دوش گرفته و به منزلش بردند . »(1)
جمعيتى كه ابوبكر را در ميان گرفته بودند ، او
را به به سوى مسجد بردند ، تا ديگران نيز با وى بيعت كنند ; على (ع) و عبّاس هنوز
از غسل بدن مطهّر پيامبر (ص) فراغت نيافته بودند ، كه صداى تكبيرهايى كه از مسجد
پيامبر (ص) برمى خاست جلب توجهشان كرد ; على (ع) پرسيد : اين هياهو چيست ؟ عباس
گفت : اوضاع بى سابقه اى است ; آنگاه رو به على (ع) كرد و اضافه نمود : « آيا به تو
نگفتم ؟ »(2)
در مسجد رسول (ص) ابوبكر برفراز منبر پيامبر (ص) قرار گرفت و تا فرا رسيدن شب
مردم با او بيعت مى كردند ; بى آنكه توجهى به دفن پيامبر (ص) داشته باشند ; روز بعد
نيز جريان به همين صورت در مسجد تكرار شد ; روز سه شنبه يعنى يكروز پس از رحلت
پيامبر (ص) و پايان يافتن كار بيعت با ابوبكر ; مردم وارد منزل پيامبر (ص) مى شدند
و بر آن حضرت نماز مى گذاردند . »(3)
و در مراسم دفن پيامبر (ص) ابوبكر و عمر شركت نداشتند . »(4)
زبير بن بكار مى نويسد :
« پس از پايان كار بيعت با ابوبكر گروه بسيارى از انصار پشيمان شدند و يكديگر را
به باد ملامت و انتقاد گرفتند و از على ياد مى كردند . »(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ طبرى ج 2 ص 455 ـ 459 .
2 . شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 133 عقدالفريد ج 3 ص 63 .
3 . سيره ابن هشام ج 4 ص 343 رياض النضرة ج 1 ص 164 .
4 . كنزالعمال ج 3 ص 140 .
5 . الموفقيات ابن بكار ص 583 .
مسعودى مورخ معروف مى گويد :
بعد از پايان گرفتن جريان سقيفه على (ع) در خطابى به ابوبكر گفت : « امور مربوط
به ما را به تباهى كشاندى از مشورت خوددارى كردى و حق ما را ناديده گرفتى . »
ابوبكر پاسخ داد :
« آرى ، امّا من از بروز فتنه و فساد ترسيدم . »(1)
اجتماعى كه در سقيفه تشكيل يافت ، از وجود شخصيت هاى معروفى همچون على (ع)
و ابى ذر ، مقداد ، سلمان ، طلحه و زبير و ابى بن كعب ، و حذيفه ، خالى بود و از
مهاجرين تنها سه نفر حضور داشتند .
آيا در اين مسئله اساسى نبايد از بزرگان اسلام براى شركت در جلسه دعوت به عمل
آيد ، و از آنها كسب تكليف و نظرخواهى شود ؟ آيا تنها يك جلسه كوتاه مدت و پر
سروصد ، و با حضور يك گروه سه نفرى از مهاجرين ، براى موضوعى كه با سرنوشت مسلمين
بستگى داشت ، كافى به نظر مى رسيد ؟ آيا اهميّت موضوع ايجاب نمى كرد چنين مسئله اى
در حضور شخصيت هاى بزرگ اسلامى مطرح شود ; و از فكر آنان بهره گيرى به عمل آيد
و آنگاه بدون جوّسازى تصميم نهايى را بگيرند ؟ .
كسانى كه خود را در اين تصميم گيرى ذيحق مى دانستند ، به كدام دليل اين حق را از
ديگران سلب كردند ، و آنها را به حساب نياوردند ؟ .
اگر گروهى به استناد آراء عمومى براى جامعه خود رهبر و زمامدار را انتخاب كنند ;
آن هم دور از چشم بسيارى از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مروج الذهب ج 1 ص 441 الامامة والسياسة ج 1 ص 12 ـ 14 با مختصر
اختلاف .
صاحب نظران و بدون تبادل نظر با شخصيت هاى مورد احترام مردم ، آيا اين انتخاب يك
انتخاب واقعاً مردمى است ؟ . آيا وقتى « سعد بن عباده » از بيعت خوددارى مى كند
بايد فرمان قتل او را بدهند ؟(1)
مورخين مى نويسند : « گروهى از بنى هاشم و مهاجرين و انصار از بيعت با ابوبكر
خوددارى كردند و در منزل فاطمه متحصن شدند تا با على بيعت كنند . »(2)
و براى متفرّق ساختن متحصنين و احياناً گرفتن بيعت : « جمعى به منزل فاطمه هجوم
بردند و به منزل او وارد شدند . »(3)
جريان انتخاب ابوبكر به گونه اى غير منتظره و با شتابزدگى و به دور از دقّت بود
كه عمر بعدها مى گفت :
« انتخاب ابوبكر براى رهبرى تصادفى بود ، و هرگز با تبادل نظر و مشورت صورت
نگرفت ، و اگر كسى شما را دعوت به چنين كارى كند او را به قتل برسانيد . »(4)
*
علاوه بر اين تعيين جانشين از سوى خليفه اوّل ، خود گوياى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ يعقوبى ج 2 ص 124 تاريخ طبرى ج 4 ص 843 .
2 . تاريخ ابوالفداء ج 1 ص 156 تاريخ الخميس ج 1 ص 188 عقدالفريد ج 3 ص 63 رياض
النضرة ج 1 ص 167 شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 130 ـ 134 .
3 . تاريخ يعقوبى ج 2 ص 105 و همچنين شرح حادثه در تاريخ طبرى ج 2 ص 443 و 444
و 446 و رياض النضرة ص 167 و تاريخ الخميص ج 1 ص 188 و كنزالعمال ج 3 ص 128 و شرح
ابن ابى الحديد ج 1 ص 122 و 132 و 134 آمده است .
4 . سيره ابن هشام ج 4 ص 308 و تاريخ طبرى تاريخ ابن كثير كامل ابن اثير در نقل
جريان سقيفه .
اين واقعيت است كه تز حكومت شورايى پس از رحلت رسول خدا (ص) ، تز بى پايه
و اساسى بوده است زيرا هيچ دستورى از ناحيه پيغمبر (ص) در اين زمينه نرسيده بود ;
وگرنه گروههاى مختلف مردم به خليفه پيشنهاد نمى كردند كه در دوران حيات خود ،
جانشينى براى خويش انتخاب كند ; تا مبادا به علّت خلأ ناشى از فقدان زعيم و رهبر ،
موج فساد و فتنه سراسر جامعه اسلامى را دربر گيرد . »(1)
و آنگاه خليفه در پاسخ تقاضاى مردم گفت : اگر ابوعبيده در حيات بود ، او را به
جانشينى انتخاب مى كردم ، زيرا پيامبر (ص) درباره او فرمود : « وى امين امّت است »
و اگر سالم مولاى ابوحذيفه زنده بود ، او هم شايستگى و لياقت جانشينى را داشت ،
زيرا شنيدم از پيامبر (ص) كه فرمود : « او دوست خداست . »(2)
با اين وجود چگونه مى گويند رسول خدا (ص) جانشينى براى خود انتخاب نكرد ، تا
جهان را بدرود گفت .
از سوى ديگر گزينش رهبر از سوى شوراى انتخابى خليفه دوّم نه پيروى از نصّ است
و نه مراجعه به آراء عمومى ، و اگر خليفه پيشين بايد خليفه بعدى را برگزيند ; چرا
اين امر را به شوراى شش نفرى واگذاشت ؟ .
اگر واقعاً انتخاب پيشوا از اختيارات مردم و حق آنهاست ; به چه دليلى خليفه وقت
اين حق را از مردم سلب نمود ، و در اختيار شورايى قرار داد كه منتخب خود او
بودند ؟ . و حتّى شخص خليفه سخنانى درباره اعضاى شورا به زبان آورد كه صلاحيت بعضى
از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الامامة والسياسة ابن قتيبه ص 19 .
2 . تاريخ طبرى و كامل ابن اثير .
آنها را براى خلافت به كلّى نفى مى كرد .
قرآن كريم وقتى مسئله شورا را مطرح مى كند ، به رسول اكرم (ص) دستور مى دهد كه
در مسائل مردمى با خود آنها مشورت كن . »(1)
يا جاى ديگر مى فرمايد : مردم با ايمان كارشان با مشورت انجام مى گيرد . »(2)
در اين جا مورد مشورت مسائل اجتماعى و كار مربوط به مردم است ، نه مسئله امامت
كه عهد و پيمان خداست ، و آنچه عهد الهى است ، و مربوط به هدايت خلق مى شود ; با
شورا نمى توان حل كرد .
آرى انديشه اتخاذ نظام خلافت كه از همين جا مايه گرفت به كنار گذاشتن امام از
صحنه زمامدارى منجر شد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره آل عمران آيه 159 .
2 . سوره شورى آيه 38 .
توسّل به معيارهاى كم ارزش
جوّ حاكم بر سقيفه به گونه اى نبود كه افراد دلسوز و بى نظر هم اگر حضور
مى داشتند بتوانند حقيقت مغلوب را بر آن جوّ پيروز گردانند ، زيرا امتيازاتى كه
اجتماع كنندگان در سقيفه براى خود قائل بودند ، و بدان سبب مقام خلافت را حقّ خود
مى دانستند ; هرگز از كتاب و سنّت الهام نگرفته بود ; و در آن ميان حتّى يك نفر هم
پارسايى ، فرزانگى ، شايستگى معنوى ، آگاهى عميق به مبانى و احكام اسلام ، و مصونيت
از آلودگى به گناه را براى احراز مقام خلافت و زمامدارى مسلمين عنوان نكرد ; و به
كلّى صلاحيتها و اولويتهاى واقعى كه با روح اسلام و قرآن ارتباط داشت ناديده گرفته
شد .
آنچه تأسف بسيار برمى انگيخت ، بى اعتنايى به كمالات انسانى و روحى ، از سوى
مدّعيان حكومت كه آرزوى پيروزى را در نهاد خود داشتند ، در آن مجمع تصميم گيرى
بود .
وقتى كه انصار دور سعد بن عباده را گرفتند ، در حالى كه او انصار را مخاطب قرار
مى داد گفت :
« اى انصار شما زودتر از سايرين به اسلام گرويديد ، و از
فضيلت بيشترى برخورداريد ; زيرا پيامبر (ص) در ميان قوم خود سالها مردم را به
سوى اسلام دعوت كرد ، امّا جز گروه اندكى بدو ايمان نياوردند ، و دعوتش را
نپذيرفتند ; و آنهايى كه بدو گرويدند ، توانايى دفاع را نداشتند ; تا آنكه خداوند
در حق شما تفضّل فرمود و توفيق يافتيد از حريم اسلام دفاع كنيد ، و در عرصه پيكار
و برخورد با مخالفين ، سرانجام قدرت برتر شما آنها را وادار به تسليم كرد ; در اثر
فداكارى شما پيامبر (ص) نيرو گرفت ، و دشمنانش سركوب شدند ; هنگاميكه او از دنيا
رحلت فرمود ، از شما رضايت داشت ، و چشمش به شما روشن بود ، پس اين امر را محكم
بگيريد ، زيرا از همه مردم بدان شايسته تريد . »(1)
در حالى كه اگر براى آنان مصالح اسلام و مسلمين مطرح بود ، و به تداوم راه رسول
خدا (ص) مى انديشيدند ، مى بايست به جاى تكيه بر اينگونه ملاكه ، اصل احاطه و تسلط
بر مبانى شريعت ، و آشنايى به فرهنگ اصيل دين و به كليّه نيازمنديهاى جامعه
اسلامى ، و پاكى از گناه و آلودگيهاى اخلاقى را مورد توجّه قرار ميدادند ; و شخصيتى
با چنين ويژگى را به مقام زعامت برمى گزيدند ، و به اطاعت و رهبريش گردن
مى نهادند ; امّا بحث و گفتگوها و شيوه استدلالشان بى توجهى آنها را به ابعاد معنوى
و فضائل نفسانى جانشين پيامبر (ص) نشان مى داد ; به همين سبب انصار ثروت و كثرت
نفرات قبيله خود را به رخ گروه ديگر مى كشيدند .
از ديدگاه آنها بيشترين امتيازات در تمكن مالى و قدرت قبيله اى محدود مى شد ;
و پيدا است كه چشم پوشى از طرح مسائل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الامامة والسياسه ج 1 ص 5 .
اساسى به لحاظ بهره ناچيزى بود كه خود از ذخاير معنوى و معارف گسترده اسلامى
داشتند ; و نيز مصونيت از آلودگى به گناه را در خود نمى ديدند ; و اين بود كه
نمى توانستند حكومت را برپايه ارزشهاى والا پى ريزى كنند .
حتّى ابوبكر خود اعتراف مى كند كه نه بر توده مردم برترى معنوى و علمى دارد ،
و نه از گناه و خطا مصون است ، وى چنين مى گويد :
« اى مردم ممكن است من دچار خطا و اشتباه شوم و امكان هم دارد كه اشتباه نكنم ،
اگر ديديد از راه حق منحرف شده ام ، مرا به راه راست واداريد ، زيرا پيامبر (ص)
معصوم بود ، و من معصوم نيستم ، مرا شيطانى هست كه عارضم مى شود . »(1)
عمر نيز برترى على (ع) جهت احراز مقام خلافت را براى « ابن عباس » مى شمرد ،
و مزيت او را به وى چنين گوشزد مى كرد :
« سوگند به خدا اگر دوست تو على (ع) زمام خلافت را بدست گيرد ، مردم را به عمل
كردن به كتاب خدا و سنّت رسول (ص) واميدارد ، و آنها را به سمت جاده مستقيم دين
و راه روشن مى راند . »(2)
ابوعبيده جرّاح وقتى كه از امتناع على (ع) از بيعت با ابوبكر آگاه شد ; رو به آن
حضرت كرد و گفت :
« سرپرستى و پيشوايى جامعه اسلامى را به ابوبكر واگذار كن ، اگر زندگيت ادامه
يافت ، و زنده ماندى ، تو نسبت به اين سمت از همه لايق ترى ، زيرا فضائل انسانى ،
ايمان قوى ، دانش گسترده ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سيره ابن هشام ج 4 ص 34 نهاية ج 6 ص 303 كامل ابن اثير ج 2 ص 129
تاريخ طبرى ج 2 ص 460 .
2 . شرح ابن ابى الحديد ج 3 ص 107 .
بينش صحيح ، پيشگامى در اسلام ، و خويشاوندى تو با رسول خدا (ص) ، برهمه روشن
است . »(1)
اميرمؤمنان على (ع) طى سخنانى خطاب به مهاجران ، خصايص ممتاز خويش را كه براى
اداره امت اسلامى ضرورى است چنين برمى شمارد :
« اى گروه مهاجر ، اساس حكومتى را كه رسول خدا (ص) آنرا بنيان نهاد از دودمان او
بيرون نبريد ; و به منازل خود وارد نسازيد ، سوگند بخدا ما اهل بيت پيامبر (ص) به
اين كار شايسته تريم ، افرادى در ميان ما وجود دارند كه احاطه كامل بر مفاهيم قرآن
دارند ; و به خوبى از اصول و فروع دين آگاهند ، و به سنن رسول خدا (ص) آشنايند ،
و به شايستگى از عهده اداره جامعه اسلامى برمى آيند ; آنها هستند كه مى توانند جلو
مفاسد را بگيرند ، و بطور عادلانه غنائم را ميان مسلمين تقسيم كنند ، و تا چنين
فردى تنها در خاندان پيامبر (ص) يافت مى شود ، زنهار پيرو هواهاى نفسانى خود نباشيد
كه بر گمراهى و تباهى مى افتيد ، و روى از حق و حقيقت برمى گردانيد . »(2)
امير مؤمنان على (ع) طى گفتگويى از ابوبكر پرسيد : « پيشوا و زمامدار مردم از چه
ويژگيهايى بايد خوددار باشد ؟ پاسخ داد :
دارا بودن حسّ خيرخواهى مردم ، پاى بندى به تعهّدات ، و دادگرى و خوشرفتارى ،
علم و دانايى نسبت به قرآن و سنّت و به اصول قضا از خصوصيات يك حاكم است ; همچنين
بايد از فريبكارى بپرهيزد ، به دنيا بى اعتنا باشد ، به يارى ستمديدگان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الامامة والسياسة ج 1 ص 12 .
2 . احتجاج طبرسى ج 1 ص 96 .
بشتابد ، و همه را در مورد حقوقشان به يك چشم بنگرد ; سپس ساكت شد ; على (ع)
فرمود :
از خصايص ديگر او پيشى گرفتن در اسلام و قرابت با رسول خدا (ص) است ; ابوبكر
گفت : آرى هم پيوندى با رسول خدا (ص) و سنّت در اسلام نيز از شرايط ديگر او به حساب
مى آيد ; على (ع) فرمود : به خدا سوگند اين خصايص را در خودت مى بينى يا در من ؟
پاسخ داد : اينها كه شمردم در وجود تو جمع است .(1)
ابوذر هنگام رحلت رسول اكرم (ص) در مدينه حضور نداشت ، وقتى به مدينه بازگشت ،
زمامدارى ابوبكر تثبيت شده بود ; ابوذر گفت : « به چيز كمى رسيديد ، و به همان
اكتفا كرديد ، و خاندان رسول الله (ص) را از دست داديد ، اگر كار را به دست اهل بيت
پيامبر (ص) مى سپرديد ، حتّى دو نفر با شما به مخالفت برنمى خاست . »(2)
راوى درباره مقداد بن عمر مى گويد : « روز به مسجد پيامبر (ص) رفتم مردى را ديدم
كه دو زانو روى زمين نشسته و آنچنان آه از دل برمى آورد كه گويى تمام دنيا را از
دست داده است ; وى در همانحال مى گفت : شگفتا كه قريش خلافت را از دست خاندان
پيامبر (ص) ربودند . »(3)
سلمان فارسى هم در زمينه خلافت ابوبكر مى گفت : « مرد سالمند را به خلافت
نشانديد ، و خاندان پيامبر (ص) را از دست داديد ; اگرخلافت در خاندان رسول خدا (ص)
استقرار مى يافت ، حتى دو نفر با هم اختلاف پيدا نمى كرديد ، و هرچه گواراتر
و بيشتر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ طبرى ج 1 ص 159 .
2 . شرح ابن ابى الحديد ج 6 ص 5 .
3 . تاريخ يعقوبى ج 2 ص 114 .
از ميوه درخت استفاده مى برديد . »(1)
مى گويند ابن مسطّح روزى از خانه بيرون آمد ، و كنار قبر پيامبر (ص) رفت ،
و اشعارى بدين مضمون خواند : « اى پيامبر پس از تو بحث ها و حوادث مهمّى روى داد ،
كه اگر تو در ميان ما بودى ، هيچگاه اين مشكلات پيش نمى آمد ; تو از ميان ما رفتى ،
و همچون زمينى كه به علّت نباريدن باران حمايت و طراوت خود را از دست بدهد ، رشته
امور از هم گسيخت ، اى پيامبر آنها را بنگر و گواه باش .»(2)
*
آرى على بن ابيطالب (ع) يعنى آن شخصيت والايى كه تقواى ژرف و سلوك اسلامى ،
و روش عملى ، و موضع انسانى او مى تواند نمونه يك زمامدار واقعى اسلام باشد ، از
اعمال دل به پيشگاه الهى عرضه مى دارد :
« پروردگارا تو گواهى كه من خلافت را براى فرمانروايى و افزون بر مال و ثروت
نمى خواهم ، بلكه هدف من برپا داشتن شعائر دين و اصلاح امور مسلمين است ، تا
ستمديدگان با آرامش خاطر ايمن گردند ، و حدود الهى و احكام فراموش شده به مرحله
اجرا درآيد . »(3)
اساساً وقتى يك شخصيت استثنايى و والا كه معصوم از گناه و مجهز به معارف باطنى
است ، در جامعه اسلامى حضور داشته باشد ; و از سوى رسول خدا (ص) هم به عنوان وصىّ
و جانشين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 131 و ج 6 ص 17 .
2 . شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 131 و ج 6 ص 17 .
3 . احتجاج طبرسى ج 1 ص 253 .
معرفى شود ، ديگر زمينه اى وجود ندارد كه مردم به منظور انتخاب حاكم و زمامدار ،
شورايى تشكيل دهند ; و در اين باره تصميم بگيرند ، همانطورى كه در عصر پيامبر (ص)
كسى چنين تصوّر نمى كرد كه مسئوليت رسالت آن حضرت در ابلاغ پيام الهى خلاصه
مى شود ; و امّا براى حكومت بايد تصميم ديگرى اتخاذ كرد ، و از طريق شورا و مراجعه
به آراء عمومى ، شخص پيامبر (ص) يا كس ديگرى را به حكومت برگزيد ; بلكه با حضور
انسانى كه با مبدأ هستى و عالم وحى مرتبط بود ، ديگر بحث و گفتگو بر سر امر زعامت
موردى نداشت .
پس از رسول اكرم (ص) نيز وضع به همين صورت است ; يعنى با وجود اوصياى او كه در
آگاهى نسبت به احكام الهى هيچكس به پايه آنها نمى رسد ; و لغزش و گناه هم به
حريمشان راه ندارد ; ديگر بايد به سراغ چه كسى رفت كه به جاى آورنده قرآن
بنشيند ؟ . چون حكومت از شئون امامت است ، بدين سان روشن مى شود كه با وجود امام
معصوم ديگرى صلاحيت زمامدارى را ندارد ; همانطورى كه در حيات پيامبر (ص) اداره امور
امّت به هيچ كس جز خود آن حضرت مربوط نمى شد و هيچ فردى شايستگى نداشت كه امر زعامت
و حكومت را عهده دار شود .
دانشمند معروف سنّى « ابن ابى الحديد » مى نويسد :
« ما هيچ فرق و امتيازى ميان على (ع) و نبى اكرم (ص) نمى گذاريم ، به جز مرتبه
نبوت و تلّقى وحى ، كه اختصاص به مقام نبوت دارد ، وساير فضايل و والايى ها ميان
پيامبر (ص) و على (ع)
مشترك بود . »(1)
شيخ سليمان حنفى دانشمند ديگرى از عبدالله عمر بن الخطاب نقل مى كند كه وى
مى گفت :
« هرگاه از صحابه رسول خدا (ص) ياد مى كرديم ، فرد شاخص آنها ابوبكر به شمار
مى رفت ، سپس عمر ، و آنگاه عثمان ، شخصى از او پرسيد : پس على (ع) در چه موقعيتى
قرار داشت ؟ در پاسخ گفت :
على (ع) قابل مقايسه با اصحاب نبود ، و در رديف آنها به حساب نمى آمد ، او از
خاندان نبوت به شمار مى رفت ; و برادر و هم طراز با پيامبر (ص) شناخته مى شد . »(2)
اگر منطق مهاجرين قابل قبول باشد ، باز هم اولويت با على بن ابيطالب (ع) بود ;
زيرا در پيشى گرفتن او در ايمان ، آن هم در جوّ بسيار نامساعدى كه هيچيك از نزديكان
پيامبر (ص) حاضر به قبول رسالت آن حضرت نبود ، كسى به پاى على (ع) نمى رسيد :
همچنين پيوند قرابت و نزديكى او با رسول اكرم (ص) ، از همه محكم تر و استوارتر
بود ; اين مجاهد نخستين در منزل پيامبر اكرم (ص) ديده به جهان گشود ، و تحت تربيت
مستقيم آن حضرت رشد و نما كرد ، و ژرفاى جانش با حقيقت اسلام درآميخت ; او داماد
و پسر عمّ رسول خدا (ص) بود ، و همواره در كشمكشهاى سخت و جانكاه رودرروى دشمنان
اسلام قرار داشت ; با اين وجود چه كسى براى احراز مقام زمامدارى اسلامى شايسته تر
از آن بزرگوار بود ؟ آرى سمت رهبرى و پيشوايى مسلمين را كه در على
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شرح ابن ابى الحديد ج 4 ص 520 .
2 . ينابيع الموده ص 253 .
(ع) متبلور بود به ديگرى بخشيدند ! .
*
امّا وقتى به تاريخ براى ريشه يابى عملكرد اصحاب مراجعه مى كنيم ، درخواهيم يافت
كه اساساً رابطه قريش با بنى هاشم يك رابطه مطلوب و مودّت آميز نبود ، و حتّى در
دوران حيات رسول اكرم (ص) اين ناهماهنگى بروز مى كرد ، گاهى افرادى از قريش زبان به
طعن و عيبجويى بنى هاشم مى گشودند ، كه موجب آزردگى خاطر پيامبر گرامى (ص)
مى شد .(1)
و چون قريش نمى توانستند خلافت بنى هاشم را تحمّل كنند از اينرو درصدد بودند
نگذارند خلافت در خاندان هاشم استقرار يابد .(2)
يعقوبى در تاريخ خود مى نويسد : « عمر به ابن عباس گفت : به خدا سوگند پسر عموى
تو على بن ابيطالب از هر كس شايسته تر به خلافت است ، امّا قريش نمى تواند على را
در اين مقام ببيند ، و او را تحمّل كند . »(3)
ابن اثير نيز تاريخ خود به همين معنى تصريح مى كند .(4)
رسول اكرم (ص) رفتار قريش را در آينده نسبت به خاندان خود پيش بينى كرد
و فرمود :
« پس از من اهل بيتم از دست امّت كشتارها خواهند ديد ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع الموده ص 156 ـ 157 ـ 222 .
2 . ينابيع الموده ص 373 شرح ابن ابى الحديد ج 3 ص 283 .
3 . تاريخ يعقوبى ج 2 ص 137 .
4 . كامل ابن اثير ج 3 ص 137 .
و رنجها خواهند كشيد . »(1)
و نيز روزى با حالت تأثر شديد به على (ع) فرمود : « كينه هائى نسبت به تو در دل
افراد است كه هرگز آنها را ابراز نمى كنند مگر بعد از من . »(2)
اينجاست كه مى توان حوادث بعد از رحلت رسول الله (ص) و برخورد بسيارى از اصحاب
با خلافت على (ع) را به كينه توزيهاى قريش « مهاجرين » با اهل بيت پيامبر (ص) ربط
داد .
اين موضعگيرى منفى قريش ، به آغاز دعوت پيامبر (ص) باز مى گردد ; چه آنها در
ابتداى اعلام نبوّت آنحضرت ، عليرغم شناختى كه از صداقت و امانت و راستى او
داشتند ; از پذيرفتن دعوتش خوددارى كردند ; قريشيان فكر مى كردند چنانچه به رسالت
محمّد (ص) اعتراف كنند ، خاندان هاشم بر تمام خانواده هاى قريش برترى خواهند يافت ;
و اين چيزى بود كه حس حسادت آنها را به شدّت برمى انگيخت ; تا آنجا كه در برابر
رسول خدا (ص) موضع شديدى اتخاذ كردند ، خاندانش را در محاصره گرفتند ، و از وارد
آوردن هر نوع فشار و تهديد و زور دريغ ننمودند ; سرانجام نقشه ترور و قتل آنحضرت را
كشيدند ; و جوّ فشار و توطئه به حدى رسيد كه آنحضرت ناچار به ترك شهر و ديار
و خاندان خود شد .
از آن پس هم آرام نگرفتند ، و دست به مقابله نظامى زدند ; و با همه توان و نيروى
خود درصدد نابودى رسول خدا (ص) و پيروانش برآمدند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع الموده ص 111 .
2 . كنزالعمال ج 6 ص 408 كتاب الفضائل .
در تمام اين مراحل مبارزاتى على (ع) ياور قدرتمند و بازوى تواناى رسول خدا (ص)
بود ، كه در عرصه نبرد و درگيرى و مبارزه خونين ; بسيارى از سرشناسان قريش و عناصر
كينه توز و پرعقده به دست او از پاى درآمدند ; از اين رو قريش على (ع) را مسئول
خونهاى بزرگان و فرزندان و برادران خود مى دانستند ، و هر چند پس از فتح مكه آرزوى
پيروزى بر پيامبر را از دست دادند ، و درگيريهاى نظامى آنان در برابر آنحضرت پايان
گرفت ، امّا حس انتقامجويى و كينه توزى آنان نسبت به دودمان هاشم به طور عامّ ،
و نسبت به على (ع) به طور خاصّ ، هرگز فرو ننشست ; بلكه عقده هاى درونى آنها همچنان
سوزان و پرحرارت باقى ماند .
امير مؤمنان على (ع) فرمود :
« كينه و عقده اى كه در دل قريش نسبت به پيامبر (ص) نهفته بود ، درباره من بروز
كرد ; و حتّى اين كينه توزى را به فرزندان من نيز منتقل خواهند كرد ; من با قريش
كارى نداشتم ، و اگر با آنها جنگيدم به حكم وظيفه الهى و به امر پيامبر (ص)
بود . »(1)
*
مقداد بن اسود كه خلافت را حق برگزيده پيامبر (ص) يعنى على (ع) مى داند ، وقتى
مى بيند قريش مدّعى چيزى است كه حقّ او نيست ; به هيجان مى آيد و روز شورا به آنها
مى گويد :
« شگفتا از قريش كه خلافت را از خاندان پيامبر (ص) سلب مى كنند ، سوگند به خدا
اين كار را نه براى جلب رضايت پروردگار ، بلكه به خاطر دنياطلبى كردند و آخرت را از
ياد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع الموده ص 226 ـ 253 .
بردند . »(1)
وى به « عبدالرحمن بن عوف » طرّاح بيعت عثمان گفت :
« به خدا سوگند تو شخصى را كه از جمله آمرين به معروف بود و به حق عدالت
مىورزيد ; كنار گذاشتى ، به خدا قسم در برابر قريش اگر ياورانى داشتم ، مانند جنگ
بدر و احد مى جنگيدم . عبدالرحمن گفت : « اين سخن تفرقه انگيزى است . » مقداد گفت :
« كسيكه دعوت به حق و اهل حق و واليان امر مى كند ، فتنه انگيز نيست ، فتنه انگيز
و تفرقه افكن كسى است كه مردم را در باطل فرو مى برد ; و هواى نفس را بر حق و حقيقت
مقدم مى دارد . »(2)
اين مقداد همان مسلمان ناب و ارزشمندى است ، كه به زهد و پارسائى و دلبستگى به
اسلام ، شهرت داشت .
ترمذى در سنن خود روايت كرده كه : پيامبر (ص) فرمود :
« به هر پيامبرى هفت همدم زبده داده شده است ، و به من چهارده تن : از جمله
عمّار و مقداد را برشمرد . »(3)
با تمام اين احوال حكومت اسلامى به دست كسانى افتاد كه هيچ گونه مصونيت خدائى
نداشتند ، و به تدريج تداوم خلافت به جائى رسيد ، كه جوّ آزاد اسلامى به محيطى فاسد
و فاقد تقوى و روح برادرى و مساوات تبديل گرديد ، و جهان اسلام سرمايه هاى معنوى
و دينى خود را در دوران حكومت بنى اميه و بنى عباس از دست داد .
پس از آنكه بيعت با عثمان پايان يافت ، بنى اميه در منزل او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ يعقوبى ج 2 ص 137 .
2 . شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 411 ـ 412 .
3 . سنن ترمذى ج 5 ص 329 .
گرد هم جمع شدند ، ابوسفيان رو به بنى اميه كرد و گفت :
« آيا ميان شما بيگانه اى هست ؟ گفتند : نه . گفت : اى فرزندان امّيه خلافت را
از دست بنى هاشم چون گويى بربائيد ، كه نه حساب و عذابى در كار است ; و نه بهشت
و جهنمى ، و نه روز جزا و قيامتى . »(1)
عثمان او را از اين سخنان بازداشت ، آنگاه ابوسفيان كه در آن هنگام نابينا بود ،
به اتفاق مردى راهى قبر حمزه سيدالشهداء شد تا عقده خود را بگشايد ، وقتى كنار قبر
حمزه رسيد ، به او خطاب كرد و گفت : « اى ابوعماره حكومتى كه با قدرت شمشير به دست
آورديم ، امروز بازيچه دست غلامان ما شده است . » آنگاه لگدى به قبر حمزه زد .(2)
على (ع) از شخصى كه ماجراى سقيفه و گفتگوهاى مهاجر و انصار را براى آنحضرت تشريح
مى كرد ، پرسيد :
« قريش با كدام امتياز خود را لايق خلافت مى دانست ؟ آن مرد گفت : آنان استناد
به خويشى پيامبر (ص) مى كردند ، و مى گفتند ما شجره پيامبر خدا هستيم . على (ع)
فرمود : « احتجاج به درخت نمودند ، امّا ميوه درخت را ضايع و تباه كردند ; اگر آنان
به خاطر شاخه هاى يك درخت بودن سزاوار خلافتند ; منهم ميوه آن درخت و پسر عمّ رسول
خدا (ص) هستم ; چرا در اين ميراث با من به نزاع و ستيز برخاسته اند ، چرا خلافت به
من تعلق نگيرد ؟ »(3)
امير مؤمنان على (ع) در مورد ارتباط انحصارى خود با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 411 .
2 . امام على نوشته عبدالفتاح عبدالمقصود ج 1 ص 287 .
3 . نهج البلاغه خطبه 64 .
نبى اكرم ، (ص) و توجهى كه آن حضرت در امر پرورش او مبذول فرموده است ، چنين
مى گويد :
« حتماً شما از قرابت و نزديكى و منزلت من نزد رسول خدا (ص) به خوبى آگاه
بوديد ، آن زمان كه كودكى بودم در خانه خود به امر پرورش من قيام كرد ; مرا در آغوش
خود تربيت نمود ، من جسم پيامبر (ص) را لمس مى كردم ، و بوى عطر بدنش به مشامم
مى خورد ، او غذا را در دهان من ميگذاشت ; نه در سخن گفتن دروغى از من شنيد ، و نه
در رفتار مكر و نفاقى از من ديد ، به گونه اى از او متابعت و پيروى مى نمودم ك در
كلّيه شئون قدم به قدم دنبال او بودم . هر روز از اخلاق و فضائل خود لوايى به من
مى نماياند ، و در درجه و مرتبه اى والاتر قرار مى داد ; مرا با خود در هر سال به
كوه حراء مى برد ، و حقايقى به من نشان مى داد ; در آن روزگار جز خانه پيامبر (ص)
و خديجه ، خانه مسلمانى وجود نداشت و من سومين آنها بودم ; نور وحى الهى را
مى ديدم ، و بوى نبوت را استشمام مى كردم . »(1)
*
با اينكه پيامبر اكرم (ص) مقام حكومت و امامت را مربوط به اراده الهى مى داند ،
و حتى از شخص خود سلب اختيار مى كند ، گروهى اولويتهاى اعتبارى را كه در جهت
استقرار حكمرانى است ، در اذهان خود ترسيم مى نمايند ; و روى همان خصائص كم ارزش
تكيه نمى كنند ; و خلافت و جانشينى پيامبر (ص) را در مسائل قومى و گروهى ،
و مزيّتهاى بى پايه و دور از ارزشهاى والاى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شرح ابن ابى الحديد ج 3 ص 224 .
اسلامى خلاصه مى نمايند .
محمد بن مسلم زهرى مى گويد : « هنگاميكه پيامبر اكرم (ص) براى دعوت مردم به
اسلام با طايفه « بنى عامر » تماس گرفت ، مردى به نام « بيحرة » اظهار داشت :
« سوگند به خدا اگر اين شخصيت جوان با من باشد ; در پرتو او بر قوم عرب استيلا
مى يابم ، آنگاه به محمد (ص) گفت : اگر ما دستوراتت را گردن نهاديم ، و با يارى ما
بر دشمن پيروز شدى ، و امر حكومت را به دست گرفتى ; قول مى دهى كه بعد از تو
زمامدارى به ما برسد ؟ رسول اكرم (ص) در پاسخ فرمود :
امر حكومت در اختيار خداوند است ، و هركه را او بخواهد به اين منصب خواهد
رساند . آن مرد گفت :
آيا ما سينه هاى خود را براى دفاع از حريم تو سپر بلاى دشمن سازيم ; و آنگاه كه
پيروز شدى ، حكومت به دست ديگران بيفتد ؟ »(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ طبرى ج 2 ص 84 .
پاسخ به يك اشكال
هستند كسانى كه مى پندارند اگر حكومت برانگيخته مردم باشد ، و افراد جامعه به
مدد و اراده و قدرت تبيين ادراكات خويش ، و شناخت نسبى كه از نقاط قوت و ضعف ،
و ميزان ارزش و اعتبار شخصيتهاى اجتماعى خود دارند ، با اختيار كامل رهبر خود را از
ميان عناصر صلاحيت دار برگزينند ; با اصول آزادى و دموكراسى سازگارتر است ;
و اينجاست كه انسانها به بزرگترين آرمان و عالى ترين ايده خود كه گشودن قلّه رفيع
آزادى است ، دست يافته ، و توانسته اند مديريّت جامعه خود را بر مبناى فرهنگ
و اخلاق و آرمانهاى خويش پى ريزى كنند ; و ستون فقرات نظام حكومتى را خود در دست
بگيرند ; در غير اين صورت اگر دست مردم از تعيين رهبر ، و گزينش پيشوايى كه سرپرستى
آنها را عهده دار شود ، كوتاه گردد ; و مقام امامت و جانشينى پيامبر (ص) كه حاكم بر
سرنوشت آنهاست ، يك مقام صددرصد انتخابى باشد ; مردم آنرا يك رهبر تحميلى تلقّى
خواهند كرد .
اين اشتباه از اينجا ناشى شده كه تصوّر كرده اند ، انتصابى بودن مقام امامت
مساوى با استبداد است ; در حاليكه در نظام سياسى
جهان ، تسلط استبداد و زورگويى از طريق كودت ، و يا انقلاب داخلى ، و يا قدرت
نظامى خارجى ، صورت مى گيرد ; و در اين گونه حكومته ، تنها رأى و نظريه و تصميمات
شخصى فرد حاكم است و بس .
امّا از ديدگاه شيعه براى مقام رهبرى اسلامى معيارهاى تخلّف ناپذيرى وجود دارد ;
و تا كسى آن معيارها را نداشته باشد ، ممكن نيست در رأس جامعه اسلامى قرار بگيرد ;
و به رسميت شناخته شود منظور از انتصابى بودن مقام امام اين است كه پروردگار جهان
كه انسان شناس كامل است ، و از هر عالمى اعلم به چگونگى انسان ، و تأثير او در
جهان ، و تأثّر او از جهان است ، و بهتر از خود مردم به مصالح آنان آگاه مى باشد ;
بهترين و شايسته ترين فرد بشر را كه داراى امتيازات انحصارى ، از صيانت نفس ،
و آگاهى لازم ، و مصونيت كامل است ، و برنامه زندگى او هيچگاه از جاذبه هوى و مطامع
نفسانى نشأت نمى گيرد ; به عنوان سرپرست و پيشواى مسلمين برمى گزيند ; در حاليكه
خود شخصاً هيچگونه حق وضع قانون و تشريع احكام را ندارد ، و چون بينش اسلامى بر اين
است كه مصدر قانون گذارى منحصر به خداست ; تنها تكيه گاه او احكام و فرامين الهى
است ، كه از طريق وحى بر قلب مقدس پيامبر اسلام (ص) فرود آمده است ; و در طرحها
و برنامه هايش جز از مكتب دين الهام نمى گيرد ، بلكه مى كوشد به حكم وظيفه فرمان
خدا را به مورد اجرا گذارد .
*
وقتى مبدأ قانونگذارى خدا باشد ، قوانين او مشتمل بر مصالح واقعى انسان است ;
يعنى هم با فطرت آدمى هماهنگى دارد ، و هم
عدالت را در زندگى عمومى انسانها تحقق مى بخشد ; و هم زمينه سازى تربيت او در
جهت دادن به حركت تكامليش در مدارج هستى را فراهم مى كند ، هر چند با تمايلات شخصى
و راه و روش سود جوئى او مخالف است ، و احكام و فرامينش براى بسيارى از مردم سنگين
و موافق طبيعت آنها نيست .
وقتى هم حاكم از جانب خداوند كه خود حق حاكميت دارد ، انتخاب شود ، از هر نوع
آلودگى به عصيان و تجاوز ، و حق كشى ، مبرّا خواهد بود ; در نظر چنين زمامدارى جز
مصلحت و خير اجتماع و راهنماى امّت ، و ساختن يك جامعه پاك و متعالى مبتنى بر
عدالت ، مطرح نيست ، و اين حكومت آسمانى با هيچ نوع زورگويى و تعدّى ، و حق كشى ،
سر سازگارى ندارد .
اصولاً وجود شرايط و محدوديتى كه از ناحيه مكتب دين ، در خصوص انتخاب مردم پيش
مى آيد ، هيچ نوع تضادّى با حاكميت آنها ندارد ; زيرا جامعه خود با رضايت و آزادى
كامل ، نظام مكتبى حاكم بر خود را پذيرفته ، و بدان دل بسته است ، و آنهم حاكميت
ملّى را محدود به شرايطى كرده است كه لازم دانسته ، و ملّت با پذيرفتن اصل مكتب ،
حاكميت خود را در آن چهار چوب متمركز مى سازد .
بعلاوه در حكومتهاى دموكراسى ، كه بر اساس رأى اكثريت مردم انتخاب صورت
مى گيرد ، آنچه مورد نظر زمامدار است ، جلب افكار عمومى و تبعيت از خواسته هاى مردم
است ; بى آنكه هيچ معيارى براى مشروعيت آن خواسته ها وجود داشته باشد ; زيرا اين
تمايلات متأثّر از ظروف و شرايطى است كه انسان در آن نشو و نما يافته ، و بزرگترين
تأثير را در نگرش و انديشه او نسبت به
فرد ، جامعه ، تاريخ ، و نيز بر قوانين و نظاماتى كه مى خواهد بهترينش را براى
اجتماع خود انتخاب كند به جاى مى گذارد ، و او را در جهت گيريهايش در راستاى اهدافى
كه از طريق بينش خود تشخيص داده مى كشاند .
چيزى كه براى يك سياستمدار در اين نوع حكومت ، حائز اهميت است ، اين است كه
بكوشد خود را با اكثريت افكار موكلّين هماهنگ نمايد ; ديگر فرق نمى كند عملكرد او
در مسائل اجتماعى و اجرائى ، موافق با اصل عدالت باشد يا نه ; تمام فكرش حفظ
و نگهدارى مزيّتهاى سياسى و اجتماعى است كه بدست آورده ، و حتى گاهى ممكن است از
نظرات به حقّ شخصى خود چشم بپوشد ; و حقايق را زير پا بگذارد ، تا موقعيّتش به خطر
نيفتد ، و بتواند در صحنه سياسى موقعيّت خود را حراست نمايد ; به ندرت پيدا مى شوند
شخصيّتهايى كه هراسى از افكار عمومى به خود راه ندهند ، و هر تصميمى كه به صلاح
امّت است ، اتّخاذ نمايند .
*
يكى از نويسندگان معروف سياسى « فرانك كنت » مى نويسد :
« مسئله لزوم رأى بيشتر به دست آوردن ، موضوعى است بسيار مهم و جدّى ، و در راه
حصول به آن به هيچوجه نمى شود اجازه داد مطالبى بى مورد از قبيل « اخلاق » و « حق
و باطل » در آن راه يابد . »(1)
اين شيوه انتخاب آزاديخواهان جهان امروز است ، كه در اين نوع حكومتها حق و حقيقت
و وجدان به بازى گرفته مى شود ; با شناخت ماهيت زمامدارانى اينچنين ، آيا سزاوار
است جانشينان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سيماى شجاعان ص 35 .
پيغمبر (ص) نيز با اين شيوه ها انتخاب شوند ، و با همان كيفيت به حكومت خود
تداوم بخشند ؟ .
مثلاً گروهى از مسلمين در مجمعى گرد آيند ، و با معيارهاى فكرى خود ، فردى را به
خلافت برگزينند ، و زمام امور مسلمين را بدو سپارند ؟ .
چگونه ممكن است فردى ناآگاه به فرهنگ و مبانى دين و فروعات احكام الهى ، وقتى
زمامدار مسلمين گرديد ; بتواند يك جامعه صددرصد اسلامى را بسازد ، و احكام خدا را
با دقّت و امانت در جامعه پياده كند ؟ اگر حوادث جديدى رخ نمايد ، او با كدام
سرمايه علمى و معارف الهى ، قادر خواهد بود ضوابط و مقرّرات مربوط به رويدادهاى
جديد و نوظهور را كه حكم خاصّى در مورد آن وجود ندارد ; از قوانين كلّى شريعت
برداشت نمايد ; و جهت تنظيم شئون و مصالح عمومى به مورد اجرا گذارد ؟ . به علاوه در
نظام هايى كه انتخاب حكومت به دست مردم انجام مى گردد ، افكار اقليّت قابل توجّه
ناديده گرفته مى شود ، در اينجا يك قشر بزرگ مثلاً چهل و نه درصد از مردم ، با
اينكه به اصول و قوانين اكثريت متمايل نيستند ; مجبورند تسليم نظرات و تمايلات
كسانى شوند كه با خواست و اراده آنها بر سر كار نيامده اند .
اين روى گردانى از افكار گروه عظيمى از انسانه ، در اين نوع حكومت ، با اصول
عدالت سازگار نيست ; چه دليلى وجود دارد كه توده اى از مردم در برابر اكثريتى كه به
حكومت رسيده است ، مسئول باشند ; و قشر وسيعتر جامعه بتواند آزادى را از بقيه سلب
كند ، و اراده آنها را سركوب نمايد ؟ هر قدر ادّعا شود انتخاب اكثريت دربرگيرنده
منافع اجتماعى است ، و اصول آنها يك اصول