مبانى اعتقادات در اسلام جلد ۴

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۵ -


دوش گرفته و به منزلش بردند . »(1)

جمعيتى كه ابوبكر را در ميان گرفته بودند ، او را به به سوى مسجد بردند ، تا ديگران نيز با وى بيعت كنند ; على (ع) و عبّاس هنوز از غسل بدن مطهّر پيامبر (ص) فراغت نيافته بودند ، كه صداى تكبيرهايى كه از مسجد پيامبر (ص) برمى خاست جلب توجهشان كرد ; على (ع) پرسيد : اين هياهو چيست ؟ عباس گفت : اوضاع بى سابقه اى است ; آنگاه رو به على (ع) كرد و اضافه نمود : « آيا به تو نگفتم ؟ »(2)

در مسجد رسول (ص) ابوبكر برفراز منبر پيامبر (ص) قرار گرفت و تا فرا رسيدن شب مردم با او بيعت مى كردند ; بى آنكه توجهى به دفن پيامبر (ص) داشته باشند ; روز بعد نيز جريان به همين صورت در مسجد تكرار شد ; روز سه شنبه يعنى يكروز پس از رحلت پيامبر (ص) و پايان يافتن كار بيعت با ابوبكر ; مردم وارد منزل پيامبر (ص) مى شدند و بر آن حضرت نماز مى گذاردند . »(3)

و در مراسم دفن پيامبر (ص) ابوبكر و عمر شركت نداشتند . »(4)

زبير بن بكار مى نويسد :

« پس از پايان كار بيعت با ابوبكر گروه بسيارى از انصار پشيمان شدند و يكديگر را به باد ملامت و انتقاد گرفتند و از على ياد مى كردند . »(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . تاريخ طبرى ج 2 ص 455 ـ 459 .

2 . شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 133 عقدالفريد ج 3 ص 63 .

3 . سيره ابن هشام ج 4 ص 343 رياض النضرة ج 1 ص 164 .

4 . كنزالعمال ج 3 ص 140 .

5 . الموفقيات ابن بكار ص 583 .

مسعودى مورخ معروف مى گويد :

بعد از پايان گرفتن جريان سقيفه على (ع) در خطابى به ابوبكر گفت : « امور مربوط به ما را به تباهى كشاندى از مشورت خوددارى كردى و حق ما را ناديده گرفتى . » ابوبكر پاسخ داد :

« آرى ، امّا من از بروز فتنه و فساد ترسيدم . »(1)

اجتماعى كه در سقيفه تشكيل يافت ، از وجود شخصيت هاى معروفى همچون على (ع) و ابى ذر ، مقداد ، سلمان ، طلحه و زبير و ابى بن كعب ، و حذيفه ، خالى بود و از مهاجرين تنها سه نفر حضور داشتند .

آيا در اين مسئله اساسى نبايد از بزرگان اسلام براى شركت در جلسه دعوت به عمل آيد ، و از آنها كسب تكليف و نظرخواهى شود ؟ آيا تنها يك جلسه كوتاه مدت و پر سروصد ، و با حضور يك گروه سه نفرى از مهاجرين ، براى موضوعى كه با سرنوشت مسلمين بستگى داشت ، كافى به نظر مى رسيد ؟ آيا اهميّت موضوع ايجاب نمى كرد چنين مسئله اى در حضور شخصيت هاى بزرگ اسلامى مطرح شود ; و از فكر آنان بهره گيرى به عمل آيد و آنگاه بدون جوّسازى تصميم نهايى را بگيرند ؟ .

كسانى كه خود را در اين تصميم گيرى ذيحق مى دانستند ، به كدام دليل اين حق را از ديگران سلب كردند ، و آنها را به حساب نياوردند ؟ .

اگر گروهى به استناد آراء عمومى براى جامعه خود رهبر و زمامدار را انتخاب كنند ; آن هم دور از چشم بسيارى از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . مروج الذهب ج 1 ص 441 الامامة والسياسة ج 1 ص 12 ـ 14 با مختصر اختلاف .

صاحب نظران و بدون تبادل نظر با شخصيت هاى مورد احترام مردم ، آيا اين انتخاب يك انتخاب واقعاً مردمى است ؟ . آيا وقتى « سعد بن عباده » از بيعت خوددارى مى كند بايد فرمان قتل او را بدهند ؟(1)

مورخين مى نويسند : « گروهى از بنى هاشم و مهاجرين و انصار از بيعت با ابوبكر خوددارى كردند و در منزل فاطمه متحصن شدند تا با على بيعت كنند . »(2)

و براى متفرّق ساختن متحصنين و احياناً گرفتن بيعت : « جمعى به منزل فاطمه هجوم بردند و به منزل او وارد شدند . »(3)

جريان انتخاب ابوبكر به گونه اى غير منتظره و با شتابزدگى و به دور از دقّت بود كه عمر بعدها مى گفت :

« انتخاب ابوبكر براى رهبرى تصادفى بود ، و هرگز با تبادل نظر و مشورت صورت نگرفت ، و اگر كسى شما را دعوت به چنين كارى كند او را به قتل برسانيد . »(4)

*

علاوه بر اين تعيين جانشين از سوى خليفه اوّل ، خود گوياى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . تاريخ يعقوبى ج 2 ص 124 تاريخ طبرى ج 4 ص 843 .

2 . تاريخ ابوالفداء ج 1 ص 156 تاريخ الخميس ج 1 ص 188 عقدالفريد ج 3 ص 63 رياض النضرة ج 1 ص 167 شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 130 ـ 134 .

3 . تاريخ يعقوبى ج 2 ص 105 و همچنين شرح حادثه در تاريخ طبرى ج 2 ص 443 و 444 و 446 و رياض النضرة ص 167 و تاريخ الخميص ج 1 ص 188 و كنزالعمال ج 3 ص 128 و شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 122 و 132 و 134 آمده است .

4 . سيره ابن هشام ج 4 ص 308 و تاريخ طبرى تاريخ ابن كثير كامل ابن اثير در نقل جريان سقيفه .

اين واقعيت است كه تز حكومت شورايى پس از رحلت رسول خدا (ص) ، تز بى پايه و اساسى بوده است زيرا هيچ دستورى از ناحيه پيغمبر (ص) در اين زمينه نرسيده بود ; وگرنه گروههاى مختلف مردم به خليفه پيشنهاد نمى كردند كه در دوران حيات خود ، جانشينى براى خويش انتخاب كند ; تا مبادا به علّت خلأ ناشى از فقدان زعيم و رهبر ، موج فساد و فتنه سراسر جامعه اسلامى را دربر گيرد . »(1)

و آنگاه خليفه در پاسخ تقاضاى مردم گفت : اگر ابوعبيده در حيات بود ، او را به جانشينى انتخاب مى كردم ، زيرا پيامبر (ص) درباره او فرمود : « وى امين امّت است » و اگر سالم مولاى ابوحذيفه زنده بود ، او هم شايستگى و لياقت جانشينى را داشت ، زيرا شنيدم از پيامبر (ص) كه فرمود : « او دوست خداست . »(2)

با اين وجود چگونه مى گويند رسول خدا (ص) جانشينى براى خود انتخاب نكرد ، تا جهان را بدرود گفت .

از سوى ديگر گزينش رهبر از سوى شوراى انتخابى خليفه دوّم نه پيروى از نصّ است و نه مراجعه به آراء عمومى ، و اگر خليفه پيشين بايد خليفه بعدى را برگزيند ; چرا اين امر را به شوراى شش نفرى واگذاشت ؟ .

اگر واقعاً انتخاب پيشوا از اختيارات مردم و حق آنهاست ; به چه دليلى خليفه وقت اين حق را از مردم سلب نمود ، و در اختيار شورايى قرار داد كه منتخب خود او بودند ؟ . و حتّى شخص خليفه سخنانى درباره اعضاى شورا به زبان آورد كه صلاحيت بعضى از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . الامامة والسياسة ابن قتيبه ص 19 .

2 . تاريخ طبرى و كامل ابن اثير .

آنها را براى خلافت به كلّى نفى مى كرد .

قرآن كريم وقتى مسئله شورا را مطرح مى كند ، به رسول اكرم (ص) دستور مى دهد كه در مسائل مردمى با خود آنها مشورت كن . »(1)

يا جاى ديگر مى فرمايد : مردم با ايمان كارشان با مشورت انجام مى گيرد . »(2)

در اين جا مورد مشورت مسائل اجتماعى و كار مربوط به مردم است ، نه مسئله امامت كه عهد و پيمان خداست ، و آنچه عهد الهى است ، و مربوط به هدايت خلق مى شود ; با شورا نمى توان حل كرد .

آرى انديشه اتخاذ نظام خلافت كه از همين جا مايه گرفت به كنار گذاشتن امام از صحنه زمامدارى منجر شد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره آل عمران آيه 159 .

2 . سوره شورى آيه 38 .

توسّل به معيارهاى كم ارزش

جوّ حاكم بر سقيفه به گونه اى نبود كه افراد دلسوز و بى نظر هم اگر حضور مى داشتند بتوانند حقيقت مغلوب را بر آن جوّ پيروز گردانند ، زيرا امتيازاتى كه اجتماع كنندگان در سقيفه براى خود قائل بودند ، و بدان سبب مقام خلافت را حقّ خود مى دانستند ; هرگز از كتاب و سنّت الهام نگرفته بود ; و در آن ميان حتّى يك نفر هم پارسايى ، فرزانگى ، شايستگى معنوى ، آگاهى عميق به مبانى و احكام اسلام ، و مصونيت از آلودگى به گناه را براى احراز مقام خلافت و زمامدارى مسلمين عنوان نكرد ; و به كلّى صلاحيتها و اولويتهاى واقعى كه با روح اسلام و قرآن ارتباط داشت ناديده گرفته شد .

آنچه تأسف بسيار برمى انگيخت ، بى اعتنايى به كمالات انسانى و روحى ، از سوى مدّعيان حكومت كه آرزوى پيروزى را در نهاد خود داشتند ، در آن مجمع تصميم گيرى بود .

وقتى كه انصار دور سعد بن عباده را گرفتند ، در حالى كه او انصار را مخاطب قرار مى داد گفت :

« اى انصار شما زودتر از سايرين به اسلام گرويديد ، و از

فضيلت بيشترى برخورداريد ; زيرا پيامبر (ص) در ميان قوم خود سالها مردم را به سوى اسلام دعوت كرد ، امّا جز گروه اندكى بدو ايمان نياوردند ، و دعوتش را نپذيرفتند ; و آنهايى كه بدو گرويدند ، توانايى دفاع را نداشتند ; تا آنكه خداوند در حق شما تفضّل فرمود و توفيق يافتيد از حريم اسلام دفاع كنيد ، و در عرصه پيكار و برخورد با مخالفين ، سرانجام قدرت برتر شما آنها را وادار به تسليم كرد ; در اثر فداكارى شما پيامبر (ص) نيرو گرفت ، و دشمنانش سركوب شدند ; هنگاميكه او از دنيا رحلت فرمود ، از شما رضايت داشت ، و چشمش به شما روشن بود ، پس اين امر را محكم بگيريد ، زيرا از همه مردم بدان شايسته تريد . »(1)

در حالى كه اگر براى آنان مصالح اسلام و مسلمين مطرح بود ، و به تداوم راه رسول خدا (ص) مى انديشيدند ، مى بايست به جاى تكيه بر اينگونه ملاكه ، اصل احاطه و تسلط بر مبانى شريعت ، و آشنايى به فرهنگ اصيل دين و به كليّه نيازمنديهاى جامعه اسلامى ، و پاكى از گناه و آلودگيهاى اخلاقى را مورد توجّه قرار ميدادند ; و شخصيتى با چنين ويژگى را به مقام زعامت برمى گزيدند ، و به اطاعت و رهبريش گردن مى نهادند ; امّا بحث و گفتگوها و شيوه استدلالشان بى توجهى آنها را به ابعاد معنوى و فضائل نفسانى جانشين پيامبر (ص) نشان مى داد ; به همين سبب انصار ثروت و كثرت نفرات قبيله خود را به رخ گروه ديگر مى كشيدند .

از ديدگاه آنها بيشترين امتيازات در تمكن مالى و قدرت قبيله اى محدود مى شد ; و پيدا است كه چشم پوشى از طرح مسائل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . الامامة والسياسه ج 1 ص 5 .

اساسى به لحاظ بهره ناچيزى بود كه خود از ذخاير معنوى و معارف گسترده اسلامى داشتند ; و نيز مصونيت از آلودگى به گناه را در خود نمى ديدند ; و اين بود كه نمى توانستند حكومت را برپايه ارزشهاى والا پى ريزى كنند .

حتّى ابوبكر خود اعتراف مى كند كه نه بر توده مردم برترى معنوى و علمى دارد ، و نه از گناه و خطا مصون است ، وى چنين مى گويد :

« اى مردم ممكن است من دچار خطا و اشتباه شوم و امكان هم دارد كه اشتباه نكنم ، اگر ديديد از راه حق منحرف شده ام ، مرا به راه راست واداريد ، زيرا پيامبر (ص) معصوم بود ، و من معصوم نيستم ، مرا شيطانى هست كه عارضم مى شود . »(1)

عمر نيز برترى على (ع) جهت احراز مقام خلافت را براى « ابن عباس » مى شمرد ، و مزيت او را به وى چنين گوشزد مى كرد :

« سوگند به خدا اگر دوست تو على (ع) زمام خلافت را بدست گيرد ، مردم را به عمل كردن به كتاب خدا و سنّت رسول (ص) واميدارد ، و آنها را به سمت جاده مستقيم دين و راه روشن مى راند . »(2)

ابوعبيده جرّاح وقتى كه از امتناع على (ع) از بيعت با ابوبكر آگاه شد ; رو به آن حضرت كرد و گفت :

« سرپرستى و پيشوايى جامعه اسلامى را به ابوبكر واگذار كن ، اگر زندگيت ادامه يافت ، و زنده ماندى ، تو نسبت به اين سمت از همه لايق ترى ، زيرا فضائل انسانى ، ايمان قوى ، دانش گسترده ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سيره ابن هشام ج 4 ص 34 نهاية ج 6 ص 303 كامل ابن اثير ج 2 ص 129 تاريخ طبرى ج 2 ص 460 .

2 . شرح ابن ابى الحديد ج 3 ص 107 .

بينش صحيح ، پيشگامى در اسلام ، و خويشاوندى تو با رسول خدا (ص) ، برهمه روشن است . »(1)

اميرمؤمنان على (ع) طى سخنانى خطاب به مهاجران ، خصايص ممتاز خويش را كه براى اداره امت اسلامى ضرورى است چنين برمى شمارد :

« اى گروه مهاجر ، اساس حكومتى را كه رسول خدا (ص) آنرا بنيان نهاد از دودمان او بيرون نبريد ; و به منازل خود وارد نسازيد ، سوگند بخدا ما اهل بيت پيامبر (ص) به اين كار شايسته تريم ، افرادى در ميان ما وجود دارند كه احاطه كامل بر مفاهيم قرآن دارند ; و به خوبى از اصول و فروع دين آگاهند ، و به سنن رسول خدا (ص) آشنايند ، و به شايستگى از عهده اداره جامعه اسلامى برمى آيند ; آنها هستند كه مى توانند جلو مفاسد را بگيرند ، و بطور عادلانه غنائم را ميان مسلمين تقسيم كنند ، و تا چنين فردى تنها در خاندان پيامبر (ص) يافت مى شود ، زنهار پيرو هواهاى نفسانى خود نباشيد كه بر گمراهى و تباهى مى افتيد ، و روى از حق و حقيقت برمى گردانيد . »(2)

امير مؤمنان على (ع) طى گفتگويى از ابوبكر پرسيد : « پيشوا و زمامدار مردم از چه ويژگيهايى بايد خوددار باشد ؟ پاسخ داد :

دارا بودن حسّ خيرخواهى مردم ، پاى بندى به تعهّدات ، و دادگرى و خوشرفتارى ، علم و دانايى نسبت به قرآن و سنّت و به اصول قضا از خصوصيات يك حاكم است ; همچنين بايد از فريبكارى بپرهيزد ، به دنيا بى اعتنا باشد ، به يارى ستمديدگان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . الامامة والسياسة ج 1 ص 12 .

2 . احتجاج طبرسى ج 1 ص 96 .

بشتابد ، و همه را در مورد حقوقشان به يك چشم بنگرد ; سپس ساكت شد ; على (ع) فرمود :

از خصايص ديگر او پيشى گرفتن در اسلام و قرابت با رسول خدا (ص) است ; ابوبكر گفت : آرى هم پيوندى با رسول خدا (ص) و سنّت در اسلام نيز از شرايط ديگر او به حساب مى آيد ; على (ع) فرمود : به خدا سوگند اين خصايص را در خودت مى بينى يا در من ؟ پاسخ داد : اينها كه شمردم در وجود تو جمع است .(1)

ابوذر هنگام رحلت رسول اكرم (ص) در مدينه حضور نداشت ، وقتى به مدينه بازگشت ، زمامدارى ابوبكر تثبيت شده بود ; ابوذر گفت : « به چيز كمى رسيديد ، و به همان اكتفا كرديد ، و خاندان رسول الله (ص) را از دست داديد ، اگر كار را به دست اهل بيت پيامبر (ص) مى سپرديد ، حتّى دو نفر با شما به مخالفت برنمى خاست . »(2)

راوى درباره مقداد بن عمر مى گويد : « روز به مسجد پيامبر (ص) رفتم مردى را ديدم كه دو زانو روى زمين نشسته و آنچنان آه از دل برمى آورد كه گويى تمام دنيا را از دست داده است ; وى در همانحال مى گفت : شگفتا كه قريش خلافت را از دست خاندان پيامبر (ص) ربودند . »(3)

سلمان فارسى هم در زمينه خلافت ابوبكر مى گفت : « مرد سالمند را به خلافت نشانديد ، و خاندان پيامبر (ص) را از دست داديد ; اگرخلافت در خاندان رسول خدا (ص) استقرار مى يافت ، حتى دو نفر با هم اختلاف پيدا نمى كرديد ، و هرچه گواراتر و بيشتر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . تاريخ طبرى ج 1 ص 159 .

2 . شرح ابن ابى الحديد ج 6 ص 5 .

3 . تاريخ يعقوبى ج 2 ص 114 .

از ميوه درخت استفاده مى برديد . »(1)

مى گويند ابن مسطّح روزى از خانه بيرون آمد ، و كنار قبر پيامبر (ص) رفت ، و اشعارى بدين مضمون خواند : « اى پيامبر پس از تو بحث ها و حوادث مهمّى روى داد ، كه اگر تو در ميان ما بودى ، هيچگاه اين مشكلات پيش نمى آمد ; تو از ميان ما رفتى ، و همچون زمينى كه به علّت نباريدن باران حمايت و طراوت خود را از دست بدهد ، رشته امور از هم گسيخت ، اى پيامبر آنها را بنگر و گواه باش .»(2)

*

آرى على بن ابيطالب (ع) يعنى آن شخصيت والايى كه تقواى ژرف و سلوك اسلامى ، و روش عملى ، و موضع انسانى او مى تواند نمونه يك زمامدار واقعى اسلام باشد ، از اعمال دل به پيشگاه الهى عرضه مى دارد :

« پروردگارا تو گواهى كه من خلافت را براى فرمانروايى و افزون بر مال و ثروت نمى خواهم ، بلكه هدف من برپا داشتن شعائر دين و اصلاح امور مسلمين است ، تا ستمديدگان با آرامش خاطر ايمن گردند ، و حدود الهى و احكام فراموش شده به مرحله اجرا درآيد . »(3)

اساساً وقتى يك شخصيت استثنايى و والا كه معصوم از گناه و مجهز به معارف باطنى است ، در جامعه اسلامى حضور داشته باشد ; و از سوى رسول خدا (ص) هم به عنوان وصىّ و جانشين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 131 و ج 6 ص 17 .

2 . شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 131 و ج 6 ص 17 .

3 . احتجاج طبرسى ج 1 ص 253 .

معرفى شود ، ديگر زمينه اى وجود ندارد كه مردم به منظور انتخاب حاكم و زمامدار ، شورايى تشكيل دهند ; و در اين باره تصميم بگيرند ، همانطورى كه در عصر پيامبر (ص) كسى چنين تصوّر نمى كرد كه مسئوليت رسالت آن حضرت در ابلاغ پيام الهى خلاصه مى شود ; و امّا براى حكومت بايد تصميم ديگرى اتخاذ كرد ، و از طريق شورا و مراجعه به آراء عمومى ، شخص پيامبر (ص) يا كس ديگرى را به حكومت برگزيد ; بلكه با حضور انسانى كه با مبدأ هستى و عالم وحى مرتبط بود ، ديگر بحث و گفتگو بر سر امر زعامت موردى نداشت .

پس از رسول اكرم (ص) نيز وضع به همين صورت است ; يعنى با وجود اوصياى او كه در آگاهى نسبت به احكام الهى هيچكس به پايه آنها نمى رسد ; و لغزش و گناه هم به حريمشان راه ندارد ; ديگر بايد به سراغ چه كسى رفت كه به جاى آورنده قرآن بنشيند ؟ . چون حكومت از شئون امامت است ، بدين سان روشن مى شود كه با وجود امام معصوم ديگرى صلاحيت زمامدارى را ندارد ; همانطورى كه در حيات پيامبر (ص) اداره امور امّت به هيچ كس جز خود آن حضرت مربوط نمى شد و هيچ فردى شايستگى نداشت كه امر زعامت و حكومت را عهده دار شود .

دانشمند معروف سنّى « ابن ابى الحديد » مى نويسد :

« ما هيچ فرق و امتيازى ميان على (ع) و نبى اكرم (ص) نمى گذاريم ، به جز مرتبه نبوت و تلّقى وحى ، كه اختصاص به مقام نبوت دارد ، وساير فضايل و والايى ها ميان پيامبر (ص) و على (ع)

مشترك بود . »(1)

شيخ سليمان حنفى دانشمند ديگرى از عبدالله عمر بن الخطاب نقل مى كند كه وى مى گفت :

« هرگاه از صحابه رسول خدا (ص) ياد مى كرديم ، فرد شاخص آنها ابوبكر به شمار مى رفت ، سپس عمر ، و آنگاه عثمان ، شخصى از او پرسيد : پس على (ع) در چه موقعيتى قرار داشت ؟ در پاسخ گفت :

على (ع) قابل مقايسه با اصحاب نبود ، و در رديف آنها به حساب نمى آمد ، او از خاندان نبوت به شمار مى رفت ; و برادر و هم طراز با پيامبر (ص) شناخته مى شد . »(2)

اگر منطق مهاجرين قابل قبول باشد ، باز هم اولويت با على بن ابيطالب (ع) بود ; زيرا در پيشى گرفتن او در ايمان ، آن هم در جوّ بسيار نامساعدى كه هيچيك از نزديكان پيامبر (ص) حاضر به قبول رسالت آن حضرت نبود ، كسى به پاى على (ع) نمى رسيد : همچنين پيوند قرابت و نزديكى او با رسول اكرم (ص) ، از همه محكم تر و استوارتر بود ; اين مجاهد نخستين در منزل پيامبر اكرم (ص) ديده به جهان گشود ، و تحت تربيت مستقيم آن حضرت رشد و نما كرد ، و ژرفاى جانش با حقيقت اسلام درآميخت ; او داماد و پسر عمّ رسول خدا (ص) بود ، و همواره در كشمكشهاى سخت و جانكاه رودرروى دشمنان اسلام قرار داشت ; با اين وجود چه كسى براى احراز مقام زمامدارى اسلامى شايسته تر از آن بزرگوار بود ؟ آرى سمت رهبرى و پيشوايى مسلمين را كه در على

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . شرح ابن ابى الحديد ج 4 ص 520 .

2 . ينابيع الموده ص 253 .

(ع) متبلور بود به ديگرى بخشيدند ! .

*

امّا وقتى به تاريخ براى ريشه يابى عملكرد اصحاب مراجعه مى كنيم ، درخواهيم يافت كه اساساً رابطه قريش با بنى هاشم يك رابطه مطلوب و مودّت آميز نبود ، و حتّى در دوران حيات رسول اكرم (ص) اين ناهماهنگى بروز مى كرد ، گاهى افرادى از قريش زبان به طعن و عيبجويى بنى هاشم مى گشودند ، كه موجب آزردگى خاطر پيامبر گرامى (ص) مى شد .(1)

و چون قريش نمى توانستند خلافت بنى هاشم را تحمّل كنند از اينرو درصدد بودند نگذارند خلافت در خاندان هاشم استقرار يابد .(2)

يعقوبى در تاريخ خود مى نويسد : « عمر به ابن عباس گفت : به خدا سوگند پسر عموى تو على بن ابيطالب از هر كس شايسته تر به خلافت است ، امّا قريش نمى تواند على را در اين مقام ببيند ، و او را تحمّل كند . »(3)

ابن اثير نيز تاريخ خود به همين معنى تصريح مى كند .(4)

رسول اكرم (ص) رفتار قريش را در آينده نسبت به خاندان خود پيش بينى كرد و فرمود :

« پس از من اهل بيتم از دست امّت كشتارها خواهند ديد ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . ينابيع الموده ص 156 ـ 157 ـ 222 .

2 . ينابيع الموده ص 373 شرح ابن ابى الحديد ج 3 ص 283 .

3 . تاريخ يعقوبى ج 2 ص 137 .

4 . كامل ابن اثير ج 3 ص 137 .

و رنجها خواهند كشيد . »(1)

و نيز روزى با حالت تأثر شديد به على (ع) فرمود : « كينه هائى نسبت به تو در دل افراد است كه هرگز آنها را ابراز نمى كنند مگر بعد از من . »(2)

اينجاست كه مى توان حوادث بعد از رحلت رسول الله (ص) و برخورد بسيارى از اصحاب با خلافت على (ع) را به كينه توزيهاى قريش « مهاجرين » با اهل بيت پيامبر (ص) ربط داد .

اين موضعگيرى منفى قريش ، به آغاز دعوت پيامبر (ص) باز مى گردد ; چه آنها در ابتداى اعلام نبوّت آنحضرت ، عليرغم شناختى كه از صداقت و امانت و راستى او داشتند ; از پذيرفتن دعوتش خوددارى كردند ; قريشيان فكر مى كردند چنانچه به رسالت محمّد (ص) اعتراف كنند ، خاندان هاشم بر تمام خانواده هاى قريش برترى خواهند يافت ; و اين چيزى بود كه حس حسادت آنها را به شدّت برمى انگيخت ; تا آنجا كه در برابر رسول خدا (ص) موضع شديدى اتخاذ كردند ، خاندانش را در محاصره گرفتند ، و از وارد آوردن هر نوع فشار و تهديد و زور دريغ ننمودند ; سرانجام نقشه ترور و قتل آنحضرت را كشيدند ; و جوّ فشار و توطئه به حدى رسيد كه آنحضرت ناچار به ترك شهر و ديار و خاندان خود شد .

از آن پس هم آرام نگرفتند ، و دست به مقابله نظامى زدند ; و با همه توان و نيروى خود درصدد نابودى رسول خدا (ص) و پيروانش برآمدند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . ينابيع الموده ص 111 .

2 . كنزالعمال ج 6 ص 408 كتاب الفضائل .

در تمام اين مراحل مبارزاتى على (ع) ياور قدرتمند و بازوى تواناى رسول خدا (ص) بود ، كه در عرصه نبرد و درگيرى و مبارزه خونين ; بسيارى از سرشناسان قريش و عناصر كينه توز و پرعقده به دست او از پاى درآمدند ; از اين رو قريش على (ع) را مسئول خونهاى بزرگان و فرزندان و برادران خود مى دانستند ، و هر چند پس از فتح مكه آرزوى پيروزى بر پيامبر را از دست دادند ، و درگيريهاى نظامى آنان در برابر آنحضرت پايان گرفت ، امّا حس انتقامجويى و كينه توزى آنان نسبت به دودمان هاشم به طور عامّ ، و نسبت به على (ع) به طور خاصّ ، هرگز فرو ننشست ; بلكه عقده هاى درونى آنها همچنان سوزان و پرحرارت باقى ماند .

امير مؤمنان على (ع) فرمود :

« كينه و عقده اى كه در دل قريش نسبت به پيامبر (ص) نهفته بود ، درباره من بروز كرد ; و حتّى اين كينه توزى را به فرزندان من نيز منتقل خواهند كرد ; من با قريش كارى نداشتم ، و اگر با آنها جنگيدم به حكم وظيفه الهى و به امر پيامبر (ص) بود . »(1)

*

مقداد بن اسود كه خلافت را حق برگزيده پيامبر (ص) يعنى على (ع) مى داند ، وقتى مى بيند قريش مدّعى چيزى است كه حقّ او نيست ; به هيجان مى آيد و روز شورا به آنها مى گويد :

« شگفتا از قريش كه خلافت را از خاندان پيامبر (ص) سلب مى كنند ، سوگند به خدا اين كار را نه براى جلب رضايت پروردگار ، بلكه به خاطر دنياطلبى كردند و آخرت را از ياد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . ينابيع الموده ص 226 ـ 253 .

بردند . »(1)

وى به « عبدالرحمن بن عوف » طرّاح بيعت عثمان گفت :

« به خدا سوگند تو شخصى را كه از جمله آمرين به معروف بود و به حق عدالت مىورزيد ; كنار گذاشتى ، به خدا قسم در برابر قريش اگر ياورانى داشتم ، مانند جنگ بدر و احد مى جنگيدم . عبدالرحمن گفت : « اين سخن تفرقه انگيزى است . » مقداد گفت : « كسيكه دعوت به حق و اهل حق و واليان امر مى كند ، فتنه انگيز نيست ، فتنه انگيز و تفرقه افكن كسى است كه مردم را در باطل فرو مى برد ; و هواى نفس را بر حق و حقيقت مقدم مى دارد . »(2)

اين مقداد همان مسلمان ناب و ارزشمندى است ، كه به زهد و پارسائى و دلبستگى به اسلام ، شهرت داشت .

ترمذى در سنن خود روايت كرده كه : پيامبر (ص) فرمود :

« به هر پيامبرى هفت همدم زبده داده شده است ، و به من چهارده تن : از جمله عمّار و مقداد را برشمرد . »(3)

با تمام اين احوال حكومت اسلامى به دست كسانى افتاد كه هيچ گونه مصونيت خدائى نداشتند ، و به تدريج تداوم خلافت به جائى رسيد ، كه جوّ آزاد اسلامى به محيطى فاسد و فاقد تقوى و روح برادرى و مساوات تبديل گرديد ، و جهان اسلام سرمايه هاى معنوى و دينى خود را در دوران حكومت بنى اميه و بنى عباس از دست داد .

پس از آنكه بيعت با عثمان پايان يافت ، بنى اميه در منزل او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . تاريخ يعقوبى ج 2 ص 137 .

2 . شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 411 ـ 412 .

3 . سنن ترمذى ج 5 ص 329 .

گرد هم جمع شدند ، ابوسفيان رو به بنى اميه كرد و گفت :

« آيا ميان شما بيگانه اى هست ؟ گفتند : نه . گفت : اى فرزندان امّيه خلافت را از دست بنى هاشم چون گويى بربائيد ، كه نه حساب و عذابى در كار است ; و نه بهشت و جهنمى ، و نه روز جزا و قيامتى . »(1)

عثمان او را از اين سخنان بازداشت ، آنگاه ابوسفيان كه در آن هنگام نابينا بود ، به اتفاق مردى راهى قبر حمزه سيدالشهداء شد تا عقده خود را بگشايد ، وقتى كنار قبر حمزه رسيد ، به او خطاب كرد و گفت : « اى ابوعماره حكومتى كه با قدرت شمشير به دست آورديم ، امروز بازيچه دست غلامان ما شده است . » آنگاه لگدى به قبر حمزه زد .(2)

على (ع) از شخصى كه ماجراى سقيفه و گفتگوهاى مهاجر و انصار را براى آنحضرت تشريح مى كرد ، پرسيد :

« قريش با كدام امتياز خود را لايق خلافت مى دانست ؟ آن مرد گفت : آنان استناد به خويشى پيامبر (ص) مى كردند ، و مى گفتند ما شجره پيامبر خدا هستيم . على (ع) فرمود : « احتجاج به درخت نمودند ، امّا ميوه درخت را ضايع و تباه كردند ; اگر آنان به خاطر شاخه هاى يك درخت بودن سزاوار خلافتند ; منهم ميوه آن درخت و پسر عمّ رسول خدا (ص) هستم ; چرا در اين ميراث با من به نزاع و ستيز برخاسته اند ، چرا خلافت به من تعلق نگيرد ؟ »(3)

امير مؤمنان على (ع) در مورد ارتباط انحصارى خود با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 411 .

2 . امام على نوشته عبدالفتاح عبدالمقصود ج 1 ص 287 .

3 . نهج البلاغه خطبه 64 .

نبى اكرم ، (ص) و توجهى كه آن حضرت در امر پرورش او مبذول فرموده است ، چنين مى گويد :

« حتماً شما از قرابت و نزديكى و منزلت من نزد رسول خدا (ص) به خوبى آگاه بوديد ، آن زمان كه كودكى بودم در خانه خود به امر پرورش من قيام كرد ; مرا در آغوش خود تربيت نمود ، من جسم پيامبر (ص) را لمس مى كردم ، و بوى عطر بدنش به مشامم مى خورد ، او غذا را در دهان من ميگذاشت ; نه در سخن گفتن دروغى از من شنيد ، و نه در رفتار مكر و نفاقى از من ديد ، به گونه اى از او متابعت و پيروى مى نمودم ك در كلّيه شئون قدم به قدم دنبال او بودم . هر روز از اخلاق و فضائل خود لوايى به من مى نماياند ، و در درجه و مرتبه اى والاتر قرار مى داد ; مرا با خود در هر سال به كوه حراء مى برد ، و حقايقى به من نشان مى داد ; در آن روزگار جز خانه پيامبر (ص) و خديجه ، خانه مسلمانى وجود نداشت و من سومين آنها بودم ; نور وحى الهى را مى ديدم ، و بوى نبوت را استشمام مى كردم . »(1)

*

با اينكه پيامبر اكرم (ص) مقام حكومت و امامت را مربوط به اراده الهى مى داند ، و حتى از شخص خود سلب اختيار مى كند ، گروهى اولويتهاى اعتبارى را كه در جهت استقرار حكمرانى است ، در اذهان خود ترسيم مى نمايند ; و روى همان خصائص كم ارزش تكيه نمى كنند ; و خلافت و جانشينى پيامبر (ص) را در مسائل قومى و گروهى ، و مزيّتهاى بى پايه و دور از ارزشهاى والاى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . شرح ابن ابى الحديد ج 3 ص 224 .

اسلامى خلاصه مى نمايند .

محمد بن مسلم زهرى مى گويد : « هنگاميكه پيامبر اكرم (ص) براى دعوت مردم به اسلام با طايفه « بنى عامر » تماس گرفت ، مردى به نام « بيحرة » اظهار داشت :

« سوگند به خدا اگر اين شخصيت جوان با من باشد ; در پرتو او بر قوم عرب استيلا مى يابم ، آنگاه به محمد (ص) گفت : اگر ما دستوراتت را گردن نهاديم ، و با يارى ما بر دشمن پيروز شدى ، و امر حكومت را به دست گرفتى ; قول مى دهى كه بعد از تو زمامدارى به ما برسد ؟ رسول اكرم (ص) در پاسخ فرمود :

امر حكومت در اختيار خداوند است ، و هركه را او بخواهد به اين منصب خواهد رساند . آن مرد گفت :

آيا ما سينه هاى خود را براى دفاع از حريم تو سپر بلاى دشمن سازيم ; و آنگاه كه پيروز شدى ، حكومت به دست ديگران بيفتد ؟ »(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . تاريخ طبرى ج 2 ص 84 .

پاسخ به يك اشكال

هستند كسانى كه مى پندارند اگر حكومت برانگيخته مردم باشد ، و افراد جامعه به مدد و اراده و قدرت تبيين ادراكات خويش ، و شناخت نسبى كه از نقاط قوت و ضعف ، و ميزان ارزش و اعتبار شخصيتهاى اجتماعى خود دارند ، با اختيار كامل رهبر خود را از ميان عناصر صلاحيت دار برگزينند ; با اصول آزادى و دموكراسى سازگارتر است ; و اينجاست كه انسانها به بزرگترين آرمان و عالى ترين ايده خود كه گشودن قلّه رفيع آزادى است ، دست يافته ، و توانسته اند مديريّت جامعه خود را بر مبناى فرهنگ و اخلاق و آرمانهاى خويش پى ريزى كنند ; و ستون فقرات نظام حكومتى را خود در دست بگيرند ; در غير اين صورت اگر دست مردم از تعيين رهبر ، و گزينش پيشوايى كه سرپرستى آنها را عهده دار شود ، كوتاه گردد ; و مقام امامت و جانشينى پيامبر (ص) كه حاكم بر سرنوشت آنهاست ، يك مقام صددرصد انتخابى باشد ; مردم آنرا يك رهبر تحميلى تلقّى خواهند كرد .

اين اشتباه از اينجا ناشى شده كه تصوّر كرده اند ، انتصابى بودن مقام امامت مساوى با استبداد است ; در حاليكه در نظام سياسى

جهان ، تسلط استبداد و زورگويى از طريق كودت ، و يا انقلاب داخلى ، و يا قدرت نظامى خارجى ، صورت مى گيرد ; و در اين گونه حكومته ، تنها رأى و نظريه و تصميمات شخصى فرد حاكم است و بس .

امّا از ديدگاه شيعه براى مقام رهبرى اسلامى معيارهاى تخلّف ناپذيرى وجود دارد ; و تا كسى آن معيارها را نداشته باشد ، ممكن نيست در رأس جامعه اسلامى قرار بگيرد ; و به رسميت شناخته شود منظور از انتصابى بودن مقام امام اين است كه پروردگار جهان كه انسان شناس كامل است ، و از هر عالمى اعلم به چگونگى انسان ، و تأثير او در جهان ، و تأثّر او از جهان است ، و بهتر از خود مردم به مصالح آنان آگاه مى باشد ; بهترين و شايسته ترين فرد بشر را كه داراى امتيازات انحصارى ، از صيانت نفس ، و آگاهى لازم ، و مصونيت كامل است ، و برنامه زندگى او هيچگاه از جاذبه هوى و مطامع نفسانى نشأت نمى گيرد ; به عنوان سرپرست و پيشواى مسلمين برمى گزيند ; در حاليكه خود شخصاً هيچگونه حق وضع قانون و تشريع احكام را ندارد ، و چون بينش اسلامى بر اين است كه مصدر قانون گذارى منحصر به خداست ; تنها تكيه گاه او احكام و فرامين الهى است ، كه از طريق وحى بر قلب مقدس پيامبر اسلام (ص) فرود آمده است ; و در طرحها و برنامه هايش جز از مكتب دين الهام نمى گيرد ، بلكه مى كوشد به حكم وظيفه فرمان خدا را به مورد اجرا گذارد .

*

وقتى مبدأ قانونگذارى خدا باشد ، قوانين او مشتمل بر مصالح واقعى انسان است ; يعنى هم با فطرت آدمى هماهنگى دارد ، و هم

عدالت را در زندگى عمومى انسانها تحقق مى بخشد ; و هم زمينه سازى تربيت او در جهت دادن به حركت تكامليش در مدارج هستى را فراهم مى كند ، هر چند با تمايلات شخصى و راه و روش سود جوئى او مخالف است ، و احكام و فرامينش براى بسيارى از مردم سنگين و موافق طبيعت آنها نيست .

وقتى هم حاكم از جانب خداوند كه خود حق حاكميت دارد ، انتخاب شود ، از هر نوع آلودگى به عصيان و تجاوز ، و حق كشى ، مبرّا خواهد بود ; در نظر چنين زمامدارى جز مصلحت و خير اجتماع و راهنماى امّت ، و ساختن يك جامعه پاك و متعالى مبتنى بر عدالت ، مطرح نيست ، و اين حكومت آسمانى با هيچ نوع زورگويى و تعدّى ، و حق كشى ، سر سازگارى ندارد .

اصولاً وجود شرايط و محدوديتى كه از ناحيه مكتب دين ، در خصوص انتخاب مردم پيش مى آيد ، هيچ نوع تضادّى با حاكميت آنها ندارد ; زيرا جامعه خود با رضايت و آزادى كامل ، نظام مكتبى حاكم بر خود را پذيرفته ، و بدان دل بسته است ، و آنهم حاكميت ملّى را محدود به شرايطى كرده است كه لازم دانسته ، و ملّت با پذيرفتن اصل مكتب ، حاكميت خود را در آن چهار چوب متمركز مى سازد .

بعلاوه در حكومتهاى دموكراسى ، كه بر اساس رأى اكثريت مردم انتخاب صورت مى گيرد ، آنچه مورد نظر زمامدار است ، جلب افكار عمومى و تبعيت از خواسته هاى مردم است ; بى آنكه هيچ معيارى براى مشروعيت آن خواسته ها وجود داشته باشد ; زيرا اين تمايلات متأثّر از ظروف و شرايطى است كه انسان در آن نشو و نما يافته ، و بزرگترين تأثير را در نگرش و انديشه او نسبت به

فرد ، جامعه ، تاريخ ، و نيز بر قوانين و نظاماتى كه مى خواهد بهترينش را براى اجتماع خود انتخاب كند به جاى مى گذارد ، و او را در جهت گيريهايش در راستاى اهدافى كه از طريق بينش خود تشخيص داده مى كشاند .

چيزى كه براى يك سياستمدار در اين نوع حكومت ، حائز اهميت است ، اين است كه بكوشد خود را با اكثريت افكار موكلّين هماهنگ نمايد ; ديگر فرق نمى كند عملكرد او در مسائل اجتماعى و اجرائى ، موافق با اصل عدالت باشد يا نه ; تمام فكرش حفظ و نگهدارى مزيّتهاى سياسى و اجتماعى است كه بدست آورده ، و حتى گاهى ممكن است از نظرات به حقّ شخصى خود چشم بپوشد ; و حقايق را زير پا بگذارد ، تا موقعيّتش به خطر نيفتد ، و بتواند در صحنه سياسى موقعيّت خود را حراست نمايد ; به ندرت پيدا مى شوند شخصيّتهايى كه هراسى از افكار عمومى به خود راه ندهند ، و هر تصميمى كه به صلاح امّت است ، اتّخاذ نمايند .

*

يكى از نويسندگان معروف سياسى « فرانك كنت » مى نويسد :

« مسئله لزوم رأى بيشتر به دست آوردن ، موضوعى است بسيار مهم و جدّى ، و در راه حصول به آن به هيچوجه نمى شود اجازه داد مطالبى بى مورد از قبيل « اخلاق » و « حق و باطل » در آن راه يابد . »(1)

اين شيوه انتخاب آزاديخواهان جهان امروز است ، كه در اين نوع حكومتها حق و حقيقت و وجدان به بازى گرفته مى شود ; با شناخت ماهيت زمامدارانى اينچنين ، آيا سزاوار است جانشينان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سيماى شجاعان ص 35 .

پيغمبر (ص) نيز با اين شيوه ها انتخاب شوند ، و با همان كيفيت به حكومت خود تداوم بخشند ؟ .

مثلاً گروهى از مسلمين در مجمعى گرد آيند ، و با معيارهاى فكرى خود ، فردى را به خلافت برگزينند ، و زمام امور مسلمين را بدو سپارند ؟ .

چگونه ممكن است فردى ناآگاه به فرهنگ و مبانى دين و فروعات احكام الهى ، وقتى زمامدار مسلمين گرديد ; بتواند يك جامعه صددرصد اسلامى را بسازد ، و احكام خدا را با دقّت و امانت در جامعه پياده كند ؟ اگر حوادث جديدى رخ نمايد ، او با كدام سرمايه علمى و معارف الهى ، قادر خواهد بود ضوابط و مقرّرات مربوط به رويدادهاى جديد و نوظهور را كه حكم خاصّى در مورد آن وجود ندارد ; از قوانين كلّى شريعت برداشت نمايد ; و جهت تنظيم شئون و مصالح عمومى به مورد اجرا گذارد ؟ . به علاوه در نظام هايى كه انتخاب حكومت به دست مردم انجام مى گردد ، افكار اقليّت قابل توجّه ناديده گرفته مى شود ، در اينجا يك قشر بزرگ مثلاً چهل و نه درصد از مردم ، با اينكه به اصول و قوانين اكثريت متمايل نيستند ; مجبورند تسليم نظرات و تمايلات كسانى شوند كه با خواست و اراده آنها بر سر كار نيامده اند .

اين روى گردانى از افكار گروه عظيمى از انسانه ، در اين نوع حكومت ، با اصول عدالت سازگار نيست ; چه دليلى وجود دارد كه توده اى از مردم در برابر اكثريتى كه به حكومت رسيده است ، مسئول باشند ; و قشر وسيعتر جامعه بتواند آزادى را از بقيه سلب كند ، و اراده آنها را سركوب نمايد ؟ هر قدر ادّعا شود انتخاب اكثريت دربرگيرنده منافع اجتماعى است ، و اصول آنها يك اصول