پيامبر اكرم (ص) در موقعيت هاى مختلف و مناسب اين نكته را گوشزد مى كرد ، كه مسئله
رهبرى امّت كار خداست ، و او در انتخاب اين امر نقشى ندارد .
طبرى در تاريخ خود
مى نويسد :
« يكى از رؤساى قبايل به نام « اخنس » بيعت و پيروى خود از رسول اكرم (ص) را
مشروط به واگذارى زعامت بعد از آن حضرت به خودش كرد ، پيامبر (ص) در پاسخ او
فرمود :
« امر رهبرى و زعامت مربوط به خداست ، و خداوند هر كسى را شايسته ديد به اين
مقام برمى گزيند . »
رئيس قبيله نااميد شد ، و به رسول اكرم (ص) پيام فرستاد كه اين قابل قبول نيست
كه من رنج و دشوارى را تحمّل كنم ; و رهبرى و پيشوايى آينده از آن ديگرى باشد .(1)
بنابراين آيا سزاوار است كه زمامدار برگزيده مردم را بر كسى كه خدا و رسولش او
را انتخاب كرده اند ، مقدّم بداريم ؟ و آيا چنين انسان والايى را مى توان تحت
سرپرستى ديگرى قرار داد ، كه از اوامر او اطاعت و پيروى نمايد ؟ در حاليكه قرآن
اعلام مى كند :
« هيچكس در برابر حكم خدا و رسولش صاحب اختيار نيست ، و هر كه از فرمان خدا
و رسول سرپيچى كند ، دچار گمراهى آشكارى شده است . »(2)
پس هرگاه خداوند شخصيتى را براى ارشاد امت انتخاب كرد ، او خليفه است ، هر چند
مردم مسلمان زمينه به حكومت رسيدنش را فراهم نكنند ، همچون نبوت كه اگر خداوند
پيامبرى را به رسالت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ طبرى ج 2 ص 172 .
2 . سوره احزاب آيه 34 .
برگزيد او پيامبر خواهد بود ، ولو مردم به او ايمان نياوردند ، و از اطاعتش
سرباز زنند .
*
رسول خدا (ص) در يكى ديگر از سخنان پر ارج خود مقام و سمت پيشوايى و ولايت على
(ع) را به امّت اسلامى گوشزد مى كند « حديث منزلت » جريان امر بدين كيفيت است :
روزى به پيامبر (ص) خبر رسيد كه سربازان روم تجهيز قوا كرده و براى هجوم به
مدينه آماده شده اند ، بدين اميد كه اين نبرد بزودى پيروزى بالنده را برايشان
ارزانى خواهد داشت ; پيامبر (ص) پس از آگاهى از اين امر به فكر پيش گيرى افتاد ،
و توانست با يك فرمان بسيج عمومى گروه بسيارى از مسلمانان را براى مقابله با دشمن
آماده كند .
از سوى ديگر به رسول خدا (ص) گزارش رسيد كه منافقان مدينه نيروهاى خود را گرد
آورده ، و در تدارك اجراى يك نقشه خطرناك و برهم زدن اوضاع عمومى هستند ،
و مى خواهند از غيبت پيامبر (ص) استفاده كرده و در شهر دست به تحريكات و كشتار
و آشوب بزنند .
رسول اكرم (ص) على بن ابيطالب (ع) را براى نگاهبانى و حراست از موقعيت شهر به
جاى خود منصوب كرد ، و دستور داد تا بازگشت پيامبر (ص) صبر كند ، و در مدينه به حلّ
و فصل امور مسلمين بپردازد ; هنگامى كه منافقان متوجّه شدند رازشان از پرده برون
افتاد و طرح خائنانه شان برباد رفت ، به اشاعه سخنان بيهوده پرداخته تا مگر بدين
وسيله موقعيت على (ع) را تضعيف كنند ; آنها بر اين نكته تأكيد مى كردند كه على (ع)
مورد بى مهرى پيامبر
(ص) قرار گرفته ، و اجازه نيافته است در معيّت رسول خدا (ص) در يك جهاد بزرگ
شركت كند .
اشاعه اين سخنان خاطر على (ع) را سخت آزرد و او را اندوهبار و غمگين ساخت ; امير
مؤمنان (ع) بى تابانه به خدمت پيامبر (ص) كه در خارج از شهر مدينه بود شتافت ، و آن
حضرت را از ماجرا آگاه ساخت ; اين جا بود كه رسول خدا (ص) با يك جمله تاريخى موقعيت
خاصّ على (ع) را بيان كرد و فرمود :
« آيا راضى نمى شوى كه نسبت به من بسان هارون به موسى باشى با اين تفاوت كه پس
از من پيامبرى نخواهد بود . »(1)
اين جمله از آخر حديث پيامبر (ص) را كه فرمود :
« سزاوار نيست كه من بروم مگر اينكه تو خليفه و جانشين من باشى . » بسيارى از
محققين اهل تسنن در كتب خود نقل كرده اند .(2)
*
سعد وقاص كه از مخالفين سرسخت على (ع) است ، براى نشان دادن موقعيت حساس
و ارزشمند آن حضرت ، اين چنين به حديث ياد شده استناد مى كند :
هنگاميكه معاويه مى خواست از مردم مكه براى يزيد بيعت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صحيح بخارى ج 3 ص 58 صحيح مسلم ج 2 ص 323 سنن ابن ماجه ج 1 ص 28
مستدرك حاكم ج 3 ص 190 مسند احمد حنبل ج 1 ص 331 صواعق ص 30 كنزالعمال ج 6 ص 152
ينابيع الموده ص 240 خصائص نسائى ص 7 طبقات ابن سعد ج 3 ص 24 .
2 . مستدرك حاكم ج 3 ص 63 خصائص نسائى ص 63 فرائدالسمطين ج 1 ص 328 تلخيص مستدرك
ذهبى ج 3 ص 132 مسند احمد حنبل ج 1 ص 331 مناقب خوارزمى ص 72 كفاية الطالب گنجى
شافعى ص 116 تاريخ ابن عساكر ج 1 ص 203 انساب الاشراف بلاذرى ج 2 ص 106 تاريخ ابن
كثير ج 7 ص 338 الاصابة عسقلانى ج 2 ص 509 .
بگيرد ، جلسه اى با حضور گروهى از صحابه پيامبر در ( الندوة ) تشكيل داد ، وى در
آغاز سخن زبان به انتقاد و بدگويى از على (ع) گشود ، و منتظر بود كه سعد در اين
زمينه با او هم صدا شود ، امّا برخلاف انتظار ، سعد رو به معاويه كرد و گفت : هرگاه
من به ياد سه نقطه نورانى و حساس از زندگانى على (ع) مى افتم ، از صميم دل آرزو
مى كنم كه اى كاش اين سه فضيلت به من اختصاص داشت ; و آنها عبارتند از :
1 ـ روزى كه رسول خدا (ص) به على (ع) چنين گفت : « تو نسبت به من بسان هارونى
نسبت به موسى ، با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نخواهد بود . »
2 ـ در صحنه خيبر فرمود : « پرچم را فردا به كسى مى سپارم ، كه او خدا و رسولش
را دوست مى دارد ، و خدا و رسول هم او را دوست ميدارند و او فاتح خيبر است ، و به
جنگ پشت نمى كند . »
3 ـ پيامبر (ص) روز مباهله با مسيحيان « نجران » على (ع) و فاطمه (ع) ، و حسن
(ع) ، و حسين (ع) ، را دور خود جمع كرد ، و به درگاه الهى عرضه داشت : « پروردگارا
اينان اهل بيت من هستند . »(1)
پيامبر خدا (ص) در اين حديث ، موقعيت خاص على (ع) نسبت به خويش را همانند موقعيت
هارون به موسى از لحاظ برادرى ، وزارت ، رهبرى امّت ، و نيابت عامّه ، و هر مقام
ديگرى به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صحيح مسلم ج 7 ص 120 و نزديك به همين مضامين در تاريخ ابن عساكر ج 1 ص
334 تاريخ ابن كثير ج 7 ص 341 كنزالعمال ج 13 ص 163 سنن ابن ماجه ج 1 ص 58 خصائص
نسائى ص 50 ينابيع الموده قندوزى حنفى باب 6 ص 51 .
جز نبوّت دانسته است ; و استثناى نبوّت به عنوان دليلى بر عموميّت مقام داده شده
به على (ع) كفايت مى كند .
با مراجعه به قرآن مى بينيم كه خداوند متعال ، تمام درخواستيهاى موسى را اجابت
فرموده و هارون را وزير ، و يار و مددكار موسى (ع) و خليفه و جانشين آن پيامبر در
ميان قوم قرار داده ، و به مقام رسالت نيز رسانيده است .(1)
چون هارون رهبر همه بنى اسرائيل بوده است ;
على (ع) نيز داراى همان جايگاه است ; پس او مانند رسول اكرم (ص) زمامدار همه
مسلمين خواهد بود ، و نيايش از پيامبر (ص) هنگام عدم حضور آنحضرت امرى طبيعى ،
و بخشى از نيابت عامه او محسوب مى شود ; همانگونه كه نيابت هارون از موسى هنگامى كه
او به وعده گاه رفت ، يك نيابت موقت نبود .
بنابراين به حكم حديث منزلت ، همه اين مناصب و مقامات ، به جز نبوت بايد به على
(ع) اختصاص يافته باشد .
ممكن است كسى اينجا اظهارنظر كند كه نيابت على (ع) از پيامبر ( ص ) منحصراً به
روزهايى كه رسول خدا (ص) از مدينه خارج مى گشت ، محدود مى شود ، از اينرو حديث بر
نيابت على (ع) از پيامبر (ص) به صورت كلّى دلالت ندارد ; و نمى توان آن حضرت را به
عنوان خليفه پس از پيامبر (ص) هم پذيرفت .
مى گوئيم اين حقيقت روشنى است كه رسول خدا (ص) تمام اوقاتى كه مركز اسلامى را
ترك مى گفت ، شخصى را به عنوان جانشين خود برمى گزيد ; و اگر منظور پيامبر (ص) از
تشبيه على
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره طه آيات 29 ـ 30ـ 31 ـ 32 .
(ع) به هارون ، صرفاً جانشينى عادى و محدود به مدينه آنهم در روزهاى بخصوص بود ،
چرا درباره ديگر جانشينان خود با اينكه از صحابه مورد توجه و عنايت پيامبر (ص)
بودند ، اين جمله را به زبان نياورد ؟ و با اين كلمات يا شبيه آن از خدمات آنان ياد
نفرمود ؟ .
تاريخ نشان نمى دهد كه رسول اكرم (ص) جز در مورد على (ع) ، درباره هيچكس عبارتى
را بر زبان جارى كرده باشد . حقيقت اين است كه پيامبر (ص) از اين موقعيت به منظور
اعلان فضيلت ، و جانشين قرار دادن على (ع) براى خويش ، و هم اينكه او تنها نايب
آنحضرت مى باشد ، استفاده كرده است .
اگر منظور رسول خدا خلافت موقّت باشد ، استثناء نبوت بيهوده و نامربوط خواهد
بود ، زيرا معناى سخن چنين مى شود :
« اى على در اين مدت خليفه من باش ، تا من برگردم ; امّا پس از من پيامبر
نيستى . »
چه اين استثناء در صورتى درست است كه مقامات هارونى براى على بن ابيطالب (ع) تا
بعد از دوران حيات رسول خدا (ص) هم تداوم يابد .
بعلاوه اين جمله را رسول خدا (ص) تنها در ارتباط با انتصاب على (ع) در مدينه ذكر
ننموده ، بلكه در موارد ديگرى نيز درباره على (ع) تكرار فرموده كه تاريخ گواه بر آن
است ; از جمله اينكه در روزهاى نخستين از هجرت كه پيامبر (ص) بين هر دو نفر از
مسلمانان با يكديگر پيمان برادرى بست ، على (ع) با اندوه فراوان به حضور پيامبر (ص)
شتافت و معروض داشت : چگونه براى هر كدام از افراد مسلمان برادرى تعيين نمودى ،
و در اين ميان
كسى براى من در نظر نگرفتى ؟ پيامبر (ص) در حضور جمعى از اصحاب فرمود :
« سوگند به پروردگارى كه مرا به حق برانگيخت ، تأخيرى در كار تو روا نداشتم ،
مگر آنكه تو را برادر خويش قرار دهم ، تو نسبت به من همانند هارونى نسبت به موسى ;
با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نخواهد بود ، تو وارث و برادر منى . »(1)
حديث به روشنى دلالت دارد كه محروم بودن على (ع) از نبوت نه به دليل عدم شايستگى
او است ، بلكه بدين جهت است كه محمد (ص) خاتم پيامبران است ، اگر نبوت وجود آنحضرت
ختم نشده بود ، هر آينه على (ع) پيامبر مى بود . رسول خدا (ص) در موقعيتهاى مختلف ،
على (ع) را برادر خويش خوانده است . در سيره حلبى آمده است :
« پيامبر (ص) پس از آنكه بين گروهى از اصحاب عقد اخوت را بست ، از جمله بين
ابوبكر و عمر ، بين اسيد بن حضير و زيد بن حارثه ، بين عبدالرحمن بن عوف با سعد بن
ربيع ، و بين ابو عبيده و سعد بن معاذ ; آنگاه دست على را گرفت و گفت : اين برادر
من است پس على (ع) و رسول الله (ص) دو برادر بودند . »(2)
روزى پيامبر در موردى كه مربوط به على (ع) و برادرش جعفر و زيد بن حارثه بود ،
او را مخاطب قرار داد و فرمود :
« و امّا تو يا على برادر و همراه منى . »(3)
و در جاى ديگر مى فرمايد : « تو در بهشت برادر همراه و رفيق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . كنزالعمال در حاشيه مسند ج 5 ص 31 .
2 . سيره حلبى ج 2 ص 97 و نيز در سيره ابن هشام ج 1 ص 505 .
3 . طبقات ابن سعد ج 8 ص 114 .
منى . »(1)
اكنون ببينيم منظور از اين برادرى چيست ؟ .
پيامبر اكرم (ص) براى لغو و بطلان هر نوع امتيازات قومى و قبيله اى كه خلاف سنّت
عدالت الهى بود ; اقدامات لازم دست زد ; پس از هجرت به مدينه ، برادرى ويژه را ميان
مسلمين پايه گذارى كرد .
آنحضرت مى خواست نه به صورت يك انديشه مجرّد ، بلكه در شكلى محسوس و عينى ،
برادرى فراگير را در ميان امّت اسلامى پياده كند ; اين بود كه به دستور آن حضرت دو
برادر خوانده ، برادرى خويش را در آن نوع اخوت به صورت عملى آغاز كردند ; تا در
جائيكه هيچ نوع قرابت هم خونى وجود ندارد ، با معيار نزديكى به خد ، و ايمان به
معارف دين الهى ; اخوت جديد اسلامى شكوفا شود ; و بدين ترتيب برادرى روحى ، در رديف
خويشاوندى نسبى قرار گرفت ; و علاوه بر آن پيوند برادرى ميان دو نفر از دو قبيله
و دو شهر ; به گسترش صميميت و دوستى با ديگر افراد قبيله انجاميد ; و ارتباطات
روحى ، پيوند عميق عاطفى را به صورتى وسيع و دامنه دار به دنبال آورد .
امّا برادرى بين نبى اكرم (ص) و على (ع) ده سال پيش از هجرت ، يعنى در آغاز بعثت
در جلسه اى كه رسول خدا (ص) در منزل خويش تشكيل داد ; و بستگان نزديك خود را گرد
آورد ، و از آنها درخواست كمك كرد ; بين خود و على (ع) ايجاد نمود .
بى شك اين پيمان اخوت ، از نوع اهدافى كه پيامبر (ص) به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . استيعاب ج 2 ص 460 تاريخ بغدادى ج 12 ص 268 فضائل الخمسه فيروزآبادى ج
1 ص 114 .
منظور نزديكى بين دو قبيله ، و مردم دو شهر ، تعقيب مى كرد ، نبود ; زيرا اين
فاصله و خلأ بين آن دو وجود نداشت ; تا با عهد برادرى پر شود ، بلكه هر دو پسرعمو
بودند ، و به هم نزديك ، و علايق فى مابين از هر جهت محكم و استوار .
بنابراين انگيزه اين برادرى چيزى جز تشابه روحى و فكرى و جاذبه باطنى نبود . چه
تنها على (ع) بود كه مى توانست از نظر خصلت و دانش ، و اخلاص و بينشهاى معنوى ،
شبيه تر از هر كس به بانى اعظم اسلام باشد . بدين لحاظ برادرى پيامبر (ص) با على
(ع) اهميت و معناى ويژه خود را داشت ; و نه تنها در اين جهان ، بلكه در عرصه
رستاخيز و جهان آخرت نيز اين پيمان همچنان پايدار خواهد ماند . چنانكه حاكم در
مستدرك به دو طريق صحيح نقل مى كند كه رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود :
« تو در دنيا و آخرت برادر منى . »(1)
در يكى از روزها كه ابوبكر و عمر و ابوعبيده در محضر رسول خدا (ص) بودند ،
پيامبر (ص) دست بر شانه على (ع) نهاد و فرمود :
« اى على تو نخستين كسى هستى كه اسلام را پذيرفتى و به من ايمان آوردى ، تو نسبت
به من همچون هارونى به موسى . »(2)
عمر بن خطاب مردى را ديد كه على بن ابيطالب (ع) را ناسزا مى گفت عمر گفت : تو از
منافقان هستى چون شنيدم رسول خدا (ص) فرمود :
« تنها على (ع) نسبت به من داراى مقام هارون است نسبت به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مستدرك حاكم ج 3 ص 414 صحيح ترمذى ج 5 .
2 . كنزالعمال ج 6 ص 395 .
موسى جز آنكه بعد از من پيامبرى نيست . »(1)
نكته جالبى كه از اين حديث استفاده مى شود اين است كه چون كلمه « انّم » دلالت
بر انحصار دارد منظور رسول خدا (ص) نيابت و خلافت موقّت نيست . زيرا كسان ديگرى غير
از على (ع) اين نيابت را داشته اند ; و سخن عمر نيز بيانگر اين است كه او از كلام
پيامبر (ص) به استثناء نبوّت برابرى على (ع) را در همه جهات معنوى با رسول خدا (ص)
استنباط كرده است ، كه به توهين كننده مى گويد : تو از منافقان هستى ، نفاقى كه از
كفر صريح بدتر است .
هر قدر كه مؤمن بلندمرتبه باشد ، ناسزاى به او نه كفر مى آورد ، و نه نفاق ، عمر
و بسيارى از صحابه به يكديگر ناسزا مى گفتند ، و هيچكس اينگونه برخورد توهين آميز
آنان با يكديگر را موجب كفر خواهد بود ; بنابراين عمر بن خطاب از سخن پيامبر (ص)
چنين برداشت كرده كه على (ع) با پيامبر رتبه يكسانى دارد .
حديث « سفينه » نيز يكى از احاديث متواتر و مشهورى است كه از رسول اكرم (ص) در
كتب مشاهير اهل تسنن نقل شده و شايستگى و لياقت خاندان پيامبر را در عرصه زعامت
اسلامى و پيشوائى مسلمين ثابت مى نمايد . « ابوذر غفارى » نقل مى كند كه پيامبر (ص)
فرمود :
« مثل اهل بيت من در ميان شما همانند كشتى نوح است . هر كه بر آن نشست نجات
يافت ، و آن كس كه از آن روى گردانيد غرق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ ابن عساكر ج 1 ص 360 و 361 تاريخ بغداد خطيب بغدادى ج 7 ص 453 .
شد . »(1)
در اين سخنان رسول خدا (ص) موقعيت عترت ، و نقش اساسى اين دودمان در ارشاد خلق ،
و جهت دادن به امّت اسلامى را به روشنى ترسيم مى كند ; و پيامد مخاطره آميز و حسرت
بار دورى از محور اين شخصيّتهاى والا و نجات بخش را گوشزد مى نمايد ، كه چنين كسان
را گمراهى و تيرگى در خود فرو خواهد برد .
منظور از تشبيه اهل بيت به كشتى نوح اين است كه هر كس در وظيفه مكتبى
و مسئوليّتهاى دينى ، از خطّ مشى آنان الهام بگيرد ، و در عمل به فرامين ايشان
ملتزم گردد ; رهائيش از عذاب هولناك قيامت تضمين خواهد شد . و آنكه تمرّد
و نافرمانى كند ، و از محور خاندان پيامبر (ص) دور شود ، به مثابه كسى است كه روز
طوفان سهمگين نوح و هنگامه احساس خطر براى نجات خود به دامن كوه پناه برد ، با اين
تفاوت كه آن يكى در آب غرق شد و جان باخت ; و اين يكى با غوطهور شدن در عذاب دردناك
دوزخ ، به هلاكت ابدى و حسرت جاويد خواهد افتاد .
رسول اكرم (ص) در اوصاف اهل بيت خود مى فرمايد :
« اهل بيت من همچون ستارگانند كه در دريا و خشكى انسانها به وسيله آنان راه
مى جويند ، و از ضلالت و گمراهى نجات مى يابند . »(2) « پناهندگان به اهل بيت من از
گمراهى و نابودى و اختلاف مصون مى مانند ، و هر گروهى نسبت به آنان مخالفت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . كنزالعمال ج 1 ص 4250 صواعق ابن حجر ص 475 مستدرك حاكم ج 3 ص 4343
ينابيع الموده ص 257 الفصول المهمه ابن صباغ مالكى ص 490 اسعاف الراغبين ص 4111
نورالابصار ص 114 .
2 . صواعق محرقه ص 140 مستدرك حاكم ج 3 ص 149 .
ورزند ، به تشتت و اختلاف مبتلا مى گردند ، و وارد حزب شيطان خواهند شد . »(1)
و همچنين مى توان از اين احاديث ابعاد مصونيّت و عصمت و طهارت اين دودمان را
استفاده كرد ، زيرا آن كه در معرض گناه و لغزش و خطا كارى قرار دارد ، و از خطّ
مكتبى كه رسول خدا (ص) آغاز كرده منحرف مى شود ، هرگز نخواهد توانست ديگران را از
سقوط در ورطه گمراهى و بدبختى نجات بخشد ; و تحوّل ريشه اى و اساسى در زمينه فكرى
و روانى و اجتماعى سالم كه بتوان در پرتو آن به سعادت ابدى رسيد ، به وجود آورد .
اينجاست كه مى گوئيم اگر شيعه در پيروى و تبعيّت از دودمان پيامبر (ص) راه
و روشى غير از سفارشها و توصيه هاى رسول اكرم (ص) در پيش گرفت به آنها خرده
بگيريد ، و خطّمشى و حركت آنها را تخطئه كنيد .
خواننده عزيز :
آيا خليفه اول كه خليفه دوم را به جانشينى خود منصوب كرد ، چه واژه و جمله اى به
كار گرفت ؟ مگر يك جمله بيشتر گفت كه مقام خلافت و زمامدارى مسلمين را كه خليفه اول
خود دارا بود ، براى عمر ثابت و استوار شد ؟ آيا اينهمه عبارات گوناگون و سخنان
صريح پيامبر (ص) درباره على (ع) ، رهبرى و امامت او را ثابت نمى كند ؟ در حالى كه
گفتار و سخنان رسول اكرم (ص) خيلى گوياتر و روشنتر از سخن خليفه اول بود ; آيا اين
همه روايات و تعبيرات و جملات پيامبر (ص) ، حداقل تنها براى اثبات مقام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مستدرك حاكم ج 3 ص 149 صواعق محرقه 140 .
زعامت دينى على (ع) هم كفايت نمى كند ؟ اهل انصاف و خرد خود قضاوت خواهند كرد .
وقتى دانشمندان و بزرگان اهل سنت ، پذيرش و قبول فتواهاى پيشوايان چهار مذهب را
لازم مى شمارند ; با اينكه از رسول خدا (ص) هيچ حديثى در زمينه تبعيت از نظرات فقهى
اين چهار تن نرسيده است ، پس ما هيچ دليل موجهى نمى بينيم كه اين علماء و دانشمندان
تسنن ، از تعاليم خاندان پيامبر (ص) بعد از تصريح آنحضرت كه : قرآن و عترت هرگز از
هم جدا نمى شوند ، تا روز قيامت به سوى او بازگردند .(1) خوددارى نمايند .
شگفت آورتر اينكه برخى از بنيان گذاران همين مذاهب چهارگانه ، از شاگردان اهل
بيت (ع) بوده اند ; و از محضر آنها كسب فيض كرده اند . يكى از دانشمندان بزرگ اهل
سنت مى گويد :
« دانشمندان اسلامى با اختلاف گروه و مذاهب ، در مورد فضيلت و دانش امام صادق
(ع) اجماع و اتفاق عجيبى دارند . زيرا كه آن امامان اهل سنّت كه همزمان با او
بودند ، از وى علوم و معارفى را آموخته و قبول كرده اند . مالك از او اخذ معارف
كرده است ، و همچنين معاصران مالك ، مانند سفيان بن عينيه ، سفيان ثورى ، و افراد
زياد ديگر ; ابوحنيفه با اين كه عمرى نزديك عمر امام صادق (ع) داشت ، از او معارف
دين آموخته است و او را دانشمندترين مردم مى دانسته است . »(2)
« ابن حجر » دانشمند ديگرى از اهل سنت نقل كرده كه امام شافعى مى گويد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مسند احمد حنبل ج 5 ص 181 .
2 . الامام صادق شيخ محمد ابوزهره ص 66 .
« خاندان پيامبر (ص) وسيله نجاتم مى باشند ، و هم ايشان نزد پيامبر (ص) براى من
وسيله اند . اميدوارم به خاطر ايشان نامه اعمالم در روز قيامت به دست راستم
دهند . »(1)
و نيز از سخنان او است :
« اى خاندان رسول خدا (ص) دوستى شما از جانب خدا واجب و در قرآن نازل شده است ،
اين افتخار بزرگ شما را بس كه هر كس در نمازش به شما درود نفرستد كارش پذيرفته
نيست . »(2)
تعاليم اهل بيت (ع) برخلاف نظر مجتهدين با هم اختلافى ندارند ، زيرا آنها در
احكام شرعى اجتهاد نمى كنند آنچنانكه آراء و نظرات پيشوايان مذاهب چهارگانه بر روش
اجتهادى استوار است ، بلكه تعاليمشان همان تعاليم پيامبر (ص) است ، كه ائمه اهل بيت
(ع) به طور يقين از آنها آگاهند . و لذا نمى توان احاديث آن بزرگواران را تا حدّ
آراء مجتهدان پائين آورد .
با اين وجود چگونه مى توان اين روى گردانى از معارف خاندان وحى را توجيه كرد ؟ .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صواعق المحرقه ص 108 فضائل الخمسه فيروزآبادى ج 2 ص 81 .
2 . نورالابصار شبلبخى ص 104 .
تبيين رابطه قرآن و عترت
حديث « ثقلين » از مستندترين و معتبرترين احاديثى است كه دانشمندان و علماء
اسلامى از پيامبر گرامى (ص) نقل كرده و در منابع اصيل اهل سنّت ثبت شده است ،
بطوريكه مى توان گفت اين حديث عالى ترين درجه از تواتر و اعتبار قرار دارد ، متن
حديث چنين است :
« من دو امانت نفيس و گرانبها را در ميان شما باقى مى گذارم ، يكى كتاب خدا
و ديگرى خاندان من است ، و اين دو يادگار من هيچگاه از هم جدا نخواهند شد ، و اگر
به اين دو تمسّك جوئيد گمراه نمى شويد . »(1)
حتّى برخى از دانشمندان اهل سنّت نقل مى كنند كه پيامبر (ص) اين جمله را نيز به
آخر حديث افزوده است :
« پيوسته على با قرآن است و قرآن نيز همراه على بوده و از هم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صحيح مسلم ج 7 ص 122 صحيح ترمذى ج 2 ص 308 مستدرك حاكم ج 3 ص 109 مسند
احمد حنبل ج 3 ص 14 و 17 فصول المهمّه ابن صباغ مالكى ص 24 كفاية الطالب گنجى شافعى
ص 130 ينابيع الموده حنفى بلخى باب 4 ص 17 و 18 تاريخ يعقوبى ج 2 ص 92 تفسير فخر
رازى ج 3 ص 18 تفسير نيشابورى ج 1 ص 349 .
جدا نمى شوند . »(1)
دانشمندان و محدثان اسلامى نقل اين حديث را به حدود سى نفر از صحابه پيامبر نسبت
ميدهند .(2)
چون بر اساس نوشته محدثين و مورخين شيعه و سنّى ، پيامبر اكرم (ص) در اوقات
مختلف حتّى در لحظات حسّاس آخر عمر شريف خود توجه مردم را به پيوند عميق ميان اين
دو مرجع بزرگ و مهم اسلامى ، يعنى قرآن و عترت جلب نموده ، و برنامه آينده مسلمين
را در يك جمله آموزنده و پرمعنى خلاصه كرده است ، لذا برحسب اختلاف مورد تغييراتى
در صورت حديث از لحاظ اجمال و تفصيل ديده مى شود كه از نظر محتوى همگى بيانگر مفهوم
واحدى هستند ، كه رابطه عميق و جدايى ناپذير ميان قرآن و خاندان پيامبر (ص) را نشان
ميدهد ، و بر همبستگى كامل اين دو تأكيد مى نمايد .
ابن حجر دانشمند اهل سنّت مى نويسد :
« طرق مبسوطى از اين حديث در شبهه يازدهم گذشت ، در بعضى از آن طرق آمده كه رسول
خدا (ص) آن را در حجة الوداع در عرفه فرموده ، و در بعضى ديگر آمده كه در مدينه در
هنگام بيمارى در آن موقع كه اطاقش مملو از اصحاب بود ، و در طريق ديگرى رسيده كه در
غدير خم ، و در مورد ديگر است كه در بازگشت از طايف فرموده است .
آنگاه اضافه مى كند : اين ها با هم منافات ندارد ، زيرا مانعى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع الموده ص 32 و 40 صواعق محرقه باب 9 ص 57 كشف الغمه ص 43 .
2 . سيره حلبى ج 3 ص 308 .
ندارد كه كه آن حضرت در تمام اين موارد و موارد ديگرى نيز اين حقيقت را تكرار
كرده باشد ، و اين به خاطر اهميّتى است كه قرآن كريم و عترت پاك او دارند . »(1)
پيامبر خدا (ص) در روايتى ديگر فرمود :
« على (ع) با حقّ و حقّ با على (ع) دور مى زند و حقّ هر طرفى باشد على (ع) به آن
طرف متمايل مى گردد . »(2)
مى دانيم كه آيات قرآن كريم مجموعه دستورات و قوانين آسمانى اسلام است ،
و تعليمات آن ضامن بهروزى و نجات انسانها است ، امّا تفسير و تأويل قرآن را بايد
كسانى به عهده بگيرند كه به زبان وحى آشنا باشند ، و صلاحيت علمى و عملى آنها از هر
جهت محرز گردد ; به همين سبب به اعتقاد شيعه مى بايست افراد واجد صلاحيت براى تفسير
كتاب آسمانى از سوى پيامبر اسلام (ص) معرفى شوند ، و به منظور تصدّى امور و ارشاد
و هدايت خلق مورد تأييد بنيانگذار مكتب قرار گيرند ، و اينها هستند كه زبان وحى را
مى فهمند و از عهده تفسير و توجيه آيات الهى به خوبى برمى آيند . پس قرار گرفتن
عترت در كنار قرآن به لحاظ نياز كتاب آسمانى به تفسير و تشريح اهداف و مقررات آن
است .
دقّت و توجّه به محتواى اين حديث نشان ميدهد كه تفكيك و جدايى بين قرآن و عترت
و عمل به قول و برداشت كسانى كه به رموز و حقايق قرآن آشنا نيستند ، جز ضلالت
و گمراهى نتيجه اى به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صواعق محرقه فصل اول باب 11 ص 89 .
2 . الامامة والسياسة ابن قتيبه ج 1 ص 68 فرائد السمطين حموينى باب 37 خطيب
بغدادى ج 4 ص 21 تفسير فخر رازى ج 1 ص 111 همچنين در مسند احمد حنبل و فصول المهمه
ابن صباغ مالكى آمده است .
بار نخواهد آورد ; به راستى معنى اينكه : اگر به كتاب خدا و اهل بيت من كه در
اختيار شما است متمسك شويد گمراه نمى شويد ، چيست ؟ چه كسى بايد متشابهات قرآن كريم
كه قانون الهى است ، به محكمات تبديل كند ؟ .
اينكه پيامبر (ص) قرآن و عترت را در كنار يكديگر به عنوان دو امانت گرانبها قرار
داده است ; بيانگر آن است كه حركت هر دو در يك مسير و به خاطر يك هدف است ، يكى
قانون آسمانى و كلام خداست ، و ديگرى مفسران و مجريان و حاميان آن هستند . اين است
كه جدا شدن و فاصله گرفتن و انحراف از عترت ، مايه هلاكت خواهد بود .
انحطاط و انحراف مسلمين از وقتى شروع شد كه ميان اين دو جدايى و فاصله افتاد ،
و تمسّك به اين دو از يكديگر تفكيك شد ، و تز « كتاب خدا ما را كافى است » بر
تفكرات و بينش دينى مردم استيلا يافت ; و مكتبهايى چون اشعرى گرى و اعتزال پا
گرفت . گويا آنان به ارزش كتاب خدا بيش از پيامبرش آگاه بودند ، و موقعيّت آن را
بيشتر درك مى كردند ! .
فهم قرآن و توضيح معارف آن از راه بيان كسانى ميسّر است كه علم افاضى دارند ،
و يا لااقل دانش آنها از تعليمات خصوصى سرچشمه گرفته ، و آن هم تنها در ائمه
معصومين (ع) خلاصه مى شود .
دانشمند معروف اهل سنّت در كتاب خود جمله اى از پيامبر (ص) نقل مى كند كه
فرمود :
« بر اين دو امانت ( كتاب و عترت ) پيشى نگيريد كه موجب هلاكت شما مى گردد ،
و در پيروى از آنها كوتاهى نكنيد كه باز هم
مايه هلاكت شما خواهد بود ، اهل بيت پيامبر (ص) را جاهل مپنداريد كه به مراتب از
شما داناترند ، و به خوبى زبان وحى را مى فهمند .(1)
امير مؤمنان على (ع) فرمود :
« هرگز وفا به عهد و پيمان قرآن نخواهيد كرد ، مگر آنكس را كه پيمان شكنى كرده
بشناسيد ، و هرگز به كتاب خدا چنگ نمى زنيد ، مگر آنكس كه آن را كنار گذاشته
بشناسيد ; پس راه راست و وفاى به عهد ، و چگونگى وابستگى به قرآن را از اهل آن
مطالبه كنيد ، زيرا آنها هستند كه علم و دانش را زنده نگه مى دارند ، و جهل
و نادانى را ريشه كن مى سازند ; آنانند شخصيّتهايى كه شما از حكمشان به علم و دانشى
كه دارند آگاه مى شويد ; و سكوتشان از گفتارشان و ظاهرشان از باطنشان مى فهميد ; نه
از فرمان دين سرپيچى مى كنند ، و نه در آن دچار اختلاف مى گردند ; پس دين شاهد
و گواه راستگو و خاموشى است ميان آنه . »(2)
مضمون حديث گذشته گوياى اين واقعيت است كه خاندان پيامبر (ص) از گناه و آلودگى
و حتّى لغزش و خطا هم مصونند ، زيرا روشن است چيزى كه پيوند جدايى ناپذير با قرآن
كريم دارد ، و تا روز رستاخيز كه اين دو امانت بزرگ با پيامبر (ص) روبرو مى شوند ،
مردم موظفند به هر دو تمسّك جويند ، و در التزام به خطّ اسلام پيرامون آن دو را رها
نكنند ، بايد از هر نوع انحراف و لغزش و خطا مصون باشند ، همانگونه كه قرآن پيراسته
از خطا و لغزش است ; زيرا نه خداوند به مردم فرمان ميدهد كه از انسان آلوده به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صواعق ابن حجر باب وصية النبى بهم ص 153 .
2 . نهج البلاغه خطبه 145 .
گناه و خطا اطاعت كنند ، و نه ميان قرآن و چنين كسانى رابطه پيوند غيرقابل
انفكاك ايجاد مى كند ; بلكه گروهى كه از آلودگى و ناپاكى مبرّا گشته اند ،
مى توانند در كنار قرآن قرار گيرند ، پس كسانيكه خدا توجه به سخن و پيروى از
فرمانشان را بر مسلمين فريضه كرده است ، نبايد به ساحتشان هيچ عيب و نقصى راه يافته
باشد .
حتّى رسول خدا (ص) به ديگر سخنان خود هم بسنده نكرد ، و به تعداد جانشينان پس از
خويش اينگونه تصريح فرمود :
« همواره اين دين پايدار است تا روز رستاخيز و تا بر شما دوازده تن از قريش به
مقام جانشينى خواهند رسيد . »(1)
« جانشينان من شماره نقباء بنى اسرائيل دوازده نفرند ، همه آنها از قريش و ( به
روايتى ) از بنى هاشم هستند . »(2)
« عبدالله » از پيامبر نقل مى كند كه فرمود :
« تا هنگامى كه در ميان مردم دوتن باقى باشند ، اين امر « رهبرى » پيوسته در
قريش باقى است . »(3)
اين جانشينان دوازده گانه بر كسانى جز ائمه طاهرين (ع) كه از اهل بيت و عترت
رسولند ، منطبق نيست ، زيرا نه خلفاء نخستين دوازده نفر بودند ، و نه حكّام
بنى اميّه و بنى عبّاس را مى توان مشمول روايت قرار داد ; زيرا عددشان علاوه بر
اينكه با آن تعداد كه در روايت پيغمبر (ص) است نمى خواند ، اصولاً فجايعى كه اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صحيح مسلم ج 13 ص 202 كتاب الاماره .
2 . صحيح مسلم ج 6 ص 2 بخارى كتاب احكام باب 15 مسند احمد حنبل ج 1 ص 397 و ج 5
ص 86 البداية والنهاية ج 6 ص 245 ينابيع الموده ص 373 .
3 . صحيح مسلم ج 13 ص 202 كتاب الاماره .
دو گروه در دوران حاكميّت و زمامدارى خود مرتكب شدند ، پيش از آنكه مايه صلاح
و نيكبختى براى امّت باشند ، عامل ويرانى و خرابى دين بودند ، و قهراً نمى توانستند
جانشينان پيامبر (ص) به حساب آيند .
امّا كسانى كه گريزى از اعتراف به صدور روايت از سوى پيامبر (ص) نداشتند ،
و مى خواستند از ائمه دوازده گانه عترت پيامبر (ص) روى برتابند ; ناچار دست به
تأويل زدند كه با متن و محتواى روايت به هيچ وجه سازگار نيست ; چه زمامداران بعد از
پيامبر (ص) از خلفاء نخستين ، و امويان و عبّاسيان ، به حدود سى تن مى رسند ;
و مدّعيان خلافت از قريشيان در چهره تاريخى آن از عددى كه در روايت ذكر شده است
تجاوز نمى كند ; بدين ترتيب چنانچه از تفسيرى كه منطبق بر امامان شيعه است دست
برداريم ، معناى اطمينان آور و روشنى نخواهيم يافت .
دانشمند اهل سنت شيخ سليمان قندوزى حنفى با نظرى به دور از تعصب مى نويسد :
« بنا به گفته محققين رواياتى كه اعلام مى دارند خلفاء بعد از رسول اكرم (ص)
دوازده نفرند ، مشهور است ; و به طرق مختلف نقل شده ، آنچه در بستر زمان آشكار
مى شود اين است كه منظور رسول خدا (ص) از اين حديث ، دوازده جانشين از اهل بيت
و عترت او هستند ; زيرا ممكن نيست بتوان اين حديث را بر خلفاى نخستين حمل كرد ; چه
آنان بيش از چهار نفر نيستند ; و نيز بر بنى اميه قابل تطبيق نيست ، زيرا علاوه بر
آنكه آنها بيش از دوازده نفرند ; بجز عمربن عبدالعزيز همه آنان ظالم و ستمكار
بودند ، و از سوى ديگر از بنى هاشم محسوب نمى شدند ; در حالى
كه پيامبر (ص) فرموده تمام آنها از بنى هاشمند ، آنگونه كه از جابربن سمره نقل
شده است ، و آهسته سخن گفتن پيامبر (ص) در اينكه آنها از كدام طايفه هستند ; شاهد
همين سخن است ، زيرا جمعى از خلافت بنى هاشم خوشدل نبودند .
همچنين اين حديث بر خلفاى بنى عباس تطبيق نمى كند ، زيرا تعداد آنها از دوازده
نفر افزون است ; گذشته از اين بنى عباس به آيه ( مودّت )(1) عمل نكردند ، و حديث
كساء را ناديده گرفتند ; بنابراين حديث منحصراً مى تواند بر دوازده امامى كه از اهل
بيت و عترت پيامبر (ص) بوده اند ; تطبيق كند ; زيرا آنان از نظر علم و دانش ،
و فضائل نفسانى ، و تقواى دينى ، و هم از لحاظ خانوادگى و نسب ، بر همه مردم برترى
دارند ; اين خاندان سرمايه علمى و دانش خود را به وراثت از رسول خدا (ص) جدّ
بزرگوارشان به ارث برده اند ، آنچه اين نظريه را تأييد مى كند ، حديث ثقلين
و احاديث بسيارى ديگر است كه از ناحيه پيامبر (ص) به ما رسيده است . »(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره شورا آيه 23 .
2 . ينابيع الموده ص 446 .