مبانى اعتقادات در اسلام جلد ۴

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۳ -


پيامبر اكرم (ص) در موقعيت هاى مختلف و مناسب اين نكته را گوشزد مى كرد ، كه مسئله رهبرى امّت كار خداست ، و او در انتخاب اين امر نقشى ندارد .

طبرى در تاريخ خود مى نويسد :

« يكى از رؤساى قبايل به نام « اخنس » بيعت و پيروى خود از رسول اكرم (ص) را مشروط به واگذارى زعامت بعد از آن حضرت به خودش كرد ، پيامبر (ص) در پاسخ او فرمود :

« امر رهبرى و زعامت مربوط به خداست ، و خداوند هر كسى را شايسته ديد به اين مقام برمى گزيند . »

رئيس قبيله نااميد شد ، و به رسول اكرم (ص) پيام فرستاد كه اين قابل قبول نيست كه من رنج و دشوارى را تحمّل كنم ; و رهبرى و پيشوايى آينده از آن ديگرى باشد .(1)

بنابراين آيا سزاوار است كه زمامدار برگزيده مردم را بر كسى كه خدا و رسولش او را انتخاب كرده اند ، مقدّم بداريم ؟ و آيا چنين انسان والايى را مى توان تحت سرپرستى ديگرى قرار داد ، كه از اوامر او اطاعت و پيروى نمايد ؟ در حاليكه قرآن اعلام مى كند :

« هيچكس در برابر حكم خدا و رسولش صاحب اختيار نيست ، و هر كه از فرمان خدا و رسول سرپيچى كند ، دچار گمراهى آشكارى شده است . »(2)

پس هرگاه خداوند شخصيتى را براى ارشاد امت انتخاب كرد ، او خليفه است ، هر چند مردم مسلمان زمينه به حكومت رسيدنش را فراهم نكنند ، همچون نبوت كه اگر خداوند پيامبرى را به رسالت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . تاريخ طبرى ج 2 ص 172 .

2 . سوره احزاب آيه 34 .

برگزيد او پيامبر خواهد بود ، ولو مردم به او ايمان نياوردند ، و از اطاعتش سرباز زنند .

*

رسول خدا (ص) در يكى ديگر از سخنان پر ارج خود مقام و سمت پيشوايى و ولايت على (ع) را به امّت اسلامى گوشزد مى كند « حديث منزلت » جريان امر بدين كيفيت است :

روزى به پيامبر (ص) خبر رسيد كه سربازان روم تجهيز قوا كرده و براى هجوم به مدينه آماده شده اند ، بدين اميد كه اين نبرد بزودى پيروزى بالنده را برايشان ارزانى خواهد داشت ; پيامبر (ص) پس از آگاهى از اين امر به فكر پيش گيرى افتاد ، و توانست با يك فرمان بسيج عمومى گروه بسيارى از مسلمانان را براى مقابله با دشمن آماده كند .

از سوى ديگر به رسول خدا (ص) گزارش رسيد كه منافقان مدينه نيروهاى خود را گرد آورده ، و در تدارك اجراى يك نقشه خطرناك و برهم زدن اوضاع عمومى هستند ، و مى خواهند از غيبت پيامبر (ص) استفاده كرده و در شهر دست به تحريكات و كشتار و آشوب بزنند .

رسول اكرم (ص) على بن ابيطالب (ع) را براى نگاهبانى و حراست از موقعيت شهر به جاى خود منصوب كرد ، و دستور داد تا بازگشت پيامبر (ص) صبر كند ، و در مدينه به حلّ و فصل امور مسلمين بپردازد ; هنگامى كه منافقان متوجّه شدند رازشان از پرده برون افتاد و طرح خائنانه شان برباد رفت ، به اشاعه سخنان بيهوده پرداخته تا مگر بدين وسيله موقعيت على (ع) را تضعيف كنند ; آنها بر اين نكته تأكيد مى كردند كه على (ع) مورد بى مهرى پيامبر

(ص) قرار گرفته ، و اجازه نيافته است در معيّت رسول خدا (ص) در يك جهاد بزرگ شركت كند .

اشاعه اين سخنان خاطر على (ع) را سخت آزرد و او را اندوهبار و غمگين ساخت ; امير مؤمنان (ع) بى تابانه به خدمت پيامبر (ص) كه در خارج از شهر مدينه بود شتافت ، و آن حضرت را از ماجرا آگاه ساخت ; اين جا بود كه رسول خدا (ص) با يك جمله تاريخى موقعيت خاصّ على (ع) را بيان كرد و فرمود :

« آيا راضى نمى شوى كه نسبت به من بسان هارون به موسى باشى با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نخواهد بود . »(1)

اين جمله از آخر حديث پيامبر (ص) را كه فرمود :

« سزاوار نيست كه من بروم مگر اينكه تو خليفه و جانشين من باشى . » بسيارى از محققين اهل تسنن در كتب خود نقل كرده اند .(2)

*

سعد وقاص كه از مخالفين سرسخت على (ع) است ، براى نشان دادن موقعيت حساس و ارزشمند آن حضرت ، اين چنين به حديث ياد شده استناد مى كند :

هنگاميكه معاويه مى خواست از مردم مكه براى يزيد بيعت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . صحيح بخارى ج 3 ص 58 صحيح مسلم ج 2 ص 323 سنن ابن ماجه ج 1 ص 28 مستدرك حاكم ج 3 ص 190 مسند احمد حنبل ج 1 ص 331 صواعق ص 30 كنزالعمال ج 6 ص 152 ينابيع الموده ص 240 خصائص نسائى ص 7 طبقات ابن سعد ج 3 ص 24 .

2 . مستدرك حاكم ج 3 ص 63 خصائص نسائى ص 63 فرائدالسمطين ج 1 ص 328 تلخيص مستدرك ذهبى ج 3 ص 132 مسند احمد حنبل ج 1 ص 331 مناقب خوارزمى ص 72 كفاية الطالب گنجى شافعى ص 116 تاريخ ابن عساكر ج 1 ص 203 انساب الاشراف بلاذرى ج 2 ص 106 تاريخ ابن كثير ج 7 ص 338 الاصابة عسقلانى ج 2 ص 509 .

بگيرد ، جلسه اى با حضور گروهى از صحابه پيامبر در ( الندوة ) تشكيل داد ، وى در آغاز سخن زبان به انتقاد و بدگويى از على (ع) گشود ، و منتظر بود كه سعد در اين زمينه با او هم صدا شود ، امّا برخلاف انتظار ، سعد رو به معاويه كرد و گفت : هرگاه من به ياد سه نقطه نورانى و حساس از زندگانى على (ع) مى افتم ، از صميم دل آرزو مى كنم كه اى كاش اين سه فضيلت به من اختصاص داشت ; و آنها عبارتند از :

1 ـ روزى كه رسول خدا (ص) به على (ع) چنين گفت : « تو نسبت به من بسان هارونى نسبت به موسى ، با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نخواهد بود . »

2 ـ در صحنه خيبر فرمود : « پرچم را فردا به كسى مى سپارم ، كه او خدا و رسولش را دوست مى دارد ، و خدا و رسول هم او را دوست ميدارند و او فاتح خيبر است ، و به جنگ پشت نمى كند . »

3 ـ پيامبر (ص) روز مباهله با مسيحيان « نجران » على (ع) و فاطمه (ع) ، و حسن (ع) ، و حسين (ع) ، را دور خود جمع كرد ، و به درگاه الهى عرضه داشت : « پروردگارا اينان اهل بيت من هستند . »(1)

پيامبر خدا (ص) در اين حديث ، موقعيت خاص على (ع) نسبت به خويش را همانند موقعيت هارون به موسى از لحاظ برادرى ، وزارت ، رهبرى امّت ، و نيابت عامّه ، و هر مقام ديگرى به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . صحيح مسلم ج 7 ص 120 و نزديك به همين مضامين در تاريخ ابن عساكر ج 1 ص 334 تاريخ ابن كثير ج 7 ص 341 كنزالعمال ج 13 ص 163 سنن ابن ماجه ج 1 ص 58 خصائص نسائى ص 50 ينابيع الموده قندوزى حنفى باب 6 ص 51 .

جز نبوّت دانسته است ; و استثناى نبوّت به عنوان دليلى بر عموميّت مقام داده شده به على (ع) كفايت مى كند .

با مراجعه به قرآن مى بينيم كه خداوند متعال ، تمام درخواستيهاى موسى را اجابت فرموده و هارون را وزير ، و يار و مددكار موسى (ع) و خليفه و جانشين آن پيامبر در ميان قوم قرار داده ، و به مقام رسالت نيز رسانيده است .(1)

چون هارون رهبر همه بنى اسرائيل بوده است ;

على (ع) نيز داراى همان جايگاه است ; پس او مانند رسول اكرم (ص) زمامدار همه مسلمين خواهد بود ، و نيايش از پيامبر (ص) هنگام عدم حضور آنحضرت امرى طبيعى ، و بخشى از نيابت عامه او محسوب مى شود ; همانگونه كه نيابت هارون از موسى هنگامى كه او به وعده گاه رفت ، يك نيابت موقت نبود .

بنابراين به حكم حديث منزلت ، همه اين مناصب و مقامات ، به جز نبوت بايد به على (ع) اختصاص يافته باشد .

ممكن است كسى اينجا اظهارنظر كند كه نيابت على (ع) از پيامبر ( ص ) منحصراً به روزهايى كه رسول خدا (ص) از مدينه خارج مى گشت ، محدود مى شود ، از اينرو حديث بر نيابت على (ع) از پيامبر (ص) به صورت كلّى دلالت ندارد ; و نمى توان آن حضرت را به عنوان خليفه پس از پيامبر (ص) هم پذيرفت .

مى گوئيم اين حقيقت روشنى است كه رسول خدا (ص) تمام اوقاتى كه مركز اسلامى را ترك مى گفت ، شخصى را به عنوان جانشين خود برمى گزيد ; و اگر منظور پيامبر (ص) از تشبيه على

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره طه آيات 29 ـ 30ـ 31 ـ 32 .

(ع) به هارون ، صرفاً جانشينى عادى و محدود به مدينه آنهم در روزهاى بخصوص بود ، چرا درباره ديگر جانشينان خود با اينكه از صحابه مورد توجه و عنايت پيامبر (ص) بودند ، اين جمله را به زبان نياورد ؟ و با اين كلمات يا شبيه آن از خدمات آنان ياد نفرمود ؟ .

تاريخ نشان نمى دهد كه رسول اكرم (ص) جز در مورد على (ع) ، درباره هيچكس عبارتى را بر زبان جارى كرده باشد . حقيقت اين است كه پيامبر (ص) از اين موقعيت به منظور اعلان فضيلت ، و جانشين قرار دادن على (ع) براى خويش ، و هم اينكه او تنها نايب آنحضرت مى باشد ، استفاده كرده است .

اگر منظور رسول خدا خلافت موقّت باشد ، استثناء نبوت بيهوده و نامربوط خواهد بود ، زيرا معناى سخن چنين مى شود :

« اى على در اين مدت خليفه من باش ، تا من برگردم ; امّا پس از من پيامبر نيستى . »

چه اين استثناء در صورتى درست است كه مقامات هارونى براى على بن ابيطالب (ع) تا بعد از دوران حيات رسول خدا (ص) هم تداوم يابد .

بعلاوه اين جمله را رسول خدا (ص) تنها در ارتباط با انتصاب على (ع) در مدينه ذكر ننموده ، بلكه در موارد ديگرى نيز درباره على (ع) تكرار فرموده كه تاريخ گواه بر آن است ; از جمله اينكه در روزهاى نخستين از هجرت كه پيامبر (ص) بين هر دو نفر از مسلمانان با يكديگر پيمان برادرى بست ، على (ع) با اندوه فراوان به حضور پيامبر (ص) شتافت و معروض داشت : چگونه براى هر كدام از افراد مسلمان برادرى تعيين نمودى ، و در اين ميان

كسى براى من در نظر نگرفتى ؟ پيامبر (ص) در حضور جمعى از اصحاب فرمود :

« سوگند به پروردگارى كه مرا به حق برانگيخت ، تأخيرى در كار تو روا نداشتم ، مگر آنكه تو را برادر خويش قرار دهم ، تو نسبت به من همانند هارونى نسبت به موسى ; با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نخواهد بود ، تو وارث و برادر منى . »(1)

حديث به روشنى دلالت دارد كه محروم بودن على (ع) از نبوت نه به دليل عدم شايستگى او است ، بلكه بدين جهت است كه محمد (ص) خاتم پيامبران است ، اگر نبوت وجود آنحضرت ختم نشده بود ، هر آينه على (ع) پيامبر مى بود . رسول خدا (ص) در موقعيتهاى مختلف ، على (ع) را برادر خويش خوانده است . در سيره حلبى آمده است :

« پيامبر (ص) پس از آنكه بين گروهى از اصحاب عقد اخوت را بست ، از جمله بين ابوبكر و عمر ، بين اسيد بن حضير و زيد بن حارثه ، بين عبدالرحمن بن عوف با سعد بن ربيع ، و بين ابو عبيده و سعد بن معاذ ; آنگاه دست على را گرفت و گفت : اين برادر من است پس على (ع) و رسول الله (ص) دو برادر بودند . »(2)

روزى پيامبر در موردى كه مربوط به على (ع) و برادرش جعفر و زيد بن حارثه بود ، او را مخاطب قرار داد و فرمود :

« و امّا تو يا على برادر و همراه منى . »(3)

و در جاى ديگر مى فرمايد : « تو در بهشت برادر همراه و رفيق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . كنزالعمال در حاشيه مسند ج 5 ص 31 .

2 . سيره حلبى ج 2 ص 97 و نيز در سيره ابن هشام ج 1 ص 505 .

3 . طبقات ابن سعد ج 8 ص 114 .

منى . »(1)

اكنون ببينيم منظور از اين برادرى چيست ؟ .

پيامبر اكرم (ص) براى لغو و بطلان هر نوع امتيازات قومى و قبيله اى كه خلاف سنّت عدالت الهى بود ; اقدامات لازم دست زد ; پس از هجرت به مدينه ، برادرى ويژه را ميان مسلمين پايه گذارى كرد .

آنحضرت مى خواست نه به صورت يك انديشه مجرّد ، بلكه در شكلى محسوس و عينى ، برادرى فراگير را در ميان امّت اسلامى پياده كند ; اين بود كه به دستور آن حضرت دو برادر خوانده ، برادرى خويش را در آن نوع اخوت به صورت عملى آغاز كردند ; تا در جائيكه هيچ نوع قرابت هم خونى وجود ندارد ، با معيار نزديكى به خد ، و ايمان به معارف دين الهى ; اخوت جديد اسلامى شكوفا شود ; و بدين ترتيب برادرى روحى ، در رديف خويشاوندى نسبى قرار گرفت ; و علاوه بر آن پيوند برادرى ميان دو نفر از دو قبيله و دو شهر ; به گسترش صميميت و دوستى با ديگر افراد قبيله انجاميد ; و ارتباطات روحى ، پيوند عميق عاطفى را به صورتى وسيع و دامنه دار به دنبال آورد .

امّا برادرى بين نبى اكرم (ص) و على (ع) ده سال پيش از هجرت ، يعنى در آغاز بعثت در جلسه اى كه رسول خدا (ص) در منزل خويش تشكيل داد ; و بستگان نزديك خود را گرد آورد ، و از آنها درخواست كمك كرد ; بين خود و على (ع) ايجاد نمود .

بى شك اين پيمان اخوت ، از نوع اهدافى كه پيامبر (ص) به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . استيعاب ج 2 ص 460 تاريخ بغدادى ج 12 ص 268 فضائل الخمسه فيروزآبادى ج 1 ص 114 .

منظور نزديكى بين دو قبيله ، و مردم دو شهر ، تعقيب مى كرد ، نبود ; زيرا اين فاصله و خلأ بين آن دو وجود نداشت ; تا با عهد برادرى پر شود ، بلكه هر دو پسرعمو بودند ، و به هم نزديك ، و علايق فى مابين از هر جهت محكم و استوار .

بنابراين انگيزه اين برادرى چيزى جز تشابه روحى و فكرى و جاذبه باطنى نبود . چه تنها على (ع) بود كه مى توانست از نظر خصلت و دانش ، و اخلاص و بينشهاى معنوى ، شبيه تر از هر كس به بانى اعظم اسلام باشد . بدين لحاظ برادرى پيامبر (ص) با على (ع) اهميت و معناى ويژه خود را داشت ; و نه تنها در اين جهان ، بلكه در عرصه رستاخيز و جهان آخرت نيز اين پيمان همچنان پايدار خواهد ماند . چنانكه حاكم در مستدرك به دو طريق صحيح نقل مى كند كه رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود :

« تو در دنيا و آخرت برادر منى . »(1)

در يكى از روزها كه ابوبكر و عمر و ابوعبيده در محضر رسول خدا (ص) بودند ، پيامبر (ص) دست بر شانه على (ع) نهاد و فرمود :

« اى على تو نخستين كسى هستى كه اسلام را پذيرفتى و به من ايمان آوردى ، تو نسبت به من همچون هارونى به موسى . »(2)

عمر بن خطاب مردى را ديد كه على بن ابيطالب (ع) را ناسزا مى گفت عمر گفت : تو از منافقان هستى چون شنيدم رسول خدا (ص) فرمود :

« تنها على (ع) نسبت به من داراى مقام هارون است نسبت به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . مستدرك حاكم ج 3 ص 414 صحيح ترمذى ج 5 .

2 . كنزالعمال ج 6 ص 395 .

موسى جز آنكه بعد از من پيامبرى نيست . »(1)

نكته جالبى كه از اين حديث استفاده مى شود اين است كه چون كلمه « انّم » دلالت بر انحصار دارد منظور رسول خدا (ص) نيابت و خلافت موقّت نيست . زيرا كسان ديگرى غير از على (ع) اين نيابت را داشته اند ; و سخن عمر نيز بيانگر اين است كه او از كلام پيامبر (ص) به استثناء نبوّت برابرى على (ع) را در همه جهات معنوى با رسول خدا (ص) استنباط كرده است ، كه به توهين كننده مى گويد : تو از منافقان هستى ، نفاقى كه از كفر صريح بدتر است .

هر قدر كه مؤمن بلندمرتبه باشد ، ناسزاى به او نه كفر مى آورد ، و نه نفاق ، عمر و بسيارى از صحابه به يكديگر ناسزا مى گفتند ، و هيچكس اينگونه برخورد توهين آميز آنان با يكديگر را موجب كفر خواهد بود ; بنابراين عمر بن خطاب از سخن پيامبر (ص) چنين برداشت كرده كه على (ع) با پيامبر رتبه يكسانى دارد .

حديث « سفينه » نيز يكى از احاديث متواتر و مشهورى است كه از رسول اكرم (ص) در كتب مشاهير اهل تسنن نقل شده و شايستگى و لياقت خاندان پيامبر را در عرصه زعامت اسلامى و پيشوائى مسلمين ثابت مى نمايد . « ابوذر غفارى » نقل مى كند كه پيامبر (ص) فرمود :

« مثل اهل بيت من در ميان شما همانند كشتى نوح است . هر كه بر آن نشست نجات يافت ، و آن كس كه از آن روى گردانيد غرق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . تاريخ ابن عساكر ج 1 ص 360 و 361 تاريخ بغداد خطيب بغدادى ج 7 ص 453 .

شد . »(1)

در اين سخنان رسول خدا (ص) موقعيت عترت ، و نقش اساسى اين دودمان در ارشاد خلق ، و جهت دادن به امّت اسلامى را به روشنى ترسيم مى كند ; و پيامد مخاطره آميز و حسرت بار دورى از محور اين شخصيّتهاى والا و نجات بخش را گوشزد مى نمايد ، كه چنين كسان را گمراهى و تيرگى در خود فرو خواهد برد .

منظور از تشبيه اهل بيت به كشتى نوح اين است كه هر كس در وظيفه مكتبى و مسئوليّتهاى دينى ، از خطّ مشى آنان الهام بگيرد ، و در عمل به فرامين ايشان ملتزم گردد ; رهائيش از عذاب هولناك قيامت تضمين خواهد شد . و آنكه تمرّد و نافرمانى كند ، و از محور خاندان پيامبر (ص) دور شود ، به مثابه كسى است كه روز طوفان سهمگين نوح و هنگامه احساس خطر براى نجات خود به دامن كوه پناه برد ، با اين تفاوت كه آن يكى در آب غرق شد و جان باخت ; و اين يكى با غوطهور شدن در عذاب دردناك دوزخ ، به هلاكت ابدى و حسرت جاويد خواهد افتاد .

رسول اكرم (ص) در اوصاف اهل بيت خود مى فرمايد :

« اهل بيت من همچون ستارگانند كه در دريا و خشكى انسانها به وسيله آنان راه مى جويند ، و از ضلالت و گمراهى نجات مى يابند . »(2) « پناهندگان به اهل بيت من از گمراهى و نابودى و اختلاف مصون مى مانند ، و هر گروهى نسبت به آنان مخالفت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . كنزالعمال ج 1 ص 4250 صواعق ابن حجر ص 475 مستدرك حاكم ج 3 ص 4343 ينابيع الموده ص 257 الفصول المهمه ابن صباغ مالكى ص 490 اسعاف الراغبين ص 4111 نورالابصار ص 114 .

2 . صواعق محرقه ص 140 مستدرك حاكم ج 3 ص 149 .

ورزند ، به تشتت و اختلاف مبتلا مى گردند ، و وارد حزب شيطان خواهند شد . »(1)

و همچنين مى توان از اين احاديث ابعاد مصونيّت و عصمت و طهارت اين دودمان را استفاده كرد ، زيرا آن كه در معرض گناه و لغزش و خطا كارى قرار دارد ، و از خطّ مكتبى كه رسول خدا (ص) آغاز كرده منحرف مى شود ، هرگز نخواهد توانست ديگران را از سقوط در ورطه گمراهى و بدبختى نجات بخشد ; و تحوّل ريشه اى و اساسى در زمينه فكرى و روانى و اجتماعى سالم كه بتوان در پرتو آن به سعادت ابدى رسيد ، به وجود آورد .

اينجاست كه مى گوئيم اگر شيعه در پيروى و تبعيّت از دودمان پيامبر (ص) راه و روشى غير از سفارشها و توصيه هاى رسول اكرم (ص) در پيش گرفت به آنها خرده بگيريد ، و خطّمشى و حركت آنها را تخطئه كنيد .

خواننده عزيز :

آيا خليفه اول كه خليفه دوم را به جانشينى خود منصوب كرد ، چه واژه و جمله اى به كار گرفت ؟ مگر يك جمله بيشتر گفت كه مقام خلافت و زمامدارى مسلمين را كه خليفه اول خود دارا بود ، براى عمر ثابت و استوار شد ؟ آيا اينهمه عبارات گوناگون و سخنان صريح پيامبر (ص) درباره على (ع) ، رهبرى و امامت او را ثابت نمى كند ؟ در حالى كه گفتار و سخنان رسول اكرم (ص) خيلى گوياتر و روشنتر از سخن خليفه اول بود ; آيا اين همه روايات و تعبيرات و جملات پيامبر (ص) ، حداقل تنها براى اثبات مقام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . مستدرك حاكم ج 3 ص 149 صواعق محرقه 140 .

زعامت دينى على (ع) هم كفايت نمى كند ؟ اهل انصاف و خرد خود قضاوت خواهند كرد .

وقتى دانشمندان و بزرگان اهل سنت ، پذيرش و قبول فتواهاى پيشوايان چهار مذهب را لازم مى شمارند ; با اينكه از رسول خدا (ص) هيچ حديثى در زمينه تبعيت از نظرات فقهى اين چهار تن نرسيده است ، پس ما هيچ دليل موجهى نمى بينيم كه اين علماء و دانشمندان تسنن ، از تعاليم خاندان پيامبر (ص) بعد از تصريح آنحضرت كه : قرآن و عترت هرگز از هم جدا نمى شوند ، تا روز قيامت به سوى او بازگردند .(1) خوددارى نمايند .

شگفت آورتر اينكه برخى از بنيان گذاران همين مذاهب چهارگانه ، از شاگردان اهل بيت (ع) بوده اند ; و از محضر آنها كسب فيض كرده اند . يكى از دانشمندان بزرگ اهل سنت مى گويد :

« دانشمندان اسلامى با اختلاف گروه و مذاهب ، در مورد فضيلت و دانش امام صادق (ع) اجماع و اتفاق عجيبى دارند . زيرا كه آن امامان اهل سنّت كه همزمان با او بودند ، از وى علوم و معارفى را آموخته و قبول كرده اند . مالك از او اخذ معارف كرده است ، و همچنين معاصران مالك ، مانند سفيان بن عينيه ، سفيان ثورى ، و افراد زياد ديگر ; ابوحنيفه با اين كه عمرى نزديك عمر امام صادق (ع) داشت ، از او معارف دين آموخته است و او را دانشمندترين مردم مى دانسته است . »(2)

« ابن حجر » دانشمند ديگرى از اهل سنت نقل كرده كه امام شافعى مى گويد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . مسند احمد حنبل ج 5 ص 181 .

2 . الامام صادق شيخ محمد ابوزهره ص 66 .

« خاندان پيامبر (ص) وسيله نجاتم مى باشند ، و هم ايشان نزد پيامبر (ص) براى من وسيله اند . اميدوارم به خاطر ايشان نامه اعمالم در روز قيامت به دست راستم دهند . »(1)

و نيز از سخنان او است :

« اى خاندان رسول خدا (ص) دوستى شما از جانب خدا واجب و در قرآن نازل شده است ، اين افتخار بزرگ شما را بس كه هر كس در نمازش به شما درود نفرستد كارش پذيرفته نيست . »(2)

تعاليم اهل بيت (ع) برخلاف نظر مجتهدين با هم اختلافى ندارند ، زيرا آنها در احكام شرعى اجتهاد نمى كنند آنچنانكه آراء و نظرات پيشوايان مذاهب چهارگانه بر روش اجتهادى استوار است ، بلكه تعاليمشان همان تعاليم پيامبر (ص) است ، كه ائمه اهل بيت (ع) به طور يقين از آنها آگاهند . و لذا نمى توان احاديث آن بزرگواران را تا حدّ آراء مجتهدان پائين آورد .

با اين وجود چگونه مى توان اين روى گردانى از معارف خاندان وحى را توجيه كرد ؟ .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . صواعق المحرقه ص 108 فضائل الخمسه فيروزآبادى ج 2 ص 81 .

2 . نورالابصار شبلبخى ص 104 .

تبيين رابطه قرآن و عترت

حديث « ثقلين » از مستندترين و معتبرترين احاديثى است كه دانشمندان و علماء اسلامى از پيامبر گرامى (ص) نقل كرده و در منابع اصيل اهل سنّت ثبت شده است ، بطوريكه مى توان گفت اين حديث عالى ترين درجه از تواتر و اعتبار قرار دارد ، متن حديث چنين است :

« من دو امانت نفيس و گرانبها را در ميان شما باقى مى گذارم ، يكى كتاب خدا و ديگرى خاندان من است ، و اين دو يادگار من هيچگاه از هم جدا نخواهند شد ، و اگر به اين دو تمسّك جوئيد گمراه نمى شويد . »(1)

حتّى برخى از دانشمندان اهل سنّت نقل مى كنند كه پيامبر (ص) اين جمله را نيز به آخر حديث افزوده است :

« پيوسته على با قرآن است و قرآن نيز همراه على بوده و از هم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . صحيح مسلم ج 7 ص 122 صحيح ترمذى ج 2 ص 308 مستدرك حاكم ج 3 ص 109 مسند احمد حنبل ج 3 ص 14 و 17 فصول المهمّه ابن صباغ مالكى ص 24 كفاية الطالب گنجى شافعى ص 130 ينابيع الموده حنفى بلخى باب 4 ص 17 و 18 تاريخ يعقوبى ج 2 ص 92 تفسير فخر رازى ج 3 ص 18 تفسير نيشابورى ج 1 ص 349 .

جدا نمى شوند . »(1)

دانشمندان و محدثان اسلامى نقل اين حديث را به حدود سى نفر از صحابه پيامبر نسبت ميدهند .(2)

چون بر اساس نوشته محدثين و مورخين شيعه و سنّى ، پيامبر اكرم (ص) در اوقات مختلف حتّى در لحظات حسّاس آخر عمر شريف خود توجه مردم را به پيوند عميق ميان اين دو مرجع بزرگ و مهم اسلامى ، يعنى قرآن و عترت جلب نموده ، و برنامه آينده مسلمين را در يك جمله آموزنده و پرمعنى خلاصه كرده است ، لذا برحسب اختلاف مورد تغييراتى در صورت حديث از لحاظ اجمال و تفصيل ديده مى شود كه از نظر محتوى همگى بيانگر مفهوم واحدى هستند ، كه رابطه عميق و جدايى ناپذير ميان قرآن و خاندان پيامبر (ص) را نشان ميدهد ، و بر همبستگى كامل اين دو تأكيد مى نمايد .

ابن حجر دانشمند اهل سنّت مى نويسد :

« طرق مبسوطى از اين حديث در شبهه يازدهم گذشت ، در بعضى از آن طرق آمده كه رسول خدا (ص) آن را در حجة الوداع در عرفه فرموده ، و در بعضى ديگر آمده كه در مدينه در هنگام بيمارى در آن موقع كه اطاقش مملو از اصحاب بود ، و در طريق ديگرى رسيده كه در غدير خم ، و در مورد ديگر است كه در بازگشت از طايف فرموده است .

آنگاه اضافه مى كند : اين ها با هم منافات ندارد ، زيرا مانعى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . ينابيع الموده ص 32 و 40 صواعق محرقه باب 9 ص 57 كشف الغمه ص 43 .

2 . سيره حلبى ج 3 ص 308 .

ندارد كه كه آن حضرت در تمام اين موارد و موارد ديگرى نيز اين حقيقت را تكرار كرده باشد ، و اين به خاطر اهميّتى است كه قرآن كريم و عترت پاك او دارند . »(1)

پيامبر خدا (ص) در روايتى ديگر فرمود :

« على (ع) با حقّ و حقّ با على (ع) دور مى زند و حقّ هر طرفى باشد على (ع) به آن طرف متمايل مى گردد . »(2)

مى دانيم كه آيات قرآن كريم مجموعه دستورات و قوانين آسمانى اسلام است ، و تعليمات آن ضامن بهروزى و نجات انسانها است ، امّا تفسير و تأويل قرآن را بايد كسانى به عهده بگيرند كه به زبان وحى آشنا باشند ، و صلاحيت علمى و عملى آنها از هر جهت محرز گردد ; به همين سبب به اعتقاد شيعه مى بايست افراد واجد صلاحيت براى تفسير كتاب آسمانى از سوى پيامبر اسلام (ص) معرفى شوند ، و به منظور تصدّى امور و ارشاد و هدايت خلق مورد تأييد بنيانگذار مكتب قرار گيرند ، و اينها هستند كه زبان وحى را مى فهمند و از عهده تفسير و توجيه آيات الهى به خوبى برمى آيند . پس قرار گرفتن عترت در كنار قرآن به لحاظ نياز كتاب آسمانى به تفسير و تشريح اهداف و مقررات آن است .

دقّت و توجّه به محتواى اين حديث نشان ميدهد كه تفكيك و جدايى بين قرآن و عترت و عمل به قول و برداشت كسانى كه به رموز و حقايق قرآن آشنا نيستند ، جز ضلالت و گمراهى نتيجه اى به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . صواعق محرقه فصل اول باب 11 ص 89 .

2 . الامامة والسياسة ابن قتيبه ج 1 ص 68 فرائد السمطين حموينى باب 37 خطيب بغدادى ج 4 ص 21 تفسير فخر رازى ج 1 ص 111 همچنين در مسند احمد حنبل و فصول المهمه ابن صباغ مالكى آمده است .

بار نخواهد آورد ; به راستى معنى اينكه : اگر به كتاب خدا و اهل بيت من كه در اختيار شما است متمسك شويد گمراه نمى شويد ، چيست ؟ چه كسى بايد متشابهات قرآن كريم كه قانون الهى است ، به محكمات تبديل كند ؟ .

اينكه پيامبر (ص) قرآن و عترت را در كنار يكديگر به عنوان دو امانت گرانبها قرار داده است ; بيانگر آن است كه حركت هر دو در يك مسير و به خاطر يك هدف است ، يكى قانون آسمانى و كلام خداست ، و ديگرى مفسران و مجريان و حاميان آن هستند . اين است كه جدا شدن و فاصله گرفتن و انحراف از عترت ، مايه هلاكت خواهد بود .

انحطاط و انحراف مسلمين از وقتى شروع شد كه ميان اين دو جدايى و فاصله افتاد ، و تمسّك به اين دو از يكديگر تفكيك شد ، و تز « كتاب خدا ما را كافى است » بر تفكرات و بينش دينى مردم استيلا يافت ; و مكتبهايى چون اشعرى گرى و اعتزال پا گرفت . گويا آنان به ارزش كتاب خدا بيش از پيامبرش آگاه بودند ، و موقعيّت آن را بيشتر درك مى كردند ! .

فهم قرآن و توضيح معارف آن از راه بيان كسانى ميسّر است كه علم افاضى دارند ، و يا لااقل دانش آنها از تعليمات خصوصى سرچشمه گرفته ، و آن هم تنها در ائمه معصومين (ع) خلاصه مى شود .

دانشمند معروف اهل سنّت در كتاب خود جمله اى از پيامبر (ص) نقل مى كند كه فرمود :

« بر اين دو امانت ( كتاب و عترت ) پيشى نگيريد كه موجب هلاكت شما مى گردد ، و در پيروى از آنها كوتاهى نكنيد كه باز هم

مايه هلاكت شما خواهد بود ، اهل بيت پيامبر (ص) را جاهل مپنداريد كه به مراتب از شما داناترند ، و به خوبى زبان وحى را مى فهمند .(1)

امير مؤمنان على (ع) فرمود :

« هرگز وفا به عهد و پيمان قرآن نخواهيد كرد ، مگر آنكس را كه پيمان شكنى كرده بشناسيد ، و هرگز به كتاب خدا چنگ نمى زنيد ، مگر آنكس كه آن را كنار گذاشته بشناسيد ; پس راه راست و وفاى به عهد ، و چگونگى وابستگى به قرآن را از اهل آن مطالبه كنيد ، زيرا آنها هستند كه علم و دانش را زنده نگه مى دارند ، و جهل و نادانى را ريشه كن مى سازند ; آنانند شخصيّتهايى كه شما از حكمشان به علم و دانشى كه دارند آگاه مى شويد ; و سكوتشان از گفتارشان و ظاهرشان از باطنشان مى فهميد ; نه از فرمان دين سرپيچى مى كنند ، و نه در آن دچار اختلاف مى گردند ; پس دين شاهد و گواه راستگو و خاموشى است ميان آنه . »(2)

مضمون حديث گذشته گوياى اين واقعيت است كه خاندان پيامبر (ص) از گناه و آلودگى و حتّى لغزش و خطا هم مصونند ، زيرا روشن است چيزى كه پيوند جدايى ناپذير با قرآن كريم دارد ، و تا روز رستاخيز كه اين دو امانت بزرگ با پيامبر (ص) روبرو مى شوند ، مردم موظفند به هر دو تمسّك جويند ، و در التزام به خطّ اسلام پيرامون آن دو را رها نكنند ، بايد از هر نوع انحراف و لغزش و خطا مصون باشند ، همانگونه كه قرآن پيراسته از خطا و لغزش است ; زيرا نه خداوند به مردم فرمان ميدهد كه از انسان آلوده به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . صواعق ابن حجر باب وصية النبى بهم ص 153 .

2 . نهج البلاغه خطبه 145 .

گناه و خطا اطاعت كنند ، و نه ميان قرآن و چنين كسانى رابطه پيوند غيرقابل انفكاك ايجاد مى كند ; بلكه گروهى كه از آلودگى و ناپاكى مبرّا گشته اند ، مى توانند در كنار قرآن قرار گيرند ، پس كسانيكه خدا توجه به سخن و پيروى از فرمانشان را بر مسلمين فريضه كرده است ، نبايد به ساحتشان هيچ عيب و نقصى راه يافته باشد .

حتّى رسول خدا (ص) به ديگر سخنان خود هم بسنده نكرد ، و به تعداد جانشينان پس از خويش اينگونه تصريح فرمود :

« همواره اين دين پايدار است تا روز رستاخيز و تا بر شما دوازده تن از قريش به مقام جانشينى خواهند رسيد . »(1)

« جانشينان من شماره نقباء بنى اسرائيل دوازده نفرند ، همه آنها از قريش و ( به روايتى ) از بنى هاشم هستند . »(2)

« عبدالله » از پيامبر نقل مى كند كه فرمود :

« تا هنگامى كه در ميان مردم دوتن باقى باشند ، اين امر « رهبرى » پيوسته در قريش باقى است . »(3)

اين جانشينان دوازده گانه بر كسانى جز ائمه طاهرين (ع) كه از اهل بيت و عترت رسولند ، منطبق نيست ، زيرا نه خلفاء نخستين دوازده نفر بودند ، و نه حكّام بنى اميّه و بنى عبّاس را مى توان مشمول روايت قرار داد ; زيرا عددشان علاوه بر اينكه با آن تعداد كه در روايت پيغمبر (ص) است نمى خواند ، اصولاً فجايعى كه اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . صحيح مسلم ج 13 ص 202 كتاب الاماره .

2 . صحيح مسلم ج 6 ص 2 بخارى كتاب احكام باب 15 مسند احمد حنبل ج 1 ص 397 و ج 5 ص 86 البداية والنهاية ج 6 ص 245 ينابيع الموده ص 373 .

3 . صحيح مسلم ج 13 ص 202 كتاب الاماره .

دو گروه در دوران حاكميّت و زمامدارى خود مرتكب شدند ، پيش از آنكه مايه صلاح و نيكبختى براى امّت باشند ، عامل ويرانى و خرابى دين بودند ، و قهراً نمى توانستند جانشينان پيامبر (ص) به حساب آيند .

امّا كسانى كه گريزى از اعتراف به صدور روايت از سوى پيامبر (ص) نداشتند ، و مى خواستند از ائمه دوازده گانه عترت پيامبر (ص) روى برتابند ; ناچار دست به تأويل زدند كه با متن و محتواى روايت به هيچ وجه سازگار نيست ; چه زمامداران بعد از پيامبر (ص) از خلفاء نخستين ، و امويان و عبّاسيان ، به حدود سى تن مى رسند ; و مدّعيان خلافت از قريشيان در چهره تاريخى آن از عددى كه در روايت ذكر شده است تجاوز نمى كند ; بدين ترتيب چنانچه از تفسيرى كه منطبق بر امامان شيعه است دست برداريم ، معناى اطمينان آور و روشنى نخواهيم يافت .

دانشمند اهل سنت شيخ سليمان قندوزى حنفى با نظرى به دور از تعصب مى نويسد :

« بنا به گفته محققين رواياتى كه اعلام مى دارند خلفاء بعد از رسول اكرم (ص) دوازده نفرند ، مشهور است ; و به طرق مختلف نقل شده ، آنچه در بستر زمان آشكار مى شود اين است كه منظور رسول خدا (ص) از اين حديث ، دوازده جانشين از اهل بيت و عترت او هستند ; زيرا ممكن نيست بتوان اين حديث را بر خلفاى نخستين حمل كرد ; چه آنان بيش از چهار نفر نيستند ; و نيز بر بنى اميه قابل تطبيق نيست ، زيرا علاوه بر آنكه آنها بيش از دوازده نفرند ; بجز عمربن عبدالعزيز همه آنان ظالم و ستمكار بودند ، و از سوى ديگر از بنى هاشم محسوب نمى شدند ; در حالى

كه پيامبر (ص) فرموده تمام آنها از بنى هاشمند ، آنگونه كه از جابربن سمره نقل شده است ، و آهسته سخن گفتن پيامبر (ص) در اينكه آنها از كدام طايفه هستند ; شاهد همين سخن است ، زيرا جمعى از خلافت بنى هاشم خوشدل نبودند .

همچنين اين حديث بر خلفاى بنى عباس تطبيق نمى كند ، زيرا تعداد آنها از دوازده نفر افزون است ; گذشته از اين بنى عباس به آيه ( مودّت )(1) عمل نكردند ، و حديث كساء را ناديده گرفتند ; بنابراين حديث منحصراً مى تواند بر دوازده امامى كه از اهل بيت و عترت پيامبر (ص) بوده اند ; تطبيق كند ; زيرا آنان از نظر علم و دانش ، و فضائل نفسانى ، و تقواى دينى ، و هم از لحاظ خانوادگى و نسب ، بر همه مردم برترى دارند ; اين خاندان سرمايه علمى و دانش خود را به وراثت از رسول خدا (ص) جدّ بزرگوارشان به ارث برده اند ، آنچه اين نظريه را تأييد مى كند ، حديث ثقلين و احاديث بسيارى ديگر است كه از ناحيه پيامبر (ص) به ما رسيده است . »(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره شورا آيه 23 .

2 . ينابيع الموده ص 446 .