رويدادهاى روزافزون جامعه اسلامى را از اين مدارك محدود استخراج نمايد ؟ آيا جز آن
فرد شايسته اى كه از تعليمات غيبى و الهى برخوردار است ، كسى از عهده چنين مسئوليت
سنگينى برمى آيد ؟ .
همچنين در مورد مسائل متغيرى كه با دگرگونى شرايط مختلف
و اوضاع زمانى و مكانى حكم آن تغيير مى يابد ، جعل قوانين آن جا به عهده اولوالامر
است ; كه به او نيز اختيار داده شده بر حسب شرايط و صلاحديد در آن محدوده ، از
احكام ثانويه استفاده كند ، و عدم وجود حكم صريح در اينگونه موارد ، دليل بر اهمال
و كوتاهى شريعت از بيان حكم يا نقصان قوانين نيست ، بلكه درست برعكس نشانگر قدرت
تشريع و منطق پويا و فراگير دين ، پا به پاى پيشرفت زمان است .
*
اگر آيه اكمال دين در اينجا مورد استناد قرار گيرد ، مشكلى را حل نمى كند ; زيرا
براساس روايت محدثان معروف اسلامى در روز غدير و پس از نصب اميرمؤمنان على (ع) به
خلافت نازل شد . چه اگر در تحليل وضع موجود انديشه و دقت شود ، اين خطر وجود داشت
كه آئين نوپاى اسلامى و موضع جناح حق ، پس از رحلت رسول اكرم (ص) از سوى دشمنان
گوناگون مورد تهاجم قرار گيرد ; و ضربه هاى پيوسته اى بر پيكر حق وارد آيد .
به همين علّت اسلام نمى توانست برنامه هاى خود را بدون وجود يك مرجع الهى
و منصوب پيامبر (ص) پيش ببرد ، و تداوم بخشد ، و سازمان خود را به صورت مطلوب كه
مورد نظر نبى اكرم (ص) بود ، بر سرپا نگهدارد . و اين نارسايى در آينده به وسيله
نصب على (ع) براى سرپرستى و خلافت مسلمين ترميم شد .
به علاوه آيه در صدد اين نيست كه اعلام كند فروعات دين ، و مجموعه مقررات الهى ،
در همه زمينه ها اكنون تكميل شد ; زيرا از يك سو درست است كه ديگر با رحلت رسول خدا
(ص) فرامين وحى به نقطه آخر رسيد ، و آنچه كه انسانها براى هميشه بدان نياز
داشتند ، رسول خدا (ص) از مبدأ آفرينش آموخت ، و كار تشريع پايان يافتت ; امّا از
سوى ديگر مى بينيم كه احكام كليه موضوعات نه در قرآن مجيد وارد شده ، و نه در سنّت
پيامبر (ص) ، دلائل فقهى موجود هم نمى توانست براى همه رويدادهاى جديد كه رخ
مى دهند كافى و پاسخگو باشد ; و اين به علّت محدوديت زمانى ايام رسالت بود . و ديگر
مشكلات و دشواريهاى پى در پى هم پيامبر (ص) را از انجام كارهاى اساسى باز مى داشت ;
و موفق نمى شد آنچه را كه آموخته بود آموزش دهد ، حتّى بسيارى از اصحاب و نسل معاصر
پيامبر (ص) غالباً تكيه بر آن شخصيت بزرگوار داشتند ; و تا هنگامى كه در سايه او
مى زيستند ، به طور مستقيم توجهى به ضرورت فرا گرفتن احكام و مفاهيم دينى نداشتند ;
و با آنكه بعد از رحلت آن حضرت موقعيّت حساس اجتماعى نيز پيدا كردند ، امّا در
زمينه امور دينى و بسيارى از مسائل مربوط به عبادات و معاملات و مسائل قضايى ناآگاه
و از لحاظ درك و اشراف بر جريانهاى سياسى و مسائل خلافت ، و شناخت عناصر زمان ،
ضعيف بودند .
احاديث بسيارى در كتب دانشمندان سنت آمده كه صحابه پيامبر (ص) تصورات روشنى از
مسائل ارث ، قضاء ، حدود ، و ديگر حقايق دينى نداشتند .
اينجا بود كه منطق رسالت ايجاب مى كرد امّت در زمانى
طولانى تر از آنچه كه بر او گذشت ، تا توجيهات دينى آشنا گردد .لذا مجموعه
قوانين و فروعات احكام اسلامى كه رسول اكرم (ص) از طريق وحى دريافت كرده بود ، به
جانشين و وصى خود آن هم جانشينى كه عمق وجودش در هستى اسلام شكل گرفته بود ،
و آرمانهاى والا را مى شناخت ، و با تمام موجود خويش به آن عينيّت مى داد ، سپرد ;
و در مدت كوتاهى از راه تصرّف در روح و قلبش ، به كليه تعاليم و حقايق اسلام آگاهش
كرد ، و به او آمادگى رهبرى داد . كار نگاهبانى فرهنگ اصيل اسلام و معارف دين را
بدو واگذاشت ; كه پس از وى بنا به موقعيت هاى زمانى آن حقايق را در اختيار امّت
اسلامى بگذارد ، و جامعه را با اطلاعات وسيع و گسترده خود به وظايف خويش آشنا
سازد .
شواهد زندگانى رسول اكرم (ص) و امام على (ع) گوياى اين حقيقت كه ساعتها پيامبر
(ص) با امام به خلوت مى نشست ، و ديده اش را به برنامه هاى كار و دشواريهاى راه
مى گشود ; و هنگامى كه امام از او پرسشى مى نمود ، به او كمك فكرى مى كرد ،
و مفاهيم مكتب و حقايق آنرا در اختيارش مى گذاشت .
آرى پس از رحلت بانى اعظم اسلام ، تنها از اين كانال مستقيم بود كه راه يابى به
حقيقت امكان پذير مى شد ، و امّت از عمل به ظنّ و شك و قياس و استحسان ، بى نياز
مى گشت .
اگر قياس و استحسان را در مكتب حقوقى و جزائى اسلام ملاك عمل قرار دهيم ، شريعت
دين برپايه حدس و گمان استوار مى گردد ، و آئينى كه صدور دستوراتش از منبع وحى مورد
شك و ترديد باشد ، بنيان دين يك بنيان ناسالم ، سست ، و بى اعتبار خواهد بود .
پس امت در موضعى نيست كه بتواند كار تعيين خليفه و جانشين را به عهده گيرد ;
بلكه بر شخص پيامبر (ص) است كه امانت خداوند را به كسى بسپارد كه همچون خود او
ابعاد مصونيت در وجودش شكل گرفته ، و يك لحظه از حراست دين خدا و موضع حق غافل
نمى شود .
در غير اين صورت با جايگزين شدن برداشتهاى شخصى به جاى احكام الهى ، برنامه هاى
رسالت خدشه دار خواهد شد ; و فرامين پروردگار از حوزه مجتمع اسلامى كنار خواهد
رفت .
تاريخ مستند گواه است كه موقعيت علمى و فرهنگ دينى مسئولين امر ، در سطحى نبود
كه بتوانند جوابگوى مسائل جارى باشند ; رويدادهايى كه پس از رحلت پيشواى اسلام پيش
آمد ، ثابت نمود كه براى حل مشكلاتى كه رخ مى داد ، زمامداران وقت فاقد آموزشهاى
كافى براى گشودن آن مسائل بودند ; و نمى توانستند دستورالعمل مقتضى بدهند ، و همين
بى خبرى آنها از معارف دين سبب مى شد قوانين الهى از مسير خود منحرف شود ، و احكام
نامربوط و بيگانه با اسلام به مورد اجرا درآيد .
*
مورخين اسلامى نوشته اند : روزى پنج مرد به جرم آلودگى به فحشاء نزد خليفه
آوردند ; خليفه حكم مجازات آنها را صادر كرد ، و دستور داد به هر كدام يكصد ضربه
تازيانه بزنند . امام معصوم كه در مجلس حضور داشت ، براين حكم اعتراض نمود
و فرمود :
« احكام مجروحين با هم متفاوت است . يكى كافر ذمى است كه چون به شرايط ذمه عمل
نكرده ، بايد حكم اعدام در مورد او اجرا گردد . دوّمى مردى است كه خود همسر دارد ،
و بايد سنگسار شود .
سوّمى جوان مجرّدى است كه هنوز ازدواج نكرده ، بايد با تازيانه به مجازات برسد .
چهارمى غلام مجرّد است كه كيفر او نصف كيفر انسان آزاد است ; و پنجمى ديوانه است ،
كه حكم مجازات درباره او به اجرا در نمى آيد . »
زن شوهردارى كه به طور نامشروع باردار شده بود ، به حضور عمر آوردند ; او دستور
داد سنگارش كنند . اميرمؤمنان (ع) فرمود : « اگر زن از نظر قانون دين مجرم است ،
حملى كه در شكم دارد ، بى گناه است ; و نمى توان او را همراه با مادر مجازات كرد ;
اينجا بود كه راهنمايى امام ، از اجراى حكم غيرقانونى و خلاف دين خوددارى شد .(1)
زن ديوانه اى مرتكب عمل منافى عفّت شده بود ; خليفه حكم محكوميت او را صادر
كرد ، تا به اجرا درآيد . امّا امام اين حكم را خلاف موازين اسلامى دانست ، و او را
تبرئه كرد ، و با يادآورى حديثى از رسول خدا (ص) كه تكليف از سه گروه كه يكى از
آنها ديوانه است ، برداشته شده ; به ماجرا خاتمه داد .(2)
بسيارى از بزرگان اهل سنّت نقل كرده اند ، عمر هنگامى كه در مسائلى در مى ماند ،
و اميرمؤمنان مشكل را مى گشود ، اين جمله را بر زبان مى آورد : « اگر على نبود عمر
هلاك مى شد . »
و يا مى گفت : « به خدا پناه مى برم از وقوع مشكلى كه على در آنجا حضور نداشته
باشد . »(3)
اينها گوشه هائى از رويدادهائى بود كه احكامى كه در ارتباط با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع الموده باب 56 ص 211 .
2 . مدارك در الغدير ج 6 ص 110 و 111 .
3 . طبقات ابن سعد ج 2 بخش 2 ص 103 .
آنها صادر مى شد ، هيچگونه رابطه اى با وحى الهى نداشت .(1)
*
آيا راستى خداوند اجازه داده است ، قوانين دينش كه در مورد حوادث بسيارى پس از
رحلت پيامبر (ص) رخ مى داد ، نقض شود ، و احكام باطل جاى آنها را بگيرد ؟ يا براى
حفظ معارف دين زمام امر امّت را به دست كسانى سپرده ، كه بر تمام جزئيات مسائل
مربوط به مكتب ، مسلّط و آشنا هستند ; و موظفند همانها را در جامعه اسلامى پياده
كنند ؟ . اگر وجوب اطاعت از رهبر منحصر به شخصيت هايى شود كه همه شرايط ويژه رهبرى
در آنها تبلور يافته باشد ، ديگر هيچگونه تعارضى ميان خواسته آنها و دستورات خدا
و رسول (ص) پيش نخواهد آمد . آرى ; چنين تفسيرى از آيه همه اشكالات گذشته را حل
خواهد كرد ، و ما را از توسل به هرگونه تفاسير نامطمئن و غيرقابل اعتماد بى نياز
خواهد ساخت .
اساساً قرآن اجازه نمى دهد ، از كسانى كه خواسته هاى نفسانى خود را برفرامين خدا
ترجيح مى دهند ; پيروى شود ، و صريحاً اعلام مى فرمايد : « هرگز از كسانى كه ياد ما
را فراموش كرده اند و تابع هواى نفس خود شدند متابعت مكن . »(2)
بديهى است كه صدور هر حكمى بر خلاف آنچه خدا خواسته است ، ارزش و اعتبارى نخواهد
داشت ; و هيچ انسانى حق ندارد در قبال قوانين پروردگار موضع بگيرد ، و دست به
قانونگذارى بزند ; بنابراين به حكم عقل و وجدان ، و آيات و روايات بسيارى كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . براى آگاهى بيشتر از اينگونه قضايا و حوادث مستند به ج 6 و 7 و 8 كتاب
الغدير مراجعه شود .
2 . سوره كهف آيه 27 .
دراين زمينه وارد شده است ; مردم منحصراً بايد به اوامر خدا گردن نهند ، و از
فرامين او تبعيت كنند و بس .
امير مؤمنان على (ع) فرمود : « تنها اطاعت از دستورات الهى و پيامبر خدا (ص)
و صاحبان امر بر مردم لازم است . وجوب اطاعت مردم از صاحبان امر ، بدين سبب است كه
آنها معصوم از گناهند ; و به تخلّف و سرپيچى از اوامر الهى دستورى صادر
نمى كنند . »(1)
امام باقر (ع) فرمود : « اولوالامر پيشوايان امّت از نسل على (ع) و فاطمه
هستند ، كه تا قيامت پا به عرصه هستى مى گذارند . »(2)
يكى از اصحاب امام صادق (ع) مى گويد ، كه از آن حضرت پرسيدم : اولوالامرى كه به
حكم خدا اطاعت از آنها بر مردم واجب است كيانند ؟ در پاسخ فرمود :
« آنها عبارتند از على بن ابيطالب ، و حسن ، و حسين ، و على بن الحسين ، و محمد
بن على ، و جعفر يعنى من ، بنابراين سپاس درگاه الهى را به جاى آريد كه ائمه
و پيشوايانتان را به شما معرفى كرد ; در صورتيكه بسيارى از مردم راه انكار را در
پيش گرفتند . »(3)
جابر يكى از ياران رسول خدا (ص) تفسير آيه : « وجوب اطاعت از اولوالامر » را از
آن حضرت پرسش نمود ، و گفت : اولوالامر چه كسانى هستند كه بر ما لازم است از آنها
پيروى كنيم ؟ آن حضرت فرمود :
« نخستين رهبر پس از من على بن ابيطالب (ع) است ; و پس از او فرزندانش حسن
و حسين ، آنگاه على بن الحسين ، و سپس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحارالانوار ج 25 ص 200 .
2 . اثبات الهداة ج 3 ص 131 .
3 . تفسير عياشى ج 1 ص 252 .
محمد باقر ، كه تو او را ديدار خواهى كرد ; و هنگامى كه به ملاقاتش شتافتى ،
سلام مرا به او ابلاغ نم ; بعد از او جعفر صادق ، و بعد موسى كاظم ، و سپس به
ترتيب على رض ، محمد جواد ، على هادى ، حسن عسكرى ، و آنگاه قائم منتظر مهدى
موعود ; پس از من امام و رهبر خواهند بود . »(1)
يكى از اصحاب امام صادق (ع) به آن حضرت عرض كرد : از اركان اسلام كه عمل كردن
براساس آن موجب قبولى اعمال من مى گردد ، و نيز از امورى كه اگر هم نسبت به آنها
بى اطلاع باشم ، به من زيان نمى رساند ، آگاهم سازيد . حضرت فرمود :
« شهادت به يكتايى پروردگار و گواهى به نبوت و رسالت محمد (ص) و ايمان به آنچه
از جانب خدا آورده است ، و اعتراف و پاى بندى به حقوق مالى همچون زكات ، و اقرار به
ولايتى كه پروردگار بزرگ بدان امر فرموده ; يعنى ولايت آل رسول و پيامبر اكرم (ص)
كه خود گفته است : « هر كس دنيا را ترك گويد در حالى كه آگاهى نسبت به امام خود
نداشته باشد به مرگ جاهليت از دنيا رفته است » و خداوند هم فرمان داده است : خدا
و رسول و اولوالامر را اطاعت كنيد . »(2)
نخستين امام اولوالامر على (ع) بود ، و آنگاه به ترتيب حسن ، و حسين ، و على بن
الحسين ، و محمد بن على ، و به همين ترتيب خط رهبرى ادامه مى يابد .
جهانى كه از وجود امام خالى باشد ، اصلاح شدنى نيست . مرگ بدون شناخت امام ، به
مثابه مرگ در جاهليت است . انسان در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اثبات الهداة ج 3 ص 123 .
2 . سوره نساء آيه 59 .
آخرين لحظات زندگى بيش از هر زمان ديگر ، به شناخت امام نياز دارد ; و با چنين
شناختى كه در اين مرحله حساس اظهار مى كند ، وضع او خوب و موقعيّتش عالى است . »(1)
فجايعى كه خلفاء بنى اميّه و بنى عبّاس به عنوان ولىّ امر بودن ، بر مردم مسلمان
و حتّى اولياء دين مرتكب شدند ; كم نيست . آنها كه دستگاه خلافت را به پايگاه هرزگى
و رزالت و پوچى تبديل كرده بودند ، و براى تثبيت پايه هاى حكومت ناحق خويش ، دستشان
به خون بيگناهان و پاكان بى شمارى آغشته بود ; با همه اين احوال خود را
اميرالمؤمنين نيز مى خواندند .
اگر خداوند حكومت چنين جانيان شرور و بى باكى را به رسميّت بشناسد ، و اطاعت از
اين خليفه نماهاى تبهكار را بر مسلمين واجب شمارد ; تكليف قسط و عدل و مساوات ،
و حقوق فرد و اجتماع چه مى شود ؟ و آيا در اين صورت فرامين الهى كه دربر گيرنده
نيك بختى بشر در دو جهان است ، و تكامل حقيقى انسان را از هر جهت متضمّن مى باشد ;
به انحراف و ابتذال كشيده نخواهد شد ؟ .
رواياتى كه برخى از بزرگان اهل سنت نقل كرده اند ، تفسير اولوالامر را به امامان
اهل بيت تأييد مى كند .(2)
*
قرآن كريم ولايت وسرپرستى مسلمين را به خدا ورسول و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع الموده ص 137 .
2 . ابوبكر مؤمن در رساله اعتقادى خود به نقل از احقاق الحق ج 3 ص 425 ابوحيان
اندلسى مفسر معروف در بحرالمحيط ج 3 ص 276 شيخ سليمان حنفى در ينابيع الموده ص 114
ـ 116 .
كسانى كه در حال ركوع زكوة مى پردازند ، منحصر مى سازد و مى فرمايد :
« منحصراً ولايت و سرپرست شما خدا است و پيامبر و مؤمنينى كه نماز را برپا
مى دارند ، و در حال ركوع زكوة مى دهند . »(1)
اين آيه به رويدادى نظر دارد كه تنها يك بار در خارج تحقق يافته است ، زيرا ما
يك حكم كلى در اسلام نداريم كه انسان بايد در حال ركوع زكوة بپردازد ، نه واجب و نه
مستحب ، تا بتوان گفت ممكن است برخى از مردم مبادرت به اين عمل كرده اند .
و جريان حادثه بدين قرار است كه : مردى مستمند وارد مسجد پيامبر (ص) شد در حالى
كه على (ع) در ركوع بود ، سائل از او تقاضاى كمك كرد ، آنحضرت به انگشت خود اشاره
نمود و به او فهماند كه انگشتر را درآورد و او هم انگشتر را از دست على (ع) بيرون
آورد و رفت .
در اين هنگام پيك وحى بر پيامبر (ص) نازل شد ، و آيه ياد شده را بر نبى اكرم (ص)
تلاوت كرد .
شيعه و سنى اتفاق دارند كه آيه در شأن على (ع) نازل شده ، و او است كه مصداق وحى
الهى قرار گرفته است(2) پس كلمه در اينجا كنايه و اشاره است به فردى كه در حال ركوع
زكوة داده ، و در اينهم هيچ اختلافى نيست كه على بن ابيطالب (ع) چنين كارى را كرده
است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره مائده آيه 55 .
2 . تفيسرالدرالمنثور ج 2 ص 293 الكافى الشاقى ابن حجر ص 53 تفسيرالمنار ج 6 ص
442 تفسير كشاف زمخشرى ذيل آيه جامع الاصول ج 9 ص 478 تفسير طبرى ص 165 كنزالعمال ج
6 ص 391 مفاتيح الغيب رازى ج 3 ص 431 اسباب النزول واحدى ص 148 .
آنچه جايز نيست استعمال لفظ مفرد و ارداه جمع است ، اما عكس آن در محاورات به
كار مى رود و بسيار شايع است و منحصر به اين مورد نيست ، و هيچ اشكالى از اين نظر
وجود ندارد .
در قرآن كريم نسبت « نعيم بن مسعود اشجعى » هم لفظ جمع به كار رفته است .(1)
همچنين كلمات جمع در سوره منافقون مقصود « عبدالله بن ابى » است .(2) و نيز آيات
ديگر در قرآن كريم .(3)
بنابراين با توجه به اعترافات صريح بزرگان علماء اهل سنت در شأن نزول آيه ،
شبهه اى باقى نمى ماند كه امام و پيشواى پس از پيامبر اكرم (ص) على (ع) است كه
ولايت او با ولايت خدا و رسول قرين گشته است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره آل عمران آيه 172 .
2 . تفسير طبرى ج 28 ص 270 تفسير سيوطى ج 6 ص 223 .
3 . سوره توبه آيه 61 سوره آل عمران آيه 154 .
نگهبانان مرزهاى شريعت و كشور
آئين اسلام بر خلاف مسيحيّت كنونى كه سيستم فكرى و اعتقادى او مبتنى بر يك دعوت
روحى و معنوى است ، و كار اين مذهب در چهارچوب تبليغ دين و ارشاد و هدايت خلق خلاصه
مى شود ; نظامى است كه به يك رشته مراسم خشك مذهبى بسنده نمى كند .
دعوت به تلاش هدف دار و اصيل و مقدّس ، و لزوم توسعه و گسترش آئين توحيد ،
و تشريع مقررات و موازين و روشهاى خاص در ابعاد ماده و معنى ; و شركت رسول اكرم (ص)
در نبردهاى گوناگون ، همه و همه در اسلام نمايانگر اين است كه سيستم فكرى اين دين
الهى در راستاى تأسيس حكومت است ; حكومتى با آرمانهاى والا و نجات بخش ، كه انسانها
را به خود آورد ، تا ارزش خويش را بازيابند ، و فرم زندگى انسانى خود را انتخاب
كنند ; و نيز بتواند با قاطعيت از آئين توحيد حفاظت نمايد ، و جلو هرگونه تجاوزى را
به سرزمين اسلامى بگيرد ، و قوانين الهى را دقيقاً به مورد اجرا بگذارد .
اين حكومت به لحاظ مسئوليتى كه در قبال حفظ احكام خدا دارد ، در برابر فشار
دشمنان و مخالفين اسلام به هر صورت و به هر
درجه اى كه باشد ، هرگز حاضر نيست نقطه كوچكى از احكام مسلّم الهى را از دست
بدهد ; و از اجراى حق چشم بپوشد ، و دستورات الهى را ناديده بگيرد .
اساساً اگر پيشوايى دينى از زمامدارى جدا شود ، و مكتب دين نسبت به نظام سياسى
و رهبرى بى تفاوت باشد ، و تنها به وعظ و اندرز توده هاى مردم بسنده كند ; دين ضامن
اجرا نخواهد داشت . و اگر هم با كوشش و مجاهدات دانشمندان و متفكران قوم ، مردم از
تعاليم مكتب آگاهى يابند ، و بخواهند در زندگى خويش پياده كنند ; قدرتمندان باطل
و سلطه گر از اجراى برنامه هايى كه براى سعادت بشر تشريع شده است ، به خصوص فرامينى
كه به زيان دستگاه حاكم تمام مى شود و مى تواند در رهايى و نجات انسانها از اسارت
جبّاران زورگو نقش مهمّى ايفا كند ; با ترفندهاى گوناگون جلوگيرى خواهند كرد .
و خود طرح ها و برنامه هاى دقيق و حساب شده اى را در سطح جامعه به اجرا مى گذارند ،
كه حاكميّتشان را تثبيت كند ، و منافع آنها را در كوتاه مدّت و دراز مدّت تأمين
نمايد .
بنابراين اگر مكتب دين نجات و سعادت جامعه را در پيروى از تعاليم خود مى داند ،
بايد به مسئله رهبرى بيانديشد ، و نظامى را عرضه كند ، و در آن باره دستورات
و تكاليفى صادر نمايد ; تا بتواند مبانى مذهب را در جامعه مستقر سازد ، و راه براى
توسعه و گسترش دين خدا باز شود .
هم در اسلام و هم در اديان توحيدى پيش از اسلام ، به بقرارى نظام صالح توجه خاص
مبذول گرديده ، و اين اصل منطقى كاملاً مدّ نظر بوده است ; و بنيانگذاران مكتب ها
كوشيده اند نتايج رنجهاى تربيتى خود را به پيشامدهاى تاريخ وانگذارند .
*
آغاز حكومت اسلامى يعنى اداره امت بر اساس قوانين اسلامى ، از آغاز هجرت رسول
اكرم (ص) و ورودشان به شهر مدينه شروع شد ; و از آن زمان سيستم و شكل و نظام حكومت
اسلامى مشخص گرديد .
از نخستين روزى كه رسول خدا (ص) مكتب توحيد را عليرغم موضع گيريهاى گمراهان
و مشركين منحط بنيان نهاد ; و خارها را از سر راه ارزشها بركند ، و قدرت اسلام در
ابعاد سياسى ، اقتصادى ، جغرافيايى و فرهنگى ، توسعه يافت ، عناصر شايسته اى را
مسئول بخشى از امور كشور نمود ; تا با لياقت و كاردانى خود همه امور مربوط به اداره
كشور را به پيش برند .
طى جنگها و نبردهايى كه به خاطر از ميان برداشتن موانع نشر حقّ ، و استقرار
عدالت ، صورت مى گرفت ، هر سرزمينى كه به تصرف سپاهيان در مى آمد ، بلافاصله در
قلمرو آن پيامبر حاكم و قاضى را مى گماشت ; و براى پيشبرد فرهنگ عمومى ، و گسترش
بينش دينى ، و آموزشهاى مذهبى ، معلّم و استاد استخدام مى كرد . و حتّى نسبت به
انسانهاى غير مسلمانى كه در قلمرو اين حكومت قرار داشتند ، از ارزشهاى فرهنگى
و انسانى آنان پشتيبانى و حمايت مى شد .
قرآن كريم نيز رسول اكرم (ص) را به عنوان حاكم و قاضى مى شناسد ، و مى فرمايد :
« با آنچه كه خداوند بر تو نازل نموده ، در ميان آنان حكومت بنم ، و هرگز پيروى
از هواهاى نفسانى آنان مكن »(1) .
اصولاً انبياء خود پايه گذاران حكومت الهى در زمين بوده اند ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره مائده آيه 48 .
و براى جهت دادن به توده هاى اين جهان به منظور بدست آوردن حكومت صالحين پايگاهى
استوار محسوب مى شدند .
قرآن نه تنها در مورد پيامبر اسلام (ص) بلكه درباره يوسف پيامبر نيز مى گويد :
« و چون يوسف به سنّ رشد و كمال رسيد ، او را مسند حكمفرمايى و مقام دانش عطا
كرديم و همچنين ما نيكوكاران را پاداش مى بخشيم »(1) .
و نسبت به داوود مى فرمايد :
« اى داود ما تو را در روى زمين مقام خلافت داديم ، تا ميان خلق خدا به حق حكم
كنى ، و هرگز هواى نفس را پيروى نكنى كه تو را از راه خدا گمراه سازد »(2) .
قوانين و مقررات اسلامى در مورد « حدود » و « ديات » و ديگر ابواب گسترده فقهى
از پايه هاى اجرايى حكومت اسلامى است ; كه پيامبر گرامى (ص) بنيان گذار آن بوده
است .
علاوه بر اين ، بعد فرمانروايى پيامبر خدا (ص) داراى ويژگى ديگرى است كه بايد
براى تثبيت دعوت اسلامى محيطى مناسب بوجود آورد ، و مقررات و قوانين الهى و آنچه كه
موجب قوام مكتب است ، براى بندگان خدا و توده هاى مردم تبيين كند ، و مفاهيم كتاب
آسمانى را به مردم برساند ، تا از نظر آگاهى دينى و وصول به مدارج عالى به سطحى
برسند كه هدف اسلام ايجاب مى كند .
قرآن كريم درباره اين ويژگى پيامبر خدا (ص) مى فرمايد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره يوسف آيه 22 .
2 . سوره ص آيه 25 .
« او است خدايى كه از ميان عرب امّى پيامبرى بزرگوار از همان مردم برانگيخت ; تا
بر آنان آيات وحى خدا تلاوت كند ، و آنها را از لوث جهل و اخلاق زشت پاك سازد ;
و شريعت كتاب آسمانى و حكمت الهى را بياموزد ، با آن كه پيش از اين همه در ورطه
جهالت و گمراهى بودند . »(1)
بنابراين پيامبر اسلام (ص) هم زمامدار جامعه اسلامى بود ، و هم سمت ارشاد
و هدايت خلق و تبليغ احكام خدا را به عهده داشت . و به همين علّت كسانى كه
مى خواهند پس از رسول خدا (ص) به مقام جانشينى او برسند ، بايد هر دو بعد از مقام
پيامبر (ص) را دارا باشند ; يعنى هم زمامدارى جامعه ، و هم شايستگى استقرار در
پايگاه هدايتى امت اسلامى ; هم نگهاهبانى از مبانى عقيدتى و احكام شريعت ،
و جلوگيرى از تغيير و تبديل در قوانين و نظام وحى ، و ايستادگى قاطعانه در برابر
امواج كفرآميز و شبه هاى غرض آلود و گمراه كننده ، و حل مشكلاتى كه از تأثير انحراف
ناشى مى شود ; و هم مقابله با هرگونه تجاوز و رخنه اجانب به مرزهاى كشور اسلامى ;
تا بدين وسيله استمرار و بقاى اسلام از هر جهت در ميان امواج گوناگون تضمين گردد .
براى حفظ همه حقوق و شئون فردى و اجتماعى ، و گسترش رحمت وعدالت،
بهترين راه حاكميت صلحااست; وصالح ترين نوع حكومت ، حكومت معصوم است ، كه در سايه
آن مى توان نسبت به حفظ وگسترش همه حقوق وشئون انسانى اميدوار بود. چه زمامدار
برگزيده خدا در واقع حكومت خدااست; وتنها در شعاع اين رهبرى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره جمعه آيه 2 .
است كه به انسان امكان مى دهد از شخصيت و كرامت و همه والائى هاى خويش پاسدارى
كند ، و به تمام حقوق خود دست يابد . زيرا رعايت حيثيت انسانى و كوشش براى استقرار
عدالت ، جزو اصول عمده اين حكومت است ; و اين رعايت هم جز با رهبرى الهى تحقق
نمى پذيرد . وگرنه سلطه جويان باطل و زمامداران خود سر و ناصالح همواره به ظاهر دم
از حقوق انسانها مى زنند ، و در حالى كه خود را مدافع حيثيت فرد و اجتماع معرفى
مى كنند ، امّا عملاً در خارج شرف آدميان را به خاك مى كشند ; و بالاخره دستاورد
آنها كه براى امّت حاصل مى گردد ، جز تبعيض و حق كشى و اجراى سياست تزوير و سلطه
گرى نيست .
اهميت جريانهاى رهبرى بر حق ، و تلاش بزرگان دين در راه نشر فضيلت و خير امّت ،
و اهداف حق و آزادى ، و نيز زيانهاى ناشى از سر كار آمدن زمامداران ناصالح
و بى تفاوت نسبت به مسائل سرنوشت ساز اجتماعى ; و سستى در احقاق حقوق فردى و جمعى ;
چيزى نيست كه بتوان در آن ترديد كرد .
آن كه مى خواهد زمام هدايت توده هاى بشرى و زعامت دينى را به عهده بگيرد، وبر
جايگاه رسول خدا (ص) مستقر شود; بايد در معرفت و دانش ، و اقدام و عمل ، و طرز تفكر
شباهت و سنخيّت با پيامبر (ص) داشته باشد ، و علاوه بر يك رشته ويژگيهاى اخلاقى ،
وفضيلت هاى روحىوانسانى،ومصونيت هاى لازم مربوط به عصمت ، و اهتمام به تربيت
و تهذيب نفوس ; به معارف و حقايق دين تسلط كافى داشته باشد ، تا بتواند براساس حق ،
و مبناى شريعت ، به كليه مسائل پاسخ لازم ومناسب را بدهد، واختلافات را حل و فصل
كند ; وگرنه اسلام نمى پذيردكه زمام اموراسلامى به دست هركس افتد;و
شئون و حيثيّت جامعه انسانى در كف هر فردى رها شود .
قرآن كريم برترى عملى ، و توان و استعداد ظاهرى طالوت را علّت برانگيختگى او
و شايستگى اش براى زعامت قوم دانسته و مى فرمايد :
« او از اين رو به زمامدارى شايسته تر است ، كه خداوندش برگزيد ، و در دانش
و توانايى او را فزونى بخشيد . »(1)
همانگونه كه خود رسول اكرم (ص) شخصاً داراى هر دو منصب بوده است ; طبيعتاً هركس
كه بخواهد پس از رسول خدا (ص) جانشين آنحضرت شود ، بايد هر دو خصوصيّت پيامبر ،
يعنى هم جنبه خاص باطنى و ارتباطى با مبدأ هستى كه امرى افاضى و خدايى است ، و هم
سمت زمامدارى امت اسلامى را دارا باشد .
بنابراين براى رهبرى امّت نمى توان به يك جنبه از خصوصيت پيغمبر (ص) اكتفا كرد ،
و زمام امور امت را به چنين كسى سپرد ، زيرا اين دو منصب از يكديگر قابل تفكيك
نيست ; و نبايد بخش سياسى مديريت اجتماعى را از رهبرى معنوى كنار گذاشت . پس امام
هم داراى جنبه ولايت تشريعى است ، و هم ادامه دهنده مديريت صحيح اجتماعات بشرى كه
پيامبران آن را پى ريختند .
امام پنجم هنگامى كه از منطق اهل سقيفه و ديدگاه نظرى آنها ياد مى كند ، كه اين
دو منصب را از هم جدا مى پنداشتند ; اين آيه از قرآن كريم را تلاوت مى كند كه
خداوند هر دو عنوان را هم ارشاد و رهبرى معنوى ، و هم تدبير امور جامعه را به
فرزندان ابراهيم اعطا فرموده است :
« آيا آنها بر آنچه كه ما اولاد ابراهيم را به فضل خود برخوردار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره بقره آيه 247 .
نموديم ، حسد مىورزند ، پس ما بر آل ابراهيم كتاب و حكمت فرستاديم ، و به آنها
ملك و فرمانروايى بزرگى عطا كرديم . »(1)
آنگاه امام (ع) اضافه مى كند : چگونه به جمع اين دو مقام در خاندان ابراهيم
اعتراف دارند ; امّا در برابر دودمان پيامبر(ص) موضع منفى مى گيرند ، و حاضر نيستند
اين حقيقت جدايى ناپذير را در خاندان رسول خدا (ص) بپذيرند . »(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره نساء آيه 52 .
2 . تفسير عياشى ج 1 ص 247 .
امامت يك ضرورت عقلى است
عنصر ارزشمند انسان براساس فطرت سالم و سرشت پاك خود به صورتى توقف ناپذير براى
كمال يابى در حركت و كوشش است ، و آگاه و ناخودآگاه با عشقى كه هميشه روح و جانش را
گرم نگه مى دارد ، به سوى پايگاه والاى كمال و آخرين نقطه كرامت انسانى ره
مى پويد . و اين حقيقتى است كه همواره در وجود انسانها متجلّى است ; و او با احساس
نيازمندى معنوى مى كوشد هر دم مراحل بيشترى را پشت سر بگذارد ، تا خود را به مدارج
بالاتر و ارزشهاى متعالى نزديكتر كند . اين راه تكوينى درجات گوناگونى دارد كه بين
آنها زنجيره اى از پيوند مستحكم و عميق برقرار است .
البته اين هم هست كه در درون انسان خواستهاى بى مهار و نامقدّس ، كه دشمن
تكاملند ; وجود دارند ، و انسان بايد در مسير حركت خود ، با اين نيروهاى ويرانگر
درونى كه به طور فزاينده توان پرواز و تلاش را به سوى مقصد بى كران هستى از وى
مى گيرند ، و به قربانگاه اهريمنش مى كشانند ، بجنگد ، و مبارزه خويش را همچنان
تداوم بخشد .
تا هنگامى كه آدمى در پهنه هستى مى خرامد ، بايد هم مسير
كمال وجود داشته باشد ، و هم غايت و آخرين نقطه آن ; و هم فرد ممتازى در ميان
جوامع انسانى كه با دارا بودن همه مزيّتهاى روحى ، به اعماق و باطن قوانين و مقررات
رسيده باشد . شخصيتى كه در متن صراط تكامل قرار مى گيرد ، و ذرّه اى به سمت انحراف
نمى گرايد .
اين عنصر متكامل « امام » است ، يعنى انسان وارسته و برگزيده و منادى توحيد ، كه
تمام امتيازاتى كه ممكن است در يك فرد بلند پرواز و آزاد و متعالى صورت تحقّق به
خود بگيرد ، در او فعليّت يافته است .
آن پيشرو قافله انسانيت ، واسطه فيض ربّانى و رابطه و اتّصال ميان جهان غيب
و نوع انسان است ; و او كه بىواسطه تحت هدايت مستقيم خداوند قرار گرفته ، و در دل
تاريكى ها چراغ فروزان است ; بايد با هدايت و آموزشهاى آسمانيش ، هركس را براساس
استعداد و ظرفيّتش ارتقاء و والايى بخشد ، و در پيشتازى به سوى مراتب متعالى ، عقل
و ايمان و اراده اش را به كار گيرد ; و او را به سرچشمه فيّاض توحيد ، و عدالت
و پاكى ، رهنمون شود و بدو عزّت و كرامت واقعى بخشد . و در غير اين صورت يعنى اگر
جامعه بشرى از وجود چنين شخصيت الهى محروم گردد ، نه انسان مى تواند با هوشيارى جهت
خويش را پيدا كند ، و نه ديگر رابطه اى بين نوع آدمى و جهان غيب وجود خواهد داشت ;
و قهراً حركت استكماليش هم به نتايج مطلوب و ايده آل نخواهد رسيد .
محال است خداوندى كه انسان را مجهّز به نيروى كمال جويى كرده ، و به او اين
آمادگى را بخشيده است كه به سمت مدارج عالى پيش رود ، راه رسيدن به منطقه كمال را
در اختيارش نگذارد و او را رهنمون نشود .
آرى الطاف بى كران الهى اقتضا مى كند كه راه وصول به حقايق دين را به وى
بنماياند ، و با ارائه يك طرح جامع و همه جانبه كه ضامن بهروزى حيات دنيا و سعادت
جاودان او در سراى ديگر است ; وى را يارى دهد ، و اين برنامه جامع كه دربرگيرنده
همه ابعاد وجود آدمى است ، وسيله انبياء برگزيده خود به سوى بشر فرستاده است .
براساس عقيده توحيدى جز خداوند هيچكس بر نظام آفرينش حكومت نمى كند . در جهان
انسان هم كه جزئى از كلّ نظام هستى است ، بايد حاكميّت از آن خدا باشد . درست است
كه آدمى در حوزه اعمال خود از حقّ انتخاب برخوردار است ، و اين براساس اراده
و اختيارى است كه بدو تفويض شده است ; امّا براى اينكه اين جزء از هستى با كلّ جهان
خود را هماهنگ سازد ، بايد به فرمان خدا عمل كند ; تا در حيطه حكومت پروردگار تصرفى
صورت نگيرد ، ولى چنانچه او حرمت قوانينى كه از سوى پيامبر ارائه گرديده است ، پاس
ندارد ; و تخلّف ورزد ، يك نوع ناهماهنگى و خودسرى از سوى انسان كوچك در جهان بزرگ
پديد آمده ، و اينجاست كه جهت مسير صحيح خود را تغيير داده و به سمت انحراف گرائيده
است .
همانطورى كه اطاعت از دستورات وحى و پيامبرى كه خود عصاره جريانهاى توحيدى تاريخ
بود ، اطاعت از خداست ، هر آنكس هم كه بخواهد با عنوان جانشينى نبى اكرم (ص) حكومت
و مديريت جامعه توحيدى را به عهده بگيرد ، همان جهات باطنى و ارتباطى با مبدأ
و جنبه خاصّ پيامبر را لازم دارد ، تا پيروى از او نيز در خط مستقيم هدف ياب قرار
گيرد .
از آن هنگام كه رسول خدا (ص) حكومت حقّه را پى ريزى كرد ، و زمينه سازى هاى لازم
را جهت ايجاد محيطى نورانى معمول داشت ; شخصاً اجراى برنامه هاى انسان سازى كه خود
حامل آنها بود عهده دار گرديد ; امّا چون عمر رسول خدا (ص) هم مانند ديگر ابناء بشر
زودگذر و ناپايدار است ، و سرانجام زندگى خاكى را پشت سر مى گذارد ; بدين سبب به
محض آنكه محيط از وجود مربّى و بنيانگذار بزرگ خالى گرديد ، بايد جانشين پيامبر (ص)
يعنى انسان صالح و شايسته و واجد همه شرايط لازم براى زعامت مسلمين ، كه مرز رهبريش
هم نفوذناپذير باشد ; نقش جهت دهنده خود را به صورت مطلوب و آرمانى ايفا نمايد .
آرى او كه همه كمالات و ويژگيهاى يك انسان كامل را دارا است ، با افاضات
و جذبه هاى سرشار معنويش ، روح همه پيروان خود را تغذيه مى كند ، و نحوه حركت در
راه حق ، و به سوى او ، و اطاعت فرمان او ، و روى گردانيدن از غير او را به وى
مى نماياند . در چنين صورتى است كه همواره صراط مستقيم به روى مردم گشوده ، و هركس
مى تواند خويشتن را در جريان اين مسير سعادت آفرين قرار دهد .
*
وقتى بهتر مى توانيم اين واقعيت را درك كنيم ، كه بدانيم بين دنياوآخرت
خط فاصلىوجودندارد، ونمى توان برنامه هاى مربوط به زندگى جسمانى را از مقررات
و موازين مربوط به حيات نفسانى و روحى جدا كرد ، و براى هركدام مسئول
ونگاهبان خاصّى انتخاب نمودند، به همين سبب بايد آن شخصيت پاكومعصومى كه برگزيده
خدا است ، زمام امور دنيا و آخرت را به دست بگيرد ، و از مصالح
كلّى و جهانى اسلام در برابر امم و ملل ديگر حراست كند .
به بركت وجود اين پيشواى برحق ، و خليفه خدا در زمين ، راه وصول به سعادت حقيقى
كه تنها يك راه بيش نيست ، به روى مردم باز مى ماند ; و او با غناء معنوى و روش
حكيمانه خود آنها را در راهى كه نهايتاً همه ارزشهاى پاك ، و اصيل و خالص ، را در
پيشگاه خداى عزيز خواهند يافت ; رهبرى خواهد نمود .
درست است كه از ميان ائمه دوازده گانه ، تنها على بن ابيطالب (ع) بود كه مدت
محدودى زمام امور امت را به دست گرفت ; و ديگر ائمه هرگز به مسند حكومت ننشستند ،
و نگذاشتند آنها از مقام اجتماعى خويش براى تحكيم موضع قرآن ، و نشر گسترده فرهنگ
اسلامى ، و بسط هويت امّت ، استفاده كنند ; امّا اين گناه و نقص از ناحيه خود مردم
بود ، كه راه را براى استقرار حكومتشان هموار نساختند ، و خود از ثمرات وجودى اين
اسوه هاى بى نظير انسانيت محروم شدند ، وگرنه خداوند حجّت خود را بر خلق تمام كرد ،
و چنين برگزيدگان شايسته و صالحى را به مردم معرفى نمود ; برگزيدگانى كه نه تنها
براى امت اسلام و عموم مسلمانان ، بلكه وجودشان براى بشريت پرثمر و راهگشا و رهايى
بخش بود .
از سوى ديگر آثار وجوودى امام تنها در حكومت و زمامدارى خلاصه نمى شود ، بلكه
وظيفه برگزيدگى خود را در ساير ابعاد و جنبه هاى ديگر ايفا مى كند . امام مسئول
حراست از موضع حق ، و دست نخوردگى و نگهدارى احكام خدا از تحريف و دستكارى است . او
از جانب خدا و رسول (ص) مكلّف است ، تا حقايق دينى و آگاهيهاى قرآنى و آموزشهاى
اجتماعى را به مردم بياموزد ; و آنها را تربيت كند و جهت بخشد .
علاوه بر اين امام مصّب فيوضات حق تعالى است ; بنابراين هر چند به علّت
بى كفايتى و سستى ، مردم از حكومت عدل و قسط پيشوايان معصوم محروم شدند ; امّا از
آثار گوناگون ديگر وجودى ائمه بهره مند گرديدند . زيرا آنها كه واسطه فيض خدا بر
خلقند ، چه بر مسند حكومت بنشيند ، و چه جلو استقرار حكومتشان را بگيرند و نگذارند
در رأس جامعه اسلامى قرار گيرند ; خير سرشار از وجودشان منشأ مى گيرد ; استعدادها
را شكوفا مى سازند ، و به ثمر مى رسانند .
ديگر اينكه پايدارى اساس دين در هر شرايطى به توجه خاص آنان به مسير فرهنگ آينده
اسلام ، و رهبرى معصومانه شان ارتباط داشت ; احساس حضور آنها در ميان امّت ، جلو
بسيارى از تحريفهاى بنيادى را گرفت .
امام على بن ابيطالب (ع) به صورت يك ناظر آگاه و بيدار ، همواره مراقب اوضاع
زمان بود . هر جا قضاوتى ناحق صورت مى گرفت ، و يا حكمى تحريف مى شد ، و يا حدّى
نادرست مى خواست به مورد اجرا درآيد ; على (ع) به مسائل رسيدگى مى كرد و ارشاد
مى نمود ، و در نگهبانى از اصول و فروع اسلام ، موضعى جدى و راستين داشت .
و در هر مرحله رهبرى خود را به ظهور مى رساند ، و براى پاسخگويى به علماى اديان
كه براى دريافت پاسخ هاى خود از وصىّ پيامبر از نقاط مختلف به مدينه سرازير
مى شدند ; پيوسته آمادگى خويش را نشان مى داد .
به بركت وجود آنها بود كه معارف اسلامى ، و تعاليم حقوقى و تربيتى و اجتماعى ،
در ميان مسلمين گسترش يافت ; و احكام و فرامين زنده قرآن در سطح جامعه نشر گرديد .
حتّى در قلمرو