمت وجلال مى باشد.

امير مؤمنان على(ع) در نخستين خطبه نهج البلاغه مى فرمايد :

« سرآغاز دين شناخت ذات پاك خداوندى است و كمال شناختن ايمان به آن وجود مقدس است و ايمان كمال يافته اخلاص به درگاه او است و كمال اخلاص به آن ذات ابدى نفى همه صفات ممكنات از آن مبدء بى همتا است .

زنهار مبادا كه او را به صفتى موصوف توان كرد ، زيرا در اين هنگام بيگانگى ميان نام و صفتش پديد آيد ، بنابراين آنكه ذات پاكش را به توصيفى به وصف كشد ، چنان است كه گوئى برايش همتا و همانند آورده و چنين كسى كه خدا را بدينسان وصف كند ، نه تنها برايش همتا آورده ، بلكه او را دو تا ديده و آنكس كه او را دو تا بيند ، در پى تجزيه وجودش بوده واينان از بركت بينائى و از حكمت دانائى در وجود بى همتايش بسى درمانده و كور و نادانند .

آنكه از چنين بينائى محروم باشد ، به سويش اشاره مى كند ، كسى كه او را به اشاره ياد كند ، براى آفريدگار هستى حدود و حصارى قائل شده و

محدودش كرده است و هر كس او را به حدّى مقيد و محدود كند ، او را چون كميّتى قابل برشمارى انگاشته و آنكه گويد : پرودگار در چيست ؟ ندانسته او را همچون جسمى در ضمن ديگر قرار داده و آنكه گويد : پروردگار بر چيست ؟ ندانسته مكانهائى را از وجود او تهى دانسته است » .

پس آن صفت نامحدود به بى پايانى ذات است كه خداودن بدان موصوف است و آنچه از آن پاك و منزه مى باشد ، صفت محدود است كه جدا از صفت ديگر و غير ذات پاك او است .

وقتى شناختيم كه هستى خداوند از خود او است ، بايد بدانيم كه يك هستى محض نامحدود از تمام جهات است ، چه اگر هستى و نيستى براى او يكسان باشد ، براى اينكه وجود پيدا كند ، بايد هستى را از خارج وجود خود دريافت نمايد ، پيدايش خود به خود هم كه امكان پذير نيست . پس تنها وجود محض است كه هستى از خود دارد و ساير حقايق به او پيوسته و با او شناخته مى گردند و هنگامى كه ذاتى عين هستى باشد ، از نظر علم ، قدرت ، ازليت ، ابديت ، نامتناهى است ، زيرا علم و قدرت يك نوع هستى است و ذاتى كه عين هستى است ، تمام اين كمالات را به صورت نامحدود دارا است .

* * *

يكتائى خداوند ، يكى از صفات بارز اوست ، تمام اديان آسمانى در تعليمات تحريف نشده و اصيل خود ، بشريت را به توحيد خالص و خالى از هرگونه شرك دعوت كرده اند ، چه شرك با تمامى صور و ابعاد خود ، زيانبارترين گمراهى بشر است ، كه در طول تاريخ از جهل و ناآگاهى و انحراف از راهنمائى عقل و مكتب توحيدى انبياء منشأ مى گرفته است .

اگر انسانها از راه انديشه صحيح و دلائل عقل و راهنمائى پيامبران ، خدا را باور مى داشتند ، ممكن نبود هيچ پديده و مصنوع ديگر را بجاى او بپذيرند و يا فكر كنند كه موجود ديگرى در مقدرات و فرامين و مديريت

جهان ، همتاى او است و يا در اداره نظام هستى سهمى بعهده دارد .

اگر خدايان متعدد بر سراسر جهان فرمانروائى داشته باشند و هر يك از اين خدايان طبق اراده خود فرمان دهد و عمل كند ، در اين صورت كار نظام هستى به هرج و مرج خواهد كشيد .

قرآن مى فرمايد :

« اگر غير از ذات احديت خدايان متعدد وجود مى داشت ، نظام آسمان و زمين برهم مى خورد ، بنابراين پيراسته باد خداوندگار عرش از آنچه اينان در باره اش مى گويند »(1) .

اينكه مى گوئيم خدا يكتا است ، به اين علت است كه خدا جسم نيست و آن جسم است كه از يك سلسله عناصر تركيب شده و از اجزائى به وجود آمده است ، لذا بايد تركيب و تجزيه و توالد را كه اوصاف ممكنات و اجسام است ، از او نفى نمود ، هر چه از تركيب و توليد پديد آمده نه خدا است و نه مانند او .

تصور تعدّد مصداق ، هنگامى امكان پذير است ، كه پاى قيودى از قبيل كميت ، كيفيت ، زمان ، بميان آيد اما خداوند مقيد به هيچكدام از اين قيودات نيست و طبعاً تصور شبيه و مانند براى او محال خواهد بود .

اگر ما بدون هيچ قيدى ، حقيقت آب را تصور كنيم و بارها اين تصور را تكرار نمائيم ، چيزى بر تصور نخستين افزوده نمى شود ، چون ابتدا آب را مطلق ، صرفنظر از هرگونه قيد وشرط وكميت وكيفيتى تصوركرديم ، در تصورات مجددممكن نيست بتوانيم دوفرض براى حقيقت آب فرض نمائيم.

اماوقتى كه قيودى خارج از حقيقت آب، به آن افزوديم، افراد بيشترى پيدامى شوند وپاى منابع مختلف كه بميان آمد، تعدد پيش مى آيد، مثلاً آب باران، آب چشمه، آب رودخانه، آب دريا، در زمانها ومكانهاى مختلف ، اينجا و آنجا و بالاخره اگر اين قيود را حذف كنيم و اصل حقيقت آب را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره انبياء آيه 23 .

بنظر بياوريم ، مى بينيم كه دوگانگى در آن راه ندارد و فقط يك حقيقت بيش نيست .

بايد توجه كنيم موجودى كه در مكان بگنجد خود به خود ، به مكان نياز دارد و موجودى كه در زمان بگنجد ، هستيش در گرو شرايط خاص زمانى است و تنها در چهارچوب زمان معينى كه شرايط خاصى وجود دارد ، تحقق خواهد يافت .

پس وقتى موجودى را شناختيم كه هيچ زمان و مكانى از او خالى نيست و بالاترين درجه هر كمال را كه بينديشيم ، دارا است و جز او نه چيزى كامل و مطلق است و نه ذاتى منزه از نقص ، بنابراين تصور دوگانگى براى چنين حقيقت متعالى ، عين متناهى بودن و محدوديت است .

اساساً خدا واحد عددى نيست كه بتوان فرد دومى را از سنخ خود او برايش تصور كرد ، بلكه يگانگيش طورى است كه اگر فرد دومى با او فرض شود همان اولى خواهد بود .

نظر باينكه تعدد اشياء مرهون قيودى است كه آنها را از همديگر متمايز مى سازد ، اگر موجودى از هر قيد و شرط رها باشد ، قطعاً فرض دومى براى آن نامعقول خواهد بود ، چون فرد دومى مستلزم داشتن حدود است و اگر تمام حدود منتفى شود ، بى ترديد دو موجود نخواهيم داشت و تصور فرد دوم تكرار فرد اول است .

فرض وحدت خدا اين است كه اگر تنها خدا را تصور نمائيم و در مرحله وجود او همه پديده ها را ناديده بگيريم ، ذات مقدسش ثابت است و همچنين اگر همراه پديده ها بوجود او نظر افكنيم ، باز هستى او ثاتبت و برقرار است ، در صورتيكه وقتى موجودات ديگر را صرفنظر از وجود خدا در نظر بگيريم ، بهيچوجه نمى توانند موجود باشند ، چون وجودشان از لحاظ حدوث و بقاء بوجود آفريدگار وابسته است .

بنابراين هرگاه قيد و شرطى را براى خدا منظور داريم ، در صورت منتفى شدن اين قيدو شرط،وجوداوهم منتفى خواهدشد ، درحالى كه هستى

خداوند غير مشروط و تعددناپذير است و لذا است كه عقل نمى تواند از سنخ او ، فرد دومى را فرض كند .

مثالى بزنيم : اگر بپذيريم كه جهان را حد و نهايتى نيست و از هر طرف كه برويم به نقطه آخر نخواهيم رسيد با چنين تصويرى از جهان اجسام كه همه ابعادش بى نهايت است ، آيا مى توانيم به دنبال آن جهان ديگرى را فرض كنيم چه بى نهايت و چه با نهايت ؟ مسلماً نه ، زيرا فرض جهان بى نهايت خود به خود فرض عالم جسمانى ديگر را نفى مى كند وهر چه را عالم ديگر تصوركنيم يا خود همين عالم است، يا بخشى از آن.

پس با توجه به اينكه ذات خداوند هستى محض است ، فرض وجود ديگرى مانند او ، نظير اين است كه جهان جسمانى ديگرى را در كنار جهان نامحدود فرض كنيم و اينهم غير ممكن است .

از اينجا معلوم مى شود معنى اينكه خدا يكى است ، نه اين است كه دوتا نيست ، بلكه دومى قابل فرض نيست و منحصر بودن در ذات او نهفته است ، تشخص او از ذات خويش است كه مى توان او را از واقعيت هاى ديگر بازشناخت ، اما تشخص موجودات ديگر ، از ذات آنها مايه نگرفته و اين خدا است كه به آنها تشخص بخشيده است .

اگر از كلمه خدا معناى راستين و واقعيش را در ذهن داشته باشيم و درست او را بشناسيم ، طبعاً به اين نتيجه مى رسيم كه ذات او با تعدد ناسازگار است .

* * *

ما به خوبى مى بينيم كه در ميان همه اجزاء جهان يك نوع پيوستگى و هماهنگى دامنه دارى برقرار است ، انسان براى تنفس گياهان و نباتات ، گاز كربنيك توليد مى كند و درختان و نباتات براى تنفس انسان ، متقابلاً اكسيژن و در نتيجه اين داد و ستد بين انسان و نباتات ، مقدار معينى از

اكسيژن نگهدارى مى شود و اگر غير از اين مى بود ، نشانه اى از حيات انسان در كره زمين ديده نمى شد .

مقدار حرارتى كه زمين از خورشيد دريافت مى كند ، به گونه اى است كه پاسخگوى نيازهاى موجودات زنده است ، سرعت سير زمين به دور خورشيد و فاصله آن با اين منبع انرژى و حرارت ، به طورى تنظيم گرديده كه براى انسان زيستن در روى زمين امكان پذير باشد و اندازه فاصله زمين از خورشيد از نظر نقشى كه در ايجاد حرارت دارد ، بطور كامل برابر با مقدار حرارت مناسب براى زندگى است .

اگر سرعت سير زمين در هر ساعت به جاى هزار ميل كنونى ، صدر ميل مى شد ، شب و روزهاى ما به ده برابر فعلى مى رسيد و شدت حرارت آفتاب تا درجه اى بالامى رفت، كه تمام نباتات رايكسره مى سوزانيد و سرماى شب هاى زمستان ، همه جوانه ها را منجمد مى نمود .

و اگر تشعشع خورشيد به نصف كاهش مى يافت ، به دنبال آن همه جانداران از فرط سرما در جاى كنونى خود بى حركت و ميخكوب مى شدند و اگر به بيش از دو برابر افزايش مى يافت نطفه حياتى در مرحله تكوين توقف مى كرد .

و بالاخره اگر ماه در فاصله دورترى از زمين قرار مى گرفت آن مد كه بوسيله ماه انجام مى گيرد ، شدت مى يافت و نيرويش به مرحله اى مى رسيد كه كوهها از جاى خود ريشه كن مى شدند .

جهان پويا با اين بينش ، كاروانى است كه تمام راهروان آن ، همچون حلقه هاى زنجير بهم پيوسته اند و همانند اجزاء ريز و درشت يكدستگاه در جهت واحد و براى هم در فعاليت و كوششند و در كل اين ارگانيسم ، هر چيزى با ملاحظه موضعش كار و وظيفه اش مشخص مى گردد و در اين مجموعه همگى كمك كار و تكميل كننده يكديگرند و پيوندى عميق و معنوى همه ذرات را بهم مرتبط مى سازد .

پس جهانى كه سرشار از وحدت است بايد به يك حقيقت و به يك

مبدأوابسته باشدوهستى تنهاازيك نقطه بجوشد، اگر كل هستى يكى است ، پديدآرنده آنهم جز يكى نتواند بود ، آنكه در دايره كثرت هستى يكپارچگى پديدآورده،خودبرهانى راستين بريكتائىوتوانائىو كاردانى اوست .

قرآن مى فرمايد :

« بگو راستى بمن نشان دهيد اين شريكهائى كه شما به جاى خدا به نيايش آنها ميپردازيد آيا چيزى از زمين را آفريده اند ، يا شركتى در خلقت آسمانها با خدا داشته اند يا كتابى به اينان داده ايم كه بر عقيده شرك خود بر آن كتاب متكى هستند ؟ نه ، ستمكاران تنها يكديگر را با وعده هاى فريبنده گول مى زنند ، محققاً خدا آسمانها و زمين را از سقوط و نابودى نگهميدارد و اگر رو به سقوط و نابودى روند كسى ديگر نيست كه آنها را نگهدارد ، بدانيد كه خدا بسيار بردبار و آمرزنده است »(1) .

فطرت ما نيز كه يك بعد اساسى وجود ما است، اين يگانگى را تأييد مى كند ، زيرا در بحرانهاى سخت و گرفتاريهاى جانفرسا عقربه تمنيات ما به يكسو متمايل مى شود ،به يك نقطه متوجه مى گرديموبه اودل مى سپاريم .

يكى از شاگردان امام صادق(ع) از آن حضرت پرسيد : چه دليلى بر يگانگى خدا وجود دارد ؟ امام(ع) در پاسخ فرمود : دليل بر يكتائى او بهم پيوستگى و استمرار و دوام جهان آفرينش و تماميت نظام هستى است و اينكه سراسر جهان قلمرو يك نظام است ، نظامى يگانه و بهم پيوسته ، چنانكه خداوند در قرآن فرموده است :

« اگر در سراسر آسمان و زمين آفريدگارى جز ( خداوند يگانه ) وجود داشت ، نظم آنها بهم مى خورد و جهان از هم گسيخته مى گرديد »(2) .

بنابراين استوارى و سراسرى بودن اين نظام ، فرضيه چند خدائى را در يك يا چند قلمرو نفى مى كند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره فاطر آيه 40 .

2 . اصول كافى ، كتاب توحيد .

با اينكه قرآن يكتائى خداوند را روى آفرينش و كاردانى جهان تأكيد مى كند ، در عين حال از نقش علل و اسباب كه كارگزاران فرمانبردارى هستند ، نيز ياد مى نمايد و مى فرمايد :

« و خدا از آسمان آب نازل كرد و بوسيله آن زمين را پس از مرگش باز زنده كرد ، در آن نشانه روشنى است براى انسانهائى كه مى شنوند »(1) .

هنگامى كه به اين نتيجه رسيديم كه در سازمان هستى هيچ كس جز خدا دست اندر كار آفرينش و تدبير و كارگردانى نيست و همه منابع تأثير ، در جهان ، زير فرمان و اراده اويند ، و ايفاى هر نقشى از جانب هر عامل يا هر علل و اسبابى در جهان ، از ناحيه آن ذات نقش آفرين به او سپرده شده است ، ديگر چگونه مى توان موجود ديگرى را همطراز خدا دانست و در برابر او تن به پرستش داد ؟ .

قرآن مى فرمايد :

« گروهى از مردم مجودات ديگر را همطراز خدا مى شمرند و نسبت به آنها چون خدا دوستى مىورزند ولى مردم با ايمان نهايت دوستى را به خدا اختصاص مى دهند »(2) .

« از نشانه هاى او شب و روز و خورشيد و ماه است ، در برابر خورشيد و ماه خاضع مشويد و بر خاك ميفتيد ، در برابر خدائى از سر خضوع بر خاك افتيد كه آنها را آفريده است »(3) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره نحل آيه 65 .

2 . سوره بقره آيه 64 .

3 . سوره سجده آيه 36 .

درس دوازدهم

توانائى بى پايان خداوند

براى اثبات قدرت نامحدود خداوند ، هيچ دليلى روشن تر از مطالعه و بررسى پديده هاى هستى و صورت بنديها و رنگ آميزيهاى طبيعت كه بيرون از توصيف و بيان است ، نيست .

وقتى به مصنوعات خدا نظر مى افكنيم خود را در برابر آنچنان نيروى عظيمى مى بينيم كه نمى توان براى آن حدى تصور كرد ، بازگشت به مصنوع و ميليونها حقايقى كه در عجايب طبيعت و اعماق نفس انسان بوديعت نهاده شده ، براى بدست آوردن ميزان توانائى پديدآورنده آنه ، روشنترين برهان است و جز از اين طريق ، چنين نظامى قابل تفسير و تعليل نيست .

توانائى بى مانند اوست كه عقل را در برابر آفريننده اين دستگاه عظيم بخضوع واميدارد و هيچ واژه اى نمى تواند ابعاد اين قدرت را مشخص سادز ، آن ذات بى همتا آنچنان توانا و مسلط است كه به محض اينكه اراده كند چيزى به وجود آيد ، كافى است كه فرمان « شو » از سوى او صادر گردد و بلافاصله « خواهد شد » .

قرآن مى فرمايد :

« هنگامى كه او چيزى را اراده كند ، فرمانش همين است كه شود و بدنبال آن خواهد شد . . »(1) .

اين قانون بهترين شاخصى است براى معرفى آن قدرت بى نهايت و تجلى عظمت او و طرد هرگونه حد و ميزان و نارسائى هر نوع معيار و آمار و ارقامى در برابر اين قانون الهى ، با اين همه موجودات كوچك و بزرگ و متنوع در پهنه هستى ، قهرمانان علوم طبيعى و رجال لابراتوار در عين پيشرفت هاى وسيع علمى حتى هنوز به درك اسرار درونى يك فرد آن هم بطور كامل توفيق نيافته اند .

با اين احوال اطلاعات ناقص و كوتاهى كه انسان تا اين زمان نسبت به قمستى از موجودات نظام هستى به دست آورده ، كافى است تا آدمى با تمام وجود ، نامتناهى بودن آن قدرت عظيم را كه اين همه مخلوقات گوناگون در حجم هاى مختلف ، از جانوران كوچك و غول پيكر در اعماق درياها و اقيانوسه ، با قيافه هاى حيرت انگيز و پرندگان ظريف و خوش آهنگ ، با بالهاى رنگارنگ و زيب ، كه در فضا بال مى گشايند ، يا در دل جنگل ها به سر مى برند ، كه تقليد گوشه هائى از آن زيباذى در دست هنرمندان چيره دست ، بازار هنرشان را رونق مى بخشد ، گرفته ، تا درخشيدن ستارگان و طلوع و غروب خورشيد ، و منظره شفق و پرتو ماه و كرات و كهكشانها و سحابى ها كه هر يك گاهى ميليونها ستاره عظيم و درخشان در قلب خود جاى داده ، كه حتى تصور تعداد و عظمت آنه ، گيج كننده است ، درك كند .

آيا آفرينشى با اين عظمت بهت انگيز از قدرت بى پايان آفريدگار حكايت نمى كند ؟ آيا مى توان آفريننده اى كه اين چنين به زندگى تنوع بخشيده و اصول محدود و معين حيات را در اين چهره ها و قيافه هاى وسيع جلوه گر ساخته است ، ناديده گرفت ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره يونس آيه 82 .

مى دانيم ابداع اين طرحهاى دل فريب موجودات ، از ذره اى به نام « اتم » ساخته شده ، كه فقط با قبول يك نيروى بى نهايت توانا و هدايت كننده و با اراده ، اين مسأله هستى قابل توجيه است .

آرى اوست كه هرچيزى را در اين جهان به سوى شكل پذيرى حيرت آور رهنمون مى شود و داراى قدرت طرح و برنامه و ويژگيهاى عقل و ايجاد هندسه منظم است .

* * *

مسأله كوچك و بزرگ و مشكل و آسان از خواص موجودات محدود است ، ولى در عالم بى نهايت ذات و صفات مسأله كم و زياد ، و كوچك و بزرگ ، مطرح نيست و عجز و ناتوانى كه معلول محدوديت نيروى فاعل ، با وجود مانع و يا كمبود وسائل و ابزار توليد است ، در باره يك هستى بى پايان نمى توان تصور كرد .

قرآن مى فرمايد :

« هيچ چيزى در آسمانها و زمين ، نمى تواند خدا را دچار عجز و ناتوانى كند ، همانا خدا دانا و تواناى مطلق است »(1) .

در عين اينكه خداوند بر انجام هر كارى توانا است ، ولى جهان را با نظامى مشخص و خاص آفريده و در چهارچوب اين نظام دقيق ، به برخى از پديده ها در پيدايش برخى ديگر ، نقش معينى واگذار نموده است ، اما آنها در اجراى اين وظيفه يكسره فرمانبردار بى چون و چراى اويند ، و كوچكترين سرپيچى از اوامراش ندارند ، چنانكه قربن مى فرمايد :

« خورشيد و ماه و ستارگان همه زير فرمان اويند ، آگاه باشيد كه آفرينش خاص خداست و حكم نافذ فرمان اوست كه منزه و بلندمرتبه و آفريننده عالميان است »(2) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره فاطر آيه 43 .

2 . سوره اعراف آيه 53 .

هيچ موجودى در نظام هستى نه مى تواند مظهر قدرتى باشد ، و نه مى تواند در اراده و فرمان او سهمى ايفاكند ، چنانكه خداوند در ذات شريك ندارد ، در فاعليت نيز از شريك مبرا است .

همانگونه كه موجودات جهان استقلال در ذات ندارند . و به او وابسته اند ، در زمينه فاعليت و تأثير نيز مستقل نيستند ، هر فاعل و سببى ، هم حقيقت وجود خدا را از او مى گيرد و هم فاعليت و تأثير خويش ر .

هر جا كه ايجاب كند و او اراده نمايد ، چهارچوب نظام هستى نقش خود را از دست مى دهد و همين نظام نيرومند و پر اعتبار نيز مقهور اراده او مى گردد ، زيرا همان آفريننده اى كه به هر يك از اسباب و عوامل ، اثر خاصى بخشيده ، در هر لحظه قادر است خاصيت و اثر آنرا خنثى نموده و از كار بيندازد و با همان فرمانى كه نظام موجودات را آفريده ، با فرمانى ديگر تأثير را از پديده ها بگيرد ، چنانكه قرآن مى فرمايد :

« گفتند ابراهيم را بسوزانيد و خدايانتان را از اين راه يارى كنيد ، اگر اهل عمل هستيد ، ما فرمان داديم كه اى آتش بر ابرهيم سرد و بى گزند باش ، آنها خواستند به او نيرنگ زنند ، اما ما آنها را ناكام كرديم . . . »(1) .

نيروى پر توان جاذبه خورشيد و زمين ، هر چند ميدان وسيعى را زير نفوذ خود دارند ، اما در برابر اراده او تسليمند و همين كه بر پرنده كوچكى توان بخشيد ، در برابر نيروى جاذبه زمين مقاومت مى كند و در فضا به پرواز درمى آيد ، اين است سخن قرآن :

« آيا به پرندگان آسمان نمى نگرند كه جو آسمان مسخر آنها است ، تنها خدا است كه آنها را در فضا نگه مى دارد ، در اين امر براى اهل ايمان ، نشانى از توانائى حق پديدار است »(2) .

هر پديده اى در جهان هستى فرض شود ، نيازمندى آن در هستى و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره انبياء آيه 68 ـ 67 .

2 . سوره نحل آيه 78 .

گردش زندگيش ، با آفريدگار رفع مى گردد و لذا سرچشمه هر نوع توانائى در نظام آفرينش به نيروى بى پايان الهى ختم مى شود ، اميرمؤمنان على(ع) طى خطبه اى در نهج البلاغه مى فرمايد :

« خداوندا ما نمى توانيم به اعماق شكوه و عظمت تو پى ببريم ، جز اينكه بدانيم كه تو زنده و بر خويش استوارى و خواب و خوابزدگى تو را عارض نمى شود ، هيچ انديشه اى نمى تواند تو را درك كند و هيچ چشمى توانائى ندارد تو را دريابد ، ولى تو چشمها را درمى يابى و شماره عمر همگان را مى دانى ، و بر هر چيز قادر و توانائى .

با آنكه چيزى از آفرينش تو درك نكرده ايم ، بدين گونه از قدرت تو درشگفتيم و با عظمت بسيار تو را ستايش مى كنيم ، در حالى كه آنچه بر ما پوشيده است و ديدگان ما توان ديدن آنرا ندارد و نيروى انديشه و خرد ما نمى تواند به آن دسترسى يابد و پرده هاى غيبى كه بين ما و بين آنها كشيده شده است ، بسى عظيم تر است . . . »(1) .

بشر آنگاه كه تصميم مى گيرد چيزى بسازد ( مثلاً بيمارستانى ) بخشى از وسائل و ابزار مورد نياز را كه بين آنها هيچ رابطه ذاتى وجود ندارد ، فراهم مى كند ، و با يك رشته پيوندهاى مصنوعى آنها را بهم مرتبط مى سازد ، تا به نتيجه برسد .

او براى ايجاد چنين پيوندهاى مصنوعى ، از نيروها و اشياء گوناگون بهره بردارى مى كند و كار وى كه جزئى از اين نظام است ، در زمينه ياد شده ، فاعليت ايجادى نيست ، بلكه در حد فاعليت حركت است كه در اشياء موجود ، تجسم مى بخشد ، اما صنع الهى از نوع ايجاد كردن پيوند مصنوعى ، ميان چند امر بيگانه نيست ، خداوند پديدآورنده اشياء با تمام خواص و نيروها و مشخصات آنها است .

اينكه مى گوئيم خداوند بر همه چيز توانا است، بايد متوجه باشيم كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج البلاغه فيض ، خطبه 159 .

همواره قدرت به امور ممكن تعلق مى گيرد ، اما امورى كحه عقلاً نشدنى است ، از دايره اعمال قدرت به كلى خارج است و استعمال كلمه توانائى در خصوص محالات ، بى معنى و نادرست است . زيرا هر چند توانائى خداوند نامحدود است ، ولى ظرفيت پذيرش اشياء و شايستگى و قابليت محل براى تعلق قدرت الهى را بايد در نظر گرفت ، چه تحقق اراده با روابط علّى و معلولى و شبكه پيچيده اسباب و علل آميخته است ، در تعلق اراده خد ، محال نبودن امر و قابليت ذاتى داشتن ، شرط لازم است و اراده از مجراى ظرفيت ها عبور مى كند . درست است كه فيض الهى بى انتها و در ريزش مداوم است ، اما زمينه بهره گيرى ناقص مى باشد و نمى تواند از آن منبع فياض بهره بى حد و حصر برگيرد .

اقيانوس منبعى است سرشار از آب ، ولى يك تانكر براى پذيرش آب اقيانوس ، ظرفيت خاصى دارد و تنها مقدار بسيار ناچيزى از آنهمه آب اقيانوس را مى توان در يك تانكر جاى داد .

بديهى است كه ظرفيت خاص و محدود تانكر است كه پيش از آن مقدار ، گنجايش پذيرش آب را ندارد ، نه محدوديت آب اقيانوس .

شخصى از اميرمؤمنان على(ع) پرسيد : « آيا پروردگار تو توانائى دارد ، جهان را در درون تخم مرغى جاى دهد ، حضرت در پاسخ فرمودند : پروردگار بزرگ ناتوان از انجام هيچ كارى نيست ، ولى آنچه تو پرسيدى موضوع غير ممكن و محالى است »(1) .

بنابراين با اينكه در ذات مقدس خداوند عجز و ناتوانى راه ندارد ، ولى پرسش از اين مطلب كه آيا خداوند توانائى بر انجام يك امر محالى دارد ؟ پرسش بى معنى و نامعقولى است .

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ج 4 ص 143 .

كسى كه قلبش از عشق به حق مى تپد و لبريز از ايمان به آفريدگار جهان است ، در پيچيده ترين گرفتاريه ، خود را دلسر و تنها و نااميد نمى بيند ، زيرا پا به عرصه هر عمل آگاهانه نهد ، خويشتن را در سايه نيروى عظيمى مشاهده مى كنمد ، كه توانائى دارد او را بر تمام دشواريها پيروز سازد .

انسانى كه خدا را بشناسد و بداند از چنين پشتيبانى برخوردار است ، در برابر سختى ها مقاوم و پايدار است ، مشكلات را چون كفى بر آب مى بيند ، كه بسرعت زوال مى پذيرند ، هر لحظه آتش سوزنده در ژرفاى او بيشتر اوج مى گيرد ، و آبديده تر از كوره عمل بيرون مى آيد .

در تمام مراحل رنجها به فضل و عنايت او دلگرم است ، و اين هسته اصلى فعاليت و تلاش او را تشكيل مى دهد ، ناكامى مانع راهش نيست و موجب تسليمش نمى گردد ، بلكه با اخلاص در نيت و پشتكار در عمل ، هدف خود را تا پيروزى نهائى پى گيرى مى كند .

او به خوبى مى داند كه در اين نظام رنجش بى حاصل نخواهد بود و پيروزى از آن شايستگان است ، و هرگاه كه خداوند اراده كند ، دست افتادگان و ستمديدگان را كه هيچ ملجأ و پناهگاهى جز او ندارند ، مى گيرد و به اوج عزت مى نشاند و گاه دماغ عزيزان و سركشان و زورمندان روزگار را كه جز به اصل زود و منطق قدرت نمى انديشند ، و براى انسانها ارجى قائل نيستند ، به خاك مذلت و نكبت مى مالد .

چه بسيار از اين گردنكشان كه در طول تاريخ بشرى ، به سيه روزى افتادند و در طوفان خوارى فرو رفتند و نابود شدند .

داستان پيامبران الهى را كه شخصاً عنوانى مستقل و الگوئى كامل براى همه ارزشهاى انسانى هستند ، همه مى دانيم كه چگونه براى ارشاد و نجات خلق و بازسازى جامعه و ارائه اهداف عالى ، يك تنه در برابر قدرتها و نيروهاى متشكل مخالف ، ايستادند و نخستين جرقه طغيان را بر خرمن شرك زدند .

بازتاب معتقداتشان موجد چنان بالندگى و توفندگى شد كه توانستند

چهره و مسير تاريخ را عوض كرده و اساس يكتاپرستى و مكتب فضيلت را با ابعادى وسيع و همه جانبه ، بنيان گذارند .

كيست كه نقش ايمان و خلوص را در تكاپوى خستگى ناپذير آنان انكار كند ؟ راستى انسان تا چه حد مى تواند قدرت اراده بخرج دهد و تا چه ميزان پر تحمل و پاكباز باشد ؟

با مرورى بر تاريخ پر افتخار زندگى آنان تجليات اخلاص و صفاى باطن و گذشت و رأفت و علاقه شديدشان به هدايت و انسان سازى ، همه و همه براى ما قابل درك و لمس است و راز اساسى بقاى آنها در اين بود كه لحظه اى بخود نينديشيدند ، هستى خويش را در طبق اخلاص گذاشته و هديه راه او كردند و خداوند هم در بستر زمان متقابلاً به آنها رنگ ابديت و جاودانگى بخشيد .