مبانى اعتقادات در اسلام جلد ۱

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۹ -


درس شانزدهم

رنجها عامل بيدارى و تحركند

كسانى كه سر مست از غرور كاميابيها و قدرتند و اخلاق انسانى را بعلت چيره شدن ارزشهاى فريبنده بر جان وادراكاتشان ، يكسره بدست فراموشى سپرده اند ، گاهگاهى وقوع حوادث تلخ در گوشه و كنار جهان مى تواند زمينه تغييرات بنيادى و آگاهيهاى تحول انگيز را در آنها آماده نموده ، و پرده هاى غفلتشان را بدرد و حتى ممكن است آنان را به راهى كه در برگيرنده ابعادى از كمال انسانى و پرش و عبور از حال و پيوستن به آينده پربار است ، رهنمون شود و افرادى بوده اند كه از اين رهگذر عميقاً تحول يافته اند .

با توجه به اثرات زيانبار و وحشتناك غفلت و مستى غرور و درسهاى فراوان تربيتى كه از اين حوادث آموخته مى شود ، مى توان گفت ، در حقيقت اين آفات و ناكاميه ، در عين حال كه نسبى است ، در متن آنها نعمت هاى بزرگى نهفته و از عناصر پربارى هستند كه هسته آگاهى و اراده را مى سازند .

پس دشواريها مقدمه هستى ها و كمالاتند و زمينه ساز سنجش ارزشها و اعطاى پاداشها است ، و در آن درجه خلوص و رفعت و ميزان اوج گيرى ، يا انحطاط انسانه ، نمودار مى گردد .

قرآن مى فرمايد :

« ما بشر را در آغوش سختى ها آفريديم »(1) .

« ما شما را به ترس و گرسنگى و كاهش در ثروت و مال و مرگ و مير و آفاتى در محصولات ، به آزمون مى كشيم و رزمندگان مقاوم را در اين راه مژده ده ، همانها كه هنگام ابتلاى به مصيبت و رنج گويند ، ما از سوى خدائيم و در مسير تكامل به سوى او باز ميگرديم ، اينان كسانى هستند كه از جانب پروردگار درد همراه با عطوفت و رحمت را دريافت مى كنند و هم ايشان راه يافتگانند »(2) .

بى ترديد خداوند مى تواند جهان را عارى از ناملايمات و رنج و بدبختى ، بيافريند ، اما اگر در برابر آن ، قدرت انتخاب و اختيار و آزادى را از انسان بگيرد و او را موجودى بى اراده ، بى اختيار و قدرت تصميم ، همچون ديگر موجودات فاقد ادراك و شعور ، در اين پهنه هستى رها نمايد ، كه تحت تأثير طبيعت شكل بگيرد و برنگ دلخواه آن درآيد ، آيا ديگر لايق نام « انسان » مى بود ؟

آيا به بهاء از دست دادن همه استعدادها و گرانبهاترين سرمايه هاى او كه همان حريت و آزادى است ، در چنين شرايطى كمال مى يافت و دچار انحطاط و سقوط نمى گشت ؟ و جهان ، فاقد خير و زيبائى كه هر يك با ضد خود قابل تشخيص است ، نمى شد ؟

پيدا است كه حس تشخيص و شناخت ، انگيزه امكان وجود خوبى وبدى،وزشتىوزيبائى است،خداوندى كه برصحنه هستى،حكمتش تجلى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره بلد آيه 4 .

2 . سوره بقره آيه 152 ـ 151 ـ 150 .

خاص دارد،خواسته است بابخشش نعمت حريتو نيروى انتخاب به انسان ، كه غير قابل سنجش و ارزيابى است، نوسازى واستحكام پديده هاى خود و حكمت و قدر خويش را در آفريدگان ، به عرصه ظهور رساند .

در وجود انسان امكان انجام خوبى و بدى را بوديعت نهاده و بى آنكه او را در انجام هر يك مجبور سازد ، انتظارش از او همواره تحقق خير است ، خداوند بدى را نمى پسندد و آنچه مورد رضايت و خواست او است ، همانا كردار پسنديده است كه در برابر انجامش ، پاداشى فراوان و غير قابل تصور مقرر داشته و او را از پيمودن راه پليدى و سوء استفاده از اختيار ، بازداشته و به كيفر و عذاب بيم مى دهد .

بنابراين انسان با استفاده از نيروى انتخاب و اختيارى كه بوى افاضه شده ، مى تواند با رهنمون هاى الهى و با تكيه بر خويشتن عمل كند .

با همه اين احوال ، راه بازگشت به پاكى و نور و طهارت را بازگذاشته ، تا چنانچه پايش لغزيد بار ديگر به دامن لطف و رحمت حق بازگردد و اين مزيت خود نمايش تجلى لطف و ظهور عدل گسترده او و بيانگر ارزانى نعمتش بر بندگان است .

انسانى كه بعمل نيك مبادرت مىورزد ، اگر خداوند بر اعمال و دستاوردهاى او ، پاداشى فورى ببخشد ، هيچگاه بر تبهكار بدسيرت ، فضيلتى نخواهد داشت و اگر بدانديشان بدكار ، همواره با عذاب و عقوبت پذيرائى شوند ، در اين جهان فضيلت و پاكى ، بر پليدى و ناپاكى ، برترى و مزيتى نخواهد يافت .

* * *

اصولاًفرمول تضادپايه اصلى جهان آفرينش است،اين صفت تحول پذيرى ماده است كه سبب مى شود فيض خدادر جهان جريان پيداكند، اگر ماده اين جان ، در اثر برخورد و تلاقى با موجودات ، شكلهاى گوناگون

نمى گرفتو هستى آمادگى براى دربرگرفتن صورتهاى جديدى را نداشت ، تحقق تنوع و تكامل امكان ناپذير بود ، جهان ثابت و نامتغير،به مثابه سرمايه راكدى است كه هيچگاه سودآورنيست، امااين گردش سرمايه است كه توليد سود خواهد كرد ، البته ممكن است سرمايه خاصى، درجريان كارخود زيان ببار آورد ، اما تمام مواد جهان ، مانند تمام سرمايه هاى جهان است ، كه بى شك مجموعاً در گردش خود ، سودآور است .

تضادى هم كه در صورتهاى ماده انجام مى گيرد ، ثمرش اين است كه نظام هستى را به سوى كمال پيش مى برد .

اين در صورتى بود كه شر به معناى واقعى كلمه در جهان وجود داشته باشد ، ولى اگر دقت كافى كنيم ، درخواهيم يافت ، كه بدى بديها يك صفت حقيقتى نيست ، بلكه يك صفت نسبى است .

اسلحه گرم در دست دشمن من براى من بد است و در دست من براى مقابله با دشمن خير است و اگر من و دشمنم هيچكدام نباشيم ، خود اسلحه نه خوب است نه بد .

وانگهى از يك سو جريان طبيعت ، يك جريان رياضى است و سيستم جهان طورى تعبيه شده كه جوابگوى همه خواسته هاى ما نيست و از سوى ديگر ما مى خواهيم خواسته هاى نامحدود خود را بدون هيچگونه مزاحمتى به دست آوريم ، ولى عوامل طبيعى ، تمايلات بى حسابى را كه در درون خود پرورده ايم ، و از لحاظ سرشت ما هم چنين تمايلاتى ، داراى ارزش و اهميت نيستند ، اجابت نمى كنند و توجه و عنايتى به اميال ما ندارند و سر تسليم در برابر كشش هاى درونى مان فرود نمى آورند ، اين است كه وقتى در زندگى با ناملايمات روبرو مى گرديم ، موجب رنجش بى جاى ما مى شود و عوامل ناراحتيهاى خود را به « شر » تعبير مى كنيم .

كسى كه مى داند در چراغش نفت نيست ، اگر خواست روشن كند و نشد ، آه و ناله به راه نمى اندازد و به زمين و زمان ناسزا نثار نمى كند ! .

جهان هستى با كوشش و تلاشى پى گير ، بسوى هدفى مشخص ، در

سير و حركت است و در اسباب و علل خود ، گام بگام ، پيش مى رود ، وحوادثوتحولات آن به خواست هوسهاوپسند خاطرانسانهاره نمى سپرند .

بنابراين بايد پذيرفت كه برخى از جريانات اين عالم موافق ميل ما نيست ، و لذا نمى توان ناملايمات خود را در جهان ، ظلم و ستم تلقى كرد و از لحاظ فلسفى بى عدالتى شمرد .

« امير مؤمنان على(ع) در سخنان خود ، در حالى كه دنيا را محل ناملايمات توصيف مى كند ، ولى جايگاه خوبى ميداند براى كسى كه آنرا خوب بشناسد » .

و خود با آنكه در زندگى با انواع دشواريها و ناملايمات روبرو بود ، اما پيوسته عدالت مطلقه الهى را گوشزد مى كرد .

نكته حساس ديگر كه نبايد از آن غافل شد ، اين است كه خوبى و بدى در نظام هستى ، دو دسته جدا از يكديگر نيستند و هر كدام يك رده مستقل را تشكيل نمى دهند ، بلكه خوبى ها عين هستى و بديها عين نيستى است ، همانجا كه وجودها نمود دارند ، عدمها نيز صدق مى كنند .

هنگامى كه سخن از فقر و نادارى و جهل و بيمارى ، به ميان مى آيد ، نبابد پنداشت كه فقر و جهل و بيمارى ، واقعيت هاى مخصوص دارند ، فقر همان نادارى ثروت و نادانى عدم علم و بيمارى فقدان سلامت است .

علم يك واقعيت است و كمال ، فقر نيز تهى بودن دست و جيب از مال و منال دنيا است ، پس نه جهل واقعيت ملموسى دارد و نه فقر چيزى جز يك امر عدمى است .

و نيز وقتى ما آفت ها و درندگان و مصايب را بد و سرچشمه ناهنجاريها مى دانيم ، پاى يكنوع فقدان و نيستى در ميان است ، زيرا از اين جهت بد است كه منشأ نيستى و نابودى در موجود ديگر مى گردد و گرنه هر موجودى از آن نظر كه داراى هستى است ، بهيچوجه نميتوان بد و نازيبا خواند .

اگر اينها بيمارى و مرگ را به دنبال نداشتند و سبب تلفات و

ضايعات و فقدان يك رشته هستى و يا مانع از پرورش و رشد استعدادها نمى شدند ، بد نبودند ، آنچه ذاتاً بد است ، تلفات و ضايعاتى است ، كه از آنها ناشى مى شود .

پس آنچه در جهان موجود است ، خوبى است و بديها از نوع نيستى و عدم است و چون عدم و نيستى رده مستقلى از هستى را تشكيل نمى دهد ، مخلوق و آفريده نيست .

هستى و نيستى بمثابه آفتاب است و سايه ، وقتى جسمى برابر آفتاب قرار ميگيرد ، توليد سايه مى كند ، اما سايه چيست ، سايه از چيزى بوجود نيامده و جز نتابيدن نور خورشيد بعلت وجود مانع ، نيست و از خود ، مبدأ و كانون مستقلى ندارد .

اشياء از آن جهت كه خلقت و آفرينش به آنها تعلق گرفته و خودشان براى خودشان و جود دارند ، وجودواقعى هستند و از اين لحاظ بد نيستند ، هستى در جهان بينى فلسفه الهى ، مساوى با خير و نيكى است هر چيزى خودش براى خودش خوب استواگربداست، از نظر وجود نسبى و اضافى آن نسبت به اشياء ديگر است و وجود هر چيز براى اشياء ديگر وجودى است ، غير حقيقى و اعتبارى ، كه آفرينش به آن تعلق نگرفته است .

پشه مالاريا خودش براى خودش بد نيست و اگر به بدى توصيف مى شود ، از اين نظر است كه به انسانها آسيب مى رساند و موجب بيمارى مى گردد و آنچه آفرينش به آن تعلق مى گيرد ، وجود شيئى براى خود است ، كه وجود واقعى است ، اما وجودهاى اعتبارى چون در نظام هستى قرار نگرفته و واقعى نيستند ، نمى توان اين پرسش را مطرح كرد كه چرا آفريدگار ، اين وجودهاى اعتبارى و اضافى را آفريد ، چه امور اعتبارى و انتزاعى از ملزومات خود ، جدائى ناپذيرند و از لوازم قهرى امور حقيقى بشمار مى روند ، و خود اين امور چون بخشى از هستى را ندارند ، نمى توان از آفرينش آنها سخن بميان آورد .

آنچه واقعيت دارد ، بايست هستى خود را از آفريننده دريافت كند و

آن اشياء و صفات حقيقى است ، كه در خارج از ذهن نمود و تجلى دارند ، ولى صفت نسبى چون مخلوق ذهن ما است و نمودى در خارج ندارد ، نمى توان بدنبال فاعل و آفريننده آن رفت .

بعلاوه آنچه امكان وجود دارد ، كل جهان است با همه اشياء و لوازم و اوصاف غير قابل تفكيك ، كه در ذات خود ، يك واحد تجزيه ناپذير را تشكيل مى دهد و آنچه از لحاظ حكمت الهى مطرح است اين است كه جهان با نظام مشخص وجود داشته باشد ، يا اصلاً موجود نباشد .

اما جهان بى نظام و يا فاقد اصول علت و معلول و يا جدائى خيرات از شرور و بديه ، غير ممكن و توهم بى اساسى بيش نيست ، پس اينجا وجود يك جزء و عدم جزء ديگر مطرح نيست ، مجموع آفرينش واحدى است ، همچون پيكر و اندام يك انسان و اجزاء نيز بحكم واحد بودن ، از يكديگر قابل انفكاك نيستند .

خداوند غنى و بى نياز مطلق است و لازمه اين بى نيازى آفرينش و هستى بخشى است ، چنانكه شخص بخشنده همواره بذل مى كند ، بى آنكه چيزى بخواهد و يا هنرمند چيره دست ، به ابتكار و نوآفرين پيوسته مشغول است ، فيض بخشيدن و عطا كردن و نوآفرينى از ويژگيهاى ذاتى آفريدگار است ، كه آثار اين ابداع و بخشش ، در هر پديده اى متجلى ونمايان است .

درس هفدهم

ترسيمى از چهره هاى نابرابر

فرض كنيد صاحب كارخانه اى چند كارگر ساده و فنى را براى اداره و توليد محصول كارخانه استخدام و به كار مى گمارد ، هنگام پرداخت مزد ، به كارگران ماهر و فنى كه كيفيت كارشان بالاتر است ، بيش از كارگران ساده ، مزد مى پردازد .

در اينجا اين سؤال مطرح مى شود ، كه آيا اين اختلاف مزد ، بر اساس عدالت است ، يا بى عدالتى ؟ و آيا صاحب كارخانه با عمل خود ، ستمى روا داشته ، يا عملكرد او بر مبناى حق و عدالت است ؟

بى شك اينجا تفاوت هست اما تبعيض نيست ، معنى عدالت اين نيست كه صاحب كارخانه ، مزد را بين كارگران فنى و غير فنى به طور مساوى تقسيم كند .

عدالت اين است كه بهركدام آنچه استحقاقش را دارند بدهد ، اين شيوه ، ارزش و محصول عمل را به روشنى ترسيم مى كند و زمينه ساز پيشبرد امور است و هر لحظه تأثير تازه اى بر ميزان كيفيت كار خواهد گماشت .

فرق گذاشتن در چنين مواردى ، گوياترين و عملى ترين وجهه عدل وفرق نگذاشتن عين ظلم و تبعيضو نمايش اجراى بى عدالتى است و ناشى از عدم شناخت مواضع خاص امور و ويژگيهاى تفاوت زاى آنها است .

وقتى روى مجموعه جهان حساب مى كنيم و در زواياى گوناگون آن به تجزيه و تحليل مى پردازيم،خواهيم ديدكه هرجزءدراين مجموعهوضع و موقعيت مخصوصى دارد،كه لباس خاص و كيفيت خاص براندام آن متناسب است و با ريشه شكافى عميق آفرينش است كه لزوم فراز و نشيبه ، روشنيها و تاريكيه ، كاميابيها و ناكاميها را در توازن عمومى جهان احساس مى كنيم و ابعاد نظام كل را در اين چهره هاى گوناگون مى بينيم .

اگر قرار بود جهان كيدست و عارى از تفاوت و اختلاف باشد ، از تنوع و كثرت موجودات اثرى نبود ، در حالى كه عظمت و شكوه جهان را در همين اختلافهاى گوناگون و تنوع فراوان آن مشاهده مى كنيم ، داورى ما در صورتى صحيح و منطقى و موجه و پذيرفته است ، كه توازن مجموعه و رابطه متقابل آنها را كه تكامل بخش و منفعت خيز است ، در نظر بگيريم ، نه بطور منفرد جزئى از پيكر جدا شده از يك مجموعه ر .

نظام آفرينش بر توازن و بر اساس استحقاقها و قابليت ها است ، آنچه در نظام هستى محقق و ثابت است ، تفاوت است نه تبعيض و به اين ترتيب مسأله عينى ترو مشخص ترمى شود ،زيراتبعيض عبارت ازآن است كه درمورد استحقاقهاى مساوى و شرايط يكسان ، بين اشياء فرق گذاشته شود ، ولى تفاوت عبارت از فرق گذاشتن در شرايط غير مساوى و غير يكسان است .

اين پندارى است نادرست كه بگوئيم بهتر بود در جهان همه چيز يكسان و از هر نوع اختلاف و تفاوت بر كنار باشد ، در صورتى كه كشش و جنبش و حركت و تكامل و جوش و خروشها و دهندگى و گيرندگى متقابل ، همه و همه در سايه تفاوته ، تجلى مى كند .

بشر هر نوع ادراك و احساسى از زيبائى دارد ، در شرايطى است كه بين زشتىو زيبائى مقابله برقرارگردد ،جذابيتو جلوه زيبائيها،بازتابوجود

زشتيها و ناهمواريها است .

همانطوريكه اگر در زندگى فريب و آزمايش نبود ، تقوى و فضيلت ، ارزش و اعتبارى نداشت و تهذيب نفس و خويشتن دارى موردى پيدا نمى كرد .

اگر تمام صفحه يك تابلو نقاشى يكنواخت باشد ، ديگر تابلوئى وجود ندارد ، تنوع رنگها و ريزه كاريها است ، كه هنر و چيره دستى نقاش ماهر را نمايان مى سازد .

براى آنكه هويت يك شيئى مشخص گرد ، بايد حتماً با اشياء ديگر اختلاف داشته باشد ، زيرا معيار شناخت اشياء و همچنين خود انسانه ، به وسيله اختلاف ظاهرى يا باطنى آنها با يكديگر ، به دست مى آيد .

* * *

يكى از شگفتى هاى خلقت ، اختلاف در استعداد و مواهب زندگى است ، سازمان آفرينش براى ادامه زندگى اجتماعى ، به هر فردى ، ذوقى و استعدادى عطا كرده ، تانظام اجتماع را برقرارسازند و هر فردى گوشه اى از نيازهاى جامعه را رفع و برخى از مشكلات موجود را حل كند .

زيرا تفاوت طبيعى افراد از نظر استعداد ، موجب مى گردد كه همه بيكديگر نيازمند باشد و هر كس بر اساس ذوق و نيروهاى خود بخشى از كارهاى اجتماع را بعهده بگيرد و اينهم روشن است كه ترقى و تكامل انسان ، تنها در سايه زندگى اجتماعى امكان پذير مى گردد .

براى مثال مى توانيم ساختمان يك هواپيما را در نظر بگيريم ، كه داراى قطعات زيادى از ادوات پيچيده و دستگاههاى دقيق است ، كه از لحاظ حجم و شكل كاملاً با هم متفاوتند ، اين اختلاف از نوع مسئوليتى است كه بعهده هر كدام از ادوات و دستگاهه ، گذاشته شده است .

اگر در ساختمان هواپيما اين چنين اختلافى وجود نداشت ، ديگر

هواپيم ، هواپيما نمى شد ، بلكه تركيبى از فلزات گوناگون بود ، اگر در هواپيما اين اختلاف نشانه عدل حقيقى است ، پس در موجودات جهان و انسانها نيز نتيجه عدالت خداوندى است .

گذشته از اين بايد متوجه باشيم كه تفاوت موجودات در نظام هستى ذاتى آنها است ، هر چيزى را خداوند با اراده مخصوص و جداگانه خلق نمى كند و اراده او به هر يك از موجودات آفرينش ، بطور منفرد ، تلعق نمى گيرد ، بلكه جهان از آغاز تا انجام ، با يك اراده واحد به وجود مى آيد و همين هستى بخشى اراده واحد است كه در پرتو آن ، بى نهايت اشياء پا به عرصه جهان مى گذارند .

بر اساس اين نظريه ،براى آفرينش موجودات ،قانون و نظام مشخصى است ، كه برتمام ابعادوجودشان سايه افكندهو در كادر نظام علت و معلول ، هر چيزى مقام و جايگاه معلومى دارد و اراده الهى به آفرينش اشياء و تدبير جهان ، عين اراده نظام است ،دلائل قطعى فلسفى اين نظريه رااثبات مى كند ، و قرآن مجيد نيز اين واقعيت را چنين بيان مى دارد :

« همه چيز را ما با قدر و اندازه معين آفريده ايم و فعل ما جز يكى نيست ، همچون چشم برهم زدن »(1) .

اين اشتباه است كه تصور شود دستگاه الهى ، مانند دستگاه و روابط قراردادى در اجتماع است ، نسبت خداوند به موجودات ، اعتبارى و قراردادى نيست ، نسبت پديدآوردن و ايجاد كردن است و نظام فرماندهى او جنبه حقيقى و تكوينى دارد و هر موجودى آن اندازه از كمال و زيبائى را كه مى تواند بپذيرد ، از ناحيه خداوند دريافت مى كند .

اگر در بين موجودات جهان نظام معينى نبود ، هر موجودى در مسير حركته ، مى توانست ، منشأ پيدايش هر چيزى بشود ، يك معلول با علت جايشان را بايكديگرعوض كنند ، ولى بايد ضرورت و قطعيت روابط ذاتى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره قمر آيه 50 .

موجودات را درك كرد كه لازمه آنها در هر مرتبه و درجه اى از هستى كه باشند ، مقام و خصوصيتى است كه به آنها اضافه شده و هيچ پديده اى نمى تواند از مرتبه خاص خود تجاوز نموده و مرتبه موجود ديگرى را اشغال كند و تفاوت و اختلاف لازمه مراتب هستى است كه ميان آنها از لحاظ شدت و ضعف و نقص و كمال ، حكمفرما است .

آنگاه تبعيض تحقق مى يابد كه دو پديده ، آن ظرفيت را دارا باشند ، كه يك درجه خاص از كمال را بپذيرند ، اما به يكى افاضه شود و از ديگرى دريغ گردد .

در نظام هستى مراتب موجودات را نيز نمى توان تشبيه به مراتب اعتبارى درجوامع بشرى كرد ،بلكه امرى واقعى است ،نه قابل انتقال تا ممكن باشد مثلاً حيوان و انسان ، جايشان را با يكديگر عوض كنند، همان طورى كه مى توان افراد را در پستها و مقامات قراردادى و اجتماعى جابجا كرد .

زيرا رابطه هر علت با معلول خود و رابطه هر معلول با علت خود ، از ذات علت و معلول سرچشمه مى گيرد ، پس اگر چيزى علت است به خاطر خصوصيت جدائى ناپذيرى است كه در ذات آن وجود دارد و چيز ديگرى كه معلول شده به خاطر وضعيت خاصى است كه در ذات معلول نهفته و اين خصوصيت ، چيزى جز همان كيفيت وجود نيست .

بنابراين نظام ذاتى و عميق بين همه پديده هاى هستى برقرار است و مرتبه هر وجودى عين ذات اوست و تفاوت و اختلاف آنجا كه به قصور ذاتى برمى گردد ، تبعيض نخواهد بود ، چه تنها فيض بخشى آفريدگار براى تحقق يك واقعيت كافى نيست ، قابليت ظرف هم شرط اساسى است و همين مسأله منشأ محروميت برخى از موجودات و نرسيدن آنها به مراتب بالاتر مى شود ، محال است موجودى قابليت وجود يا كمال پيدا كند ، ولى از ناحيه خداوند امساك گردد .

درست مانند مراتبى كه در اعداد هست، هرعددى جاى مخصوصى دارد ،عدد دو ، بعداز عدديك قرارداردو امكان نداردبتوان جاى آنرا عوض

كرد و آنرا پيش از عدد يك قرار داد ، اگر بخواهيم عددى با عدد ديگر ، جايشان را عوض كنيم ، در واقع ذات آن عدد از بين مى رود .

بنابر آنچه گذشت معلوم شد ، تمام پديده ه ، داراى شيوه هاى معين و محكوم يك سلسله قوانين ثابت و غير قابل تغيير است ، البته قانون الهى آفرينش مخصوصى ندارد ، بلكه يك مفهوم انتزاع ذهنى است ، كه از چگونگى هستى موجودات ، انتزاع شده است و در خارج آنچه وجود دارد ، مراتب و درجات وجود و نظام علت و معلول است ، كه گردش كاره ، هرگز بيرون از آن نظام انجام نمى گيرد ، اين همان سنت الهى است چنانچه قرآن مى فرمايد :

« در سنت الهى هرگز تغييرى نخواهى يافت »(1) .

* * *

در نتيجه اينكه نظام هستى بر اساس يك سلسله قوانين ذاتى طرح ريزى شده ، كه موقعيت و مكان هر پديده اى در آن مشخص است و وجود و درجات و مراتب گوناگون براى هستى ، از لوازم نظام داشتن هستى است ، كه قهراً موجب پيدايش اختلافها و تفاوتها است .

پس اختلاف و تفاوت آفريده نشده ، بلكه از لوازم ذاتى پديده ها است و هر جزئى از اجزاء اين جهان ، آنچه امكان داشته گرفته و براى كمال اين مجموعه كه بمثابه يك جدول ضرب است نسبت به بعضى از اجزاء بى عدالتى و تبعيض روا نشده است .

كسى كه بينش مادى دارد و اختلاف و تفاوتها در نظام طبيعت را به عنوان ستم و بى عدالتى تلقى مى كندو مى پندارد برجهان عدالتى حكمفرما نيست ، زندگى درچنين شرايطى براى او سخت و جانفرسا و ناگوار است .

داورى شتابزده اى كه او در روياروئى با حوادث و رويدادها دارد ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره فاطر ، آيه 43 .

همچون داورى كودگى است كه نظاره گر باغبانى در بهاران است ، كه شاخه هاى سبز و سالم درختان را مى برد ، عدم آگاهى كودك از حكمت و عظمت اينكار است كه او باغبان را فردى ويرانگر و نادان مى انگارد .

اگر تمام مواهب دنيا در اختيار او قرار گيرد ، باز احساس رضايت نمى كند ، وقتى جهان بى هدف است و اساس آفرينش بر ستمگرى بنيان شده ، ديگر عدالت خواهى انسان پوچ و بى معنى است ، زيرا هدف داشتن انسان ، در جهانى كه خود هدف ندارد ، امر بيهوده اى است .

اگر اصل و فرع و سرنوشت بشر آنچنان باشد كه ماده گرايان ترسيم مى كنمند و بمثابه گياهى بخودى خود ، در طبيعت برويد و سپس از بين برود ، كه بيچاره تر از او موجودى نتوانيم يافت ، زيرا او در جهانى زيست مى كند كه هيچگونه تناسب و سازگارى و هماهنگى با آن ندارد و حتى نيروى انديشه و احساس و عواطف براى او آغاز پريشانى است و نوعى تمسخر و كم لطفى طبيعت ، نسبت به وى است ، كه بدبختى و رنجش را افزايش مى دهند و مايه فزونى عذابش مى گردند .

اگر انسان با نبوغ و ابتكار خود خدمات گرانقدرى را نسبت به بشريت انجام دهد وخدمتگزارى صديق براى نوع انسان باشد، براى او چه سود ؟

هرگونه تقدير و تكريم بعدى بياد او ، يا بر آرامگاه او و يا مراسمى كه بنامش برپامى دارند ، كوچكترين ثمر و فايده اى بحالش نخواهد داشت و چيزى جز افسانه اى پوچ نتواند بود ، زيرا طبيعت از او پيكرى ساخت و چند روزى او را بازى داد و رقصاند و آنگاه بار ديگر به مشتى خاك تبديلش كرد !

اگر سرنوشت اكثريت انسانها نيز كه با انواع اندوهه ، نگرانيه ، محروميت ها و ناكاميه ، دست به گريبانند ارزيابى كنيم ، منظره وحشتناك و اندوهبارى را خواهيم يافت و با چنين دورنمائى از انسانه ، آيا بهشت ماديت چيزى جز يك جهنم دردانگيز و هولناك خواهد بود ؟ !

بدبختى انسانها وقتى به اوج خود مى رسد ، كه ديدگاه ماديون را از

لحاظ فقد اراده و اختيار آدميان نيز بررسى نمائيم .

از نظر اين جهان بينى يك بعدى ، بشر همچون ماشين اتوماتيكى است كه طبيعت ، روى مكانيسم و ديناميسم سلولهاى او عمل مى كند ، بنابراين آيا عقل و فطرت آدمى و واقعيات هستى ، چنين مفهوم و تفسيرى از انسانيت و سرنوشت و زندگى پوچ و مبتذلش را مى پذيرد ؟

و اگربپذيردچنين موجودى خوشبخت ترازعروسك هاى بازى دست كودكان است ؟ آيا نبايد اين انسان هر نوع مبانى و اصول اخلاقى و انسانى و ملاك ارزشها را تنها در چهارچوب سود و زيان شخصى ، و تمايلات و شهوات خود ، عملاًتوجيه و تفسيركند؟ و تا سرحدامكان هر سد و مانعى را درهم بشكند ، و هر قيد و بندى را از پاى هواهاى نفسانيش بگشايد ؟

و اگر غير از اين عمل كند ، بى خرد و نادان و عقب مانده نيست ؟ آيا كسى كه از بصيرت و بينش صحيح برخوردار باشد و بيطرفانه و دور از جهل و اغراض بخواهد با دقت به داورى نشيند ، براى اينگونه نظرات كوته بينانه و تخيلى ، هر چند هم با پيرايه هاى سفسطه آميز فلسفى و علمى آراسته باشند ارزش و اعتبارى قائل خواهد شد ؟

اما در جهان بينى مذهبى ، انسان عالم را عبارت از يك نظام خودآگاه و داراى اراده و احساس و هدف ، مى داند كه آن انديشه عظيم عدالت گستر ، هم حاكم بر هستى و ذرات وجود است و هم ناظر بر اعمال و كردار او و بهمين سبب احساس مى كند كه در برابر اين شعور حاكم بر جهان ، مسئول است و نيز مى بيند كه جهان الهى جهان وحدت و هماهنگى و خير است و تضاد و شر وجود تبعى داشته و در جريان خيرها و پيدايش هماهنگى و وحدته ، نقش اساسى دارند .

از سوى ديگر در اين جهان بينى كه افق پهناورى را براى حيات انسانى ترسيم مى كند ، هستى منحصر به دنيا نيست و زندگى دنيا هم تنها در رفاه مادى و فارغ ازهردرد و رنجى زيستن ،خلاصه نمى شود،او احساس مى كند ، دنيا راهى است براى رفتن و رسيدن و ميدان آزمايش و سعى و

تلاش است ، كه در آن درستى ايمان و شايستگى كردار آدميان آزموده مى شود ، ولى در آغاز زندگى ديگر ، در دقيق ترين ميزانها نتيجه نيك و بد در افكار و عقايد و عمل تعيين خواهد شد و آنجا است كه سيماى حقيقى عدل الهى متجلى و هرگونه محروميت و عقب ماندگى مادى و معنوى او در دني ، به بهترين صورتى جبران خواهد شد .

با اين نگرش و ترسيم ماهيت ابتذال متاع دنياى مادى ، حركت آگاهانه انسان ديگر فقط به سوى خدا است و با تمام وجود تلاش و هدفش براى او زيستن و براى او مردن است ، ديگر پستى و بلندى دنيا برايش قابل اعتنا نيست امور گذرا را با واقع بينى ارزيابى مى كند و دل در گرو هيچ جلوه فريبنده اى نمى گذارد ، چه مى داند كه اين جلوه ها سرچشمه انسانيتش را مى خشكانند و به منجلاب ضلالت ماديت سرنگونش مى سازند .

* * *

سخن آخر اينكه اگر مسأله استحقاقى مطرح نباشد ، ديگر به سبب وجوداختلاف، ستمى روانشده است، زيرا تحقق ظلم در صورتى است كه نسبت به كسى تبعيض صورت بگيرد، درحالى كه او استحقاق برابرى دارد ، اما موجودات جهان هيچگاه حقى بر خداوند ندارند و هيچ روزى مستحق چيزى نبودند ، تا برترى بعضى بر بعضى ديگر خلاف عدل تلقى گردد .

ما كه از خود چيزى نداشتيم ، بلكه هر نفس كشيدنى ، هر ضربان قلبى و هر فكر و انديشه اى كه به ذهن ما خطور كند ، از سرمايه اى مى گيريم كه مالك آن نيستيم و در تهيه آن تلاشى نكرده ايم ، آن سرمايه ، هديه خداوندى است كه از ابتداى ولادت به ما ارزانى داشته است .

وقتى دريافتيم كه آنچه دارا هستيم ، عطيه الهى است و بس ، بنابراين تفاوت در چنين موردى كه بر پايه حكمت است ، نه ظلم است و نه عدل ، چون قبلاً استحقاقى در ميان نبوده است .

اين زندگى محدود و موقت هديه و بخشايشى است از جانب آفريدگار و او در تعيين نوع و ميزان اين هديه كاملاً آزاد است و صاحب اختيار و ما حقى بر او نداريم ، پس نمى توان در برابر كسى لب به اعتراض گشود ، كه بطور رايگان هديه اى به ما عطا كرده است ، هر چند آن هديه بسيار ناچيز و اندك باشد .

فصل چهارم

ارزيابى مسأله جبر و اختيار

درس هجدهم

نگاهى به اصل موضوع

از جمله مسائلى كه همواره توجه متفكرانى كه با شئونه و طبيعت انسان سر و كار داشته اند را به خود جلب كرده و پيوسته صحنه برخورد آراء و عقايد بوده است ، اين مسأله است كه آيا انسان در تمامى اعمال و تلاش خود و انتخاب هر هدف و اجراى هر مقصود و بالاخره در جريان امور زندگى مادى و معنوى آزاد است و در پيدايش تصميماتش ، به جز ميل و اراده شخص او هيچ عامل ديگر مؤثر نيست ؟

يا رفتار و كردارش اجباراً به او تحميل گرديده و در اتخاذ هر عمل و تصميمى مجبور است و ناگزير و ابزار بلا اراده عوامل مختلف ديگر ؟ !

براى درك اهميت اين مسأله بايد در نظر داشت ، كه هنگامى مى توان از علوم اقتصادى ، حقوقى ، مذهبى ، روانى و كليه علومى كه به موضوع انسان مربوط مى شود ، بهره بردارى كامل كرد ، كه پرده ابهام و تيرگى از روى اين معماهرچه بيشتربه كنارزده شود ،زيراوقتى كه نتوانيم اين موضوع را روشن سازيم كه آيابشرداراى نيروى آزادى درونى هست يانه ،هر

طرح و قانونى كه در علوم يادشده براى انسان درنظرگرفته شود ،درواقع روى انسانى كه طبيعتش ناشناخته و مجهول است پياده خواهدشد وبديهى است كه در چنين شرايطى نتيجه مطلوب و دلخواه به دست نخواهد آمد .

طرح مسأله اختيارو آزادى ،منحصردرمباحث علمى و فلسفى نيست ، بلكه عملاً در بينش و اقدام تمام كسانى است ، كه وظيفه اى را عرضه مى كنند و به صورتى انسانها را مسئول و موظف به اجراى آن مى شناسند و به تبليغات تشويق آميز مى پردازند و حتى اگر به آزادى و اختيار ضمنى معتقد نباشند ، زمينه كيفر و پاداشى وجود نخواهد داشت .

پس از طلوع اسلام ، مسلمانان نيز به اين مسأله اعتقادى نگرشى خاص پيدا كردند ، زيرا جهان بينى اسلامى ايجاب مى كرد كه در اين زمينه بحث و بررسى عميق ترى به عمل آيد و دانشمندان به كاوش بيشترى بپردازند و زير بنا و نقاط مبهم و تاريك اين اصل را روشن سازند ، زيرا مسأله مورد بحث از لحاظى با اصل « توحيد » ارتباط پيدا مى كند و از جهت ديگر به « عدل » و يا به « قدرت » الهى مرتبط است .

متفكرين چه در گذشته و چه در عصر حاضر در مسأله جبر و اختيار به دو گروه تقسيم شده اند ، گروه نخست ، قاطعانه آزادى انسان را در حوزه اعمالش انكار كرده و جلوه هاى كارها و تلاشهاى اختيارى آدمى را ناشى از نقص و قصور ادراكات وى مى شمارند .

گروه دوم به اصل اختيار معتقدند و مى گويند انسان در حوزه امور اختيارى ، از آزادى عمل بطور كامل برخوردار است و كاربرد نيروى انديشه و تصميم گيريش بسيار وسيع و در عين حال ناوابسته است .

البته انسان آثار جبر را در وجود خويش ، پيش از تولد و به ملاحظه عواملى كه از هرسو او ر احاطه نموده و دربرخورد با برخى از رويدادهاى زندگى ، شخصاً احساس كرده است، تاجائى كه معتقدشده اصولاً اختيارى در كار نيست ، چون بى اراده گام به اين جهان مى گذارد و تحت يك نظام جبرى قرارمى گيرد ومانندكاغذ پاره اى به هرسوپرتاب مى شود تا سرانجام

جهان را ترك گويد .

از سوى ديگر استقلال و آزادى خود را نسبت به بسيارى از امور به خوبى ملاحظه كرده كه هيچگونه الزام و تحميلى به وى روا نمى شود ، هم در مبارزه با موانع و مشكلات توانائى و كارآئى دارد و هم با اتكاء به تجارب و پيش يافته هاى قبلى ، مى تواند سلطه خود را بر طبيعت بسط و گسترش دهد ، او پيرو هر مسلكى باشد ، نمى تواند اين واقعيت عينى و عملى را انكار كند ، كه بين حركات ارادى دست و پا و حركات قلب و عمل كبد و ريه ، تفاوت اصولى و عميق وجود دارد .

پس انسان در سايه شعور و اراده انتخابگر و نافذش كه رمز انسانيت است و مسئوليت ز ، نسبت به يك سلسله از كاره ، در خود احساس آزادى و اختيار مى كند و در برابر توانائيش براى اجراى اراده و اتخاذ عقيده خود ، هيچ مانعى را نمى بيند و نيز نسبت به پاره اى ديگر از امور ، كه ناشى از الزامهاى مادى و غريزى است و منطقه وسيعى از حيات و ساختمان وى را تشكيل مى دهد و يا تحت تأثيرهاى خارجى بر او تحميل مى گردد ، فاقد اختيار است و دست بسته .