مبانى اعتقادات در اسلام جلد ۳

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۳ -


اين است كه مردان خدا نه تنها از مرگ هراسى ندارند ، بلكه عاشقانه در انتظار لحظه اى هستند كه فرشته ى مرگ اين ترانه را به گوش جانشان زمزمه كند .

« اى روح قدسى خشنود و شادمان به سوى پروردگارت بازگرد » (2) .

قرآن مى فرمايد :

« نهايت سير تو در آنروز نزد خدايت خواهد بود » (3) .

« بازگشت تو به سوى پروردگارت خواهد بود » (4) .

« در آسمانها و زمين هيچكس نيست مگر به بندگى خدا آمدنى است ، و او از شماره ى همه ى موجودات آگاه است ، و تمام آنها در روز رستاخيز منفرد و تنها به پيشگاه حضرتش حضور مى يابند » (5) .

در آن جهان كاميابيها همه مقصود بالذاتند و لذائذى هستند كه درك ما حتى از تصور آنهم ناتوانست .

پس اين زندگى آكنده از آشوب و حق كشى بخش كوچكى از كل زندگى است ، در اين ميان دسته اى سرانجام كارشان به اينجا ختم مى شود كه در جوار رحمت حق مسكن گزينند ، و دسته اى ديگر محكوم به اين سرنوشتند كه در جوار ابليس با عذاب ابدى هم آغوش باشند ، آيا اين دو سرنوشت قابل برابرى هستند ؟ .

پايان نكبت بار دوزخ و سرانجام سعادتمندانه ى بهشت ، و انسانها در گزينش و انتخاب اين دو سرنوشت آزادند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . عنكبوت 62 .

2 . فجر 27 ـ 28 .

3 . سوره قيامت آيه 8 .

4 . سوره علق آيه 96 .

5 . سوره مريم آيه 94 ـ 93 ـ 92 .

درس چهل و هفتم

در ضرورت رستاخيز فطرت هم الهامبخش ما است

اگر ما به مذهب از نظر سير تكاملى جامعه شناسى عطف توجه كنيم ، برخورد به اين مرحله از فكر بشر خواهيم كرد كه نه تنها او در امتداد تاريخ اين دنياى پر از دگرگونى بلكه در پهنه ى حيات كمرنگ پيش از تاريخ خود نيز ايمان قاطعى به زندگى پس از مرگ داشته است .

وقتى گام به اعماق حفريات محققين باستانشناس مى نهيم نشانه هاى گوناگونى از انسانهاى پيشين مى بينيم كه همه حاكى از يك خط فكرى مبتنى بر اعتقاد به زندگى ديگرى پس از حيات دنيوى است ، ابزار و وسائيل كه آنها با مردگان خود دفن مى كردند ، گوياى تلقى خاص آنها از رستاخيز پس از عبور از دروازه ى مرگ است ، و اينكه مردن نقطه ى پايان زندگى نيست ، منتها با تصور نادرست خود مى پنداشتند كه انسان در جهان ديگر نيز همانند اين جهان به وسائل زندگى محتاج است ، و از ابزارى كه نزد وى دفن شده استفاده خواهد كرد .

انسان در هر سرزمينى و در هر عصرى مى زيسته از يك ادراك

پنهانى به گونه ى الهام برخوردار بوده است ، و انتظار « فردائى » از پس « امروز » را مى كشيده است هر چند برخى از جامعه شناسان يك بعدنگر در تحليل هاى ذهنى گرايانه ى خود از واقعيت دور افتاده و با تأثر از يك سلسله عوامل اجتماعى و اقتصادى ، به بحث پيرامون مسأله پرداخته اند ، و تنها با انگشت گذارى روى گزافه ها و خرافات برخى مذاهب ، ابعاد مثبت آنرا ناديده گرفته اند .

اينگونه عقايد عميق و ريشه دار را نمى توان به سادگى نتيجه ى تلقين و يا عادت محسوب داشت ، تلقين و رسوم و عادت چيزى نيست كه در برابر زمان و دگرگونيهاى اجتماعى همواره پايدار بماند .

با آنكه ملت هاى جهان به علت تفاوت هاى نژادى و طبيعى در زمينه ى آداب و رسوم ملى و اجتماعى با همديگر اختلاف دارند ، و هر قومى داراى سنن ويژه و عادات و تفكرات خاصى است ، با اين وجود در يك سلسله غرايز و صفات و مزيت هاى انسانى با هم مشتركند .

كليه ى افراد انسان ، ساكن هر سرزمين و قاره و كشورى كه بودند ، حتى ملل نيمه وحشى و عقب افتاده و انسانهاى ما قبل تاريخ ، به مفاهيم پربار و ارزنده اى چون عدل و انصاف و امانت دارى به ديده احترام مى نگريستند ، و نفرت و انزجار خود را از خيانت و ستمگرى و بى بند و بارى پنهان نمى كردند .

به همين سبب تطورات و انقلابات ويرانگر در عين اينكه بسيارى از سنن و مراسم و عادات قومى را كه قرنها بر جوّ اجتماع حاكم بوده ، زير و رو كرده و از صحنه ى اجتماع بيرون رانده است ، به گونه ايكه امروز اثرى از آن سنت ها به چشم نمى خورند ، مع الوصف علاقه و احترامى كه گذشتگان به عدل و جوانمردى و امانت دارى از خود نشان مى دادند ، امروز هم در تمام جوامع انسانى وضع به همان صورت است ، و حتى در ميان ملت هائى شعله ى عشق بشر به اين مفاهيم اصيل تيزتر و تمايل مردم

به آن عميق تر شده است .

از سوى ديگر سنت هاى اجتماعى را بايد كودكان از آغاز شكفتگى عقل و حسّ تشخيص شان ، از جامعه خود بياموزند ، در حالى كه كشش هاى غريزى و فطرى از باطن كودك سر مى زند ، و نياز به آموزش و معلم و استاد ندارد .

بنابراين چون ايمان به حقايق جاويد و درك مبدء و معاد در قلمرو ذات و خمير طبيعت ما وجود دارد ، از دستبرد همه ى تحولات و دگرگونيهاى جوامع بشرى در امتداد زمان محفوظ مانده و رنگ ثبات و پايدارى به خود گرفته است .

كسانى كه سر خود را در برف تخيلات فرو برده اند ، مى خواهند با توسل به پندارهاى افسانه اى و حتى نامفهوم ، سرپوشى بر حسّ جوشيده از عمق فطرت بنهند .

*

در ميان روميه ، مصريه ، يونانيه ، بابلى ه ، كلدانيها و ديگر اقوام به گونه اى اعتقاد به معاد مطرح بوده ، هر چند اين مسأله در ميان بسيارى از آنها به طور سطحى و خرافت گوئى مورد بحث قرار گرفته كه دور از منطق الهى و توحيدى است . مثلاً در ميان طوايف كنگو معمول بود كه هرگاه پادشاه آنها بدرود زندگى مى گفت ، بر سر قبر او دوازده دختر حضور مى يافتند ، و به خاطر آنكه زودتر به او بپيوندند ، به نزاع و جدال مى پرداختند ، كه گاهى اين زد و خوردها به قتل برخى از آنها مى انجاميد . مردم جزاير فيجى عقيده داشتند كه تمام كارهائى كه زندگيان انجام مى دهند ، مانند كشمكش جنگ و تشكيل خانواده و كشاورزى ، مردگان نيز به چنين كارهائى مبادرت مىورزند .

يكى از محققين مى نويسد :

« از عادات مردم جزيره « فيجى » اين است كه پدر و مادر خود را در سن چهل سالگى زنده مدفون مى كنند ، و علت اينكه اين دوره از عمر را انتخاب مى نمايند ، اين است كه وسط تقريبى عمر و كاملترين سنين زندگى است ، و به تصور آنها متوفى در روز برانگيخته شدن مردگان با همان نيروى جسمى و كمال برانگيخته مى شود » (1) .

« ساموئيل كينگ » جامعه شناس معروف مى گويد :

« امروز در سراسر جهان نه تنها مذهب وجود دارد ، بلكه تحقيقات دقيق نشان مى دهد كه طوايف نخستين بشر نيز داراى نوعى مذهب بوده اند ، چنانكه اسلاف انسان امروزى « نيندارتاله » نيز داراى قسمى مذهب بوده اند ، زيرا مرده هاى خودشان را به وضع مخصوصى به خاك مى سپردند ، و ابزار كارشان را كنارشان مى نهادند ، و بدين طريق عقيده ى خود را به وجود دنياى ديگر به ثبوت مى رسانيدند » (2) .

حتى مردم مكزيك با جسد پادشاهان ، دلقك شاه را دفن مى كردند ، تا در گور با سخنان طنز و تمسخرآميز و حركات جالب ، غبار اندوه را از دل شاه بزدايد ! !

يونانيان سه هزار سال پيش معتقد بودند : « انسان با مرگ از ميان نمى رود ، و به گونه ى مردم دنيا زندگى مخصوصى داشته و نيازمنديها همان نيازمنديهاى اين جهان است ، و به همين علت مواد غذائى را كنار قبور مى نهادند . . » (3) .

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . مشاهدات علمى ص 98 .

2 . جامعه شناسى كنگ ص 192 .

3 . ملل شرق و يونان ص 167 .

رستاخيز و الهام درونى

با آنكه اعتقاد به كيفيت رستاخيز غرق در خرافات يا آميخته اى از حق و باطل بوده است ، اما ثبات اين خط فكرى در بستر زمان مؤيد آن است كه موضوع ايمان به زندگى در سراى ديگر يك هسته ى درونى و فطرى دارد ، و از طريق الهام و درك باطنى تغذيه مى شود ، كه در ساختمان خلقت تمام انسانها جاسازى شده است .

اينهم مسلم است كه چون معارف و علوم بشرى پايه اش بر بديهيات اوليه است ، و اگر بديهيات مورد شك و ترديد قرار گيرد ، مرجع تمام علوم دچار تزلزل مى شود ، و ديگر نمى توان به دانش ها اعتماد كرد ، شهادت فطرت بالاترين برهان است كه هيچ منطقى با آن ياراى برابرى را ندارد .

ما بى آنكه به استدلال نيازى داشته باشيم ، به مدد نهاد و فطرت خود احساس مى كنيم كه ناموسى هستى بر پايه ى عدل و مسئوليت قرار گرفته ، و اينكه در اين نظام لغزش و صوابى هست ، آنچه كه از خمير ذات ما سر مى زند ، جزء وجود ما و جزء نظام هستى است كه در آن خطا راه ندارد ، و اين بداهت و فطرت آدميب است كه راه رسيدن به حقيقت را براى انسان هموار مى سازد .

وقتى ضمير و نهاد ما القاء مى كند كه مسئوليت و حساب و قانون وجود دارد ، چون فطرت درونى اين حكم را صادر كرده ما به دليل قاطعى كه مستدل ترين برهانها و بالاتر از يقين تجربى است ، مى رسيم ، چه در اينجا حقيقت را يعنى قطعى بودن و حتميت بعث را كه به مدد فطرت خود دريافته ايم ، با تمام وضوح درك خواهيم كرد .

ما به روشنى احساس مى كنيم كه بى حسابى و پوچى در جهان واقعيت پايگاهى ندارد ، بر پيشانى همه ى موجودات هستى ، از ذرات

بسيار ناچيز اتم گرفته تا اجرام عظيم آسمانى قوانين محكم نقش بسته مرگ و ميلاد كرات و ستارگان ، تبديل جرم خورشيد به انرژى نورى با معادله صورت مى گيرد ، و هر كدام از مواد آلودگى خطوط جذبى خاص دارد ، و حتى انرژى يك واحد اتم هم راه عبث و بيهودگى را نمى پويد ، و بالاخره اين نظام تابع نظام و انضباط آهنين است ، و در واقع جدولى است از مجموع قوانين متقن و تخلف ناپذير .

*

حال چرا رفتار آدميان از مدار ناموس عمومى هستى منحرف مى شود ، و بر پايه ى عدل و حساب نيست ، و در قلمرو ما آدميان ستم كارى ، بى انضباطى ، و هرج و مرج بيداد مى كند ؟ .

پاسخ آن روشن است ، زيرا تفاوت اساسى ما با ديگر موجودات در اين است كه ما را از نعمت آگاهى و اراده برخوردار ساخته اند .

ميدان عمل ما وسيع است ، اگر خداوند اراده مى كرد ما را نيز به قهر و جبر ، فرمانبردار قوانين طبيعى مى ساخت ، ولى حكمت بالغه اش اقتضا كرد كه ما را در زمين خليفه خود ساخت . و آزادى مان بخشيد ، پس برداشتن هر گامى در جهت بى عدالتى و هرج و مرج ناشى از سوء استفاده از آزادى است ، و بهره ى نامعقولى است كه از حريت خود مى بريم .

از آنجائى كه صحنه ى دنيا جايگاه آزمون و امتحان است براى عبور به مراحل بعدى ، بدين سبب اين زندگى گذرا و آكنده از ستم و حق كشى كل زندگى نيست ، و در حقيقت فصل كوتاهى از يك داستان بسيار طولانى است كه تا بى نهايت ادامه دارد .

اينجا است كه احساس فطرى به ما مى گويد ستمگرى كه از چنگال

عدالت زمينى گريخته ، متجاوزى كه حقوق انسانها را پايمال كرده و به تله ى قانون نيفتاده ، و جنايتكارى كه با توسل به عواملى مقررات قانونى در حق او اجرا نشده ، ناموس هستى « عدل » او را براى حساب رسى تحت پى گرد قرار خواهد داد .

ضرورت وحتميت نظام عدل در هستى، انسان ر به انديشه مى نشاند كه مى بايست محاسبه ى درست و عدالت محض روزى به اجرا درآيد .

اگر عدل واقعى ايده آل موهومى است ، و آنچه در دل ما جا دارد از واقعيت تهى است ، چرا ما فطرتاً براى خود و سايرين خواهان عدالتيم ؟ چرا از مشاهده ى حقوق پايمال شده مشتعل مى شويم ، و در راه تحقق عدالت از هستى خويش مى گذريم ، و عشق آن تا اعماق جان ما ريشه دوانيده است ، و چرا انتظار چيزى را مى كشيم كه اصولاً وجود ندارد ؟ . آيا اينهمه عطش درونى عدالت خواهى دليل وجود عدالت نيست ، همچنانكه احساس تشنگى براى آب دليل وجود آب است ؟ .

در آرزوى جاودانگى

آرزوى حيات جاويدان نيز در انسان مسأله اى است بنيادى كه با سرشت وى آميخته شده است ، انديشه ى بقاء ابدى نه يك ميل عارضى و اكتسابى است ، و نه به گروه و دسته ى خاصى از مردم مربوط مى شود ، بلكه اين خواهش فطرى نشانگر برخوردارى وى از استعداد و قابليت حيات جاودانى است ، و از سوى ديگر هر تمايل طبيعى در نظام آفرينش در مورد مناسب خود ارضاء مى شود ، در صورتى كه حسّ جاويدان زيستن در اين دنياى ناپايدار امكان ارضاء شدنش نيست .

همانطورى كه انسان نمى تواند شعله ى فطرت و ميل باطنى خود را به مبدء هستى به كلى فراموش كند ، و در شرايط سخت و توانفرساى زندگى وجدانش بى اختيار متوجه ذات احديت مى شود ، منكرين معاد نيز

در بن بست هاى زندگى ناخودآگاه به سوى حيات جاويدان گرايش پيدا مى كنند .

انسان همين كه از غوغاى زندگى مادى تا حدودى فراغت يافت ، و براى تفكر و بازگشت به خويشتن فرصتى به دست آورد ، به حيات پس از مرگ مى انديشد ، و پوچى اين دنياى ناپايدار و گذرا را احساس مى نمايد .

انسان بر خلاف حيوان كه وقتى به همه نيازهاى مادّيش رسيد ، آرام مى گيرد ، آنگاه كه از انواع لذائذ مادى و كاميابيهاى جسمى اشباع گرديد ، از درون احساس بى قرارى مى كند ، و رنج مرموزى روحش را به سختى مى آزارد ، بسيارى از اينگونه افراد براى فرار از رنجهاى درونى به سرگرمى هاى اغفال كننده پناه مى برند ، تا شايد ساعتى بياسايند ، و از غم ادراك سرنوشت آينده ى خود سبكبال شوند .

بسيار بوده اند كسانى كه براى خلاصى از اين درد جانكاه چاره اى جز در پيش گرفتن راه انتخار نيافته اند ، و سرانجام هم به همين وسيله ى نجات تخيلى توسل جسته اند .

هميشه دنياى آميخته با لذات و دردها و خوشى ها و رنجها مورد نكوهش بزرگان و انديشمندان بوده ، از انبياء و اوليا و بزرگان مذاهب و نيز دانشمندان و متفكرين واقع بين كسى را سراغ نداريم كه دنيا را براى محل اقامت بشر جاى مناسب و ايده آلى تلقى كند .

با آنكه افراد بسيارى به زبان اعتقاد به رستاخيز و روز جزا را نفى مى كنند ، اما عملاً براى بقاى نام نيك خود پس از مرگ مى كوشند ، كسى كه مرگ را پايان همه چيز تلقى مى كند نام نى و عمل خير به چه دردش مى خورد ؟ .

براى امر پوچ و هيچ كه اينهمه تلاش لازم نيست ، يك اثر علمى يا يك عمل خير و يا يك كار هنرى ، پس از بطع رشته عمرش چه سودى

برايش در بردارد ؟ .

اينجاست كه ناخودآگاه به خواست فطرت خود عمل مى كند ، و ايمانش را از اين طريق به ابديت خويش نشان مى دهد .

* * *

چون شعاع آرزوها و آرمان انسان تا بى نهايت پيش مى رود ، لذا اگر او روزى مالك تمام جهان هم شود ، روح پر اضطرابش آرام نمى گيرد ، بلكه به فكر دست يابى به كرات آسمانى مى افتد ، و اگر فرضاً به اين هدف برسد ، باز هم احساس مرموزى از درون آرامش و قرار را از او مى گيرد .

حتى در زمينه ى كسب دانش و معلومات نيز حدّ و مرزى را براى خود نمى شناسد ، و هر گامى كه به سوى افزايش علم خود برمى دارد ، تمايلش به كشف مجهولات ديگر فزونى مى يابد ، و بالاخره جهان را با همه وسعت و بيكرانگيش نمى توان جولانگاه نهائى آرمانهاى بشرى تلقى كرد ، زيرا اين روح نامحدود ملكوتى كه در زمين و آسمان نمى گنجد ، در بعد خواسته هاى خود به هيچ حدّى قانع نيست ، مگر آنكه به ادراك ابديتش پاسخ مثبت داده شود ، و او به آرمان حقيقى خويش يعنى خلود و جاودانگى دست يابد . چنانكه شاعرى فرزانه از زبان مولوى مى گويد :

جان من در اوج عرش دوست بود *** رومى و بلخى مراد و پوست بود

گر چه تن شد از خراسان سوى روم *** در نگنجد جان من در هيچ بوم

تا نپندارى كه كرم خاكيم *** من زمينى نيستم افلاكيم

پس براى تحقق يافتن اين انگيزه ى طبيعى ، بايد امكانات لازم و ميدان عمل وجود داشته باشد .

مگر ممكن است براى رفع غريزه تشنگى آب در دنياى خارج يافت نشود ؟ .

براى احساس عميق و آرمان متعالى حيات جاودانى و آرزوى

هميشه زيستن وجود شرايط ديگرى ضرورت دارد ، و گرنه بدون زمينه و شرايط عينى جهت تأمين اميال و كششهاى درونى كه در كانون و نهاد هركس متمركز است ، انسان دچار حيرت عميق و سرگردانى خواهد شد ، و اساس كليه آمال و آرزوها لغو و گزاف و باطل خواهد بود ، در حالى كه در سلسله ى نظامات جهان انسان و طبيعت و بر اساس محاسبات دقيق و تجارب علمى ، حتى يك پديده ى پوچ و بى حساب نمى توان ديد .

بنابراين با در نظر گرفتن اينكه در نهاد آدمى هر تمايلى مستقر باشد لغو وبيهوده نيست ، چنين نتيجه مى گيريم كه آدمى با گام نهادن به دروازه ى مرگ حقيقت وجودش زوال نمى پذيرد ، و تنها در آن سرا است كه خواهش زندگى هميشگى اش تأمين خواهد شد ، و اين دليل حق بودن حيات جاودانه ى انسانها است .

« دكتر نورمان ونسان » محقق اروپائى مى نويسد :

« كوچكترين شك و ترديدى يقين مرا در زندگى جاويد متزلزل نساخته ، من بدان ايمان داردم و آنرا غير قابل رد مى دانم .

و در حقيقت احساس فطرى حيات جاودان ، خود يكى از مهمترين شواهد مثبتى است كه ما را به سوى اين حقيقت سوق مى دهد ، وقتى كه خداى تعالى مى خواهد كه انسان به حقيقتى دست يابد ، در آغاز بذر آن را در عمق ضمير او مى كارد ، تشنگى بشر به بقاء و آرزوى جاويدان آنچنان جهانگير است كه بهيچوجه نمى توان قبول كرد كه اين آرزو برآورده نمى شود .

فكر انسانى با دليل و برهان رياضى به حقايق ماوراء الطبيعه گردن ننهاده ، بلكه ايمان و الهام درونى او را بدان معتقد ساخته است ، در قلمرو حقايق علمى هم الهام نقش مهمى دارد » (1) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . دانستنيهاى جهان علم ص 205 ـ 204 .

گروهى از محققين پس از پژوهشهاى علمى در زمينه ى اعتقاد به معاد به اين نتيجه رسيدند و اعلام داشتند :

« حقيقت اين است كه ايمان و عقيده ى فطرى به حيات بعد از مرگ ، بهترين و قوى ترين حجتى است كه مى تواند به وجود زندگى پس از مرگ ، لباس واقعيت و حقيقت بپوشاند .

هرگاه خدا بخواهد روح بشر را نسبت به يك امرى اقناع نمايد ، علل و عوامل آنرا با غرائز و سرشت وى مى آميزد ، و بر طبق همين عمل حكيمانه است كه هر بشرى در اعماق جان خويش ، زندگى ابدى و بقاى سرمدى خود را احساس مى نمايد ، و چون در شرايط كنونى ميسر نمى شود ، در شرايط ديگرى اين دريافت و ادراك جنبه تحقق به خود مى گيرد ، اين وجدان همگانى به قدرى عميق و ريشه دار است كه نمى توان واقعيت و تأثير حيرت انگيز آن را در زندگى بشر ، ناديده گرفت ، اين انگيزه درونى و شعور وجدانى باعث گرديده كه از قديم ترين ادوار تاريخى تاكنون ايمان به مسأله ى قيامت در نهاد افراد انسان ، زنده و با طراوت باقى بماند » (1) .

*

ايمان به حيات پايدار به صورت قاطع و گسترده اى بر صفحات تاريخ اديان بزرگ نيز نقش بسته ، و جزء اصول جدائى ناپذير مذاهب الهى است ، اهتمام به اين مسأله در طرح رسالت انبياء به حدّى است كه هيچ پيامبرى برگزيده نشده مگر آنكه پيروان خود را براى آينده اى كه در آن پاداش و كيفر يا سقوط و تكامل انسان در سايه ى عمل تحقق خواهد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . روح الدين الاسلامى ص 96 به نقل از مطبوعات خارجى .

يافت ، آماده ساخته است .

خداوند ابداعگر و الهام بخش كائنات كه به بندگانش نظر لطف و رحمت بى پايان دارد ، براى تكميل عنايت خود علاوه بر راهنمائى درونى و فطرت روشنگر كه در نهاد بندگانش قرار داده ، انبياء را نيز با كتاب و بيّنه فرستاد تا بنا به وظيفه ى رسالت خود انسانها را به حقانيت رستاخيز راهنمائى كنند ، زيرا هواه ، خصلت ه ، و جذبه هاى مادى از فروغ فطرت بشدت مى كاهند ، از اين رو براى عروج انسان به پايگاه رفيع انسانيت و رهيدن از قيد و بندهائى كه مانع رشد و تعالى او است ، راهنماى درونى به تنهائى كارساز نيست .

قرآن مى فرمايد :

« هرگز مپندار كه خدا وعده ى رسولانش را خلاف كند ، كه البته خدا بر هر كار اقتدار دارد ، و از ستمكاران انتقام خواهد كشيد ، روزيكه زمين را بغير اين زمين مبدّل كنند ، و هم آسمانها را ( دگرگون سازند ) و تمام خلق در پيشگاه حكم خداى يكتاى قادر قاهر حاضر شوند ، در آنروز بدكاران و گردنكشان را زير زنجير قهر خدا مشاهده خواهى كرد ، و بينى كه پيراهنهائى از مس گداخته آتشين بر تن دارند ، و در آتش چهره ى آنها پنهانست .

( اينگونه عذاب ) براى آنست تا خدا شخص را به كيفر كردارش برساند ، كه خدا يك لحظه بحساب خلق خواهد رسد ، و اين يك ابلاغى براى كليه مردم است ، تا خلايق از آن پند گرفته و بهوش باشند ، و تنها پروردگار يگانه معبود را بشناسند ، و متذكر گردند » (1) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره ابراهيم آيات 46 تا 52 .

درس چهل و هشتم

علم براى درك معاد افق جديدى را گشود

يكى از ثمرات ارزشمندى كه در طى مراحل متوالى پيشرفت دانش تجربى به دست آمد ، اثبات امكان تجديد حيات انسان از طريق علمى بود . انقلاب و ترقى دانش بشرى عرصه بسيار جالبى را براى پژوهشهاى علمى در اين زمينه باز كرد ، و مسائلى در ارتباط با معاد را با بينشى كاملاً تازه مطرح ساخت ، و آن مسائل را براى نخستين بار با ديدى دقيق به ميان كشيد ، كه اين ره آوردهاى نو ، به فهم بهتر موضوع كمك شايانى نمود بعلاوه به نظر مى رسد كه روال تحقيقات علمى به نحوى به سوى نظرات تكامل يافته ترى در ارتباط با معاد در حال پيشرفت باشد .

و بدين ترتيب در مجموع هر قدر علم وسيع تر سايه مى گستراند ، و به حيات خود ادامه مى دهد ، ابهامات بيشترى در اين زمينه رخت بر مى بندد .

دانشمندان پيشين مادى وقتى موضوع معاد را به بحث مى گرفتند ، تجزيه وتحليلشان بر اين فرض استوار بود كه ب گسيخته شدن رشته ى حيات

انسان ، بازگشت به زندگى مجدد براى او امكان پذير نيست ، به همين علت مسأله ى معاد را نمى توانستند به عنوان يك مسأله ى علمى تلقى كنند و با شيوه ى علمى با آن برخورد نمايند .

اما نخستين تحول حاصل از پى گيريهاى علمى كه در اين زمينه به ظهور رسيد ، تحقيقات دانشمند معروف فرانسوى « لاوازيه » بنيانگذار شيمى جديد بود ، كه به تسلط نظريه پيشين بر انديشه هاى اين گروه از محققين پايان داد ، و آنرا از اعتبار انداخت ، زيرا او در مسير پژوهشهاى گسترده ى خود كه سهم بزرگى از زندگيش را صرف آن كرد ، به اين نتيجه رسيد كه مجموع مقدار مادره و جرم جهان ثابت است ، كه نه كاهشى مى يابد و نه افزايشى .

هر چند پس از كشف « راديو اكتيويته » و اثبات تبدل ماده به انرژى ، دومين قدم پيشرفتى كه در اين مورد برداشته شد ، سبب گرديد كه اين قانون اصالت سابق خود را از دست بدهد ، اما به عنوان اصل بقاء ماده و انرژى مورد پذيرش قرار گرفت .

بر اين اساس عليرغم فعل و انفعال شيميائى در موارد اين جهان كه موجب تغيير شكل و دگرگونى آنها مى شوند ، هرگز چيزى از عناصر وجودشان در قبرستان نابودى دفن نمى گردد ، آنچه مى بينيم و حس مى كنيم مجموعه اى است مركب از هستى هاى مختلف با خاصيت متغيّر ، و بالاخره نظريه هستى نابود نگشتنى ، جايگزين قانون قبلى شد كه خود پاسخگوى همه ى دگرگونيها و تغيير و تبديلها است .

قطره ى آبى كه بر زمين مى افتد و محو مى شود ، دود سيگارى كه به هوا مى رود ، سوخت هاى گوناگونى كه در ماشين هاى عظيم صنعتى مصرف مى گردند ، و خلاصه شعله اى كه از چوبهاى درختى خشك برمى خيزد ، و شمعى كه مى سوزد و ذرات سوخته اش در فضا پراكنده مى شود ، هيچكدام از اينها به باد فنا نمى رود ، و اگر با وسائلى اجزاء

پراكنده شده را يكجا جمع و با هم تركيب كنيم ، بدون كوچكترين كاهشى همان مواد نخستين به دست مى آيند ، منتها اين ديد ظاهر بين يا فكر محدودانديش و نارساى ما است كه سعى مى كنيم آنها را به نابودى متهم كنيم .

*

تن آدمى از خاك به وجود آمده و پس از آنكه زير دنده هاى چرخ تحول و دگرگونى قرار گرفت ، دوباره به خاك تبديل مى شود ، يعنى به هيئت نخستين خود بازمى گردد ، زيرا او استعداد پذيرش انواع دگرگونيها را در بطن خود دارد ، اما هرگز با اين تحولات هسته ى وجودى وى به نيستى نمى گرايد ، فقط كيفيت تركيبى خود را مانند ديگر اجسام از دست مى دهد ، بى آنكه چيزى از ذات خود مايه بگذارد .

بنابراين اگر پيكر مرده و بى جان انسان تحت تأثير عوامل داخلى و خارجى تبديل به خاك شود ، و به اين سوى و آنسوى در غلطد ، و هر باره به طرحى نو درآيد ، مثلاً با گردش روزگار از آن خاك گياهى برويد و حيوانى از آن تغذيه كند ، و سبب رشد جسمى وى گردد ، ايجاد تنوع شده و كيفيت هاى گوناگونى هم در كار سازندگى و تنوع به دست آمده دخالت داشته اند ، اما جوهر و محتواى آن در بستر تحولات انجام شده همچنان تباهى ناپذير و پايدار مى ماند .

حتى اشكال مختلف انرژيهاى ما از اعمال نيك و بدمان ، همه رنگ ابديت به خود مى گيرند ، و در مخزن جهان به بايگانى سپرده مى شوند ، و عامل تعيين كننده در سرنوشت قطعى ما هستند ، هم از لحاظ سعادت و خير و هم از جهت بدبختى و عذاب پايدار ، و بالاخره مجبوريم به عواقب آنها تن در دهيم .

تلاش امروز كاوشگران دانشمند به كمك فنون خود براى به دست آوردن امواج صوتى انسانهاى گذشته تا حدودى موفقيت آميز بوده ، و در محدوده ى خاصى توانسته اند به كمك دستگاهها و وسائل لازم ، امواج صوتى سازندگان ابزار دستى كه وسيله ى ارتعاشات دست آنها روى صفحه ى آن ابزار و وسائل نقش شده ، بازگردانند .

اين دست آوردهاى علمى خود نشانه هاى است از حقيقت رستاخيز و راهى است براى نگرش توأم با تفكر به سوى شناخت و اثبات علمى آن ، با اين حال چرا خداوند بر دوباره سازى پيكر انسان از ذرات پراكنده ى خاك پديد آمده و سپس به خاك تبديل گرديده ، توانا نباشد ؟ .

قرآن مكرر به اين مسأله اشاره كرده و مى فرمايد :

« ما شما را از خاك آفريديم و هم به اين خاك برمى گردانيم و با ديگر شما را از آن خارج مى سازيم » (1) .

در اين آيه انديشه ى ما را به نيروى خلاق و سازنده ى آفريدگار توجه مى دهد ، و به بيان دورنماى گذشته و آينده ى بشر در دنيا و سراى آخرت به صورت نمايشى واحد براى آرامش بخشيدن به روان ناآرام و دير باور آدمى مى پردازد ، زيرا تصور ناپديد شدن انسان در درون مرگ توجيه نشدنى است ، و دگرگونيها و مبادله هاى بى هدفانه ى آفرينش ، برداشتى مهمل و ياوه اى بيش نيست .

زندگى در حوزه ى محدود دنيا خيلى ناچيزتر از آن است كه هدف غائى خلقت واقع گردد ، اگر تصوير تمام نماى هستى را در نظر بگيريم ، خواهيم ديد كه اين نتيجه ى ناچيز نمى تواند ارزش يك چنين مقدمه ى بالا بلندى را داشته باشد .

همچنين در برابر ناباورانى كه مى پندارند بدن انسان كه در اثر فعل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . طه 54 .

و انفعالات شيميائى زمين متلاشى و پراكنده شده ، و از بين رفته است ، امكان ندارد تجديد حيات يابد مى فرمايد :

« كافران با شگفتى مى گويند آيا اين امر عجيب نيست كه ما پس از مردن و خاك شدن دوباره برگرديم ؟ اين بازگشت ممكن نيست ولى ما به آنچه زمين از آنها بكاهد كاملاص آگاهيم و كتاب لوح محفوظ نزد ما است » (1) .

در اين آيه به گروه بى خبران داستان برانگيخته شدن مردگان پس از مرگ را كه باور ندارند ، خاطر نشان مى سازد و اعلام مى كند ما همان عناصر تشكيل دهنده ى بدن كه رفته رفته تجزيه شده و به مخازن طبيعت برگشته است ، مى دانيم در كجا است ، و در عرصه ى قيامت بين اجزاء متفرق آن مجدداً هم پيوندى را ايجاد مى كنيم ، و بازسازى ساختمان بدن را كه به نظر شما ناممكن مى نمود ، به انجام مى رسانيم ، بازسازئى كه از حيث ساخت ، سازمان ، و محتواى خود منحصراً از الگوى سابق مايه گرفته ، و صد در صدر مبتنى بر همان منبع موجود است .

منطق رساى قرآن

پيامبر اسلام (ص) در عصر جاهليت وقتى مسأله ى معاد را براى مردم مطرح مى ساخت ، مرد عرب بيابانى به نام « ابى بن خلف » قطعه استخوان پوسيده اى را برداشت و روانه ى شهر شد، و به ديدار رسول خدا شتافت، و براى آنكه مقهور استدلالهاى پيامبر نشود، و در برابر منطق قرآن از پاى نيفتد ، آنرا به عنوان يك سند زنده و گويا بر نفى معاد در دست خود نرم كرد ، و به صورت پودر درآورد و در هوا پاشيد و آنگاه با الفاظى عريان و خشن كه ناشى از روح عصيانگرى و جهل ماهار نشده اش بود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . ق 2 ، 3 .

گفت :

« چه كسى اين ذرات پراكنده ى استخوان پوسيده را دوباره زنده خواهد كرد ؟ » .

او باور كرده بود كه با اين سند هم منطق پيامبر را در هم خواهد كوبيد ، و هم ديگران را به عرصه ى ناباورى خواهد كشاند ، و بر فكر زنده شدن مردگان مهر باطل خواهد زد .

افكار جاهلى او آنچنان به نقص گرائيده بود كه نه درك صحيحى از آفرينش هستى داشت ، و نه جوابى در برابر مشكل پيچيده ى خود مى يافت ، و چنين مى پنداشت كه استخوانهاى پوسيده پس از آنكه به خاك تبديل شد ، و ذراتش در دشت هاى وسيع پراكنده گرديد ، امكان بازگشت اين معدوم به كلى منتفى است .

وى بر سر اين مسأله پاى مى فشرد كه تبديل تدريجى يك بدن ، به مجموعه اى از ذرات بى شمار و آنگاه دوباره سازى آن ، از نظر عقل غير قابل پذيرش است ، و هيچگاه ذرات منتشر شده امكان نمى يابند كه حيات نوينى را آغاز كنند .

اما قرآن با استدلالى جالب و منطقى رسا در پاسخ او مى فرمايد :

« اى رسول ما بگو آن خدائى زنده مى كند كه نخستين بار به آنها حيات بخشيد و او به هر آفريده اى داناست ، آيا آن خالقى كه آسمانها و زمين را به عرصه ى هستى آورد ، از آفرينش همانند آنها ناتوان است ؟ البته او آفريننده و دانا است » (1) .

*

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . يس 79 و81 .

قرآن عقل و خرد بشر را كه داراى نيروى درك براى شناخت اصول آفاقى است ، به مطالعه ى بناى گسترده ى هستى و پديده هاى موجود در آن و جزئيات و دقايق عميقى كه در قانون طبيعت هست ، فرا مى خواند ، تا از راه بازانديشى و توجه شايسته دريابد كه تجديد حيات انسان در قلمرو هستى رستاخيزى دشوارتر از خلقت نخستين او در نظام كنونى كه از انبوه مواد گوناگون تركيب يافته ، نيست .

چه دقت و انديشيدن مولد افكار سالم است ، و از همين راه انسان بايد از دنيائى كه در آن زيست مى كند ، تصوير روشنى كسب كند ، تا مئآلاً به او يارى دهد كه به عمق مسائل پى ببرد ، و بر دريافت هاى منطقى خود صحّه بگذارد .

قرآن روى مسأله ى دوباره سازى چنين تأكيد مى كند :

« آيا از آفرينش نخست عاجز و ناتوان شديم كه در رستاخيز از تجديد آن درمانده شويم ؟ » (1) .

قرآن مى خواهد به انسانها توجه دهد كه تجديد زندگى هر چند در مقايسه با توانائى بشر امرى ناممكن به نظر مى رسد ، اما در مقايسه با توانائى بى پايان خداوند كه براى نخستين بار در پيكر بيجان مرده حيات دميده ، مسأله ى لا ينحل و پيچيده اى نيست .

اينها مى توانند از خود بپرسند كه چگونه اجزاء كنونى بدنشان كه قبلاً در گوشه هائى از زمين پهناور پراكنده بوده است ، نسيم حيات به آنها وزيد ، و از ماده ى بيجان موجودى جاندار به وجود آمد ، و پراكندگى ذرات از يكديگر مانع از گردهمائى آنها نشد .

پس همانگونه كه دورى عناصر بدن از يكديگر به بيگانگى دائم آنها نيانجاميد ، ذهن آدمى مى تواند اين مسأله را به خوبى ترسيم كند كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . ق 15 .

در پرتو خلاقيت نامحدود وجود ازلى ، هيچ مشكلى بر سر راه نيست كه بار ديگر همين توده هاى دور از هم كه دستخوش تغيير و تحول شده ، با هم تركيب شوند ، و چشمه ى حيات از آنها جوشش كند ، وبدين سان آفرينش جديدى به صحنه گام بگذارد .

قرآن كريم توانائى بى پايان الهى را حتى در مورد بازسازى مجدد خصوصيات و ريزه كاريهاى دقيق اعضاء تن آدمى يادآور مى شود و مى گويد :

« آيا انسان تصور مى كند كه ما توانا بر جمع آور استخوانهاى پوسيده ى او نيستيم ؟ آرى ما توانائيم كه حتى انگشتانش را به همان وضع سابق برگردانيم » (1) .

در اين آيه تأكيد شده كه نه تنها خداوند توانائى دارد كه استخوانهاى پوسيده ى مردگان را يكجا جمع كرده و دوباره به آن حيات ببخشد ، بلكه ذرات به هر گوشه پرتاب شده ى او را در سايه ى قدرت و شكوه عظيم و غير قابل رقابتش دوباره بهم پيوسته و زنده خواهد كرد .

*

وقتى نيروى ربانى براى عملى ساختن منظور نهائى نظام جهان ، مجدداً دست به كار سازمان بخشيدن به هستى آدمى شود ، همانگونه كه ابتداء بر سطح كره ى بى تحرك و مرده ى زمين شعاع حيات تاباند ، و دايره ى آنرا وسعت و گسترش داد ، در بازسازى انسان در قيامت حتى تجديد تمام ويژگيهاى جسمانيش ، مشكلى وجود ندارد كه قدرت بى پايانش را محدود كند .

در اين آيه نكته ى جالبى نهفته كه خداوند از تمام شگفتيهاى سازمان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . قيامت 3 و4 .

تن انسان تنها از خطوط انگشتان به عنوان شاهد قدرت نمائى خود ياد مى كند ، زيرا ممكن است افراد در مورد ساير اعضا از تشابهى نسبى به يكديگر برخوردار باشند ، اما در سراسر جهان دو نفر را نمى توان يافت كه شيارهاى انگشتان آن دو به طور كامل با هم برابر باشد .

آگاهى حسّى و تجربى نشان داده است كه در همه ى دوران
دگرگونى عمر ، و در روند تغييرات كمى تركيب جسمانى ، خطوط انگشتان يعنى اين پديده ى استثنائى وضع ثابت و يكنواختى دارند ، و اين كاملاً مغاير با تحول پى درپى وضعيت تن آدمى است ، و احياناً اگر به
علل وجود عارضه اى پوست دست از بين برود، پوست نو وجديد با همان خصوصيات نخستين خواهد روئيد، لذاكسانى كه در زمينه ى انگشت نگارى تخصص دارند ، به خوبى آگاهند كه اثر انگشتان ، براى شناسائى هويت افراد ، دقيق ترين وسيله است كه مى توان از آن استفاده كرد .

اثر انگشت براى پليس جنائى جهت كشف هويت ها و جرائم در تمام جهان امروز مدرك مهمى محسوب مى شود ، و اين پديده ى استثنائى تا بيش از دوازده قرن كه از نزول قرآن مى گذشت براى بشريت ناشناخته بود ، و نخستين بار در سال 1884 ميلادى دانشمندان انگلستان به اين راز پى بردند .

انديشه ى انسان واقع گرا بى هيچ شبهه اى درك مى كند كه در پيدايش اين همه شگفتى ، دست توانمند خدائى دخالت مستقيم دارد ، و گرنه كدام خردمندى مى تواند بپذيرد كه يك حركت كور ميكانيكى قادر به آفرينش چنين پديده ى شگرف و دقيقى باشد .