مبانى اعتقادات در اسلام جلد ۱

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۸ -


درس سيزدهم

دانش بى كران خداوند

آفريدگار كه نه در مكان مى گنجد و نه براى ذاتش حدى را ميتوان تصور كرد و نه در آسمان و زمين هيچ نقطه اى از وجود او خالى است ، طبعاً از همه چيز آگاه است و در سراسر نظام هستى چيزى نيست كه اشعه تابناك دانش او بر آن نتابد .

از حوادثى كه در دورترين نقطه عالم مى گذرند ، از رويدادهائى كه ميلياردها سال بر جهان گذشته و يا ميلياردها سال بعد رخ مى دهند ، بيرون از دايره علم او نخواهند بود و بهمين سبب جامع ترين تفسيرها از نفوذ و راهيابى به حوزه علمش ناتوان است .

براى درك وسعت دايره علم او ، هر چند دامنه تفكر را امتداد دهيم و با بال خِرَد كه در يك لحظه سراسر طبيعت را درمى نوردد ، به كنكاش و تدبر بپردازيم و با انديشه آزاد در طلب مقصود پيش برويم ، باز ابزار تفكر ما فاقد كارآئى لازم براى دست يابى به مقصود است .

اگر همان طورى كه ما در مكان و نقطه خاصى هستيم ، در همه جا

بوديم و هيچ محلى خالى از وجودمان نبود ، در آنصورت چيزى نبودى كه بر ما پوشيده باشد ، بلكه از تمام مسائل آگاهى داشتيم .

جهان هستى براى ما تقسيم مى شود به دو بخش ، آشكار و نهان ، يا « غيب و شهود » نهان بودن برخى از حقايق به اعتبار عدم محدوديت و مادى نبودن ، قابل احساس با حواس ظاهرى نيست و كل هستى هم به امور حسى كه در حوزه علوم تجربى است خلاصه نمى شود .

براى درك اسرار و رموز حقايق هستى ، ما به سكوهاى پرش نياز داريم و برد اين پرش بستگى دارد به نيروى انديشه و فهم جهش آميز ما و هرگاه اين پايگاههاى پرش برپا گردد ، شناخت بسيارى از واقعيات امكان پذير خواهد شد .

* * *

قرآن كريم تحت عنوان غيب ، بينش وسيعى را در باره هستى بيان ميدارد و انبياء الهى هم تلاش كردند تا ديدگاه انسان را از مجموع جهان آفرينش تا آنجا بالا ببرند ، كه از محدود تا نامحدود و از ابعاد پيدا و آشكار تا كرانه هاى ناپيدا و نهان را دربرگيرد .

اما در مورد خداوند ، اصولاً غيبى براى او وجود ندارد ، و جهان يكسره در برابر او « شهادت » است قرآن مى فرمايد :

« او داناى نهان و آشكار است و اوست بخشنده و مهربان »(1) .

تمام مصنوعات بشر از استعداد و هوش و دانش سازندگان آنه ، منشأ مى گيرد ، هرقدر محصول و فرآورده دقيق تر و عالى تر باشد ، عمق و وسعت دامنه دانش سازنده را بيشتر متجلى مى سازد و نشانگر طرح ريزى و نقشه پردازى و هدف در ساختمان آن است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .

با اينكه اسرار و عظمت جهان آفرينش ، با ساخته هاى بشر قابل مقايسه نيست ، با اين حا ل ما را متوجه اين حقيقت مى كند كه تصوير هماهنگ و متناسب نظام موجود و تجلى انديشه در اين دستگاه عظيم با اين منظره و چشم انداز زيبا و حيرت انگيز ، بيانگر دانش بيكران و همه جانبه آن نظم بخش و تدبيرآفرين است و نيرومندترين دليل بر وجودى است سرشار از علم و اراده و آگاهى و حكمت ، كه طرح اين شگفتيها را براساس برنامه دقيق و حساب شده ريخته است و نمود آشكار اين دانائى را در جزء جزء پديده ها ميتوان باز شناخت .

كسانى كه بخواهند آزمونهاى لابراتوارى و نظرات دانشمندان را پى گيرى كنند ، به روشنى مى توانند شگفتيهاى بيشمارى از علم بى نهايت را در عالم حشرات و حيوانات و گياهان مشاهده نمايند .

آرى او از مسير ستارگان در فضاى آسمان و از عالم پرغوغاى سحابى ها و گردش كهكشانه ، از كرانه هاى ازليت تا ابديت ، از تعداد مجموعه اتم هاى همه اجرام بالا و از سنن و قوانينى كه در طبيعت نافذ و جارى است و از پيدا و نهان هر چيز ، خبر دارد و آشوب ضمير آشفتگان را از خود آنها هم آشكارتر مى بيند .

باز هم به نداى قرآن گوش فرا دهيم كه مى فرمايد :

آن كه آفريننده جهان است از اسرار آفريده هاى خود آگاه نيست ؟ و حال آنك از همه دقايق و رموز عالم با خبر است »(1) .

« بر خدا هيچ چيز پوشيده نيست نه در زمين و نه در آسمان »(2) .

انديشمندان طبيعت شناس ، چون به ريزه كاريهاى دقيق و حساب شده در دل اجزاء هستى، بيش از ديگران آشنائى دارند واز محاسبات در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره ملك آيه 13 .

2 . سوره آل عمران آيه 5 .

وجود جاندار و بى جان ، در سلول و گلبول و كيفيت انوع فعل و انفعالها و تحولات ظاهرى و باطنى آنها و تأثيرات عناصر و مواد گوناگون در چهارچوب دانش و تحقيقات علمى خود با خبرند و آثار حكمت حيرت زا وعلم بى نهايت را در طبيعت وآفاق، به بهترين وجه مشاهده مى كنند، بيش از همه در معرض تجلى اوصاف و كمالات و دانش بيكران او هستند و اگر نداى وجدان را تخطئه نكنند ، وجود آفريدگار را روشنتر لمس مى نمايند .

يكى از متفكرين مى گويد :

« جهان ما بيشتر بيك انديشه بزرگ شبيه است تا بيك ماشين بزرگ ، من بعنوان يك نظريه و بعنوان تعريف علمى ، مى گويم كه دنياى ما مخلوق يك تفكر عظيم است ، كه مظهر اعلاى فكر و انديشه ما است و بنظر مى رسد كه افكار علمى نيز در اين جهت سير مى كند » .

علم خداوند منحصر به گذشته ها و حوادث و موجودات كنونى نيست ، بلكه آگاهى او نسبت به آينده نيز مانند زمان حال است .

علم خداوند به اصطلاح « حضورى » بتمام معنى كامل است ، لازم نيست ابتدا معلومى باشد ، تا مورد تعلق علم او قرار گيرد ، بلكه همه چيز نزد او منكشف است ، ذات اقدسش در عين اينكه غير از موجودات و پديده هاى او است ، جد از آنها هم نيست و بدون هيچ واسطه اى ، گذشته ها و آينده ها در پيشگاهش حضور دارند .

اميرمؤمنان على(ع) مى فرمايد :

« او به همه چيز داناست ، اما نه بوسيله ابزار و وسايلى كه با نبودن آنه ، علم نيز منتفى مى شود ، بين او و معلوماتش امر زائدى بنام علم ، وجود ندارد ، تنها ذات او است و بس »(1) .

على(ع) در اين بخش از سخنانش به اين مسأله علمى اشاره مى كند ، كه آگاهى خداوند نسبت به هستى « حضورى » است، زيرا خداوند در علم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . توحيد صدوق ، ص 73 .

به پديده ه ، به صورتهاى ذهنى كه اساس علم حصولى است ، نيازى ندارد و اگر دانش او از آن طريق تحقق مى يافت ، نياز پيدا مى كرد ، در حالى كه او بى نياز مطلق است .

كسى كه هستى جهان و جهانيان از او سرچشمه مى گيرد و هر حاجتى را فرض شود ، او رفع مينمايد و هر كمال و نعمتى را او ارزانى ميدارد ، خود مجموعه همه كمالات است ، چگونه مى توان تصور كرد ، كسى بتواند نباز هر حاجتمندى را برآورد ، ولى خود در دايره نوعى از نيازمندى ، محصور و گرفتار باشد ؟

ما نسبت به صورتهاى ذهنى خود ، تا آنگاه كه بخواهيم موجود باشند ، در ذهن باقى ميمانند و هرگاه توجه خود را از آنها سلب كنيم ، ناپديد مى شوند ، چون صورتهاى ذهنى آفريده و مخلوق ما است ، اين شناخت را اصطلاحاً علم « حضورى » مى نامند كه بدون احتياج بواسطه ، بدست مى آيد ، بر خلاف علم « حصولى » كه مستقيم و بىواسطه نيست .

تفاوتى كه ما مى توانيم صورتهاى ذهنى خود را خلق كنيم و پروردگار كه نظام هستى را پديد آورد ، اين است كه وجود خود ما نيز ، در اصظل هستى از او است و به او نيازمنديم ، اما او آفريننده حقيقى و هستى بخش همه موجودات و بى نياز از هر نظر است .

ترسيم حوادث گذشته و آينده ، در افق فكر و هستى محدود ما است ، كه زمان مشخصى را اشغال مى كنيم و در خارج از آن مقطع زمانى و مكانى ، وجود نخواهيم داشت ، چون ما يك پديده مادى هستيم و ماده براساس قوانين نسبيت و فيزيك ، در تكامل تدريجى و تغييرات دائمى خود ، محتاج به زمان و مكان است ، ولى براى وجودى كه از ازل تا ابد ، در همه ظروف و زمانها حضور داشته و دارد و از اسارت ماده و لوازم آن رها است ، گذشته و آينده براى او مفهومى ندارد .

چون هر پديده اى در هستى و پيدايش خود ، به هستى بى پايان آفريدگار تكيه زده است ، هرگز ميان خدا و آن موجود ، حجاب و حائلى را

نمى توان فرض نمود ، زيرا او بدرون و بيرون هر چيز محيط ومسلط است .

شخصى از اميرمؤمنان على(ع) پرسيد معبود كجاست ؟

على(ع) فرمود : « درست نيست گفته شود خدا كجاست ؟ چرا كه خدا مكان را مكان كرد و درست نيست گفته شود خدا چگونه است ؟ زيرا خدا چگونگى را چگونگى ساخت و درست نيست گفته شود خدا چيست ؟ زيرا او ماهيتها را آفريد .

پاك و منزه است آن خداى بزرگى كه هوشمندان از شناورى در ميان امواج عظمتش عاجزند و فكرها هنگام يادآورى ازليت او به گِل مى نشينند و عقلها در قضاى بزرگ ملكوت و مقام ارجمندش حيرانند »(1) .

همچنين مفهوم دور و نزديك و فاصله مكانى ، از محدوديت وجودى ما ناشى مى شود .

قرآن مى فرمايد :

« خدا از آنچه در صحنه زمين و اعماق درياست ، آگاه است هر برگ كه از درختى مى افتد و هر دانه اى كه در تاريكى هاى زمين پنهان است و هرتر و خشكى در پيشگاه او آشكار و متجلى است »(2) .

فرض كنيم در اطاقى كه مشرف بر خيابان است ، قرار گرفته ايم و از روزنه كوچكى به انبوه اتومبيل ها كه در خيابان مجاور ، به سرعت در حال حركتند ، چشم مى دوزيم ، بديهى است كه ما نمى توانيم مجموع اتومبيل ها را با هم ببينيم ، بلكه از برابر آن روزنه ، اتومبيل ها يك يك مى گذرند و مرتباً ناپديد مى گردند حال اگر ما از وضع اين اتومبيل ها بى خبر بوديم ، چنين تصور ميكرديم كه بتدريج آنها از يكسو به وجود مى آيند و از سوى ديگر نابود مى شوند .

در حقيقت اين روزنه كوچك و محدود ديد ما است ، كه براى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ج(3) ص 297 .

2 . سوره انعام آيه 57 .

اتومبيل ه ، گذشته و آينده را ترسيم مى كند ، اما كسانى كه در خارج از اطاق ، كنار خيابان ايستاده باشند ، يكجا اتومبيل ها را در حال حركت مشاهده مى كنند .

بنابراين وضع ما در مقابل گذشته و آينده جهان ، درست به كسى مى ماند كه از روزنه كوچك اطاق اتومبيلها را تماشا ميكند .

وقتى دانستيم كه خداوند فوق زمان و مكان است ، تمام موجودات و حوادث گذشته و آينده ، براى او كه بى زمان است ، هميشه حاضر و موجود و مانند يك تابلو نقاشى مجسم هستند .

بنابراين ما در برابر آفريدگارى كه از كوچكترين حركت و كردار خلق آگاه است ، چنانكه قرآن مى فرمايد :

« او از هر كارى كه از شما سرزند آگاه است »(1) .

بايد احساس مسئوليت كنيم و از هر لغزش و انحرافى كه سبب انحطاط و دورى ما از او مى شود ، بپرهيزيم و در پيشگاه آن داناى مطلق كه ما را از منازل و مراحل گوناگون عبور داده و به اين مرحله از استعداد و شكوفائى رسانده است ، نيايش كنيم و از فرامين او كه گشاينده راه سعادت و طريق وصول به هدف والاى انسانى است ، سر نپيچيم و هيچ انگيزه اى جز او را نپذيريم .

براى رسيدن به آفريدگار بايد خود را بصفات الهى آراست و در اين مهلت زودگذر دني ، در تدارك ميهمانى ملاقات خود بود ، تا رجعت به سوى او ، يعنى به اصل و منشأ و مبدأ پيدايش وجودى خويش براى ما ممكن گردد و به اين مقام جز از طريق عمل نمى توان رسيد ، عملى متكى بر خودسازى ، چه خداوند مسئوليت عمل را بر دوش انسان بعنوان امانت الهى بار مى كند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره نحل آيه 91 .

فصل سوم

عدل گسترده خداوند

درس چهاردهم

ديدگاهه ، پيرامون عدل

مسأله عدل در ميان ساير صفات الهى ، مسير خاصى را پيموده است و فرق مسلمين در مورد آن ، نگرشهاى متفاوتى داشته و برداشت هاى خويش را از اين مسأله در اشكال و قالبهاى خاص خود ريخته اند .

جمعى از اهل سنت كه پيرو ابوالحسن اشعرى دانشمند مذهبى خود هستند ، با الهام از انديشه هاى او ، به اين اصل اعتقادى ايمان ندارند و تحقق دال را در زمينه افعال آفريدگار منكرند .

از ديدگاه آنه ، خداوند نسبت به هركس هر چه انجام دهد و هر كيفر و پاداشى را بدون استحقاق اعمال نمايد ، نيكو و عين حق و عدالت است ، اگر چه ما آنرا بر اساس سنجش و معيارهاى انسانى بر خلاف موازين عدل بدانيم و عملى غير منصفانه تلقى كنيم .

اين گروه صفت عدل را از فعل خداوند ، انتزاع مى كنند ، و هر چيزى را از آن جهت عدل مى دانند كه به خدااستناد داده شود، اگر او به نيكوكاران پاداش دهد و به بدكاران كيفر ، عدل است و عكس اينهم اگر عمل كند ،

باز خروج از دايره پهناور عدل نيست .

اينكه مى گويند تعبير عدل و ستم در باره خدا نامفهوم است ، به گمان خود از اين طريق هر چه والاتر ساحت مقدس ربوبى را تقديس مى كنند ، در حاليكه هيچ انديشمندى اينگونه نسبت ها را كه زاينده نارسائى فكرى و تعصب و قشريگرى علمى است ، تقديس محسوب نمى دارد و چنين بينشى اساساً نظم و حساب و اصل علت و معلول و سبب و مسبب ، در نظام كلى جهان و در نظام رفتار و كردار انسانها است .

بعلاوه به اعتقاد آنها چراغ عقل با همه فروزندگيش ، در مرحله ادراكات دينى و مسائل مربوط به آن ، خاموش مى شود و در اين صحنه فروغى ندارد تا پيش پاى انسان را روشن كند و لذا در چنين شرايطى نمى توان به راهنمائى انديشه و خرد ، تكيه كرد و از آن بهره جوئى نمود .

اين ادعا نه با معارف قرآن منطبق است و نه با محتواى سنت ، زيرا قرآن كريم بى توجهى به عقل را گمراهى مى خواند و براى شناخت معارف الهى و آشنائى به اعتقادات دينى ، مردم را به تعقل و انديشه واميدارد و كسانى را كه از فروزندگى اين چراغ پر فروغ درونى بهره نمى گيرند ، به حيوان تشبيه كرده و چنين مى فرمايد :

« بدترين جنبندگان در پيشگاه خدا كسانى هستند كه كر و لالند و نمى انديشند »(1) .

پيامبر اسلام فرمود :

« خداوند براى رهبرى مردم دو راهنما مقرر داشته ، يكى راهنماى ظاهرى كه انبياء خدايند ، ديگر راهنماى درونى كه نيروى انديشه است » .

* * *

در برابر اين دسته فرقه معتزله و شيعيان قراردارند، كه عدل ر از ميان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره انفال آيه 21 .

صفات الهى ، بعنوان يك اصل اعتقادى انتخاب كردند و نيز با استناد به دلائل عقلى و نقلى ، مسأله عملكرد مستقيم قضا و قدر الهى و مجبور بودن انسان را مباين اصل عدل تلقى نموده و آنرا مردود دانستند .

اينهامعتقدند كه چه در نظام تكوين وچه در نظام تشريع، عدل مبناى كار خدااست وچنانكه ابعاد كارهاى انسانها با مقياس حسنو قبح ، سنجيده مى شود، افعال آفريدگارنيزمشمول همين معياروسنجش قرارمى گيردو چون از نظرمنطق عقل، عدل امرى پسنديدهوبيدادگرى ذاتاًناپسنداست ، بنابراين معبودى كه از جمله ويژگيهايش تدبير و عقل و روحيه نامتناهى است ، هرگز بكارى مبادرت نمىورزد كه از ديدگاه عقل ناروا باشد .

اينكه مى گوئيم خداوند عادل است ، به اين معنى است كه ذات آگاه و خلاق او ، هيچ عملى را برخلاف حكمت و مصلحت انجام نمى دهد و مفهوم حكمت در مورد آفريدگار بدين معنى نيست كه براى رسيدن به اهداف و جبران كمبود خود بهترين وسيله ها را انتخاب مى كند ، چه اينت انسان است كه حركتش از نقص به سوى كمال است ، اما كار خداوند خارج ساختن موجودات از نقص و راندن آنها به سوى كمالات و غايات ذاتى خودشان است و حكمت هر پديده اى ، عنايتى است كه در نهاد خود آن پديده نهفته و خداوند پس از بخشيدن فيض وجود به آنه ، با افاضه ديگرى به سوى تكميل استعدادهايشان مى كشاند .

پس عدل داراى مفهوم وسيعى است ، كه طبعاً دورى از ستم و عمل نابخردانه يكى از مصاديق اين مفهوم وسيع است .

امام صادق(ع) در توضيح معنى عدل فرمود :

« عدل در مورد خداوند به اين معنى است كه چيزى را به خدا نسبت ندهى كه اگر از شخص تو سر زند مورد سرزنش و نكوهش قرار خواهى گرفت »(1) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كفاية الموحدين ج (1) ص 442 .

بى شك ستمگرى و هر نوع تباهى در رفتار و عمل انحرافى كه در قالب هاى گوناگون و اشكال متفاوت ، از انسان بظهور مى رسد ، از جهل و ناآگاهى ، يا از نيازمندى همراه با زبونى ، مايه مى گيرد و يا بازتاب كينه و عداوت است ، كه بمثابه جرقه اى از درون شخص جستن مى كند .

بسيارند كسانى كه از بيدادگرى و تبهكارى بيزارند ، با اين حال به علت عدم آگاهى و جهل از فرجام كار ، گاهى دست ستم از آستين بيرون مى آورند و بيداد مى كنند و يا خود را به انواع تبهكاريها و اعمال شرم آور آلوده ميسازند .

پاره اى از اوقات نيز انسان به چيزى احساس احتياج پيدا مى كند ، كه توانائى و امكاناتى در اختيار ندارد تا مقاصد خويش را تحقق بخشد ، ريشه بسيارى از تباهى ها از همين جا شكل مى گيرد و احساس نياز و حرص و آز نامشروع و آزارانگيز و يا تسلط روح كينه توزى ، عواملى هستند براى اعمال تجاوزكارانه او .

اينجا است كه شخص عنان اختيار را از كف مى دهد و براى پوشاندن جامه عمل بخواسته هاى خود ، تلاشهايش را يكجا متمركز مى سازد و در اين خط سير عملاً همه مرزهاى اخلاقى و انسانى را مى شكند و گلوى هر مظلوم رنجديده اى را مى فشارد .

اما ذات بى همتاى آن هستى بى پايان الزاماً از اين خصايص و تنگناها رها است ، زيرا نه چيزى در برابر دانش بيكران او مخفى است و نه عجز و حقارت و زبونى در مورد آن ناموس ازلى كه اشعه جاودانيش موجودات را حيات و مدد مى بخشد و خود كنترل و انتقال و تنوع و تكامل آنها را بعهده دارد ، قابل تصور است .

ذات لطيفى كه مراتب كمال را يكجا دربردارد ، محتاج چيزى نيست، تا از فقدان آن به هراس افتد ، هرآنگاه كه اراده كند ، بى گمان توانائى و قدرتش براى انجام هيچ كارى محدود نيست ، تا بخاطر آن از مسير عدل خارج ، و بر كسى ستم ورزد و يا به منظور تسكين خاطر ، انتقام بگيرد و يا

بكار بى مورد و نامناسب دست زند .

بنابراين انگيزه هاى اينگونه امور نمى تواند به وجود آفريدگار راه يابد و ممكن نيست مفهوم ظلم و ستم در باره حقيقتى مصداق پيدا كند كه فيض و بخشندگيش عام و پاكى و قداست ذاتش در پهنه هستى نمود و تجلى آشكار دارد .

قرآن مجيد متوالياً ستمگرى را از خدا نفى مى كند و هرگونه عمل ناشايستى را از ساحت مقدسش بدور مى داند و مى فرمايد :

« خداوند هرگز به بندگان خود ستم روا نمى دارد ، بلكه اين خود مردمند كه مرتكب ظلم و بيدادگرى مى شوند »(1) .

در اين آيه خداوند همان مفهوم ظلم كه از ديدگاه انسانها قبيح است ، را از خود نفى نموده و آنرا به مردم نسبت مى دهد ، از سوى ديگر چگونه ممكن است خداوند مردم را به برپاداشتن عدل و دادگرى فرا خواند و از زشتى ها دست بيالايد ، قرآن مى فرمايد :

« همانا خداوند مردم را به عدل و احسان فرمان مى دهد و به بذل و عطاء به خويشاوندان امر مى كند و از كردار ناپسند و ستم باز مى دارد و به شما از روى مهربانى پند مى دهد ، باشد كه پند خدا را بپذيريد »(2) .

اسلام تا آنجا براى عدالت ارج و ارزش قائل است كه اگر دسته اى از مسلمانان بخواهند از مسير عدالت منحرف شده و راه تجاوز و ستمگرى را در پيش گيرند ، بايد بدستور قرآن حتى با جنگ و مبارزه ، مسلمانان متجاوز و زورگو را سركوب كرد :

« اگر دو دسته از مؤمنان با يكديگر جنگ كنند ، ميان آنان صلح و آشتى را برقرار سازيد و اگر يكى بر ديگرى تجاوز نمود ، با دسته زورگو ومتجاوز جنگ كنيد تا بفرمان خدابازگردد واگر بفرمان خدابازگشت، ميان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره دوم ( بقره ) آيه 9 .

2 . سوره نحل آيه 89 .

آنان با كمال عدل و داد صلح و آشتى دهيد ، براستى خداوند افراد دادگر را دوست مى دارد »(1) .

نكته جالبى كه از اين آيه ميتوان استفاده كرد اين است كه به افراد ميانجى تأكيد ميكند در مقام اصلاح دقت كنند كه نزاع با اجراى كامل عدالت و بدون اينكه گذشتى صورت گيرد ، پايان دهند ، زيرا در چنين مواردى كه جنگ و ستيز با تجاوز و ستمگرى آغاز شده است ، اگر افراد ميانجى كه مى خواهند از طريق كدخدامنشى غائله را پايان دهند ، تلاش و كوشش خود را بر اصرار به اغماض و گذشت قرار داده و رضايت يكى از طرفين را به گذشت از حق خود بنفع ديگرى جلب نمايند ، ممكمن است همين گذشت مشروع روح تجاوز و زورگوئى را در افرادى كه با جنگ و ستيزه جوئى كسب امتياز كرده اند ، تقويت كند و معمولاً هم در مقام آشتى متجاوزين را با دادن امتيازى قانع مى سازند .

هرچند گذشت از حق خويش يك عمل مطلوبى است ، ولى در چنين شرايطى خواه و ناخواه در انديشه شخص متجاوز ، اثر نامطلوبى باقى خواهد گذاشت ، در حالى كه هدف اسلام اين است كه بساط زور و بيعدالتى از ميان جامعه اسلامى برچيده شود و مردم اطمينان يابند ك هيچ كس با تجاوز و زورگوئى چيزى را به دست نخواهد آورد .

* * *

با مطالعه در نظام هستى ميتوان دريافت كه بر تمام پديده هاى فيزيكى در جهان ، تعادلى گسترده وهمه جانبه حكمفرماست، تجلى اين مظاهر در انتظام ذرات و شتاب الكترونها، در چرخش سيارات ، در جنبش و تحرك اجرام و در عالم جماد ونبات، ارتباط دقيق در اندامهاى يك موجود زنده و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره حجرات آيه 9 .

بالاخره از تعادل اجزاء داخلى اتم گرفته ، تا تعادل يكپارچه اى كه ميان كرات بيشمار بزرگ آسمانى و جاذبه هاى حساب شده آنها وجود دارد و آنهمه قوانين دقيقى كه علم در كوشش شناخت روابط آنها است ، همه بيانگر وجود انتظام ترديدناپذير ، در جهان است ، كه معادلات قوانين رياضى آنرا تأييد مينمايد .

پيامبر راستين ما اين عدل همگانى و تعادل جهانگير و اينكه هچى چيز آشفته ونابسامان نيست، در پيامى كوتاه ورس چنين بيان فرموده است:

« تعادل و تناسب صحيح است كه آسمانها وزمين را برپا نگهداشته است » .

قرآن از زبان حضرت موسى ( على نبينا و عليه السلام ) مى فرمايد :

« خداى ما آنكسى است كه بهر موجودى آنچه را شايسته بود ، داد سپس آنرا براى ادامه هستى هدايت و رهبرى نمود »(1) .

حضرت موسى ( على نبينا وعليه السلام ) با يك جمله كوتاه چگونگى آفرينش و جهان سرشار از نظم و لطف و زيبائى را كه از آيات خداوندى است ، به فرعون خاطرنشان مى سازد ، تا انديشه او را از انحراف نجات بخشد و بتواند وجود نظم عادلانه الهى و اندازه گيرى صحيح را در سراسر هستى درك كند .

بنابراين از سنن جبرى حاكم بر طبيعت ، نظم و اعتدال است و هر چيز در سايه قرار گرفتن در حوزه سنتها و قوانين طبيعى ، در روند تكاملى و مسير مخصوص بخود حركت مى كند و هرگونه انحراف از نظام عمومى و روابط حاكم بر آن به آشفتگى و اختلال منجر خواهد شد .

البته در برابرپيدايش نوعى بى نظمى در طبيعت، خود پديده ه ازخود عكس العمل نشان مى دهند و عواملى از درون يا برون ، موانع تكامل را از ميان برميدارند و براى ادامه رشد و كمال راه را باز و بارديگر نظم ر برقرار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره طه آيه 53 .

مى سازند .

وقتى بدن مورد هجوم و حملات عوامل بيمارى زا و ميكربها قرار ميگيرد ، گلبولهاى سفيد بر اساس سنت جبرى براى مبارزه با فساد دست بعمل خنثى سازى مى زنند و نيز درمانى كه از راه تجويز داروها اعمال ميشود ، كمك برونى است كه بمدد عوامل خنثى كننده مى شتابد و مى كوشد اعتدال را ببدن بازگرداند .

و نيز محال است خداوندى كه مهرى بى پايان داشته و يا عنايت ويژه خود ، بى دريغ نعمت ها را بر بندگانش ارزانى مى دارد ، كوچكترين كار خلاف و نابجا از او سر بزند ، و اينهم نداى قرآن است :

« خداست كه زمين را قرارگاه شما ساخت و آسمانها را برافراشت و شما را به نيكوترين صورتها بيافريد و از غذاهاى لذيذ خوش ، روزى بشما داد ، و اين خدا پروردگار شما است »(1) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره مؤمن آيه 63 .

درس پانزدهم

تحليلى از ضايعات و نارسائيها

مسأله عدل خداوند برانگيزنده اشكال وجود بلاها و ضايعات و بديها در نظام هستى ، و برخى نابرابريهاى اجتماعى است ، در ارتباط اين موضوع است كه طوفان پرسشها و ايراد و تندبادهاى انديشه ، در درون بسيارى از افراد برانگيخته مى شود و چنان به ريشه وجودشان هجوم مى برد كه توان رهيدن از آنرا ندارند و شك و ترديدهائى كه از اين رهگذر منشأ مى گيرد به صورت جدى تبديل به عقده اى ناگشودنى خواهد شد .

مى گويند چگونه جهان هستى در نتيجه انديشه و حكمت پديد آمده ، در حالى كه مى بينيم رنجه ، درده ، شرارته ، بر آن حكمفرماست و عالم بطور مداوم زير ضربات فرساينده ناهنجاريها و بدبختى ها قرار گرفته و پيوسته نقص و كمبود و نارسائى فراگيرتر ميشود ؟

چراگاهى در گوشه و كنار جهان ، حوادث وحشتناك و كوبنده ، هستى بشر را مورد حمله قرار مى دهند و هزاران ويرانى و تلفات و خسارتها به بار مى آورند ؟

چرا يكى زشت است و ديگرى زيب ، يكى سالم است و ديگرى بيمار ؟ و چرا همه يكسان آفريده نشدند ؟ آيا اين نابرابريها نشانه عدم حضور عدالت در پهنه هستى نيست ؟

عادلانه بودن نظام به اين است كه نه در آن ظلم و تبعيضى وجود داشته باشد و نه آفات و بلائى و تهى بودن نظام از هر نقص و ضعف و بميارى و فقر ، نشانه كمال و عدالت است .

* * *

نخست بايد بپذيريم كه ارزيابى مان از مسائل جارى در هستى ، ما را به نهايت و عمق پديده ها نمى رساند و براى تعليل و توجيه نهايت ها و غايات رويداده ، كافى نخواهد بود .

تصوير حوادث ناگوار و بلاه ، در نخستين برداشت سطحى و غير عمقى كه حقيقت نهان شده در وراى آنرا نمى شناسيم و دورنماى واقعى واپسين هدفها را در نخستين گام نمى توانيم ترسيم كنيم ، بيانگر بى عدالتى است ، كه عواطف انسان را بشدت تحت تأثير مى گيرد و اينجا است كه بى منطق ترين تحليل ها را در پى خواهد داشت .

اما چنانچه عميق و اساسى بينديشم ، در خواهيم يافت كه اين قضاوت يك جانبه،براين اساس استواراست كه مامقياس سنجش رادراينگونه حوادث راكه برآن برچسب ستم مى زنيم، خود و منافع خويشوياكسانى قرار داده ايم ، كه بين ما و آنها يكنوع رابطه و پيوندى بىواسطه ياباواسطه وجود دارد،آنچه منافع ما را تأمين كند ، خوب است ، و آنچه براى مازيان آور باشد ، بد ، پس خوب و بد از دريچه چشم نزديك بين و افق كوتاه افكار و منافع ما و عدم آشنائى دقيق به سنت هاى حاكم بر هستى است .

مگر در يك حادثه فقط وجود ما مطرح است و ميتوانيم تنها سود و زيان خويش را ملاك خوب و بد قرار دهيم ؟

جهان مادى ما تحول زا است ، به اين معنى كه اين جهان عوض مى شود ، حوادثى فردا به وقوع مى پيوندد ، كه امروز نبوده ، چيزهائى نابود و چيزهاى ديگر جاى آنها را اشغال مى كنند .

بديهى است كه آنچه امروز براى برخى از مردم مفيد و ثمربخش بوده ، فردا وجود خارجى ندارد ، ولى چون ما انسان هستيم و به خود و به اشياء جهان علاقمنديم ، آنوقت از دست رفتن ها و دست يافتن ها براى م ، خوب و بد را تشكيل مى دهند و گذشته از انسانها و وابستگيهايشان به اشياء ، حوادث گوناگون از تحول پذيرى عالم برمى خيزد و اگر امكان دگرگونى در اين جهان نباشد ، رويدادى هم نيست و در اين صورت در آن خوب و بد هم يافت نخواهد شد .

در اين جهان تخيّلى نه نقص و كمبود است و نه رشد و نمو به چشم ميخورد و در آن تضاد و تباين و انتظار و تفاوت و تنوع در تركيبات و حركات ، وجود ندارد ، در جهانى كه كمبود نيست ، ضابطه و قانون و مرزبنديهاى انسانى و اخلاقى و اجتماعى هم نيست ، تحول و تغيير مولود حركت و چرخش سيارات است ، اگر تحول و تفاوت از بين برود ، زمين و ماه و خورشيد و روز و ماه و سال ، باقى نمى ماند .

* * *

در نظر يك جهان بينى وسيع ، ممكن است آنچه امروز براى ما زيانبخش باشد ، در حال حاضر يا در آينده ، براى ديگران سودمند باشد ، چه تلاش و حركت جهان ، در جهت تأمين و تحقق هدف عالم است و به سود كل هستى ، چه بسا افرادى هم در اين مسير زيان ببينند و يا حتى به سود همه بشر هم تمام نشود .

اگر ميتوانستيم در درياى ژرف معارف فرو رويم و با سر انگشت دانشو بينش، انبوه رازها و رمزها را ورق بزنيم ، آنگاه فلسفه و آثار آنسوى

حوادث ، براى ما بطور وضوح و روشن چهره مى نمود . وقتى متوجه مى شويم كه قضاوت م ، در چنين شبكه پيچيده اى ، از جامعيت برخوردار نيست ، كه بدانيم حوادث امروز زائيده يك سلسله علل سابق است و خود سبب حوادث ديگر و علت يك سلسله معلولهاى آينده .

اگر براى ما امكان پذير بود كه از فرازى بر فراخناى جهان بنگريم ، كه كل جنبه هاى مثبت و منفى قضايا و همه اسرار و آنچه در جهان مى گذرد را ببينيم و نتايج و اثر يك حادثه را در طول تاريخ گذشته و آينده انسانه ، و نسبت به همه موجودات و تمام مكانها و در مجموعه سازمان هستى . و تا شعاع ازليت و ابديت ، ارزيابى كنيم و زيان آن حادثه) را در مجموع ، بيش از منافع آن بدست آوريم ، آنوقت مى توانستيم به عنوان يك حادثه زيانبخش تلقى كنيم و مهر شر خالص را بر پيشانى آن بزنيم .

ولى آيا چنين احاطه كاملى به تمام اين سلسله طولى و عرضى و در مدار متحرك تمام عالم ، براى انسانها وجود دارد ؟

در غير اين صورت كه چنين قدرت ارزيابى در اختيار ما نيست و گامهاى فزاينده م ، در اين مسير كوتاه است و نمى توانيم پرده از راز و رمز مسائل پيچيده در اين زمينه برداشته و همه جاى آنرا حساب كنيم ، بايد از پيشداورى عجولانه و يك جانبه ، كه بى شك ناشى از كوتاه نظرى است ، خوددارى نمائيم و بدانيم كه در نظام كلى و عمومى جهان پهناور ، نبايست تنها منافع مخصوص خود را مقياس سنجش قرار دهيم و نتيجه كلى بگيريم و بالاخره اينگونه مطالعات نسبى كه در چهارچوب موضوعات و شرايط خاصى انجام مى گيرد ، را هرگز نمى توان ملاك قضاوت نهائى قرار داد .

چه بسا كه طبيعت دست اندركار تحقق هدف خاصى است ، كه طبق جريانات عادى، تصور آن براى انسان دشوار مى نمايد ، چرا نبايد تصور كرد كه رويدادهاى ناموزون، در تلاش براى آماده ساختن زمينه اى باشند،تا مولود جديدى از آن سرزند و در زمين جانشين خدا گردد ، شايد اوضاع و احوال محيط و روزگار ، اقتضاء چنين روشى را مى كرده است .

اگر انقلابات و تحولات وحشتناك در ضمن هدفى مطلوب و نقشه اى طرح شده ، جريان نمى داشت و در دراز مدت و دورانهاى مختلف ادامه مى يافت و هيچ اثر مثبت و سازنده اى از آنها زايش نمى كرد ، امروز از انواع پديده هاى جاندار و حتى انسان ، اثرى در زمين نبود .

چرا به محض مشاهده چند حادثه و پديده استثنائى در طبيعت ، جهان هستى را به بيعدالتى و هرج و مرج و بى پايگى متهم مى كنيم ؟ و روى تعدادى ناهنجارى كوچك و محدود ، انگشت اعتراض مى گذاريم ؟ و تمامى مظاهر و پديده هاى عقلائى و دقيق و ظرايف شگفت عالم و در اندرون موجودات ، كه از طرح و اراده و انديشه متعالى تجلى يافته ، به دست فراموشى مى سپريم ؟

بشرى كه اينهمه تدبير استوار در پهنه هستى مى بيند ، بايد اعتراف كند كه كلاً جهان مجموعه اى از يك روند تكاملى هدفدار است و هر پديده اى تابع مقياس و ميزان مشخصى است و جائى كه يك رويداد برايش قابل توجيه و تعليل نيست ، ناشى از كوتاهى درك خود بداند و دريابد كه اين محدوديت او است كه گنجايش شناخت هدف ها و محتواى آنرا ندارد ، نه نقص در آفرينش .

حوادث تلخ و ناگوار جهان ، از ديدگاه ما به قضاوت مرد بيابان گردى شبيه است كه وارد شهر مى شود و مى بيند بولدوزرهاى نيرومند ، مشغول تخريب تعدادى ساختمانهاى قديمى هستند ، او كوبيدن ساختمانها و چنين عملى را يك ويرانگرى ابلهانه مى پندارد ، ولى آيا اين كوبيدن و تخريب ، بى حساب و بدون نقشه و هدف صحيح انجام مى گيرد ، آيا مى توان چنين قضاوتى را منطقى دانست ؟ بى شك نه ! زيرا او تنها ويرانگرى را ديده و از هدف حساب شده مهندسين و دست اندركاران تخريب ، آگاهى ندارد ! .

به گفته يكى از انديشمندان :

« حال اينان به حالِ كودكانى ميماند كه جريان برچيده شدن يك سيرك را تماشامى كنند، سيرك مطابق نقشهو نظم درمحلى برچيده ميشود ،

تا به محل ديگرى انتقال يابد و كار پرشور خود را دنبال كند ، اما در نظر كودكان نزديك بين ، فرو افتادن تيرها و تنابها و چادرها و آمد و رفت انسانها و چهارپايان ، معنائى جز انحلال و پايان كار سيرك ندارد » .

* * *

اگر با ديد عميق و ابعاد وسيع ترى ، به مصايب و بلاها نظر كرده و از آنها بهره بردارى صحيح نمائيم ، آنگاه است كه درك كنيم ، در واقع اينها نعمتند ، نه بل ، نعمت بودن نعمت و بلا بودن بل ، به طرز واكنش و عكس العمل انسان در برابر آن بستگى دارد و يك موضوع نسبت به دو فرد وضع مختلفى به خود مى گيرد .

مصيبت و درد آژير خطر است ، كه انسان را به اصلاح نقايص و اشتباهات خود واميدارد و در واقع اين پديده ، دستگاه مصونيت طبيعى و كنترل است .

اگر ثروت موجب عياشى و تن پرورى گردد ، نكبت و بدبختى است و تنگدستى و نادارى اگر سبب تربيت و پرورش و تكامل روح انسان شود ، خود نعمت است ، پس نه مى توان ثروت را خوشبختى مطلق پنداشت و نه نادارى و فقر را بدبختى مطلق ، اين قانون در مورد تمام مواهب طبيعى قابل انطباق است .

ملت هائى كه در برابر نيروهاى مخالف قرار مى گيرند و براى حفظ موجوديت خود ، ناگزير از فعاليت و تلاشند ، قدرت و جان مى گيرند ، وقتى از عمل بعنوان پويشى سازنده و كوششى مثبت سخن مى گوئيم ، هرگز نمى توانيم از نقش دشواريها در تقويت نيروهاى درونى براى به پيش راندن انسان به سوى هدف ، به عنوان زيرساز عمل ، غافل باشيم .

مردمى كه مجبور به تلاش نباشند و در محيطى بدون تضادها زندگى كنند، در نتيجه رفاه مادىو غرق شدن درشهواتو لذايذسقوط خواهندكرد.

چه بسا انسانى رنج و سختى فرساينده اى در راه هدفى بزرگ ، بجان مى خرد ، كه اگر آن تلاش رنج آميز نبود ، هدف بزرگ نمى نمود ، اين است كه در گذرگاه تكامل ، ركود و هموارى راه و حركت كور و مكانيكى پذيرفته نيست و خيزش هاى انسان ، منهاى اراده آگاهانه ، به دگرگونى بنيادى وى نخواهد انجاميد .

كشمكش و تضاد ، شلاق تكامل است ، جمادات در زير فشار ضربات ، خرد مى شوند ، ولى انسانها در بستر مشكلات و سختى ها شكل مى گيرند ، آنها خود را به دريا مى افكنند تا فن شناگرى بياموزند و بالاخره در كوره بحرانها است كه نبوغها تجلى مى يابند .

كامروائيهاى مطلق و عشق به دنيا و هدف قرار دادن آن و لذت جوئى و منفعت طلبى هاى محجض ونينديشيدن به هدفهاى والاتر،نشانه گمراهى و غفلت است ، بدبخت ترينه افراد آنهائى هستند كه در آغوش ناز و نعمت كامل پرورش يافته و در متن رنجهاى زندگى نبوده اند ، سردى و گرمى دنيا را نچشيده اند ، در خود طلوع كرده اند و در خود غروب مى نمايند .

پيروى از اميال و تبعيت از خواهشه ، هرگز با استوارى و عظمت روح و تلاش و حركت ثمرز ، نمى سازد ، لذت جوئى و فساد ، و قدرت روح و پويائى در يكفرد ، دو پديده كاملاً متضادند ، اما چون بطور مطلق ، نفى و اثبات اين دو ناممكن است ، لذا بايد كوشيد و مستمراً تلاش كرد ، تا به ميزانى كه از حس لذت طلبى كاسته مى شود ، جبهه مقابلش در درون انسان ، رشد يابد .

آن نازپرورده هاى بى خبر از واقعيات تلخ و شيرين دني ، چون بيش از اندازه از رفاه وآسايش برخورداربوده اند وسختى گرسنگى نكشيده اند ، نه طعم لذيذترين غذاها را مى فهمند و نه لذت حيات را درك مى كنند و نه در برابرزيبائيهااحساس دارند، زيرا آشنائى بامشكلات وچشيدن مزه تلخى ها و ناكاميها و داشتن ظرفيت پذيرش دشواريها و گنجايش تحمل رنجها و مصيبت ه ، كه بر سر راه انسانها قدم به قدرم در كمينند ، شرط بهره بردارى از لذايذ حيات است .

آنگاه در نظر انسان شرايط مادى و معنوى زندگى گرانقدر مى شود ، كه او زير فشار حوادث ناگوار بيفتد و پستى و بلندى جهان را لمس كند .

انسان به علت سرگرم شدن به زندگى مادى ، در همه ابعاد وجود به زنجير كشيده مى شود و جنبه هاى پويائى و تحرك خود را از دست خواهد دارد و طبعاً از حيات ابدى و تلاش در راه خودسازى غفلت خواهد ورزيد و تا پرده هاى هوس ها بر وجودش سايه افكنده و روانش در بند تاريكيها اسير است ، چون خسى بازيچه امواج بهره هاى مادى مى شود و بدرگاه هر چيزى جز خدا سر مى سپرد ، لذا به يك وسيله بيدارى كه در شكل دادن و نضج افكار مثبت نقشى داشته باشد ، نيازمند است ، تا فنا و زوال اين جهان زودگذر را به او يادآورى نمايد و وى را به آزادى نفس كه مطلوب نهائى تربيت هاى آسمانى است ، برساند ، آزادى از تمام موانع و سدهائى كه بشريت را از كمال و رفعت باز ميدارند .

آرى خودسازى به آسانى ميسر نمى شود و ارزان به دست نمى آيد ، بلكه مستلزم اغماض از هوسهاى خوش آيند و خواهشهاى مطبوع ا ست و اين بريدنها و گسستنها و محروميت ه ، بسى تلخ و ناگوارند .

درست است كه اين كوشش ارزنده در جهت هموار كردن درون و آمادگيهاى روانى و ظهور استعدادها است ، ولى اساساً صبر بر گناه و كامجوئيه ، هميشه بكام انسان زهر مى ريزند و بجانش نيش مى زنند و او با مقاومت سرسختانه است كه مى تواند رسالت خود را براى درهم كوفتن موانع و برداشتن مشكلات از پيش پ ، ايفا كنمد و از نردبان رشد و ارزشها بالا رود .